قسمت دوم
با سلام مجدد خدمت همه دوستان
و اینکه آرزوی سال خوبی برای شما دارم داستان زندگی خود را ادامه میدهم گو اینکه یادآوری این وقایع برایم دردناک هست ولی خب بازگو نمودن آن کمی از فشار روحی آن میکاهد
منزل ما ویلایی و شمالی بود که یک حیاط نسبتا بزرگ و باغچه و دوطبقه ساختمان روبروی منزل ما یک زمین خرابه بود که هنوز ساخته نشده بود و خیابان پایینی یک دوستی داشتم که مرد مسن و بازنشسته نیروی هوایی بود که بتنهایی نیززندگی میکرد وچندین سال بود با او آشنایی و رفاقت داشتم و از انجا که آدم خوش مشربی بود گاهگداری نزدش میرفتم و از شما چه پنهان همراهش وافوری میزدم و بست تریاکی و از صحبتها و خاطرات پروازهایش و مسافرتهای خارج و اینها لذت میبردم ، با این دوستم هماهنگ کردم که یکی دو روزی میخوام بیام پیشش و از آن طرف به الهام گفتم که فردا پرواز دارم به ترکیه و از آنج
ا هم به فرانکفورت و چند روزی نیستم ، شنبه خداحافظی کردم و رفتم منزل این دوستم و برایش درد دل کردم و حال خیلی بدی داشتم وناگفته نماند که چقدر مرا نصیحت نمود و بیان این نکته که شاید اشتباه میکنم و مبادا تصمیم نابخردانه گرفته که بعدها مایه پشیمانی گردد
گاهگاهی هم از پنجره اتاق منزل خود را با دوربین دو چشمی که همراه آورده بودم نگاه میکردم ، چون همانطور که پیشتر گفتم مابین منزل ما و این دوستم یک زمین خالی و خرابه بود و منزل ما نیزویلایی و شمالی حیاط منزل وبالکن وحتی پنجره های اطاق خوابها نیز براحتی دیده میشد فردا شب ساعت نه یا ده بود که از روشن شدن چراغهای منزل ودیدن ماشین الهام متوجه برگشتن او شدم و دیگر چشم از منزل برنداشتم و حدود یکساعت بعد مشاهده نمودم که مرد جوانی وارد منزل ما گردید که البته از آن فاصله چهره او قابل رویت و شناختن نبود . خدایا خدایا چه میدیدم ونهایت آرزویم این بود که تمامی اینها ا
شتباه و سوئ تفاهم باشد تا آن لحظه بخودم دلداری میدادم که اشتباه میکنی مرد الهام زن خوبی است و رابطه خوبی با یکدیگر داریم حال چه از نظر عاطفی و چه از نظر سکس و جنسی ، امکاناتی در زندگی دارد که آرزوی خیلی از زنها است ماشین ، طلا، پول ، مسافرت ، تا آن لحظه بخودم دلداری میدادم ولی با دیدن ورود شخصی غریبه در آن ساعت …در درونم طوفانی بپا بود و هراس از اینکه با ورودم به منزل شاهد چه چیز خواهم بود و چه خواهد شد ،
با عجله لباسهای راحتی را تعویض و آماده خروج از منزل دوستم شدم و این بنده خدا با دیدن اوضاع آشفته من به هر نحو ممکن سعی در آرام نمودن من و اصرار در همراهی و تذکر و نصیحت که فلانی زود قضاوت نکن و مبادا تصمیم نادرستی اتخاذ که بعدا مایه پشیمانی گردد ،
به تنهایی خارج شدم و اکنون حدود نیمساعتی از ورود آن مرد به منزل ما میگذشت با احتیاط و بی سرو صدا وارد حیاط شدم و التهاب زیادی داشتم وارد طبقه پایین و زیر زمین شده سیگاری روشن نموده و غرق در اوهام و خیالات گوناگون و قلبم بشدت میزد و دهانم خشک و در اضطراب اینکه شاهد چه چیزی خواهم بود . وارد انباری شدم و چون به اسلحه و شکار علاقه دارم دو تفنگ شکاری داشتم ، از داخل کمد تفنگ شکاری اسمیت ووسون را برداشته که بیاد آوردم فشنگها و سوزن هر دوی این تفنگها داخل گاو صندوق اطاق خواب هست ، یک کلت کمری براونینگ ۳۲ داشتم که آنرا از جاساز داخل انباری برداشته و آهسته و آرام وارد طبقه بالا شدم و از روشن بودن چراغ اطاق خواب متوجه شدم اکنون در آنجا حضور دارند .
آهسته و آرام رفتم سمت اطاق خواب صدای آه و ناله و آخ و اوخ هردو را میشنیدم و اینقدر مطمئن بودند که حتی درب اطاق راکاملا نبسته بودند آهسته درب را کمی بیشتر باز کرده وخدایا چه میدیدم
اینجا بر خلاف میل باطنی خود که هم اکنون نیز ازیادآوری آن وقایع دچار التهاب شده ام و اصلا و ابدا تمایلی به صحنه پردازی سکسی ندارم ولی جهت آن دسته از خوانندگانی که تمایل به این صحنه ها دارند و خب سایت سکس هم هست و بعدا با فحش مرا مستفیض نسازند کمی صحنه را شرح میدهم
تخت خواب دقیقا روبروی درب اطاق بود مشاهده نمودم مرد به پشت خوابیده و الهام روی او نشسته و پشت بمن و طبعا بدن الهام نیز مانع اینکه مرد مرا ببیند ، الهام روی کیر مرد نشسته و خم شده بود و پستانهای زنم در دهان آن مرد و همینطور که بالا پایین میپرید و آخ و اوف میکرد مرده با انگشت خود سوراخ کون الهام را میمالید و زنم جیغ میزد و میگفت وای اوف قربون کیرت واییییی چه کیری داری بکن بکن بکن کیرت تو دهنم کیرت تو کوسم تو کونم وای چه حالی میده آخ سرش میخوره اون ته ، و گاها موهای بلند الهام را از پشت میکشید و هی بهش میگفت چطوره خوب میکنمت کیر خوبی دارم آره آره الهام نیز نف
س نفس زنان میگفت وای چه حالی میده کیر رضا کلفت تره ولی مال تو درازتره تا اون ته کوسم رفته و میخوره اون ته ، اوف. وای آبم اومد اوخ اوخ اوخ ،
از دیدن این صحنه همینطور مبهوت شده بودم و قلبم بشدت میتپید و تمام خاطرات گذشته و همه چیز و خیلی افکار به مغزم هجوم آورده و اصلا نمیدانستم چکار باید کنم و احساسات درهم و متضاد ،
درب را بیشتر باز نموده و کاملا وارد اطاق شدم و در همین لحظه آن مرد مرا دید و ناگهان الهام را از روی خودش کنار زد و فریاد کشید و الهام نیز متوجه حضورم ولی از شدت ترس و اضطراب انگار نمیتوانست حرفی بزند که البته حال من نیز بسیار بد بود ،
ناگهان مرد روی تخت خواب بلند شد و هجوم آورد سمت من که کمری را بالا آورده و یک گلوله شلیک نمودم که به ران او اصابت و خون بود که فواره میزد و تخت خواب و همه جا را خون آلود اصلا قدرت فکر کردن نداشتم لبریز از التهاب و نفرت به خصوصی ترین حریم زندگی من تجاوز و تعدی شده بود اسلحه را مجدد سمت سر آن مرد گرفتم که به التماس افتاد که تو رابخدا مرا نکش زن و بچه دارم فریاد میزدم پفیوز زن و بچه داری توی اطاق خواب من چکار میکنی بی اختیار گلوله بعدی را نیز شلیک که به پهلوی او اصابت نمود و رفتم سمت الهام و اسلحه را بالا آوردم که او را بکشم ولی نتوانستم از ترس میلرزید و حرف نمیزد فریاد کشیدم الهام چرا چرا چطور دلت آمد مرا نابود کنی پدرسگ اگر مرد بدی بودم میگفتی و میرفتی ، موهایش راگرفتم و او را سمت آشپزخانه کشیدم تمام وجودم آکنده شده بود از حس نفرت و انتقام و همین لحظه صدای زنگ درب منزل که انگار همسایه ها با شنیدن صدای شلیک و جیغ و داد و فریاد آمده بودند ،
قدرت کشتن الهام را نداشتم در آشپزخانه چشمم به هویه تفنگی ولر افتاد که چند روز قبل از آن استفاده کرده بودم ،الهام را چسباندم به کابینت و سرش را روی کابینت گذاشته و هویه را برداشتم و دکمه آنرا فشرده و الهام انگار متوجه شد تقلا میکرد که فرار کند ولی حریف هیکل درشت و قد بلند من نبود با پا و زانوی خود لگد محکمی به شکمش زدم که از درد بخود پیچید و جیغ میزد نوک داغ هویه را وارد چشمش نمودم و جیغ و نعره گوش خراش الهام بهمراه دود و بوی گوشت سوخته بلند شد وکماکان صدای زنگ درب و مشت و لگدهایی که بدرب کوبیده میشد ، یک لحظه همینکه آمدم نوک هویه را وارد این چشمش نمایم که البته وارد نیز شد ناگهان دو تا پلیس که با تماس همسایه ها و از روی دیوار بداخل پریده بودند دستان مرا گرفته و مرا که در حال عادی هم نبودم دستبند زدند و بازداشت ،
بجهت اینکه زیاد مصدع خوانندگان نشوم اتفاقات بعدی را خلاصه میکنم
در بازداشتگاه متوجه شدم آن مرد بر اثر خونریزی فوت نمود و الهام نیز در بیمارستان بستری و در دادگاه متوجه شدم که آن مرد یک دختر دوازده ساله و یک پسر هفت ساله داشت که با دیدن گریه های زن او دلم بدرد آمد و ای کاش میتوانستم آن لحظه جلوی خود را گرفته و شلیک نکنم ،
زنای آن دو نفر برای بازپرس و دادگاه محرز شده بود
وکیل الهام از طرف خانواده اش بمن اصرار نمودند که اینطور عنوان نمایم که ما با هم اختلاف داشته و حدود یکسالی بوده با یکدیگر قهر و با هم زندگی نمیکرده ایم و باالطبع رابطه جنسی و زناشویی نداشتیم در این مدت قریب یکسال که در این صورت حکم و مجازات الهام شامل تخفیف شده و مجازات سنگسار یا اعدام در. پی نخواهد داشت ،
بعلت نگهداری کلت غیر مجاز و سایر موارد چندین ماه بازداشت بودم و الهام را نیز طلاق که بعدها پس از حبس و شلاق آزاد و جهت درمان به خارج از کشور رفت ،
زن و بچه آن مرد را پس از ملاقات بسیار و دلجویی تحت سرپستی خود گرفته و هر ماه به او پول داده و خرجی و حتی هنگام ازدواج دخترش تمامی مخارج جهیزیه و غیره را بعهده گرفتم و هزینه های تحصیل و دانشگاه پسر را و البته از این مسایل فقط مادر اطلاع داشت و دارد ،
بعدها منزل را نیز فروخته و اکنون چند سالی هست که در قطر زندگی میکنم و در یک آموزشگاه پرواز تدریس
با زهم تشکر از همه خوانندگان و به امید سالی خوب و پر بار برای همگی شما
نوشته: خلبان بدشانس
سلام خلبان والا من که باورم شد یکی رو کشته باشی و بیای اینجا داستانشو بنویسی
طرف رو کشتی و حزانت بچه ش رو هم گردن گرفتی کسی که زنت رو به شکل فجیعی گاییده والا دمت گرم
هرکی باور نکنه امید وارم اسهال رگباری بگیره ?
سلام کاپیتان عزیز
ممنون،سال نوی شما هم مبارک،فکر نمی کنم کسی از آقایان همچون صحنه ای که توصیف کردین رو ببینه و بتونه خودشو کنترل کنه تا به حرف عقلش گوش بده!عصبانیت شما رو کاملا میشه حس کرد و این…درد بزرگیه…انشاالله که جبر زمانه و گذر عمر بتونه از این درد کم کنه … مرسی
خدمت خلبان وافوری عرض شود که هر چن خیانت واسه خودمم قابل هضم نیس، اونم وختی طرف در رفاه کامل از هرلحاظ باشه (اینجوری که خودت وصف کردی) ولی جنابالی به مراتب عالی خعلی گوه خوردی که زدی چشمشو کور کردی! شاید بخاطر قوانین کیری جمهوری اسلامی، اونجوری که لایقته چوب تو کونت نرف، لاکن خیال نکن حق اینو داشتی که به یه زن بیدفا آسیب بزنیو الانم باس مدال غیرت بندازن گردنتو به بهو چه چه کنن واست! دوره این جاهلبازیا خعلی وخته گذشته. چه زنت خیانتکار باشه چه حتی جنده هم باشه، اقدام به جنایت از تو فقط یه تپه گوه میسازه. منتهی مراتب این موضو هنوز تو کشورای جهان سومی مث کشور ما که ملتش توهم زدن مرد قیـــم زن محسوب میشه، هنوز جانیفتاده…
یه مُش کسمیخالدوله شومبولبهسر جوگیرم که یه دسشون به کیرشونه، دس دیگشون به چماغ غیرت (!) میان این خزعبلات تو رو میخونن. الگو میگیرن میشن نمونه نر بیمخ آماده به قتل ناموسی که تو جامعه مثالس زیاده!
موندم ادمین چرا به همچین داستان نفهمپروری که بازتابش میتونه خطرآفرینم باشه اجازه انتشار داده!
M sorry to hear it n I hope you forget bad memories
این قانون مختص ایران و اسلام نمیباشد و در قوانین حقوقی پرتغال ، فرانسه ، آمریکا نیز وجود دارد ،
این قانون وحشیانه بیش از ۴۰ ساله که از قوانین فرانسه حذف شده:
ر کشور فرانسه نيز، به ماده 324 قانون جزاي اين کشور که قائل به همين معافيت براي مردان شده بود، اعتراض نموده و خواهان اعطاي چنين حق متقابلي به زنان نيز شدند تا آنها نيز محق باشند در صورتي که شوهر قانوني خود را در حال زنا با زني اجنبيه مشاهده نمايند، آنها را به قتل برسانند. در هر حال سرانجام اين ماده در 11 ژوئيه سال 1975م. از قانون فرانسه به زرادخانه کيفري فرانسه فرستاده شد و براي هميشه از قانون جزاي اين کشور محو گرديد
دیگه دارم منفجر میشم!!!
زن بیچارتو کور کردی یه خونوادرم بی پدر کردی بعدش میگی این وسط قربانی شدی؟!!
اخه وقاحتم حدی داره. فرضا زنت هر شب یه نفرو میاورده و فلان و فلان به نظرت کسی که همچین کاری میکنه ارزش داره خون کثیفتو آلوده کنی دست به همچین جنایتی بزنی؟؟
خیانت بده ولی در دیگه در این حد که همچین کاری کنی.
اینقدر عصابم خورد بود جملمو اشتباه نوشتم
خیانت بده ولی نه در این حد که همچین کاری کنی.
شما حق داشتی عصبانی بشی ولی دیگه نباید احساس خشم جای عقلت فرمان صادر کنه.ش
بازم اینقدر اعصابم خورد بود اشتباه نوشتم …ولش کن بیخیال
سلام درکت می کنم خیلی سخته چون برای من هم پیش اومده ولی من بر عکس شما زنم با ضربات چاقو کشتم ولی صد حیف که پسر زنده موند قانون ما نه قانون هست من به ده سال زندان وپرداخت 150 میلیون جریمه کردن
خب نخست اینکه در وصف تجاهل جنابالی همین بس که هنوزم داری کار احمقانهتو با دلایل احمقانهترت توجیه میکنی. انقد وافور زدی مغزت گوزپیچ شده، برات توضیحم دادم منتهی مث که شعور ناقص امثال تو قد نمیده که: زن زندانیِ شوهرش نیس که درصورت خطا، مجازاتش با شوهر باشه، اونم با روش شکنجه قرون وسطایی! مرتیکه کسمغز عملی اون هویه داغو باید میذاشتی در کونت که نئشگی از سرت بپره. ریدمون به خودت فخر هم میفروشی که چشای یه زنو گرفتی کور کردی؟ امثال تو رو باید گرف تنه درخت سپیدار کرد تو کونشون چرخوند دور میدون شهر که درس عبرتی بشن واسه جماعت نفهم وامونده تو دوران جاهلیت.
اینم که میگی قانون “قتل ناموسی” تو آمریکام پذیرفته شدهس زیاد بت خرده نمیگیرم، فقط کمتر مصرف کن مغزت بیش از این به گا نره…
نقل قول مستقیم: <<زن و فرزندان آن مرد هیچ گناهی نداشتند و آنها نیز قربانی بودند و مانند من قربانی شدند >>.
اول اینکه شاید شلیک اول به خاطر دفاع از خود بوده باشه اما شلیک دوم همچین چیزی رو بیان نمیکرد. درثانی حمله به یه زن بی دفاع و کور کردن چشمش رو چطور میخواید توجیه کنید.
ثالثا هیچ کس نگفته کنترل خشم تحت همچین شرایطی سادس اما یه نفر هرچقدرم که عصبانی و ناراحت باشه بالاخره میتونه خودشو کنترل کنه. مگر اینکه خواسته قلبیش واقعا چیز دیگه ای باشه.
درضمن درسته هیچ جای داستان شما رفتارتون رو توجیه نکردی(رچند اظهار ندامتی هم درکار نبود) اما ناراحتی من بیشتر به خاطر همون کامنتی از شما بود که نقل قول کردم.
در ضمن جاهل تر از شما اون فردیه که به شکنجه قرون وسطایی خرده میگیره اما خودش نوع دیگه ای از شکنجه قرون وسطایی رو به روی شما توصیه میکنه.
درضم بهتره اسم داستانتو عوض کنی بذاری “درس جاهلیت”
بهتر است دهانت را ببندی و احمق به نظر برسی تا اینکه بازش کنی و همه بفهمن واقعاً احمقی
توصیه کی بود مانند عمل؟
پ ن: شرح حال پذیرایی با تنه درخت سپیدار و… تنها مزاحی بود برا توصیف عمق فاجعه رفتار مذکور. لاکن اشتباه از منم هس که معمولاً حسابو رو این میذارم که خوانندههای کامنتِ من، همشون شعور تفکیک “کنایه” از “فتوای شخصی” رو دارن که سوء برداشت صورت نگیره…
بهتر است دهانت را ببندی و احمق به نظر برسی تا اینکه بازش کنی و همه بفهمن واقعاً احمقی
توصیه کی بود مانند عمل؟
تقریبا موافقم با این تفاوت که بهتر است دهانت را از ابتدا به گزاف باز نکنی تا مجبور شوی آن را ببندی.
درست مثل فریبکار احمقی که صداقت را توصیه و به دو رویی عمل میکند.
برتراند راسل چه خوب گفته: مشکل مغزهای بسته اینه که دهانشون پیوسته بازه!
گویا واسه هر حرفی اینجا لازمه یه زیرنویس شاخص تریزومی ها هم گنجوند که بعدش هر نادونی نیاد حماقت خودشو، اشتباه سخن قلمداد کنه.
مثل اینکه بعضی از دوستان مزاح رو خوب درک میکنن اما کنایه رو نه.
اینکه من از جهالت و شکنجه صحبت کردم نه به خود عمل که کنایه ای به همون فرهنگ فحاشی و توهینی بود که قبلا اشاره کردم. که تمام عقده های خودشونو تو فرو کردن شیئی در ماتحت بقیه خلاصه میکنن. وگرنه چرا باید همچین نظری راجب کسی داشته باشم که حتی توان عملی کردن همچین کاری رو نداره.
و چه حافظه ضعیفی بعضی از دوستان دارند.
مغرور بودن به دانش خود بدترین نوع بدترین نوع نادانی است.(جرجی تایلر)
مگر نه اینکه دگر اندیش باید به همه چیز شک کنه حتی به خود دگر اندیشی.حتی به شعور خودش؟
جهالت و نادانی از اونجا سرچشمه میگیره که یکی محدودیت خودشونو محدودیت دنیا فرض کنه (آرتور شوپنهاور)
زبان اعتراض با چاشنی مزاح، هولو و گیلاس نیس.
برچسب “تخلیه عقده” اونم اینجا، بیشتر به دوستانی میچسبه که خیال شدید علامه مصلح بودن بادی به قبقبشون انداخته. البته ایرادی هم بشون وارد نیس، واضحه تو زندگی اصلیشون کسی واسه حرفاشون تره هم خرد نمیکنه، برا همین اینجارو واسه جبرانش مناسب دیدن. مام زیاد گیر بهشون نمیدیم با این توهم نوجوونی خوش باشن ?
نظردادن راجع به دیگران خیلی راحته
ما و رفتارمون مخلوطی از تفکر ،احساس، برنامه ریزی، غریزه ، عکس العمل هست.
همیشه مغز فکر نمیکنه همیشه احساسی تصمیم نمیگیریم یا همیصه غریزی رفتار نمیکنیم.
البته که این آقا اشتباهات بزرگی کرده
اما خیلی راحت میگید که غلط کرد عصبانی شد غلط کرد فلان کرد
وقتی کسی شکه میشه خیلی پیش میاد که عقلشو از دست میده و ناخودآگاه کاری میکنه
شما تا حالا چند بار شده که حین رانندگی به راننده هایی که خرکی جلوتون میپیچند یا جونتون را به خطر میندازن فحش دادید یا تلاش کردید با حرکتهای مشابه و خطرناک کاری کنید که حالشو بگیرید
پس اگر اینکارها را کردید شما هم خیلی فیگور روشنفکری نگیرید
همه ما گاهی غریزی و حیوانی رفتار میکنیم خیلی باید تمرین کنیم تا بتونیم بیشتر مواقع با عقل تصمیم بگیریم یا عمل کنیم
"ایول"ِ عزیز، ممنونم از لطفت. دیشبم کامنتات پای آخرین داستانتو خوندم و بسی حالم گرفته شد واسه شرایطی که شرح دادی، امیدوارم زودتر حال و روزت سرجاش بیاد، همینم که در عافیت کامل باشی خودش برا ما موهبته، دیگه حضورت اینجا و فعالیتتم که میشه لطف مضاعف! ?
درمورد نظرت پای این داستانم بلخره خوشحال شدم یکی از همون جنس محکومواقعشده اومد نظرشو گف. مشتاقم ببینم جناب خلبان چه جوابی داره بده!
من باب وساطتت هم عرض کنم صدالبته من انتقاد دیگران به رفتارمو محترم میشمارم، البته اگه شخص منتقد دو مثقال وجود داشته باشه بیاد رک و مستقیم خطاب به خودم بگه.
به هرحال به حد کافی واسه این داستان و بازخوردای عمومیش اعصابم به هم ریخ که دیگه نه حوصله کلکل بیثمر داشته باشم نه عصابشو.
آره خلبان تریاکی و سیگاری رو میزارن پرواز کنه هه اره
جقی برو تخیلاتت خیلی بالاست
برو فیلمنانه فیلم پورن بنویس
این توصیفات که درمورد صحنه سکس همسرت با مرد غریبه کردی اصلا با عقل جور درنمیاد… درست مثل داستان سکسی های خیالی نوشتی که نجای خالی عنصر بصری رو میخوان با نوشتار و صحبت های سکسی پر کنن! چطور ممکنه یه زن و مرد حین سکس اونم تو اون فاصله کمی که تو دیدی و حال و اعصابت هم سر جاش نبوده انقدر با هم زر بزنن؟؟ بعد چطور تو قدرت کشتن زنت رو نداشتی ولی قدرت این رو داشتی که حساس ترین نقطه بدنش رو راحت داغ بذاری و بوی گوشت سوخته هم اصلا مانع کارت نشه و بری سراغ بعدیش؟؟؟؟؟؟
ولی اگه حقیقت داشته باشه فقط یه چیز میتونم بگم… تو یه شخص حیوان صفت به تمام معنایی
یادم رفت بگم…
اگه میکشتیش که خیلی براش بهتر از این کاری بود که کردی! یه عمر زندگیشو تباه کردی رفت… راستی درمورد سرنوشت خودش هیچ چیز نگفتی فقط نوشتی رفت که تحت درمان قرار بگیره نگفتی خوب شد یا تا اخر عمرش دیگه نمیتونه روی خوش دنیا رو ببینه چون یه حیوونی این قابلیت رو ازش گرفته
باید عرض شود که دلیل این خشم شدید ما نسبت به چنین عملکردی، همون تفکر نادرستیه که بش اشاره کردم و ایضاً نمونههای فت و فراوون قتلای ناموسی و انواواقسام ضرب و شتم و شکنجه زنای ضعیف و بیدفا -چه واسه خیانت، چه سوء تفاهم- که بارها هم شنیدیم و گهگدار شاهدش هم بودیم. و متاسفانه این داستان به روند توحش علیه زنا کمک میکنه…
هرچن گذشته از این حرفا و چنین عملکرد حماقتباری، درکنارش صداقت و تحمل بالای جنابالی دربرابر توهینایی که بت شد نیز بسی ستودنیه ?
«عیب هرکس که بگفتی هنرش نیز بگوی»
در کل راست و دروغش به کنار،،
از اینکه داستان این همه مخاطب داشته و نظرات مختلفی گرفته یعنی نویسنده کارش خوب بوده…
موفق باشی خلبان…
هنوز میخری؟
مزخرف مزخرف مزخرف خیلی ببخشیدا ولی واقعا مزخرف نوشتی … الان شما بعد یه ماه تونستی منو به این درجه از نفرت برسونی که اینقد رک به یک داستان بگم مزخرف …
قسمت قبل و خیلی دوست داشتم ولی این قسمت مزخرف بود از اول تا اخرش … خلاصه که امیدوارم متوحه شده باشین تا چه حد مزخرف نوشتید …لطفن دیگه مزخرف ننویسید دوست عزیز …
بدرود -_-
خیلی متاسفم برای وقایع تلخی که برایتان اتفاق افتاد و خدا را شکر با حکم صحیح دادگاه دوباره ارامش به زندگیتان برگشته
ممنون که با نوشتن کلماتی کصشعر موجبات فرحیجات ما را فراهم نمودید خلبان امید آن دارم پرواز بعدی داعش با موشک بزنه صافت کنه :-))
به همین کلت مونتاژی قسم این آقا یه عقده ای عملی بیشتر نیست انقدر خون کثیف خودتونو کثیف تر نکنید
نقل قول<<جهالت و نادانی از اونجا سرچشمه میگیره که یکی محدودیت خودشونو محدودیت دنیا فرض کنه (آرتور شوپنهاور) >>.این که کسی در اعتراض و مزاح به وسیله هلو و گیلاس ناتوان و محدوده از جهالت خودشه که فکر کنه بقیه دنیا هم تو انجامش محدودیت داره.و فکر نمیکنم امثال گاندی-آنگ سان سوچی-چاپلین و جمعیتی از طنز پردازای شوروی سابق باهاش موافق باشن.
جالبه انگار تو سایت اپلیکیشن توهم سنج وجود داره که به وسیله اون امواج توهمات اینجانب با دقت زیر اتمی در حد الکترون اندازه گیری میشه!
یعنی اینقدر سخته یه نوجوون متوهم رفتار صادق خلخالی گونه عده ای رو زیر سوال ببره؟
ادعای انتقاد پذیریشون تا اطلس و پاندورا رسیده اون وقت با یه انتقاد اینقدر کولی بازی درمیارن. و فریاد زنان و نعره کشان با لقب هایی مثل متوهم بی وجود و بی شعور قضاوتم میکنن.اما بدونید با قضاوت کردن درباره دیگران در حقیقت به بیان شرح خود میپردازید(وین دایر).فقط درمورد بی شعور خطاب کردن دیگران بگم برخی جوری رفتار میکنند که بله چه احمق هایی و لابد خودشان از بهترین مصرف کنندگان ((اینسولا)) هستند(آل احمد با کمی تغییر).
این که من اسمی از مخاطب نمیبرم به خاطر احترامیه که براش قائل بودم و هستم ولا غیر.اما مثل اینکه بعضیا خودشونو لایق این احترام نمیدونن دلیلشم نمیدونم.
هرچند برخلاف نظر ایشون احترام من بی قید و شرطه و هیچ وقت اجازه ندادم با جهل و نادانی خودم به شعور دیگری توهین کنم. کما اینکه با نظراتی که راجع به من دادن نهایت شخصیت خودشونو نشون دادن.(یعنی طرف نمیتونه منطقی حرف بزنه به شخصیت و وجودت حمله میکنه)
در جواب ایول عزیز بگم که چشم بنده دیگه هیچ نظری نه راجب این داستان نه بحثی که پیش اومد ارائه نمیدم.(واقعا شرمنده شما شدم چون یادمه خودم تو جریان شب سپید و الف -شین به شما گفته بودم که بحث کردن زیاد و کش دادن ماجرا درست نیست).
نوشته: خلبان بدشانس
چرا لهجت اینجوریه. جسارتن یکم شبیه این افغانی هایی هست که میریزن تو پیجای ضد اسلامی فحش میدن :))
به نظر من اين اقاى خلبان داستانيش واقعى. و افرادى كه ميان و ميگن كه كار اين خلبان بد بوده، لازم نيست كه بگن. چرا كه اين شخص از كرده خود پشيمان و نادم هست. و هر روزش جهنم. و هزاران بار ميگه كاش اينجور ميشود يا انجور ميشود كار به اينجا نمكيشد.چند سوال دارام؟ ايا از سرنوشت ان خانوم اطلاع داران كجاس وچه ميكنه؟ ايا هر دو چشم از بين رفته يا يكى واگر يك چشم بود ايا مالعجه شد؟ با تشكر فراوان. و يك نكته شما هميشه گفتين كه من براى همسرم ماشين، پول طلا و خانه و خيلى چيزاى ديگه فراهم كردى، ولى يكه چيز را نگفتى و ان خيلى وقتا تنها بود به اقتظاى شغل جنابالى . و بايد يك لحظه به اين نكته توجه ميكردى.
همه ی قسمت هاش قابل تحمل بود به جز کور کردن زن بیچاره … به نظرم شلیک کردن به مرد متجاوز کافی بود.
والا باید اون هویه رو میکردی تو کسش از معدش میزد بیرون تف به رو آدم خائن
سلام ،دوست گرامی ممنون که این خاطره درد ناک رو برای ما بیان نمودی ،تنها یک درخواست دارم حال با گذشت زمان از این کار خودت راضی هستی و توانسته آرام کنه درونت و احساست رو ،اگر تجربه امروز رو داشتی چه میکردی به راه حل بهتری رسیده ای یا همون کار رو تکرار میکنی یا شاید بدتر از اون رو ،ممنون میشم شاید این تجربه به درد کسی بخوره ،
دمت گرم داداش با همچین کسی کار درستی کردی من تحسینت میکنم
تورو تو کدوم دادگاه کسشعر محاکمه کردن…تو بیخود کردی اینجور حکمی میبرن.غلط زیادی میکنه هر کی خیانت ببینه خون بریزه.قانون کونش میذاره…مگه دوران قل قلی میرزاس؟