…
ماجرای من و هیوا خانم ، زن ۳۸ ساله ي کورد و شیرین زبان ، یک ماجرای عشقی ، عاشقانه و تا حدودی کم نظیره (اسامی مستعار هستن)…
ماجرایی که شاید رگه های از عشق ، لحظاتی از قسمت وشانس ، میزانی از علاقه ، و سیری از حوادث ، و هر آنچه ،فکر کنی در آن دیده شود .
هیوا زنی جوان ، زیبا . دلربا و فریبا بود که الان ۳۸ سال سن ، ۷۰ کیلو وزن ، و ۱۷۵ قد دارد . هیوا را از ۱۸ سالگی میشناختم.
کیوان شوهر هیوا ،، از شهر مهاباد زیبا و دوس داشتنی به استان محروم ما آمده بود و معلم دبیرستان بود .
من هم محسن با سن کم .ولی بخاطر توانایی های مدیریتی ، مدیر دبیرستان بودم .و البته اون زمان مجرد …
زمانی که شوهر هیوا در شهر کوچک ما سکونت گرفت، من بارها هیوا را دیدم و حتی بعنوان مدیر دبیرستان ، چند بار دعوتشان کردم خونه مادریم . و البته من مجرد بودم و پیش مادرم زندگی میکردم .
هیوا زنی خوشکل و زیبا بود. . فوق العاده دوس داشتنی .
مدیر دبیرستان هم در اون زمان مهم بود . و بیا و بروی داشت و معلمان ازش حساب میبردن.
هیوا به من پیشنهاد داد تا با خواهرش ازدواج کنم . اما مادرم بخاطر بعد مسافت و دوری راه و تفاوت های فرهنگی و مذهبی مخالف بود . و گفت تک پسر من ، باید از اقوام خودمون زن بگیرد .
هیوا خیلی تلاش کرد تا من شوهر خواهرش شوم ،ولی قسمت اجازه نداد.
ارتباط خانوادگی ما ادامه داشت . و حدود پنج سال انها در شهر ما سکونت داشتند .
در این مدت ، من با دختر یکی از اقوام ازدواج کردم و رابطه خانوادگی ما وهیوا هم ادامه داشت.
هیوا خودش یه هلو بود .
واقعا زیبا و دوس داشتنی …
شاید اگر خواهرش به خوشکلی خودش بود، من علی رغم همه مخالفت ها ، باهاش ازدواج میکردم.
همیشه بهش میگفتم هیوا خانم.
آرزو من داشتن ، زن کورد و مهابادی بود. و تو برام انجام ندادی ،
گقت خودت نگرفتی و گرنه ، خواهرم زنت میشد .
گفتم هیچکسی مث خودت نبود . و الا ، همه مخالفان را قانع میکردم. .
و باب شوخی من وهیوا بیشتر و بیشتر میشد.
زمان گذشت وهیوا و شوهرش هم از شهر ما رفتند .و در مهاباد ساکن شدند .ولی ارتباط ما هرگز قطع نشد . هر سال دو سه نوبت یا ما میرفتیم مهاباد و یا اونها می آمدند شهر ما.
وهمیشه به شوخی به هیوا میگفتم ، این گناه من بر گردن توست . که آرزوم را برآورده نکردی …
هیوا هم هر سال زیباتر و خوشکل تر میشد. و داغ دل من تازه تر …
خیلی باهم راحت بودیم .
هیوا تو لباس پوشیدن وحجاب و پوشش پیش من کامل راحت بود . من هم بخاطر شوهرش و نان ونمکی که باهم خورده بودیم هیچ نظر جنسی و سکسی بهش نداشتم .
خواهرش هم شوهر کرده بود و در رفت و آمد ها ی ما همیشه زیارتش میکردیم . ولی زیاد به دلم نمی نشست.
در مجموع خانواده گرم و با محبتی بودند . شوخی های راحت باهم داشتیم . و هیوا هم میدانست من آدم هات و داغی هستم . ولی هیچ حرکتی نداشت … و احترام متقابل حفظ میشد.
حدود ۲۰ سال از آشنایی مان با همدیگر گذاشت. .
حالا من حدود ۴۸ سال داشتم . هیوا حدود ۳۸ سال. شوهر هیوا هم حدود ۵۲ سال سن داشت .
قضای مجازی ، تلگرام . اینستا ، واتساپ و … سبب ارتباط بیشتری بین من وهیوا شده بود. و خیلی وقتها باهم راحت چت میکردیم ، در مورد هم نظر میدادیم. عکس های همدیگر را لایک میکردیم .و …
همیشه هم در تابستان بخصوص ماه های تیر و مرداد ، ما به شهر آنها میرفتیم. و ده روز گاها بیشتر مهمان شان بودیم و خوش میگذرانیم .
سال ۹۹ ، تابستان مهمان آنها بودیم . دوسه روز از آغاز سفر ما گذشته بود .یک روز در یکی از پارک ها مشغول استراحت بودیم. زن جوان و زیبا پوشی از کنار ما رد شد . من واقعا محو تماشای جمال و زیبایش بودم .
هیوا متوجه حال من شد و لبخندی زد . گفت آقا محسن ، بدجور حواس ات رفته دنبال زن کورد ومهابادی ؟ !!!
گفتم چه گویم ؟ چو دانی و پرسی، سوالت خطاست !!!؟؟؟؟؟؟
و این حرکت و سوال سر آغاز بحث طولانی بین من و هیوا در فضای مجازی شد و به شب کشیده شد ،!!!
هیوا شب برام نوشت ،
گناه بزرگی بر گردن من هست . ، که نتوانستم تو را به آرزو دلت برسانم …
گفتم ، چه کنم . دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ،!!!
گفت چکار کنم برات !!!
گقتم هیچی دیگه !!!
چه میتوانی بکنی ؟ !!!
گفت میتوانم باهات راحت حرف بزنم !!! ؟؟؟
گفتم ، از صفر تا صد موضوعات آزاد هستی . و من آمادگی پذیرش همه چیز را دارم ،!
هیوا : واقعا دلت میخواد زن مهابادی و کورد داشته باشی؟
محسن : آره خوب ، ۲۰ ساله چنین آرزویی دارم .
هیوا ،، حالا که دیگه نمیتوانی زن بگیری.
محسن ، آره دیگه بحث زن گرفتن گذشته ،
هیوا .پس چکار کنی ، !؟
محسن .دیگه هیچ . چه میتوانم بکنم . استخوان در گلو و کارد در پهلو ، این درد را تحمل میکنم…
هیوا . میتوانم بهت اعتماد کنم ،
محسن . در طول این ۲۰ سال موردی برای بی اعتمادی از من دیدی ؟؟؟؟!@!!
هیوا ، نه
محسن . پس خیالت راحت .!!!
هیوا … یه چیز بگم . قول میدی بین خودمون بماند .!!!
محسن، چشم . حتما .
هیوا . تووکه دیگه نمیتوانی زن بگیری .
ولی اگر زن کورد ومهابادی باشه و بتوانی باهاش دوست باشی، آرزوت بر آورده میشود!!!
محسن . آره خوب . من دوس دارم چنین اتفاقی بیفتد. ولی نه با هر کسی ،
باید کسی باشه شان و سطح زیبایی بالایی داشته باشه …
هیوا . آره فهمیدم…
محسن ، ولی پیدا نمیشه .چون دل من سخت پسنده. و هرکسی را انتخاب نمیکنه ،!!!
هیوا ، شبیه چه کسی باشه .
محسن ، روم نمیشه بگم .
هیوا . قرار بود راحت باشیم .
محسن . راستش . ناراحت نشو . ولی در حد خودت باشه ،ببخشید!!!
هیوا …واااای خدا من !!!
محسن ،، آره .دیگه .
گفتم که سخت پسندم و پیدا نمیشه . !!!
هیوا. چکار کنم برات . دلم شدید برات میسوزه. و سنگینی نگاه وگناهت را حس میکنم .
محسن ، بیخیال .پس . وقتی کسی نیست . چکار میشه کرد . میسوزم و می سازم …!!!
هیوا ، چکار کنم برات مجبورم یکبار جور گناه ونگاهت را بکشم .
محسن . وای هیوا نگو ، سخته برام . میدونی چقدر دوستتت دارم و برام عزیزی .
ولی اینکار نمیشه !!!؟؟
هیوا ، اگر من وتو بخواهیم میشه و شدنی است .
محسن ، چطور میشه … ؟؟؟؟
اینهمه سال نشده ،
هیوا ، مهم خواستن دو طرف هست .
خواستن ،توانستن است.
محسن . نمیدونم . من تسلیم نظر تو هستم …
هیوا . من خیلی وقته از مریم زن تو شنیدم که در سکس قوی هستی و او را اذیت میکنی ، میخوام تجربه اش کنم . دنیا گذراست و حیف هست در دلمون آرزویی بمونه ،
شاید سالهای قبل چنین نظری نداشتم ولی الان ، کامل شدم و میفهمم زندگی گذر لحظاتی است که باز نمیگردد.
محسن .، قربونت برم عزیزم ، نمیدونم هر چه تو بگی …
هیوا، حتما کاری برات میکنم .
ولی قول بدی ، همه جیز برای همیشه تحت مدیریت من باشد.
محسن، قول میدم که از صفر تا صد ، موضوع در اختیار تو باشد .
لحظاتی بعد هیوا بلند شد و رفت سمت دستشویی .
من هم بلند شدم و پشت سرش رفتم .
تو قسمت روشویی ، با حواس کامل از پشت بغلش کردم. و محکم گردنش را بوسیدم.
هیوا کامل سست شد و بغلم افتاد .
شاید کمتر از ده ثانیه طول کشید .و رهاش کردم و رفتم اتاقم .
هیوا پيام داد ، محسن ، چکار کردی ، تحمل ندارم . بغلت میخوام .
آفرین به جرات و شهامت تو .
گفتم ، دارم می لرزم . بهت نیاز دارم. .
گفت تا فردا صبر کن.
اونشب گذشت .
هیوا و خانواده پدرش در طبقه سوم یک آپارتمان زندگی میکردند. طبقه سوم دو واحد داشت . که واحد روبرو خونه هیوا ، خانه پدرش بود .و این روزها پدر ومادرش در منزل نبودند. و کلید خونه شان دست هیوا بود .
ظهر روز بعدش، وقت ناهار ، هیوا پيام داد بهم که من ساعت ۳ عصر به بهانه ی آرایشگاه، میرم خانه روبرو ، خانه پدرم .
نیمساعت قبلش تو بهانه ای جور کن و از خونه بزن بیرون . بعد باهات هماهنگ میکنم .
.من ساعت دو ونیم به بهانه تعویض روغن ماشین، رفتم بیرون. ماشین دادم دو کوچه اونطرف و برگشتم نزدیک خانه .
ساعت ۳ هیوا زنگ زد و گفت من رفتم تو خونه پدرم .
تو آهسته از راه پله بیا بالا . درب برات باز میگذارم .گفت نگران هیچ چیز هم نباش .، شوهرم و بچه ها و خانمت و بچه های خودت خوابیده اند و استراحت میکنند.
تازه اگر کسی بیاد ، بهانه زیاد دارم .
ده دقیقه بعد با رعایت همه پروتکل های امنیتی من هم رفتم خانه پدرش .
وارد خونه که شدم ،واقعا شوکه شدم .
خدای من فرشته ای ، درب خانه رابرام گشود. یک لحظه به چشمام شک کردم .
وقتی پشت درب ، سرپایی همدیگر را بغل کردیم . تمام دنیا مال من شد ، بغلش کردم . بلندش کردم و لب بر لبش گذاشتم . پاهاش را دور کمرم حلقه کرد . اونقدر در آن حالت لب همدیگر خوردیم و تو چشای همدیگر نگاه کردیم .که من ارضا شدم . و لباس هام خراب شدند.
لذتی وصف ناشدنی . و غیر قابل توصیف بود .
هیوا را رو تختخواب گذاشتم و لباسهای خودم را کامل در آوردم.
گفت چه زود ارضا شدی ؟
گفتم ۲۰ ساله منتظر خوردن این لبهات بودم . به سمتش هجوم بردم . روش چمبره زدم . و دوباره مشغول خوردن لب ها و سینه هاش شدم . تمام بدنش پنبه بود .نرم ، لطیف و زیبا . نوک سینه هاش سفت و قهوه ای بودند .
وقتی زبانم به کوسش رسید. ناله بلندی سرداد. شروع به مکیدن چوچوله اش کردم . بخودش می پیچید . تا وقتی که ارضا شد ، ادامه دادم . بیحال و لش رو تخت افتاد . و من هم بغلش دراز کشیدم. کم کم بخودش آمد و رو شکمم دراز کشید ، کیرم را در دست هاش گرفت . و جاااااان بلندی گفت . وقتی نگاهش کرد هییییییییین بلندی کشید و گفت نامرد اینو داشتی و این مدت از من دریغ کردی . خیلی نامردی، کوفت مریم زنت بشه که تک خوری میکنه!!!
گفتم مگه کیر شوهرت نداری ، ؟
کفت بابا اون در حد یه باتری قلمی ، ساعت دیداری هست . !!!
اینو نگاه گرز رستم است !!!
به زور فقط سرش را تو دهانش میکرد و لیسید می زد، خوب ساک زد .
خیسش کرد و خودش بلند شد و با دست سر کیرم را به سمت کوسش هدایت کرد.
گفت میدونم اگر مدیریت ورودش دست خودم نباشه ، پاره ام میکنی،!!!
هر دو پاش را دو طرف بدنم قرار داد و سر کیرم را وارد کوسش کرد . خیلی آرام وکنترل شده سانت سانت پايين می آمدم و در کوسش فرو میرفت . گاهی توقف میکرد. و سپس ادامه میداد. کامل کوسش را پر کرده بود . کامل روش نشست . گفت تکان نخور . رو سینه ام دراز کشید و شروع به خوردن لبهام کرد . ابتکار عمل کامل در دستش بود . با لهجه کوردی باهام حرف میزد .
" محسن گیان ، کیرت ها نام کوسم ."
محسن گیان ، جرم دای ،،
گفتم باید دردش بکشه ، در یک لحظه ، چرخیدم و اونو زیر خودم قرار دادم .
هر دو پاش را تو سینه و شکمش جمع کردم. و شروع به تلمبه زدن کردم . حدود پنج دقیقه در تندترین حالت ممکن تلمبه زدم . تمام بدنش عرق کرده بود . و کف دستم را چنان گاز گرفته بود که دردش به تمام بدنم سرایت کرد . با فشار آخر و ناله بلندی . ته کوسش ارضا شدم . و روش دراز کشیدم و همه آبم تو کوسش خالی کردم .
خیلی لذت بردیم . هیوا هم همونجور خوابش برد . حدود ۲۰ دقیقه روش قرار داشتم . بلند شدم و دستش گرفتم و رفتیم حموم . زیر دوش حموم ، تمام بدنش را شستم .و او هم بدن منو شست . رو کیرم شامپو می زد و با کیرم بازی میکرد. به چشام نگاه میکرد و میگفت نامرد ، تو دلت سنگ است . تو این همه سالها منتظر یه حرکت از سمت تو بودم . چرا سمت من نیامدی . ؟
اینهمه زن کورد میخواستی ، چرا این همه آتشم میزدی .ولی حرکت عملی نمیکردی ؟
چرا . ومحکم لب و گردنم را میخورد. گفتم هیوا من ترس داشتم که تو جواب منفی بدهی و ارتباط خانوادگی ما قطع بشه . !!! میدونی که من دهها نفر همکار و دبیر و معلم داشتم ، ولی غیر از شما با هیچکدام ارتباط خانوادگی ندارم !!! چرا؟؟؟ دلیلش فقط وجود هیوا عزیزم است که اندازه تمام دنیا دوستتت دارم!!!
دوباره کیرم سیخ شد . دست به دیوار حموم زد ، باسن اش را عقب داد . و من هم از پشت ، کیرم را وارد کوسش کردم . آآآآآآی بلندی کشید . واقعا کوس تنگ و داغی داشت . با هر تلمبه ای ، آه بلندی میکشید. و خودش را به دیوار می چسباند .
محسن گیان ، آرامتر درد دارم …
محسن .گیان ، پاره شدم …
و در حالیکه، کامل گردن و گوشش را میخوردم ، ارضا شدیم . .
گفت محسن جان . این دفعه میخوام کامل سیر بشم .
باید حداقل ۲۰ روز اینجا مهمان ما باشید. تا سیرم نکردی ، حق رفتن ندارین .!!!
گفتم هیوا جان ، مدیریت همه چیز دست خودته …
تو مریم را قانع بکن ، من دوماه می مانم .
فقط رفتار هر دو مان باید جوری باشه که هیچکسی بخصوص شوهرت و مریم شک نکنند .
گفت چشم .
رفتار بیرون ما ، مث قبل هست . ولی هر وقت راه بود برای سکس بهت پيام میدم.
اونروز گذشت .
روزها و شب های بعد، ما مرتب سکس داشتیم.
شب ها در حد نیمساعت میرفت خانه پدرش و من هم میرفتم پیشش .
روزها میرفتیم بیرون، تفریح . گاهی تو ماشین . گاهی زیر چادر و همه جا سکس داشتیم .
ویژگی خاص هیوا ، سیر نشدنش بود . واقعا برخی روزها تا چهار بار سکس داشتیم . ولی هیوا باز میخواست.
و طرفدار سکس های هیجانی بود . گاهی در حد یک دقیقه ، تو سرویس بهداشتی و سرپایی سکس میکردیم.
گاهی، تو حموم خونه شان .تو آشپزخانه، درب یخچال ، سرپایی . و… دهها فانتزی هیجانی دیگر ،،،،
یه ماه مهمان شان بودیم. و بالغ بر ۱۰۰ بار سکس کردیم…
یادت بخیر هیوا…
دوستتتتت دارم …
قراره به زودی دوباره برم مهاباد و سکس کنیم …
هیوا بی قراره ،،،،،،
نوشته: محسن ،
آفرین.از ته دل باور دارم که داستان سکست با هیوا واقعی بوده!!!
فقط داداش جاش خیلی درد میکنه یا قبلاً هم تجربه داشتی و برات عادیه؟؟
کون مبارک رو عرض میکنم آخه کونی خان هیوا اسم پسره نه دختر!!!
میخوای خالی ببندی اول تحقیق کن بعد ببند.
یه نگاه هم به زنت بنداز ببین با باتری قلمی محسن شارژ شده یا نه
کوس کش مرد ۵۰ساله چجوری روزی ۴بارسکس میکنه
ای ننتو ساییدم بشر
تو ۵ خط ۱۰ بار نوشته هیوا زن زیبایی بود
به تخمم که زیبا بود
گوه
دوست عزیز ؛ محسن جان
در این ۹ یا ۱۰ سال که توی شهوانی بودم ، تا حالا نه به غلط املایی کسی گیر دادم نه به راست و دروغ بودن داستانش . چون عقیده دارم در داستانهای اینجا قرار نیست که مثل دبستان به غلط املایی گیر بدیم یا کارآگاه بازی در بیاریم و راست یا دروغ بودن داستان رو کشف کنیم اما …
اما یه چیزی هست که همیشه بهش پایبند بودم و اون اینه که در نوشتن هامون چند تا چیز رو رعایت کنیم از جمله « حرمت خوردن نون و نمک »
از اون لحظه ای که پا توی خونه کسی گذاشتین ، تمام اهالی اون خونه رو باید به چشم خانواده خودت نگاه کنی و حتی اگر گردنت هم زیر گیوتین گذاشتن ، هیچوقت نباید به ناموس اون خانه چشم و نظر بد داشته باشی .
آقای محسنِ مدیرِ مدرسه ؛ میدونی اولین خشت های فرهنگ و تمدن و پیشرفت و آبادی یک کشور رو فرهنگیان و معلمان و دبیران اون کشور پایه گذاری میکنن و بار سنگینی روی دوش اون هاست ؟ نمیدونم واقعا چطور یک نفر می تونه بعد از ۲۰ سال که نون و نمک کسی رو خورده ، در شرایط مختلف با هم بودن و ساعتها و روزها و ماه ها و سالها در رفت و آمد بودن و درغم و شادی هم شریک بودن ، ناگهان چشم بر تمامی اصول و معرفت انسانی خودش میبنده و قلاده شهوتش رو باز میکنه و به حریم امن خانه و خانواده ای که نمک خورده اون خانه هست تجاوز میکنه و از این حرمت شکنی لذت میبره ؟
حالم رو از همه دوستی ها و رفاقت ها و آشنایی ها بهم زدی و اسم رفاقت و همکار و دوست رو به گند کشیدی .
فکر میکنم اگر خودت رو بکشی بهترین راه رو انتخاب کردی و اگر جرات اینکار رو نداشتی برای همیشه از حریم اون خانواده درو شو و هرگز تا آخر عمر نه اسمی از اون خانواده بیار و نه کوچکترین ارتباطی با اونها بگیر و جوری خودت رو گم و گور کن که انگار چنین شخصی اصلا وجود داشته و نه نشانه ای به جا بگذار .
زن تو و شوهر هیوا تو خونه تنها بودن😜
اصلا به ما چه😎
لامصب چه مدیری ریاضی دانی هستیا😅😅
۱۰۰ بار سکس تو یکماه 😅😅😅
بعدش بیمارستان بخاطر استحکاک بیش از حد و کندن پوست گیرت بستری نشدی🤣🤣🤣
اول همه هیوا اسم پسر هستش نه دختر🤣🤣
دوم که کس شعر طولانی گفتی
سوم هم اگر میگی بیا ایلام تا 9635هزار روش غیر ممکن اون کون
که داری جر بدیم
حیف که دوریم حیف ن چنان کیری سیاه کوردی بعت میادم تا روز که
توی قبر میزارنت یادت نره🍆😏🍆😏🍆😏
کسکش میگیرم داستانت واقعی باشه چطور بعد سکس سر سفره اون خانواده غذا کوفت میکردی اگه ذره ای شرافت وانسانیت تو وجود منحوست میبود باید هر لقمه غذای شوهر هیوا حناق میشد و خفه ت میکرد زمین گرده منتظر کس دادن زنت به خلق قهرمان کرد هستیم وگر نه به عدالت خدا باید شک کرد .
تو که راست میگی تلسکوپ جیمز وب تو کون دروغگو دیوس جقی
میدونی همون موقع ک گفت شوهرشو بچه ها خوابن در واقع شوهرش داشته زن تورو میکرده
کسکش خان کلا داستانت رو نخوندم از همون اول معلوم بود گوه میخوری . آخه هیوا اسم مردانه ست. کمی تحقیق کن بعد شروع به گوه خوری کن
قشنگ نوشتی چه عجب کونش نزاشتی ولی کرد جماعت بفهمه میکننت
گرز رستم تو کون دروغگو…تویماه صدبار سکس کردی؟؟؟اخه ملجوق توبااون باطری قلمی روزی چهاربار میتونی تلمبه بزنی…فیلم زیاددیدی عمو…
عزیزان من!! چرا زود قضاوت میکنید!! ایشون نگفته هیوا زن زیبای کورد! گفته هیوا ، زن زیبای کرد!! اون ویرگول وسطش رو ندیدین؟؟ آقای هیوا اینقدر کون ایشان گذاشته که رسما خودشون رو زن ایشون میدونن!! یعنی زن زیبای یک کورد به اسم هیوا!! ایشون شاگرد بودن ولی درسشون ضعیف بوده آقای مدیر هم از دبیرا براشون نمره میگرفته!! جوری بهش مزه کرده که تا 48 سالگی هنز مشق مینوشته و میداده!! حتی بعد از برگشتن مدیر به شهر خودشون سالی چند بار میرفته میداده!! چیکارش دارین کون خودشه خو!!
آرزو بر جوانان عیب نیست . ولی تو دیگه چرا ؟ با این سن وسالت
اخه کیر فرعون مصر توی حلقت مردیکه جقی کاری به راست دروغ داستانت ندارم ولی حداقل اکر اسم مستعار میزاری ببین این اسمی که میزاری اسم دختر یا پسر چون هیوا اسم پسر هست اگر توی مهاباد که هیچ توی کل مناطق کردی یه دختری نامی به اسم هیوا پیدا کردی اونموقع باورت میکنم بعد کجا لهجه ی مهابادی میگه محسن گیان کیرت ها نام کوسمه حداقل دروغ میگی یکم نزدیک به واقعیت باشه کوس مغز
اخه کسکش تو توی عمرت اصلا مهاباد نرفتی چون ااون لهجه که تو از زبون هیوا بلغور میکنی لهجه کردی طرف سنندجه احمق.طرف مهاباد اصلا نمیگن کیرت ها نام کوسم.والا بلا اصلا شبیه اینم نمیگن.بعدشم هیوا اسم مرده.و در اخر بنازم اون کیرتو که هم گرز رستمه و هم تو ۱ماه ۱۰۰ بار توی سن ۵۰ سالگی کار میکنه.اگه هیواکچنت رو نمیکرد باید همه عالم کونت میزاشتن تا خارشش تموم بشه قرمساغققغ.و در اخر تف تو شرف نداشتت بعد ۲۰ سال دوستی ،از مسافت زیاد رفتی مهاباد اونم ۱ماه مهمون شدی خونش بعدم نمکدون رو شکستی اومدی اینجا با افتخار هم تعریف میکنی.تو دیگه کی هستی… .این بار اومدی مهاباد خبر بده ما هم همون دور و بریم یه حالی بهت بدم دیگه از گرز هیوا زده بشی اینبار بیای فقط به خودم بدی.شما که این راه رو میای از راه دور امتحان کن اگه بهت خوش نگذشت زنتم میکنم بچههاتم میکنم نمیزارم از کردستان با گلایه و دلخور برگردی شهرتون…
اینجور که از داستانا بیرون میاد هرچی کیر کوچیکه ازدواج کردن،😂😂😂
جناب نویسنده، آقا محسن گرامی
من از ادبیات و جملات ادبیتون در متن فوق لذت بردم.خوشحال میشم در خصوصی بنده پیام دهید و فن بیان ادبی مخ زنی را از شما بیاموزم.
البته دوستان هیوا هم اسم دختر هم پسر
ولی چون معمولا روی پسر میزارن همه گفتن اسم پسر هست
با لهجه نوشتی گاهی احساس میکردم افغان هستی
جمله مزخرف کیرت بزرگتر از کیر شوهرمه هم که دیگه زید به داستان
همه جا سکس داشتین رو در یخچال ، زیر نعلبنکی ، تو جا فندکی ماشین ، زیر سشوار ، تو ماشین لباس شویی
دیوث جقی قشنگ معاومه تو کف زن مدیری و تو هم یکی از دانش آموزای یتبم مدرسه ای که مدیر مادرت و میگاد و تو اومدی اننقام بگیری
الاغ به فکر قبولی آخر سال باش