سلام
علی هستم سی ساله از تهران قدم 167 و وزنم 98 کیلو هست.ببخشید زیاد کش نمیدم به داستان و میرم سر اصل مطلب
من و خانمم عاشقانه با هم ازدواج کردیم اما مشکلات زیادی از گذشته خانمم بود که مجبور شدم بخاطر اینکه دوسش دارم باهاشون کنار بیام
چند وقت پیش بعد از کارم رفتم خونه و متوجه شدم یه خانم دیگه هم هست انگار که مهمون خانممه.
اما چیزی که برام جالب بود جای کشیده شدن ناخن روی گردن خانمم و دوستش بود
منم اهمیت ندادم و گذشتم.تا تقریبا یک ماه از این قضیه گذشت و به خودم اومدم و متوجه شدم رفت و آمد دوست خانمم به خونمون زیاده و از خانمم که پرسیدم باهام جر و بحث کرد
من همونجا متوجه شدم یه مشکلی هست چون همسرم وقتی گارد بگیره حتما یه اشتباهی کرده و به قول خودمون دست پیش گرفته.
بعد از چند روز بهش گفتم باید برم ماموریت سه روزه حس کردم یکم خوشحال شد اما بازم به روی خودم نیاوردم و چمدونمو بستم و رفتم.
جلو خونمون پارک هست و رفتم اونجا نشستم و ببینم کی میاد و میره
متوجه شدم دوست خانمم دوباره اومده و با عجله رفت بالا
بعد از نیم ساعت که دوستش رسید به بهونه جا گذاشتن کتم رفتم خونه
کلید که انداختم هیچ صدایی نیومد و حتی خانممو صدا کردم و جواب نگرفتم.فقط یه صداهای خفه می شنیدم که انگار دار به هم فحش میدن
رفتم تو اتاق به یه صحنه عجیب روبرو شد که همونجا قید خانممو زدم
دیدم جفتشون رو زمین لخت رو هم افتادن و همدیگرو کامل قفل کردن
ایقد بالا بودن حتی متوجه حضورم نشدن.فکر کردم دارن لز میکنن اما بیشتر شبیه دعوا بود تا لز
دستشون تو موهای هم گره خورده بود و با تمام زورشون داشتن موی همو کشیدن همزمان به هم فحش میدادن
جوری تو هم پیچ خورده بودن و همو قفل کردن که اصلا نمیشد از تشخیصشون داد
منم عصبی شدم و داد و بیداد کردم
خانمم و دوستش ترسیدن اما در کمال تعجب همو ول نکردن خانمم گفت برو بیرون ما با هم کار داریم
یکی از ما باید بیرون بیاد
منم رد دادم گفتم این مسخره بازیا چیه پاشو از خونه من برو بیرون
اما بازم همو ول نکردن و شروع کردن فشار دادن گلوی همدیگه
انگار قصد جون همو کرده بودن.رفتم جداشون کنم اما بهم اجازه نمی دادند و خلاصه با هر وضعی بود همو ول کردن
از خانمم پرسیدم چرا اینجوری بودین بهم گفت من و این دختره یه پسرو قبل از اینکه تو (من) بیای تو زندگیم میخواستیم
از همون موقع با هم دشمن شدیم تا چند روز پیش تو خیابون همو دیدم و همونجا باهم درگیر شدیم که بقیه جدامون کردن.
اما از هم کینه گرفتیم و بهش گفتم بیا اینجا تا باهم تسویه حساب کنیم
الانم یا من اینو باید بکشم یا اون منو
اینارو که گفت همزمان دختره به خانمم حمله کرد و بازم تو هم قفل شدن
منم که دیدم اینا خیلی سلیطن همونجا ولشون کردم تا همو لت و پار کنن و زدم بیرون و دیگه قیدشو زدم
از من به شما نصیحت که با دختری که گذشتشو میدونید ازدواج نکنید
عشق تنها کافی نیست
نوشته: مرد تنهای شب
ادمین خان این تراوشات این کوس مغز چند وقت پیش بارگذاری شده بود البته خیلی هم از خجالت نویسنده درومدن بچه ها
شبا که ما میخوابیم ،
ادمین هم میخوابه ظاهراً
و هرکی ازراه میرسه میاد داستانشو میذاره تو سایت
جناب ادمین خان. هرکی برسه یه داستان کپی پیست کنه سایت دیگه قسمت داستان ها باید ببندی
واقعا این کسشرو از کجای مغزت گرفتی آوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظرم شهوانی قبل پخش شدن داستان باس یه دور بخونه بعد مجوز پخش شدن رو بده
درکل واس تسویه گفت بیا خونمون همو خفه کنیم!؟
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم🥺🥺🥺 قول میدم اگه یک روزی خواستمرمان بنویسم حتمن از داستانت استفاد نکنم،))
مثل بچه های لات
قرار دعوا میزاشتن🤣
راست میگیزنگ اخر وایسا🤣
آرزو میکنم هر چی از خدا میخوای بهت بده بجز سلامتی 🤣
بازم یک جقی اسلامی دیگه گوه خورد یکماه بیشتر بود میشناختیش بعد زنت گفت چندروز پیش توی خیابون دعوا کردیم !!!
کسکش ها چی میزنید شما
خوب مرد شب های ولگرد تنها الان بخندیم یا بزاریم زیر بغلمون ؟؟؟؟
جور درنمیاد اگه دشمن هم بودن و کینه همو بقول تو تا این حد داشتن چرا لخت میشدن و ایجوری دعوا میکردن و چرا میومد خونه این خانم ک شوهر داشت بعدم اون خانم ک شوهرداشت و اون پسر رو هم ک قبل میخاست ک دیگه رفته سراغ کارخودش پس چ دلیلی داشت و اونم ایجور لخت و سکسی بشن اول سکس بکنن بعد دعوا
این چی بود نوشتی؟ اینا هرروز باهم دعوا میکردند تو خونتون؟ کشتی کج هم سناریوش اینجوری نیس. زنت دعوتش میکرده خونتون بیا دعوا کنیم هرروز😂😂😂😂