همکار عاشق (۱)

1401/10/13

سلام
اول از همه بگم این داستان کاملا واقعی است
این داستان واسه سال ۹۶ است
اون سال من تو یه شرکت کار می‌کردم من لیسانس داشتم و از بیکاری مجبور شدم این کار رو قبول کنم و کارم رانندگی بود مسئول خرید و…
توی این شرکت خانم ها هم تو خط تولید کار می‌کردند
یه خانم بود به اسم سلماز حدودا ۳۰ ساله و که از شوهرش طلاق گرفته‌بود
من هم میخواستم مخ این خانم رو بزنم
من همیشه مرتب و ادکلن زده میرفتم سرکار
ادکلن جگوار ویژن ۳ که خانم ها عاشق بوش بودند و خیلی ماندگار بود
خلاصه نگو این خانم هم از من خوشش اومده بود محیط کارگری بود
از بوی ادکلن من می‌فهمید من اومدم
کار من همیشه بیرون شرکت بود و اوقات بیکاری تو سالن میچرخیدم
چند بار توی مسیر سلماز رو سوار کردم تونستم شمارش رو بگیرم و مخش رو بزنم یه پسر ۷ ساله هم داشت
خلاصه غروب ها بعد کار میرفتیم بیرون و یه قلیون و بقل بازی میکردی توی جای خلوت
ولی هیچ وقت بهم نمی‌داد و ساک هم نمیزد
یکروز دیدم یه شماره ناشناس بهم تو تلگرام پیام میده خیلی توجه نمیکردم فکر کردم این سلمازه منو امتحان میکنه
همینجوری بهم پیام میداد و می‌نوشت حرفای عاشقانه و …
بهش پیام دادم خودت رو معرفی کن ولی نمی‌کرد میگفت میترسم از من بدت بیاد
خلاصه آخرش خودش رو معرفی کرد و فهمیدم یه دختر ۱۹ ساله است که دو ساله ازدواج کرده بعد بهم گفت که اجباری به صورت سنتی ازدواج کرده
بهش گفتم کی شمارم رو بهت داده. گفت که میدونست من با اون سلماز در ارتباطم واسه همین یه روز رفته سراغ کمد لباسش چون نمیتونستن گوشی رو با خودشون ببرن. گوشی توی کمد میزاشتن و از گوشی اون شماره من رو برداشته واینکه چقدر سختی کشیده قبلش تا رمز گوشیش رو بفهمه.
گفت که عاشق بوی ادکلن من شده و هر وقت مشغول کار بوده بوی ادکلن من رو میشنید میفهمید من اومدم تو سالن
و این که چقدر خودش رو میخواسته بهم نشان بده با سلام دادن توی سالن و موقع ناهار و…ولی من توجهی بهش نمیکردم
من هیج وقت فکرش رو نمیکردم که این خانم عاشق من بشه. راستش خیلی خوشگل بود و من حتی فکر اینکه بتونم مخش رو بزنم نمی‌کرد
ولی حالا خودش عاشقم شده
بعد از این دیگه پیام بازی و چت شروع شد چون شوهرش می‌آمد دنبالش خیلی فکر بیرون رفتن رو نمیکردم
ولی همیشه ازم میخواست از اون سلماز فاصله بگیرم. چون فکر می‌کرد زیاد اصرار کنه من ناراحت بشم واسه همین در حد یه حرف بود ولی حسادت زیادی داشت نصبت به سلماز
اسم این دختر میزارم مونا
خلاصه مونا خانم بی صبرانه میخواست باهم بریم بیرون ، ولی من میترسیدم آخه نمیشد و رئیس شرکت هم روی من حساب دیگه ای داشت و حساب های شرکت واسه برداشت پول و غیره زده بود به اسم من ، بهم اعتماد کرده بود نمیخواستم اعتمادش رو از دست بدم
یه روز مونا بهم پیام داد که فردا مرخصی گرفتم توهم مرخصی بگیر باهم بریم بیرون، اولش گفتم نه ولی بعد قبول کردم بهم گفت که به شوهرش گفته میره سرکار و واسه همین صبح ساعت ۷ باید برم دنبالش .
من هم روز قبلش زنم رو هول کردم که ممکنه امشب زلزله بیاد و ترسوندمش آخه اون سال زلزله اومده بود سمت کرج
از سرکار که رفتم خانم رو برداشتم و رفتم دنبال پدر خانم و مادرخانم بوردمشون شاه عبدالعظیم و شب ساعت ۴ برگشتیم خانه مادرزن و مطمئن بودم که خانمم میمونه خانه مادرش اون موقع شب برنمیگرده خانه و نقشم گرفت
من صبح ساعت ۶ از خانه مادزنم زدم بیرون و رفتم دنبال مونا و رفتیم سمت عظیمه و پایه کوه و چرخ زدیم و ساعت ۱۰ گفتم بریم خانه ما و قبول کرد. آخه توی چت ها هنوز حرف به سکس و این چیزا نرسیده بود کلا از زمان شروع آشنایی و بیرون رفتن فکر کنم چهار روز نشد
رفتیم خانه و شروع کردیم به بقل بازی و بوس و بهم میگفت خیلی دوستم داره تنهاش نذارم و از این حرفها و اینکه حاضره بخاطر من از شوهرش جدابشه. و من اولین عشقش بودم. راستش یکم ترسیده بودم فکر میکردم عاشق شدنش کار بده دستم که داد. بماند اگه دوست داشتید بعد میگم
بقلش کردم و آروم آروم لباسش رو درآوردم یه تاب زرد رنگ پوشیده بود.
بقلش کرده بودم نمیخواستم فکر کنه بخاطر سپس میخوامش.
واسه همین اون زیر من بود و توی بقلم وقتی میخواستم سوتینش رو دربیارم میگفت نه علی.
من هم دیدم اینطوریه بیخیال شدم و در حد همون سوتین قانع شدم نمیدونم شایدم پریود بود و نمیخواست بیشر ادامه بدم
توی بقل همش میگفت اون سلماز رو کردم من هم گفتم نه بابا ،واقعا هم نکرده بودم.
اون روز گذشت و برش گردوندم خونشون.
دو روز بعد دوباره گفت بریم بیرون و اینبار روز پنچ شنبه بود و خانم هم خانه مادرش بود و قبول کردم.
رفتیم بیرون خودش همون اولش گفت بریم خونتون. ساعت ۸ رسیدیم خونمون و بقل بازی دوباره شروع شد
اینبار دیگه مقاومت نمی‌کرد و آروم آروم توی بقلم زیرم خوابیده بود و لباسش رو درآوردم . من از اینکه دارم یه دختر ۱۹ ساله رو میکنم خیلی هیجان داشتم.
آروم شورتش که زرد رنگ بود رو درآوردم و کوسش که خیس خیس بود و همینطوری آب ازش می‌آمد رو یکم خوردم آخه آبش اومده بود و یکم چندشم میشد و ادامه ندادم اینبار خودش اومد روم و شلوار و شورتم رو درآورد و شروع به ساک زدن کرد . خوب می‌خورد.
یه موزیک هم گذاشته بودم آهنگ هیراد
مونا سینه های بزرگی نداشت ولی هیکل کوچیکی داشت فکر کنم قدش ۱۶۰ میشد و قد من هم ۱۸۵ بود
رفتم روش و شروع بقلش کردم و کیرم رو با کوسش میزون کردم توی بقلم بهش گفتم دوستش دارم تورو بخاطر سکس نمیخوام اگه دوست نداری نکنم که خودش با دستاش از پشت منو کشید به سمت خودش و کیرم که با آب کوسش خیس شده بود رفت توش.
خیلی هیجان داشتم
از قبلش قرص ترامادول خورده بودم بعدش ویاگرا که کیرم رو سیخ سیخ کرده بود
داشتم می‌کردم که مونا بهم گفت مواظب باش شوهرم به خودش مطمئنه یه وقت نریزی تو
من هم آروم آروم کردمش و حدودا نیم ساعت به پوزیش مختلف کردمش و .
خودش اومد روم و شروع به کردن کرد که دیدم ارضا شد من هم آبم رو ریختم بیرون.
بعد پاشدیم یه چیزی خوردیم رفت جلوی آینه من رفتم از پشت بقلش کردم ساعت حدود۱۰ بود که دوباره بقلش کردم و سانس دوم سکس رو شروع کردم اینبار آب من زودتر اومد و مونا رو با دستم ارضا کردم
ساعت حدودا ۱۲ بود که سفارش دادم ناهار آوردن و خوردیم و خودش رفت ظرف ها رو شست بعد بقل هم خوابیدیم از خودش و از اینکه منو چقدر دوست داره گفت از اینکه سری قبل نکردم خوشحال بود که بخاطر سکس نمیخوام.
بعد ازظهر سانس سوم رو هم رفتیم و یه سکس طولانی کردیم.
قلیون هم می‌کشیدیم خیلی حال میداد قلیون توی دهنم و کیرم توی دهن مونا بود. اینقدر منو دوست داشت که میگفت دوست داره ازم بچه دار بشه سری بعد آب شوهرش رو بزور تو کوشش خالی کنه و بره زود بشوره و بیاد با من سگس کنه و بریزم توش تا بچه دار بشه.
بهش گفتم میخوای برام ساک بزنی آبم رو بریزم توی دهنش یکم مکس کرد و قبول کرد کیرم رو از کوسش درآورد و کرد توی دهنش و ولی نمیدونم چرا من نذاشتم آبم بریزه توی دهنش و ریختم روی شکمش.
اون روز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود.
چهار بار تا غروب ساعت ۵ سکس کردیم بعد رفتیم بیرون یه معجون زدیم و بردمش جلوی شرکت البته سر خیابان تا شوهرش بیاد دنبالش.شوهر بیچاره که فکر میکنه زنش رفته سرکار ولی نمیدونه داره کوس میده و حال میکنه.
شوهرش یه آدم مذهبی بود و با غیرت بقول خودش. وقتی داشت مونا با شوهرش میرفت شوهرش دستش رو گرفت راه میرفتن مت که وایساده بودم از اینکه میدیدم کوس زنی که دستش رو گرفته رو کردم و زنش عاشق من حال می‌کردم.
روز بعد مونا بهم پیام داد نمیتونه دوری منو تحمل کنه میخواد باز بریم بیرون که من گفتن نمیشه و دیدم دیگه داره خطرناک میشه
ادامه ماجرا…
اگه دوست داشتید بگید بقیش رو بنویسم الان خسته شدم
این یه خاطره از زندگی من بود و کاملا واقعی

نوشته: علی


👍 6
👎 7
20201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909226
2023-01-03 02:57:47 +0330 +0330

کاملا کسشعر.یه جقی بهتر از این مینویسه.

0 ❤️

909293
2023-01-03 20:43:24 +0330 +0330

عمو جون جق رو بذار کنار بشین مشق هات رو بنویس که انقدر کسشر ننویسی بعدشم شاسگول جان بغل درسته نه بقل!! یکم املا کار کن آفرین

1 ❤️

909300
2023-01-03 22:33:08 +0330 +0330

شاه ایکس بدبخت این وسط چیکاره بود؟

2 ❤️

909321
2023-01-04 01:35:45 +0330 +0330

شاه ایکس جان همه بهت ارادت ویژه دارن😂خندم گرفت از این کامنت

1 ❤️

909403
2023-01-04 14:27:02 +0330 +0330

ایستاده در مشت عزیز ادای داونه ( داوود) ببره رو در آوردم!! ( من چیکاره بیدم)!!

1 ❤️

909404
2023-01-04 14:27:39 +0330 +0330

هات تاپ بوی عزیز مظلوم گیر آوردن! 😛

1 ❤️

909438
2023-01-05 00:38:04 +0330 +0330

Shahx-1 : داداش یا نمیشناسنت یا از جونشون سیر شدن😂

1 ❤️

909538
2023-01-05 09:06:55 +0330 +0330

داداش این حرکتی که تو زدی شیشه ایام خایه نمیکنن بزنن اخه ترامادول با وایگرا 💀

0 ❤️