آتو به خواهرم (۱)

1401/10/13

سلام. اسم من حامده و ۱۷ سالمه. من توی یک خانواده ۴ نفره زندگی می‌کنم. من، خواهرم به اسم هانیه که ۱۹ سالشه و دانشجو، مامانم به اسم حمیده و بابام به اسم محمد. بابام تو یک شرکت خیلی بزرگ کار می‌کنه و چون سمت بالایی داره درآمد نسبتا خوبی داره و عموما تا دیروقت کار می‌کنه.
کلا زندگی خیلی عادی داریم و تقریبا زندگیمون خیلی آرومه. ولی منو هانیه از بچگی خیلی تو سر و کله همدیگه میزدیم. هر وقت ازش عصبانی میشدم میرفتم کل وسایل اتاقشو بهم میریختم، کتاباشو پاره میکردم، لباساشو کثیف میکردم و از این کارا. اونم یا خودش منو میزد یا مامانو میفرستاد سروقتم که کتک مفصلی بخورم.
تو خونه هم مامان هم هانیه کلا راحت می‌گشتن و لباسای بازی می‌پوشیدن که بعضی وقتا که یقه‌ لباساشون خیلی باز می‌بود راحت میشد سینه‌هاشونو دید و چون تو بچگی با هم حموم میرفتیم خیلی خودشونو ازم نمیپوشوندن.
با این حال من اصلا تو فاز چشم چرونی و سکس و این چیزا نبودم. صبح و شب یا درس میخونم یا گیم بازی می‌کردم یا فیلم می‌دیدم. کلا من خیلی آدم گوشه‌گیری بودم و هانیه دختر شیطون و اجتماعی بود. از ۱۴ سالگی هم که به بلوغ رسیدم بیشتر گوشه گیر شده بودم. عموما تو اتاقم مشغول ور رفتن با خودم و فیلم پورن دیدن بودم. با این که من خیلی با دوستام رابطه صمیمی نداشتم ولی اون کلی دوست داشت و هر روز یکیشون خونه ما بود.
منو هانیه با اینکه دیگه بزرگ شده بودیم ولی در کل خیلی توی سر و کله هم میزدیم. کافی بود یک عاتویی از من بگیره و بره پیش مامان که اونو بندازه به جون من.
تو خونه فقط من لپ تاپ دارم و بابام. بابام کلا خیلی حساسه که کسی به لپ‌تاپش دست نزنه چون کارای شرکتش تو اونه. برای همین هر کسی که بخواد از لپ‌تاپ استفاده کنه لپ تاپو منو بر می‌داره. من همیشه فیلم‌های پورنی که دانلود می‌کردم رو توی یک پوشه‌ی مخفی توی پوشه‌های ویندوز قایم می‌کردم و کسی هم مچ منو نگرفته بود.
اما چند ماه پیش بود که یک شب بعد شام موقع خواب یک فیلم خفن دانلود کردم و شروع کردم به جق زدن. فرداش جمعه بود منم بعد این که جقمو زدم فقط فیلمو پاز زدمو خودمو تمیز کردم و نفهمیدم کی خوابم برد. چشمامو که باز کردم صبح شده بود. اول یکم گیج بودم. یکم که گذشت دیدم لپ‌تاپ نیست. با عجله پریدم بیرون. مامان داشت صبحونه آماده می‌کرد بابا هم داشت تلویزیون نگاه میکرد. منو دیدنو صبح بخیر گفتن. تا اینجا فهمیدم که حداقل مامان بابا لپ تاپو برنداشته بودن. سریع رفتم تو اتاق هانیه. به شکم رو تختش دراز کشیده بود و تا منو دید با خنده گفت: چطوری آقا حامد؟؟
من: چرا لپ‌تاپو برداشتی؟
هانیه با خنده گفت: من که همیشه میام برش میدارم. چرا این دفه گیر دادی که باید با اجازه برمی‌داشتم. چیه؟ چقدر نگرانی؟
من: نگران نیستم
هانیه: آها. پس به مامان بگم چه فیلمی رو لپ‌تاپ بود؟
یک لحظه سکوت کردم. نمی‌دونستم چی بگم. واقعا ترسیده بودم که به مامان چیزی بگه.
هانیه با لبخند گفت: نترس نمی‌گم چی نگاه می‌کردی.
خیالم یکم راحت شد ولی می‌دونستم بد عاتویی بهش دادم و از این به بعد دهنم سرویسه.
رفتم دستشویی و صورتمو شستم و همگی نشستیم دور میز مشغول شدیم به صبحانه خوردن. بابام از مدرسه من پرسید از دانشگاه هانیه پرسید. خیلی اصرار داره که خیلی تلاش کنیم و آدمای موفقی بشیم. در کل خودش خیلی روی نظم و برنامه کار میکنه و راستش از نظرم واقعا آدم موفقیه.
توی همین صحبتا هانیه به بابا گفت که اره کلی کار داره و میخواد یک مقاله بده به استادش و کلی چیز میز نوشته که باید تایپ بشن اما چون تایپش خوب نیست کاراش عقبه و سر موقعی که باید تحویل بده شاید نرسه. برای همین نگرانه. بعد یهو سرشو آورد بالا یک نگاه به من کرد و یک نگاه به بابا.
هانیه: ولی حامد گفته که میخواد برام تایپ کنه.
بابا: ایول آقا حامد. چی شده به خواهرت کمک میکنی؟
من اول یکم تعجب کردم ولی واقعا هیچی نداشتم بگم.
من: آره خب دیدم نگرانه گفتم کمکش کنم.
هانیه هم یک چشمک زدو ی بوس فرستاد و با پوزخند گفت: قربون داداشم بشم که انقدر مهربونه!
اعصابم بهم ریخته شد. منم ی لبخند زدم و رفتم اتاقم.
یک ساعتی گذشت و هانیه اومد اتاقم.
هانیه: حامد میای کمکم کنی واسه تایپ مقاله.
من: الان نمی‌تونم تمرینای خودم مونده.
هانیه با لبخند گفت: کارای من واجبه یا تو؟
من: بزار یکم دیگه میام.
هانیه: باشه داداشی.
رفت اتاقشو من یک ساعتی مشغول درسام شدم. بعد یک ساعت دیدم به گوشیم پیام اومد. هانیه بهم پیام داده بود: میای یا برم به مامان لوت بدم؟ (چشمک / بوس)
جواب ندادم و رفتم اتاقش. در و که بستم گفت: به به! چه پسر خوبی!
رفتم کنارش نشستمو هیچی نگفتم.
شروع کرد به خوندن و منم مشغول تایپ کردن شدم. یک ساعتی مشغول بودیم که مامانم با آبمیوه اومد تو اتاق هانیه. خم شد که آبمیوه رو بزاره روی میز کوچیکی که تو اتاق هانیه بود. چون یقه لباسش باز بود چشمم افتاد توی لباسش و چون سوتین نبسته بود سینهاشو دیدم. وقتی رفت بیرون به هانیه که نگاه کردم با خنده گفت: فیلمای دیشب کافی نبود داداشی؟
یک نگاه عصبانی کردم و گفتم: بخون زود اینا تموم شه کلی کار دارم.
یهو از توی کشوش یک عالمه کاغذ در آورد و با خنده گفت: همه اینا هست که باید تایپ کنی عزیزم!
یکم دیگه تایپ کردم و گفتم بقیش رو بزار برای بعد. من فردا کلی تمرین دارم. دیگه قبول کرد و گفت ولی باید تا این تاریخ تموم بشها. راه افتادم سمت در گفتم: باشه تمومش میکنیم.
تا نزدیکای ظهر مشغول درس خوندن بودم که هانیه رفت حموم. چون حموم خونمون سرحموم نداره معمولا هانیه لباسا و حولشو با خودش نمی‌بره حموم. یکم که گذشت هانیه مامانو صدا زد که حولشو براش ببره. مامان هم منو صدا زد گفت دستش بند آشپزیه حوله‌ی هانیه رو براش ببرم. منم رفتم اتاق هانیه و حولشو برداشتم بردم دم در حموم. صداش زدم که حوله رو ازم بگیره. هانیه در حموم رو باز کردو سرشو از لای در آورد بیرون دستشو دراز کرد حوله رو بگیره. با خنده خیلی آروم گفت: منو هم مثل مامان دید نزنی داداشی. منم گفتم: خفه شو بگیر حولتو. بلند خندید و حولشو گرفت درو بست.
بعدش من رفتم آشپزخونه یکم آب بخورم. آب رو که خوردم راه افتادم سمت اتاقم. حموم کنار اتاق منه برای همین باید از کنار حموم رد شم تا برسم اتاقم. اتاق هانیه هم دقیق روبروی اتاق منه. تا رسیدم در حموم هانیه حوله پیچ از حموم اومد بیرون. تا از کنارش رد شدم گفت: چشماتو درویش کن آقا حامد.
فقط یک نگاه کردمش و رفتم تو اتاقم.
هنوز درو نبسته بودم که مامان صدامون کرد واسه ناهار. هانیه لباساشو پوشید و همگی دور میز ناهار نشستیم و شروع کردیم شام خوردن. تلویزیون روشن بود کل صحبتامون حول اعتراضات کشور بود. ناهارم که تموم شد سریع رفتم اتاقم و روی تخت دراز کشیدم. دلم میخواست یک فیلم ببینم ولی چون لپ‌تاپ دست هانیه بود دیگه بیخیال شدم. اصلا دلم نمی‌خواست برم لپ‌تاپ رو ازش بگیرم. یکمی با گوشی ور رفتم و خوابم برد. نزدیکای ساعتای چهار بود که دوباره هانیه اومد اتاق.
هانیه: حامد امروز جمعست اگه کمکم کنی خیلی از کارا رو انجام بدم عالی میشه.
من: باشه هانیه یکم دیگه پا میشم.
هانیه: اگه حوصله نداری بیخیال.
من: مطمعنی؟
هانیه با خنده: تو مطمعنی؟
منم چون خواب بودم و هانیه بیدارم کرده بود اعصابم بهم ریخته شده بود گفتم: چه فلاکتی گیر کردم پورن منو دیدی؟
هانیه آروم و با خنده گفت: اع! پورن تو بود؟ نشناختمت! نمیخورد تو باشی!
من: گمشو برو بیرون هانیه حوصله ندارم.
خنده کنان رفت بیرون.
بعد ی کش و قوس کردن بدنم پا شدم رفتم توی هال. بابا رفته بود بیرون ی سری به دوستش که مریض شده بود بزنه. مامان هم چای گذاشته بود داشت چای میخورد و با گوشیش ور میرفت. رفتم پیشش نشستم.
مامان: چای میخوری پسرم؟
من: اره اگه هست.
مامان پا شد و رفت ی چای ریخت و برام آورد شروع کردیم با هم چای خوردن.
مامان: کارای هانیه به کجا رسید؟
من: خیلیه مامان. مگه حالا حالا تموم میشه. یک عالمه تایپ داره و یک عالمه فرمول داره. چرا نمیده بیرون خب؟
همون لحظه هانیه اومد تو هال اونم اومد دور میز نشست.
مامان: هانیه حامد میگه کلی کاره. چرا نمیدی بیرون انجام بدن؟
هانیه: اولا اینکه حامد خودش گفت انجام. دوما من در حین تایپ هی دارم اصلاح می‌کنم.
مامان: من که سر در نمیارم حامد. از ی طرف میای به من میگی هانیه کاراشو بده بیرون از ی طرف هانیه میگه خودت گفتی انجام میدی!
من سکوت کردم و هانیه هم یک بوس برام فرستاد. مامان هم اول هانیه رو نگاه کرد و بعد به من نگاه کرد و خنده کنان گفت: نکنه باز عاتو دادی دست خواهرت؟
من: نه بابا چه عاتویی.
مامان: اره کامل مشخصه. یهویی خواهر دوست شدی و بهش کمک میکنی! هانیه باز این حامد چیکار کرده؟
هانیه هم بلند خندید و گفت: از خودش بپرس.
مامان: چیکار کردی باز حامد؟
من: کاری نکردم بابا.
مامان: والا که از کارای شما من یکی سر در نمیارم.
اینو گفت و پا شد مشغول کیک پختن شد. هانیه هم رفت کمک مامان. منم رفتم یکمی تلویزیون نگاه کنم. یک ساعتی دو تاشون مشغول بودن و بعدش هانیه گفت: حامد جون پاشو بریم سراغ کارای من. منم تلویزیون خاموش کردم رفتیم اتاقش. رمز لپ تاپو زدم وارد شد. فیلمی که دانلود کرده بودم هنوز روی دسکتاپ بود. زیر اون فایل مقاله‌ی هانیه بود. با موس رفتم روی مقاله کلیک کنم.
هانیه با خنده گفت: داداش فیلمتو اشتباه اینجا باز نکنی مامان یهو بیاد ببینه داریم فیلم آقا حامدو تماشا میکنیم.
من: مرررررض.
هانیه: حالا کی فیلم بازی کردی بلا ما خبر نداشتیم.
من: شروع کنیم یا من برم سراغ کارای خودم؟
هانیه با خنده: عزیزم من که بازیگر نیستم.
دیگه واقعا کلافه شده بودم. پاشدم از اتاقش برم بیرون. هانیه از خنده غش کرده بود دستمو گرفت گفت غلط کردم بابا.
دیگه مشغول کاراش شدیم تا نزدیکای ساعت ۸. شام رو خوردیم و دیگه من رفتم اتاقم سراغ کارای خودم. پشت سرم هانیه اومد تو اتاق با لپ تاپ. گفت مرسی داداشی. لپ تاپ و گذاشت و رفت بیرون.

ادامه...

نوشته: حامد ر.


👍 78
👎 14
245901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909228
2023-01-03 03:14:00 +0330 +0330

وازلین بزن
بهترین پیشنهادی که میتونم برات داشته باشم

5 ❤️

909232
2023-01-03 03:44:44 +0330 +0330

اینجاش عالی بود😃
همگی دور میز ناهار نشستیم و شروع کردیم شام خوردن.


909250
2023-01-03 08:36:23 +0330 +0330

کله دم کشی از صابون گلنار استفاده کن

لاکن ,همگی ظهر دور میز نهار نشستیم و شروع کردیم شام خوردن ,باس شانس اوریدن همگی دور میز جق نزدین ,مردک بشقاب پرنده ای جقی

2 ❤️

909252
2023-01-03 09:03:19 +0330 +0330

حالا میتونستی بگی مامان خواهرم لب تابمو برداشته خودش فیلم دانلود کرده حالا میندازه گردن من که ازم خر حمالی بکشه

2 ❤️

909254
2023-01-03 09:20:25 +0330 +0330

خب این کصتان کجاش سکسی بود؟

1 ❤️

909267
2023-01-03 12:30:40 +0330 +0330

چرا اذیتش میکنید حالا یه سوتی داده ولی داستانش خوب بود چون کلافگی پسره و اذیت ازارای خواهرش باحاله ، ادامه بده عزیز خوب نوشتی

4 ❤️

909274
2023-01-03 14:07:27 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

909275
2023-01-03 14:08:04 +0330 +0330

خوب بود. تیکه های باحالی مینداخت هانیه. خوب نوشتی😂

0 ❤️

909287
2023-01-03 17:47:36 +0330 +0330

نقطه ی عطف داستان اونجایی بود که مامان برای ناهار صدا زد و دور هم شام رو خوردین

1 ❤️

909309
2023-01-04 00:21:43 +0330 +0330

این بیشتر شبیه خاطرات ارسلان ۵ ساله از قم بود

1 ❤️

909373
2023-01-04 08:43:54 +0330 +0330

باحال بود

0 ❤️

909388
2023-01-04 11:02:14 +0330 +0330

خوب بود قسمت بعیدشو زودتر بزار

0 ❤️

909460
2023-01-05 02:04:28 +0330 +0330

خیال خواهرت نمی زاره تمرکز کنی درست بنویسی اول جقتو بزن یکم بخواب بعد بنویس جق جقو

0 ❤️

909525
2023-01-05 04:25:13 +0330 +0330

ناهارو شامو با هم میخورید ؟

0 ❤️

909635
2023-01-06 11:40:49 +0330 +0330

خیلی داستان خوبی بود. حتما ادامه شو بنویس. بهترین قسمتش هم رفتارها و متلک های سکسی هانیه به حامد بود. 👍👍👍

2 ❤️

909649
2023-01-06 13:55:13 +0330 +0330

چرا هی گیر میدید به والله نود درصد داستانهای اینجا ساخته ذهن نویسنده است این بنده خدا هم یه سوتی داد ولی روند داستانش معرکست این نوع جدیده دوست دارم ادامه برادر ادامه بده عالیه

1 ❤️

909657
2023-01-06 17:53:59 +0330 +0330

خود عملیات سکس تقریبا برای همه آدما یکسانه. یه کم بوسیدن و مالیدن و نهایتا کردن. چیزی که بعضی فیلما و داستانای سکسی رو متفاوت و جذاب میکنه مسیر رسیدن به سکس هست، نه خود سکس. تو این داستان هم مسیری که هانیه داره طی میکنه و با شیطونیاش ( همون جنده بازیاش 😅) داره سعی میکنه حامد رو جذب خودش کنه خیلی عالیه. سعی کن تمرکز قسمت بعدی هم روی همین مسئله باشه. باتشکر 🙏😁😁

2 ❤️

909685
2023-01-06 22:28:10 +0330 +0330

ادامه بده عالیه ولی حواست به سوتی ها باشه ،
❤️

0 ❤️

909904
2023-01-08 14:20:45 +0330 +0330

خیلی دوست دارم تجربه کنم دور میز ناهار بشینیم اما شام بخوریم …فاک ،یکی از حسرتهای دست نیافتنی زندگیم شد …

0 ❤️

910043
2023-01-09 19:10:04 +0330 +0330

دوست نویسنده ام

کارت خوب بود تبریک میگم امیدوارم در ادامه نیز بتونی کیفیت کارتو حفظ کنی استفاده از تیکه های طنزی که اصراری به دو جانبه شدنشون نداشتی باعث غنای داستان شده و از خستگی مخاطبی که درگیر خواندن داستانی با ریتم کند وکم حادثه شده جلوگیری میکرد

اگه واقعا هفده سالته پیشنهاد میکنم نوشتن رو جدی تر دنبال کنی و ازذهن داستان پردازت بیشتر و بهتر بهره برداری کنی

0 ❤️

910267
2023-01-11 17:07:36 +0330 +0330

چقدر کسشر

0 ❤️

910666
2023-01-14 15:44:07 +0330 +0330

باز ما از یه داستان خوشمون اومد نویسنده اش ول کرد رفت. خب بیا ادامه اشو بزار دیگه 😒 البته نیای تو قسمت بعد یهو بگی هانیه کشید پایین منم کردمش پایان داستان. با همین سرعت آروم که تو قسمت اول بود پیش برو. مامان حمیده یا دوستای هانیه رو هم که اگه اضافه کنی خیلی هیجان انگیز میشه 👍👍

1 ❤️

910674
2023-01-14 18:08:42 +0330 +0330

👍

0 ❤️

925077
2023-04-25 16:04:33 +0330 +0330
YM6

هنوز درو نبسته بودم که مامان صدامون کرد واسه ناهار. هانیه لباساشو پوشید و همگی دور میز ناهار نشستیم و شروع کردیم شام خوردن.
.
.
.
‌.
خیلی خیلی منطقیه 🙌 ولی داستانت خوبه (مث داستانای دیگ نیس ک هنو هیچی نشده میکنه تموم میشه میره)

0 ❤️