یادش بخیر چه سینه ای داشت

1390/03/08

سلام من دانیال هستم الان 23 سالمه میخوام خاطره ی 4 سال پیش نیمه سوپرم رو واستون تعریف کنم. اون موقع 19 سالم بود یه دختر عمه به نام مهشید دارم. اون 5 سال از من کوچیکتره، خانواده هامون زیاد روی هم رفت و اومد داشتن. اونها خونشون شیراز هست و ما بوشهر، خانواده عمه ام یه روز اومدن خونمون، فردای اون روز اماده شدن که برن خونشون شیراز، دختر عمه ام مهشید که الهی قربونش برم تاکید میکرد که میخواد خونه ی ما بمونه و به مامانش و باباش میگفت میخواد همین بوشهر بمونه و باهاشون نمیره، شوهر عمه ام و عمه هم قبول کردند که خونه ی ما بمونه، باور کنید وقتی به مهشید اجازه دادن که خونه ی ما بمونه داشتم پرواز میکردم.وقتی پدر و مادر مهشید رفتن، یه نفس راحت کشیدم.

بعد از ظهر همون روز بعد از اینکه ناهار خوردیم و عمه و شوهر عمه ام رفتن خونشون، من رفتم پای کامپیوترم نشستم داشتم اهنگ گوش میدادم و عکس های بازیگران و زنان خوشگل رو تماشا میکردم، دیدم که مهشید داره میاد پیش من و اومد کنارم روی سندگی نشست و مثل من به عکسها نگاه میکرد. قلبم خیلی تند تند میزد چونکه میخواستم یه کار خیلی سخت انجام بدم، پای راستم رو یه کمی زدم به پاش، چیزی نگفت بازم زدم، خیلی میترسیدم که چیزی بهم بگ، به همین ترتیب دیگه به پاش نزدم. چند لحظه بعد خود مهشید خوشگله به پام زد، باورم نمیشد، منم جوابش دادم و پام رو به پاش میزدم با انگشتهای پام شلوار نازش رو میگرفتم و میکشیدم و پام رو مرتب به پاش میکشیدم اونم همینطور. خیلی داشتم حال میکردم. آخه اولین بار بود که داشتم با یه دختر اونم یه دختر 14 ساله حال میکنم. یه کمی ترسم ریخت و دست راستم رو بردم به پشت کمرش، مرتب دستمو به کمرش میکشیدم و بهش نگاه میکردم، اونم هیچی نمیگفت. دستم رو بردم واسه لبهای گوشتیه نازش، که یه دفعه صدای داداشم اومد و همه چیز متوقف شد. تا اینکه شب رسید. موقه ی خواب مامان جامون رو انداخت که بخوابیم. مامانم جای مهشید رو بالای سرم انداخته بود و نمیدونست پسرش امشب چه برنامه ای واسه مهشید خوشگله داره، خلاصه منتظر بودم که داداشم و خواهرم و بابام و مامانم خوابشون ببره و من عملیات روشروع کنم، تا ساعت 3 شب منتظر موندم و خواستم بدونم که همه خوابن.دستم رو توی موهای طلایی مهشید جون کشیدم، یهو بیدار شد و یه نگاه بهم کرد و چیزی نگفت منم باور کنید خیلی ترسیده بودم اخه بد جور بهم نگاه کردو خوابید. منم مثل صیادهای بدون صید نا امید شدم و خوابم برد. چند لحظه بعد از خواب بلند شدم و دیدم دست یکی تو دستمه، دیدم مهشید جونه، داشتم پرواز میکردم دستامو بردم به لبهاش، انگشتهامو میمکید یه کمی رفتم جلو و لبهامو گذاشتم روی لبهای نازش، واسه اولین بار بود که توی زندگیم داشتم لب میگیرم، خیلی حشری شده بودم، باور کنید طعم لبهاش کیرم رو شق کرده بود دکمه ی پیرهنش رو باز کردم و سینه های نازش رو با دستم میمالیدم، دکمه ی پیرهنش رو باز کردم، خیلی سینه های خوش فرمی داشت، شروع کردم به لیس زدن و خوردن، واااااااااای چه طعمی داشت یادش بخیر خلاصه تا 2 ساعت داشتم میخوردم و میمکیدم، جلوی خودم رو گرفته بودم که آب کیرم نیاد، از اینکه نمیزاشتم آب کیرم بیاد درد بدی گرفته بودم تخم هام میخواست از هم بپاشه، خلاصه تا صبح داشتم سینه ها و لبهای نازش رو میخوردم و صبح که شد رفتم با یه جلق اسپرمهای متعجب زده رو شوتشون کردم بیرون. دیگه هر چی بود گفتم.

نوشته: دانیال


👍 0
👎 0
25917 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

283652
2011-05-29 09:34:58 +0430 +0430
NA

سلام به دوستان گلم،
یه دفعه هم که ما زود رسیدیم داستان تخمی از آب در اومد.
اینا خونوادههاشون روی هم رفت وآمد میکردن نه باهم.یه دختره 14ساله خودش واسه دادن پیش قدم میشه؟!
برو بچه برو جق خودتو بزن که از دهن افتاد

0 ❤️

283653
2011-05-29 09:42:05 +0430 +0430
NA

Akhe martike inam shod dastan… ghablesh ye bar khodet mikhundi mifahmidi aksare fel hat ba jomle nemikhune…
ghasde fohsh dadan nadaram amma kos keshe kuni ridi ba in dastan neveshtanet faghat ye soal
اومد کنارم روی سندگی نشست
سندگی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

283654
2011-05-29 09:42:45 +0430 +0430
NA

خانواده هامون زیاد روی هم رفت و اومد داشتن. منظورت از این جمله چیه یعنی رو هم راه میرفتن ؟؟؟/ آ این سندگی که وگفتی یعنی چه ؟؟؟؟/آخه اولین بار بود که داشتم با یه دختر اونم یه دختر 14 ساله حال میکنم آخه احمق پا به پا زدن حاله چرمیخ ؟؟؟؟؟/خونتون اتاق نداره که تو این همه منتظر نمونی همه یه جا خوابیده بودین ؟؟/واسه اولین بار بود که توی زندگیم داشتم لب میگیرم لب نمی گیری لب گرفتی تموم شد / دکمه ی پیرهنش رو باز کردم و سینه های نازش رو با دستم میمالیدم، دکمه ی پیرهنش رو باز کردم چند بار دکمه باز کردی مگه چند تا لباس پوشیده بود ؟؟؟؟/ببین داستانت آخر غلط بود دیگه ننویس عزیزم فقط بشین داستان بخون و جلق بزن

0 ❤️

283655
2011-05-29 09:48:11 +0430 +0430
NA

با نظر آقای پرغم بیشتر حال کردم تا داستان!
ساینا جان این پسره داستانشو با گوشی تایپ کرده،این ازغلطای املاییش معلوم بود.
کلا هم آدم کم سوادی بنظر میرسید تو خودتو ناراحت نکن.

0 ❤️

283656
2011-05-29 09:57:33 +0430 +0430
NA

من نمی دونم چی شده همه فک و فامیلا جنده و کسو و کس کش و بی ناموس شدن

0 ❤️

283657
2011-05-29 10:17:14 +0430 +0430
NA

ممنونم خانوم مجد،
امیدوارم سریعتر ادامه داستانتون بیاد تو سایت

0 ❤️

283658
2011-05-29 10:26:01 +0430 +0430
NA

ههههه؛اول داستانتو خوندم؛پس نمیپرسم خانوادتون چه جوری رو هم رفت و اومد میکردید؛شاید خواستی بگی رو هم میخوابیدنو رفت و امد میکردن؛
بعدأ داستانتو کامل میخونم

0 ❤️

283659
2011-05-29 10:33:58 +0430 +0430
NA

((ای بابا ما هرچی تیکه ابداع میکنیم دوستان میدزدن… قبلا میگفتم جقتو بزن یخ کرد…همه جا پر شد…دیروز گفتم جقت از دهن افتاد باز اینجا پر شد! یه کم خلاقیت به خرج بدید خودتون!))
حالا راجب داستان… اینکه کل قضیه رو جق بود معلومه.
برای بار دهم میگم : این دختر عمو و پسر عمه ها که تو کف هم میرن یا نظر دارن به هم 85% یا شایدم بیشتر خانواده های سنتی دارن…الاغ! این خانواده ها نمیزارن بچه هاشون حتی زیاد بچرخن باهم… چه برسه یه اینکه یه جا بخوابن!..
همیشم همه جا پره فقط اتاق پسره خالیه که دخترم شب بخوابه اونجا! بقیه اعضای خانوادم خواب به خواب میرن هیچی نمیشنون!.. اصلا هم بیدار نمیشن!

0 ❤️

283660
2011-05-29 10:37:00 +0430 +0430
NA

به این نتیجه رسیدم که تو این سایت نیام اعصابم راحت تره

0 ❤️

283661
2011-05-29 11:19:05 +0430 +0430
NA

قبل داستان نظرارو خوندم دیگه از خوندنشو بى خى خى شدم

0 ❤️

283662
2011-05-29 11:37:19 +0430 +0430
NA

آخه کس کش سندگى چىه شاىد ننت تو حالت سگى بوده مخفف کردى گفتى سندگى!!
خانواده هاتون زىاد رو هم رفت و آمد دارن ىعنى هر شب همه رو ننت مىرن و مىان پس ىه نوبت هم برا من بزار
در کل کىرم تو خودت و داستانت و دىگه هم ننوىس و فقط جق بزن ok؟

0 ❤️

283663
2011-05-29 12:24:18 +0430 +0430
NA

آقای بی غم داستان منو کامل گذاشتن تو سایت

0 ❤️

283664
2011-05-30 00:50:25 +0430 +0430
NA

سلام
خوش به حالت…
اگه عکس و فیلم داری برام میل کن…
منم برات می فرستم…

0 ❤️

283665
2011-05-30 06:30:18 +0430 +0430
NA

اخه خسته شدیم از بس از این داستانای مزخرف خوندیم. ماشاالله همه دخترا تو این داستانا مانکن خوشگل ترو تمیز آدم کیف میکنه اصلا مکان هم که همیشه خدا ردیف و آماده هستش.بابا نیاید این چرت و پرت ها رو تحویل مردم بدید
khood ka جون نظراتت خیلی خوبه ادامه بده

0 ❤️

283666
2011-05-30 08:11:30 +0430 +0430
NA

الان خوشحالی که اومدی اینجا این کس و پرتا رو نوشتی؟
اگرم این خزعبلات واقعیت داشته باشه به این نمیگن سکس دلبندم
در واقع شما موفق شدی با دختر عمت لاس بزنی
پس برو حال کن چون سوژه جق 2 هفتت جور شد.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها