کابوس اون شب رو می دیدم. با تنی خیس از عرق پریدم از خواب. هوا گرگ و میش بود. کاوه به دیوار کنار تخت تکیه داده بود و نشسته خوابش برده بود. دوباره تمام دهنم خشک شده بود. بلند شدم رفتم پایین. قبل اینکه کبری بیاد خودم صبحونه رو آماده کردم. داشتم میز کوچیک تو آشپزخونه رو می چیدم که کاوه هراسون اومد. وقتی منو دید یه نفس بلند کشید از راحتی.
رو تراس رو به حیاط نشستم. سوز می اومد. خیالم از غذای رو بار راحت بود. لیوان چایی به دست منتظر بودم کاوه بیاد. چند بار به کیک توی فر سر زدم تا مطمئن بشم وا نرفته و نسوخته. هوای کثیف تهران رو با ولع بلعیدم. با خودم نخودی خندیدم. چقدر با منشی شرکت و مهندس فاتح نقشه ریختیم تا روز تعطیلی کاوه رو بکشونه دفتر تا من بتونم کارهای سالگردمون رو انجام بدم. دلم غش می رفت برای وقتی که کادوش رو باز کنه. کاوه اهل یادآوری ها نبود، تو امروز زندگی می کرد. مطمئنم یادش نبود امروز چه روزیه. صدای دینگ فر اومد. کیک رو درآوردم و با میوه روش رو تزئین کردم و گذاشتمش یخچال. نگاهی به پیراهن سبز بلند و دکلته ام کردم. گردنبند کاوه رو لمس کردم و بوسیدم. نگاهی تو آینه کردم تا از آرایش و موهام مطمئن شم. وقتی صبح از در رفت سریع رفتم آرایشگاه و موهام رو برای اولین بار رنگ کردم. حالا رگه های شرابی تو قهوه ای موهام تلالوی قشنگی رو به نمایش می ذاشت.
صدای کلید اومد و من پرواز کردم سمت در. روبروش واستادم تا وقتی سر بلند می کنه از کفشهاش، منو ببینه که دید. لبخند زد و چشماش برق زد: وااای چه کردی!
خودم رو انداختم تو بغلش: سلام
اوووم کشید تو موهام: چی کار کردی خوشگله، چه بوی خوبی می دی. موهات چه ناز شده
باز افتاده بودم به جون ناخن هام. خیلی استرس داشتم. شمارم که اعلام شد با دستای لرزون چک رو گذاشتم روی میز کارمند بانک. کارت ملی رو هم روش. کارمند چک کرد و شروع به زدن دگمه های کامپیوترش کرد. تو این فاصله من نزدیک به موت بودم. اینکه کاوه زنگ بزنه و از صدام بفهمه که دارم دروغ می گم خرید رفتم. اینکه یه طوری بشه کاوه بفهمه. البته بالاخره که می فهمید، ولی دلم می خواست لااقل تو عمل انجام شده قرار می گرفت. کلافگی و ناراحتی این چند وقتش خیلی اذیتم می کرد. کاوه همیشه برام همه کار کرده بود، حالا که احتیاج به کمک داشت و من هم می تونستم چرا نکنم؟ پارتی پیدا نشد که وام بگیره از بانک، پدر مادرهامون هم انقدر پول نداشتن. کاوه خیلی ناراحت بود که این فرصت از دستش بره. ناراحتی اش تو رفتارش تو خونه هم تاثیر گذاشته بود. درسته با من بداخلاقی نمی کرد ولی عاشقانه های زیادی هم خرجم نمی کرد. منو پرتوقع کرده بود این دو سال، حالا دلم می خواست تو سالگرد ازدواجمون، کاری کنم هم مشکلش حل بشه و هم نتونه خیلی دعوام کنه.
نوشته: فراز
نمیدونم،شاید چون داستان طولانی دوست دارم اینقدر لذت میبرم از خوندنش.دختر قلمت فوق العاده اس بخدا.گیج خواب بودم ولی اسم داستانتو دیدم هوشیار شدم.میدونستم دیگه خوابم نمیبره.اول باید بخونم بعد بخوابم!تعجب میکنم تو لیست برگزیده ها نمیره داستانت.بخصوص تیکه های سکسی داستانت منو یاد داستانهای پریچهر انداخت.از ته دلم میگم کاش هرشب که سایتو وا میکنیم یه داستان از تو توش باشه!واقعا خسته نباشی!
آهان یادم رفت.فک نکنم اینجوری بشه ولی محض احتیاط میگم خواهشا دختر داستانو با خیانت خرابش نکن!
چقدر اين قسمتو دوست داشتم…چقدر خوشحال شدم از اينكه خودشو به كاوه سپرد و سر و سامون گرفت… :)
نبايد از بيچارگيه آدما خوشحال شد اما واقعا ديدن درموندگيه فراز و خانوادش واسم دلچسب بود چون كاملا حقشون بود و بايد تقاص پس ميدادن…
اما از اينكه باز سر و كله فراز پيدا شد نگرانم …و از اينكه هنوزم با شنيدن صداش يا ديدنش قلبش به تپش ميفته يعني هنوزم با وجود كاوه فرازو ميخواد كه اين اصلا خبر خوبي نيست اميدوارم كه عاقل باشه و پا رو يه احساسي كه از اولم يه اشتباه بوده بزاره و زندگي قشنگ خودش و كاوه رو خراب نكنه و حرص مارم در نياره :(
لايك ٣ تقديمت عزيزم :-*
عزیز خوبه ولی دیگه تمومش کن
سریع وخلاصش کن
لایک
بازم قشنگ تر اینبار بار عاشقانه داستانت به همه حسها میچربید برعکس قسمتهای قبل که مخلوطی بود از گیجی و تنفر و عشق اما نمیدونم چرا این دختر نمیتونه خودشو بشناسه و حس درستشو پیدا کنه حق میدم بهش اون عشقی ک با تک تک سلولش عجین شده به این راحتی ها دست بردار نیست اما اگه مواظب نباشه عشق اصلی و بزرگشو فدای این عادت بچگی میکنه امیدوارم زودتر با این حس کنار بیاد و اون فراز مزخرف رو فراموش کنه
منم طولاني بودنشىو دوست دارم پروانه جوووني ;) خوبه كه خوب تموم ميشه (clap)
داستانت گام به گام قشنگ تر میشه فانتزی خواستگاری کاوه - لحظات اروتیک - دیالوگای نیرومند - تحلیل استادانه اتفاقات و احساسات همسوی زن - و … حتی سیاه و سپید داستانت درست جانمایی شده …!
اینا یعنی سبک خودتو پیدا کردی و توی این ژانر تبحر داری
حضور فراز توی اوج حوادث و تاثیر شگرف اون معادلات قصه رو بهم زده و چرت خواننده پاره میشه
شاید تنها اشکال این بخش علیرغم جذابیت قابل قبولش کشدار بودن رسیدن دو دلداه به هم بود و یه کم دیالوگ های خشن و عصبی کاوه … و درونکاوی دهه 50 آدما که داستان های "ر اعتمادی " رو تداعی میکنه !
به سبک برنامه " استیج " یه کردیت بهت تعلق میگیره ?
و انتظار واسه آپ قسمت بعدی
اره شاید از دور عاشقی و دلدادگی قشنگ باشه بشرطی ک ادمی که سر راهت میاد کاوه باشه نه فراز!!! چیزی که من هیچوقت ازش شانس نیاوردم گلم
به عنوان یک نویسنده خوب واقعا شما استعدادشو دارین :)
اونقدری خوب مینویسین که بعدِ مدت ها هوس کردم یه رمان بخونم 😢 چون داستانت و قلمت منو یاد رمانای مورد علاقم انداخت … ? کاش به صورت حرفه ای از استعدادتون استفاده کنین و ما همیشه نوشته هاتونو بخونیم ?
آهان راستی بسی بسی عاشق شخصیت کاوه(گاوه)هستم ? حق نداری در حقش ظلم کنیاااا… ? ?
اول از همه بگم که داستانت عالی بود ولی عمرا به پای داستانای شیوا برسه
قلمت روونه ولی یه جاهایی خواننده غاطی میکنه
هر سه قسمتشو امشب با هم خوندم
در کل ازین وقتی که گزاشتم خوندم راضیم
وازت بابته وقتی که برای داستانت گزاشتی سپاسگزارم
در ضمن اومدنه تو و امثال تورو مدیونه نوشته های شیوا میدونم
تو خوب نوشتی
ولی شیوا بی نظیر مینویسه
رمان مینویسی؟