جزوه با برکت

1390/03/25

دختر داییم مهرنوش رو خیلی دوستش داشتم ، همیشه خوابشو می دیدم ، وقتی می رفتم خونشون و اون با اون دامن صورتی و پاهای سفیدش دراز می کشید و تلویزیون نگاه می کرد . من و پسرداییم هم توی اتاق با کامپیوتر فوتبال بازی می کردیم ، ولی اون اصلا خبر نداشت که من دارم از توی آینه دیدش می زنم ،
وای ، یه لحظه موقع تکون خوردن دامنش اومد بالا ، چه ساقهایی داشت . سفید و صاف مثل آینه ! کاشکی کمی بیشتر بالا می رفت ، ولی اون روز و روزهای دیگه به کندی برای من می گذشت .
آبجی مریم با مهرنوش میرفتن کلاس کانون و همیشه کتابهای همدیگرو به هم قرض می دادن . و اون روز من توی خونه تنها بودم و داشتم سایت شهوانی دات کام رو می خوندم ، که یک دفعه دیدم صدای در اومد . رفتم و در رو باز کردم ، خودش بود ، با اون چشمهای محسور کننده اش . بهم گفت برای امتحان به جزوه ای که به مریم داده بود ، احتیاج داره و ، من هم گفتم که نمی دانم کجاست ، هر وقت اومد بهش می گم برات بیاره !
ولی مهرنوش گفت که از جای جزوه ها خبر داره و خودش به داخل خانه آمد که برش داره . من هم به سر جای قبلی ام برگشتم ، منتها به جای سایت شهوانی دات کام ، سایت آموزش نهج البلاغه را باز کرده بودم . و او آمد به درون اتاق و در کتابهای مریم به دنبال جزوه اش می گشت ، چادرش از سرش افتاده بود ، وای خدای من ، چه باسن سرخی ، چه برقی می زد ، او پشتش به من بود و در این هنگام رویش را به طرف من برگرداند ، گویی فهمیده بود که من به کجا نگاه می کردم !
به سمت من آمد و گفت : آقا مهدی به چی نگاه می کنی ؟ خیلی به سایتهای قرآنی علاقه داری ؟ من آدرس یه سایتی رو سراغ دارم که اگه بری توش دیگه واسه همیشه بهش عادت می کنی !
رنگ من را می گویی ، مثل گچ سفید شده بودم !
او آمد و خم شد و در حالی که به مونیتور نگاه می کرد ، آدرس را تایپ می کرد ، خدای من ، چه سینه هایی داشت ، سفید مثل برف ، و گرمایشان پوست صورتم را نوازش می کرد ، ناخود آگاه احساس کردم ، جایی از بدنم در حال بیدار شدن و جوش و خروش است ، آه نه ، العان نه ، آبرویم خواهد رفت . خشکم زده بود .
ناگهان مهرنوش به من نگاه کرد و من هم به او نگاه کردم . سکوتی محض فضای اتاق را اشغال کرده بود .
و دست مهرنوش را دیدم که به سمت محل ممنوعه در حال حرکت است و او با چنگی ، هر چه که در بین پاهایم بود را در دست گرفت ، و گفت : ازم خوشت می آد ؟
و من همچنان خشکم زده بود . و او همچنان آن دو توپ ورم کرده را می کشید .
دردی لذت بخش و نفس گیر آنجا را فرا گرفت و رشد کرد و رشد کرد ، تا جایی که دیگر می خواست خاک را بشکافد و از آن سر بیرون بیآورد .
مهرنوش من ، زیپ شلوار راحتی ام را باز کرد و پس از کمی تقلا بلاخره آن دانه شکفت و بزرگ شد ، تا جایی که به درختی تنومند و سرخ و صورتی تبدیل گشت .
مهرنوش داشت چکار می کرد ؟ گویی می خواست به درخت آب دهد ، آن را به درون دهن گذاشت و چندید بار آن را مکید .
به من گفت : از روی صندلی بلند شو .
و خودش به گوشه اتاق رفت و مشغول در آوردن دامن و شرت سبز رنگ زیبایش شد .
بلند شدم و به سویش رفتم و به طور غیرارادی می خواستم ، آلتم را به آن بهشت گرم و نرم وارد کنم ، که او جلویم را گرفت و گفت : تا آن را به حداکثر اندازه نرسانم ، اجازه نمی دهم که درون من را کشف کند !
و زبانش را به روی لبهایم گذاشت و به درون دهانم لغزاند ، و شروع کردیم به لب به لب گرفتن ، و درخت تنومند ، هم چنان به رشد خود ادامه می داد و به ناف و شکم مهرنوشم بر خورد می کرد
سینه های گرم و سفیدش اکنون متورم و در مرز انفجار بودند و با هربرخورد نوک آنها به سینه های من ، آهی از ته دل می کشید ، خدای من ، او برگشت و خود را برای من آزاد گذاشت ، از او پرسیدم ، مهرنوش باکره ای و او گفت نه !
ولی من جای دیگری را میخواستم ، و به او گفتم که می خواهم آلتم را به درون آن سوراخ خیلی تنگ و گرم ، وسط باسنش فرو کنم ، و او در کمال بخشندگی قبول کرد .
و اینگونه است که از آن زمان یکسال می گذرد و فهمیده ام که دوست پسر دانشگاهی اش ، ترتیب او را داده بود .
و هیچوقت نفهمیدم که چرا مریم به من گفت که هیچ جزوه ای بین او و مهرنوش رد و بدل نشده بود !
( در این داستان سعی شده ، کمتر از لغات و کلمات جنسی استفاده شود تا کمی متفاوت تر جلوه کند !!! )

نوشته: مهدی


👍 0
👎 0
25938 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

286568
2011-06-15 00:55:54 +0430 +0430
NA

گوزیدی طرف با مانتو شلوار اومده اونوقت دامنو شورت سبزشو درآورد معلومه خیلی تو کف دختر داییت موندی باز توام موقع جق زدن داستان نوشتی سایناجون توام کم به غلط املایی گیر بده خودت الان بجای مزخرفی نوشتی مزخرفتی منم مثل تو منتقدم بهتره محتوارو نقد کنیم البته ببخشید من بی تجربه به شما ایراد گرفتم.
در آخر دوست عزیز کم به عشق دخترداییت جق بزن مغزت پوک میشه.
یادم رفت بگم ریدی با این سبک نگارشت به قول ساینا بسیار بسیار مزخرف بود.

0 ❤️

286569
2011-06-15 00:58:30 +0430 +0430
NA

آه خیلی داستان مزخرفتی نوشته بودی مخصوصا با نوع سخن گفتنت / چادرش از سرش افتاده بود ، وای خدای من ، چه باسن سرخی ، چه برقی می زد مگر در زیر چادر لباس نداشت که باسنش را مشاهده کردی؟/به لب به لب گرفتن احساس نمیکنی یک بار به لب اشاره میکردی کفایت میکرد؟/با توصیف آلتت یاد لوبیای سحرآمیز افتادم یادش بخیر / سینه های گرم و سفیدش اکنون متورم و در مرز انفجار بودند خدا رو شکر سینه اش انفجار نکرد که تو و خانه را با هم به فضا ببرد / و در آخر باید بگم خواستی متفاوت باشی ولی ریدی دوست عزیز

0 ❤️

286570
2011-06-15 00:59:45 +0430 +0430
NA

ببين مهدي! در ادبيات چرت وپرت گويي به نوعي صاحب سبك و يك پديده محسوب ميشي! و در بافتن چرت وپرت قلم قهاري داري! خوشحال باش!!

0 ❤️

286571
2011-06-15 01:02:12 +0430 +0430
NA

من نمیدونم چرا فیلم نامه نویس نشدی مخصوصا فیلمهای قدیمی از تاریخ ایران با این طرز بیانت

0 ❤️

286572
2011-06-15 01:25:34 +0430 +0430
NA

چه باسن سرخی ، چه برقی می زد!!! اين دختر چادريا چه مي‌كنن!!!
مردم از خنده و اين نثر مزخرفت، به قول ساينا ريدي

0 ❤️

286573
2011-06-15 02:00:23 +0430 +0430
NA

به قول بچه ها ریییییییییییییییییییییییدددییییییییی

0 ❤️

286574
2011-06-15 02:47:00 +0430 +0430
NA

ey goooooooooooooooooz.
akhe martikeye khar in che tarze dastane?
ta oonja k kardesh too dahanesho be zoor khoondam.
nemidoonam chera hame k dastan minevisan shalvarashoon zip dare.
yani dg too khoone ham shalvar bironi mipooshin?
baba alanam k shalvara dokme daran.hamash shero ver.
in martike ham k mikhad ketabi benevise k be ghole khodesh khanande jalb kone.
azizam RIDI ba R rahbari

0 ❤️

286575
2011-06-15 03:34:39 +0430 +0430
NA

واقعا افتضاح بود. لطفا ننویس

0 ❤️

286576
2011-06-15 03:41:10 +0430 +0430
NA

جای تعجب داره که هیچکی فحش‎ ‎چیزدار نداده منم به تبعیت از جمع فحش نمیدم فقط همینو میگم ریدی با ر رهبری

0 ❤️

286577
2011-06-15 04:01:29 +0430 +0430
NA

كس مغز!
گوزيدي !
اه اه اه

0 ❤️

286578
2011-06-15 04:02:23 +0430 +0430
NA

آخه به کسی که این همه تو کفه که فحش نمیدن دوست عزیز جناب Ahmad
ولی من همش منتظر بودم که بگی ناغافل از خواب پریدم و نه تنها
در واقعیت به بهشت دختر داییم دخول نکردم بلکه در رویا هم نتوانستم
به درون مهرنوشم مستفیض شوم وهمچنان در کف به سر میبرم
باور کن اینطوری خیلی جالب تر بود

0 ❤️

286579
2011-06-15 04:25:19 +0430 +0430
NA

آخرین اصلاحیه

دختر داییم مهرنوش رو خیلی دوس داشتم.همیشه خوابش رو میدیدم!یه بار دیدم که من و پسر داییم داشتیم تو اتاق با کامپیوتر فوتبال شرطی بازی میکردیم که یهو از تو آینه چشمم افتاد به مهرنوش.دراز کشیده بود و دامنش تا بالای نافش رفنه بود بالا و همه جاش مونده بود بیرون.
چه دامن خوشرنگی چه پاهایی داری/چه دوست پسر پخمه ای چه هلو هایی داری/وقتی میبینمت هلو ها بهت آویزون شدن/اونایی که ازین هلوها نخوردن بدبخت شدن/داداش پخمت الان داره بهم گل میزنه/نمیدونه دامنت داره رو پات سر میزنه/منم که واسه رسیدن به تو ناامیدم/با این گلی که خوردم آخر به داداشت میدم/یه روزی فقـ…
یهو پسر داییم یه هورا کشید و من و از این حس بیرون آورد.چشمم به نتیجه افتاد دیدم 20 -0!پسر داییم معطل نکرد و کیرشو تفی کرد و کرد تو کونم!بالاخره شرط رو باخته بودم دیگه باید میدادم.بعد یهو نمیدونم چی شد که دیدم تو خونه نشستم پشت کامپیوتر خودم دارم داستانهای شهوانی رو میخونم!زنگ خونه به صدا در اومد.رفتم دیدم مهرنوش اومده دنبال جزوه خواهرم.چشماش من رو محسور کرد!ساینا جون نگو غلط املایی دارم!آخه حصار چشماش سفالی بود واسه اون با سین نوشته میشه.منم زود سایت شهوانی رو بستم و رفتم تو سایت نهج البلاغه! خم شده بود که جزوه رو برداره چادرش از سرش افتاد.کونش مونده بیرون!چه کون سرخی داشت عین لبو :& !!!چون میدونست اومده که بده زیر چادر نه شلوار پاش بود نه شرت!!!فقط نمیدونم چرا کونش سرخ بود!یاد این میمون های کون قرمز باغ وحش افتادم!خب ما بنا به گفته داروین تکامل یافته اونا هستیم دیگه!فقط نمیدانم چرا حال این مهرنوش تکامل نیافته است!چرا زبان من اینگونه شد؟ 8} شاید ما اندکی به گذشته بازگشته ایم و هنوز زمان تکامل نرسیده است!آری با دیدن این صحنه احساس رویشی در خاک جان خویش نمودم!آخر آن زمان هنوز خاک تنمان تبدیل به گوشت نشده بود و گاهی به جای زمین از تن خویش برای کاشتن استفاده می نمودیم.هسته خرمایی که در بین پاهایم نهاده بودم شروع به جوانه زدن کرد! :)) مهرنوش با دیدن این صحنه اندکی نزدیک آمد و جوانۀ خرما را در دست گرفت!با دمیدن گرمای دست وی،رشد این جوانه سریع تر شد و تبدیل به نهال شد.اینک مهرنوش نهال را به دهان گرفت و سعی به آبیاری آن نمود!با آبیاری او دیگر نهال تبدیل به درختی تنومند شد و مهرنوش سوار بر درخت به آسمان ها رفت!اندکی دگر مهرنوش از توانایی رویت من خارج شد و تنها ساقه ای از درخت که به آسمان رفته بود بر جا ماند!شبی این چنین سپری شد و فردای آن روز با تکان های شدیدی که به درخت بین پاهایم داده میشد به خود آمدم.پس از چندی مهرنوش را دیدم که در بغل دست من به زمین افتاد.و با تبری سعی به قطع درخت نمود!گفتم مهرنوشا چرا چنین میکنی؟این شبانه روز را سپری کردی؟گفتا دیو پلیدی به دنبال من است و حال سعی به کشتن من دارد!پس از اینکه درخت را قطع نمود غولی با شاخ و دم از بالای درخت به زمین افتاد و دار فانی را وداع گفت.من همچنان مات و مبهوت به مهرنوش مینگریستم.در دست مهرنوش چیزی شبیه به یک صدف بود که از هم باز میشد! :O گویی از آسمان تحفه آورده بود!او را گفتم این چیست جواب آمد لپ تاپ است.حال ببین چه ها میکند!شروع به زدن دکمه ها کرد.سپس صفحه ای باز شد که گوشه آن نوشته بود شهوانی!و من شروع به خواندن داستان های آن نمودم!
و این شد فلسفه پیدایش سایت شهوانی در زمین و جریان “مهرنوش و هسته خرمای سحر آمیز” که بعد ها اجنبی ها نیز از این حکایت اقتباس نمودند!
صدایی آمد!نمکـــــــــیه،نمکـــــــــــــیه!از جام بلند شدم! اینجا کجاست؟مهرنوش کو؟خواستم بلند شم که درد کون مانع اون شد!فهمیدم که همه این اتفاقات به جز اون قسمتی که پسر داییم من رو کرد خواب بودن!ولی نه این درد مال دادن من به پسر داییم نیست!تازه یادم افتاد که یه داستان چرتی رو سایت گذاشتم و کیر بچه های سایت نصیبم شده!بچه ها غلط کردم جون من دیگه من و نکنین!قول میدم دیگه داستان ننویسم
امضا:مهدی

0 ❤️

286580
2011-06-15 04:26:09 +0430 +0430
NA

هاهاهاها عالی ی ی ی ی بود . آفرین پسرم تجارب خوبی از خواندن داستان های شهوانی کسب کردی . اما در پایان محبت آمیز ترین کاری که در حقت می توانم انجام دهم این است که سنگی به آلتت ببندم و تو را در رودخانه رها کنم باشد که آیندگان نتیجه ی وقت گیری از خوانندگان بوسیله ی خزعبلات یک آلت پریش را در یابند.

0 ❤️

286581
2011-06-15 04:26:23 +0430 +0430
NA

این آخرین اصلاحیه ایه که از من رو سایت میبینین.همتون رو دوست دارم و امیدوارم خوش باشین =;

0 ❤️

286582
2011-06-15 04:29:28 +0430 +0430
NA

perfecr rude man , give me five

0 ❤️

286583
2011-06-15 04:29:58 +0430 +0430
NA

مرد جسور عالی بود مردم از خنده واقعا مرسی بابت اصلاحیت

0 ❤️

286584
2011-06-15 04:48:55 +0430 +0430
NA

همون جزوه تو کونت چون ارزش چیز دیگه ای نداری

0 ❤️

286585
2011-06-15 04:59:40 +0430 +0430
NA

دم همتون گرم ، همون طور که انتظار داشتم واقعا ریدم ! اونم به چی ؟ به قیافه ضد حال خورده شما !!!

0 ❤️

286586
2011-06-15 04:59:58 +0430 +0430
NA

پسر شجاع ،جز تو كى ميتونه؟ خواهشا نگو آخرين
البته من باخوندن داستانم كلي خنديدم شما كه ديگه سنگ تموم گذاشتي داداشي ،نكنه بري ،بازبنويس خيلي باحالي

0 ❤️

286587
2011-06-15 05:31:36 +0430 +0430
NA

خدا پدر دانته رو بیامرزه
تو که تو کف شکسپیر ( و همچنین دختر داییت )هستی لا اقل درست بنویس . داداش من چشمای اون دختره مسحور کننده بوده (یعنی طرف رو سحر وجادو میکنه ) نه محسور کننده یقیه اشتباهاتت رو هم خودت دربیار من حالش رو ندارم
ولی اگه تو کف دختره هستی ادم باش ونامردی نکن ( فکر کن منظورم رو متوجه میشی ) راستی دانته هم توقسمت بهشت کتاب کمدی الهی با معشوقش تو بهشت رفت یعنی معشوقش تو بهشت بود … نه بهشت تو معشوقش . یعتی اون دانته خدابیامرز هم این چرتی رو که تو گفتی رو نگفته .

0 ❤️

286588
2011-06-15 05:40:18 +0430 +0430
NA

ببین کیرم دهنت خب؟ نه نه اصلا کیرم دهن هفت جد و آبادت کووووووونیییییییییییی کسکش آخه اعصابمو بهم ریختی. من شمردم در عین قصه 6 بار سبک عوض کردی!!! مثلا میخواستی ادبی بنویسی؟ ((رنگ من را می گویی ، مثل گچ سفید شده بودم !)) دستورزبون که اینجوری املات که اینجوری: ((العان ))) آخه کیرم تو اون سوراخ کوچیکه کنار چشمت کس کش دهن منو به فحش باز کردی!!!
بر و بچه هایی که کامنت دادن خسته نباشن!!! شرمنده فحش دادم ولی اعصابم رو رید توش انصافا!!! ادبیات جهان رو برد زیر سوال چاقال!!!

0 ❤️

286589
2011-06-15 06:41:03 +0430 +0430
NA

اقا مهدي دمت گرم عالي بود! ولي مهيار بچه خوشگل "(es16y) اينجا هم نيست!

0 ❤️

286590
2011-06-15 07:15:53 +0430 +0430
NA

CTRL+A
CTRL+V
بعد اخرشم اسم خودتو گذاشتی
کونی برو جق بزن

0 ❤️

286591
2011-06-15 08:15:52 +0430 +0430
NA

من به عنوان یه عضو تازه وارد میگم دمت گرم داداش مهدی شاشیدی تو حالش اگه شد بازم به داستانا اصلاحیه بزن.

0 ❤️

286592
2011-06-15 10:04:32 +0430 +0430
NA

آه خداي من عجب كس شعري نوشته بود دوستمان آآآه ه ه خداي من!!!

0 ❤️

286593
2011-06-15 10:50:01 +0430 +0430
NA

سلا من مهدی نویسنده داستان هستم ، و از اینکه با داستانم ، اعصاب چند تا جوان استمنا کننده ایرانی را ، رید مال کردم ، واقعا به خودم می بالم ، کیرم توی دهان همه کسایی که به داستان بی نظیر من توهین کردند ! کلی فکر کردم تا همین داستان به گفته شما ، تخمی را سرهم کردم ، اگه خودتون فکر می کنید نویسنده هستید ، یا علی !!!

0 ❤️

286594
2011-06-15 11:32:00 +0430 +0430
NA

خوب ساینا جونم این که گفت همیشه خوابشو می دیده
حالا اومد یکی از خواباشو تعریف کرد
زیاد خرده نگیر زیادی تو کفه :D

0 ❤️

286595
2011-06-15 11:54:48 +0430 +0430
NA

آه نگو
داستان تو مرا به یاد شاهنامه فردوسی انداخت
البته با این تفاوت که آن شعر بود و این کوسشعر

صبر کن کوچولو بزرگ میشی

0 ❤️

286596
2011-06-15 14:07:21 +0430 +0430
NA

oh goyi dar heyne jagh dastanat milarzidand k ingone kos sher neveshti ari goyi chenin ast

0 ❤️

286597
2011-06-15 17:04:49 +0430 +0430
NA

اقای متفاوت تقلید نکن.
متفاوت بودن مال منه.
چطور دوست دانشگاهی داشته و کانون می رفته.
جنده هم به این سرعت جلو نمی یاد.تازه جنده از قبل خبر داره که می خوای بکنیش.اصلا خودش واسه دادن اومده.

0 ❤️

286598
2011-06-15 19:36:06 +0430 +0430
NA

کیرم تو کون خودت و دخترداییت.بچه کونی .

0 ❤️

286599
2011-06-16 01:56:56 +0430 +0430
NA

کیرت توحلقت بااین داستانت.لولش کن بکن تو کونت

0 ❤️

286600
2011-06-16 04:07:05 +0430 +0430
NA

مهدی : آقای یوسف 1369 مگه هرکی کانون میره ، دانشگاهی نیست ؟ مهرنوش اون موقع داشت واسه کاردانی به کارشناسی می خوند . تازشم خانه ما و خانه دایی ام توی یک کوچه هستند و ما هفته ای حداقل 2 یا 3 شب مهمان خانه همدیگر هستیم . اونایی هم که از ناامیدی فحش میدن ، بهتره خودشونو از کوه بندازن پایین .

0 ❤️

286601
2011-06-16 11:48:39 +0430 +0430
NA


درآمدخودرابه خانه ببريد
من كه طي2هفته50000تومان درآوردم.آدرسش:
http://irdaramadza.orq.ir

0 ❤️