خستگی مراسم عروسی و کلی رقصیدن و جنب و جوش، وقتی با گرمای هوا همراه باشه، نتیجه اش یک حمله آریتمی قلبی میشه! ضربانم بالای 150 بود و سعی کردم یک گوشه بشینم و خودمو آروم کنم ولی رنگ و روی سفید و لرزش لبها منو لو داد. همه نگران دورم جمع شدند.
دستشو گذاشت روی کاروتید گردنم و شروع کرد ماساژ دادن. «سعی کن محکم سرفه کنی!»
چند تا سرفه کردم و اونم ماساژ کاروتید را ادامه داد. ضربان قلبم بهتر شد. تشکر کردم. نمی شناختمش. تیپ و لباسش قدیمی بود. خیلی لاغر و نه چندان زیبا. چشماش می درخشید.
-الو؟
+بفرمایید؟
دورادور می شناختمش. تازه تخصص قلبشو گرفته بود و برای طرح رفته بود شهرستان. از آشناهای خانوادگی بود. همه از رفتار و اخلاق و تبحرش در پزشکی تعریف می کردند.
هفته بعد موقع حمله آریتمی نزدیک بیمارستان آتیه بودم و سریع رفتم و نوار قلبی گرفتم. آدرس مطبشو پیدا کردم و بعد گرفتن وقت ویزیت رفتم پیشش. برخورد خیلی گرمی داشت و ضمن انجام اکوی قلبی تو مطبش، فهمیدم که خواهرش منشی مطب است. بهم گفت که مشکل قلبم چیه و پیش کدوم دکتر باید یک جراحی تقریبا ساده به نام EPS Ablation انجام بدم.
یکسال بعد جراحی تصمیم گرفتم برای چک آپ برم پیشش. زنگ زدم مطب و ضمن معرفی خودم از منشی وقت گرفتم. قرار شد آخر وقت ساعت 9 برم مطب. دسته گلی تهیه کردم و رفتم مطب. در حال خوش و بش با خواهرش بودم که پیرمردی با پسرش از اتاق دکتر بیرون اومدن. رفتم پیش خانم دکتر و بعد دست دادن و کلی احوالپرسی و تشکر بابت تشخیص خوبش، ازم خواست برای معاینه پیراهنمو بزنم بالا.
دستش سردی خاصی داشت که وقتی به تنم میخورد مورمور میشدم. گفتم« خانم دکتر کمخونی دارید که اینقدر دستتون سرده؟»
هر شش ماه برای چک آپ میرفتم پیشش و همیشه هم آخر وقت. اغلب نیمساعتی هم گپ می زدیم. هیچوقت پیش من روسری سرش نبود و خیلی عادی برخورد میکرد ولی هیچ رفتار خارج از قاعده ای نداشت. هر دفعه از خواهرش میخواست که ازم نوار قلب بگیره و خوشبختانه موردی هم نبود. دفعه آخر بهش گفتم که چند وقتیه احساس تنگی نفس دارم. شروع کرد معاینه و گوش دادن صدای قلب و ریه. دستش گرم بود. حتی می تونم بگم داغ بود.
جواب نداد. سرش پایین بود و لبش را می جوید. نگران شدم. دستمو بردم سمت صورتش. سرشو آورد بالا. چهره همیشه آرومش بهم ریخته بود. نگرانتر شدم. دستمو گرفت و اون نیم قدم فاصله بینمون را طی کرد و اومد چسبید بهم. قبل این که چیزی بتونم بگم شروع کرد بوسیدنم. ناشیانه و غریزی. با ولع تمام و در حال ناله کردن و بریده بریده چیزی گفتن.
شانه اش را گرفتم و یکم ازش فاصله گرفتم. «شیدا؟»
دوباره اومد تو آغوشم و شروع کرد بوسیدن. طاقتم تموم شد. کنترل اوضاع رو دست گرفتم و سعی کردم با لبام بهش بفهمونم چطور باید ببوسه. باهوش بود. کم کم ریتم بوسیدن و چرخش لبها و زبون دستش اومد. تو بغلم گم بود. در حین بوسیدن دستمو گذاشتم روی پستان راستش. به نظر می اومد خیلی کوچیکه. لبمو مجکم گاز گرفت. با هر مالش پستونش بیشتر و بیشتر پیچ و تاب میخورد. شروع کردم بوییدن و بوسیدن بناگوش و گردنش. دستاشو روی بالاتنه برهنه ام می کشید و محکم فشار میداد. رو همون تخت باریک نوار قلب خوابوندمش و در حین باز کردن مانتو، می بوسیدمش. زیر مانتو تاپ سفیدی پوشیده بود که سرخی شدید گرد
ن و سینه اش را آشکارتر میکرد. دستمو بردم سمت پایین تنه. موقع لمس شکمش، عضلاتش می پرید و به سختی نفس نفس میزد. دستمو کردم تو شلوارش و از روی شورت کسشو مالیدم. یه دفعه آروم شد. دیگه تقلا نمی کرد. ساعدشو گذاشت را صورتش. دکمه شلوار رو باز کردم و شلوار و شورت را کشیدم پایین. رانهای نحیفی داشت و کسش خیلی کوچولو و غنچه ای بود. انگار چند روز پیش اصلاح کرده بود چون موها جوونه زده بودن. من هنوز کنار تخت، با بالاتنه لخت ایستاده بودم. دست گذاشتم روی کسش و چند بار با ملایمت از بالا تا پایین کشیدم. مطلقا تکون نمی خورد. تمام بدنش در حالت انقباض حداکثری بود. سرمو خم کردم و ب
ا زبون شروع به لیسیدن رانها کردم. پوست تنش خیلی سفید نبود. ولی نرمی و لطافت دخترهای کم سن را داشت. وقتی زبونم خورد به کلیتوریسش، لگنشو از زمین بالا آورد و خودشو مالید به دهنم. شاید 10 تا لیس هم نزده بودم که تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن و پیچ و تاب خوردن. تو همون حالت محکم نگهش داشتم تا رعشه های لذت ارگاسم تموم بشه. همونطوری تو بغلم موند. شاید ده دقیقه هیچ حرکتی نکردیم. وقتی بالاخره از آغوشش بیرون اومدم دیدم چند قطره اشک رو صورتش ریخته و با چشمهایی کاملا خالی و مبهوت به فضای بالای سرش نگاه میکنه.
پیراهنم را پوشیدم و از اتاق زدم بیرون. خواهرش با لبخند احمقانه ای در حال جمع و جور کردن مدارک پزشکی روی میز بود. ویزیت را دادم و زدم بیرون.
باد سرد اسفند ماه که به صورتم خورد انگار از بهت دراومدم. سر کوچه آب پرتقالی خریدم و در حال مزه مزه کردنش، خاطرات اون 10 دقیقه جادویی را نشخوار کردم.
نوشته: OldTiger
نبوغ داستان نویسی یا استعداد خاطره نویسی خوبی داری، بهت تبریک میگم. ولی ابهام همیشه خوب نیست. خودت هم چیزیت شده یا نه؟
ادبیات نوشتاریت خوب بود روان نوشتی .ولی یک کمی باورش سخته.تو مطب که محل کار هست اون هم جلوی خواهرش .باورش سخته
معلوم نیست با دکتر عشق بازی کردی یا گوسفند. داشتم همینطور میخوندم داستانتو تا رسیدم به این جمله " بعداز بوسیدن و بو کردن بناگوش و گردنش" کسکش مگه اومدی کله پزی ?
حتما انقدر کله پاچه خوردی خوار قلبو گاییدی. کیرم تو سیرابی شیردونت.
خوب بود، باور کردم… برای خودم مشابهش پیش اومده… البته کامل جا کردم…
راستیتش کامنتم نمیاد نمیدونم چرا نه خوب نه بد
واسه همین یه لایک زدم یه دیسلایک فرقی در نتیجه نکرد
?
یه متخصص قلب و عروق کمترین چیزش اینه که فرق بین آریتمی و دیس ریتمی رو بدونه.آریتمی قلبیه که اصلا نمیزنه نه قلبی که داره صد وپنجاه بار در دقیقه میزنه.این دیس ریتمی اسمش
تازه به معلوماتم شک کردم رفتم کتابمو نگاه کردم واسه ریت قلبی که اینقد زیاده ماساژ کاروتید مساوی است با مرگ.ماساژ کاروتید در ریت های قلبی پایین کاربرد داره.دیگه خیلی چرت گفتی!
ببین دوست عزیز بخوان صادقانه راجع به داستانت نظر بدم باید بگم معرکه بود …با این داستانت پوز تمام این کسشر نویسا رو زدی… دمت گرم …و … واقعا دمت گرم… این اولین بار بود که یه داستان رو کامل خواندم و امیدوارم بازهم همینطور خوب بدرخشی … و در آخر خیلی ناز تمام کردی داستان رو واقعا حال کردم…
آ اول کلمه به معنی نبود اون کلمه است مثل آپنه معنای قطع تنفس یا آسیستول به معنای نبود سیستول یا انقباض قلبی. علاوه بر این یه استادی داشتیم که هروقت این دوتا کلمه رو به جای هم به کار میبردیم حسابی جریممون میکرد. ولی در مورد ماساژ کاروتید گویا حق با شماست.یه کلمه کم یا زیاد اگه به جای هم نوشته بشن نتیجه اش میشه اطلاعات غلط.من از کتاب سی سی یو استاد شیری گفتم.کتاب معروفیه ولی غلط زیاد داره!
اونجائی که رفتی مطب نبود، بلکه خانه فحشا بوده. اون دکترنبود،بلکةجندةخانم بوده و اون منشی هم جهت دریافت حق دخول بوده !!!
شنیده بودم دکتر زنان و زایمان تو مطب بدون حجاب باشه ولی دکتر قلب نه !!
شایدم منظورت از اینکه جلوم هیچوقت روسری نداشت یعنی اینکه مقنعه داشته !!
به هر حال خدا شفا بده
سلام
اگر زن یا دختر از یزد هست برای دوستی میخوام
دنبال یکی هستم مطمعن باشه
خودم هم جا دارم و هم مطمعن هستم
خواهشا از استان دیگه پیام ندید
فقط از یزد
09902232088
تو تلگرام پی ام بزارید
به نظرم وقتی یه خانم بخواد به یه آقا را بده دیگه به شغل و این چیزا توجه نمیکنه من خودم تو یه بیمارستان سه سال کار کردم انصافا از پرستار گرفته تا بهیار سوپروایزر دکتر داخلی منشی دکتر حتی چند تا همراه مریض رو پا داد کردیم حتی جوری شده بود به همکارهای دیگه هم پاس میدادیم این چیزا زیاده داداش چیزهایی تو بیمارستان دیدم که به عقل جن هم نمیرسه ولی در کل آخر داستانت رو یهو جمع کردی زیاد جالب نشد از 20 بهت 17 میدم
چه اصطلاحات قلمبه سلمبه ای. نبودم میتونستی بنویسیا
جالبه درمورد سیخ شدن کیرت و ارضاشدنت
چیزی ننوشتی واقعا خودخواهانه بود اه اه اه
داستانت خیلی قشنگ بود. ولی اگه شما توی این سایت تفسیر نهج البلاغه رو هم بنویسی بازیه عده کسکش میان و فحش میدن . یه عده مریض ومالیخولیائی که اصلا نه ازسکس چیزی میفهمن نه از داستان. یه مشت جقی و کله پوک
ابلیشن مداخله اندو واسکولاره نه جراحی،ولی کلا جالب بود
خییییییییلی زیبا بود، احسنت، ایولااا چه داستان های دیگه ای نوشتی؟