بدهی شصت میلیونی

1402/12/20

۴۴ سالم بود ازدواج مجدد کردم ازدواج که چه عرض کنم بیشتر خرید بود
فرانک یه دختر از خانواده فقیر بود یه پدر عیاش داشت ک بخاطر بدهیش میخواست شوهرش بده
تو چشمای پدرش نگاه کردم گفتم شصت میلیون هشت سال پیش که زمین چند صاحبه رو بهم فروختی ی میلیارد الانه ولی من میبخشمش اما به یه شرطی
دخترتو بده به من
این جمله ای بود که یه ماه تو مغزم درگیرش بودم تو این مدت عکس فرانکو مثل دیوونه ها نگاه می کردم با خودم میگفتم مگه میشه این دختر مال من بشه درسته خانواده داغونی داره ولی منم پولدار نیستم
پدرش اولش مقاومت کرد ولی واکنش فرانک مثبت بود داشتم می شنیدم که به باباش میگفت اگه زنش بشم بدهیتو می‌بخشه بقیه قرض اتم خودت حلش کن
باباش یکم ادا در میاورد که وای ن این سنش بالاست از این برات مرد زندگی در نمیاد
ولی فرانک با قاطعیت بیشتری گفت ترجیح میدم زن این بشم تا اون پسر لات مشروب فروش که هر روز قرار کتکم بزنه
با هر سختی که بود وصلت ما سر گرفت تنها شرط فرانک این بود که هیچوقت بچه دار نشیم که خودمم باهاش هم‌نظر بودم چون از سن من پدر شدن گذشته بود البته اون سنی نداشت و چند ماهی تا هیجده سالگیش مونده بود
اواسط شهریور بود یه عقد ساده با مهمونای خیلی کم گرفتیم که مادرمم نیومد چون اعتقاد داشت دارم با ی دختر بی خانواده ازدواج میکنم
خواهر فرانک پیشونیش رو بوسید گفت درسته مامان چند سال پیش مرد ولی خواهرتو داری فرانک احساساتی شد خواهرشو بغل کرد و گریه کردن
بعد عقد مستقیم رفتیم خونه دوستم که کلیدشو داده بود بهم تا چند روز اونجا بمونیم آخه خونه قدیمیم تو تهران رو داشتم بازسازی میکردم و تو استان آذربایجان غربی خارج از شهر یه خونه باغ داشتم و مجبور بودیم چند ماهی اونجا زندگی کنیم
درو باز کردم گفتم برو تو
برخلاف زن سابقم که سلیطه و هف خط بود این دختر خیلی مظلوم بود
موقع خواب بهم گفت میشه امشب کاری نکنیم آخه میدونی من از دیروز…
+از دیروز چی؟
سرش پایین بود آروم گفت از دیروز پریودم
+آره چرا نشه، اگه چیزی میخوای بدون خجالت بگو
_نه ممنون چند روز پیش که پول زدید با خواهرم رفتم لباس گرفتم
+میدونی تو پریودی چیا لازم داری دیگه پس چیزی خواستی بهم بگو
_ممنون چیزی لازم ندارم، کجا باید بخوابم؟
تو اتاق خوابید منم جامو تو حال انداختم
ظهر رفتم دنبال یه سری حساب کتاب هام به خواهرم گفتم بره پیش فرانک چون شب دیر میام خونه
پنج روز از ازدواج ما گذشته بود ولی من حتی بدن زنمو لمس نکرده بودم
بهش نگاه کردم و گفتم اگه حالت خوبه فردا صبح حرکت کنیم بریم؟
_آره من خوبم هر ساعتی میگی بریم
+هشت صبح اذیت نمیشی؟
_ن اذیت نمیشم
+وسایلتو جمع کن چیزی جا نذاری لباس گرم هم بپوش اونجا این موقع ها هم سرده
مثل شبای دیگه اون تو اتاق خوابید منم تو حال کلافه بودم نمیدونستم تا کی قراره ازم دوری کنه انگار نه انگار زنم بود
صبح حرکت کردیم و دم دمای غروب لاستیک ماشینم پنچر شد
یه ساعتو نیمی تا خونم راه داشتیم زنگ زدم به مکانیک سیار گفت بیست دقیقه دیگه میرسه
تو خاکی زده بودم بغل فرانک تو ماشین نشسته بود و منم بی قرار منتظر مکانیک
یه ۴۰۵ اومد از کنارمون رد شد سه تا پسر عشق لاتی توش بودن یکم بالاتر از ما نگه داشت یکیشون پیاده شد گفت چی شده کمک میخوای؟
گفتم ن ممنون زنگ زدم تعمیر کار تو راهه
اون یکی که قدش کوتاه تر بود پیاده شد از رو شلوار دست رو کیرش میکشید میگفت تعارف نکن بزار کمکت کنیم
به هم دیگه نگاه میکردن میخندیدن
+گفتم ک ممنون نمیخواد
سومی با حالت خنده گفت ولی حاجی ما کمک نیاز داریم میدونی ما جوونیم و عذب اون دختره تو ماشینت کیه
دوزاریم افتاد سعی کردم محترمانه حرف بزنم گفتم بیخیال دنبال داستان نباشید لطفا.
یکیشون چاقوی بزرگی از پشت شلوارش در آورد گفت ما دنبال داستان نیستیم بزار یه حالی با دختره بکنیم بعدشم میریم
عصبی شده بودم یه دوره مربی دفاع شخصی بودم ولی خب میترسیدم دوباره محترمانه گفتم ببین الکی دردسر درست نکنید
فرانک متوجه بحثمون شد صدام کرد بهش گفتم درو قفل کن و هر چیم شد نیا پایین
_چی شده اونا چی کارمون دارن؟
پسره داد زد اذیت نکن دیگه بزار ی سیخی بهش بزنیم
فرانک با شنیدن این حرف بغض کرد با ترس گفت حسین تو رو خدا نذار اذیتم کنن
دستمو رو صورتش کشیدم گفتم هیش نترس، نترس جنازمم از اینجا بیرون بره نمیزارم دستشون بهت بخوره فقط کاری که گفتمو بکن دستاش میلرزید شماره ۱۱۰ گرفت
رفتم جلو سعی کردم بی دردسر به غائله خاتمه بدم
قد کوتاهه کت هاشو باز کرد اومد جلو گفت اول من با دختره حال میکنم بعدش دوستام
صدام که از ترس میلرزید رو بردم بالا گفتم زر اضافی نزن زنمه
خنده های رو مخشون شروع شد رفیقش اشاره کرد برو جلو اومد از کنارم رد بشه تو یه آن تموم ترسم ریخت کله رو گذاشتم تو صورتش لگد زدم به شکمش رفت عقب پاش لیز خورد یه سراشیبی بود که سه متری پایین میرفت
افتاد پایین رفیقش حمله کرد سمتم رفتم تو شکمش با چاقو گذاشت تو سرم بلندش کردم کوبیدمش زمین و شروع کردم به زدنش
اون یکی رفیقش حمله کرد با مشتو لگد ازم پذیرایی کرد افتاده بودم زمین دستمو رو سرم گرفته بودم کتک میخوردم اونی که چاقو دستش بود رفت حال رفیقشون بپرسه گفت چیزیت که نشده الان میارمت بالا
اون یکی سمت ماشین رفت در ماشینو باز کرد فرانکو کشید بیرون صدای جیغ فرانک باعث شد دوباره سرپا بشم اینور اونور نگاه کردم ی پاره سنگ تو دستم گرفتم ازپشت گرفتم برگشت عقبو نگاه کنه سنگو کوبیدم تو صورتش افتاد زمین گیج منگ بود دوباره رفیقش با چاقو سمتم اومد چاقو رو کشید خورد به پیشونیم لگدو گذاشتم تو تخماش
تو همین حین مکانیکه رسید
دست رفیقشو گرفت و سوار شدن فرار کردن
جونی تو بدنم نداشتم دستای فرانک رو صورتم کشیده میشد گریه کنان می گفت سرت داره خون میاد آقا تو رو خدا بیا کمک
از شونش گرفتم گفتم هیچی نیست آروم باش هیچی نشده نترس
مکانیک لاستیکو عوض کرد بعد چند دقیقه پليس رسید چند تا سوال چرت کرد و سوار ماشین شدیم رفتیم سمت درمانگاه
تو راه فرانک گریه میکردو دستمال کاغذی رو گذاشته بود رو سرم همش تکرار میکرد داره خون میاد
سعی می‌کردم آرومش کنم رسیدیم درمانگاه پیشونیم و سرمو بخیه زدم
سوار ماشین شدیم گوشیم زنگ خورد آقا حجت بود کلید خونمو داده بودم دستش چند روز قبلش هم به زنش سپردم خونه رو تمیز کنه تا میام همه چی مرتب باشه
حسین آقا کجا موندی نگران شدم داستانو براش توضیح دادم تو راه شام حاضری گرفتم یکم خرتو پرت خریدم رسیدیم خونه یه پولی تو جیب حجت گذاشتم گفتم از خانمت تشکر کن
شامو خوردیم رفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم اومدم تو حال دیدم فرانک با لباس راحتیه لباساش که خونی بود و دستش گرفته بود گفت اینارو کجا بزارم
از دستش گرفتم همراه با لباسای خودم انداختم تو لباسشویی
_میشه درو قفل کنی در بیرونم قفل کن
+چشم قفل میکنم نترس اینجا امنه
پنجره هارو برانداز میکرد گفتم ببین همشون محافظ دارن خیالت راحت هیچکس نمیتونه وارد خونه بشه
_میشه قفل خونه رو عوض کنی
+چشم عوض میکنم ولی نترس حجت مرد خوبیه چند ساله میشناسمش
رفتیم بخوابیم داشتم پتو هارو از جلدشون در میاوردم صدام کرد میشه پیش من بخوابی تنهایی تو اتاق می‌ترسم
انگار دنیا رو بهم داده بودن با ذوق گفتم آره عزیزم چرا نشه
رو تخت فلزی که کهنه هم شده بود کنارش خوابیدم البته هنوز ی کوچولو فاصله داشتیم رفتم زیر پتو با لبخند نگاهش کردم به ثانیه نکشید اومد تو بغلم تو آغوشم گرفتمش سرشو بوس کردم قلبم داشت از جاش کنده میشد پاهاشو گذاشت وسط پام سرشو چسبوند به سینم تو بغلم فشارش میدادم باورم نمیشد این لحظه رو دارم حس میکنم اونم چی فرانک با خواسته خودش تو بغلم بود
صورتشو بوس میکردم:قربونت بشم خوشگل من
خودشو لوس کرد دستامو گرفتو تو چشمام نگاه کرد گفت قول بده همیشه مواظبم باشی خب؟
دستای ظریفش رو محکم تر گرفتم صورتشو بوس کردم: جونمو برات میدم
-میشه تو بغلت بخوابم؟اذیت نمیشی
+چرا اذیت بشم؟خوشگلم میخواد تو بغلم بخوابه
صورتمو یه ماچ محکم کرد دستشو رو بدنم میکشید و آروم آروم چشماش بسته میشد
سرش رو بازوم بود خوابش گرفت کیرم از شدت هیجان راست شده بود ولی باید میذاشتم خودش راه بده
صبح زود بیدار شدم رفتم ور وسیله برا خونه بگیرم رو کاغذ نوشتم خانم خوشگلم نون تو یخچاله تو صبحونت بخور من خرید کنم بیام
ساعت ۱۱ اینا رسیدم خونه دیدم سفره رو پهن کرده چایی دم کرده منو دید لبخند زد گفت منتظر شدم تا تو بیای
پیشونیش رو بوس کردم گفتم سنگگ گرفتم تا چایی رو بریزی برم جیش کنم بیام
از حرفم خندش گرفت و گفت اول بوسم کن بعد صورتشو بوس کردم گفت نه بوس از رو لب
خدایا چجوری باور میکردم این دختر اینقدر رامم شده
از رو لبش محکم بوسیدم دستشو گذاشت رو صورتم لباشو داد تو دهنم
چند باری لباشو خوردمو میک زدم
+چقدر خوشمزن لبات چجوری دلت اومد پنج روز اینارو ازم دریغ کنی
_وقتی نمیای سمتم من چیکار کنم؟
+خودت گفتی مریضم نیا سمتم
صداشو حالت اعتراضی کرد گفت من گفتم میشه کاری نکنیم نگفتم که بغلم نکن یا از محبت کردن بدم میاد
سرمو خاروندم: ای بابا راس میگیا
صبحونه رو خوردیم داشتیم مرغ و گوشتو بسته بندی میکردیم همش نگام میکرد لبخند رو صورتش بود
کارمون تموم شد سرشو به بازوم تکیه داد دستمو انداختم دور کمرش تو بغلم گرفتمش انگشتای نازشو رو صورتم میکشید
به دستش بوسه میزدم و کل صورتشو بوس میکردم
_میشه بریم تو اتاق کنار هم بخوابیم میخوام بغلت کنم
+چشم خانم خوشگلم
گفت پتو دونفره رو بیاره بریم زیر پتو
همین ک رو تخت دراز کشیدم فورا پرید تو بغلم
با موهاش بازی میکردم انقدر محکم بغلم کرده بود نفسم گرفت با خنده گفتم:فرانک آروم نترس فرار نمیکنم
سرشو رو بدنم میکشید تند تند بوسش میکردم
لباشو جلو آورد معطل نکردم شروع کردم
به مکیدنشون دستمو بردم رو سینش و آروم میمالیدمشون صدای نفس کشیدنش بلند تر شده بود لباشو می‌چسبوند به لبام تا بخورمشون
لباش تو دهنم بود دستمو از زیر تیشرتش بردم رو سینش انگشتامو زیر سوتینش کردم با نوک سینش بازی میکردم چشماش خمار شده بود تیشرتشو از تنش درآوردم دوباره لباشو خوردم با سینش ور میرفتم آروم آروم دستش حرکت میکرد و کیرمو از رو شلوار پارچه ای گرفته بود
_میشه شلوارتو در بیاری
لباسامو کندم لخت کنارش خوابیدم پشتشو کرد بهم از پشت بهش چسبیدم موهاشو دادم کنار گوششو میخوردم بند سوتینشو باز کردم کشیدمش پایین
سینه های کوچولوش کاملا تو دستام جا شده بود آروم میمالیدمشون گردنشو میخوردم طاقتش سر اومد برگشت بغلم کرد انگشتاشو بین موهای سینم کرد و با موهای سینم ور میرفت
به چشماش نگاه کردم:خانم خوشگلم چی میخواد؟
صداش میلرزید: خودت میدونی چی میخوام
+اسمشو بگو چی میخوای
سرشو پایین تر آورد رو سینم گذاشت با کیرم ور میرفت گفت خودت میدونی دیگه
+ای قربون خانم خجالتیم بشم
شلوارشو در آوردم و از رو شورت کصشو میمالیدم دست به سینم و بازوم میکشید و خودشو شل کرده بود انگشتامو با فشار بیشتری رو شورتش میمالیدم کاملا خیس کرده بود و سعی میکرد کصشو رو انگشتم تکون بده
خودمو بالا تر آوردم که برام ساک بزنه با نگام اشاره دادم بره پایین بخوره برام
کیرمو تو دستش گرفت و با لبخند نگام کرد زبونشو زد رو سر کیرم پتو رو کشید رو سرش بهش گفتم بزار ببینمت خب
_ن اینجوری دوست دارم
خنده رو صورتم بود:باشه بخور عزیزم
کیرم وارد دهنش شد نفسی کشیدم چشمامو از لذت بستم
نصفه نیمه می خورد برخورد دندوناش به کیرم اصلا اذیت کننده نبود و فقط لذت می‌بردم
کیرم تو دهنش عقب جلو میرفت دستمو بردم زیر پتو صورتشو نوازش میکردم؛خانم قشنگم خودتو اذیت نکن بیا بالا
تو چشمام نگاه کرد و لباشو داد بالا حالا چیکار کنیم؟
پتو رو زدم کنار رفتم پایین شورتشو کشیدم پایین زبونمو رو کصش مالیدم لبه های کصشو با دندونم میگرفتم ی آه آرومی میکشید
زبونمو رو چوچولش بازی میدادم
پاهاشو گرفتم آوردمش جلوتر با ولع بیشتری کصشو میخوردم
لوبریکانت رو زدم به کیرم گفتم اگه آماده هستی شروع کنیم
_آماده ام فقط یکم می‌ترسم آخه دوستم میگفت بار اول آدم بیهوش میشه
+مگه جنگه؟ یه کم درد داره بعد چند دقه آروم میشه
دست به صورتم کشید چشماش رو مظلوم کرد: اذیتم نکنیا خب؟
+عزیز دلم اگ خیلی درد داشتی اصلا نمیکنم عجله که ندارم(ولی واقعا عجله داشتم خیلی تو کفش گذاشته بود منو)
به بغل خوابید از پشت بغلش کردم دستم رو سینش بود و باهاشون ور میرفتم ی پاشو انداخت رو پام کیرمو رو کصش بازی میدادم سعی می‌کردم فشارای ریزی بدم تا راشو پیدا کنه بره داخل
کیرمو با دستم گرفتم تا راحت تر هدایتش کنم بره داخل ی فشار کوچیک دادم جیغ آرومی کشید صورتشو بوس کردم؛هیچی نیست نترس حواسم هست
چنگ انداخت از دستم گرفت
ی فشار محکم تر باعث شد جیغش در بیاد
کیرم داغ شده بود فشار بیشتری دادم تا حس کردم میتونم تلمبه بزنم سه چهار بار عقب جلو کردم
نفس نفس میزد و با دستش رو سینم زد سعی کرد خودشو ازم جدا کنه گفت بسه دیگه نمیتونم بسه
+باشه عزیزم باشه تموم شد آروم باش
کیرمو کشیدم بیرون به سمت خودم چرخوندمش تو بغلم گرفته بودمشو بوسش میکردم
_آی، یه لحظه کل بدنم تیر کشید
دستمالو گرفت رو کیرم کشید خونی شده بود صورتشو ناز کردم گفتم ببخشید اگ دردت اومد
_ن فقط چند لحظه بود الان آروم شد
سرشو بوس کردم؛بریم حموم؟
دوش گرفتیمو آبو زدم پایین که در بیایم بیرون فرانک نشست کیرمو تو دستش گرفت گفت چشماتو ببند
چشامو بستم
سر کیرم تو دهنش بود سعی میکرد دهنشو تا جایی که ممکنه باز کنه تا دندون نزنه
+خودتو اذیت نکن هر جوری که میتونی بخور
از ته کیرم گرفته بود و تا نصفه تو دهنش میکرد
به مرور تندتر می خورد و داشت به ساک زدن عادت میکرد
زیر چشمی نگاش کردم لبخندی زدم خودشو لوس کرد چشماتو ببند دیگه
+خب دوس دارم وقتی برام میخوری ببینمت
_خجالت میکشم اینجوری
+دیوونه خجالت نداره من شوهرتم
بلند شد لباشو آورد جلو کردمشون تو دهنم و تا جایی که میشد میک میزدم و لباشو میخوردم دستم رو کصش رفت همزمان که لب میگرفتم کصشو میمالیدم صداش در اومده بود و آخ اوخ میکرد
نشستم زانو زدم زبونمو انداختم دم سوراخش زبونمو تا جایی که میشد می‌کردم داخل و بازی میدادم
ناله هاش بلندتر شده بودن
بلند شدم روبروش وایسادم انگشتمو تو کصش کردم
_اون ژله که اولش زدی دردو کم میکنه؟
+یه جورایی آره، روان کنندس باعث میشه راحت تر سکس کنی
_پس بیارش
+اینجا؟
_آره موهام خیسه بریم بیرون طول میکشه خشکشون کنم
رفتم ژلو آوردم با انگشتام دم سوراخش ژلو میمالیدم کیر خودمو حسابی تو ژل غوطه ور کردم
دستاشو گذاشت رو سرامیک حموم ی قوسی به کمر باریکش داد کون کوچولوش تو دستم بود کیرمو گذاشتم دم کوصش آروم و با حوصله فشار های ریزی میدادم
هر جا دردش میگرفت نگه میداشتم تا خودش بگه بکن
کم کم داشت عادت میکرد جوری که کیرم تا نصفه می رفت داخل دیگه سعی نمیکرد خودشو جلو بکشه
ریا نباشه کیر کلفتی دارم ولی طولش کمه حدودا ۱۴ سانت
تلمبه هام بدون وقفه شده بود ناله های فرانک از فرط لذت قطع نمیشدن
با هر تلمبه ای که میزدم همزمان با کصش بازی میکردمو میمالیدمش
انگشتام با زیر کیرم برخورد میکرد و لبه های کصشو مالش میدادم
کیرمو کشیدم بیرون تا جلوی ارضا شدنمو بگیرم آخه خیلی وقت بود سکس نداشتم زود آبم میومد
چرخوندمش چشم تو چشم بودیم لباشو میخوردم و کوصشو با انگشتم میمالیدمو میکردمش داخلش
با جفت دستاش بازوم رو گرفته بودو فقط ناله میکرد؛آی آیی دلم میخواد بیا بازم بکن
+خانم خجالتی من چی میخواد اسمشو بگو
تو چشمام نگاه کردو با صدای شهوتیش گفت کیر میخوام کیر شوهرمو
دوباره ژلو مالیدم به کیرم
دراز کشید کف حموم پاهاشو باز کرد گفت اینجوری بکن
+آرنجت درد میگیره اينجوری
دمپایی حموم رو گذاشت زیر آرنجاش؛ اینجوری بکن دلم اینجوری میخواد
پاهاشو گرفتم و بازشون کردم کاملا در اختیارم بود کیرمو گذاشتم رو سوراخش یه فشار آروم دادم لیز خورد سرش رفت داخل دستش رو چوچولش بود و باهاش ور میرفت شروع کردم به تلمبه زدن دوباره آه اوهش رفت بالا تلمبه هامو با سرعت بیشتری میزدم کیرم خیلی داغ شده بود و صدای تلمبه زدنام تو حموم پیچیده بود
با چوچولش ور میرفتو تو چشمام خیره شده بود دستمو رو صورتش می کشیدم خودمو خم کردم و ازش لب میگرفتم
تند تر کیرمو تو کصش عقب جلو میکردمو
بدون وقفه تلمبه میزدم صدای ناله فرانک خیلی بلند شد؛وای آره همینجوری بکن آره همینقدر تند نفس نفس زد دستشو رو کصش ثابت نگه داشت و نفس عمیقی کشید ارگاسم شد.
حرارت کیرم به قدری بالا رفته بود که انگار داشت آتیش میگرفت تند تر از قبل تلمبه میزدم کیرمو بیرون کشیدم یه ناله ای کردم و آبمو با فشار ریختم
تا سر شونش و سینش پاشید خیلی حجمش زیاد بود
چند ثانیه تو همون حالت نگاه هم کردیم از لپش کشید رو بوسیدم
دوش آب گرم گرفتیم بیرون در اومدیم
نشسته بود منم پاهامو باز کرده بودم و بین پام قرار گرفته بود موهاشو سشوار میکشیدم هی سرشو برمیگردونه عقب و لبخند میزد و منم از پیشونیش میبوسیدم
موهاشو کامل خشک کردم
+باید بهم جایزه بدی
با خنده گفت جایزه چی میخوای؟
صورتشو بوس کردمو گفتم این ماچ آبدارو میخواستم
دست به صورتم کشید تو چشمام نگاه کرد: ممنون که اومدی تو زندگیم و صورتمو بوس کرد
تو بغلم گرفتمشو گفتم من ازت ممنونم که منو قابل دونستی و به شوهری پذیرفتی
دست به ریشم میکشیدو گفت شامو من درست میکنما
نگاهمون به هم گره خورده بود و لبخند عشق رو صورتمون نشسته بود

پایان

نوشته: حسین


👍 90
👎 6
106601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974579
2024-03-11 00:00:24 +0330 +0330

بروسلی در شهوانی


974590
2024-03-11 00:46:36 +0330 +0330

داستان به این این میگن
حتی اگه دروغم بوده باشه بازم ارزش خوندن داشت و قشنگ بود حسو به خواننده منتقل میکرد


974591
2024-03-11 00:47:50 +0330 +0330

ایولا خوشم اومد
از داستانی که سکس همراه با عشقه خوشم میاد


974602
2024-03-11 01:32:58 +0330 +0330

تا اونجا خودنم که رفتی خونه و فرانک میترسید تنها بخوابه. یه سوال ذهنم درگیر کرد. پنچر شدن ماشین احتیاج به مکانیک نداره . یعنی نمیتونستی چهارتا پیچ باز کنی زاپاس عوض کنی ؟؟؟ برم ادامش بخونم

5 ❤️

974603
2024-03-11 01:35:57 +0330 +0330

با داستانت حال کردم به دو دلیل اول غیرت داشتی و نزاشتی ناموست لگا بره برعکس خیلی از بیناموسای سایت
دوم مرد بودی و هوای زنت و داشتی و نزاشتی تا از این اختلاف سنی برای خودش هیولا بسازه نوش جونتون زندگی شادی داشته باشی

4 ❤️

974608
2024-03-11 01:48:19 +0330 +0330

نه خوب بود نه بد. قشنگ نوشته بودی . رمانتیک وار بود. امیدوارم خانمت بخاطر سن و سالش و شرایط زندگی قبلش از ازادی که بهش میدی سو استفاده نکنه .
دیدم که میگم.
دختره تو خونه پدریش تا دم در هم اجازه بهش نمیدادن بره. بعد ازدواج بخاطر عشقی که شوهرش بهش داشت د دلش نمیومد زنش ناراحت کنه هی بهش بها داد و ازادی داد.
زنه کلهم یادش رفت شوهری هم داره . همش درگیر خوشگزرونی با چنتا رفیق و پارتی و سفر خارج رفتن و دوسپسر بازی و ووو .
شوهر بیچاره نه راه پس داشت نه راه پیش . صب تا شب به خودش لعنت میفرستاد

2 ❤️

974618
2024-03-11 03:11:17 +0330 +0330

کاش منم یک کس اینجوری گیرم میامد . خوش بحالت

0 ❤️

974621
2024-03-11 03:23:13 +0330 +0330

ارزش خوندن داشت هر چند شاید دروغم باشه ولی قشنک بود افرین

0 ❤️

974628
2024-03-11 04:43:18 +0330 +0330

ميشه ديگه ننويسى؟

2 ❤️

974631
2024-03-11 05:01:52 +0330 +0330

لوتی
مشتی
سلطان
مرام کش کردیمون

0 ❤️

974642
2024-03-11 08:27:20 +0330 +0330

مرسی لذت بردم
هیچ حسی مثل حس آرامش وامنیت برای زن مهم نیست

0 ❤️

974643
2024-03-11 08:33:45 +0330 +0330

اسمش روشه داستان واقعی بودن و تخیلی بودنش دست نویسنده اش هست ولی قشنگ نوشته بودی

0 ❤️

974644
2024-03-11 08:35:03 +0330 +0330

خيلي عالي بود افرين

0 ❤️

974646
2024-03-11 08:45:35 +0330 +0330

من خودم مجردم سنمم بالاست ولی دوست دختر تینجر آکبند داشتم چندتا نکته اینها دارن فوق العاده احساسی دم دمی مزاج و تو سکس آماتور هستن زود خسته میشن پوزیشن زیاد بلد نیستن ولی لذتش به همین نا بلدیشونه

0 ❤️

974647
2024-03-11 09:06:17 +0330 +0330

واسه پنچری زنگ زدی مکانیک سیار بیاد یدک کش نه مکانیک کیر تو آباد و اجدادت

0 ❤️

974658
2024-03-11 10:47:24 +0330 +0330

ایول داستان قشنگی سر هم کردی ، البته واقعی بودن اینجور اتفاقات بعید نیست

0 ❤️

974696
2024-03-11 15:56:37 +0330 +0330

تو شهر ما به امثال تو میگن کوس حروم کن،کون گشاد اگر خوشتیپ و جذاب بودی و پیری نبودی دختره همان ساعت اول از شهوت نمی تونست تحمل کنه و آب می شد تو بغلت

0 ❤️

974701
2024-03-11 16:51:30 +0330 +0330

آخه کسکش، واسه پنچری زنگ زدی مکانیک سیار بیاد؟
خود کونیت نمیتونستی به لاستیک عوض کنی؟
تو چه بیابونی بودی که فقط تو اون جاده تو بودی و ۳ تا جوون؟
بعد زنت پریوده تو میری تو حال میخوابی؟ مگه نجس بود یا نم پس میداد؟

0 ❤️

974711
2024-03-11 19:48:19 +0330 +0330

داستان خوبی بود ساده وروان.
یه تعداد از دوستان گفتن واسه پنچری زنگ زدی مکانیک سیار.
لابد لاستیک زاپاس نداشته یا زاپاس هم بادخالی کرده بود.اونوقت دیگه خودش کاری نمیتونه بکنه باید یه مکانیک سیاری امداد خودرویی چیزی بیاد که کارشو راه بندازه.
یاشایدم بااینکه مرد هست خب بلدنباشه تعویض لاستیک رو.ازاین دست مردهاکم نیستن.
اینقدر نکته سنج وحساس نباشید.

0 ❤️

974739
2024-03-12 01:11:11 +0330 +0330

از داستانت واقعا خوشم اومد چون با اینکه ترسیده بودی با غیرت جنگیدی به این میگن شجاعت

0 ❤️

974762
2024-03-12 06:03:36 +0330 +0330

بروسلی جقی

0 ❤️

974768
2024-03-12 08:18:49 +0330 +0330

کس تگو مومن عقد تو پریودی زن حرامه

0 ❤️

974771
2024-03-12 08:28:26 +0330 +0330

کوس ننه ادم دروغگو فقط همین…تو عمرت دستتم نبریده پلشت بخیه خوردی رفتی حموم ناموسا این داستانا از کجا میاریت …کوش کس اخه کسی ک بخیه بخوره تا ی هفته نباس اب بخوره تا میگیره وگرنه چرک مکنه

0 ❤️

974813
2024-03-12 21:34:03 +0330 +0330

خوب بود، داستان عشقی همراه با سکس، لایک

0 ❤️

976326
2024-03-23 11:08:32 +0330 +0330

یکی از این شوهرای سن بالا باشه برای ما راضین

0 ❤️

976680
2024-03-25 20:59:01 +0330 +0330

شرط میبندم شما همون نویسنده داستان «زمانی که رضا آنجا بود هستی»
لایک کردم

0 ❤️