ننه رفیق ناباب (۱)

1403/01/31

سلام به همه دوستان. این خاطره است نه داستان.آخرهای آبان سال۴۰۲بود.برای خرید کفش و بوت استوک برای مغازه میخواستم برم بانه خرید کنم که گفتن برف زیاد باریده نرید به غرب کشور.یکی از همکارا گفت بیا بریم زاهدان خرید گفتم نه من بلد نیستم اونجا نرفتم نمیام.گفتم میرم تهران هرجورباشه خرید میکنم.خیلی اصرار کرد.گفت من چند بار رفتم خوب سود کردم و غیره…‌من هم تحریک شدم…خلاصه قرار شد۴شنبه بریم و من ماشین رو روبراه کردم و گفتم ناهار خوردیم سریع راه بیفتیم که راه دوره.بعد ناهار رفتم در خونه رفیقم که بریم دیدم که یک خانوم تپل و قد کوتاه و خوشگل و آرایش کرده هم داره باهاش میاد گفتم کریم این کیه با خودت میاری من توی سفر کاری اصلا خانومم رو نمیارم تو چرا آوردی گفت خانومم نیست که ننم وهم شریکمه…خلاصه بعد از احوال پرسی و به رو موندن چیزی نگفتم و راه افتادیم.صبح روز بعد رسیدیم زاهدان و خرید کردیم تا غروب طول کشید و یک مقدار هم خرید اون موند گفت برای صبح زود میرم تا شما خواب هستید و تموم میشه خلاصه که شب توی ۱مسافر خانه یک اتاق۲نفره بزور گرفتیم و نامه اماکن فلان تا ثابت کردیم این ننه ماست.البته گفتیم که برادریم.خلاصه که هیچ کس باور نمی‌کرد این زن به این جوونی ننه ما باشه.شب من روی یک تخت و رفیقم روی تخت دیگه خوابیدیم مادرش گفت من کمردرد و پادرد دارم نمیتونم روی تخت بخوابم.ماپتو توی ماشین داشتیم آوردیم و بنده خدا وسط ۲تا تخت روی زمین خوابید.ساعت۲نصف شب دیدم در اتاق رو میزنن بلند شدم رفتم دیدم پسر صاحب مسافر خانه است گفت آقا بی‌زحمت مواظب ماشینتون باشید اینجا اطمینانی نیست.افغان و مهاجر زیاده خطر دزدی وغارت هست.آقا خیلی مارو ترسوندن.من هم رفتم به ماشین سر زدم وقفل رکاب و قفل فرمون رو چک کردم دزدگیر رو هم زدم برگشتم اومدم اتاق که بخوابم چون صبح باید برمیگشتم راه دور بود.اومدم بخوابم دیدم این ننه رفیق ما مست خوابیده پتو هم کنار رفته یک شلوار کشی تنگ پاش بود باور کن اندازه‌اندازه۱ماهی تابه کوس داشت لامصب خیلی هم خوشگل بود موهاش و رنگ زده بود تپل وسفیدمو بور سینه ها درشت چاق نبود ها تپل بود.خیلی کف کردم.روی تخت بودم آروم دست کشیدم روی کوسش چقد نرم و تپل بود.شاید۵دقیقه آروم بازی کردم اینقدر که خسته بود اصلا متوجه نشد…خودمم اینقدر خسته بودم بخدا همینجور که دستم از تخت روی کوسش آویزون بود خوابم برده بود.ساعت۸صبح دیدم یکی صدام میکنه امیرآقاامیرآقا…بلند شدم دیدم ننه رفیقمه گفت چی شده خاله.گفت این پسره صاحب اینجا کارت داره.رفتم دم در گفتم چی شده گفت بیا ماشینت رو جابجا کن همسایه کناری بار براش اومده ناراحته.خلاصه که صورت شسته نشسته رفتم وقتی که برگشتم دیدم کریم نیست گفتم کجایه. مادرش گفت رفته خرید.ماهم صبحانه خوردیم و پول اتاق رو دادیم ماشین رو چک کردم و زنگ زدم به کریم گفت بارها رو بردم دم باربری تحویل دادم بارنامه رو گرفتم بیا دنبالم.من رفتم دنبالش دیدم که چیزی اضافه نشده به مقدار بارها.بهش که گفتم فقط گفت جنس خوب ارزون پیدا نکردم. بعد از کمی غرغر کردن مادرش و من بالاخره راه افتادیم اولین ایست بازرسی که رسیدیم سربازه یک سگ دستش بود تا ما رسیدیم به جلوی پست بازرسی این حیوون چنان پارسی کرد که من گرخیدم. مأمورا اومدن طرف ماشین و گفتن که پیاده بشین.آقا اومدیم پایین و من و جدا خاله جدا وکریم هم جدا.بازرسی شدیم.آقا فهمیدیم که این ابله صبح رفته ۱۰۰گرم شیره تریاک خریده ریخته توی خمیر دندون کرده توی جیبش و اونا هم گرفتنش.خلاصه که تا ظهر با هزارتا بدبختی و قسم آیه که آقا این مال من و خانوم نیست مال اینه و مصرف کننده است و مادرش بدبخت یک‌کم شیرینی دادو ما رو آزاد کردن و گفتند که امروز که جمعه است و فردا این باید بره آزمایشگاه تا که ثابت بشه که معتاد باری که دستش بوده مصرف شخصی حساب بشه و شاید که برای ترک بفرستنش کمپ تا که درمان بشه‌.آقا ما برگشتیم زاهدان و مجبور شدیم که بریم همون مهمان خانه و اتاق بگیریم چون یارو مارو می‌شناخت اتاق خودمون رو دوباره گرفتیم و جریان رو گفتیم بهش و بنده خدا برامون ناهار آورد خوردیم.این ننه کریم هم که اسمش رو تازه فهمیده بودم مرجان بود و من خاله صداش میکردم خیلی ترسیده و افسرده شده بود من هم دلداریش میدادم ولی ناراحت بود آخر هم گریه اش گرفت که می‌گفت من این رو بعد از فوت پدرش با بدبختی بزرگ کردم همیشه حواسم بهش بوده اما نمیدونم چطوری معتاد شده…خیلی گریه کرد و خوابید.ساعت ۶غروب تاریک شده بود بیدارش کردم خاله پاشو بریم دور بزنیم یک چایی بخوریم حالت خوب شه.بیدار شد بنده خدا هر کار می‌کرد نمیتونست بلندشه. پا درد شدید گرفته بود و بشدت عصبی بود عضلاتش هم گرفته بود.فقط وقتی میخواست بلندبشه چند بار خورد زمین.گریه کرد گفتم خاله چرا گریه میکنی من هم مث کریم مث پسرتم بیا کمکت کنم .خیلی دلم براش سوخت گفت نه من بمیرم هم نمیزارم دست بیگانه بهم بخوره.گفتم من که بیگانه نیستم رفیق پسرتم.نفرینش کرد گفت خدا لعنتش کنه که من رو با این روز انداخته.من۴۰سالمه مگه چند سالمه که جای ننه تو باشم.راست میگفت من۳۱سالم بود.کریم۲۴سالش نبود.باباش چند سال قبل توی تصادف مرد.وکریم موند با۱پول دیه خوب و مغازه و خانه و ننش و املاک دیگه.گفتم الان چیکارت کنم فقط گریه نکن حوصله ندارم.گفت این چه طرز برخورد با یک خانومه.گفتم من اشتباه کردم تو و پسرت رو آوردم الان هم باید تاوان پس بدم.دیگه داشتم عصبی میشدم.گفت معذرت میخوام ناراحت نشو فقط کمکم کن برم بیمارستان آمپول بزنم حالم خوب شه.از مهمان خانه دار آدرس پرسیدم و بزور زیر بغلش رو گرفتم بلندش کردم و حالا من ۱۹۰قد این هم ۱۵۵ بزور بلندش کردم.نمیتونست راه بره داشت کمرم درد می‌گرفت خم شده بودم.بهش گفتم مرجان خانم چشماتو ببند و فقط ساکت باش گریه نکن کار دارم.گفت باشه.من هم مث گنجشک بلندش کردم توی بغلم و از پله ها آوردمش پایین و بردمش توی ماشین رفتیم اورژانس بردمش جای دکتر و یک دکتر خانوم نمیدونم پاکستانی بود بلوچ بود فقط لهجه خاصی داشت.بهش سرم دادو چندتا آمپول داخل سرم زدن و خوابید.چقدر ناز بود لامصب.باوجودی که۴۰سالش بوداما مث دختر۱۴ساله ناز بود.خیلی هم باحجب و حیا بود‌.رفتم پیش دکتر و گفتم کی ما مرخص میشیم گفت سرم تموم شه بیدار بشه ببرش خونه.ولی بیشتر بهش برس .پرسیدم چرا گفت.از وقتی پریودش تموم شده رابطه نداشته حالش خوب نیست .بعضی از خانومها اگه ارضا نشن مریض میشن عصبی میشن.گفتم شما از کجا فهمیدین.گفت نشنیدی دکتر محرمه.خلاصه که سرم تموم شد و بردمش داروهاش رو گرفتیم و برگشتیم اتاقمون.یککم شام خورد و داروهاش رو دادم خورد.گرفت خوابید اما اینبار روی تخت کناری.البته بین۲تاتخت فاصله بود.نصف شب بود بلند شدم دیدم پتو از روش کنار رفته و پشتش بهم کرده و خوابیده یک کون بزرگ و تپل بهم چشمک میزد آروم آروم دستم رو گذاشتم روی کونش و مالیدمش. چقدر گودی کمرش قشنگ بود.بلوزش رفت بالا و سفیدی پشتش معلوم شد.چقدر بدنش صاف و سفید بود.وقتی کمرش رو مالیدم تازه یادم اومد توی داروهاش پماد داره که نمالیده.با خودم گفتم که گناه داره این که خوابه هم ثواب داره هم من حال میکنم .شروع کردم به پماد زدن کمرش.دیدم خودش رو قوس داد و دمر خوابید.اولش ترسیدم اما با خودم گفتم اگه بیدار باشه هم اگه چیزی میخواست بگه تا حالا گفته بود.به کارم ادامه دادم.های دستم رو آروم آروم میزدم به کون تپل و نازش.یک آن دیدم چشماش بازه داره من رو نگاه میکنه.و اشک از گوشه چشماش میریزه.همینجور مارس موندم.و خیلی خجالت کشیدم. گفتم خاله معذرت می خوام. گفت اگه یکبار دیگه بهم بگی خاله خودم رو از پنجره میندازم پایین.تو مرد خوبی هستی.ولی یکمم عصبی و عجولی. از دیشب که دستمالیم کردی حالم خراب شده و دلم بعد چند سال مرد میخواد.امروز هم که جریان کریم اتفاق افتاد عصبی شدم و کار دیشبت همه با هم باعث شد حالم بد بشه.کاش میشد کاری کرد گفتم چکار بگو برات بکنم.گفت اولا که دیگه بهم نگو خاله بگو مرجان.گفت چشم مرجان جون.خب بعدش چی گفت صبح منو ببر پیش ۱عاقد و عقدم کن مهریه و پول هم نمیخوام.اگه عقدم نکنی ازت راضی نمیشم و نفرینت میکنم.گفتم بخدا من زن دارم نمیتونم.اگه بفهمه بدبخت میشم.تازه بعد از ۵سال خدا بهم بچه داده و تازه بدنیا اومده زندگیمون درست شده.گفتم بزار صیغه ات کنم.گفت اینجا همه سنی هستن کسی نیست صیغه کنه گفتم خودم بلدم.گفت نه میخام رسمی بشه.گفتم بهت رسید میدم. وتا۱سال باهم باشیم.بالاخره قبول کردبا۱ربع سکه و۶ماهه صیغه خوندم بهش رسید دادم امضا واثر انگشت ازم گرفت.ومن هم ازش امضا گرفتم که بعداز۶ماه بدون دردسر و هیچ مشکلی از هم جدا بشیم.صیغه خوندم و تمام شد.بهم نگاه کرد.گفت تو همیشه اینجوری با خانوما رفتار میکنی گفتم چجوری.گفت فقط نگاه میکنی و آروم میمالیشون.گفتم نه.خوشگلی دارم کیف میکنم نگاهت میکنم گفت بیا بغلم کن.فقط قبلش پیرهنت رو در بیار بیا دوست دارم با موهای سینه ات بازی کنم.رفتم بغلش کردم.چقدر ناز بود و نرم.از ظهری که بغلش کرده بودم توی کف بودم.اون موقع زیاد توی حال خودم نبودم گرفته و دمغ بودم اما الان می‌فهمیدم چه لعبتی نصیبم شده.گوشه لبش رو بوسیدم.گفت امیر جان عجله نکن خجالت می کشم. دست گذاشتم روی سینه نازش و مالیدمش صورتش رو چرخوند.با دست صورتش رو چرخوندم و بوسیدمش.خیلی حال کرد.آروم بوسم کرد‌آروم آروم سینه هاشو مالوندم و لباسش رو در آوردم از لب و بنا گوش گرفته تا نافش رو چند بار لیسیدم و بوسیدم.خیلی ناز بود.من رابطه قبل ازدواجم کم نداشتم اما توی ای ۵ ۶ سالی که ازدواج کرده بودم اصلا خطا نکردم و به همسرم وفادار بودم.اما الان یک فرشته تپل دست نخورده کنارم بود.آروم نشستم روی زمین و اون روی تخت بود از کمرش گرفتم شلوار و شورتش رو باهم در آوردم.چشماش وبست من هم زبون رو گذاشتم روی کوس قشنگش. که تازه پشماش خیلی کم سبز شده بود.یک آن جا خورد گفت چکار میکنی گفتم میخوام برات بخورمش ببوسمش گفت نه عزیزم کثیفه.نمیخواد.گفتم چیش کثیفه فقط دراز بکش.مگه نشستیش. گفت خدا مرگم بده من وسواس دارم ها.مگه میشه نشورمش نماز میخونم.گفتم پس ساکت باش و دل به من بده.تو الان خانوم من هستی و باید تمکین کنی و به حرف شوهرت گوش بدی.گفت چشم ولی من ازین کارا بلد نیستم.گفتم تو کاری نمی خواد بکنی فقط راحت دراز بکش.یک چشم گفت و ساکت شد.من هم اول نگاهش کردم که چقدر کوس نازی داشت تپل یک‌کم سبزه و با یک چوچوله تپلی کوتاه.زبون رو گذاشتم روش و آروم شروع کردم لیسیدنش. میرفتم پایین و میومدم بالا.وقتی زبون رو میکشیدم روی تپه تپل کوسش کمرش رو میداد بالا.فهمیدم جریانش چیه.آروم با دوتا دستام نوک سینه هاش رو گرفتم و مالیدم که سفت و گنده شده بود.بجای اینکه لیس بزنم این دفعه میک زدم .چنان آهی کشید که کیرم دو برابر رشد کردم.گفتم جانم چی شد هیچی نگفت فقط سرم رو با دستش محکم به کوسش فشار دادو ناله کرد.من هم به کارم ادامه دادم ۱دقیقه نشد چندتا تکون محکم به کمرش داد و ارضا شد.دستش رو گذاشت رو کوسش و بهم گفت لطفا۱لحظه بهم وقت بده.من رفتم کنار و آروم شلوارم رو در آوردم و با شورت نشستم.بلند شد نشست روی تخت.بهم نگاه کردو گفت بیا بغلم عشقم. رفتم پیشش.گریه کرد گفت باهام چکار کردی خستگی یک عمر از بدنم بیرون اومد.گفتم مگه شوهرت باهات چکار می‌کرد.گفت اون هفته ای یکبار از جاده می‌ومد و فقط یکبار همون شب جمعه معروف خودش رو می‌کرد.و فردا برمیگشت سر کارش.رفتم پیشش دراز کشیدم دستش رو گذاشتم روی کیرم که مثل گرز رستم شده بود.تا دست زد بهش خداشاهده اینقدر ترسید که نگو.مال من ۱۶سانت بیشتر نیست اما کلفتیش رو دست نداره.کله قندی موشکی سر کوچولو و تنه کلفت.گفت خدا مرگم بده چی گذاشتی توی شورتت.گفتم هیچی چی گذاشتم. گفت نه تو عادی نیستی من میترسم ازت.خیلی بزرگه جر میخورم.گفتم عزیزم تو کریم کله گنده رو زاییدی نترسیدی ازین می‌ترسی.گفت من سزارین شدم.نگاه کردم دیدم راست میگه زیر نافش ۱خط بخیه داره.گفتم نترس ازش خیلی مهربونه بوسش کن تا بقیه اش رو خدا کریمه.میگفت نه نمیخام صیغه ام و فسخ کن.خیلی دلداریش دادم نشونش دادم گفت یا خدا از مچ دستم کلفت تره.نمیخوامش.گفتم اقلا بخورش گفت نه کثیفه چندشم میشه.خیلی ازش دلگیر شدم.از تخت اومدم پایین شلوارم رو پوشیدم و بهش گفتم خیلی نامردی.من مال تو رو که حتی بیمارستان هم بودی خوردمش و بهت حال دادم تو حتی دست هم بهش نزدی.خودش فهمید که چقدر دلم شکسته.بهم گفت.بمن حق بده من ازین چیزا تا الان ندیدم.از این کارا نکردم.من مذهبی سنتی بزرگ شدم.منو ببخش.گفتم حلالت نمیکنم.ولی تو دلم خنده ام گرفته بود.چون فهمیدم که خیلی روی این مسائل حلال و حرام معتقده اینجوری گفتم.داشتم دکمه های لباسم رو می‌بستم اومد بغلم کرد قدش کوتاه بود فنچی بود برای خودش. بزور روی پاشنه بلند شد لبم رو بوسید گفت بیا فقط عجله نکن خودم باهاش کنار میام.سریع لخت شدم رفتم روی تخت.نشست پایین آروم دست گذاشت روش گرفتش دستش.گفت وای خب نگاه کن آروم آروم که داره بزرگ میشه مشتم از هم باز میشه دستم دورش نمیرسه.چقدر ضخیمه‌.مگه میره توش.گفتم خوبم میره توش چون سرش کوچیکه تنش که های میره پایین‌تر کلفت میشه نترس.فقط همون سرش رو میکنم توش.گفت تو رو خدا بهم رحم کن دروغ نگی ها قربونت برم.گفتم نه عزیزم.دراز بکش پاهات رو بده بالا.یک تف گنده زدم سر سالار و آروم گذاشتم دم سوراخش چندبار آروم عقب جلو کردم و های آروم آروم بیشتر میدادم داخل …واقعا تنگ و تپل و نرم بود.از ترس خودش رو سفت گرفته بود این هم بیشتر باعث تنگی شده بود.گفتم خودت رو شل کن.نترس.آروم پاهاش شل شد.از فرصت استفاده کردم یکباره سریع دستم رو گذاشتم روی دهنش و تا ته محکم کردم توش تا ته تهش.فقط شانس آوردم دستم روی دهنش بود چون یک جیغ بنفش کشید که باز هم صدای از زیر دستم بلند شد.زیرم بود و زورش بهم نمی‌رسید.سرعت و بردم بالا دستم روی دهنش بود بدجور گازم گرفت.اما شلاقی میکردمش. چه کوسی بود.چنان میکوبیدم که نگو.تلافی کار کریم رو هم درآوردم.واقعا جرش دادم.حیف که زود ارضا شدم.وقتی اومدم کنار کوسش و تشک خیسه خیس بود.به هرچی بگی قسم جر خورده بود کوسش خون اومده بود.تو میگی باکره بود‌.اما خیس هم بود.چشاش پر اشک بود.زیبا سرخ و خیس.بلندشدم از روش‌.پاشد دست کشید روی کوسش تا خون رو کف دستش دید با سیلی محکم بهم زد.گفت خیلی بد و آشغالی پاره شدم راضی شدی.لامصب دیگه اصلا نمیتونم راه برم.الان چکار کنم.من تازه حالم خوب شده بود.حال امشب که بهم دادی از دماغم آوردی.خندم گرفت.گفتم خودت به دکتر گفته بودی چندوقته سیرکیر نشدی.دکتر هم بهم گفت باید سفت و سخت با خانومت رابطه مردونه داشته باشی.گریه کرد گفت لعنت به اون دکتر و به تو و کریم.برو برام نوار بهداشتی بگیر دارم از درد میمیرم.سریع لباس پوشیدم رفتم پایین رفتم داروخانه همون اورژانس نوار گرفتم برگشتم.دیدم دراز کشیده‌.تا من و دید گفت یاد نگرفتی وقتی کسی ضعف داره باید براش چیزی بخری.من شام هم درست نخوردم.وای ازش معذرت خواهی کردم سریع رفتم براش ۱کمپوت آناناس گرفتم آوردم دادم خورد.دیدم۱پدهم استفاده کرده.گرفت خوابید.صبح بلندش کردم گفتم پاشو صبحانه بخور بریم دنبال کارها.گفت اول باید آمپول هامو بزنم.بردمش اورژانس تادید همون دکتر رفت پیشش و دیدم داره بهش بدوبیراه میگه.بعدشم رفت پشت پرده و خانوم دکتر رفت پیشش.من فک کردم رفته دکتر آمپول بزنه.گفتم این همه پرسنل چرا دکتر بره برای تزریقات.وقتی دکتر اومد بیرون دیدم میخنده.با دست بهم اشاره کرد. رفتم پیشش فقط گفت ماشالله. چکارش کردی.چرا تا حالا اقدام نکرده بودی.گفتم ما تازه ازدواج کردیم اومدیم ماه عسل.خندید گفت خب برادر جان باید بفهمی که با یک خانوم باکره نباید اینجور رفتار کرد.گفتم باکره نبود که اون یک پسر۲۴ساله داره.گفت نه بابا.ماشالله بهت ترکوندیش پس.خندید و رفت.من هم دست مرجان خانوم رو گرفتم اول رفتیم کافی شاپ یک قهوه خوردیم بعد بردمش خیابون از سر تا پا براش خرید کردم.تا یکم دلش رو بدست بیارم.چون واقعا تک بود و هست.بعدشم رفتیم دادگاه و دیدیم کریم اونجاست دست بند زده و گوشه گیر‌.جواب آزمایش آمد.که بله آقا معتاد حرفه ای هستن و گفت چند ساله از بعدازفوت پدرش درگیر شده.قاضی آدم خوبی بود پرونده ارجاع داد مشهد و گفت فقط جریمه داره و باید بره کمپ وطن‌وچندوقتی خیلی کم زندانی میشه.کریم رو چند روز بعد با اتوبوس آوردن مشهد.و من هم همون روز برگشتم مشهد با خانم جدیدم.اما باهام قهر بود‌.و فقط با بله خیر اگه مجبور بود جوابم رو میداد.وقتی رسیدیم مشهد کاغذ رسید صیغه اش رو پاره کرد و گفت برو به درک.من هم خندیدم و گفتم عشقم حق فسخ با منه و من هم از تو کاغذ دارم.تا۶ماه مال منی.بعدشم زخم نازت که خوب بشه خودت دنبال این موشک میگردی.فعلا خداحافظ. کار داشتی زنگ بزن.و کارتم رو بهش دادم و پرتش کرد تو جوی آب.من هم رفتم دنبال زندگیم.تا اینکه…‌‌‌‌…انشالله بقیه اش برای بعد خیلی خسته شدم چون با گوشی نوشتم.تمامش واقعی و خاطره بود.‌‌…و هنوز ادامه داره.

نوشته: روزبه.عشقی

ادامه...


👍 41
👎 14
59601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

980426
2024-04-20 00:35:53 +0330 +0330

اصل داستان:
کریم که از دیدن کون تاقچه و پنبه‌ای روزبه سیر نمیشد، مجبور شد برای تلمبه‌های سنگینش با موشک کروزش، به مواد رو بیاره و در آخر به کمک هاشم سنجاب، تقی بی‌خواب، علی بی‌جوراب و حسن بی‌تاب جوری گشادش کردن که مجبور شد تا یه ماه از پد استفاده کنه.
تمام کیوسک‌های نگهبانی تمام بیمارستان‌ها حواله‌ت بادا ابله متوهّم خالی‌بند الدنگ گشاد!

3 ❤️

980430
2024-04-20 00:53:23 +0330 +0330

از سال ۹۲ اینجا عضوم چن بار بخاطر اینکه فقط برای پست انجمن اشتباه انتخاب کردم اکانتم پریده الان بجه ۱۳ ساله میاد تخیلات کیریش رو مینویسه ادمینم نشر میده طرف ننش رو با تو اورد

3 ❤️

980431
2024-04-20 01:02:38 +0330 +0330

بی خودی ناز می‌کنه 😅😅😅

0 ❤️

980450
2024-04-20 02:23:55 +0330 +0330

نوش جونت

0 ❤️

980470
2024-04-20 06:26:13 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

1 ❤️

980478
2024-04-20 10:27:51 +0330 +0330

دکتر سیمکش بهت گفت ننتو ببر ب مردم بده؟ یا منظورش این بود خودت بکنش؟ آخه فرمودی گفتیم ننمونه. بعدم اماکن مث تو اوسکوله بدون مدرک قبول کرد تو تولشی؟

0 ❤️

981885
2024-05-02 01:04:26 +0330 +0330

عالی بود
ولی مشدیا زیاد خالی می‌بندن

0 ❤️