وسواس، مُد گرایی !

1398/01/19

سلام اسمم سهیل یه پسر 21 ساله ام بدنی لاغر سفید تقریبا بی مو و خوشگلم، و اصلا بهم نمیخوره 21 باشم …
داستان من برمیگرده به 16 سالگیم، من پدرم پولداره و خداروشکر نه از طریق اختلاس به اینجا رسیده نه دزدی و یه عمر زحمت کشیده …
یه سری چیزارو دوست ندارم تو داستان بگم و فقط ترس من از کامنت های شما دوستان هست …
من مادر یک فرد خیلی وسواسی هست به طرز عجیبی وسواسی هست که برای اکثرتون شاید غیر قابل باور باشه و بسیار زیاد به تیپ من و پدرم و خودش اهمیت میده و باید کلا به روز باشیم، البته فقط ظاهر یعنی ماشین و غیره براش مهم نیست …
همین وسواسش دلیلی بر این بود که تا 16 سالگی منو خودش میبرد حمام، این یکی از اون چیزاشت که دوست نداشتم مطرح کنم چون یسری فکر میکنن که حتما راست میکردم و غیره … نه عزیزم از این خبرا نیست و اتفاقا برای من جهنم بود و همون 16 سالگی خودم خاتمه دادم این حموم رفتن رو که میفهمید چرا …
اولای بهار بود که قرار شد بریم پیکنیک اونم وسط یه جایی که اطراف ساوه بود و یه دره هست که پره از درخت هست یه رودخونه ای جاری هست …
تو خونه مامان داشت با خالم صحبت میکرد که اون چی بیاره ما چی بیاریم و وسایل و محیا میکرد، چشمش افتاد به من و گفت حاظر شو، من رفتم اتاق و یه شلوار اسلش راحتی پوشیدم و حاظر شده بودم …
مامان تا منو اونجوری دید سریع بردم تو اتاق یه شلوار لی تنننننگ بهم داد یه تیشرت جذب که واقعا برای پیکنیک عذاب آور بود …
ما حرکت کردیم به جایی که مشخص کرده بودیم و رسیدیم مشغول بودن همه من پاهامو تو رودخونه گذاشته بودم که بماند چقدر قر قر کرد که بیخیال شدم بعد خوردن ناهار من دسشوییم گرفت بدجور، دسشویی هم اون ورا نبود که وقتی به بابام گفتم گفت برو اون پشت سرپایی کارتو بکن …
من داشتم میرفتم به سمت بالا که مامان پشت سرم امد با یه بطری آب …
من داشتم کارم و تموم میکردم که خلاصه آب و بهم داد و ریختم رو سره کیرم که پاک بشه در همین حین یهو از خجالت آب شدم، من درست برانداز نکرده بودم که کسی دور و برمون هست یا نه ولی نگو یه خانواده ده متری من نشستن و برو بر دارن نگاهم میکنن و بیشتر این خجالت زدم میکرد که مامانم بالا سرمه و اینا دیدن و الان فکر میکنن بچه ننم …
خلاصه ناهار و خوردیم همه اونجا داشتن مسیر رودخونه که آب کمی داشت و برعکس میرفتن یعنی برخلاف آب …
منم مگس شدم که میخوام برم و این حرفا ولی مادرم اصلا رضایت نمیداد که لباسات کثیف میشه و این حرفا که خلاصه به این شرط که با شرت باشم و با لباس نرم داخل …
خب البته کسیم شک نمیکرد که من بلوغ و رد کردم قیافم کمتر نشون میداد .
منم قبول کردم با یه شرت و رکابی پنبه ای زدم به آب، دختر خالم همراهم امد رفتیم تا نصف راه که یه جا خلوت گیر آوردیم شروع کردیم به آب پاچیدن روی هم، که من لباسام چون کم بود و پنبه ای کاملا دیگه اجزایه بدنم مشخص شده بود دختر خاله الهامم از من دو سال بزرگتر بود و همین طور به بدن من نگاه میکرد، بدون هیچ حرف و اشاره ای فقط از حس هامون داشتیم به هم میوفهموندیم که بیا و این دیوار و بشکنیم و این ممنوعه رو دور بزنیم.
جفتمون تو حالت خماری بودیم که الهام بهم گفت خسته شدم بیا بشین رو این سنگه، رفتم بغلش نشستم، شروع کرد یه حرفایه بی ربطی که واقعا اصلا نه ربطی به اونجا داشت نه ماله اون جوو بود بزنه کم کم دستش و گذاشت روی پام و داشت صحبت میکرد بعد نگاهشو دوخت به کیرم که مثلااااا ندیده بود از اول بعد گفت سهیلللللل این چیه …
گفتم خو چیه خیس شدم لباسم کمه معلوم شده تو نگاه نکن، (البته فکر نکنید مثل بقیه نیم متر کیر داشتم نه کلا اندازه ی انگشت اشاره ام بود اندازش بگو هفت هشت سانت).
خلاصه بحث و کامل کشید روی بدن من و داشت میگفت چقدر کوووچیکه، گفتم خب الان خوابه بیدار بشه بزرگتره، گفت بیدارش کن.
گفتم نمیشه که باید درش بیارم اینچا کسی میاد
گفت نه بابا کسی نیست پاشو بریم پشته این درختا و خاکا.
رفتیم منو وایسوند روبروم وایساد بدون اینکه دستی بزنم کاملا راست کردم، امد جلو شرتم و کشید پایین تا ذانوهام که بدنم بخاطره خیسی شرت کاملا یخ کرده بود و استرس و اینکه کسی نبینتمون هم داشت منو میکشت … ولی خوبیش این بود جای پرتی بودیم …
یخورده کیرم و مسخره کرد نه اینکه کوچیکا و اینا نه مسخره بازی برا خنده، من تو این حین قلبم امده بود تو دهنم …
دوباره سکوت و شهوت بینمون داشت موج میزد که آروم آروم رفت به سمت کیرم و سرشو با لباش یه میک و بوس زد و خندید … ادامه داد فقط سرش و هی میک میزد داشتم دیوونه میشدم از لزجی و گرمی دهنش دوست داشتم برام کامل بخوره … گفتم الهام میشه همشو بزاری، اینو که بهش گفتم یه نگاه شیطنت امیز بهم کرد که خیللللی دوست داشتم و تو یک لحظه همه ی کیرم و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن که همه ی اینا تو دو دقیقه پیش امد و من ارضا شدم و با شدت پاچیدم دهنش، شروع کرد همه ی آبم و تف کردن و منم از شدت خستگی حتی شرتم و نکشیدم بالا و نشستم رو خاکا …
دهنش کامل خالی شده بود دو تا فحش داد رفت منم منتظرم بودم جوون بگیرم پاشم برم، سی ثانیه از رفتنش نگذشته بود که دو تا مرد بیست و پنج تا سی ساله امدن بالا سرم تا به خودم امدم خواستم از زمین بلند بشم یکیشون پاشو گذاشت رو شرتم که تقریبا تا زیر زانوهام بود و شروع کردن ترکی حرف زدن ولی مشخص بود داشتن تصمیم چیو میگرفتن، تا حرفش تموم شد اون که پاش رو شرتم بود امد جلو چاقو در آورد گفت صدات در بیار میکشمت اون یکی سریع شلوارش و کشید پایین امد جلو و منو برگردوند نه اینکه من این وسط ساکت بوده باشم ولی نمیگم چون دوست ندارم یادش بیوفتم …
جفتشون اون روز منو کردن فاجعه ترین دردی که تابحال کشیدم ماله همون روز بود، الهامم باهام سرسنگین بود بخاطر پاچیدن تو دهنش و اون روزا گذشت و دیگه قبول نکردم که مامان ببره منو حموم چون میترسیدم متوجه پشتم بشه …

نوشته: سهیل


👍 1
👎 6
12681 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

759577
2019-04-08 20:01:22 +0430 +0430

کسی نکردی اما کونها به جاش دادی جریمه سزای اسکل لاشی همینه!! نره خر زمان رضا شاه ۱۶ ساله رو سربازی میبردن اونوقت تو شونزده سالت بود هنوز مامانت میبرد شوشولتو برات میشست؟؟ کردن کمه کاش میکشتنت!!! ?

5 ❤️

759619
2019-04-08 21:42:07 +0430 +0430
NA

خوب کاری کردن باید دختر خالتم میکردن بعدشم اون بطری ابی ک ننت اورد کیرتو بشوره هم از پهنا تو کص ننت میکردن

2 ❤️

759621
2019-04-08 21:42:38 +0430 +0430

این اوهام همش نشانه خوارکستگیه

1 ❤️

759638
2019-04-08 22:38:37 +0430 +0430
NA

به خاطر کس کون دادی ک خخخ

1 ❤️

759773
2019-04-09 10:26:58 +0430 +0430

شما کاری که می‌کنی شماره مامانت را بزار بچه ها کارش دارن

1 ❤️

759862
2019-04-09 17:30:31 +0430 +0430

بدنم سفیده…بی مو…نمیخوره 21 سالم باشه
اومدی خاطره سکستو تعریف کنی یا تن و بدنتو تبلیغ کنی؟ کسشر میگی که از کامنتا میترسی

0 ❤️

760077
2019-04-10 11:07:08 +0430 +0430
NA

ینی مامانت حتی تو کونتو هم تمیز میکرد؟

0 ❤️