ماجراهای سعید و پریسا (۱)

1402/09/04

دو سال بود که ازدواج کرده بودیم، من اسمم سعیده و همسرم پریسا، زندگی خیلی خوبی داشتیم و همه چیز خوب پیش میرفت، پریسا یه دختر فوق سکسی بود که به جرات میتونم بگم هیچ تجربه ای بهتر از اون نداشتم،
پریسا قبل ازدواج باهام سکس کرده بود و این قضیه اصلا برای من مهم نبود، ولی همیشه با اینکه پریسا رو داشتم حس حسادت داشتم به کسایی که لذت سکسی رو از پریسا بردن
کم کم با فانتزی اشنا شدیم و هنگام سکس صحبتهای سکسی میکردیم و از فانتزی میگفتیم و عموما از سکسهای قبلیمون تعریف میکردیم و این قضیه برای من لذت بخش بود، تا اینکه داستانها تکراری و برام دیگه جالب نبودن، چرا که ریز به ریز خاطرات سکسی پریسا برام روشن بود، تا اینکه یکبار وسط سکس که خواستم پریسا از خاطراتش بگه و چیزی رو بگه که تا حالا نگفته و بعد از انکار او که همه رو بهت گفتم وقتی اصرار من رو دید گفت سعید یه موردی هست که بهت نگفتم، بلافاصله کیرم یه تکونی خورد و شق تر شد
پرسیدم چی
گفت مطمئن نیستم که بگم یا نه
گفتم وا یعنی چی، اینهمه خاطره رو تعریف کردی چرا اینو شک داری
بعد از چند دقیقه بحث که خلاصه اش میکنم گفت آخه این یکی مال بعد ازدواجمونه
شک شدم جی میگه، پریسا ادم خیانت کنی نبود، وسط سکسمون ولی به تنها چیزی که فکر نمیکردم این بود و فقط میخواستم بدونم کی بوده که بعد ازدواج پریسا رو گاییده
گفتم اشکال نداره بگو کی بوده
که گفت آقای محسنی
اقای محسنی مدیر اداره ای بود که یه مدت پریسا اونجا کار میکرد و با اینکه جای خیلی خوبی بود و پیشرفت کاری خوبی داشت پریسا یهو گفت نمیخواد بره و استعفا داد
از این به بعد رو لز زبون پریسا تعریف میکنم
همیشه نگاهش بهم سنگین بود و هیزی می کرد منم هیچی نمیتونستم بگم، کم کم باهام شوخی میکرد و بعدش شوخی های بی ادبانه
بعد یه مدت که دیگه باهام راحت شده بود و قربون صدقه ام میرفت و ازم تعریف میکرد تا یه روز دیر وقت بود و تقریبا نفرات آخری بودم که تو اداره بود، اقای محسنی منو تا دیر وقت نگه داشت الکی، تقریبا همه رفته بودن که رفتم اتاقش گفتم آقای محسنی چیکارم داشتید گفتید تا این موقع بمونم، که گفت اها خوب شد یادم انداختی، اون در رو ببند و بیا تو
در رو بستم وارد اتاق شدم که از جاش بلند شد، گفت خسته شدی
گفتم نه
گفت دوست داری ماساژت بدم؟ کم کم اومد پشتم
یه ترسی برم داشت و خودم و جمع کردم و گفتم ممنون لطف دارید که از پشت بغلم کرد، سینه هام رو تو دستش گرفته بود و میمالوند
شوکه نشده بودم چون میدونستم بالاخره این کارو میکنه و نمیدونستم باید چیکار کنم گفتم آقای محسنی اینجا اداره هست شاید کسی بیاد
گفت کسی جرات نداره در بسته هست بیاد
گفتم اخه میدونید که من شوهر دارم
از پشت چسبید بهم و بغلم کرد و در حالی که سینه هام رو میمالوند گفت خب طلاق بگیر ناراحتی
اومدم خودم رو جدا کنم که محکم کشیدم سمت خودش و گفت میخوای فرار کنی؟ میدونی چه بلایی میتونم سر خودت و شوهرت بیارم
(اره میتونست، نمیگم چرا که مجبور نشم اشاره کنم کی بود و چه قدرتی داشت)
هیچی نگفتم و آرزو کردم داستان با همین مالوندن سینه هام تموم شه
از پشت کیرش رو رو باسنم حس میکردم
منو برد سمت میزش دکمه شلوارشو باز کرد و کیرش رو دراورد گفت بخورش حنده ببینم چیکار میکنی، بعد با جفت دستاش به شونه هام فشار آورد تا بشینم، گفتم پیش خودم بزار زود بخورم فقط تموم شه، نشستم یه کیر سیاه و بزرگ و کلفت جلوم بود، حدود هجده سانت و کلفت، ترسیده بودم ولی چاره ای نداشتم جز خوردن کیرش، با اکراه گرفتم دستم و آروم براش خوردم که اخ و اوخش رفت بالا و میگفت جون، بالاخره رسیدم بهت، میدونی چقدر منتظر این لحظه بودم؟ هر کاری میکردم حداقل لذت ببرم نمیشد که بلندم کرد دکمه مانتوم رو باز کرد، تیشرتم و سوتینم رو داد بالا و شروع کرد خوردن سینه هام

حسابی راست کرده بودم وقتی حس میکردم سینه های سایز 90 پریسا رو داشته با ولع میخورده

سینه هام رو میخورد و با دستش با کصم بازی نیکرد، سعید دیکه خیس شده بود کصم و حالم بد شده بود، اه و اوهم رفت بالا و اونم میگفت جنده منی از این به بعد
شلوار و شورتم رو باهم کشید پایین، برم گردوند و هلم داد رو نیز کارش، دیگه فقط میخواستم بدم، دستام و کامل باز کردم رو میز افتادم و کونم رو دادم بالا که از پشت چسبید بهم و کیرش رو کرد تو کصم و محکم تلمبه میزذ
میکرد و میگفت جون چه کصی صاحب شدم، بع شوهرتم حق نداری بدی، فقط به من میدی، از امروز دیگه هر روز میکنمت و محکم میکرد، منم حال میکردم، دو بار ارضا شدم و قربون صدقه هیکلم میرفت و میکرد که آبش اومد، بلندم کرد نشوندم و ابشو ریخت رو صورتم و بعد کیرش رو کرد تو دهنم
بلند شدم خودم و تمیز مردم و جمع و جور کردم
بعدش گفت خیلی وقت بود دوست داشتم باهات سکس کنم، واقعا همونجوری بودی که فکرشو میکردم
از این به بعدم اگر میخوای مشکلی برات پیش نیاد هر زمان خواستم میای تو اتاقم
منم گفتم باشه و زود اومدم بیرون

همون لحظه ارضا شدم و آبم رو ریختم تو کس پریسا و کلی لذت بردم
بعد که حقیقت ماجرا رو پرسیدم گفت سه چهار بار منو کرده و دیدم داره زیاد میشه نتونستم تحمل کنم دارم بهت خیانت میکنم، این بود استعفا دادم و اومدم بیرون

از اینجا داستانها و فانتزیهای ما شروع شد که اگر ببینم خوشتون اومده باز براتون میگم

نوشته: سعید


👍 35
👎 7
28601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959536
2023-11-26 00:05:41 +0330 +0330

نه جان مادرت بس ادامه نده ممنون میشم .

0 ❤️

959555
2023-11-26 01:02:27 +0330 +0330

اگه فانتزی جرخوردن زنت روداری درخدمتم

0 ❤️

959598
2023-11-26 08:54:19 +0330 +0330

ننویس دیگه مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

959601
2023-11-26 09:04:01 +0330 +0330

از دیوثیت دیگه ننویس

0 ❤️

959745
2023-11-27 09:46:58 +0330 +0330

خب بیار ماهم بکنیمش،مال منم ۱۷ سانت راضیش‌میکنه🚜

1 ❤️

959809
2023-11-27 20:31:25 +0330 +0330

بیار زنتو ماهم بکنیم

0 ❤️

962697
2023-12-17 13:58:33 +0330 +0330

ضعیف

0 ❤️