همه ی ما (۱)

1401/04/24

چقدر هوای سرد رو دوست داشتم!
سیگارمو روشن کردم و پک عمیقی زدم،دود زیادی وارد ریه هام شد،شرط میبندم که ریه ام به سیاهیِ سرنوشتم شدِ بود!
برام لذت بخش بود که تو هوای سرد سیگار بکشم.
داشتم لذت میبردم که خاله ام صدام زد.
موقعی که من دنیااومدم خالم دو سالش بود!از بچگی باهم بودیم ،شیطنت،رفیق بازی دور دور همش باخالم بود!
یادم میاد روزی که خالم به خاطره کتکای داییم به اجبار ازدواج کرد از روی تنفر میخواستم شوهرخالمو بکشم چون اون خالمو از من گرفت!!
بااینکه خیلی دوستش داشتم اما کارایی که میکرد مورد پسندم نبود ،مثلا بااینکه متاهل بود و بچه هم داشت اما با پسرا دوست میشد و روابط بازی باهاشون برقرار میکرد!بهانه اش هم این بود که شوهر خاله ام نه از لحاظ جنسی و نه عاطفی ساپورتش نمیکرد که البته اینو راست میگفت چون ما حتی یه بارم ندیدیم دست نوازشی به سر پسرخاله ام بکشه یا محبتی کنه چه برسه خالم!اما بازم دلیلی برای خیانت نبود،بیچاره حتی نمیتونست طلاقم بگیره،از توچاه دراومد افتاد توچاله!
امشبم تولد دوست پسرش بود،دوستای پسرِ رو همراه با دوست دختراشون دعوت کرده بود ولی خودِ دوست پسرش هنوز نرسیده بود.
وارد که شدم، حمید دوست پسر سابقم رو دیدم که با رفیق صمیمی خودم دوست شده بود ،داشتن باهم میرقصیدن،سرمو تکون دادم و بی تفاوت رد شدم!
_خاله بامن کار داشتی؟
+میخواستم بگم بیا تو الان یاسر میاد ،یه پیک هم بزن!
همینکه اومدم بگم نه نمیخورم حمید گفت:
+خاله نمیدونی حورا لب به مشروب نمیزنه!من ۵ساله که میشناسمش جلو من یه بارم نخورده!
با تنفر برگشتم سمتش و پیک رو از دست خالم گرفتم ویه ضرب دادم بالا ،از گاز الکل توی گلوم احساس سوزش کردم نفس عمیقی کشیدم تا این حالت رفع شد!
حمید از کارم تعجب کرد در همین حین پسری داخل شد و اومدن یاسر رو گزارش داد،برقا رو خاموش کردن و سوسول بازی ها رو شروع کردن،به گوشه ای رفتم وصحنه ها رو تماشا میکردم.
همینکه یاسر وارد شد همه باهم سرود تولدت مبارک رو خوندن ،یاسر شمع کیکی رو که جلوی صورتش گرفته بودن رو فوت کرد و همه دست زدن،پشت سر یاسر پسری وارد شد که یاسر اونو دوست خودش معرفی کرد و گفت اسمش الیاسِ ،همه باهاش سلام کردنو بعد اهنگ گذاشتن و شروع کردن به رقصیدن!الیاس هم مثله من به گوشه ای رفت،همه چیز به کندی میگذشت ،حالم از اینجور مهمونی ها بهم میخورد مخصوصا وقتی که حمید و نازنینم جلوم بودن!
حمید دوست صمیمیه یاسر بود نمیشد دعوتش نکرد!
رفتم وسط و شروع کردم به رقصیدن چند باری حمید خودشو بهم رسوند اما همینکه نزدیکم میشد نازنین میومد میکشیدش سمت خودش منکه اصلا برام مهم نبود تو حال و هوای خودم بود که خالم منو کشید کنار وگفت یاسر کارت داره!
اخ که از یاسر متنفر بودم ،پسری مغرور و خودشیفته که انگار از دماغ فیل فین شده بود!البته از حق نگذریم جذاب و خوش قیافه هم بود!
با یه قیافه حق به جانب گفت:
_مهناز میگه همه ی این تزئینات و خرید کیک و اینا رو تو انجام دادی خواستم ازت تشکر کنم!
+کاری نکردم ،تولدتون مبارک باشه،خالم که نمیتونست چون شوهرش خونه بود!
میدونستم از اینکه به یاسر یاداوری کنم خالم شوهر داره عصبانی میشه برای همین از قصد بیانش کردم که موفق هم بودم!
با عصبانیت دست مهناز رو گرفت و رفتن که برقصن!
توجهم به اون سمت سالن جمع شد ،الیاس به دیوار تکیه دادِ بود و یه گیلاس هم دستش ،پریسا نامزدِ امیر رفت سمتش و شروع کرد باالیاس به حرف زدن بعد دو دقیقه دیدم که پریسا گریه کنان از سالن خارج شد و الیاس هم پیکش رو سرکشید ،خیلی کنجکاو بودم که بدونم چیشده ،رفتم دنبال پریسا که ازش بپرسم چیشده اما پیداش نکردم!
برگشتم داخل رفتم طبقه بالا که از تو کیفم قرص بردارم همینکه وارد اتاق شدم از صحنه روبه روم شوک شدم!
یاسر لختِ مادر زاد رو تخت ایستادِ بود و خالم رو دوتا زانوهاش ایستادِ بود و کیر یاسر هم تو دهنش!
موهای بلند و بلوند خالم دورش ریخته بود و سرش به حالت دارکوبی عقب جلو میشد یه دستش هم رویِ کیرِ یاسر مشت شده بود و واسش میمالوند !نمیدونم چرا اما دوست داشتم این لحظات رو ببینم برای همین پشت کاناپه ای که داخل اتاق بود قایم شدم واونها رو دید میزدم!
هردو چشماشون بسته بود سر یاسر به طرف بالا و دهانش نیمه باز بود مثله اینکه به شدت لذت میبرد!
بعد دو دقیقه یاسر،مهناز رو انداخت رو تخت وبه حالت ۶۹ شدن ،خالم کیر یاسر رو میخورد و یاسر هم کسِ خالم رو !غرق در لذت بودند که یک آن یاسر سرش رو بالا اورد وبه طرفی که من بودم خیره شد ،نمیدونم من رو دید یانه اما یه پوزخند زد و به کارش ادامه داد.
مهناز اومد روی یاسر دوتا پاهاش رو طرفینش گذاشت و روی کیر یاسر نشست و بالا پایین میکرد ،خالم از شدت لذت سرشو به عقب دادِ بود وسینه های خودشو میمالوند ،موهای بلوندش که به زیر باسنش رسیده بود و کمر باریکش و ناله های شهوت انگیزش درست مثله فیلم های پورنو بود…
یکم که تو اون حالت بودن و خالم خسته شد ،یاسر خوابوندش و کیرشو تا ته کرد تو کسش و شروع کرد به تلنبه زدن ،آنچنان محکم تلنبه میزد که صدای تخت در اومده بود ،همزمان با ضربه زدن هاش از حرکات دستش فهمیدم که داره کس خالمو میمالونه انقدر این کارو کرد که خالم با آه پرسوزی به ارگاسم رسید ،دو دقیقه بعد از اون هم یاسر ارضا شد ،هردو بیحال روی تخت افتادن ،موقعیت خوبی بود که از اتاق خارج بشم، به سختی از اون اتاق بیرون اومدم!
ورفتم پایین دیدم که حمید با عصبانیت اومد سمتم ،صورت سفیدش قرمز شدِ بود و چشمای سبزش هم که زمانی عاشقشون بودم ترسناک !
بهش گفتم چته؟!
_باالیاس کدوم گوری بودی؟!
باتعجب گفتم :
_الیاس؟!من باالیاس جایی نبودم ،بااینکه بتو ربطی نداره اما تو دستشویی گیر کرده بودم!
انگشت اشارمو سمت نازنین که باسنش به حالت دورانی همراه آهنگ روی کیر پسری که نمیشناختم مالیده میشد بردم و گفتم:
_توالان باید برای اون غیرتی بشی نه من !
همینکه حرفم تموم شد الیاس سیگار به دست اومد داخل.
گفتم:بفرما اینم الیاس حالام گمشو از جلو راهم.
بامهربونی ازم معذرت خواهی کرد و کنار رفت ،حالا که فهمیدم رو الیاس حساسه راهمو سمت الیاس کج کردم و کنارش نشستم.
رو قیافه حمید دقیق شدم عصبانی شد رفت دست نازنین و گرفت و از جمعیت کشیدش بیرون و باهم به طبقه بالا رفتن!
رفت که ترتیبش رو بده!
به الیاس نگاه کردم،جذاب بود و جذابیتش هم این بود که صورت مردانه ای داشت و از همه مهم تر این بود که اصلا هَوَل نبود که بخواد با دخترا بلاسه من پنج دقیقه بود که کنارش نشسته بودم اما یه بارم بمن نگاه نکرد!
_با نگاهت سوراخم کردی دختر،چیزی میخوای؟؟
+اره کنجکاو بودم بدونم چرا بعد اینکه با پریسا حرف زدی گریه کرد و رفت؟!
_خب قصه اش طولانیه دوست داری بشنوی؟
+آره البته اگه خلاصش کنی ممنون میشم!
_باشه پس گوش کن،من و پریسا عاشق هم بودیم قرار بود باهم ازدواج کنیم،با اعتماد به این قضیه که حتما میگیرمش بکارتش رو ازش گرفتم ما باهم وارد رابطه ای بسیار جدی شدیم ،یه روز پریسا گفت پسرخاله اش میخواد بیاد خواستگاریش و ازم خواست که برای ازدواج اقدام کنم،منم شب موضوع رو به مادرم گفتم و چون با پریسا اینا همسایه ی دیوار به دیوار بودیم و خانواده ها همو میشناختن قضیه خواستگاری به سرعت اوکی شد ،پدر پریسا یه شرط جلو پام گذاشت اونم این بود که سربازی برم،من به خاطره ادامه تحصیل هنوز دوران خدمتمو شروع نکرده بودم ،خلاصه که چون عاشق پریسا بودم قبول کردم و عازم خدمت شدم و به هر سختی تمومش کردم بعد از برگشتم یه هفته بخودم استراحت دادم بعدش از مادرم خواستم با مادر پری واسه خواستگاری هماهنگ کنن،تو گروه خانوادگی اعلام کردم که خودتونو آماده کنید که عروسی دعوتید ،دو دقیقه بعد از ارسال پیامم ،ایمان پسرخاله ام زنگ زد بهم و گفت:تاموقعی که خودمو میرسونم حق نداری بری خواستگاری پری،ازش پرسیدم چطور؟؟که گفت حالا میفهمی صبر کن تا بیام!دلشوره بدی گرفتم مطمئنم اتفاق بدی افتادِ بود که ایمان با اینهمه تشویش حرف میزد!خلاصه فردا شد و ایمان اومد بعد کلی من و من کردن و اینکه چطور بهت بگم،گوشیش رو گرفت سمتم و گفت این فیلم رو نگاه کن،گوشیو ازش گرفتم ،انگار که ایمان تو طبیعت بود یه شاخه درخت جلوش بود که زد کنار از چیزی که میدیدم به شدت بهت زده شدم ،امیر و پریسا رو تخته سنگی در حال سکس بودن و آلت تناسلی امیر به سرعت تو واژن پریسا در حرکت بود!گوشی رو به سمتی پرت کردم و از عصبانیت به کوچه رفتمو شروع کردم به عربده کشی ، فحش زمین و زمان رو میدادم ،پریسا پشت پنجره اتاقش بود با دیدن من خودشو به کوچه رسوند،اومد با دستاش اشکامو پاک کرد وگفت:الیاس ازت خواهش میکنم این کارو نکن برات توضیح میدم تو رو خدا نکن!
به گوشه ای پرتش کردمو گفتم توضیحی نداره دیگه مردی برام!هرچی التماس کرد محلش نزاشتم راهمو به سمت مقصدی نامعلوم ادامه دادم…
بعد یه مدت پریسا و خانوادش از اون محله رفتن و بعدها فهمیدم باامیر نامزد کرده و حالا من شدم اینی که میبینی یه پسره خسته و داغون که دیگه عاشق نمیشه!
میدونی قسمت بد ماجرا کجاست؟؟
+کجاست؟؟مگه بدتر از اینم هست؟؟
خندید و گفت:
_اره این بدِ که امیر دوست صمیمیم بود یعنی داداشم بود از بچگی باهم بزرگ شدیم و اون همچین خیانتی بهم کرد.الانم از میخواست که ببخشمش اما من بهش گفتم تا عمر دارم نمیتونم ببخشمت چون تو زندگیمو نابود کردی،برای همین زد زیر گریه!
حالا کنجکاویت رفع شد؟!
حرفای الیاس که تموم شد باخودم فکر کردم چقدر سرنوشت منو الیاس شبیه همِ!منم همچین شرایطی رو با حمید و نازنین داشتم
نمیدونم به خاطره اینهمه بی وفایی حالت تهوع به سراغم اومد یا به خاطره مشروباتی که خوردِ بودم با حالت دو به سمت دستشویی رفتم،که الیاس هم پشت سرم اومد باهم وارد طبقه بالا شدیم،حمید از تو یه اتاق اومد بیرون تا ما رو دید گفت :اینجا چکار میکنید و بعدهم صدای بحثش رو باالیاس شنیدم که گفت:بتوچه اون زنِ منه خودم بکارتشو گرفتم پس روش حق دارم!از اینکه منو جلو الیاس خراب کرده بود حالم بد شد دوباره عق زدم وباعجله وارد دستشویی شدم ،بعد یک دقیقه از خالی کردن خودم احساس کردم دستی به کمرم کشیده میشه برگشتم و دیدم الیاس با حالتی نگران داره نگاهم میکنه و گفت:
_بهتری حورا؟؟
+اره بهتر شدم!
لبخندی زد که باعث شد قلبم بلرزه ،قلبی که قرار بود دیگه عاشق نشه!..
اون مهمونی کذایی به هر بدبختی که بود تموم شد و من دیگه الیاس رو ندیدم !
اینکه در قید و بند کسی نبودم و هرکار که دلم میخواست میکردم برام لذت بخش بود.
به قول معروف سینگل باش و پادشاهی کن!
_الی نظرت چیه یه تتو بزنم یه عقاب همیشه تنهاست؟!
+برو کسخل باز میری رل میزنی ،نمتونی پاکش کنی!
دوتاییمون زدیم زیر خنده!
گوشی الناز زنگ خورد که به طرفش حمله برد رفت تو اتاق وشروع کرد به حرف زدن ،چیزی که عجیب بود برام این بود که الناز تا حالا این کارها رو نمیکرد ما رفیق بودیم پنهان کاری نداشتیم!
خدا رو شکر رلی نداشتم وگرنه بااین حرکت الی فکر میکردم که اینم دوست پسرمو قُر زده!
بعد دو دقیقه اومد بیرون…
_ کی بود؟!
+راستشو بخوای امیر بود،امیر نامزد پریسا!!!
از شدت تعجب دهنم باز مونده بود که خودش ادامه داد…
+چند وقته بهم زنگ میزنه و میگه من پریسا رو نمیخوام عاشق تو شدمو به اجبار پدر و داداشای پریسا باهاش نامزد کردم،اونو اصلا نمیخوامو باهاش خوشبخت نیستم!میگه اونا فکر میکنن من بکارت پریسا رو گرفتم برای همین مجبورم کردن که باهاش ازدواج کنم.
_خب حالا که چی؟؟
+میگه میخواد باهاش بهم بزنه و بیاد خواستگاری من!!

به این فکر کردم عجب هزار تویی !!

ادامه...

نوشته: Horra


👍 11
👎 1
19801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

885088
2022-07-15 07:29:22 +0430 +0430

شبیه سریالای gem tv بود

2 ❤️

885111
2022-07-15 11:10:51 +0430 +0430

حورا جان خواننده با ذهن خالی میاد تا داستانتون رو بخونه.من تقریبا چهار تا پارگراف خوندم هنوز مردد بودم راوی دختر هست یا پسر.ده تا شخصیت رو همزمان توضیح میدادی که فلانی با فلانیه فلانی داشت با فلانی میرقصید.
اصلا درک نکردم کی به کیه و نتونستم ادامه بدم

0 ❤️

885156
2022-07-15 18:30:02 +0430 +0430

اول داستان فکرکردم مردهستی بعدکه رفت جلودیدم دخترازاب دراومد.داستان خوبیه موضوعش حال حاضر درجامعه کم نیست.فقط باید باکمی شفاف سازی شخصیت ها به صورت جدا یه معرفی میکردی وبعد نقش هرکدوم بیان میکردی تا خواننده بتونه درک کنه واینهمه اشخاصی که نامشون بودروبتونه جداسازی کنه و درمتن داستان همراه بشه.
الان کمی شلوغ وگیج کننده هست ولی درکل خوشم اومد.ادامه اش روبنویس امیدوارم اشکالات رو درقسمت های بعدبرطرف کنی.

0 ❤️

885204
2022-07-16 01:42:42 +0430 +0430

شدِ بود ؟؟؟؟؟؟
اینو واقعا کجای دلم بذارم ؟
شدِ بود 😑😐

1 ❤️

885306
2022-07-16 14:44:46 +0430 +0430

خسته نباشی دمتگرم خوب بود

0 ❤️

901408
2022-11-04 02:43:20 +0330 +0330

قشنگ بود لذت برم اگه راست یا دروغ ولی قابل باور بود افرین

0 ❤️