دختردایی اهل دل

1401/11/01

سلام اسمم رضاست و تازه ۱۸ ساله شدم و خواستم اینو واسه شما دوستان عزیز بنویسم که خیلی خاطره‌ و تجربه ی جالبی هست برای خودم .
داستان طولانیه و اگه اومدین داستان کوتاه بخونین باید بگم این داستان به درد شما نمیخوره .
قضیه از اونجایی شروع شد که فهمیدم دختر داییم غزل که ۲۱ سالشه مو های خرمایی داره و کون بزرگ و خوش فرمش چشای ادم رو از جا درمیاره چمشش دنبالمه .
اولین بار که به این قضیه مشکوک شدم روزی بود که خانواده ما و داییم و خالم برنامه چیدیم رفتیم شمال شب یه جا پیدا کردیم و رفتیم اونجا و شب برنامه چیدیم که صبح اول وقت بریم ییلاقات شمال برای زیارت صبح آماده شدیم و رفتیم و رسیدیم به یه جایی که دیگه نمیشد با ماشین رفت بالا و باید پیاده میرفتیم .
پیاده راه افتادیم بریم بالا منم از اون آدمای کون گشاد از همه عقب موندم و نفسم داشت بالا نمیومد و رسیدم به یه سنگی نشستم روش که دیدم غزل هم یکم بالاتر رو سبزه ها نشسته بودم اومد پیش من نشست و نمیدونستم واقعا خسته ی یا دلیلی داره که مونده .
خلاصه نشست کنارمو داشت نفس نفس میزد دستمو گرفت و کرد تو لباسشو دستمو گذاشت رو سینه ی چپش .
گفت : ببین چقدر قلبم داره تند تند میزنه .
خشکم زده بود نمیدونستم چی بگم چشام گرد شده بود و حس عجیبی داشتم .
دستمو بعد از چند ثانیه کشیدم بیرون و گفتم : آره معلومه تو هم خسته شدی .
خلاصه چند دقیقه ای اونجا نشستیم گفت پاشو بریم گفتم تو برو منم الان میام .
کیرم مثل سگ شق کرده بود و بعدش خودم و سرزنش کردم که چرا سینه هاشو فشار ندادم یا نمالیدم . خلاصه اون روز کلا تو فاز همون کارش بودم و نمیدونستم منظورش از اون کار چی بود .
همون شب برگشتیم خونه شب کلا تو فکرش بودم و حتی یه بار با فکرش جق زدم و گذشت تا و دیگه فازش داشت از سرم می‌پرید که یه مهمونی دعوت شدیم خونه ی مامان بزرگم که همه ی خاله هام و دایی هام دعوت بودن .
رفتیم شام خوردیم و من و پسر خالم رفتیم تو اتاق خواب بچه های دیگه رفتن تو یه اتاق دیگه بازی کنن و دختر داییم هم رفت تا هواسش به داداش کوچیکش که ۴ سالشه باشه تا بچه های دیگه اذیتش نکنن یه داداش هم داره هم سن من که بخاطر کلاس فوتبال نیومده بود و عشق فوتباله .
من و پسر خالم که چند ماهی ازم کوچیکتره رو تخت خوابیده بودیم و داشتیم پورن می‌دیدیم که دختر داییم یهو اومد تو انگار میخواست مچ مار بگیره من پسر خالم یکم ترسیدیم ولی ولی عادی جلوه دادیم و پسر خالم رفت آب بخوره و من موندم و دختر داییم تازه از ترس اینکه چیزی نفهمه کیرم خوابیده بو که یهو اون قضیه یادم اومد و دوباره شق شد خواست بیاد رو تخت که من پاشدم به بهونه ی دستشویی برم بیرون قبل رفتن اومدم کیر شقمو یه کاری کنم کسی نبینه کمتر پیدا باشه جلو مهمونا آبروم نره یکم شلوارمو درست کردم که دیدم داره به شلوارم نگاه میکنه و انگشتش رو لبشه و هواسش اصلا به من نیست که دارم نگاه میکنم و منم چیزی نگفتم و رفتم همون کارش باعث شد که بازم کیرم شق بشه و مجبور بشم برم تو دستشویی یه جق بزنم تا کیرم بخوابه .
دیگه از اون روز دیگه مطمئن شدم که این بلا یه چیزهایی تو سرشه . از اون روز به بعد کلا منتظر یه فرصت بودم تا اینکه یه روز رفتم خونه ی داییم که با پسر داییم بریم کلاس فوتبال رفتیم و برگشتیم خونه ی داییم . خسته و کوفته افتادیم رو مبل و یه ۱ ساعتی خوابیدیم و بلند شدیم دیدیم که داییم و زنداییم دارن آماده میشن برن یه جایی ، پرسیدیم که گفتن مادر بزرگم سکته کرده و دارن میبرن بیمارستان و اونا هم میرن همونجا ما هم واسه خستگی و بوی عرق نرفتیم و دختر داییم هم که می‌خواست کنکور بده و درس داشت نرفت و موندیم ما سه نفر .
پسر داییم رفت حموم و من هم نشستم رو مبل تلویزیون رو روشن کردم و صداش رو زیاد کردم و یواشکی رفتم اتاق دختر داییم که دیدم رو تخت خوابیده با یه شلوار چسبان مشکی و یه آستین کوتاه بنفش .
حشرم زد بالا یهو به سرم زد یواش شلوارشو بدم پایین ببینم شورتش چه رنگیه آروم رفتم طرفش و شلوارشو کشیدم پایین دیدم به به چه کرد غزل خانوم یه مایو قرمز خوشگل که کسشو پوشونده
به مدلی خوابیده بود که یه زانوش رو به بالا بود و یه پاش هم رو زمین و روبه کمر خوابیده بود .
خواستم کسشو بو کنم که یهو دیدم داره نگام میکنه و بلند شد ‌.
گفت : رضا خاک تو سرت از تو انتظار نداشتم بلند شد شلوارشو کشید بالا و نشست جلوم و داشت نگام میکرد . منم سرم و از خجالت انداخته بودم پایین گفتم که فکر میکردم خودت دوس داری و این حرفا که سرمو آوردم بالا ببینم عکسل عملش چیه که دیدم داره مثل اون روز کیرمو نگاه میکنه .
یکم اومد جلو زانو زد رو به روم و یه نگاه بهم انداخت .
خندید و گفت : خب اره دوست دارم و الان میخوام بهت نشونش بدم .
شلوارمو کشید پایین ، و گف اوف چه شود امشب یه ماچ از سرش زد و سرش و کرد تو دهنش وای بار یهمتون اون لحظه رو آرزو میکنم چون از اون لذت بالاتر وجود نداره .
شروع کرد به ساک زدن کم کم تا جایی که میتونست می‌کرد تو دهنش و اوق میزد و منم دیگه از لذت داشتم میمردم .
یه چند دقیقه ای خورد که دیدم پسر داییم داره صدا میزنه که یکی حوله رو برام بیاره اصلا یادم نبود که پسر داییم اینجاست .
خونه ی داییم زیاد بزرگ نبود واسه همون حوله ها رو یه رخت آویز بود که از داخل روی در اتاق غزل بود یه سیلی به کیرم زد و گفت برو بقیش واسه یه فرصت دیگه
حوله رو برداشتم کیرم گذاشتم زیر کش شلوارم که معلوم نباشه و نا امید رفتم و هی میگفتم ای به خشکی شانس حالا کو تا یه فرصت گیر بیاد .
تا شب خبری از دایی و زنداییم نبود و گوشی غزل زنگ خورد دایی و زنداییم گفتن امشب نمیان و اونجا می مونن تا یکی دیگه از دایی هام یا خاله هام بره پیشش .
من و غزل یه نگاه انداختم و یه چشمک زدم بهش و گوشیمو ورداشتم زنگ زدم به مامانم گفتم امشب بچه ها تنهان من اینجا می مونم و بابامم اجازه داد . پسر داییم که داشت فوتبال نگاه میکرد و هواسش نبود یه خنده ریزه دیگه به غزل زدم که تو آشپز خونه داشت شام درست می‌کرد و اونم در جواب خندید . غزل سفره رو پهن کرد به داداش گفت برو یه نوشابه و دوغ یا ماست بگیر از شانس نیمه اول بازی تموم شده بود مغازه در بود و حداقل یه ۱۰ دقیقه وقت داشتیم تا بیاد و حیاط بزرگ بود و زنگ و میزد تا باز میکردیم تا میودمد خودمونو جمع میکردیم می‌نشستیم سر سفره ‌
خلاصه پسر داییم رفت و من پاشدم نشستم رو مبل و دستامو و زدم سر پاهام و با اشاره به غزل گفتم بیا بشین رو پاهام اومد و لبش و گذاشت رو لبم آنقدر خوشمزه بود که دیگه نمیخواستم شام بخورم و دلم فقط لبشو میخواست .
بعد یکم خوردن چشام افتاد به سینه های تپل خوشگلش که داشتن بهم چشمک میزدن .
لباسشو در اوردم و سوتینشو و کندم و حالا دو تا سینه ی سفید خودش و درشت که تو عکس هم همچین چیزی ندیده بودم جلوم بود .
منم که خوردنشون و بلد نبودم اولش یکم مالیدم که دیدم غزل گفت بخور گفتم بلد نیستم گفت نو‌کشو آروم گاز بگیر و بعدش زبونتو بکش روش و مثل بچه شیر خوارا بمکش منم شروع کردم که گفت حالا نوبت خوردن کسه اولش خواستم بخورم که دیدم خیس و الان میخوام شام بخورم دلن نیومد و گفتم بعد از شام امشب واست میخورم که اونم گفت باشه و خودمونو جمع و جور کردیم که آیفون خورد و داداشش اومد و نشستیم شام خوردیم .
داداش غزل رفت تو اتاق خودش غزل هم رفت اتاق خودش خواستن برم تو حال بخوابم که بهم گفت تو برو تو اتاق مامان بابام بخواب اونجا تخت هم داره که منم گفتم چه بهتر و رفتم .
تا زمان موعود همش تو فکر ابن بودم که نذاشت برم تو حال بخوابم که اونجا راحت تر میتونستیم بخوابیم که دیدم یه سایه پشت پرده ی اتاقه رفت پرده رو زدم کنار که دیدم غزله تازه فهمیدم که چرا این کارو کرده و کارمون ده برابر راحت تر شده در اتاق اون کلید و در اتاق منم کلید راحت
از طریق بالکن که وسطش یه دیواره از رو نرده رد شده اومده که دیگه کار رو شروع کنیم .
اتاق خوابی که ما توش بودیم یه اتاق با ما اتاق داداش غزل فاصله داشت یعنی اونور اتاق غزل بود و کار ما راحت بود و میتونستیم راحت کارمونو انجام بدیم.
اومد تو بغلم انداختمش رو تخت و حسابی گردنش و بوسیدم و ازش لب گرفتم .
شلوارشو با شورت کشیدم پایین بعد اون شلوارمو کشید پایین و شروع کرد خوردن کیرم حسش تا اون لحظه بهترین حس دنیا بود .
یواش یواش کلا لخت شدیم و گفتم خوب برو ببین وازلین چیزی هست .
گفت : وازلین چرا ؟
گفتم : خوب باید از کون بکنمت دیگه ! پرده داری ها میخوای منو بد بخت کنی ؟
گفت : مگه با هم ازدواج نمیکنیم بعدش ؟
خشکم زد که یهو
گفت : نترس کوصخول شوخی کردم پرده ندارم ؟
گفتم : چی ؟؟!!
گفت : تو دوران دبیرستان یه دوست پسر داشته که پردشو زده .
الان نمیدونستم که خوشحال باشم یا ناراحت
ولی خوب یه دستمال برداشتم کص خیسشو پاک کردم این کص تپل و سفید که دل هر مردی رو می‌برد.
رو به کمر خوابید و پاهاشو باز کرد و گفت بفرما منم گفتم چشم و با چوچولش بازی میکردم و از خط کسش میرفتم پایین تا می‌رسیدم به کونش دوباره برمیگشتم بالا دیگه کم کم داشت صداش در میومد که گفتم سرتو بکن تو بالش این داداشت نشنوه بگا بریم که سرشو کرد تو بالشش اه می‌کشید گفتدارم میام گفتم با خودت بازی کن رفتم دستمال کاغذی اوردم و نذاشتم جایی خیس بشه و دیگه گفت طاقت ندارم رفت کشو مامانشو باز کردو اسپره و کاندوم اورد و گفت بکن تو منم که از خدام بودم اسپرس زدمو کاندومو تن سالار کردمو گفتم داگی شو . سر کیرمو با تف خیس کردم و یکم مالیدم به کسش و آب کسش که بهتر خیس بشه و گفتم سرت و بکن تو بالش و سر کیرمو کردم تو کردم تو که یه اه کشید که از زیر بالش هم صداش زیاد بود (اها اینم بگم من موقعی بچگی رشد کمی داشتم و اون موقع بردنم دکتر و چند تا بهم آمپول هورمونی زدن و واسه همون بلوغ زود رس داشتم و کیرم بزرگ و کلفت بود ) کم کم کردم تو که دیدم دیگه نمیره و فهمیدم تا ته رفته تو سرشو از بالش آورد بیرون و گفت بسم الله
موهاشو جمع کردم و با یه دست گرفتم و اون دستمو گذاشتم رو دهنش و شروع کردم تلمبه زدن انقدر تنگ و داغ بود که دیگه داشتم از لذت میمردم و از لذت زیاد سرعت تلمبه هارو می بردم بالاتر ولی جوری تلمبه نمیزدم که تخمام یا بدنم بهش برخورد کنه که صدا بده اونم همش میگفت وای رضااااا بکننننن اگه میدونستم آنقدر خوبی زود تر بهت میگفتم .
سرشو آورد بیرون گفت بازم دارم میام و دستمال برداشتم گذاشتم روش و تا حدی خشک کردم ابش رو تخت نریزه و این بار گفت بزار خودم بیام روش بالا پایین کنم که منم قبول کردم اومد روم کیرمو گرفت دستش و کرد تو و یه اه خوشگل و کوچیک کشید و بالا پایین شد و من دیگه از شدت لذت تو آسمونا بودم که دیگه گفت خسته ام و تو بیا بکن و به بغل خوابوندمش ( پوزیشن مورد علاقمه ) با یه دست سینه هاشو میمالیدم و با اون دست دهنشو گرفته بودم و با تام توان داشتم تلمبه میزدم که دیدم آبم داره میاد پاشدم گفتم بریزم رو سینه هات تا اومد پاشه کاندوم در آوردم با تام توان آبم پاشید رو صورتش و یکم ریخت رو سینه هاش یکم ریخت تو دهنش که حالش بد شد و توف کرد تو دستمال و یکم رفت تو چشش که داشت میسوخت و گرفتم بوسش کردم و عذز خواهی کردم و ولو شدم روش و اونم بی جون افتاده بود رو تخت و تا صبح خوابیدیم و و صبح پاشدم دیدم نیست و لباسامو پوشیدم و رفتم دیدم داره صبحونه آماده میکنه و بعد اون هوس کردم از کون بکنمش که تا الان نشده اگه کردم میزارم براتون .****

نوشته: یک اشنا


👍 13
👎 16
54001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911600
2023-01-21 02:02:35 +0330 +0330

تورو مطعنم داییت موقعه چشم چرونی گرفته کونت گذاشته

5 ❤️

911633
2023-01-21 06:47:39 +0330 +0330

کیرم تو شرفت با این داستانت

0 ❤️

911660
2023-01-21 13:22:54 +0330 +0330

خونشون کوچیک بود ولی هم غزل اتاق داشت هم داداشش هم مامان باباش
کسکش خونه سه خوابه واسه تو کوچیک حساب میشه؟

4 ❤️

911706
2023-01-22 01:02:18 +0330 +0330

پسردایت بوق بود

0 ❤️

911716
2023-01-22 02:00:09 +0330 +0330

یجا میگه خونه کوچیک بود ولی همون خونه سرشام میشه خونه با حیاط بزرگ !!
نخوندم ولی کیرم دهنت با این کستانت

2 ❤️

911721
2023-01-22 02:37:16 +0330 +0330

جلقو تو تا یه دختر نگاهت کنه ارضا میشی چه برسه…برو جلقت بزن بچه جان

0 ❤️

911734
2023-01-22 05:41:44 +0330 +0330

خخخ تخیل قشنگی بود

0 ❤️

911772
2023-01-22 16:29:39 +0330 +0330
  • ابلهی که در روستا زندگی میکرده و تمام عمرشو در طویله سپری کرده و احتمالن در تمام طول زندیگش به خودش زحمت نداده به دنیای پیرامونش یه نگاهی بکنه! حتی سعی نکرده سرشو از توی کون گاوای طویله بکشه بیرون یه نفسی بکشه لااقل.خبر مرگش

  • مایو پوشیده بود🤔کودوم کسخلی مایو میپوشه اخه تو خونش مردک حمال؟

  • قبلش انگشتشو گذاشته بود روی لبای کیریش به دودولت می اندیشید! بعد یهو مریم مقدس شد گفت وای وای خجالت بکش چرا شلوارمو دادی پایین!

  • آخه حیووون،چرا عقده کص و کون اینقد اسیرت کرده

  • یه بار مرد باش و کاری که میگمو بکن.همین الان دستتو تا آرنج بکن توی کونت.چه حسی داشت! کس کردنم همونه.حالا برو خودتو بدوز

1 ❤️

911800
2023-01-23 00:43:24 +0330 +0330

بااین که دروغ بود ولی خوب بود ادامه بده 💀

0 ❤️

911827
2023-01-23 02:21:51 +0330 +0330

کم کم کردم تو که دیدم دیگه نمیره و فهمیدم تا ته رفته تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کون باقالی مگه دستگاه اتوماتیک وصله بهت که حس نکردی؟؟؟؟ ادم کور هم باشه وقتی بره تا ته توش میفهمه. بعد تو کردی توش و هی زور زدی دیدی نمیره بعد گفتی عه تا ته توشه؟؟؟؟؟؟؟ هیچ جوره این یه تیکه تو کتم نمیره. کووووووووونی.مخاطب گاو نیستااااااا.

2 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها