ورزش کردن در کنار مامان

1401/11/01

بیس هف، بیس هش، بیس نه، سی، …
نگاه به زمین، صدای موزیک تو گوشم بالای بالا
برخلاف خیلی از آدما عاشق شنا رفتنم جیگرم حال میاد ولی ظاهرا فقط این من نبودم که داشتم لذت میبردم، با افتادن هندزفری از گوشم استاپ کردم، دیدم مامانم دست به سینه توی در اتاقم با لبخند ایستاده بود و شنا رفتن منو تماشا میکرد
من: عه اینجایی؟

مامان: من یدونه هم نمیتونم برم چطور تو این همه میری؟

نشستم رو زمین لبخند غرورآمیزی زدم و گفتم ما اینیم دیگه
مامان: باشگاه رفتنو ادامه بدی هیکلت عضله ای تر بشه دیگه چی میشه!
من: نه اتفاقا عضله ای بشم شنا رفتن سخت تر میشه، هر چی سبک تر شنا رفتن راحت تر

در حالی که اومد تو اتاق و نشست رو لبه تختم گفت: عه اینجوریه؟ میخوای بگی من چاقم که نمیتونم مثل تو شنا برم؟
من: نه چاق که نه ولی استقامت بدنیت کمه البته اونم بخاطر اینکه خانومی
مامان: خیلیم استقامتم بالاس جوجه چی فکر کردی پیش خودت

من: خب خودت میگی نمیتونم یکی برم، بفرما اصلا برو ببینیم چیکاره ای
از رو زمین پاشدم گوشی و هندزفری که تو دستم بود انداختم رو تخت ایستادم و باز گفتم برو پس پاشو! مامان با لبخند پاشد

مامان: هووه خب یکیه من ده تای تو حساب میشه ها

خندیدم و گفتم باشه قبول برو، خوابید رو زمین شروع کرد شنا رفتن، یک، دو، سه شلپ خوابید رو زمین، زدم زیر خنده
من: دیدی نتونستی

مامان: قبول نیست تو هر روز تمرین داری دستات به وزنت عادت کردن ولی من دفعه اولم بود

من: اوکی با وزنه میرم، پاشو
مامان پاشد و من نشستم رو زمین آماده واسه رو کم کنی
من: خب ی چیز سنگین بیار بذار روم

ی نگاه به اطراف انداختیم ولی هیچ چیز به درد بخوری نبود، مامان بالشمو برداشت و گفت بخواب

من: زرشک اینو میخوای بذاری!؟ این چیه مامان!
بالشو گذاشت رو کمرم، با دست زدم رو پیشونیم
من: اینکه به کمرم فشار میاره میشکنه خیلی سنگینه
مامان: خب هیچی نیست اصلا وزنه نمیخواد بیخیال

من: نه حرف زدیم دیگه شرط بستیم نمیشه
رو زمین به شکم دراز کشیده بودم با شصت اشاره به پشتم کردم و گفتم خودت بپر بالا

مامان: نه دیوانه من دیگه خیلی سنگینم فشار میاد به کمرت
(البته این نظر خودش بود و نظر مادرانه که بهم فشار نیاد اگرنه از نظر من ۶۰ کیلو چاق نیست)

من: چیزی نمیشه بیا
آروم با احتیاط نشست رو باسنم! انتخاب جالبی بود، نرمی باسنش رو باسنم ی حس خیلی باحالی داشت، البته که تو اون پوزیشن نمیشد شنا برم، زمانی که گفت آمادم منم ازش خواستم روم دراز بکشه تا شروع کنیم، واو وضعیت از باسنم لذت بخش تر شد، ی تاپ نازک تنش بود و با توجه به تیشرت تابستونی خودم لباس زیادی بینمون نبود، به راحتی نرمی سینه هاش رو کمرم حس میشد! پاهاش به پام چسبیده بود، البته دوتامون شلوار پامون بود ولی نرم بودنشو با کل وجودم حس میکردم

یک، دو، سههههه، چار، پنج
خوابیدم رو زمین، از چیزی که فکرشو میکردم سخت تر شده بود، در حالی که روم خوابیده بود و دوتایی داشتیم میخندیدیم مامان گفت: عالی بود همینم زیاده

خواست پاشه که گفتم نه نه پا نشو پنجتا ننگه تو رکوردای من ی لحظه وایسا ی نفس بگیرم یبار دیگه تلاش کنم

ی دستش گذاشت رو زمین اون دستشم رو شونم بود داشت میرفت کنار
مامان: نمیخواد بچه، تو بردی

دستمو از پشت گرفتم به کمرش فشارش دادم به خودم
من: دو دقیقه مامااان، یبار دیگه

مامان: پس بذار برم کنار خستگیت دربیاد
من: نه همینجوری که هستی بیشتر درمیاد

لبخند زد و گفت دیوونه و خوابید روم، یکم همونجوری گذشت ساکت بودیم اونم با انگشتش رو شونم به حالت دایره دایره میکشید

من: خب بریم؟
خودشو جمع جور تر کرد دستشو گرفت به پهلوهام که خودشو نگهداره روم که موقع شنا رفتن نیوفته ولی همون دست به پهلوهام کل داستانو عوض کرد

اول خواستم توجه نکنم ولی خودشم که متوجه شد قلقلکم اومده بدتر کرد، چرخیدم به پهلو ولی ول نمیکرد که قلقلک قلقلک ترکیده بودیم از خنده، ولی با چندتا حرکت بازی عوض شد، تخت خوابیده بود رو زمین دستاشو گرفتم ی پامو از رو شکمش رد کردم نشستم رو شکمش مچ دستاشو کنار سرش نگهداشتم
هر دو میخندیدیم مامان گفت: آخ دستم غلط کردم ول کن

من: نه دیگه حالا نوبت منه، خب کیرو قلقلک میدادی؟

دستاشو بردم بالا ی سرش با ی دست جفتشون گرفتم با اون دستم شروع کردم قلقلک دادنش دیگه گریه خنده التماس همه چیز قاتی شده بود چند دقیقه ای ادامه پیدا کرد تا اینکه دستش از زیر دستم سرخورد، به هر طریقی که به ذهنش میرسید از خودش دفاع میکرد قلقلک میداد مشت میزد، ولی خب باز دستاشو دونه دونه گرفتم خوابیدم روش، مامان: آخ له شدم

البته که این حجم از صمیمیت منو مامانم یهویی امروز شروع نشده بود داستان ها داره که ی مقدارشو تلگ*رام نوشتم پوریا استوری یا اسم “نویسنده داستان” ریل مام اند سان که انتهای متن نوشته کپی کنید سرچ کنید میتونید ببینید
خلاصه با خنده و شوخی خوابیده بودم روش اونم دست و پا میزد که خودشو نجات بده

من: آروم باش تا ولت کنم
مامان: آرومم دیگه برو اونور
من: نوچ همینجا راحتم
مامان: لوس نشو پوریا بسه

راستش عنان از کف دادم ی گاز محکم از لپش گرفتم چند ثانیه ای هم ولش نکردم و گاز گرفتنمو محکم و آروم میکردم

مامان: وحشییییی
دیگه خندش بند اومد نگاه به چشاش کردم ی قطره اشک از گوشه چشش سُر خورد
من: آخ دردت اومد؟

دستاشو ول کردم رد جای اشکو بوسیدم ی دستمو گرفتم به پهلوش همزمان که خودمو کشیدم کنار اونم چرخوندم، دیگه من زیر بودم اونم خوابونده بودم رو خودم دستم بردم لای موهاش، سرش که رو سینم بود بوسیدم، لپشو ماساژ میدادم با موهاش بازی میکردم، اونم بدون مخالفت آروم و بی حرکت روم خوابیده بود پنج دقیقه اینطوری گذشت

من: ببین آروم مودب باشی چقدر خوبه نه تو اذیت میشی نه من اذیتت میکنم

سرشو چرخوند تو چشام نگاه کرد از اون نگاه های شیطنت آمیز از پایین به بالا
مامان: مودب آره؟ که مودب باشم

در عرض دو ثانیه طی یک حرکت برق‌آسا دیدم دستم داغ شد، دندوناشو تا لثه کرده بود تو بازوم، چنان گازی از بازوم گرفته بود و ول نمیکرد که مثل اسب داشتم شیهه می‌کشیدم

نه میشد بزنمش نه میشد از خودم دورش کنم اونم ول کن نبود تا اینکه دلش به رحم اومد کوتاه اومد

انگار از جنگ برگشته بودیم خسته کوفته خونین مالین البته نه خونی در کار نبود ولی نزدیک یک ساعت بود که باهم درگیر بودیم، داشتم بازومو ماساژ میدادم که مامان گفت این به اون در که یادت بمونه دیگه منو گاز نگیری

من: این کجا با اون در میشه؟ جای دندوناتو ببین وحشی!

مامان: خوب کردم تا تو باشی به بزرگترت نگی مودب باش
من: بی ادبی دیگه دست خودت نیست
مامان: پوریا کتک میخوریا

باز خندیدیم و مامان پاشد که بره وقتی داشت از جلوم رد میشد انگار بای دیفالت همه اقایون این مرضو دارن منم از این قاعده مستثنی نیستم، با کف دست و انگشت شلپ زدم به باسنش خیلی محکم نزدم ولی لرزش باسنش تو اون شلوار تنگ مشکی دیدنی بود

مامان ی قدم رفت جلو ایستاد برگشت بهم نگاه کرد، یکم تو چشام نگاه کرد بدون اینکه چیزی بگه، دستامو بردم بالا و گفتم نادمم بی اختیار زدم ببخشید

مامان: اوکی یکی طلب من، به وقتش حالتو میگیریم

رفت و منم پاشدم از پنجره بیرونو نگاه کردم تو ذهنم گفتم تابستونای قبلی همه شوخی بود تابستون یعنی این!

تو همین فکرا بودم که از تو پذیرایی صدا اومد، مامان بود داشت صدام میزد

وقتی رفتم دیدم مامان میگه بیا میوه بخور، ی سیب برداشتم پوست میگرفتم و اونم با کابینت و ظرفا درگیر بود

اولین تیکه سیب چاقو زدم توش گرفتم سمت مامان
مامان: بعد میخورم دستم بنده
من: آماده‌س فقط گاز بزن

با احتیاط که چاقو لبشو نبره ی گاز از سیب گرفت
مامان: اوه چه ترشه!

من: واقعا؟ سیب ترش دوست دارم
همون تیکه سیب که گاز زده بودو گذاشتم دهنم، خوش طعم بود همونطوری که دوست داشتم سفت و ترش

مامان: وا نیم خورده منو خوردی!؟
من: ی گاز زده بودی مگه چیه؟ بعدم کی تمیز تر از مامان خوشگلم

سرشو تکون داد و آروم گفت نوش جون
من: بدم بازم؟
مامان: بده

ی تیکه دیگه زدم رو چاقو گرفتم سمتش خواست همشو با دست برداره که چاقو رو کشیدم عقب

من: نه فقط ی گاز
مامان: تنت میخاره ها

بردم نزدیک صورتش ی گاز از سیب گرفت و باقیش خودم خوردم اون دوتا تیکه رو هم همینجوری خوردیم با این تفاوت که دیگه خودش فهمید فقط باید ی گاز بگیره

من: چطور بود؟
مامان: سیبه یا حرکت رمانتیکانه ی تو؟

من: جفتش
مامان: خوب بود دوست داشتم

مامان: پوریا
من: هوم
مامان: منم میخوام ورزش کنم، از مربی باشگاهت بپرس ببین واسه تخت کردن شکم باید چیکار کنم

من: اهوم باشه، ولی اللحساب دراز نشست رفتنو میدونم میخوای همین امروز شروع کنیم؟

مامان: دراز نشست سخته که
من: نه کاری نداره من میرم تو اتاق ی آهنگ انرژیک میذارم توام بیا

رفتم سمت اتاق آهنگو گذاشتم صداشم یکم زیاد کردم، اگه دوست دارید آهنگو شمام بشنوید تو کانال میذارمش، یکم که گذشت مامانم اومد تو اتاق

من: خب مامان خانوم ورزشکار دراز بکش رو زمین پاهاتو جمع کن

دراز کشید پاهاشو جمع کرد منم نشستم جلوی پاهاش بجای مچ پا دستمو کنار زانوهاش گرفتم

من: خب دستتو بذار پشت سرت و شروع کن

یک، دو، سه، چهار
مامان: آه نمیتونم دیگه
من: دستتو بده من

با ی دست پاهاشو نگهداشتم با اون دستم کمک کردم سه تا دیگه بره ولی خسته شده بود

من: تاپتو بده بالا شکمتو ببینم
تاپشو به اندازه ی کف دست از نافش داد بالا، همین الانشم تخت بود ولی خب با ورزش خوشگل ترم میشه

پاهاشو باز کردم دستمو گذاشتم رو شکمش تکونش دادم
من: گیلیگیلی گیلی شیکمشو

نرم و باحال بود به صورتش نگاه کردم و گفتم میشه ی گاز بگیرمش
مامان: نخیر نمیشه

من: عه گاز تو محکم بود هنوز یکی طلب دارم

خودمو کشیدم عقب تر صورتمو بردم سمت شکمش لبامو گذاشتم رو بالای نافش بوسیدم
مامان: پوریااا نکن بچه پاشو

با دندون سعی کردم ی چندتا گاز از شکمش بگیرم اونم انگشتاشو برد لای موهام، زبونمو درآوردم آروم گذاشتمش رو شکمش و کشیدم رو تنش

مامان: آاااخ پوریااا این چه کاریه
من: خوش طعمیا
مامان: پرو نشو بسه پاشو

گوشیم زنگ خورد پاشدم گوشی رو برداشتم

دوستم بود، تاپشو داد پایین که گفتم آ آ هنوز ورزشت تموم نشده، تماس وصل کردم در حالی که داشتم حال احوال میکردم نشستم جلو پاش، باز پاهاشو باز کردم سرمو بردم جلو و لبامو کشیدم رو شکمش

من[با تلفن]: نه قربونت داشتم کتاب میخوندم بگو

مامان ی خنده ریزی کرد ولی ساکت بود منم مشغول حرف زدن و بوسیدن شکمش، یهو ی ایده به سرم زد تا جایی که میتونستم تماسو لفتش دادم خودمم چرخیدم سرمو از رو شلوار گذاشتم رو کصش، با ی دستم با پاهاش بازی میکردم حرف میزدم و سرمو الکی رو کصش تکون میدادم، یکم تلاش کرد سرمو هول بده جلو از رو پاش بلند بشم ولی اهمیت نمیدادم، دست اومد لای موهام موهامو چنگ میزد منم داشتم کیف میکردم تا اینکه حرفامو تموم شد مجبور شدم تلفن قطع کنم

زد رو سرم و گفت پاشو دیگه، گوشی رو انداختم اونور سرمو چرخوندم از رو شلوار ی بوس کوچولو از کصش گرفتمو و اسپنک به پشت رون پاش زدم و سریع پاشدم

مامان: پوریاااا قرار بود ی گاز کوچولو بگیری اجازه این کارو که بهت ندادم

در حالی که میرفتم سمت میزم خیلی عادی و بی توجه گفتم همش مال خودمه اجازه نیاز ندارم هر کار بخوام میکنم

مامان: بچه پرووو
شاد خندون پاشدو از اتاق رفت بیرون

یکم بعد منم رفتم تو پذیرایی، مامان نشسته بود رو کاناپه گوشیشو چک میکرد

من: از این بعد هر روز باید ورزش کنیا
مامان: نه همین امروز بس بود این چه ورزشیه آخه
من: چش بود مگه؟

مامان: کدوم مربی شکم آدمو میبوسه آخه

من: نه این دفعه اول بود از فردا جدی ورزش میکنیم، الانم لباستو بده بالا ی عکس از شکمت بگیرم ی ماه دیگه مقایسه کنیم تفاوتو ببینیم

تاپشو یکم داد بالا
من: نه اینجوری خوب نیست، پاشو وایسا

پاشد ولی چیز زیادی مشخص نبود
من: تاپتو بیشتر بده بالا

کشید بالاتر گفتم اها خوبه یکمم شلوارتو بکش پایین تر

مامان: دیگه چی؟ بگیر دیگه خوبه همینجوری

من: مامااان! اذیت نکن به مربیت گوش بده
مامان: ایششش، خوبه الان؟
من: نه بازم بیشتر
(پیام بازرگانی: ادامه داستان در کانال تلگــرام)
یکم دیگه کشید پایین ولی باز گفتم پایینتر که گفت یهو بگو شلوارتو دربیار دیگه

خندیدم و گفتم اگه در میاوردی که بهتر میشد ولی نه ی کوچولو دیگه بدی پایین عالیه

رسما اگه یکم دیگه پایین میکشید کصش پیدا میشد، برامدگی بالای کصش قشنگ مشخص بود
عکسو گرفتم عکس خوشگلی بود نشون خودشم دادم

من: اینجات چی شده چرا باد کرده؟
مامان: کجا؟
من: وایسا ببینم
دستمو بردم سمت شلوارش خواستم یکم بکشم پایین که زد رو دستم، فهمید منظورم کجاس

مامان: خاااااعک تو سرت واقعا، چیزی نشده
من: خب بذار ببینم
مامان: بمیر پوریا فقط همین

دوتاییمون زدیم زیر خنده، باز عکسو آوردم زوم کردم و گفتم ببین ی چیزی شده غیر طبیعیه اینجا
مامان: پوریا پشیمونم نکن، عکسم پاک کن نمیخواد نگهداریش

من: عه مامان باز داری بد میشیا، عکس پروژه علمیه واسه ماه بعد میخوایمش
رفتم سمت اتاقم و تو ذهنم چه چیزا که نمیگذشت عکس بعدی حتما باید لخت باشه ولی چجوری راضیش کنم؟

نوشته: RealMomAndSon


👍 41
👎 19
247501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911601
2023-01-21 02:04:48 +0330 +0330

شیوه جالبیه واسه جذب ممبر

3 ❤️

911603
2023-01-21 02:06:38 +0330 +0330

یعنی هرچی فیلم سوپر بوده رو برداشته داستان کرده تحویل ما داده اخه بچه کون مامانت رو کمتر دراز کشید تو ۵تا شنا رفتی؟واسه ممبر گرفتن هر کصشری مینویسه بعد تو کانال حمایت مالی هم میخواد
دیس لایک به داستان کصشر

5 ❤️

911611
2023-01-21 02:28:56 +0330 +0330

حمایت مالی میگن میخاد داخل چنل … تبلیه چنل هم که میکنه… هر داستانی هم که میخونم این نوشته و از این داستان به اون داستان میپره … ادمین پیگیری کن مدتیه بگا رفته داستانا

2 ❤️

911640
2023-01-21 09:34:36 +0330 +0330

سلام همینو ادامه بده ولی تمام جزئیات توضیح بده و بزار نوشته هات پیوسته باشه

0 ❤️

911648
2023-01-21 11:12:22 +0330 +0330

عالی و لذت بخش
ادامه بده عزیز

0 ❤️

911672
2023-01-21 15:18:16 +0330 +0330

کدوم کانال ایدیش چیه

2 ❤️

911700
2023-01-22 00:25:04 +0330 +0330

ادامه بده

1 ❤️

911733
2023-01-22 05:19:56 +0330 +0330

نشسته روپاش بوس از رو کوسش زده .چطوری اون وقت؟چاخانشو کم کنی بد نبود

1 ❤️

911758
2023-01-22 13:14:39 +0330 +0330
  • واقعن برام سواله
  • مردک احمق،نشستی کلی وقت گذاشتی این کس شعرای کیری رو نوشتی که چی!
  • نه شعور دارید نه عقل دارید.یه مشت گاوید که منتظرید برید توی طویله،شورتتونو بدید پایین یکی بزاره وسط راگوزه پارتون…
  • خجالت بکش پاشو برو بنایی کن لااقل وقتت تلف این کس شعرا نشه
1 ❤️

911819
2023-01-23 01:42:10 +0330 +0330

توهم که دهنمون سرویس کردی با این داستان تخیلیات😂😂

1 ❤️

911875
2023-01-23 11:18:20 +0330 +0330
  • نقد شخصیت نوشته کیری فوق و پا ورقی توالت هفت حوض
  • گوز‌ گوز کردن یه مفعول اونم در تلاش پیدا کردن هویتش که آخر سر مذکره یا مونث! و افتادن دنبال افرادی که این کس شعرو خوندن و فحاشی بهشون،تنها و تنها نشان دهنده شخصیت سست و پلاستیکی این فرد هست.
  • فردی که از لحاظ بدنی مایل به دختران است و از لحاظ فکری مایل به مفعولهای دهه ۷۰ ایالات متحده
  • علی برکت الله
1 ❤️

911900
2023-01-23 16:36:54 +0330 +0330
  • قابل توجه نویسنده این پاورقی زرد
    از من خواهش کردن یه نقد درست برات بنویسم.
    هر چند چشمها و ذهن ما نیازمند این هست که وقت بزاریم و یه چیز درست رو مطالعه کنیم ولی خب دوستان با خواهش و تمنا سعی داشتن بگن لطفی کنم و نقدی که برازنده این مفعول کودک محور هست را بنویسم‌.
    من قبل از نوشتن نقد اصولی زیر این اراجیف ابتدا یه نصیحتی به خودت بکنم،شما اگر قرار باشه اینقدر بیجنبه باشی که بدو بدو بیوفتی دنبال خواننده ها و توی تایپیک های غیرمربوطه بهشون فحاشی کنی و اینقد حقیر و از لحاظ شخصیتی دچار ضعف باشی که قبول نکنی که پاورقی نویسم نیستی و بخوای مثل یه کودک مفعول ۵ساله عر عر کنی و گاز بگیری،تف بندازی،ماشین ملتو پنچر کنی بهتره کلن چیزی ننویسی! مجبور نیستی دوست من.نویسندگی نیازمند یه فهم بالا نسبت به عوام جامعه اس.البته برای شما که دولتو گرفتی دستت و چرت و پرت مینویسی نباید واژه نویسنده رو بکار برد ولی خب به هرحال،اینها هم بخش کوچیکی از هنر و دنیای نویسندگی محسوب میشه که به لطف شما فرد لوده به لوس وجودت نجس شد.اینم بدون این چرندیات شما در حد یه چس ناله بیشتر نیست.حالا چند نفر بیان لایکم بزنن زیاد فک نکن چیزی خلق کردی،اون بندگان خدا هم دلشون شاید سوخته و گفتن یه لایک بدون مالیات هم بزنیم براش،دلیل نمیشه فکر کنی چس ناله هات و استفراغ مغز نداشتت مورد قبول واقع شده.هرچند نگاه کنی به نظرات دوستان میفهمی هرکس به نوبه خودش دستشو تا آرنج توی باسنت فرو کرده،اگر متوجه نمیشی دلیل برگشاد بودن و نداشتن حواس پنج گانت هست‌.
    اولین اصول در نوشتن داستان اسم داستانه کودک پریود مغز
    اسم داستانتو ببین!!!
    ورزش کردن در کنار مامان!!!
    یه جمله ناقص رو گذاشتی روی اسم داستان!
    دومین اصل،ایده داستان هست.شما برداشتی یه ایده دستمالی شده درجه هزارمه تکراری رو دزدیدی،حتی خلق ایده هم نداری شما.تا این حد زیر چرخهای ۱۸چرخی حالا بماند به جز اون ۱۸ چرخ،زیر خود راننده و حتی به جرات میگم زیر شوفرم رفتی!!!
    سومین اصل ساخت فضای مناسب هست.اگر سواد داشته باشی که بعید میدونم شما تا تصمیم کبری بیشتر خونده باشی،پیشنهاد میکنم بنیادهای آسیموف رو بخونی تا بفهمی منظور از فضا سازی چیه!
    خودت همین الان سرپا وایسا و ۱بار این کس شعری که نوشتی رو با صدای بلند بخون،یه لحظه احساس کن مال یه شخص دیگس.اگر دستاتو تا آرنج توی باسنت جا نکردی من حرفی برای گفتن ندارم.البته میتونی با صدای بلند هم بخونی تا اون شخصی که توی داستان کنارش ورزش میکردی هم بشنوه.به نظرم اینطوری بهتره‌.
    چهارمین اصل
    پرداخت داستان هست.دوست عزیز،چگونگی جمله بندی،اوج و فرود داستان،استفاده به جا از دیالوگها،ایجاد کشش،ایجاد حس تعلیق در خواننده،استفاده از کلمات مناسب!!!بیان زیبا و روان برای خواننده… ایا واقعا همچین اصلی در این پاورقی پیدا میشه؟ایا این پاورقی که شبیه یه عدد نواربهداشتیه کلن اصلی توش هست یا خیر؟
    شما دقیقا در زندگیت تنها کاری که نباید انجام بدی اینه که بشینی و بنویسی!
    دقیقا دست گذاشتی روی کاری که نه تنها بلد نیستی بلکه یه ابله به تمام معنا میشی وقتی انجامش میدی.
    بحث پایان بندی و دیگر ساختارهای داستانی طلبت.این از نقد دستان که البته بنده داستانی نمیبینم کلن…من ادمی نیستم که دیگرانو نصیحت کنم یا بخوام الکی افراد رو پروموت کنم،نظر شخصیم اینه شما ابتدا باید روی شخصیتت کار کنی چون خیلی مهمه.فردی با شخصیت تهاجمی و کودک محوری شما برای جامعه کنونی ایران به نظرم سم حساب میشه.ببین الان یه نگاه به خودت بنداز،راه افتادی زیر پست های غیرمربوطه دیگران فحش و اراجیف مینویسی،خب این نشون میده شما دچار ضعف شخصیتی هستی و به نظرم به درمان و خوردن قرص باید روی بیاری.حتی به نظرم باید مورفین های دوز بالایی بهت تزریق بشه که تا ۴هفته روی تخت بدون تحرم بمونی.شاید دیگران بگن دارم زیاده روی میکنم ولی فردی مثل شما اگر ازدواج کنه و خدایی نکرده توله ای پس بندازه میدونی چه اتفاق وحشتناکی ممکنه بیوفته! من حاضرم شرط ببندم بچه شما اسلحه میبره توی مدرسه بچه های معصومو میکشه.چون پدرش دقیقا الگویی هست که همین رفتارو داره.یه پدری که بیمار هست و نمیتونه خودشو کنترل کنه،سراسر وجودش عقده و کم توجهی داره،مشخصا توی خانواده تا حرف زده محکم توی سرش زدن.همیشه زنبیلو انداختن جولوش بره صف نونوایی.لباسای همسایه هارو پوشیده و مشخصا بهش دست درازی هم شده توی کوچه های باریک و خلوت و تاریک شهر.خب شما فکر کن همچین شخصیتی توی توالت عمومی هفت حوض نشسته و این پاورقی رو ارسال کرده.به نظر من امثال فردی با مقیاس شما مطمنا برای جامعه کنونی ایران که شبیه باروت می مونه خطرناکی.حالا اگر خودت راضی باشی ما یه مراسم گردآوری اعانه بگیریم برات و بتونیم با پولش بستریت کنیم؟برادرانه میگم،من قول میدم این حقارت درونی و عدم اطمینان به نفست رو بتونیم مهار کنیم.بعدشم نگران نباش توی همون توالت عمومی می زاریمت یه کارت خوانم میزاریم جولوت،۴تا گل و گیاهم برات میگیریم،یه مقداری فضای سبز دورت باشه بالاخره مردم رو هم بتونی ملاقات کنی تا یه مقدار حالت و فرم بهتری بگیره روحیت.
    امیدوارم در آینده روی شخصیتت کار کنی،تلاش کنی حسابی و ازین وضع در بیای.
    با تشکر از بقیه دوستان
1 ❤️

912007
2023-01-24 11:02:54 +0330 +0330

خیلی وقته بیشتر از خوندن داستان حال میکنم کامتارو بخونم
این داستانم نخوندم ولی دیدم توی کامنتا یه کل کلی با امیرعلی پیش اومده بود
این امیرعلی انصافا کوسخوله، هر روز یه داستان جدید از ننش در میاره و من پای یکی از داستاناش کامنت کردم از ننت نمیکشی بیرون از ما خوانتدگان داستانای شهوانی بکش بیرون بابا تو ننتو نگایییدی مارو گاییدی ولکن قصه های ننتو
آقای عقده ای زورش آورده اومده خصوصی من نوشته آره تو از اینکه من لایک زیاد میگیرم بهت زور اومده و تو بی غیرتی!حالا فک کن کسی که نصف کاربرای حشری شهوانی کیربدست منتظرن داستان جدید بزاره و با توصیفات کوس و کون پستون ننش جلق بزنن بمن میگه بی غیرت!!!
بعدم تهدید کرده بود یه روز داستان مادر تورو مینویسم خوب منم پیش دستی کردم و داستان ننش رو با اسم "شکارچی"نوشتم که لینکش هم توی بیووه خواستین بخونین

2 ❤️

913789
2023-02-06 00:36:57 +0330 +0330

خسته نباشی ادامه بده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها