خدا لعنتت کنه کامبیز

1392/07/11

این یک داستان واقعی هست.من الان ۲۸ سالمه و سه ساله قبل برای اولین بار با این اقا اشنا شدم که تا اون موقع اولین تجربه ام بود.باهزار کلک و شعر و حرف عاشقانه تا صبح این ادم تونست مخ منو بزنه و منم که ساده بودم و بی تجربه ولی راستش خیلی ادعا نترس بودن داشتم واسه خودم بعد از دو هفته این اقا امدن دیدن من البته از کرمان وقتی رسید صصبح زود بود و یک کم قدم زدیم البته ظاهرش اصلا جالب نبود و یک کم پای چپش لنگ میزد ولی خیلی زبون باز بود چندین بار خواستم با بهانه مختلفی عکس بگیره اما من دستمو گرفتم جلوصورتم بعد از کمی صحبت به بهانه اینکه بارش سنگینه گفت بریم خونه پدرش و وسایل رو بذاره بعد بریم بگردیم منم خر و ساده رفتم باهاش که یک اپارتمان خیلی بزرگ بود با طبقات زیاد وقتی رفتیم بالا هم میترسیدم هم خواستم کم نیارم مثلا که ای کاش مرده بودم و نرفته بودم بعد وارد خونه شدیم من با کفش رفتم همه جا رو نگاه کردم که کسی نباشه بعد امدم کفشامو در اوردم و نشستم بعد امد نشست کنارم یک کم حرف زد و خودش نزدیک کرد بهم و یهو افتاد روم و شروع کرد لبامو خوردن من اینقدر تو شک رفته بودم که نمیدونستم چه اتفاقی افتاده و بعد از چند ثانیه تازه فهمیدم داره چی میشه و شروع کردم به تقلا کردن که بتونم در برم ولی چاق بود و سنگین و من هم هرکار میکردم تکون نمیخورد از روم و به شدت ترسیده بودم حتی توان جیغ زدن هم نداشتم و فقط گریه میکردم و التماس که ولم کن اما اون نامرد کار خودشو میکردبعد بلندشو و لباسمو در اورد و من میخواستم فرار کنم دستمو کشید انداختم زمین و افتاد رو و با تمام قدرتی که داشت بدنمو نگه داشته بود و من دیگه از شدت شک بی جون شده بودم و حتی نمیتونستم نفس بکشم و فقط گریه میکردم و شاید بگید دروغه یا باورتون نشه اما هیچ دردی حس نمیکردم و هیچ توانی برای تکون خوردن نداشتم مثل اینکه فلج بودم یهو دیدم نگاه کرد بهم و گفت خون امد من مثل اینکه برق گرفته باشه ام بلند شدم دیدم تمام رونم و تشک خونیه دو دستی کوبیدم تو سر خودم و موهامو میکندم اون هم فکرشو نمیکرد من باکره باشم و خشکش زده بود بلند شد رفت دستمال بیاره من رفتم اشپزخونه کارد با دسته صورتی اونجا بود برداشت بردم بالا بزنم تو شکمم از پشت دستم رو گرفت و برم گردند و یک سیلی زد تو صورتم که انگار تازه از شوک خارج شدم و مثل گندم رو اتیش خودمو میزدم و میگفتم خدا لعنتت کنه بدبختم کردی و اون مدام میگفت میخوامت و میام خواستگاری اما میدونستم دروغ میگه بعد مثل جنازه لباس پوشیدم و ازانس گرفتم مجبورش کردم ببردم دکتر سه تا دکتر معاینه کردن و گفتن اسیب دیدی و من بعد اورد منو پیاده کرد سرخیابونمون موقع رفتن بهش گفتم میدونم برنمیگردی ولی خدا لعنتت کنه و رفتم الان سه ساله از ترس و از شوک اون حادثه ارامش ندارم و از همه مردها بیزارم بعد از اون ماجرا فهمید زن داشته و یک دختر کوچیک امیدوارم روزی این بلا سر دختر خودش بیاد تا دردمنو بفهمه.من به خاطر این موضوع دیگه نمیتونم ازدواج کنم چون خانواده سنتی دارم واون هم جسم من و هم روح من و هم اینده من رو تباه کرد .خدا لعنتت کننه کامبیز خدا لعنتت کنه

نوشته: بهار۹۲


👍 0
👎 0
74558 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

400546
2013-10-03 03:05:26 +0330 +0330
NA

سلام من میتونم کمکت کنم اگه خواستی پ بده

0 ❤️

400547
2013-10-03 04:03:20 +0330 +0330
NA

moteasefam vase etefaqi k vasat oftade
ama in chiza melak nic asisam.khodeto azar nade o faramosh kon in etefaqo

0 ❤️

400548
2013-10-03 06:13:00 +0330 +0330
NA

سلام به همه

0 ❤️

400549
2013-10-03 07:22:23 +0330 +0330

ناراحت کنندس اینجور آدما حیوونن دوس دارم بهت کمک کنم

0 ❤️

400550
2013-10-03 09:27:58 +0330 +0330
NA

اینجا به حرف هیچکی گوش نده
هیچکی واسه کمک به تو اینجا نیس به کسی اعتماد نکن دختر

0 ❤️

400551
2013-10-03 13:44:06 +0330 +0330
NA

حرف درستا nazliمیگه بقیه بدتراز اون اشغالند

0 ❤️

400552
2013-10-03 15:42:33 +0330 +0330

یعنی آدم چقد میتونه کثافت باشه که به یه آدمی که اینقدر عاجز شده، به بهونه کمک کردن بخواد تعرض کنه. چقد اشغالید آخه شما.
دختر خوب. اگه خونوادت اینقد سنتی هستن که حتی مطرح کردن این مساله هم غیر ممکنه، سعی کن با یه دوست مطمئن این مساله رو مطرح کنی. تاکید میکنم، یه دوست مطمئن و سعی کنی پرده ت رو ترمیم کنی. مطمئن باش که با این ترمیم هیچ خیانتی به هیچ کس نکردی. چون تو ناخواسته و بدون اراده مورد تعرض قرار گرفتی(هرچند کمی هم مقصر بودی)
یا اینکه سعی کن با پسری که میخوای ازدواج کنی، این مساله رو مطرح کنی. هرچند اینج.ر آدما کمند با اینکه عده زیادی ادعاش رو دارن که براشون مشکلی نداره!!! ولی شاید پیدا بشن.

0 ❤️

400553
2013-10-03 16:11:24 +0330 +0330

تخمی بود، ننویس . . . . . . . . . . . .
قدیما تو یک مجله زنانه قسمتی داشت به اسم “بر سر دوراهی” که هر کسی سرگذشت تلخی که داشت می‌نوشت. من هم اون موقع کم سن و سال بودم و علاقه داشتم که بخونم. حالا شده قضیه‌ی شما. آخه کُس خُل اینجا رو با اونجا اشتباه گرفتی. خودت که ابله و گوساله هستی و رفتی کُس دادی حالا اومدی اینجا زر می‌زنی؟ دنبلان گوساله لای دندونات، دیگه ننویس. همیشه گفتن “عقل که نیست، جان در عذاب است”. شاشیدم تو عقل و هوشت، دیگه ننویس.

0 ❤️

400554
2013-10-03 20:16:04 +0330 +0330
NA

یه قانونی هست که میگه کسس ننت با لین داستانی که گفتی

0 ❤️

400555
2013-10-04 07:42:12 +0330 +0330

انسانهای کثیف همه جا هست…

واقعأ متاسفم…خیلی دردناکه…خیلی…

امیدوارم روزی تقاص کار بدشو پس بده…

0 ❤️

400557
2013-10-04 15:45:18 +0330 +0330
NA

هستن كساني كه بخوان واقعا كمك كنن!!! خواستي يه مشورتي با من كن

0 ❤️

400558
2013-10-05 03:08:48 +0330 +0330
NA

دمش گرم حال کردم

0 ❤️

400559
2013-10-05 06:18:06 +0330 +0330
NA

khoda lanat kone en iraniaye haromzadeh madar jendaro

0 ❤️