حکایت او

1396/12/15

شاید کابینت روح داشت وقتی چهارپایه می گذاشتم تا قوطی چای را از طبقه ی بالا بر دارم صدای خنده اش را می شنیدم .وقتهایی هم که غذا می سوخت از کنار اجاق گاز صدای پقی می امد و کسی نچ نچ می کرد . خاص ترین اتفاق در ان خانه صدای پایی بود که اخر شبها شدید تر میشد. هر بار که از روی سرامیک لق راهرو صدای تلق تولوق می شنیدم می توانستم حدس بزنم چند بارکل راهرو را با قدم های بی قرارش طی کرده است و از ترس خشکم می زد . شاید صدای چک چک شیر ظرفشویی بیشتر عصبی اش می کرد می توانستم صدای به هم فشردن دندانهایش را هم بشنوم . شوهرم همیشه اخر شبها به خانه بر می گشت .حال و حوصله ای برای شنیدن این حرفها نداشت شامش را خورده نخورده به رختخواب می رفت و باز مرا با صداها تنها می گذاشت. خودم را به تن خواب الودش می چسباندم و لای ملحفه های او غرق می شدم . چشمهایم را به هم فشار می دادم توی جایش غلتی می زد و با صدای خاک الودی می گفت از بیکاری خیالات برت داشته و دستهایش بزرگ میشد انقدر بزرگ که مرا مثل سیم نازکی از لای روکش ابی لباسم در می اورد و به رخوت خود می برد و صدایم را نمی شنید . هیچ چیز نمی شنید . خسته بود . بر می گشتم به پچ پچ های او و تنها می ماندم صداها اوج می گرفتند و سر زیر می شدند . صداها سر زنشم می کردند و گاه تهدید امیز بودند . کم کم بزرگ و واضح میشد ند . کنجکاو شده بودم کنجکاوی مرا به سوی او می کشانید . می دانستم هست . او را کنار همه ی اسباب های آن خانه حس می کردم. درست مثل کاردهای موازی اشپزخانه یا پیش بندتبداری که اویزان بود و ساعت گرد سرگیجه اور روی دیوار .
با او قدم می زدم . کتری را اب می کرد م . باید دو تا لیوان چای می ریختم . و با چک چک ظرفشویی دندانهایم را به هم فشار می دادم به او عادت کرده بودم به شنیدن نچ نچ هایش . به هرم داغ نفس هایش که گوشم را پر می کرد . به استعکاک گاه به گاه نسیمی که روی لامسه ام می خزید . به عطر تن یک ادم دیگر در ان چهار دیواری لق دل بسته بودم . حالا می توانستم سایه اش را ببینم ، وقتی ارام از کنار پنجره رد می شد مثل افتادن ناگهانی لباس از بند بالکن بود . همینقدر کوتاه و گنگ .
باید صدایش می کردم باید او را به خود می خواندم . می خواستم مرا ببیند .
صدایش کردم .حالا او را کنار خودم روی کاناپه دو نفره حس می کردم سنگینی سرش روی سینه ام

نفسم را بند می اورد
و با ز صدایش می کردم صدایم به خودم بر می گشت . میدیدمش . و روی سایه اش بر دیوار دست می کشیدم.
من به او دل بسته بودم عادت کرده بودم تنها چیزی که باور نمی کردم ،شوهرم بود که می گفت : تو اغلب شبها توی خواب را ه می روی لطفا مراقب باش صدای تلق تولوق سرامیک ها امانم را بریده .
نوشته ی :" کتمان"


👍 37
👎 10
4241 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

676359
2018-03-06 22:15:59 +0330 +0330

آغا اینجا مگه سایت سکسی نیست؟ داستان باید سکسی باشه ادمین جان این کسو شعرا چیه میزاری عامو؟

0 ❤️

676368
2018-03-06 22:54:59 +0330 +0330

نثر خوب ، سوژه ی نو استفاده از،ترکیبهای کلامی و استعاره های جالب

دستهایش بزرگ میشد انقدر بزرگ که مرا مثل سیم نازکی از لای روکش ابی رنگ‌لباسم در میاورد و به رخوت خود میبرد

بسیار زیبا ، لذت بردم
امیدوارم بازم اژ شما بخونم

2 ❤️

676377
2018-03-06 23:58:29 +0330 +0330

خیلی خوب میتونی بنویسی
میشه یکی از نویسندهای برتر سایت بشی ۱۰۰٪
نگران نباش زشت نیست
پس بی پروا بنویس

2 ❤️

676382
2018-03-07 00:55:41 +0330 +0330

اروتیک بودن یه داستان یعنی داشتن فضای سکسی که در این داستان وجود داره

زنی که مورد بی توجهی همسرش قرار میگیره واز روی کنجکاوی جذب نشانه هایی از حضور نفر سوم تو خونه اش میشه اما شوهرش به خیال توهم او انها را باور نمیکند گذشت زمان موجب میشه که زن کم کم به اون نشانه ها که او را مورد توجه قرار میدادن عادت کنه ودر نهایت همین توجه موجب گرم شدن رابطه اش با او میشه رابطه ای که روی کاناپه دو نفره داغ میشه و موجب پیدایش دلبستگی میشه
سوای انکه سر تا پای چنین داستانی را میتوان نقطه ی اوجش نامید به عقیده من نقطه اوج داستان انتهای داستان است انجا که تداوم ناباوری شوهر نسبت به گفته های زن باعث شد که نهایتا زن در انتهای داستان صراحتا اعلام کنه تنها چیزی که باورش ندارم شوهرم است و این
در حالیه که شوهره با وجود پر رنگ شدن نشانه ها هنوز هم حاضر به اندیشیدن راجع به حرفای زنش نیست و لجوجانه و غرق در ناباوریها و خودخواهی هایش از زنش که فکر میکنه شبها تو خواب راه میره میخواد مراقب تلق وتواوق موزاییکها که او را بد خواب میکنن باشه
اهل تملق نیستم
{بی تردید داستان فوق العاده بود }
چقدر خوبه وقتی چیزی را نمیتوانیم ببینیم بجای اعتراض به‌نبودنش فکری به حال توانایی های خودمان کنیم

3 ❤️

676384
2018-03-07 01:57:45 +0330 +0330

عجب آدمهای بیشعوری… متن خوب و قشنگ بود ولی الاغ وقتی میخواستی اونو بفرستی ندیدی با یه فونت به بزرگی کیر خر اون بالا نوسته داستان سکسی؟؟؟؟؟ این متن چه ربطی به اینجا داره؟ حتما باید همون کیر خر رو بکنن تو چشم تون تا ببینین کجایین و چکار دارین میکنین؟؟؟ همون کاشی های لق یکی یکی تو کونت

0 ❤️

676386
2018-03-07 02:06:52 +0330 +0330

آقای لئوتولستوی(که چقدرم خاضعانه آیدی برای خودت انتخاب کردی) تو نمیخواد ماله بکشی و خایه مالی کنی… نق نق های یه زن روانپریش رو بخاطر حالا یه کلمه وسط داستانش که پرونده که روکش سیم رو درآورده شوهرش؛ لقب اروتیک رو به این کسشعر نده… با اینقدر شعور نداری و نمیفهمی که اروتیک یعنی چی یا داستان اروتیک نخوندی… اینهمه آسمون و‌ریسمون و اراجیف به هم بافتی که چی بشه؟؟ میخوای اگه نویسنده زنه باهات رفیق بشه بهت کوس بده و بکنیش؟؟؟ اولا نویسنده مرد هست ثانیا کیرت به سنگ خورده، همون مردک هم بهت نمیده، کسشهر تلاوت نکن

0 ❤️

676400
2018-03-07 04:31:00 +0330 +0330

جالب بود،اول خواستم بگم علایم شروع دوپارگی مغز و اسکیزوتایپال و حتی اسکیزوفرنی رو نشون میده اما آخر داستان غافلگیر شدم.
بیشتر و طولانیتر بنویس.
لایک

2 ❤️

676407
2018-03-07 04:55:42 +0330 +0330

قشنگ و با معنی بود ولی خدا وکیل جنبه سکسی نداشت و مناسب این جا نیست

1 ❤️

676416
2018-03-07 05:43:45 +0330 +0330

متن زیبایی بود، نگارشت هم خوب،اما در واقع آخر محتوی چی شد؟ اسمش، حکایت او هم نبود بهتر می شد.
منتظر داستان های بعدی ات هستم. آفرين 8 ?

1 ❤️

676434
2018-03-07 07:49:09 +0330 +0330

ببخشید اروتیکش کجا نهان بود که ما ندیدیم

0 ❤️

676439
2018-03-07 08:33:15 +0330 +0330

بیشتر یه درام عاشقانه بود و نشانگر اینکه نویسنده ش نثر ادبی مینویسه و کتابخونه و از حق نگذریم فضا سازی ها و تعلیق کمرنگ داستان خوب بودن… ؛ داستان های بدون برچسب معمولا توسط سایت برچسب میخورن و گمونم شامل این داستان هم شده…بهرحال ارزش خوندن رو داشت
امیدوارم بازم ازشما داستان بخونم البته با رعایت بیشتر قواعد …لایک 11

1 ❤️

676480
2018-03-07 18:13:57 +0330 +0330

خوشم اومد من و دوست داشتم طولانی تر بود

1 ❤️

676481
2018-03-07 18:24:34 +0330 +0330

کتمان گرامی. بابت احساس و لطافت جاری در داستانتون به شما تبریک میگم کارتون بسیار خوب و استعدادتون در نویسندگی غیر قابل انکاره. حتما به نوشتن ادامه بده. شهوانی مثل یک بازاره و نویسنده ها حجره دارای این بازار. هر مغازه کالایی داره و هر کالایی مشتری خودشو. یکی طنز میپسنده یکی بی دی اس ام یکی گی میخونه یکی محارم. یکی عاشقانه دوست داره اون یکی از سبک جنایی خوشش میاد. شما هم مطمئن باش طرفدارای خودتو خواهی داشت. این که یکی یک جنسو نمی پسنده معنیش این نیست که هیچ کس دیگه ای هم اون جنسو نمیخره. هر وقت هم از توهین ها چه در کامنت چه در خصوصی سرخورده شدی برو رو یوتوب مصاحبه مهران مدیری رو که با لباس برره ای انجام داد رو ببین. بهش گفتن بعضیا میگن شما طنز پرداز خوبی نیستی و خلاصه اینکاره نیستی اقای مدیری جواب داد بعضیا اینقدر استعداد ندارن که کاری انجام بدن و با اون شناخته بشن پس اعتراض و انتقاد الکی میکنن که بگن ما هم هستیم!! دلسرد نشو و ادامه بده.

2 ❤️

676483
2018-03-07 18:54:35 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی ،یاد یه بنده خدایی افتادم دس مریضاد
منتها اروتیکش خفیف بود یه ریزه بقول کاربری ای که پنجمین نظرو گذاشته سعی کن بی پرواتر بنویسی

1 ❤️

676554
2018-03-07 23:21:48 +0330 +0330

اروتیک خفیه !
زیبا نگاشتی اما کوتاه
لایک 21

1 ❤️

676934
2018-03-10 20:00:33 +0330 +0330

با shahX موافقم، حتما به نوشتن ادامه بده، مطمئنا طرفدار هاي خاص خودت رو پيدا مي كني، به نظرم مي توني قوي تر هم بنويسي

1 ❤️