بیوه ی سیاه (۱)

1402/09/21

عاشق آرایش لایت بود، منم عاشق اون و دلبستگی هاش…
موهای قهوه ای مو اتو کشیدم و چند دسته نازکش رو تو دستم گرفتم و آروم آروم از شقیقه سمت راست تا چپ، دور تا دور سر مو بافت ریز زدم و باقی مو هامو ریختم رو شونه هام که تا نصفه های کمرم رسید…
شروع کردم به آرایش، یه خط چشم ساده ،سایه گلبهی اکلیلی کمرنگ، و رژگونه ی لایت صورتی و رژ لب صورتی هلویی،، کلاس های خودآرایی واقعا تاثیر داشتن و پولمو دور نریخته بودم…

تصویر تو آیینه رو خیلی دوست داشتم

آرایش بهم اعتماد به نفس میداد،
کمک میکرد به گذشت زمان و چین و چروک هایی ک کم کم تو صورتم ظاهر میشدن توجه نکنم

یه تاپ دامن سفید و زرد رو که تازه آنلاین سفارش داده بودم و به دستم رسیده بود پوشیدم
دامن زردش که یه کمربند با گره پاپیونی خوشگل داشت ی کم کوتاه بود ولی تاب سفیدش اندازه بود، کشی و جذب و بالا ناف ،با یه آستین سه سانتی سمت راستش درست بالای شونه م و سمت چپ لخت بود که به نظرم خیلی دلبر شده بود
یاد حرفای امیر افتادم :
(نه که از سر دوست داشتنت بگم
یا چون من یه عاشق دیوونه م نه
نه به خدا
خدا خودشم میدونه چی آفریده
چطور کمال گراییشو تو خلقت تو نشون داده

چشمای سبز درشت بی نظیرت،صورت استخونی و لبای قلوه ایت و دماغ باریک قلمی ، اندام فوق العاده ت ک مدل ها با صدتا عمل هم نمیتونن بهش برسن

همه ی اینها کنار دل عاشق و مهربونت و البته از همه مهمتر(با یه خنده شیطانی) میل به انتهات به سکس با من

تو خودت رو بزار جای خدا، دیگه چی میتونی به یه زن اضافه کنی که زن بودن رو به معنی واقعی کلمه به مردا نشون بدی و کاری کنی یه شهر و نه یه دنیا اگه امکان یه بار دیدنشو داشتن دیوونه ش بشن…
البته نمیدونم چ گناهی کردی که با این همه کمال نصیب منه معلم قراردادی پاپتی شدی)

همینطور که به امیر و تعریف ها و زبون بازیاش فکر میکردم و تو دلم قند آب میشد و اونو موقع دیدنم تو این لباس واسه اولین بار تصور میکردم،انقدر تو آینه عقب و جلو رفتم و خم شدم و خودم رو دیدم و ذوق کردم که گذر زمان از دستم در رفت و با تیر کشیدن و گزگز کف پام متوجه خستگیم شدم و بالاخره و کم کم رضایت دادم و نشستم
داشت دیر میشد
نوبت چیدن سفره بود
سرمو چرخوندم و ساعتو دیدم، نه و نیم بود ، باید عجله میکردم قبل ده همیشه سر و کله ش پیدا میشد…
میز کوچیک دونفره مونو خوشگلش کردم ، چند شاخه رز سفید، دو تا شمع سفید رو شمع دونی هایی که یادگاری ماه عسلمون بود, یه عود با عطر قهوه و سالاد یونانی ، سیب با رسپی مخصوص خودم با قارچ و پنیر و پاستا پنه ای که عاشقش بود و یه ادکلن لالیک انکر نویر با یه پاپیون قرمز خوشگل دورش و …

چراغا رو کم کردم ریسه ی دور قاب عکسمانو به پریز زدم و دور و برمو با ذوق دیدم، همه چی مرتب بود
همه چی آماده دهمین سالگرد ازدواجمون بود
پنج دقیقه به ده بود ، نشستم رو صندلی پلی لیست عاشقانه های ابی رو آوردم وصل شدم به تلویزیون و صدا رو تنظیم کردم
دیگه کاری نبود بجز انتظار
ولی لعنت به انتظار که هر دقیقه ش یک سال میگذشت
ده و ربع بالاخره صدا ماشینشو از تو پارکینگ که درست زیر ساختمون بود شنیدم، با شوق از جام پریدم و به استقبالش رفتم و منتظر شدم صدای پاهاش به پشت در برسه ، همین ک خواست کلید بندازه درو باز کردم، صورتش روبه کلید در بود ، با باز کردن در سرشو بالا آورد و تازه داشت با لبخند سرتا پای منو برانداز میکرد که مهلتش ندادم و پریدم تو بغلش لبمو رو لبش قفل کردم، ناخودآگاه برای اینکه زمین نخوره اول دستاشو باز کرد یکی دو قدم کوچیک به عقب رفت و بعدش سریع دستاشو دور باسنم قفل کرد و کمی منو ب بالا داد و سمت راستو نگاه کرد که خیالش از نبودن واحد بغلی راحت شه و بعدش داخل اومد ، یکی دو قدم دیگه حرکت کرد و بعد با پشت پای چپش یه ضربه به در زد و درو پشت سرمون بست.
یکی دو دقیقه ای رو ابرا و مشغول عشق بازی و خنده و لب گرفتن بودیم که منو زمین گذاشت و یه قدم ازم دور شد ،،با کف دست چپش انگشتای دست راستمو گرفته بود و با یه نگاهی که همزمان حرص و عشق و شهوت رو میشد توش دید ، به قول خودش داشت تجزیه و تحلیلم میکرد

آروم همونجوری که نگاش به جزء ب جزء بدن و صورتم قفل شده بود، دستشو بالا سرم آورد و چرخوند و منم با چرخش دستش چرخیدم و دامنم که به زحمت تا زیر باسنمو پوشونده بود با چرخشم بالا رفت و موهام تو هوا تاب خوردن که یه دفعه دستمو تو هوا ول کرد و باسنمو چنگ زد و خودشو از پشت بهم چسبوند شروع کرد خوردن و بوییدن گردن و موهام…
چشام رو بسته بودم و غرق لذت بودم ، آروم آروم دستاشو از قسمت لخت تاپ سر داد زیر و سینه مو تو دستش گرفت و شروع کرد به مالیدن و چند لحظه بعد دست دیگه ش از زیر دامن وارد شرتم شد و شروع به مالیدن کسم کرد
آروم آروم ناله هام داشت درمیومد و تو اوج لذت بودم ؛ امیر هم به سمت اتاق داشت هدایتم میکرد که یهو عین برق گرفته ها پریدم و خودمو از امیر جدا کردم…
شروع کردم خودمو مرتب کردن و زیر لب به امیر فحش دادن
_بیشعور مگه نمیبینی کلی تدارک دیدم از صبح ، کجا داشتی میبردی منو هول خان

امیر در حالی که هم از حرکت ناگهانی من تعجب کرده بود و هم خنده ش گرفته بود گفت:
+نه که خانوم خانوما خیلی هم بدشون میاد از این رفتارای من،

بعد بلافاصله زانو راستش رو جلو قرار داد و با حالتی که تو فیلما جلو پادشاه تعظیم میکنن کمرو خم کرد و سرشو پایین آورد و گفت ولی چشم، امر امر شماست ، امشب شب شماست، امشب که نه تموم شبا شب شماس شازده خانوم

_توله سگ زبون باز،…بدو بینم…یالا دیگه، چیه بروبر منو نگاه میکنی

با دستپاچگی چپ و راستشو نگاه کرد و گفت
+چیکار کنم قلبه من

من که از سردرگمیش خنده م گرفته بود،گفتم
_خنگوله من،بدو مثله یه جنتلمن دعوتم کن سر میز شام

لبخندی از سر آرامش زد و یه چشم غلیظ تحویلم داد و دستمو گرفت و به سمت میز شام رفتیم

رگ خوابم تو دستش بود
چنان اغراق آمیز از دستپختم تعریف میکرد که گاهی باید قسمش میدادم تا نظر واقعیشو بگه
همه چی داشت رویایی پیش میرفت
بعد تموم شدن شام پاشد رفت سمت رخت آویز و از تو جیب کتش یه جعبه بیرون آورد و گذاشت روی میز
سر پا و پشت به صندلی خودش و روبروم وایساد و منتظر عکس العمل من موند

با ذوق زیاد بازش کردم ولی از دیدنش شوکه شدم
فکر کردم دارم خواب میبینم
همون گردنبندی که نگین الماس درشت داشت و چند وقت پیش نشون امیر داده بودم
یه گردنبند با شکوه که هیچوقت فکر نمیکردم بتونم از نزدیک لمسش کنم ، چه برسه به داشتنش
فکر میکردم قیمت چند صد میلیونی داشته باشه و با توجه به وضع مالی ما تو نود سالگی هم نمیتونستم تصور داشتنشو داشته باشم
زبونم بند اومده بود،نمیتونستم حرف بزنم, اشک تو چشام حلقه زده بود، فقط تونستم از سر جام پاشم، بغلش کنم و یه دل سیر گریه کنم،که گند زد به آرایشم ، امیرهم همه ش داشت قربون صدقه م میرفت و منو تو بغلش فشار میداد و نوازشم میکرد، بعد چند دقیقه بالاخره منو از خودش جدا کرد و رفت پشت سرم و قفل گردنبند رو بست و جلو چشام رو گرفت و آروم منو به سمت اتاق هدایت کرد،
چشمامو که باز کردم خوشحالیم صد برابر شد
از پشت بغلم کرد و در گوشم نجوا کرد :
+امیدوارم لیاقت زیباترین سینه و گردن دنیا رو داشته باشه
برگشتم و دوباره بغلش کردم
_وای امیر، باورم نمیشه، پولشو از کجا آوردی آخه دردت به جونم، مرگ من بگو
+ای بابا ، تو چیکار این کارا داری؟
یه فکری کردم و گفتم
_نکنه اون وامه که چند ماهه دنبالش بودی؟؟؟ها؟؟؟

+آره قلبه من،
_ولی اون رو که میخواستی پراید مونو عوض کنی باهاش
مگه اینو چند خریدی؟؟؟
+عزیزم برای بار هزارم و آخر، تو مسائل کاری و مالی خودتو دخالت نده و اونا رو بسپار من

_ولی آخه…
+ولی آخه نداره

_ آخه من نمیخوام انقدر درگیر کار باشی، صبح تا عصر کلاس و مدرسه و موسسه و عصر تا شبم اسنپ

+نگران نباش،، فارکس رو دیگه تقریبا اوکی شدم، اگه همه چی خوب پیش بره درآمد یه ماهمو هر روز میتونم با چهار تا کلیک داشته باشم،،همین امروز یه ترید کردم رو یورو پنج تومن سودش شده

لبخندی از سر ذوق زدم و گفتم
+وای راست میگی امیر، یعنی دیگه به همه ی رویاهامون میتونیم برسیم

_آره عزیزم، تو فقط بخند، باقیشو بسپار به من ،همین تابستون سالگرد اولین آشناییمونو تو ونیز جشن میگیریم

+وای خدایه م…

نزاشت حرفم تموم شه و یه دفعه وحشی شد و گفت
اهههه, چقدر حرف میزنی

و لبامو به دندون گرفت و بعد یه گاز خیلی سفت که داشت اشکمو در میاورد شروع به مکیدن لب پایین کرد و منم جوابشو دادم
همینطور که لبامو با شدت میخورد و لبای پایین و بالا رو به نوبت گاز گازی میکرد و به شدت می مکید با دستاش مشغول درآوردن لباسام شد تو کسری از ثانیه خودم و خودش لخت لخت بودیم
هم قد بودیم تقریبا و با اینکه هیکل ورزشکاری نداشت و به رنگ و روی سفید و موهای بور و چشمای رنگیش نمیخورد، اما سکسش و سایزش واسه من عالی بود و کافی

به زور از خودم جداش کردم و هلش دادم سمت میز آرایشم و گفتم فکر کردی فقط خودت بلدی سورپرایز کنی و با عشوه پشتم رو بهش کردم و خم شدم و لبه های تخت رو گرفتم و کونم تا جایی که میتونستم بالا دادم و شروع کردم آروم آروم لرزوندنش
و سرمو چرخوندم و منتظر عکس العملش شدم

اولش متوجه نشد ولی همین که بات پلاگ رو دید انگار به برق ۳فاز وصلش کردن ، چشاش دوبرابر شدن و سریع منو خوابوند به شکم و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کونم و قربون صدقه رفتنم
+د آخه لامصب چطور شد که تصمیم گرفتی بهشتو بهم هدیه کنی ،اونم بعد این همه سال و این همه التماس، باورم نمیشه خدااااا،. من خوابم یا بیدار

بعد مشغول لیسیدن کصم شد و با یه دستش بات پلاگی که تو کونم بود رو تکون میداد ، زبونشو داخل کصم میکرد و تکونش میداد و انقدر برام خورد و مالید که ارضا شدم و بی حال افتادم

هنوز روی تخت نیومده بود و لبه ی تخت وایساده بود ، سرمو که چرخوندم همچنان حریص وار داشت بات پلاگ و کونمو برانداز میکرد و یه دستش به کیرش بود.
کامل برگشتم و درازکش و رو شکم کیرشو تو دستم گرفتم و شروع کردم به مالیدن و بالا پایین کردن؛ آرنج دسته چپمو ستون کردم و سرمو بالاتر آوردم و شروع کردم بوسیدن و لیسیدن کیرش که امیر یه آه کشید و چشاشو بست و سرشو بالا گرفت و چند ثانیه بعدش سرمو ب سمت کیرش فشار داد و شروع کردم با ولع خوردن و عمیق ساک زدن تا جایی که لب پایینم پرز های ریز تخماشو لمس میکرد . دیدن لذت بی حد امیر به حس عوق زدن و خفگیم غلبه میکرد و باز براش ادامه دادم تا چند دقیقه که امیر خودشو ازم جدا کرد و دوتا نیشگون از سر کیرش گرفت و سراغ کشو رفت و لوبریکانت رو آورد و خواست ب کیرش بزنه ک گفتم :
لازم نیست کیر کلفته من، خیسه خیسم…
یه جونی گفت ک آخرش رو چند ثانیه کش داد و منو برگردوند و داگی گذاشت و شروع کرد سر کیرشو محکم لای کصم کشیدن ، داشتم برای کیرش میمردم و اون عوضی هم سو استفاده میکرد و بیشتر میمالوند کیرشو و فقط سرشو داخلم می کرد
پاهام داشت از لذت و تمنای زیاد کیر به لرزه می افتاد که داد زدم بکن مادرجنده بکن حروم زاده د بکن جنده تو …اااااااخ مردم دیگه
سرمو چرخوندم سمتش دیدم یه لبخند شیطانی رولباشه و با یه دستش کیرشو گرفته و با یه دستش پهلومو و داره با لذت زجر کشم میکنه
یه ذره خودمو جلو کشیدم که پهلومو سفت گرفت.
نقشه م گرفت و محکم خودمو ب عقب هول دادم و دو سه بار تکرار کردم ک دستشو مجبور شد برداره و کیرش تا ته رفت تو کصم و به اوج لذت رسیدم. بعد امیر که دید کار از کار گذشته کمرمو محکم گرفت و مثل یه شلاق شروع کرد به کوبوندن
کیرشو تا مرز خارج شدن کامل بیرون میکشید و با شدت فرو میکرد ، پارتنرت ک بشناسدت و جز بجز لذت و اوج تو رو بلد باشه، نقاط حساس بدنتو بفهمه و بدونه ب چی بی میلی و سمت چی کشش داری ، هیچ وقت تو سکس احساس کمبود نمی کنی

چشمامو از شدت لذت نمیتونستم وا کنم و لذتم با نعشگی دفعه اول هروئین برابری میکرد.
امیر کماکان داشت با شدت تلمبه میزد و من ب جلو پرت میشدم و باز با دستاش منو عقب می کشید و هر بار انگار ی جون ب جوناش اضافه میشد و با شدت بیشتری تلمبه میزد .بعد چند دقیقه سکس بی امان کم کم حس کردم داره ارضا میشه که محکم منو گرفت و چند تا تلمبه ی محکم زد و تموم آبشو تو کصم خالی کرد.
هردو بی حال و بی رمق روی تخت افتاده بودیم. بعد چند لحظه ای که تو خلسه ی شهوت و لذت و بی حالی بعد سکس بودم ،فکر کردم دیگه بی خیال کونم شده و بلند شدم که برم دوش بگیرم ک دیدم امیر راست راسته و داره کیرشو میماله و با بلند شدن من یه دستمال برداشت و کوص و اطراف کون و رونمو تمیز کرد و یه بالش زیر شکمم گذاشت و درازم کرد و وقتی خواستم مقاومت کنم با یه لمس کوچیک دستش پخش تشک شدم و بازم خودمو سپردم به دستاش.
استرس اولین سکس مقعدی کمی هوشیارم کرده بود و مثل ترس قبل آمپول زدن خودمو جمع کرده بودم و ته دلم خالی شده بود. بات پلاگ رو که بیرون کشید یه درد همراه با ترس و لذتی داشت که وصفش یه کمی سخته . لوبریکانت رو روی کیرش خالی کرده بود، اینو از چند قطره ی سردی که رو کونم ریخت فهمیدم
آروم سر کیرشو رو کونم بازی داد، بات پلاگ کارساز بود و برخلاف انتظارم تقریبا هیچ دردیو با ورود سر کیرش احساس نکردم و امیر هم با جرات بیشتری به کارش ادامه میداد
کونم به نسبت هم وزن هام بزرگ تر بود و علاقه ی زیادم به اسکوات و برنامه های پا و سالها رژیم باعثش بود.
امیر مدام باهام حرف میزد و عین بچه ای ک واسه اولین بار گناهی رو انجام میده مراقب بود…

کم کم داشت از دردش خوشم میومد ، فکر کنم تقریبا پنج سانتی از کیرش داخل کونم شده بود
و ترسم ریخته بود و کم کم داشتم لذت میبردم که امیر طاقت نیاورد و دیوونه شد. محکم گرفتم ، یه جون محکمی گفت و یه دفعه تا دسته کیرشو تو کونم فرو کرد… یه درد وحشتناک ک هیچوقته دیگه تجربه شو نداشتم تا وسطای شکمم شدت پیدا کرد و احساس جر خوردگی کامل بهم دست داد.فکر میکردم سرب داغ توم ریختن،سرمو تو بالش فشار دادم و تا جایی که میتونستم جیغ زدم، امیر که فهمیده بود چه غلطی کرده پاهاشو دو طرف پاهام گذاشته بود و خودشو روم انداخته بود و همه ش گردن و صورتمو میبوسید و. تند تند غلط کردم میگفت و ازم معذرت میخواست و میگفت تکونش نمیدم اصلا ، تا هر وقت که بگی.
اگه هر وقت دیگه ای بود یه کشیده و یه روز قهر نصیب امیر میشد ولی ب خاطر امشب تحمل کردم و گذاشتم به آرزوش برسه
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی احساس کردم حالم بهتره و از شدت درد کونمم کم شده ولی سوزش بدی داشت و خیلی اذیتم میکرد، با این وجود گفتم آروم بکن ؛امیرم برعکس دفعه قبل با احتیاط کامل شروع به عقب و جلو کردن کرد.، چند دقیقه ای که ادامه داد درد بدش کمتر شد و یه جور درد لذت بخش داشت بهم میداد که با رد کردن دست امیر از زیر و مالوندن کصم این لذت بیشترم شد.
هر چی گذشت احساسم بهتر شد و از امیر خواستم تندتر تلمبه بزنه، این درد لعنتی رو میخواستم و بدجوری داشت بهم مزه میداد و دوست نداشتم تموم شه و اولین بار احساس میکردم کیر بزرگتری رو واسه کونم و واسه این درد میخوام
به همین خاطر به حالت سجده قرار گرفتم و از امیر خاستم با شدت هر چه بیشتری منو بگاد

به معنی واقعی کلمه رو ابرا بودم
لذتی ماورای تصورم بهم دست داده بود، داشتم هم از کون دادن یه لذت عجیب و تازه میبردم هم با مالیدن کصم داشتم به ارگاسم میرسیدم.
چند دقیقه دیگه هم این لذت دمادم تکرار شد و من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم و داشتم بالاترین لذت عمرمو میبردم تا اینکه یه حالتی شبیه جیش شدید آروم آروم بهم دست داد و داشت یه ذره حالمو بد میکرد . خواستم دست از مالیدن بکشم ولی یه نیرویی از درونم نذاشت و با قدرت بیشتری به مالیدن کصم ادامه دادم احساس کردم تمام وجودم داره ب سمت کصم حرکت میکنه؛ تمام تمامش،
دست از مالیدن کشیدم یا بهتر بگم دستم توانشو از دست داد و افتاد که امیر بلافاصله دوباره رو شکم درازم کرد و خودش مشغول مالیدن شدید کصم و همزمان تلمبه زدن شد تا کم کم چنان رعشه ای به تنم افتاد که از شدتش مطمئنم چند لحظه روحم از تنم جدا شد و دوباره به کالبدم برگشت و از شدت فشار و لذت همزمان تقریبا بیهوش شدم. تمام تختو خیس کرده بودم و امیر هم همزمان تو کونم ارضا شده بود و تمام آبشو خالی کرده بود توی کونم…
ریتم نفسهام که آروم شد و یه کم که خودمو و افکارمو متمرکز تر شد و اون حس بی نظیر دقایق اول کمتر شد، ذهنم سمت چند دقیقه و سکس امشب رفت.
این چه اتفاقی بود که افتاد؟ادرار بود
نه نبود، پس چی شد یهو، یعنی ارگاسم شدم؟…اگه ارگاسم این بود پس تمام این سالها چه غلطی کرده بودم…
هر چی که بود تمام روح و تنمو تخلیه کرده بود و دلم میخواست همونجا زمان متوقف شه و تا همیشه همین خلسه رو داشته باشم
چند لحظه بیشتر دووم نیاوردم وبه یه خواب عمیق و لذت بخش فرو رفتم

چشمامو که وا کردم صبح شده بود ، بعد چند لحظه هنگ و لود شدن آروم آروم مغزم ، تمام اتفاقات دیشب مثله یه فیلم از جلو چشمام گذشت و یه لبخند از سر لذت رو لبام نشست.
دمر خوابیده بودم و بعد چند دقیقه که خواستم از تخت بیام پایین تازه فهمیدم چه غلطی کردم . از کمر به پایین فلج شده بودم و از شدت کون درد میخواستم داد بزنم و تا یه هفته باهر نشستن و پاشدن و کلا با هر تکونی فحش بود که سمت امیر روونه میشد؛ به معنی واقعی کلمه کونمو جر داده بود…
با هر زحمتی بود از تخت پایین اومدم .نکته جالب لباسای تنم بود ک اصلا پوشیدنشونو یادم نمیومد
امیر سر کار بود و مثل همیشه یه شعر عاشقانه و یه قلب کنارش واسه م گذاشته بود:
(به دیدارم بیا هرشب در این تنهاییه تنها و تاریک خدا مانند
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
بیا ای همگناه من در این برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
بیا ای روشنی اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی)

چقدر با خوندش دلم براش تنگ شد و چقدر دلم بغلشو خواست…

در طول چند ماه بعد زندگیمون بیشتر شبیه فیلم هندی ها شده بود.
خونه مون رو سریع عوض کردیم و به یکی از محله های بالای شهر اومدیم و یه خونه هشتاد متری اجاره کردیم
امیر چسبیده بود به فارکس و بعد از ظهر ها دیگه آموزشگاه و اسنپ نمی رفت و با دوست زمان بچگیش، بابک و تو دفتر اون مشغول ترید بودن و هر روز سودای خیلی بالایی میکردن و منم هر شب با شنیدنش تا صبح مشغول رویا بافی بودم؛ کارم شده بود از این پاساژ به اون پاساژ رفتن و جایه لباس های شیک و ارزون اسم کلی برند رو یاد گرفته بودم و هزینه هایی واسه کیف و کفش و لباس میکردم که اگه یه فالگیر شش ماه پیش ،پیش بینیش میکرد کلی بهش میخندیدم
یه روز ورساچه و گوچی؛ روز دیگه کریید و فندی و هزار تا کوفت دیگه
دیگه به زیبایی و عطر و بو و هیچی دقت نمیکردم ، فقط داشته م عقده هامو خالی میکردم و دوست داشتم هر جا میرم برند و مارک لباسا و جواهرمو تو چشم بقیه بکنم
یکی دیگه از آرزوهام پولدار شدن و آزاد کردن زندانی ها بود که به اونم رسیدم و تونستم چند تا زندانی دیه رو که برای مبلغ های زیر بیست میلیون چند سال بود زندانی بودن رو از زندان آزاد کنم
تو سالن های زیبایی بالا شهر با چند تا خانوم دوست شدم و کم کم باهاشون رفت و آمد میکردم
مونا یه دختر شیک و با کلاس بود که خیلی زود باهاش صمیمی شدم ، اون منو تو آپدیت شدن و خرید و مزون گردی همراهی میکرد و منم شده بودم مربی باشگاهش و هر روزمون با هم میگذشت
تو همین رفت و آمدها بود که متوجه کلاس زبان و کارای مهاجرتی مونا شدم؛شوهرش دندانپزشک بود و داشتن واسه کانادا اپلای میگرفتن؛
مونا خیلی خوش صحبت بود و کاملا میتونست آدمو تحت تاثیر قرار بده ؛
انقدر به هر بهونه ای از خوبی های. اونور و بدی ها و محدودیت های اینجا میگفت و همه چی رو با هم مقایسه میکرد که منم کم کم فکر مهاجرت به سرم افتاد و امیر رو هم راضی به این کار کردم

چند ماه تمام با چند تا دفتر مهاجرتی مصاحبه کردیم و بالاخره بهترین وکیل رو پیدا کردیم و باهاش قرارداد بستیم و کارای مهاجرتمون به کانادا رو از طریق سرمایه گذاری اوکی کردیم
معلم خصوصی واسه زبان گرفتیم و به گفته ی وکیل تا یک سال آینده کارامون تموم میشد و میتونستیم تو خاک یکی از آزادترین کشورای دنیا یه زندگی راحت و بی دغدغه رو شروع کنیم.

بدون اغراق این پیشرفت شش ماهه امیر و مهاجرت از یه آپارتمان شصت متری تو پایین شهر به کانادا و تبدیل شدن پراید به سوناتا رو حتی تو خواب هم نمیتونستم باور کنم.
اما حقیقت داشت و زندگی روی خوش خودش رو بهمون نشون داده بود.

امیر به قولش عمل کرد و واسه تابستون ی تور ده روزه ایتالیا و اسپانیا رو اوکی کرده بود و منی که غیر از وان اونم با تور زمینی از ایران خارج نشده بودم توی عمرم ؛ یه دفعه قرار بود سر از تنریف و ونیز و ناپل درارم؛
فقط میتونستم تو هر دقیقه ده بار سر به اسمون کنم و خدا رو شکر کنم و از خدا بخوام چشم حسودامون کور شه…

تو این مدت سکس هامون هم رنگ و بوی تازه گرفته بود و کلی وسایل و اسباب بازی جنسی خریده بودم از دیلدو و ویبراتور و بات پلاگ بگیر تا کلکسیون کاندوم و اسپری های مختلف و…
سکس از کون رو تقریبا ماهی دوبار ، پنجشنبه ها داشتیم و من ی جورایی معتادش شده بودم و هر روز بهش فکر میکردمو اگه ترس از مریضی و خطراش نبود ، هرشب انجامش میدادم،
پنجشنبه شب بود و ما جمعه شب پرواز داشتیم و طبق معمول کس من خیس و آماده بود و کیر امیر خان هم سالم و قبراق و آماده فتح مجدد به قول خودش جنیفری ترین کون ایران
اما ته دلم یه دلشوره ی عجیبی افتاده بود و همه ش نگران بودم .
به امیر ک گفتم ،گفت ب خاطر سفره و با مالوندن و لخت کردنم خودشو مشغول کرد و منم غرق لذت ؛امشب فقط کون میخواستم، امیرو هول دادم رو تخت و بعد یه ساک هول هولکی و از سر رفع تکلیف ، یه کوچولو لوبریکانت به کیرش مالیدم و رو کیرش نشستم و آروم تا دسته تو کونم فرو کردم ؛ آخخخخ که چه لذتی داشت، دستامو رو به عقب کنار زانو های امیر گذاشتم و پاهام نزدیک شونه های امیر بودن
سرمو به عقب خم کردم و مست شهوت بودم و با تمام وجود داشتم رو کیرش بالا پایین میشدم. به خاطر کم تحرکی و پرخوری این چند ماه سایز اضافه کرده بودم و سینه هام و کونم چرب شده بودن و باب دل امیر؛
با هر بالا پایین شدنم سینه های هفتاد و پنجیم بالا و پایین پرتاب میشدن و کونم با هر پایین اومدنش محکم به رون و شکم امیر میخورد و تقریبا دو برابر عرض امیر اندازه ی کونم شده بود…
امیر دیگه طاقت نیاورد و ابتکار عملو بدست گرفت ، داگیم کرد و با سرعت زیاد و بدون ملاحظه شروع ب تلمبه زدن کرد و همزمان منم شروع به مالیدن کصم کرد و بعد امتحان چند تا پوزیشن و نیم ساعت سکس مداوم بازم اونم ارگاسم باورنکردنی رو که فقط موقع کون دادن نصیبم میشد رو تجربه کردم و امیر هم طبق معمول با چند تا تلمبه تو کونم خالی کرد و هر دو بیهوش شدیم…

صبح جمعه هر دو خواب بودیم که با صدای در بیدار شدیم؛
اه کی بود این وقت صبح
+امیر پاشو ببین کیه پاشنه درو از جا کند
امیر بدون حرف کورمال کورمال پاشد و یه تی شرت و شلوارک برعکس تنش کرد ک من خنده م گرفت و به سمت در رفت
چند لحظه ی بعد امیر هراسون سمت من دوید و دم در اتق خواب زمین خورد و دوباره پاشد و لنگان لنگان خودشو به تخت رسوند و با صدای پر از وحشت گفت پاشو مهناز ؛؛؛پاشو پلیسسسسس

منم از ترس امیر ترسیدم و گفتم
_چی ؟پلیس ؟ چی شده مگه ؟خوب چی میخوان ؟درو باز میکردی جوابشونو میدادی
+دنبال منن
_چی؟دنبال تو ؟چرا مگه چیکار کردی؟نکنه این ترید، ترید شرکت هرمی بود و بدبختمون کردی
بغضم ترکید و زدم زیر گریه و داد زدم حالا چه غلطی بکنیم؟ها ،یالا جواب بده و با مشت به سینه امیر کوبیدم

امیر بغلم کردم و انقدر محکم فشارم داد ک دردم گرفت .
ولی نمیخواستم اون بغل تموم شه و از آغوشش بیرون بیام، دلم میخواست یکی بهم بگه تمام اینا خواب بوده و از کابوس به بیداری و واقعیت برسم
اما نه ، بیداره بیدار بودم
بیدار و در آستانه ی بدبختی
امیر منو از خودش جدا کرد و دو طرف بازمو گرفت و گفت :
+مهناز هر اتفاقی ک افتاد میخوام ک بدونی هر چی ک بود فقط ب خاطر خنده ی رو لبات بود ک کمرنگ نشه؛
به هر چی خواستی شک کن غیر این لحظه و حرفام و عشقم به تو ، به تویی که حاضر نفسم وایسه ب شرط خندیدنت
سرم پایین بود و داشتم هق هق میکردم و اشک میریختم ک امیر سرمو بالا گرفت و ی بوسه آروم از لبم گرفت و گفت ببخشید بابت ه…
ک ی دفعه صدای باز شدن در اومد و یه عالمه پلیس با اسلحه و جلیقه ضد گلوله و ماسکی ک فقط چشا و دماغ و دهنشون معلوم بود وارد شدن و امیر با دستای بالا برده بیرون اتاق رفت و به بدترین شکل رو شکم درازش کردن و از پشت بهش دستبند زدن و با خودشون بردنش؛ لحظه ی آخر برگشت و با چشمای خیس منو نگاه کرد و سعی کرد وایسه ولی کشون کشون بردنش

داشتم دق میکردم، از شدت بغض و هق هق و گریه نفسم بالا نمیومد

دو تا خانوم اومدن و بعد پوشیدن لباسام منو به یه گوشه بردن و سگای پلیس اومدن و مشغول گشتن خونه شدن
این صحنه چقدر برام آشنا بود

بعد چند روز بالا پایین کردن پله های دادگاه و وکیل بازی و کلی زنگ و تماس به هیچ نتیجه ای نرسیده بودم و سردرگم و گیج تنها ب هیچ نتیجه ای نرسیده بودم و واقعا توان انجام هیچ کاری رو نداشتم
یه روز که تو خونه نشسته بودم و ب حال خودم و بی کسیم گریه میکردم وکیلمون زنگ زد
+الو سلام خانم رستمی، تهرانی هستم
_سلام جناب تهرانی، حال شما
+سپاسگذارم ، حقیقتش یه موضوعی رو میخوام بگم فقط نمیدونم چجوری مطرحش کنم
_دیگه بالاتر از سیاهی ک رنگی نیست جناب تهرانی ، نگران نباشین ، بفرمایید
+حقیقتش بعد کلی دوندگی و دم این و اونو دیدن متوجه شدم جرم شوهر شما گلد کویست و شرکت های هرمی و این قضایا نیست
_نیست؟یعنی چی ک نیست ؟پس چیه؟
+مواد مخدر یا بهتر بگم لابراتوار تولید شیشه، این یعنی کارمون خیلی سخت شد واسه کمک بهش، پلیس و دادگاه. رو بحث تولید مواد مخدر خیلی حساسن و اجازه هیچ دخالتی نمیدن، ولی من تمام تلاشمو میکنم ، فقط باید قبلش از همه چی باخبر باشم . خانم رستمی؟
الو الو خانم رستمی صدامو میشنوین
الو‌…

گوشی دم گوشم بودم ولی زبونم قفل شده بود، چی شنیدم، چی شد…
مواد مخدر ، شیشه…وای خدای من
من از مواد فرار کرده بودم ، خونواده مو به خاطرش ترک کرده بودم، امیرو به خاطر سادگی و معلم و پاک بودنش انتخاب کرده بودم ، حالا مواد؟
یعنی امیر دست گذاشته بود رو بزرگترین کابوس زندگیم، نمک پاشونده بود رو زخم های کهنه ی من و باعث دهن باز کردنشون شده بود،
نه نه…امکان نداشت امیر من همچین کاری بکنه، اون میدونست من فقط یه خط قرمز دارم تو زندگیم که حتی حاضر به آوردن و شنیدن اسمشم نیستم.
نه ،اون محال بود همچین کاری بکنه…
یه خونی تو رگام دوید و به خودم ی امیدی دادم و دوباره گوشی رو دستم گرفتم

+آقای تهرانی من مطمئنم واسه امیر پاپوش دوختن ، اون محاله همچین کاری بکنه، این دروغه
_ای کاش دروغ بود؛ ولی تمام یکسال گذشته رو همسرتون از صبح تا شب تو یه سوله ی خارج شهر مشغول تولید شیشه بودن و اصلا از آموزش و پرورش خیلی وقته استعفا دادن،شما چطور متوجه نشدین؟
همدستشم یه آقایی هستن خانوادگی سابقه دارن و از بزرگترین قاچاقچی های مواد مخدر هستن و بر حسب اتفاق تشابه نام خانوادگی با شما دارن، آقای کیانوش رستمی
+چ چ …چی ؟ گ گ گفتین ک…یانوش؟
-بله کیانوش رستمی
+ففف…فرزند قباد؟؟
_بله ، آشنایی دارین باهاشون
+برادرمه…

ادامه دارد

نوشته: شورشی


👍 17
👎 3
28501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

962012
2023-12-13 07:16:11 +0330 +0330

آفرین قشنگ بود

1 ❤️

962024
2023-12-13 09:01:13 +0330 +0330

خیلی خیلی خوب بود. احسنت

1 ❤️

962038
2023-12-13 11:53:00 +0330 +0330

براووووو… ادامه بده رفییییق

1 ❤️

962068
2023-12-13 17:57:18 +0330 +0330

باحال بود ادامه بده

1 ❤️

962172
2023-12-14 04:41:26 +0330 +0330

داستان راستان خوبی بود .
آخر و عاقبت زیاده خواهی همین ، مثل تبدیل پراید به سوناتا و برعکسش عوض شدن رژیم پهلوی به آخوندی ، هردوش مصداق از عرش به فرش و فرش به عرش هست ، اینقدر دل ملت پر از دست اینا که تو هر جای بی یا با ربطی باید مثال این پوفیوز ها باشه ، همین که هست دوست دارم ، دلمم خیلی پر از دزدی و رانت و اختلاس و…
مردم ما هم خر شدن گفتن پهلوی بد ، جیز و آب و برق مجانی و راه رسیدن به خدا که برعکس شد ، شد شیطان ، شد این عنقلاب.

0 ❤️

962314
2023-12-15 02:34:02 +0330 +0330

استاد مستر گوز احمد، جلقی و کونی خودتی ک تو تموم داستانا همچین زری میزنی، کسی مجبورت نکرده بخونی و اخرش پارس کنی

0 ❤️

962427
2023-12-16 01:24:34 +0330 +0330

ادامه بده عالی بود

0 ❤️