یک روز خاص (۳)

1402/02/13

...قسمت قبل

بعد از این همه فعالیت توی باشگاه و چند بار ارگاسم شدید حسابی خسته بودم و واقعا به یک چرت کوچک نیاز داشتم. در کل وقتی به این مرحله می‌رسیدم از نظر جسمی حسابی ارضا شده بودم و معمولا بعد از مراسم پرستیدنم توی جایگاه، بقیه کاهایی که با امید می‌کردیم بیشتر جنبه ارضای روانی داشت که البته برای من لذتش کمتر از ارضای جسمی نبود. معمولاً اجازه نمی‌دادم امید تا این مرحله خودش را خالی کنه. این قضیه فشار جنسی زیادی بهش می‌آورد اما باعث می‌شد هر چه بیشتر در خودش حس تحقیر و کوچکی در برابر من بکنه و تمنا و توجهش به من هم خیلی تشدید بشه و همه حواس و تمرکزش را برای من و رفع احتیاجات من بزاره و این حس را به شدت دوست داشت. من صاحب روح و جسم امید بودم و فقط نیازهای من بود که مهم بودن. فکر کنم یک ساعتی خواب بودم. از شدت فشار ادرار بیدار شدم. به پاهام نگاه کردم. دیدم امید در حالی که شست یکی از پاهام داخل دهانش بود خوابش برده. نمی‌دونم چند وقت بعد از خوابیدنم پاهام را پرستیده بود اما می دونم همه جای پاهام را حسابی لیسیده بود. دوست داشت موقعی که من خوابم یا بی خیال دراز کشیدم انگشتهای پام را مک بزنه. انگار اون هم خیلی خسته بوده. خیلی آروم با شست پاهام با لباش بازی کردم. یک کم که گذشت امید بیدار شد. من همون طور دمر خوابیده بودم. یک نگاهی بهش انداختم. آروم بهم گفت: «راضی بودیدی ساناز بانو.» هیچ وقت به این سوالاش جواب مستقیم نمی‌دادم اما از پرسیدنش که نشونه توجه بی‌نهایتش به رضایت و ارضای من بود خوشم می‌آومد. گفتم: «نمی دونم اما خیلی جیش دارم.» بعد روم را برگردوندم و خیلی آروم یکی از پاهام را از زانو بلند کردم و کمی باسنم را تکون دادم و در حالی که روی شکم خوابیده بودم یکی ار پاهام را از ران پا به سمت شکمم خم کردم. وقتی اینطوری می‌کردم سوراخ کس و کونتون کاملا واضح از پشتم بیرون می‌افته. حرکت امید به سمت خودم را حس کردم. امید واقعا دیوانه وار اندام را می پرستید. انگار نه انگار که همین یک ساعت پیش همه گلستان و بوستان من را آبیاری کرده بود. صدای نفس‌های عمیقش را که حالا صورتش را به بین پاهان نزدیک‌تر هم کرده بود می‌شنیدم. می‌دونست بدون اجازه حق نداره حتی بوسه‌ای بر کس و کونم بزنه. من با تکون دادن باسنم بیشتر تحریکش می‌کردم.
می دونستم چی‌می‌خواد. می‌خواست تا می‌تونه من را راضی کنه تا اجازه بدم ادرارم را بنوشه. این جور موقع‌ها من هر نوع فانتزی داشته باشم با امید اجرا می‌کنم. دستم را بردم به پشتم و روی رانم گذاشتم. یکی از انگشتهام را کمی بالا آروم. امید منظور منو از این کار فهمید. سریع اون انگشت را داخل دهانش کرد و مک زد. وقتی خوب خیس شد انگشت را از دهانش بیرون کشیدم و داخل سوراخ مقعدم کردم. اولش فقط کمی انگشتم داخل رفت. دوباره انگشتم را طرفش گرفتم و اون دوباره انگشتم را مک زد. این نکار چند مرتبه تکرار کردم تا اینکه انگشتم کاملا توی سوراخ مقعدم فرو رفت و هی اون را بیرون می‌آوردم و می دادم تا امید لیسش بزنه. یک کمی که گذشت بهش گفتم: «زیربغلم حسابی عرق کرده.» بدون اینکه چیز دیگه‌ای بگم دست راستم را بالا آوردم. امید به سرعت صورتش را نزدیک آورد و شروع کرد به نفس‌های عمیق کشیدن. بوی عرق بدنم دیوانه‌اش می‌کرد و زیربغلم هم از همه جا بیشتر بوی من را می‌داد. به خورده که گذشت گفت: «اجازه می‌دید زیر بغلتون را با زبونم تمیز کنم ساناز بانو؟» این سرسپردگی و خاکساریش را دوست داشتم. برای پرستیدن هر جز بدن من اول اجازه می‌گرفت. گفتم: «قلقلکم ندی‌ها». دو هفته بود که اصلا زیربغلم را نزده بودم. دوست داشتم پر مو بشه تا بیشتر عرق کنم. امید شروع کرد به بوسیدم زیر بغلم. وقتی همه‌جاش را بوسید شروع کرد به لیسیدن و مک زدن پوست و موی زیر بغلم. این کار را خیلی آروم انجام می‌داد که مثلا قلقلکم نده اما حتی تماس نفسهاش هم قلقلکم می‌داد. چند دقیقه که گذشت اون دستم را بالا آوردم و امید زیر بغل اون دستم را هم پرستید. دلم می‌خواست اون رو حسابی عرق تنم را بخوره. خوب یک روز خاص بود.
سوتینم را در آوردم و گفتم بیا زیر سینه‌ها هم حسابی عرقیه. بعد خیلی آروم با دستام سینه‌هام را بالا گرفتم و امید مثل یک سگ شروع کرد به لیسیدن. وقتی همه جای زیر سینه‌ها را لیسید بهش اجازه دادم روی هر کدوم از سینه‌ها را هم یک بوسه بزنه و این کار را خیلی عاشقانه نجام می‌داد. دوست نداشتم سینه‌ها را مک بزنه. فکر می‌کردم این کار شاید از شانم به عنوان یک میسترس کم کنه. اما گاهی واقعاً دوست داشتم همه پستونم را بزاره تو دهنش و با دستاش فشار بده.
بعد به شکل چهاردست و پا روی تخت برگشتم و پایین تنم را دادم بالا و مشغول بازی با موبایلم شدم. چیزی به امید نگفتم اما می‌دونستم منتظر علامت منه تا بهش بگم می‌خوام جیش کنم. اما اون روز باید بیشتر صبر می‌کرد. چند لحظه تو همین وضعیت موندم و امید هم داشت ملتمسانه نگاهم می‌کرد. برگشتم بهش گفتم: «فکر می‌کنی لیاقت این را داری که امروز آب طلام را بهت بدم؟». سریع اومد سمت پاهام و شروع کرد به بوسیدم کف پاهام. بهم گفت: «ساناز بانو شاید امروز آخرین روزی باشه که تمام و کمال فرصت بردگی و بندگی شما را دارم. همه معنی زندگی من رضایت شما است. هر ذره از وجو شما برای من یک دنیا ارزش داره. کاش قبول می‌کردید قید همه چی را بزنیم و من تمام و کمال بشم در خدمت شما. ساناز بانو آب طلای شما برای من آب حیاته. آرزوم اینکه هیچ‌چیز ننوشم جز آب طلای شما. می‌دونم نباید بگم اما به سنگ توالت حسودیم می‌شه. کاش این افتخار را بازم بهم می‌دادید که حلوای شیرین گلستانتون را بخورم. چی بهتر از حلوایی که کاملاً از اجرای بدن شما درست شده. برای من لذیذ‌ترین خوراکی‌ها است. عرق بدن شما من را دیوونه و مست می‌کنه…» از این حرفاش حس برتری و تسلط عالی بهم دست می‌داد. خیلی این حرفهاش را دوست داشتم. تصور این حس که مردی تا این حد شما را بخواد و بپرسته وصف‌ناپذیره. البته شایدم کمی وحشتناک باشه. من هرچی اراده کنم امید انجام می‌ده و خوب این یعنی اون هیج اختیاری از خودش پیش خواسته‌های من نداره. واسه همین همه جا من باید مواظب عواقب حرف‌ها و خواسته‌هام باشم. اون برده و مطیع منه و در خدمت نیازها و احتیاجات و لذتهای من و من به عنوان یک انسان در حالی که حق صاحبی اون را دارم باید مواظبش هم باشم. درست مثل یک سگ یا گربه یا حیون خونگی. با این تفاوت که امید از هر حیون خونگی مطیع‌تر است. خیلی خونسردانه بهشم گفتم: «زبونت حرف‌های قشنگی بلده، کارهای دیگه‌ای هم البته بلده که شاید بالاخره لیاقتش را برای خوردن آب طلام نشون بده. مگه نه؟» و دوباره مشغول بازی با موبایلم شدم. این حرکت بی‌اعتنایانم‌ امید را دیونه‌تر کرد. گفت: «بله ساناز بانو. حتما می‌تونه. با اجازتون می‌تونم بوستان و گلستان شما را یک بار دیگه بپرستم؟» فقط یک هوم بهش گفتم. با احترام رفت به سمت پشتم و شروع کرد با دقت به کون و کسم نگاه کردنو این نگاه کردنش را دوست داشتم. انگار داشت به با ارزش‌ترین شی دنیا نگاه می‌کرد و اولین باری که کون و کسم را می‌بینه. خودم را بی‌حرکت کردم. امید آروم صورتش را رسوند بین کفلهام. کمرم را بیشتر خم کردم و کونم را بالاتر دادم. تو این حال سوراخ کونم از بین لپ‌های کونم به خوبی میاد بیرون و دیده می‌شه. امید بینیش را آورد و شروع کرد به بویید سوراخ کونم و آروم می‌رفت به سمت کسم و بو می‌کشید. چند بار که این کار را کرد شروع کرد به بوسه زدم به کونم و کسم. بعد لبش را غنچه‌ای کرد و انگار که می‌خواد از کسی لب بگیره شروع کرد به بوسیدن سوراخ کونم. چند دقیقه‌ای این کار را ادامه داد و بعد رفت سراغ کسم و این کار را با کسم هم انجا داد. دوباره برگشت و شروع کرد به لیسیدن و مکیدن کونم همه شکاف کونم تا کسم را می‌لیسید. بعد دهانش را تا اونجا که می‌تونست باز کرد و گذاشت روی سوراخ کنم و شروع کرد به زبون زدن و مکیدنم. چند دقیقه همون طور این کار را ادامه داد. من دیگه فشار جیشم داشت حسابی اذیتم می‌کرد. با پاهام امید را از سوراخ کونم جدا کردم و رفتم به سمت دستشویی. دوست داشتم واکنش امید را ببینم که اگه بهش بگم امروز خبری از آب طلم نیست چه کار می‌کنه؟
مثانه‌ام حسابی پر بود و خیلی فشار داشتم اما خودم را خیلی بی میل برای رفتن به دستشویی نشون می‌دادم. امید منتظر بود تا علامتی بدم تا مثل همیشه طاق باز تو حموم بخوابه و منتظر بمونه تا بیام برای سیراب کردنش. همیشه این طوری بود که وقتی می خواستم ادرام را خالی کنم به امید می‌ گفتم وقتش آب طلام را بهت بدم. بلافاصله آماده می‌شد. کف حموم می‌خوابید و منتظر من می‌موند. من خیلی باوقار می‌رفتم داخل حموم و پاهام را می‌گذاشتم دو طرف سرش و به آرومه چمباتمه می‌زدم. به محض اینکه سوراخ کسم نزدیک دهان امید می شد شروع می‌کرد به بوسیدن و لیسیدنش بعد دهانش را دور سوراخ خروج ادرارم می‌گرفت و به آرومی شروع می‌کرد به مک زدن. از مکیدنش می‌فهمیدم که آماده شده و خیلی آروم شروع می‌کردم به تخلیه خودم. باید اینکار را خیلی آرام انجام می‌دادم تا امید فرصت کنه دهانش را گاه گاهی خالی کنه. امید واقعا عاشق خوردن ادرا من بود. همیشه ازم می‌خواست ادرارم را توی شیشه براش ببرم تا هر وقت خواست بخوره. یک بار هم اینکار را کردم اما بعد تصمیم گرفتم خوردن ادارم را فقط از دهانه کسم انجام بده و به نوعی براش جنبه جایزه داشته باشه یا حتی با اجازه ندادن به خوردن ادارم مثلا تنبه‌اش کنم یا آتش التماس و تمناش را برای خودم بیشتر کنم. این قضیه واقعا تاثیر داشت و امید هم از این قضیه راضی‌تر بود. بعد از اینکه آخرین قطره ادارم را می‌خورد باز به مک زدم کسم ادامه م‌ داد و این کارش را خیلی دوست داشتم مثل بچه‌ای که سعی می‌کنه آخرین قطرات نوشابه مورد علاقه‌ اش را هم بخوره. بعد از اون امید شروع می‌کرد به مکیدن و خورد لپ‌های کسم. معمولاً بعد از چند بار ارگاسم و تخلیه ادارم حسابی لپ‌های کسم متورم می‌شد و چون کس نسبتا درشتی دارم تو این موقع‌ها وقتی چمباتمه‌ای می‌نشستم، لپ‌های کسم یک جورایی آدیزون می‌شه. امید عاشق بازی و خوردن و پرستیدن اون‌ها بود. منم از این بازی خوشم می‌اومد. لپ‌های کسم را محکم مک می‌زد و من به آرومی کمی بلند می‌شد و لپ‌های کسم هم کمی کش می‌اومد و امید همون‌طوری بهشون آویزون می‌موند. این کار را چند بار تکرار می‌کردیم و حسابی می خندیدیم.
اما اون روز روز خاصی بود. بدون اینکه چیزی بهش بگم رفتم سمت توالت. سریع خودش را رسوند دم در توالت و دمپایی توالت را پام کرد. خواستم برم داخل که کمی مکث کردم. امید نگاهی بهم کرد و افتاد روی پاهام و شروع کرد به بوسیدن و گریه کردن. «تو رو خدا ساناز بانو. مگر امروز کار بدی کردم که می‌خواید تنبیهم کنید. هر کار خواستید بکنید اما اجازه خوردن آب طلاتون را ازم نگیرید…» بهش گفتم: «هر چند لیاقتش را نداری اما برو گمشو کف حمو تا بیام.». بلند شد روی زانو نشت و بوسه‌ای بر کسم زد و گفت: «مرسی بانو». محکم زدم تو گوشش و گفتم:«هیچ وقت بدون اجازه حق نداری گلستان و بوستانم را ببوسی.». گفت: «غلط کردم دست خودم نبود بانو.» و سرش را انداخت پایین. البته از این بی اختیار شدنش هم خوشم می‌آمد. بهش گفتم: «برو دیگه خیلی پرم امروز.» اون رو حسابی جیش داشتم. نمی‌دونم شاید یک لیتر یا بیشتر شد. مثل همیشه امید با ولع همه جیشم را خورد و کسم را هم بعدش حسابی تمیز کرد. نه من دل تموم کردن جلسه امروز را داشتم و نه امید از پرستیدن من سیر می‌شد. شاید این آخرین دیدارمون می‌بود. همون طور که روی زمین خوابیدن بود بهش گفتم: «می‌خوام برم حموم.» خواست بلند بشه تا بره وسایل حمومم را بیاره اما با کف پام روی صورتش خوابوندمش روی زمین. شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کف پام. بعد آروم پام را بردم سمت کیرش و شروع کردم به بازی کردن با کیرش با پاهام. همونطوری که امید کف حموم و زیر پاهای من افتاده بود دوش را بازکردم و مشغول شستن خودم شدم. امید مثل یک کرم در زیرپاهام بود و مشغول بوسیدن پاهایم بود و سعی می‌کرد آبی را که از بدن من می‌چکید بخوره. شروع کردم به لیف زدن خودم و امید هم زیر پاهام خوابیدن بود و مشغول پرستیدنشون بود. کمی لیف به سینه‌هام و دستهام مالیدم و بعد لیف را انداختم جلوی امید. سریع لیف و برداشت و با احترام و به آرومی شروع کرد به لیف کشیدنم. از دستهام شروع کرد و زیر بغلم و بعد پشتم و شکمم. روی دو زانو نشست و مشغول کشیدن لیف روی کپل هام شد. کمی خم شدم و کونم را دادم سمت صورت امید و به ارومی مقعدم را کیف کشید بعد یکی از پاهام را گذاشتم روی شونه امید. کسم درست روبروی صورتش قرار گرفت و قطرات آب از روی کسم روی صورتش می پاشید به آرومی لیف را روی کسم مالید و بعد هم پاهام را لیف کشید. وقتی خوب لیف کشیدنش تموم شد گفتم بره و حوله و لباسهام را آماده کنه. منم خودم را آبکشیدم و اومدم بیرون. حوله برام آماده گرفت و پوشیدم. بهش گفتم خودشم بره حموم و خودشو بشوره. بهش گفتم: «وای به حالت اگه خودت را خالی کنی.»
خیلی گرسنه شدن بودم. مطمئن بودم امید هم خیلی گشنه است. من حسابی ارضا شده بودم اما هنوز به امید اجازه نداده بودم خودشه خالی کنه. حال نوبت یکی از فانتزی‌های محبوب من بود. من خیلی آشپزی را دوست دارم و سکس موقع آشپزی بحبوب‌ترین فانتزی سکسی منه. اما شوهرم هیج‌وقت این تجربه را با من نداشت تا اینکه امید این فانتزی را برام عملی کرد. وقتی امید از حموم اومد بیرون گفتم می‌خوام آشپزی کنم. خوب می‌دونست که منظورم چیه و دقیقا باید چه‌کار کنه. من همونطور که لخت بودم پیشبند آشپزی را به خودم بستم و رفتم پشت اوپن و مشغول شدم. امید اومد تو آشپزخونه و روی زانو نشست. مشغول آماده کردن ظرف‌ها شدم و پشتم به امید بود. پا را از زانو خم کردم طوری که کف پاهام روبه بالا شد و با بشکن زدم. امید سریع خودش به پاهام رسوند و شروع کرد به لیسیدن کف پاهام. بعد نوبت اون یکی پام شد. وقتی کار پرستیدن پاهام تموم شد. مشغول آماده کردن غذا شدم. رفتم سمت گاز کمی باسنم را به عقب دادم و دو تا بشکن زدم. امید خودشو رسوند به پشتم در حالی که روی دو زانو نشسته بود. به آرومی با دستشان کفهام را کنار زد تا سوراخ مقعدم پیدا بشه و بعد شروع کرد به لیسدن شکاف کونم و مکیدن مقعدم. من شروع کردم توی آشپزخونه این ور و اون ور رفتن و ماید هم مجبور بود برای پرستیدم کونم همراه من حرکت کنه. خیلی این حرکت را دوست داشتم. غذا تقریبا آماده شده بود که من یک جا وایسادم. لیسیدن امید کم‌کم گرمم کرده بود و حالا دوست داشتم یک بار دیگه ارگاشم بشم. کامل روی اپن خم شدم و قمبل کردم و این بار سه تا بشکن زدم و امید کارشو شروع کرد. شلاق مخصوصم را از قبل آماده کرده بودم و کنار دستم بود. امید از پشتم شروع کرد بعد از بوسیدن مقعدم به ارومی با لیسیدن خودشو به کسم رسوند و شروع کرد به لیسیدن و خوردن کسم. بدنم شروع کرد به حرکت کردن و با دستام سر امید را به کسم فشار می‌دام. کم‌کم هق هق کردنم هم شروع شد و حرکات بدنم هم شدید‌تر می‌شد. شروع کردم به شلاق زدن امید. اولش آروم و هرچی به ارگاسمم نزدیک‌تر می‌شدم شدت و دفعات شلاقم هم شدید‌تر می‌شد و یک حالت غیر ارادی بهم دست می‌داد. اما امید حتی آخ نمی‌گفت و با هر ضربه شلاق خوردن کسم را با شدت بیشتری ادامه‌‌ می‌داد. درد را توی چشمهاش حس می‌کردم و لذت فراوانی را که در خودم به وجود می‌آورد. موقع اج ارگاسم محکم سر امید را روی کسم فشار می‌دادم و داد می‌زدم «بخور، بخور همهشو بخور…» اینطور سکس حسابی سرحالم می‌آورد. بعد از ارگاسم در حالی که داتم تند‌تند نفس نفس می‌زدم. با هام امید را از خودم که مثل زالو به کسم چشبیده بود دور کردم. امید رفت زیر پاهام و مشغول بوسیدن پاهام شد و منم نفسی تازه می‌کردم. نگاهم به کیر امید افتاد. تخماش خسابی ورم کرده بود و معلوم بود به شدت نیاز داره که خالی بشه.
رفتم سر یخچال تا یکم آب بخورم. تو در یخچال دو تا کاکائوئو هوبی دیدم. یک دفعه یک فکری به نظرم رسید. امروز روز خاص من و امید بود. چرا یک کار خاص نکنم براش و یک خاطره موندگار براش نسازم. بهش گفتم: «امید، فکر می‌کنی لیاقت این را داری که یه یکی از آرزوهات برسونمت؟» شکلاتهای هوبی را توی دستم دید و نگاهش برق خواصی زد. اومد جلو به حال سجده پاهام را بوسید و گفت: «هرکاری برای رضایت شما می‌کنم.» گفتم:«می‌خوام این شکلاتها را بدم بخوری. اما باید اونها را از سوراخ کونم بخوری. حاضری؟». دوباره ملتمسانه به پاهام افتاد و گفت:«می دونی که همیشه از آرزوهام همین بوده.» گفتم: «شاید اگه شانس بیاری یکم از گهم هم باهاشون قاطی بشن.» گفت:«ای کاش بشن سرورم.» بهش گفتم بره و یکم روغن بیاره. لفاف شکلات ها را باز کردم. شکلات‌ها سرد بودن. کمی روغن مالی کردموشون و در حالی که یکی از پاهام را داده بودم بالا سعی کردم یکی از شکلات‌ها را داخل مقعدم فرو کنم. اما اولش داخل نمی‌رفت. با امید گفتم:«زود باش یکیم زبونت را به کار بنداز. مگه نهار نمی‌خوای؟» امید رفت پشتم نشست و با زبونش شروع کرد به تحریک مقعدم. زبون‌زدن‌های امید یکیم سر شکلات را هم گرم کرد و شکلات اولی به تدریج داخل مقعدم شد. وقتی تقریبا به طور کامل شکلات اول را داخل مقعدم کردم به امید گفتم بره زیر صندلی پرستش بخوابه و منتظر باشه. از خوشحالی داشت بال درمی‌آورد. به همون روش شکلات دوم را هم داخل مقعدم کردم. تصمیم گرفتم چند دقیقه صبر کنم تا شکلاتها کمی با دمای بدنم آب بشن تا موقع خارج شدم از کونم شکل مدفوع را داشته باشن. خیلی آروم و باقار به سمت صندلی پرستش رفتم و نشستم. به امید گفتم شروع کنه. امید شروع کرد با ولع زیاد بوسیدن و لیسیدن و مکیدن مقعدم. زبون زدن‌های امید کم کم داشت ماهیچه‌های باسنم را شل می‌کرد و منم شروع کرده بودم به بازی با کیر امید. دیگه نمی‌تونستم خودم را نگه دارم. غنچه مقعدم زده بود بیرون و متورم شده بود و امید هم داشت با ولع می مکیدش و زبونش را داخل مقعدم می‌کرد. شکلاتها داشتن آب می‌شدن و از مقعدم خارج می‌شدن و امید هم داشت به ولع آونها را می‌خورد. تصمیم داشتم تو یک لحظه که امید آبش خارج می‌شه منم خودم را تو دهن امید راحت کنم. به امید گفتم:« حالا اجازه داری خودتو خالی کنی.» با شدت شروع کرد به مکیدن مقعدم و من متوجه شدم که حالا وقتشه. یکم زور زدم و همه شکلاتهای داخل مقعدم را خالی کردم و در همین لحظه امید هم آبش خالی شد. صدای قورت دادن امید را شنیدم. به شدت به سوراخ کونم چسبیده بود و مک می‌زد. وقتی همه آبش خالی شد. به آرومی مک زدن مقعدم را رها کرد و شروع کرد با لسیدن سوراخ کونم را تمیز کنه و مدام می‌گفت:«مرسی بانوی من. مرسی…» به آرومی بلند شدم. نگاهی بهش کردم و گفتم: «امیدوارم لیاقتش را داشته باشی.» بلند شد روی زانوهاش در برابرم زانو زد. برده‌ام بود اما برده‌ای که دوستش هم داشتم. سرش را گرفتم و صورتش را گذاشتم روی کسم و با دستام توی موهاش چنگ می‌زدم. بعد از چند لحظه دوباره نگاهش کردم. چشماش پر اشک شده بود. می‌دونست که به آخرهای قرارمون رسیدیم.

نوشته: سامان جان


👍 4
👎 0
18801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926261
2023-05-03 19:13:07 +0330 +0330

خوشبحال امید که کفپاهاتونو لیسیده

0 ❤️

928347
2023-05-16 19:42:40 +0330 +0330

زیبا بود

0 ❤️

949915
2023-09-27 17:02:44 +0330 +0330

❤❤❤

0 ❤️