داستان زندگی ستاره (۲)

1396/06/07

قسمت دوم اولین دیدار

باید میفهمیدم چند وقته دنبالمه. راست میگه یا دروغ. رفتم پرشین استت سراغ آمار وبلاگم. از رو کامنتش آی پیش رو در آوردم. چی؟؟؟ تمام ۲۰ بازدید آخر پدرام بوده؟ و تمام صفحات وبلاگمم خونده. شک کردم. حتما میخواد ببینه چی نوشتم که کم نیاره. دودل شدم. رفتم سراغ آمار کلی. چی؟؟؟؟ بیش از۹۵درصد بازدیدهای وبلاگم توسط پدرام بوده؟ یعنی چند وقته دنبالمه؟ دلشوره گرفتم. رفتم یاهو.
-خیلی وقته منتظرم بانو
-سلام.ببخشید کار داشتم

  • سلام ستارهٔ اقبالم

    موندم چی جواب بدم
    فقط یادمه که حرف میزدیم. حرف و حرف. واقعا سنگ صبور بود. دیگه از کار که میومدم لخت میشدم میفتادم رو لپ تاپ. هر روز منتظر بود تا از سر کار بیام. اون زودتر از من میومد خونه. من تا میرسیدم دیگه شروع میکردم به غر زدن. مشکلات کارمو باید خالی میکردم. اون خیلی دقیق بهم گوش میداد. بدون کوچکترین شکایتی. وقتی خالی میشدم شروع میکردیم به حرف زدن. تا۲شب بیدار بودیم اون شبا رو. خیلی خوب شده بود حالم. ازینکه مجبور نبودم جو مزخرف خونه رو تحمل کنم خوشحال بودم. دوشنبه بود و پسفردا قرار بود حرکت کنه تا۵شنبه پیشم باشه. ساعت ۱۱ شب بود حدودا. گف نمخای من ببینمت تا ۵شنبه بشناسمت اشتباهی با کس دیگه نرم سر قرار؟ (آیکون خنده شیطنت آمیز)
    خشکم زد. نگاه به خودم کردم. سر و وضع نا مرتب. فقط شورت پامه!!! چند دیقه طول کشید تا بتونم به خودم مسلط بشم دستمو حرکت بدم تایپ کنم.و اون هی پیام میداد که چی شدی و نگران شد. به زور نوشتم پدرام میدونی که من تو اتاقم راحت لباس میپوشم.
  • خب حالا تاپ شلوارک که عادیه برای همه
  • نه… خب… آخه… نمیشه… من… نمیتونم بگم پدرام
  • خب باشه فردا شب
    این اخلاقش عالی بود. تو همین‌چند روز فهمیدم خیلی صبور و موقعیت سنجه. ناراحت بودم. اگه بفهمه من با شرتم و خودمو خیس کردم چی؟ حتما میگه دختره جنده برو گمشو. لرزش عجیبی همه تنمو دستامو گرفت. ولی کله شقی همیشگیم گفت حرفتو بزن. امتحانش کن. باید بدونه اگه واقعا عاشقه…
  • پدرام
    -جانم. کجایی چرا اینقدر معطل میکنی؟
  • من فقط یه شرت پامه الان.
  • مگه تو اتاقت نیستی؟
  • چرا
  • کسی بی اجازه میاد تو؟
  • نه
  • پس مشکلت چیه؟ چرا اینو گفتی؟
    -خواستم بدونی من راحتم
  • خب منم تو اتاقم همیشه راحتم.
  • نگفتی تو دلت من هرزه م؟
  • چی؟ آیکن خنده… تو دیوانه ای ستاره
    هم خیالم راحت شد هم ترسیدم. اگه انقد ذهنش بازه نکنه مثل قبلیا برای سکس اومده؟ نمیدونستم. بی خداحافظی رفتم. فردا خاستم سوپرایزش کنم. با چادر بهش وب دادم.
  • تو که چادری نیستی
  • نه. چادر نمازمه همین یکیو دارم.
    چند دیقه فقط نگاه کرد. و دوباره حرف تا آخر شب. فردا دیگه نیومد یاهو. فقط شماره گذاشت. وقتی دیدم بهش پیام دادم. زنگ زد و گف کار داره شب حرکت میکنه. عذرخواهی کرد و خدا فظی.قبلا گفته بود از اونجا تا تهران۱۱ساعت تو قطاره. پس برای اینکه ۹ برسه گلشهر باید ۷تهران میبود. ساعت ۸شب پیام اومد ازش.
  • دارم میام پیشت جاده چه همواره. هوا چقد بوی عطر تو رو داره. سلام بانوی قصه ها. من حرکت کردم. میخوابم. بخاب.
    ساعت ۵صب از دلهره پریدم. رفتم حموم. حسابی به خودم رسیدم. آره رنگ آبی دوس داره. شال، مانتو، شلوار، جوراب، کتونی، پالتو و حتی سایه چشم آبی… نکنه سایز سینه هام نپسنده؟ سوتیت ابریمو هم بستم. ۹ رسیدم مترو گلشهر.تلفنی یه جا هماهنگ کردم بیاد. وقتی اومد دیدم … یه پسری با ۱۸۱سانت قد و حدود ۱۱۰ کیلو وزن. مو مشکی. سبزه. چشمای سیاه و یه ته ریش…
    اومد جلو. زل زدم بهش. گفت سلام ستاره خانم‌.
  • س… س… سلام
    در کمال ادب گفت اجازه دارم باهاتون دست بدم سرکار خانم؟
    اصلا نفهمیدم چی گفت. ناخودآگاه دستمو بردم جلو. دستمو گرفت… آهههه. داغی دستش تا ته قلبمو سوزوند. بهم گفته بود طبع گرمی داره ولی دست به این داغی تو سردی آذرماه کرج؟؟؟ ترسیدم. گفتم اومده ترتیبمو بده بره. یهو به خودم اومدم داشت بال بال میزد که چی شده؟
    -هیچی
  • صبونه خوردی؟
  • نه
  • بریم کله پاچه ؟
  • بریم…
    اومدیم سمت درختی رفتیم نشستیم‌خوردیم. ذهنم درگیر بود. این چرا اینقد گنده س؟ من زیرش له میشم اگه زنش بشم‌…‌.
  • الوووووو. کجایی؟ نمیخوری؟
  • چرا چرا…
    تا بخودم اومدم کنارش تومترو نشسته بودم.
  • کجاییم؟
  • نزدیک انقلاب لیدی
    چی؟؟؟؟ من اینهمه مسیر هیچی نفهمیده بودم. کاپشنش دستش بود. وای چه تن داغی داشت.
    قدم‌زنان جلوی کتابفروشی های انقلاب میرفتیم.
  • شاهپری
  • جانم؟
    اب دهنم خشک شد. به این زودی بهش گفتم‌جانم؟ چرا؟ من برای چی دارم به این اعتماد میکنم؟
  • چیزی شده؟
  • آره.
  • خب بگو.
  • اومدی ترتیب منو بدی بری؟
  • اومدم بمونم بگیرمت برا خودم… اون بخشش هم خونه خودمون حتما
    خیلی حرف زدیم و دیگه دستشو گرفته بودم.فقط یه چیزش اعتمادمو جلب میکرد. برخلاف بقبه ای که اومدن حتی لحظه ای نگاهش رو باسنم‌نرفته بود.تنها قسمت خوب بدن من باسنمه. که اونم حاصل سالها ورزشه. قدم ۱۵۰.وزنم ۴۷. سینه هام ۷۰. لپ که ندارم. قیافمم که معمولی. ولی باسنم. کیر همه رو سیخ میکرد. ولی اون توجهی نداشت. تمام حرفاش رفتاراش و حتی قدم زدنش محترمانه و متناسب با موقعیت و خواست‌من بود. نمیدونم کی ظهر شد. گف بریم این مسجد نزدیک ایستگاه انقلاب نماز بخونم. رفتیم. منم خوندم. واییییی من هیچی جز یه رژ لب ندارم!!! بیچاره شدم. حتما تیکه بهم میندازه… بعد نماز با همون وقار و ادب دستمو گرفت و گفت بانو ناهار چی میل دارن؟
    گفتم ساندویچی چیزی بخوریم. رفتیم و دوتا همبرگر خوردیم. سر میز گف میتونم دستتونو بگیرم؟ دستمو بردم جلو. آهههههههه. داغیش تا رحممو سوزوند. به خودم اومدم دیدم دستاش میلرزه. پرسیدم مریضی؟ گفت… با من ازدواج میکنی؟
    چشمام رو چشماش قفل شدم. اشک از کنار‌چشمش افتاد. موندم. چی بگم. آخه ما که همو نمیشناسیم…
  • پدرام خیلی عجولی. بهتره بریم پارک لاله بشینیم حرف بزنیم.
    رو چمنا نشسته بودیم مشغول حرف که وقتی بخودم اومدم دیدم لم دادم به سینه ش. دستک تو دستشه و داره از عشق میگه. تنش داغ داغ بود. منم بودم‌. متوجه شدم خودمو خیس کردم. خواستم بفهمم اون چه خبره. مثلا به صورت اتفاقی آرنجمو زدم به کیرش و اصلا هم به روی خودم نیوردم. کیرش کامل خاب بود.
  • ساعت۳ شده من باید به قطار برسم عشقم
  • من سوال دارم.
  • بفرما عزیزم.
  • چرا اینقد داغی؟
  • راست میخوای یا دروغ؟
  • معلومه راست. مگه نمیخوای زنت شم؟
  • چرا. ولی نمیتونم بگم.
  • پدرام میدونی که کله شقم. یا الان یا هرگز
  • چشماشو بست. فقط تونستم یک ثانیه آتیش لباشو رو لبم حس کنم. در حالی که دستش اومد رو سینم و نوازشم کرد. چشمای درشتم گرد شده بود و اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. نفسم به شماره اومده بود‌ تو۲۳سالگی اولین بار یکی منو بوسید. اونم چه بوسیدنی. داغی لباش تمام آب تنمو کشونده بود توی کسم.
  • پلیسااااااا پلیسا اومدن بچه ها فرار کنید.
    نفس نفس زنون خودمونو کنار تاکسی های گلشهر سر انقلاب پیدا کرده بودیم.
    گفت بریم برسونمت گفتم نه برو دیرت میشه
    خدافظ
    خدافظ عشقم
    … تا خود گلشهر گریه کردم…

قسمت سوم چجور امتحانش کنم؟

رسیدم خونه. بر خلاف همیشه هیچکدوم از لباس هامو در نیاوردم. همونجور افتادم رو تخت بالشمو بغل کردم وشروع کردم اشک ریختن. آخه چی شد؟ من تا الان هیچ کسو در حریمی که برای خودم ساخته بودم راه نداده بودم. ولی اجازه دادم بودم پدارم رو سینه م دست بذاره و لبمو ببوسه. اینقدر زود خر شدم؟ اینقدر راحت با چرب زبونیاش مخمو زد؟ درسته اصفهانیه و شاعر. زبون چرب و مهربونی هم داره. یعنی وا دادم؟ از یه طرفم هرگز حس ششمم در مورد افراد اشتباه نمی کرد. هر وقت کنار یک نفر قلبم به تپش میفتاد میفهمیدم نیت خوبی در دلش نیست و هر وقت کنار کسی راحت بودم حتی غریبه هم بود می فهمیدم کاری باهام ندارم. شش ساعت و نیم کنار پدارم قلبم یک بار هم به تپش نیفتاده بود. یعنی واقعا عاشقم شده؟
با صدای زنگ پیام گوشی به خودم اومدم. دیدم پدرامه.

  • عزیزم ببخش تا الان پیام ندادم. اشک امونمو بریده. اصلا نفهمیدم چی شد. فقط منو ببخش.
    گوشیو خاموش کردم وخابیدم. فردا باید میرفت سر کار. تعطیلی نداشت. ولی من میتونستم تا لنگ ظهر بخابم. نه کار دارم نه دانشگاه. همونجور خابیدم. اصلا نفهمیدم چجور خابیدم. فقط با تپش قلبم از نگرانی بیدار شدم. یعنی رسیده؟ ساعت چنده؟ 4 صبح وسط بیابون کی میاد دنبالش؟ نگاه کردم دیدم ساعت یک ربع به شیشه. پس باید الان دیگه حاضر شده بره. گوشیو روشن کردم.
  • عزیزم شرمندتم. منو ببخش. دیشب تا صب نخابیدم. من رسیدم خونه
    زنگش زدم.
  • س… س… سل…
  • سلام پدرام
  • منو ببخش ستاره خانم. غلط زیادی کردم.
    پقی زد زیر گریه. اصلا ندیده بودم یه مرد اینجور های های با صدای بلند گریه کنه. از دور بودن صداش معلوم بود گوشی رو انداخته اونور و داره گریه می کنه. منم شروع کردم به گریه. نمی فهمیدم چی شده. نکنه ما دیوونه ایم؟ هرچقدر اون آروم بود من کله شق. قط کردم دوباره زنگ زدم. برنداشت. دوباره زنگ زدم.
  • دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد.
    بی اختیار شروع کردم به گریه و افتادم رو تخت.
    تا شب خبری نشد ازش. آنلاین هم نشد. ساعت 12 بود که صدای گوشیم دراومد. مثل دیوونه ها پریدم رو گوشی.
  • عزیزم بیداری؟
    سریع شمارشو گرفتم.
  • سلام ستاره آسمون زندگیم.
  • خیلی خریییییییییییییییییی. عوضیییییییییییی. ازت متنفرممممممممم. منو دیوونه کردیی. میکشمت پدرام. صب تا الان کدوم گوری بودی؟ هان؟ با کدوم جنده بودی؟
  • عزیزم
  • خفه شو. رفتی کار یکی دیگه رو بسازی؟
  • نه به خدا. سر کار بودم
  • کارت چیه هان؟ جنده بازی؟
  • به خدا معدن بودم عزیزم.
  • غلط کردی. تو یه کیر تو دهن عوضی هستی…
    گوشیو قط کردم خاموشش کردم و انداختم کنار. هنگ کردم. من این حرفا رو زدم به پدرام؟ بادوستام تو خوابگاه از این اراجیف زیاد می گفتیم. ولی به یه مرد؟ من؟ واقعا من بودم؟ چم شده بود؟ به خودم اومدم دیدم تمام تنمو عرق سرد گرفته و دارم میلرزم. دهنم خشکه. وای خدا. این چه بلاییه سر زندگیم آوردی؟ این عاشق بود یا بلای آسمونی؟ دیوونه شدم. چشمامو تو آینه نگاه کردم. رنگ خون شده بود از بس گریه کرده بودم. ساعت 1 بود. نتونستم طاقت بیارم. تنها بودم. میترسیدم. جز پدرام کی به حرفای من گوش میداد؟
    گوشیو روشن کردم.میخاستم زنگ بزنم خواهر مادرشو بابت حالی که برام درست کرده بیارم جلوی چشمش. تا روشن کردم پیامش اومد…
  • ببخشید عزیز قلبم. هیچی ندارم بگم. هرچی بگی حق داری. من واقعا عوضی ام. حق با توئه.
    انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو تمام سر و تنم. چی باید میگفتم؟ دوباره بازبون نرمش قلب منو رام کرد؟ زنگ زدم.
  • پدرام
  • ب… بله بانو
  • چیکار با من کردی؟ چرا اومدی منو به هم ریختی؟ خیلی عوضی هستی
  • حق داری عزیز قلبم. حق داری یاس سپیدم.
  • آخه چرا من؟
    دوباره شروع کردم به گریه. اون داشت حرف میزد و من هیچی نمیشنیدم. فقط حرفاش داشت آروم آروم عصبانیتمو می خوابوند. صورتمو پاک کردم. گوش کردم ببینم چی میگه.
  • … نبود. تو حال خودم نبودم. نفهمیدم دارم چیکار میکنم. حق داری باور نکنی عزیزکم. بگی برو گم شو میرم گورمو گم می کنم
  • لطفا فقط چند روزی نباش. من نیاز به آرامش دارم. نمیفهمم چیکار کردم. عصبی ام.
  • چشم ستاره جان.
  • شب بخیر
  • میری بخابی؟
    با همون دلبری کلام همیشگی گفت. خشکم زد. وقتی اینجوری حرف میزد نمیتونستم بهش دروغ بگم. مسخم کرده بود. میدونستم مخ یه دخترو اول باید تلفنی زد. ولی اون با کمتر از چند ماه کامنت و چت کردن مسخم کرده بود. فقط دوست داشتم باهاش حرف بزنم. آرامش عجیبی در کلامش بود. بسیار صبور. یک شنونده عالی. و وقتی به حرف میومد دریای عمیقی از احساس و منطق همزمان بود. هر لحظه لازم بود از هر کدوم استفاده کنه دقیق و به جا استفاده می کرد. همیشه تن صداش که هیچ حتی جمله بندی تایپ کردنش متناسب ترین موضع برای اون لحظه بود. اون مهندس نبود. یه سخنور عالی بود.
  • نه. خوابم نمیبره. من خیلی ناراحتم. میدونی از دیروز هنوز لباس عوض نکردم؟
  • الهی بگردم.
  • لباس عوض میکنم میام. بیا یاهو.
  • چشم سفید برفی.
    لباس عوض کردنی نداشتم. مثل همیشه فقط همه رو درآوردم و با شرت افتادم جلوی لپ تاپ.
  • سلام پدرام.
  • سلام دلیل نفس کشیدنم.
  • ببینمت
  • چی؟
  • وب بده. فقط تو.
    وبشو روشن کرد. چشماش کاسه خون بود. معلوم بود از منم بیشتر گریه کرده. دوباره دلم لرزید. نکنه اشک تمساح باشه؟
  • چرا چشمات قرمزه؟
  • هیچی تو معدن امروز آب پاشی نبود خاک زیادی تو چشمم رفته
  • می دونی از دروغ گوها متنفرم پدرام؟ تو میگفتی دروغ نمیگی
  • خب. یه ذره گریه کردم.
  • این یه ذره س؟
  • ببخشید عزیزم هرچی تو بگی درسته. کاملا حق با توئه.
  • در چه مورد؟
  • من اجازه نداشتم اون کارو بکنم.
    عصبی بودم. ولی قلبم آروم بود. حس ششمم درست میگفت؟ واقعا پسر بدی نبود؟
  • تو چرا عاشق من شدی؟ مگه نمیدونی من بی حجابم؟
  • مطمئن باش با حجاب باشی حجابتو بیشتر دوس دارم. ولی حجاب تو یه مقوله فردیه. تا زمانی که بهت آسیبی نرسه من هیچ خواستی بر تغییر نوع پوششت ندارم. مطمئنا خودت عاقلی و تشخیص میدی
  • میدونی جلو مهمون تاپ شلوارکی ام؟
  • بله خوندم. نوشته بودی
  • میدونی از مردای هیز متنفرم و جلوی اونا لختی تر میگردم تا تحریکشون کنم و از شق درد بمیرن؟
  • میدونم عزیزم
  • میدونی خواهرم با من سر اینکه هر دفعه شوهرشو تحریک می کنم دعوا کرده؟
  • اوهوم
  • میدونی همیشه از حموم با شرت میام بیرون مخصوصا بدونم دامادمون و داداش کوچیکم هم خونه ن؟
  • عزیزم حجاب مال خودته. من همسر میخوام نه اسیر
  • یعنی با حجاب من کاری نداری؟
  • تا زمانی که باعث آسیب رسیدن بهت نشه نه
  • مطمئن باش عقلم میرسه کجا چجوری بگردم
  • من که خودم الان اینو بهت گفتم قناری خوش آوازم
    من؟ قناری خوش آواز؟ من دارم به این تندی حرف میزنم باهاش. نه اینکه عصبی نمیشه به من میگه قناری خوش آواز؟ نه این عاشق نیست. یا خیلی کسخله یا میخواد ترتیبمو بده. نمیتونستم به حس ششمم اعتماد کنم دیگه. باید امتحانش می کردم ولی چه جور؟
  • پدرام برو بخواب فردا باید بری سر کار.
  • چشم عزیز جونم. شبت بخیر. خوب بخابی
  • شب توام بخیر
    افتادم رو تخت تا نزدیک صبح فکر می کردم که چجور باید امتحانش کنم…
    هیچ راهی به ذهنم نرسید. باید از خودش بپرسم. ساعت 5 و نیم بود. حتما داره نماز میخونه. زنگ زدم برداشت.
  • سلام
  • سلام کبوتر سحر خیز
  • چجوری امتحانت کنم؟
  • در چه مورد؟
  • میخوام ببینم راست میگی یا دروغ
  • نمیدونم
  • خب تو میخوای امتحان بگیری خانم معلم من باید جواب پس بدم
  • خودت بگو ببینم
  • چشم. خب. ازم بپرس 2 در 2 چند میشه؟
  • من کس خلم پدرام؟
    اوه اوه چی گفتم. یکی دو دیقه ای سکوت شد. نه اون روش میشد چیزی بگه نه من جرئت میکردم بگم.
  • اوهوم. خب خانوم معلم 2 در 2 میتونه تو ریاضی 4 بشه. میتونه تو نفرت 3 بشه. میتونه تو عشق هزار بشه.
  • خب جواب تو چیه.
  • شما داری میپرسی؟
  • بله دیگه روانی
  • 1000 میشه خانوم معلم.
    نمیدونستم. اصلا نمیفهمیدم. باید بیاد دوباره ببینمش. فهمیدم. با کونم امتحانش می کنم…

نوشته: starcunt


👍 4
👎 1
1156 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

648524
2017-08-30 00:35:24 +0430 +0430

فرزندم قبل از انقلاب بنیه داشتیم انقلاب کردیم الان خسته ایم نمیتوانیم اینهمه را بخوانیم که

1 ❤️

648525
2017-08-30 00:39:05 +0430 +0430

سودابه خانوم ، سر برات مونده اینقد که پای همه کامنتا سرتو کوبوندی به دیفال؟

1 ❤️

648555
2017-08-30 04:06:53 +0430 +0430

از پدرام بدم میاد :(
تا آخر نخوندم… ?

0 ❤️

648589
2017-08-30 08:47:43 +0430 +0430

برو با کون امتحانش کن ببینیم چی میشه ?

0 ❤️