پرستش قصر دومیترسک (۱)

1401/09/06

بخش یک: روی یخ نازک
نمیدونم داستان من ژانرش چیه؟ درامه؟ شاده؟ ترسناکه؟ نمیدونم… تصمیمش با شما…همه چی با دیدن اون زن شروع شد…نه…حالا که فکر میکنم همه چی از بدو تولد شروع شد…یا حتی قبل تر از بدو تولد…
پدر و مادرم تو یه روستا زندگی میکردن. اونا خیلی از خدا میخواستن بهشون یه بچه بده. دوا دکتر و هزار تا کوفت و زهرمار… تا اینکه وقتی مادرم چهل سال داشت من به دنیا اومدم. میگن پدر و مادرم خیلی خوششانس بودن که بچشون سالم بدنیا اومده. ولی بنظر من بچه دار شدن تو اون سن بدشانسی مطلق بود. وضع مالیمون خوب نبود و وقتی که پدرم مرد وضع مالیمون کیری شد. یه پسر بچه ده ساله با یه پیرزنه پنجاه ساله. سه سال بعدش مادرم هم مرد و من هنوز به سن بلوغ هم نرسیده بودم. بعد مراسم مادرم عموم منو فرزند خونده یکی از خانواده های پولدار روستا کرد و من تا هفده سالگی یه زندگی مرفه رو گذروندم. و زندگی خیلی خوش میگذشت تا اینکه…
شب بود منم با یه دوستی دم در صحبت میکردم که مثل همیشه عموم اومد. اون هر هفته بهم سر میزد. وضع مالی اون هم مثل پدرم بود.
سلام کاظم.
سلام عمو چخبر؟
بیا خونه کارت دارم…
با دوستم خدافظی کردم رفتیم داخل عموم با نامادریم خوش و بش کرد بعد گفت باید با من خصوصی صحبت کنه و رفتیم نشستیم حیاط.
کاظم درسا چطورن؟
خوبه…
آره میدونم. تو قهوه خونه با معلمت صحبت میکردم.
پیش خودم گفتم باز قراره کصشعر تحویلم بده بیا که دوباره شروع شد.
ببین کاظم میخوام رک و راست باهات حرف بزنم. میخوام همه چی رو بهت بگم. هجده سالت شده و باید دیگه برا خودت مستقل بشی. آقا مسلم (پدر خوندم) به خاطر رابطه فامیلیش راضی شده تو رو بزرگ کنه…
من که کاره بدی نکردم…
نه…ببین چرا به حرفام گوش نمیدی اون دو تا دختر دم بخت تو خونش داره تو نمیتونی تو خونه اونا بمونی. آدمای مثل ما که هیچی ندارن باید با درس خودشونو بکشن بالا و اگر نه میشی مثل مجید نایلون، باید از سطل زباله چیز میز جمع کنی.
سرمو مثل همیشه انداخته بودم پایین به حرف عموم گوش میکردم. دستشو گذاشت رو شونم.
ببین، آقای عظیمی گفت نمرههات خوبن ولی بازم برای دانشگاه کافی نیست.
اگه بریم تهران اونجا یه عالمه کار هست.
فک کردی تهران چطور جاییه؟ اونجا پر گرگه دو روزه قورتت میدن. مثل همین مجید نایلون بری شیره ای بشی برگردی.
خب الان چیکار کنم عمو؟ بزار برم خدمت بیام بعد دربارش صحبت کنیم.
خب دقیقا برا همین اومدم اینجا…برات یه راه حل پیدا کردم. یه راه حل خیلی خوب… میخوای بری خارج؟
خارج؟ کجا؟
روم. قراره کارگر یه خونه بزرگ بشی. میگن یه پسر سر به زیر لازم دارن تا خودشون تربیتش کنن برا کارگر شدن. قراره غذاتو بدن جای خوابتم میدن بیمه میشی با آدمای بزرگ آشنا میشی. کاظم این فرصت میتونه زندگیتو از این رو به اون رو برگردونه. تو قهوه خونه میگفتن آدمای پولدار همیشه میان از روستا ها خدمتکار میبرن.
عمو من که رومی بلد نیستم حرف بزنم.
از قضا چون زبان بلد نیستی گفتن مناسبترین کیسی در ثانی همشون ایرانین، قراره کلا فارسی حرف بزنی…
من هیچی نگفتم راستش یکم ترسیدم. قراره به جای غریب برم با آدمای غریب. کشور غریب.
کاظم باید تصمیمتو همین الان بهم بگی.
مگه انتخاب دیگه ای دارم؟
آفرین. پس برو جلال آرایشگر موهاتو بزنه باید مرتب باشی، دوش بگیر. ساکتم بببند فردا صبح قراره بریم.
.
.
.
بخش دوم: زن قرمز پوش
صبح شد با دوستام و اقا مسلم و خانواده خدافظی کردم دختر کوچیکش که فکر کنم سه چهار سال ازم کوچیکتره ناراحت بود منو کشوند به یه گوشه حتی بهم گفت که نرم. ولی دلم میخواست روم رو ببینم. فکر میکردم مثل فیلما قراره ماجراجویی من شروع بشه…
با عموم و دوستش سوار نیسان شدیم و دوستش ما رو برد شهر پیش اون کسی که خدمتکار میخواست. رسیدیم به پارک ورودی شهر پیاده شدیم رفتیم کنار یه پرشیا وایسادیم شیشه هاش دودی بود. یه نفر در جلویی رو باز کرد پیاده شد. شبیه سپاهی ها بود. سلام کرد بعد در عقبی رو باز کرد گفت بشین. سوار شدم… یه زن بی حجاب نشسته بود با شلوار لاتکس یدونه هم بلوز پوشیده بود که بازوهاش لخت بود موهاش پر کلاغی بود و یه رشته هم آبی داشت آرایش غلیظی داشت رژ لبش هم سیاه بود دستکش گلدار پوشیده بود. راننده هم شبیه سپاهیا بود. این چطور ممکنه؟ یه سپاهی با همچین آدمی چطور ممکنه در ارتباط باشه؟ زنه دستشو گذاشت رو دستم با اون یکی دستشم گوشی رو نگه داشته بود و چشمشو از گوشی نکشید.
اسمت چیه؟
کاظم…کاظم تقی پور…
چن سالته؟
17
یه سی چهل تایی سوال پرسید آمار همه چیمو در آورد. بالاخره در جلویی باز شد و اون آقای مسن که شبیه سپاهیا بود خم شد داخل. تموم نشد. خانمه یکم بهش نگاه کرد…انگار میخواست بگه به تو ربطی نداره. به من گفت شناسنامه و همه مدارکمو بهش بدم. گوشیمم گرفتن. تو ساکم فقط یه چنتا دفتر برای نوشتن خاطرات سفر و لباس باقی موند. بعد اون آقای مسن به راننده گفت یه راست برو فرودگاه منم پیاده شدم با عموم خدافظی کردم عموم بغلم کرد گفت مواظب خودت باش از حالا به بعد دیگه مردی شدی برا خودت… سوار ماشین شدم رفتیم. نمیخوام طولانیش کنم. برا من کلا مدارک تازه درست کردن. معاف از خدمت، 18 ساله، پاسپورت دادن بهم، قرار شد وقتی رسیدیم روم یدونه هم محاجرت دائم برام جور کنن سوار یه هواپیمای خصوصی شدیم که همه مسافرا به جز خودمو دو نفر بادیگارد، زن بودن. همونطور که حدس میزدم بساط شراب و همه چی فراهم بود. حتی صاحب همه اینا هم اونجا بود که یکم باهام حرف زد. یه زن قد بلند تو لباس قرمز با موهای فر پر کلاغی… خیلی خیلی خوشگل بود. سینه های بزرگی هم داشت. چطور اینا با اون مرد سپاهی در ارتباط بودن. بالاخره همون زنه توی ماشین مدارک جدیدمو بهم آورد. رو شناسنامم نوشته بود زن!
اینجا که زن نوشته!
آره دیگه…
اما من که پسرم.
پسر خوب چطور میخواستی پاسپورت و معافیت برات بگیریم؟
اما…
انگشتشو گذاشت رو لبام با یه لبخند گفت
شییششششششش نترس قرار نیست کاظم کوچولو رو کاریش کنیم. تو از همین الان خدمتکار قصر دومیترسک هستی هیچ کسیم حق نداره به خدمتکار قصر دومیترس بگه بالا چشمت ابروئه…
بعد در حالی که انگشتشو رو لبام میکشید گفت جات پیش ما امنه…
دست دیگشو آورد بالا میخواد یه کاری بکنه!
دخترم…
یه صدایی از پشت سرمون اومد برگشتیم دیدم همون زنه قرمز پوش به ما نگاه میکنه. اون زنی که بعد ها فهمیدم اسمش بلاست بلند شد.
بله خانوم دیمیترس.
سر به سر خدمتکار جدید نزار.
چشم.
بلند شد و رفت.
پیش خودم گفتم اینا خیلی خانواده قدرتمند و پولدارین که هر کاری خواستن میکنن. یه دوست شهری داشتم بهم میگفت برای کسایی که قانون میزارن، قانون معنی نداره. پاسپورتمو برداشتم عکس خودمه اما جنسیت زده دختر…اسم…
…لیدیا.
.
.
.
بخش سوم: کلیتوروس
تا نیم ساعت هنوز به خودم نیومده بودم. ینی من الان توی اون قصر بزرگم؟ من چند ساعت پیش توی جت شخصی بودم؟ من؟ کاظم؟ البته از لحاظ فنی کاظم هیچ گوهی نخورده، لیدیا همه این کارا رو کرده. ساکمو از روی تخت برداشتم گذاشتمش روی زمین. الان ینی این اتاق مال منه؟ اینجا همه چی داره.یه پنجره به سمت حیاط البته دور تا دور خونه حیاطه، حیاط که نمیشه گفت باغ بهتره. حصار هارو به زور میشه دید فقط یه چیز عجیبی که هست اینه که تو این خراب شده به جز منو کسی که در ورودی دیدم هیچ مردی وجود نداره! همش زن…خدایا نکنه مردم الان تو بهشتم؟ کاظم به خودت بیا تو فقط یه خدمتکاری قراره فقط حمالی بکنی. اینجا هم اتاق تو نیست سه تا تخت اینجا هست. اما اتاق اینقدر بزرگه که اگه چهار نفر هم باشه مشکلی نیست. تو این فکرا بودم که در اتاق باز شد. دو تا دختر قد کوتاه اومدن داخل. با تعجب به من نگاه کردن. منم همونطور وایسادم اونا رو نگاه کردم. صورت هر سه تامون سرخ شده بود از خجالت. بالاخره حرف زدم.
ببخشید من خدمتکار تازه هستم.
یکیشون دستشو برد به سمت لای پاش اون یکیهم که از خجالت داشت زمین رو نگاه میکرد. اینا لای پاشون کیر دارن؟ چی؟
سریع بلند شدم.
فک کنم بهتر باشه که من برم بیرون.
جلوی در بلا جلوم سبز شد.
کجا میری آقا پسر؟
لباساش خیلی تنگن! تقریبا همه برجستگی های اندامش دیده میشه یه دیقه…این که اصلا شلوار نپوشیده یه سارافون با جوراب بلند. از خجالت برگشتم به سمت دیوار. بلا خندید بعد از پشت سرم شونه هامو گرفت حل داد داخل اتاق اون دوتا دختر تا بلا رو دیدن راست وایسادن.
سلام خانوم…
برین بیرون دخترا.
چشم خانوم.
هر دوشون سریع رفتن. من موندمو بلای عزیز… منو هل داد رو تخت دستشو کذاشت رو کمرش اومد جلوم ایستاد. صورتم با شکمش یه وجب فاصله نداشت از رو چونم گرفت.
به من نگاه کن.
نمیدونم چرا استرس گرفته بودم.
آفرین لیدیا. تو یه خدمتکار حرف گوش کنی میشی.
تو کونم عروسی که نه، تو کونم سکس پارتی بود! رسما افتاده بودم تو بهشت.
لباساتو در بیار.
یه قدم عقب رفت دستاشو رو کمرش گذاشت.
چی؟
“چی؟” نه بگو “چشم خانوم”. حالا لباساتو در بیار.
سریع لباسامو در آوردم.
یکم خندید: این کیره یا دودول؟ چقدر کوچیک و نازه.
از خجالت کیرمو با دستم پوشوندم.
با پاش هلم داد دوباره رو تخت افتام. اومد نشست رو بغلم با یه دستشم گردنمو گرفت فشار داد.
الان تو اون ذهن کوچیک روستاییت داری فکر میکنی که چه اتفاقی داره میافته نه؟
صورتمون خیلی نزدیک هم بود گرمای نفسشو حس میکردم از طرفی کیرم هم به شورتش برخورد کرده بود و شق شده بود.
بزار بهت بگم الان داری آموزش میبینی که یه خدمتکار حرفه ای و حرف گوش کن بشی. میخوای خدمتکار ما بشی؟
بله
شروع کرد به مالیدن سینه هام. از رو لبام بوسم کرد. فقط یک بار. دستامو گذاشتم رو کونش. چشماش خیلی شیطانی بنظر میرسیدن. نوک ممه هامو با ناخون های تیزش گرفت محکم فشار داد کشید.
دست نزن. خدمتکار باید همونجوری وایسه…فهمیدی؟ تا اربابت دستور نده هیچ کاری نمیکنی.
دستامو کشیدم خیلی هم دردم اومد. کیرمم شق کرده بود ولی بازی کردن با ممه هام لذت بخش نبود همینکه لخت بودم و بلا روم نشسته بود داشتم میمردم از لذت.
یه نفر وارد اتاق شد.
بلا… چیکار داری میکنی؟!
اون همونطور که نشسته بود روم سرمو بغل کرد برگشت به سمت در. اوووه سلام کیساندرا…خیلی ممنون تو چطوری؟
یه زن شبیه بلا اونجا ایستاده بود چهرش یکم ناراحت بنظر میرسید. مامان دومیترس گفته من بیام.
چه فرقی میکنه اصلا تو هم بیا.
کیساندرا شبیه بلا بود اونم آرایش سیاه داشت در حد دوقلو نبودن ولی خیلی شبیه هم بودن. کیساندرا دامن پوشیده بود ولی بالاتنش لخت بود وسینه های قشنگ و بزرگش دیده میشدن. کیرم داشت عین قلب میتپید. قرمز شده بود. بلا از روم پاشد و رفت پشتم کیساندرا هم اومد رو تخت از پاهام گرفت منو چرخوند طرف خودش.
پسر تو کیرت چقدر کوچیکه. چه ناز! بلا از پشت بغلم کرد با پاهاش پاهامو باز کرد. با ممه هام ور میرفت. شرط میبندم با همچین کیر کوچیکی کونیه خوبی میشی. مگه نه کیساندرا؟
ببین چقدر تحریک شده شاید حتی بتونی همینطوری بدون اینکه به کیرت دست بزنی ارضا بشی.
بلا خندید: فکر خوبیه.
کیساندرا بات پلاگ همراهش آورده بود با چنتا چیز دیگه. در حالی که با باتپلاگ با کیر و خایه هام بازی میکرد. گفت: این کیر کوچولو تو اینقدر کوچیکه که لایق نیست مثل کیر باهاش رفتار بشه. از این به بعد به این میگی کلیتوروس. باید هم مثل کلیتوروس ارضا بشه. بعدش با هم دیگه خندیدن.
بات پلاگ رو به سر کیرم مالید تا آب اولیم رو جمع کنه بعد گذاشت دهن بلا که منو بغل کرده بود.
مزش چطوریه؟
بلا با آه و ناله بات پلاگ رو خورد. بعد از دست کیساندرا گرفت گذاشت تو دهن من.
از خودش بپرس.
بعد از دهنم در آورد یواش یواش میمالید به کونم میخواست بکنه توش.
بلا اینقدر با اون ناخوناش ممه هامو فشار داد تا اینکه حساس شده بودن. از یه طرفی میخواستم پاهامو جمع بکنم ارضا بشم که منو با پاهاش قفل کرده بود نمیزاشت. اینقدر تحریک شده بودم که دیگه داشتم میلرزیدم. بلا گفت یکم قراره دردت بیاد ولی من یه کاری میکنم راحت باشه. بعد محکم از گلوم گرفت زبونشو به داخل دهنم کرد. چه مزه خوبی میده رژ لبش. تو اون لحظه کیساندرا هم باتپلاگو کرد تو کونم. بدنم بدجور میلرزید در این حین کیساندرا نوک کیرمو بوسید بعد با انگشتش یکم باهاش بازی کرد. چوچولت داره تحریک میشه آره؟ باتپلاگ حس خوبی داره مگه نه؟ یه دفعه آبم اومد همش ریخت رو شکمم. هنوز داشتم میلرزیدم بعدهمونطور بیحال تو بغل بلا موندم. کیساندرا بعد از چند ثانیه که آبم اومد و آروم شدم یه چنتا ضربه به تخمم زد بعد یه چنتا ضربه به کیرم زد.
ارضا شدن از کلیتوروس حس خوبی میده نه؟
بلا از سینه هام گرفت یکم حرکت داد گفت. عین زنا ارضا شد. مامان عاشقش میشه.
کیساندرا یدونه چستیتی زد رو کیرم. پرسیدم این چیه؟
کیساندرا گفت: مرحله اول رو گذشتی از الان مرحله دوم شروع میشه.
بعد هر دوشون بلند شدن رفتن منم همونطور بیحال اونجا رو تخت دراز کشیدم خوابیدم.

ادامه...

نوشته: HTFN


👍 24
👎 0
28601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904415
2022-11-27 13:52:57 +0330 +0330

با هواپیما بردنت روم؟؟؟ زمان ژولیوس سزار هواپیما نبودا!! اگرم منظورت رم است بعید میدونم ایتالیایی ها برای دو مثقال کون تا داهات ایران بیان! سلام مارو به اسپارتاکوس برسون بپرس سیزن جدیدش کی میاد!!

3 ❤️

904430
2022-11-27 16:11:27 +0330 +0330

داداش
وقتی روی بازی رزیدنت ایول سیخ کردی خب برو ویدعو هاشو ببین جق بزن راحت شی
این چه کسشریه نوشتی تازه بازگردانی به فارسی هم انجام دادی
اون کپکام و پلی استیشین بزنه به کمرت
•_________________•

4 ❤️

904442
2022-11-27 17:51:28 +0330 +0330

بنظر من جالبه
ادامه بده

2 ❤️