پس از ولنتاین (۳ و پایانی)

1402/01/01

...قسمت قبل

تقریبا ده سال پیش بود که با قبولی در دانشگاه، از اهواز به تهران نقل مکان کردم. توی خوابگاه با دختر شیرازی شاد و خونگرمی به اسم نسترن هم اتاقی شدم. بخاطر خونگرمی و خوش مشرب بودنش خیلی زود دوستای صمیمی شدیم. اولای ترم دوم بودیم که به دعوت دوست پسر نسترن توی یه پارتی شرکت کردیم و با آرش آشنا شدم. آرش حدود ده سال از من بزرگتر بود . مهندس بود و درآمد خوبی داشت اما زن نداشت. خیلی با اعتماد بنفس و مغرور بود. با وجود اختلاف سنیمون از همون شب، جذبش شدم. با اون حس غرور و اعتماد و بنفس بالاش خیلی حال میکردم.
بعداز یه مدت، تقریبا عادتمون شده بود که هر آخر هفته پیشش باشم و درست مثل زن و شوهرا هر شب جمعه سکسمون برقرار بود. با پیش رفتن رابطمون، آرش از لحاظ مالی هم شروع به ساپورتم کرد. هر جمعه صبح که می خواستم ازش جدا بشم پولی بهم میداد و میگفت نمی خوام از لحاظ مالی در مضیقه باشی. پول زیادی نبود ولی کم هم نبود و یجورایی من رو از پول تو جیبی محدودی که از شهرستان برام واریز میشد بی نیاز کرده بود و خیلی راحتتر می تونستم واسه خودم خرج کنم. اون سکسها و اوقات خوشی که با آرش داشتم و حتی ساپورت مالیش یجور دلبستگی و دوست داشتنش رو در من بوجود آورده بود. توی دنیای ساده اونروزام، فکر میکردم شاید این دلبستگی دو طرفه باشه. اما توی آخرین شب جمعه ای که پیش آرش بودم، صحبتهایی بینمون رد و بدل شد که مسیر زندگیم رو عوض کرد. اونشب بعد از بالا رفتن چند پیک ودکا و یه سکس گرم، تو بغل هم بودیم و چرت و پرت می گفتیم که آرش گفت:
_میگم کتایون …نمی خوای توی شرکتی چیزی کار کنی؟تو که وقت آزادت زیاده
_راستش اوایل که اومدم تهران، تو همین فکر بودم. چندتا شرکتم رفتم واسه کار…
_خوب؟
_خوب …شرکتای دولتی بدون مدرک و سابقه و پارتی، کار بهت نمیدن خصوصی هم انتظار دارن در قبال یه پول کم مث خر، حمالی کنی و هر موقع طرف هوس کرد، باهاش سکس کنی!
بعد پا شدم یه نخ سیگار آتیش زدم و گفتم: راستش این پولایی که توی طول ماه بهم میدی در حد همون حقوق پیشنهادی اوناس، مگه دیوونم برم اینجوری کار کنم. تازه با تو خیلی هم خوش میگذره!
بعد از کلی لاس زدن و شوخی و خنده بهش گفتم: آرش تو نمی خوای زن بگیری دیگه سنت داره میره بالاها! آرش با همون غرور همیشگیش که اینبار در اثر مستی، با بیخیالی هم همراه شده بود گفت:تا وقتی دخترایی مث تو هستن که بهم حال بدن مگه دیوونم زن بگیرم! تازه تو هم دردسرت کمتره هم خرجت!
با شنیدن این حرف انگار آسمون روی سرم آوار شد. پاشدم لباسام رو پوشیدم و واسه همیشه از خونه و زندگیش بیرون زدم. توی مسیر برگشت، بخودم میگفتم چقدر ساده و احمق بودم که فکر می کردم این رابطه بر اساس عشق و علاقه اس در حالی که از نظر آرش، من فقط در حد یه سوراخ واسه خالی کردن عطش سکسش بودم. یه جنده بودم! خوب مگه غیر از این بود من شبای جمعه میرفتم بهش میدادم و اونم صبح باهام نقدی حساب میکرد! یه دفعه انگار چشمام بروی حقیقت باز شده بود. من چیزی نبودم جز یه دختر شب جمعه ای!
یکی دو ماه بعد نسترن مچ دوست پسرش رو حین خیانت گرفت و با روحیه داغون به خوابگاه اومد. اونشب حسابی با همدیگه درد دل یا بقولی چس ناله کردیم که چرا پسرا اینقدر نامردن و فقط دنبال سکس هستن و هیچ چیزی جز سکس واسشون مهم نیست. تهش به این نتیجه رسیدیم که باید با پسرا مثل خودشون رفتار کرد یعنی مثل یه عوضی تمام عیار و باید بهای کارهاشون و بهای چیزی که می خوان و بهای همه عوضی بودنهاشون رو بدن!
فردای اونشب دوباره شهروز رو دیدم. سوار ماشین بود و خواست برسونتم. شهروز یکی از بچه پولدارای تهرانی دانشگاه بود. از اون هوسبازای شیطون و از همون روزای اول دانشگاه به همه دخترای کلاس منجمله خودم پیله کرده بود. بخاطر رفتارای جلف و هیزش ازش خوشم نمیومد. اما با توجه به حرفایی که دیشب با نسترن زده بویم و تاثیری که آرش روم گذاشته بود، بی هیچ حرفی سوار ماشینش شدم.
_به به کتی خانوم بالاخره مارو قابل دونستین
بی هیچ شرمی توی چشماش زل زدم
_می خوای ترتیبم رو بدی؟
با همه پر رو بودن و خودنماییهاش یه لحظه مغزش هنگ کرد!
_چی؟…چی میگی …
_می خوای ترتیبم رو بدی یا نه؟
_اوووه…خوب دروغ چرا خیلی هم می خوام!
_خرج داره …خرجشم یکم سنگینه
_ای جانم… خوشم میاد که رک و رو راست حرفتو میزنی …خرجش با من …بریم حالا؟
_نه اول بزن به کارتم
با شنیدن مبلغ، مخش سوت کشید و با اینکه باورم نمیشد ولی مبلغ رو در جا برام کارت بکارت کرد! مدتها سکس داشتن در هر شب جمعه و یه دفه قطع شدنش واسه چند هفته، میل به سکس رو در من شعله ور کرده بود و از طرفی قطع شدن ساپورت مالی آرش هم منی که به پول خرج کردن عادت کرده بودم رو در مضیقه قرار داده بود. تازه بعد حرفایی که با نسترن زده بودیم دلم نمی خواست مفت و مجانی به شهروز حال بدم که فرداش بره کیرش رو توی یکی دیگه فرو کنه. شهروز، منی که هم از مبلغ واریزی به کارتم سرمست بودم و هم چند هفته بی سکسی حشریم کرده بود رو برد خونه و یه سکس فوق العاده داغ و وحشیانه با هم کردیم. با اینکه از شهروز خوشم نمیومد و قبلا محل سگ بهش نمی گذاشتم اما برعکس تصورم سکسمون واسم لذتبخش بود. اما لذتبخش تر از سکس، خریدهایی بود که فردا با پولهای شهروز میکردم. میدونستم که پولم بزودی تموم میشه و یه فکری مث خوره بجونم افتاده بود. در واقع این فکر از همون شب آخری که با آرش بودم توی سرم افتاده بود. دختری مثل من جوون، جذاب، قد بلند و سکسی اصلا چرا باید دغدغه کار و پول در آوردن داشته باشه وقتی میتونه مثل آب خوردن پسرای هول و هوسبازی مثل شهروز رو تیغ بزنه! در واقع رفتن اونروزم با شهروز یجور به چالش کشیدن فکر توی سرم بود. میدونستم با اینکار، رسما یه فاحشه میشم. چیزی که وحشتناک و چندش بود. اما وقتی به پول درشتی که از شهروز کنده بودم فکر می کردم دو دل میشدم.
چند روز بعد شهروز بهم زنگ زد.
_چطوری کتی خوشگله؟
_درست صحبت کن آقا شهروز یعنی چی کتی خوشگله؟
_خوشگلی دیگه عزیزم… چرا بدت میاد. بعدم ما که زیر و بالای هم رو دیدیم که نباید واسه هم چوسی بیایم!..بگذریم آخر هفته دو سه روزی دارم میرم شمال پایه ای بیای؟
از اینهمه پررو و وقیح بودنش بدم اومد.
_نه آقا شهروز …مرسی
_ناز نکن کتی جون …باهات حساب میکنم…راضیت میکنم!
_درسته که اونروز پولت رو گرفتم ولی من جنده نیستم…یعنی اونروزم احتیاج داشتم.
_جنده چیه خانومی؟…مگه دختر نازی مثل تورو میشه با این اسما صدا زد…این پولم فقط یه هدیه اس از طرف من واسه جبران خوبیات!
اصلا دلم نمی خواست دیگه باهاش رابطه ای داشته باشم اما مبلغ رو که گفت، فکم افتاد!
_اونوقت چند روز شمالیم؟
_چهارشنبه بعد از ظهر میزنیم به جاده و شنبه صبحم برمی گردیم. فقط… دو نفریم!
_دو نفرین؟
_آره پسر عمومه…اونم هست
_یعنی دو سه روز… هر دوتاتون می خواین…
_آره دیگه…تو هم دوس داری تنها بیا …البته کسی رو با خودت بیاری که چه بهتر… فقط مبلغ همونیه که گفتم چه تنها باشی چه با کسی…فقط تا فرداشب خبرم کن هستی یا فکر کس دیگه باشم.
شهروز رسما داشت مثل جنده پولیا باهام قرار میگذاشت. ولی مبلغ اونقدری بود که حس بدش زیاد روی مخم نباشه. راستش اگه قرار بود تنها باشم دلم نمی خواست اینکار رو بکنم. اما فکری بسرم زد. اونشب کلی روی مخ نسترن کار کردم تا راضی شد همراهم بیاد.
دو سه روز سکس و حال و حول بود و بکن بکن و البته رفتار شهروز و پسر عموی لاشی تر از خودش با من و نسترن خیلی بی پرواتر و هرزه تر شده بود. بخاطر پولی که داده بودن، بخودشون اجازه میدادن هر جور دوست دارن با ما رفتار کنن. بالاخره شنبه شد و برگشتیم و دم در خوابگاه پیادمون کردن. وارد خوابگاه شدیم و بنوبت حموم رفتیم. تا یکی دو ساعت، هیچ حرفی واسه گفتن نبود. ولی کم کم شروع کردیم و هر کدوم دنبال توجیه کاری بودیم که کردیم. شب که شد مجبورش کردم برای خرید همراهیم کنه. میدونستم هیچ چیز به اندازه خرید و پول خرج کردن حالمون رو خوب نمی کنه! همونطور که انتظار داشتم خرید کردن حالمون رو بهتر کرد. وقتی با دستهای پر از خرید به خوابگاه برگشتیم، به این نتیجه رسیدیم که کارمون فقط اسمش بده اگه نه پولش حرف نداره!
اون ترم تموم شد و ترمهای سه و چهار، علنا من و نسترن دنبال مشتریهای پول دار و پول خرج کن می گشتیم. از طریق پارتیهایی که شهروز و بقیه بچه مایه های دانشکده برگزار می کردن تونستیم چند تا کیس مناسب پیدا کنیم. از طرفی هم توی دانشگاه داشتیم تابلو میشدیم و هم به این نتیجه میرسیدیم وقتی به این راحتی میتونیم پول دربیاریم اصلا چرا باید وقتمون رو توی دانشگاه حروم کنیم؟ در نهایت تصمیم به ترک تحصیل گرفتیم و با پولهایی که جمع کردیم سر از دوبی در آوردیم. یه سوئیت کرایه کردیم و کارمون رو اونجا شروع کردیم. اونجا هم خیلی زود مشتریهایی واسه خودمون دست و پا کردیم و کار و بارمون نسبتا گرفت. البته دوبی مشکلات خودش رو داشت. بعضی از عربها حقمون رو نمی دادن و کاری هم از دستمون بر نمیومد یا گیر دادنهای همیشگی پلیس و سه ماهه بودن ویزا که هر بار باید میومدیم ایران و مدتی بعد دوباره برمی گشتیم و همچنین ممکن نبودن کار کردن توی ماههایی مثل رمضان و … ولی در کل پولی که در میاوردیم خوب بود. بخصوص با گرون شدن نرخ ارز، معادل سازیش به ریال حتی بیشتر هم میشد. توی اون سالها که توی دوبی مشغول سرویس دادن به مشتریهامون بودیم، خانواده هامون فکر می کردن اونجا مشغول آرایشگری هستیم! بعد از گذشت شیش سال، یه روز نسترن بهم گفت:
_کتایون من دیگه نیستم!
_یعنی چی که نیستی؟
_هر دومون میدونیم این کاری نیست که همه عمرت بتونی ادامش بدی و بالاخره یه روزی باید بکشی کنار، ضمنا این کار خیلی ریسک داره.
_یعنی واقعا می خوای بکشی کنار؟… خوب بعدش چیکار می کنی؟
_بر می گردم شیراز…با پولایی که جمع کردم می تونم یه آرایشگاه با کلاس و شیک بزنم. چند تا آرایشگر استخدام می کنم و خودم میشینم پشت صندوق و پولارو جمع میکنم. این سالها هم انگار هیچوقت وجود نداشتن!
من واقعا ولخرج و عاشق پول خرج کردن بودم. اما بر عکس من، نسترن آینده نگر و زرنگ بود و پولهاش رو واسه برنامه ای که ریخته بود کنار گذاشته بود. با این حساب نسترن برگشت شیراز و آرایشگاهش رو راه انداخت و من تنها شدم. تنها زندگی و کار کردن توی دوبی سخت بود. از طرفی سنم به بیست و پنج رسیده بود و رقابت کردن با جوونترها روزبروز سخت تر میشد. تصمیم گرفتم دوبی رو بزارم کنار و برگردم ایران تا به مردان میهنم خدمت کنم!
توی اون شیش سال دوبی، هر زمان بدلیل ماه رمضون یا محدودیت ویزا مجبور به برگشت به ایران میشدیم، وقتم رو توی تهران سپری میکردم و از مشتری های قدیمی پذیرایی میکردم. اینبار هم دوباره به تهران برگشتم. اما دیگه نمی خواستم با هر کسی سکس کنم. دنبال کیسهای خاص بودم. نمی خواستم دیگه با مجردها و جوونهای حشری وقتم رو تلف کنم. دنبال مردهای سن بالا و ترجیحا متاهل بودم که زنهاشون از ریخت و هیکل افتاده بودن و دنبال یه دختر جوون و خوشگل بودن که بیرون از خونه و زندگیشون هر آنچیزی که از سکسهای دوره جوونی بیادشون مونده رو دوباره واسشون زنده کنه. مردهایی که اونقد پول داشته باشن و اونقدر خرج کن باشن که بتونن بهشتی که تو میتونی بهشون بدی رو بخرن. مردهایی که اونقدر مشغله کاری داشته باشن و اونقدر سنشون بالا باشه که نه حوصله دوست دختر بازی و نه وقت هر روز دنبال کیس مناسب گشتن رو داشته باشن و دنبال یه کیس ثابت اما نامبر وان باشن. یه دختر جووون، خوش هیکل، سکسی و سکس بلد که خودم باشم! تقریبا یک سالی طول کشید تا ترکیب مورد نظرم رو با سه تا مرد بین پنجاه تا شصت سال بستم. هر سه نفر ثروتمند، هوسباز و البته با مشغله زیاد!
اولین بار، کیوان رو خونه یکی از همون سه نفر دیدم.
_کتی جان ایشون مهندس حافظی هستن
کیوان یه مرد حدودا چهل ساله چهارشونه با یه ته ریش مرتب شده بود. ظاهرا اونروز ،طرف می خواسته به کیوان پز بده که چه شاه کوسی رو میکنه و واسه همین کیوان اونجا بود. هیچ برنامه ای واسه اینکه مشتری جدیدی اضافه کنم نداشتم و با پول همون سه نفر، زندگی خوبی بهم زده بودم. اما در مقابل اصرار کیوان، تسلیم شدم و شماره ام رو بهش دادم و بعد هم کارمون به قرار رسید و کیوان رسما مشتری ثابت چهارمم شد. در مقام مقایسه، کیوان از اون سه نفر دیگه جوونتر بود و از لحاظ بدنی اهل ورزش بود و بدن رو فرم و کیر کلفتی داشت. اما مهمترین چیز در مورد کیوان این بود که بشکل عجیبی من رو به یاد آرش مینداخت. مهندسی که اولین و آخرین عشق ناکام زندگیم و در عین حال اولین مشتریم و در واقع یکی از اصلی ترین دلایل فاحشه شدنم بود. بله کیوان به شکل عجیبی آرش رو بیادم میاورد.کیوان هم مثل آرش مغرور، بی خیال، بوالهوس و البته مهندس بود!
بعد از سالها، کیوان اولین مردی بود که با وجودی که از تیغ زدنش غافل نمیشدم اما واقعا از بودن باهاش، لذت هم میبردم. در مورد سکس، واقعا آدم با تجربه ای بود. بدن قوی و کیر کلفتش هم جذاب بود. در مورد رابطم با کیوان همه چیز جذاب بود. هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ جنسی تا اینکه سر و کله دختری هرزه بنام شیدا توی زندگیش پیدا شد.
.
.
.
با اصرارها و البته وعده پرداخت یک پاداش تپل، راضی شده بودم که هدیه ولنتاین شیدا به شوهرش بشم. حامد، اصلا اون چیزی که من تصور می کردم نبود. یعنی اون چیزی که تعریفش رو شنیده بودم، نبود. اصلا به اون بی عرضگی و بی دست و پا و گاگول بودنی که کیوان می گفت نبود. در مورد سکس هم به اون افتضاحی که شیدا برام گفته بود، نبود. شاید کیرش به کلفتی کیوان نبود و خودشم جووون و کم تجربه بود. اما حداقل منی که با مردهای بسیار زیادی رابطه داشته میدونستم که حامد هم سایز آلتش و هم نوع سکسش در حد معمول و متوسط بود. نه در حد اون فاجعه ای که شیدا ازش تعریف میکرد.
بعد از سکسمون توی حموم بودم و خودم رو خشک میکردم. ناخواسته میشنیدم. شیدا سعی داشت شوهرش رو قانع کنه که اشکالی نداره اگه گاهی هر کدوم همچین برنامه هایی داشته باشن و به اصطلاح هرز بپرن. اما حامد خیلی قاطع ازش می خواست که واسه همیشه این کارها جمع بشه. اون لحظه بیشتر از همیشه از شیدا متنفر شدم. حامد عاشق این زن بود. برعکس اکثر مردها، دنبال بوالهوسی نبود. پولدار بود و بی دریغ واسه زنش خرج میکرد و …اما شیدا از هر فرصتی واسه خیانت کردن بهش استفاده میکرد. حتی سعی داشت حامد رو هم مثل خودش توی لجنزار بکشه! مطمئنم هر مرد دیگه ای جای حامد بود سعی می کرد در اولین فرصت و دور از چشم زنش ازم شماره بگیره و سعی کنه باهام وارد رابطه بشه یا مشتریم بشه. اما حامد تنها به چشم یه هدیه یک شبه به من نگاه کرده بود نه بیشتر و دوباره به بغل زنش برگشته بود. راستش اونشب با دیدن حامد، نه تنها تنفرم از شیدا بیشتر شد که حتی از کیوان هم بدم اومد. کیوان صرفا برای ارضای بوالهوسی های خودش در حق مردی مثل حامد که آزارش به مورچه نمیرسید همچین نامردی ای میکرد.
نمیدونم ساعت چند بود که از خواب بیدار شدم. همه جا تاریک بود و اول نفهمیدم کجام، اما کم کم یادم اومد. روی تخت و کنار شیدا خوابیده بودم. اثری از شوهرش نبود. هوای اتاق، دم کرده بود و هوس سیگار بسرم زد. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم.
با روشن شدن شعله فندک یه دفه جا خوردم. حامد توی تاریکی نشسته بود. تکیه به دیوار داده بود و پاهاش روی زمین دراز بود و بمن زل زده بود.
_ببخشین شرمنده می خواستم…
متوجه شدم صورتش از اشک خیس شده. نشستم کنارش و گفتم: چیزی شده؟میتونم کمکتون کنم؟
گفت: نه …و صورتش رو برگردوند. بلند شدم و گفتم براتون آب میارم. یه لیوام آب واسش آوردم. یه نفس بالارفت. معلوم بود گلوش خشک شده که نشون میداد هم بغض کرده و هم بشدت ذهنش درگیره. بلند شدم و گفتم:
_پس من میرم
دو قدم رفتم اما دوباره برگشتم و کنارش نشستم. دستش رو لمس کردم و چیزی که تمام اون شب ذهنم رو درگیر کرده بود به زبون آوردم:
_تو مرد خوبی هستی…حقت این نیست.
با تعجب نگام کرد و گفت: تو چی میدونی؟
_همه چیز رو میدونم…مشکل از تو نیست! تو مرد شریفی هستی …ولی زنت جندس!..آره اونقدری هست که حتی منم بهش بگم جنده
_ولی من دوسش دارم…آخه چرا …چرا باید با من همچین کاری بکنه؟
_سادس …چون جندس!
_لطفا دیگه این کلمه رو بکار نبر
این پسر اونقدر ساده بود که همچنان توی وجود خودش دنبال دلیل جنده بودن زنش میگشت و ازم میپرسید واقعا مشکل من چیه؟ و بعد باز با خودش میگفت: تقصیر خودمه که با کیوان آشناش کردم و … دلم واقعا واسش سوخت و همزمان تنفرم از شیدا و حتی کیوان به نهایت رسید. دیگه نتوستم تحمل کنم و بهش گفتم:
_اگه سر عقل اومدی و فهمیدی مشکل از تو نیست و به این نتیجه رسیدی که باید شیدا و کیوان تاوان کاراشون رو پس بدن میتونی روی من حساب کنی!
با تعجب نگام کرد. ادامه دادم فکر کردی فقط لنگ هوا دادن ازم بر میاد؟ نه عزیزم خیلی کارای دیگه هم ازم بر میاد… و مهمتر از همه اینکه از زن جندت هم بدم میاد. از اون کیوان لاشی هم که با اومدن شیدا دیگه مثل قبل تحویلم نمیگیره هم بدم میاد. هر دوشون باید تاوان پس بدن! حالا چی میگی؟
با همون نگاه ابلهانش من روی منبر رفته و جوگیر شده رو نگاه کرد و با بی تفاوتی گفت: خودم حلش میکنم!
_واقعا؟… خودت حلش میکنی؟ اصلا کون لقت منکه رفتم بخوابم
بازم دلم نیومد و برگشتم و شماره تماسم رو بهش دادم.
_اگه نظرت عوض شد زنگ بزن
.
.
.
سه روز بعد بهم زنگ زد و گفت می خواد ببینتم. تا اونروز با هیچکدوم از مشتریهام توی خونه خودم قرار نگذاشته بودم. اما برای حامد، استثنا قائل شدم و آدرس رو بهش دادم. وارد خونه که شد حال روحیش اصلا خوب نبود. در یک کلام داغون بود. توی چشمهاش درد، خشم و بیچارگی رو میشد دید. وقتی نشست و بالاخره دهن باز کرد، گفت به دیدن کیوان رفته تا ازش بخواد از زندگی شیدا بیرون بره. باورم نمیشد تا این حد ساده و خوش خیال باشه و راستش اولش از دستش عصبانی شدم.
_پس برنامت واسه اینکه خودت حلش کنی همین بود؟ واقعا که! عکس العمل کیوان چی بود؟
_خودم و غرورم رو زیر پاش له کرد!
بعد برگشت و با خشم و استیصال نگام کرد و گفت:
_می خوام غرورش رو له کنم درست مثل خودش
با گفتن این حرف، حس کردم الانه که گریه کنه. نشستم جلوش و دستش رو محکم گرفتم و گفتم:
_لهش می کنیم
_گفتی کمکم می کنی…واقعا میتونیم کاری کنیم که تاوانش رو پس بده؟
_تو واقعا اینو می خوای؟ با همه وجودت
_آره می خوام
_شیدا چی؟
_دیگه برام مهم نیست…میخوام مثل یه تیکه آشغال از زندگیم پرتش کنم بیرون
وسط صحبت بودیم که شیدا بهش زنگ زد و با ناز و دلبری ازش اجازه گرفت امشب رو با دوستش بیرون بره. با اشاره بهش فهموندم عادی باشه و اجازه بده هر جا میخواد بره. بعد از قطع کردن تلفن دوباره خشمش زبونه کشید.
_عوضی کثافت… امشب می خواد بره و توی دفتر کار کیوان بهش بده…اصلا چرا همین امشب نرم و همونجا هر دو رو نکشم؟
_می خوای واسه دوتا عوضی بی ارزش زندگیت نابود بشه؟ ضمنا آدم کشتن به این راحتیها نیست و البته اونا دو نفرن و کیوان هم خیلی از تو قویتره
_پس چیکار کنم؟
_برگرد خونه… هیچی بروی خودت نیار…انگار نه انگار
_نقشت همینه؟ اونوقت منو مسخره میکردی؟
_کیوان یه آدم عادی نیست. واسه کشیدنش به دام باید یه نقشه عالی بکشیم و واسه اینکار به یه حرفه ای احتیاج داریم…بهر صورت فعلا تو برو تا خبرت کنم…ببین چیزی بروی شیدا نیاری
.
.
.
راستش از همون شب که خونه حامد بودم و حال و روزش رو دیدم توی مغزم در حال سر هم کردن خطوط نقشه و پی ریزی جزئیاتش بودم. واسه اجرای همچین نقشه ای به یه دختر کاربلد و قابل اطمینان نیاز بود. اینجوری بود که به نسترن زنگ زدم و گفتم به کمک احتیاج دارم. نسترن اومد تهران و وقتی نیت من رو فهمید اولین چیزی که پرسید این بود:
_واسه چی می خوای بهش کمک کنی؟ اینم یه بچه پول داره مثل همه اونایی که تیغشون میزدیم.
_تو حامد رو ندیدی.با همه مردایی که تا امروز باهاشون برخورد داشتم و مخصوصا پولداراشون فرق داره…یجواریی حقش نیست …
با خنده گفت: یجوری ازش تعریف می کنی فکر می کنم عاشقش شدی!
_عاشق؟…نه اما دلم واسش میسوزه. این پسر هیچی واسه زنش کم نگذاشته اما زنش…میدونی اگه من اونقدر خوش شانس بودم که توی دوران دانشجویی با همچین پسری آشنا میشدم یا اگه آرش همچین جنتلمنی بود الان یه زن خونه دار و شاید یه مادر بودم نه یه فاحشه…
_بسه کتی …دیگه زیادی احساساتی و هندیش نکن … تو میگی پسر خوبیه باشه ولی این وسط واسه ما چی میماسه؟…اینجوری نگام نکن شرط میبندم تو تا چیزی گیرت نیاد قدم از قدم برنمیداری
_هنوزم همون ماده گرگی هستی که بودی
هر دو زدیم زیر خنده و بهش اطمینان دادم اگه کار، درست پیش بره پاداش خوبی واسه هردومون تهش خواهد بود. چیزی که بیشتر از پول، واسه وارد پروژه شدن قلقلکش میداد حس ماجراجویی ای بود که چندسالی ازش دور شده بود. وقتی کل نقشه رو واسش توضیح دادم سر ذوق اومد و کم کم خودش هم با حرارت در موردش بحث میکرد و نقطه ضعفهاش رو میگفت و راهکار ارائه میداد.
بالاخره حامد رو خواستیم.
_حامد خان ایشون نسترن هستن همون آدم حرفه ای مورد نیاز
بعد نقشه رو براش توضیح دادیم. حامد بیزینس من بود و مخصوصا توی اون قسمتایی که قرار بود نسترن نقش یه دختر کاربلد رو بازی کنه میتونست خیلی خوب کمک و راهنماییمون کنه و در پخته تر شده پروژه موثر باشه. هم حامد و هم نسترن اولش شک داشتن که بشه کیوان رو گول زد چرا که مرد بسیار زیرکی بود.
_ببینین سه چیز هست که هر انسانی، هر چقدر زیرک رو تبدیل به یه آدم کور و کر می کنه و قدرت تشخیصش رو فلج میکنه. یک شهوت، دو غرور و سه طمع، حالا تصور کن همزمان هر سه رو تحریک کنیم. قراره کیوان با تصور سود سرشار این پروژه آتش طمعش اونچنان شعله ور بشه که دیگه نه چشمش چیزی ببینه نه گوشش چیزی بشنوه. از اونطرف آتش شهوتش برای سکس همزمان با دو زن متاهل، جوون و خوشگل قراره مغزش رو بفرسته توی شورتش و تو نسترن قراره اونقدر بادکنک غرورش رو باد کنی که هیچ چیزی رو دور و بر خودش به چشم اومدنی نبینه و اینجوریه که با کله میوفته توی دام!
_دهنت سرویس کتی! تو کی اینقدر روانشناس شدی!
_حواست رو جمع کن نسترن… تو هم باید همین قدر زیرک و ریزبین باشی و نقشت رو خوب بازی کنی تا بتونیم کیوان رو بکشیم توی تله
_اینقدر که از زرنگی کیوان میگی آدم میترسه…نمیدونم میتونم یا…
_میتونی…ما آمادت میکنیم. هر چیزی که لازمه از کیوان بدونی رو من بهت میگم.
یک ماه، زمان برد تا نسترن رو به شخصیت مورد نظر تبدیل کنیم یعنی تارا جواهریان! کیوان از چیزایی که دم دستش باشن یا راحت بدستشون بیاره لذت نمیبرد. عاشق بدست آوردن چیزها و کسانی بود که بقیه مردها واسه بدست آوردنشون مشکل داشتن. توی نقشه ما نه زمین مورد بحث و نه تارا هیچکدوم قرار نبود دست یافتنی و راحت باشن. کیوان باید مدام در حول و ولای اینکه آیا میتونه بدستشون بیاره یا نه بسوزه. باید با چنگ و دندون تلاش کنه و تارا با گرم گرفتنها اما تشنه از چشمه برگردوندن هاش بیشتر و بیشتر طالبش کنه و وقتی در نهایت بهش دست داد باید در حد جنون غرورش رو قلقلک بده و در پرده آخر قربانی رو به قربانگاه بکشونه!
توی اون یکماه آماده شدن، بارها با حامد و نسترن دور هم جمع میشدیم. چیزایی که در مورد حامد به نسترن گفته بودم واقعی بود و من واقعا حامد رو یک مرد خوب و لایق محبت میدونستم. دست خودم نبود یجور خاصی نگاش میکردم و مدام بهش لبخند میزدم جوری که شاید اونهم دچار سو تفاهم شده بود. یه دفه بعد از یه شوخی و خنده حسابی، رو کرد بهم و خیلی صمیمی گفت:
_کتی … چرا اینکار رو واسه من میکنی؟
_خوب… واسه پول
_واسه پول؟
_خوب آره دیگه… نکنه فکر کردی عاشقت شدم؟
نمیدونم خجالت کشید یا سرخورده شد. اما سرش رو انداخت پایین و گفت:
_که اینطور
_البته نگران نباش پولش رو قرار نیست تو بدی!
نسترن و حامد هر دو با تعجب نگام کردن و همزمان گفتن پس کی قراره بده؟
_بعدا میفهمین!
بعد رو کردم به حامد و گفتم ضمنا غیر از بحث پول با هر دوشون مشکل شخصی هم دارم…میدونی کیوان توی این دو سه سال هیچوقت من رو نبرده دفترش!
.
.
.
با زنگ تلفن نسترن و اعلام اینکه گرفتنشون به سمت ویلا حرکت کردیم. وقتی رسیدیم حامد پیاده شد و رفت سمت در ویلا اما باز برگشت.
_مطمئنی نمی خوای بیای تو؟
_نه نمی خوام کیوان بفهمه من پشت این داستانم…تو برو…حامد ببین میدونم واست سخته ولی باید قوی باشی…نزار شیدا با التماس و گریه و زاری گولت بزنه و دلت رو نرم کنه …هر وقت دیدی سخته واست، کافیه یادت ییاری کیوان باهات چیکار کرد و چجوری خوردت کرد و همون موقع شیدا چطور واسش دلبری میکرد.
حامد وارد هال شد. کیوان کف اتاق افتاده بود و از هوش رفته بود. شیدا توی چنگ یکی از گردن کلفتایی بود که استخدامشون کرده بودیم. شیدا با دیدن حامد بهر زحمتی بود خودش رو خلاص کرد و خودش رو به حامد رسوند .
_حامد! خدارو شکر که اومدی
خودش رو توی بغل حامد انداخت. اما حامد مثل یه تیکه آشغال پرتش کرد وسط هال و داد زد:
_بمن دست نزن جنده عوضی
شیدا شوکه شده بود و باز سعی کرد بلند بشه اما گردن کلفت مورد نظر دوباره محکم گرفتش. حامد نزدیکش شد و گفت: چطور تونستی من رو اینجوری بازی بدی؟
_حامد من بی تقصیرم …کیوان گولم زد…بخدا فکر می کردم تو مشکلی با این قضیه نداری
حامد روش رو ازش برگردوند و گفت:
_من بهت گفتم اینکارا آخر عاقبت نداره …گفتم دیگه هیچوقت نباید تکرار بشه…الان روز تاوان پس دادنته
شیدا قیافش توی هم مچاله شد و با عجز و التماس گفت: ولی …ولی حامد من عاشقتم! حامد مثل برق و باد چرخید و با مشت کوبید توی صورتش! اونقدر حرکتش سریع بود که هیچکس انتظارش رو نداشت. خون از دماغ شیدا سرازیر شد و دادش بهوا رفت. حامد چونش رو محکم گرفت و گفت: ولنتاین من و تو خیلی وقته تموم شده!
حامد اشاره کرد و سه نفر غول بیابونی بجون شیدا و بعد هم کیوان افتادن و لخت مادرزادشون کردن. شیدا جیغ میزد و تقلا میکرد اما کاری از دستش بر نمیومد. توی این حین ،کیوان هم بهوش اومد. اول نمیدونست چخبره اما بزودی اونم متوجه شد. اول سعی کرد با تقلا کردن خودش رو خلاص کنه اما وقتی فهمید فایده ای نداره شروع به داد زدن و التماس کرد.
_حامد تورو خدا…می خوای چیکار کنی؟ تارا چرا فیلم میگیری؟ جریان چیه؟
فیلم گرفتنی در کار نبود. در واقع از لحظه ورود حامد به ویلا، نسترن باهام تماس تصویری گرفته بود و منم همه چیز رو بصورت زنده میدیدم! اما برنامه این بود که شیدا و کیوان فکر کنن با گوشی ازشون فیلم میگیریم.
_این فیلم یه ضمانته!
_ضمانت چی؟ تورو خدا خاموشش کنین. میشینیم مثل آدم حرف میزنیم. هر چی بخواین…
یکی از گردن کلفتا وازلین آورد و کشید لای باسن کیوان و اونموقع تازه فهمید چخبره و تقلا کردنهاش چند برابر شد. بعد التماس هاش و در نهایت غلط کردم و گوه خوردنهاش! اما هیچ حاصلی واسش نداشت. گردن کلفتها بنوبت لخت شدن و لای چاک کون شیدا رو هم وازلین زدن.
_حامد من زنتم…تورو خدا نزار بلایی سرم بیارن
حامد اومد بالای سرش و گفت:
_از امروز دیگه زنم نیستی…این تجاوز هم هدیه طلاقته…میدونم که عاشق تجاوز و وحشیگری توی سکسی… پس لذتش رو ببر!
با وجود جیغ و دادهای کیوان و شیدا هر دو به خشنترین شکل ممکن از کون گاییده شدن. حامد وسط کار طاقت نیاورد و هال رو ترک کرد. وقتی کار تموم شد نسترن رفت دنبالش و برای آخرین مرحله به سالن برش گردوند. حامد اول رفت بالای سر شیدا که حال بالا آوردن سرش رو هم نداشت. چنگ کرد توی موهاش و سرش رو آورد بالا، زل زد توی چشمهاش و گفت:
_دیگه پات رو تو خونه من نمیزاری. امشب مستقیم میری خونه بابات تا بهت خبر بدم کی بیای کدوم دفتر خونه واسه طلاق، ضمنا یک ریال هم مهریه بهت نمیدم. اگه بخوای خلاف این عمل کنی همین فیلم رو واسه بابا مامانت میفرستم!
بعد از اون بالای سر کیوان رفت. صورتش پر خون و آب کیر بود.
_خوب آقا کیوان! خورد شدن غرورت زیر پای یه مرد دیگه چه حسی داره؟…تاوانت هنوز تموم نشده. همه این تشکیلات و آدما، کلی هزینه داشتن که باید از جیب تو پرداخته بشن. بر می گردی دفترت و من صورتحساب همه این هزینه ها رو واست میفرستم و تو پرداختشون می کنی. ضمنا با وجودی که من نیاز مادی ندارم ولی فقط واسه اینکه هر ماه یادت به امروز بیوفته و تا آخر عمر پات رو کج نزاری اول هر ماه مبلغی که واست مشخص می کنم رو بحسابم میزنی. اگه بخوای جفتک بندازی یا پول رو ندی فیلمت رو میفرستم در خونت…علی آقا آدرس خونه اش کجا بود؟
وقتی علی آدرس خونه اش رو داد چشمای کیوان گرد شده بود. با نقشه ای مواجه شده بود که مو لای درزش نمیرفت. شاید اون لحظه فکرش درگیر بود که چطور تونسته اینقدر احمق باشه که توی تله بیوفته.
_شاید بسرت بزنه خودکشی کنی ولی من دوست دارم تا آخر عمر با این ننگ زندگی کنی. پس بهت هشدار میدم اگه خودکشی کنی منم مطمئن میشم حتما دوتا پسرت این فیلم رو ببینن!
از اول، طرح همه چیز ریخته شده بود که هزینه کل پروژه رو کیوان بده. قرار بود پول نسترن، گنده لاتها،کرایه ویلا و …همه یکجا از کیوان گرفته بشه و اون مبلغ ماهیانه سهم من بود.
.
.
.
وقتی حامد برگشت، از هیجان و خشم میلرزید. دستم رو که گذاشتم روی دستش، دیگه نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه! از شدت هیجان میلرزید. بغلش کردم.
_چیزی نیست حامد جان…دیگه همه چیز تموم شد.
_سخت بود کتی… خیلی سخت بود.
_میدونم ولی تو عالی بودی…حتی از عالی هم بهتر
برگشت و توی چشمام نگاه کرد و گفت: میدونی که عاشق شیدا بودم؟
_میدونم ولی کاش لیاقتت رو داشت.
تا تهران حرفی بینمون رد و بدل نشد. وقتی دم در آپارتمانم رسیدم و خواستم پیاده بشم گفت:
_مرسی کتی…بدجوری مدیونتم
گونش رو بوسیدم و گفتم: هیچ دینی نداری عزیزم…فقط هر ماه اون ماهیانه های کیوان رو واسم منتقل کن!
پیاده که شدم انگار دلش رو زد بدریا
_کتی …میتونم بازم ببینمت؟
_نه
برگشتم که برم اما یه چیزی به ذهنم رسید. اومدم کنار شیشه ماشین، زل زدم توی چشماش و گفتم:
_تو مرد خوبی هستی ولی لطفا واسه خودتم که شده هر زنی بروت لبخند زد فوری عاشقش نشو!
بالاخره لبخند اومد روی صورتش و گفت:چشم

پایان

نوشته: ساسان


👍 70
👎 0
57801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919661
2023-03-21 03:43:06 +0330 +0330

عااالی👏👏

2 ❤️

919662
2023-03-21 03:50:34 +0330 +0330

عالی بود👍👍👍

2 ❤️

919669
2023-03-21 05:39:52 +0330 +0330

یکم قابل پیش بینی بود اما خوب بود
خسته نباشی👏

2 ❤️

919676
2023-03-21 07:41:57 +0330 +0330

من کلا از داستانای خشن خوشم نمیاد ولی این خیلی عالی بود

2 ❤️

919694
2023-03-21 14:09:33 +0330 +0330

قشنگ بود افرین

2 ❤️

919716
2023-03-21 20:40:18 +0330 +0330

آورین پسر خوب بود دهنشو سرویس کردی ، حالا یکم تخیلی شد ولی خوب بود

3 ❤️

919724
2023-03-21 23:11:24 +0330 +0330

عالی بود
حتی میتونه ادامه داشته باشه و داستان باز بشه و متوجه شیم همه اینا نقشه حامد بوده برای طلاق دادن زنش بدون مهریه

2 ❤️

919725
2023-03-21 23:41:39 +0330 +0330

زود تمومش کردی

2 ❤️

919729
2023-03-22 00:49:07 +0330 +0330

خیلی جالب و بسیار خواندنی
ولی ای کاش یک قسمت دیگه هم از زبان شیدا داشت ک کامل بدبخت میشد دلمون کلا خنک میشد

2 ❤️

919779
2023-03-22 07:01:12 +0330 +0330

Nasimbahari2001
لطف داری عزیزم🌷

2 ❤️

919782
2023-03-22 07:05:46 +0330 +0330

manti_moon
مرسی از نظرت عزیزم ولی نمیشه داستان رو اون سمتی پیش برد چرا؟
چون توی تمام طول داستان گفته شده حامد خیلی پولداره،خیلی آدم ساده ایه، عاشق شیداس، تنها دلیل اینکه اون ولنتاین و تجاوز رو ترتیب داده بود از سادگی و عشقش بوده و مهمتر از همه واسه شیدا هیچ دریغی از خرج کردن نداشته و شیدا تنها دلیل چسبوندن خودش به حاجد و ازدواجش رفع دغدغه های مالیش از طرف حامد بوده اگه حالا یدفه بیایم بگیم حامد کله کرده بوده شیدا رو طلاق بده مهرم نده کل اون قسمتای قبلی رو بردیم زیر سوال

3 ❤️

919784
2023-03-22 07:10:30 +0330 +0330

ieazernaMasde
فکر کنم توی کامنتای قسمتای قبلی هم یکبار گفتم راستش کل اون چهار قسمت ولنتاین یه مقدمه بود برای یه داستان طولانی و در واقع ولنتاین فقط مثلث حامد شیدا کیوان و شخصیت و دنیای ذهنیشون رو قرار بود جلوی چشم خواننده بزاره تا آناده بشیم برای یه داستان طولانی ولی استقبال ضعیف و زیر بیست لایک یجورایی ناامیدم کرد و تصمیم گرفتم مسیر داستان این شکلی باشه و به کتایون بعنوان یه شخصیت جدید پر و بال بیشتری داده بشه و در واقع مثلث شد مربع😅
بازم مرسی که خوندین و نظر دادین

2 ❤️

919785
2023-03-22 07:15:44 +0330 +0330

riiiiiira
مرسی عزیزم لطف داری
راستش قرار بود قسمت چهارمی هم در کار باشه اما نه از زبون شیدا که از زبون حامد روایت بشه و از لحظه ورودش به ویلا روایت کنه و شرح جر خوردن شیدا و کیوان رو کامل و مبسوط برامون شرح بده و کلی آب و تاب پیدا کنه ولی بعدش به این نتیجه رسیدم این کار فقط اضافه گویی خواهد بود و خواننده حوصلش سر میره و ضمنا لا شخصیت حامد زیاد حور نیست و کلا خواننده ها هم با شخصیت حامد زیاد حال نمیکردن و ترجیح دادم داستان با روایت کتی که فکر میکنم شخصیت قوی و دوست داشتنی هست تموم بشه بره پی کارش😅
بازم مرسی بابت نظر خوبت🌷

2 ❤️

919803
2023-03-22 10:28:54 +0330 +0330

این داستان فوق العاده بود حیف زود تمام شد🥺
بین اینهمه خزعبلاتی که توی این سایت به اسم داستان نوشته میشه این یکی واقعا ارزش خوندن داشت👌

2 ❤️

919840
2023-03-22 19:49:45 +0330 +0330

عالی بود خوب تموم شد 👌

2 ❤️

920020
2023-03-24 04:36:37 +0330 +0330

Hot6878hot
مرسی عزیزم نظر لطفته
سری داستان رهایی از باکرگی و ادامش وقتی که خواب بودم هم تمش تقریبا توی همین مایه هاس و البته بخش زیادی گی هم داخلش هست!اگه دوس داشتین و وقتش رو داشتین بخونین
در مورد دیسلایک کلا چیزی که دیدم داستانهای من خیلی کم دیسلایک میخوره ولی لایک زیادی هم نمیخورن

1 ❤️

920036
2023-03-24 15:02:31 +0330 +0330

ادامه بده

2 ❤️

920311
2023-03-26 08:31:36 +0330 +0330

لذت و عبرت در یک قاب، عالی بود

2 ❤️

920321
2023-03-26 10:53:35 +0330 +0330

قشنگ نوشته بودی .جالب بود .
ممنون

2 ❤️

921167
2023-03-31 11:14:48 +0330 +0330

عالی بود ولی خیلی خشن بود اخرش ولی حقشون بود❤️

2 ❤️

921871
2023-04-04 20:29:20 +0330 +0330

بازم یه داستان عالی
مخصوصا در رابطه به قسمت اول داستان و روال جنده شدن کتی که بحق کارشناسانه بود
ولی قسمت دوم هرچند که از لحاظ ادبی خوب بود ولی خب ساختار روندش خیلی جالب نبود
البته حتما باید این کیوان کونش گذاشته میشد ولی این همه پلیس بازی احتیاج نبود

2 ❤️

922324
2023-04-07 11:26:01 +0330 +0330

خدا لعنت کنه این مردای حرومزاده رو ک دنبال زن شوهر دارن یا زنایی ک شوهردارن ولی دنبال یه مرد دیگه هستن

3 ❤️

958314
2023-11-16 13:56:50 +0330 +0330

عااااالی بود
قلمت محشره ادامه بده

1 ❤️

958595
2023-11-18 07:45:18 +0330 +0330

eelliimahoo
مرسی عزیزم ⚘
داستانهای دیگه که لینکش توی پیجمه رو هم دوست داشتی بخون

0 ❤️