روح دوم من

1393/05/02

سلام دوستان… ازتون خواهش میکنم نظرندین ودل رنجیده ی منو بیشتر نرنجونین… من فقط خواستم خودموازسنگینی اینهمه خاطره راحت کنم ممنون میشم اگه تو درددلم باهام سهیم بشین اسم من فیسا و پونزده ساله هستم.راستش من خاطره سکسی نداشتم… اما وقتی خیلی بچه بودم دوتا از همبازیام که بزرگترازمن بودن پرده منو زدن…منم وقتی فهمیدم چی سرم اومده دقیقا روحم سوخت… چندسال بعدش داداشم همون کار رو دوباره بامن کرد امامن بخاطرسادگی بیش ازحدم باتهدیداش ترسیدم وتاسن سیزده سالگی باهاش آمیزش داشتم… خیلی زجرآور بود هرروزم آرزوی مرگ بود… من یه دوس پسرپیداکردم نسبت فامیلی دوری باهام داشت اسمش معین بود از یازده سالگی همبازی بودیم و یک سال و دوماه و شونزده روز از من بزرگتر بود… خیلی بش وابسته بودم ودوسش داشتم تااینکه تابستون سال نود ودو فهمیدم یکی از دوستای برادرم که اتفاقا اسم اونم معین بود بافاصله سنی دوسال ازمن منودوس داره… من خودمم ازش خوشم میومد پسرخیلی مهربون و مؤدبی بود همه بهش میگفتم داداش معین… وقتی بهش گفتم من خواهر دوستتم و مث آبجی تو میمونم خیلی ناراحت شد بغضش ازتو چشماش به وضوح زده بود بیرون سرشو انداخت پایین و دوید دور شد… اماجالب اینجاس که وقتی رفت گریه کردم و هنوزم نفهمیدم چرا؟! این گذشت تاوقتی که من توی ویچت آی دی باز کردم و توی یه گروه بهش برخوردم… اونروز کلی باهم حرف زدیم هنوز پافشاری میکرد منم برای اینکه ولم کنه براش توضیح دادم که دوتا همبازیام چی سرم اوردن و چی شد ولی درمورد برادرم هیچی نگفتم… کلی گریه کرد حتی منم میتونستم حس کنم… توی گروه عکس دوس پسرمو فرستادم گفتم این معین جونی منه عشق منه بعدا میارمش توگروه… اما همون روز باهاش دعوام شد… همون روز فهمیدم تموم دوستام همه جارو پرکردن و رازای منو به همه گفتن… له شدم… از بی کسی گوشه اتاقم نشستم و ضجه زدم… تو اون موقعیت همون داداش معین بود که بهم دلداری میداد… شمارمو گرفت و بهش اعتماد کردم… بهش میگفتم داداشی… خونه ما روی صخره ساخته شده کل محله ی ما اینجوریه و دورش پرتگاه زیاده… قرار شد لب پرتگاه همدیگه رو ببینیم… این قرارامون سه بار تکرار شدیه بار دوستم همراهیم کردتا نزدیک پرتگاه ولی نامردی نکرد وبه همه منو لو داد… سومین قرار من طبق عادت وسلیقه همیشگی و ازاونجایی که مانتو هیچ رنگی غیراز مشکی ندارم مانتوبلندموپوشیدم وباشال وشلوار وکفش ورنی مشکی ست کردم وتنهازدم بیرون وبه مامانم گفتم زودمیام… اما جیم زدم اونروزحالم بدبود… رفتم پیشش بستنی خریده بود… باهم خوردیم وازهردری حرف زدیم و بحثمون شددوس پسرم… بهم گفت نگران نباش خوب میشه درست میشه اما من گریه میکردم… سرموگذاشتم روپاهاش… خشک شده بود ومن گریه میکردم… سرموگذاشتم رو شونش اما اونم حالش مث من بدبود… سرشوگذاشت روشونم وناخودآگاه لباش رفت سمت گردنم. بوسید بوسید تاعمق وجودم میسوخت… باصدای خفه گفتم معین بس کن التماست میکنم. منوبغل کرد وگفت تموم زندگیمی… لباموبوسیدو جون گرفت اما من کمرم شکست غصه داشتم مث دیوونه هامیگفتم به معین خیانت کردم… گریه میکردم وبهم میگفت آروم باش عزیزم معذرت میخوام… سرمومیبوسید صورتمومیبوسید دستامو میبوسیدداشت دیوونم میکردکه مامانم زنگ زد… مجبوری رفتم خونه تموم تنم میلرزیدداغ بودم… مامانم چیزی نفهمیدچون گفتم پیاده روی بودم وزمان ازدستم دررفت… نمیتونستم دوریشوتحمل کنم امابه خودم به قلبم دروغ میگفتم که نه تودوسش نداری عاشقش نشدی تومال معینی بهش دروغ گفتم که عاشقترازقبل شدم ودوری معین عذابم میده امااین دوری داداش معین بودکه عذابم میداد…بهش گفتم پشت دیوارخونمون میبینمت اماوقتی داشت ضربان قلبموبادستش حس میکردبابام رسیدواون فرارکرد… منم رفتم تواتاقم ونتیجه این بودکه بابام گوشیموشکوند وتاصبح ضجه زدم بیشترترسیده بودم که بابام دیده باشتش… اماندیده بود… چهارمین قرارو گذاشتم سرشوگذاشته بودروسینم وصدای قلبم براش لالایی میگفت ومیگفت جانم… چشماش برق میزدولبامومیمکید… اما دوستاش رسیدن مامانم همه روفرستاده بوددنبال من… مامانم هم رسید ونتیجه این بودکه من تاچهارماه عشقموندیدم… دوسش داشتم دردوخوشیشوحس میکردم بااینکه اون خیلی سختترازمن بود ومن ضعیف اما عین هم بودیم… بخاطرش بامعین بهم زدم امادرواقع خودمعین شروع کردبه اذیت وآزارم وبهم بددهنی کردوخوردم کرد… به معین میگفتم داداشی جونم من بدون معین نمیتونم و اون میگفت عزیزم شمارشودارم باهاش حرف میزنم امابهش گفتم اون بازم اذیتم میکنه ولی دوسش دارم… نمیتونم میخوام تنها بمونم… چندباردیگه هم بهم گفت برگردم اما بازم داداش معین سنگ صبورم بودونتونستم دوریشوتحمل کنم… شب یلدادفترخاطراتمو سوزوندم وبه خودم قول دادم دیگه عاشق نشم… امانتونستم معین وخیالش آزارم میدادن… دیگه قطعی بهش گفتم نه و داداش معین بهم قول داد ازم مراقبت کنه وگفت میدونم جای معین رو نمیتونم پرکنم اماسعی میکنم کاری کنم دوسم داشته باشی… موهاموازته زدم چون معین لمسشون کرده بود… داداش معین خیلی موهامو دوس داشت کلی ناراحت شداماگفت دیگه اینکارو نکن… چندروز گذشت امادیگه بهش میگفتم عشقم عاشقونه دوسش داشتم میخواستم مال اون باشم… گذشت تااینکه بخاطر حد اعتمادمجبورم کرد بهش بگم راز دلم چیه منم بهش گفتم داداشم چی سرم اورده میخواست ولم کنه ولی من ضجه میزدم باهاش حرف زدم دیوونه شد خیلی ناراحت شدوقتی منواونجوری دید… پس باهام موند… خونشون خالی شدومن از دبیرستان جیم زدم و رفتم طرف خونشون که کوچه پشتی ما توی خیابون اصلی بود… من رفتم داخل فشارم افتاده بود برام شربت اورد امامن فقط اونومیخواستم میبوسیدمش ومیگفتم دلم تنگ شده بود بغض داشتم اماوقتی لباموبوسیدهمه چی ازسرم پرید مقنعه رو ازسرم دراورد وگردنمومکید گفتم محکم نزن کبودمیشه مامانم میفهمه… به چشمام نگاه کرد گفت دلم واس این چشمای خوشگل درشتت تنگ شده بود… لبخندزدم… همه بهم میگن چشمام برق عجیبی داره… بهم میگن چشم الماسی این برق توی خونوادمون ارثیه… یقموبازکردم ونشستم توبغلش اززیرگلوم بوسیدتاوسط سینم وپرسیددوس داری؟گفتم مال تو. شروع کردبه مکیدن… خوردومن لذت میبردم بغلم کردو خوابوندم روی زمین خودشم خوابیدروسرشومث پسربچه های کوچولوبه سینم میمالیدومک میزد… عاشقش بودم باولع میخورد ومن سرشو نازمیکردم امابغض گلومو گرفت موهای قشنگش سفیدشده بودن… دوس داشتم زاربزنم دوری هم منوافسرده کرد هم اونو پیرکرد… دفعه بعدکه رفتم براش یه پورتره کشیده بودم سرکلاس ریاضی صورت یه دخترباوسواس خاصی کشیدم تایادگاری بدم بهش دادم یه پیراشکی هم براش بردم ازمدرسه رفتم پیشش… بغلش کردم وبوسیدمش… درازکشیدرومبل مث بچه هاپیراشکی گازمیزدمنم موهاشوناز میکردم بهش گفتم اینم مال تو نقاشی رو دادم بهش رفت تو اتاقش که بذاره تو کمدش منم دنبالش رفتم وتواتاق بغلش کردم کلی همدیگه روبوس کردیم اززیرپیراهن کمرمومیمالید وگردنمومیبوسید ودستشوبردطرف سینم…کلی باهم شوخی کردیم وعشقبازی… من خوابیدم وپیراهن وسوتینمو کامل زدم بالاودوباره خوابیدروم وسینه خورد…بهم گفت دوس داری برات بمالمش؟گفتم باش. سراینکه شلوارمودرمیارم یانه بحثمون بودکه من گفتم خجالت میکشم وخودش گردن گرفت… موقع دراوردن شلوارم چشماموبستم وواس اینکه سربه سرش بذارم میخندیدم ودوسه بارپاموزد… پاهام میلرزیدمن دیگه چشماموبازکردم بهم گفت خجالت بکش چشماتو ببند!من بازم خندیدم… میدونست که من چندباری خودارضایی کردم پس زیادباهم رودربایستی نداشتیم… پاموبوسیدوگفت فیساجونم نترس کاریت ندارم… خوابیدوسرشوبردمیون پام وشروع کردبه انگشت زدن توی کسم… فشارمیدادومن ازسوزشش حرصم گرفته بودواذیت میشدم… آه میکشیدم که شروع کردبه لیسیدن ومکیدن سوراخ کسم… دستشوازدورپام حلقه کردوگذاشت روشکمم منم بخاطرسوزشی که داشتم دستشوفشارمیدادم… آخرشکمموبوسیدوبغلم کردچون وقت کم بودزودلباسموپوشیدم ایندفعه محکمترهمدیگه روبغل کردیم ولبامووحشیانه میمکید منوچسبونده بود به دیوارومیبوسید…بهش گفتم معین خیلی دوست دارم… بهم گفت منم د.ست دارم عشقم. روی اومدیم توی حال ومن رومیزعسلی سیگارو مواد دیدم… معین ظرفیتش خیلی وحشتناکه هرچی میزنه حتی نئشه بشه هم معلوم نیست کمرشم ذاتی محکمه تنها کسی که حس شهوتشوبیدارکردواس اولین بار و آخرین بارمن بودم… ماباهم فقط سکس دهنی داشتیم ولی حتی منم براش ساک نزدم فقط اون… قبل از عید هم یکمی دعوا کردیم فهمیدم بخاطر دود ریه هاش عفونت کرده وداره میمیره دیروزم سریه کل کل بچگونه که خودش شروع کرد دعوامون شدوالان باهام سرسنگینه… دعا کنین برگرده من خیلی دوسش دارم… ممنون که میخونین فقط اینم بگم ماچون دنبال این بودیم رابطمون دیگه گناه نباشه سوم همین فروردین موقتاازدواج کردیم واس یه سال… منم شرایطم خاص بودپس بدون اجازه پدرم تونستم صیغش بشم… لطفا بدوبیراه نگین چون من فقط میخواستم یکم درددل کنم

نوشته: فیسا


👍 0
👎 0
17942 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

428539
2014-07-24 14:46:09 +0430 +0430
NA

" ازتون خواهش میکنم نظرندین ودل رنجیده ی منو بیشتر نرنجونین.">>>روش جدید گرفتن نظر خوب از منتقدا :))
15 سال؟ :| سردر این سایت زده 18 به بالا تو اینجا چیکار میکنی :| برو سر درست بچه جون برو فیس :|
“بغضش ازتو چشماش به وضوح زده بود بیرون سرشو انداخت پایین و دوید دور شد”>>>از این جمله دیگه نتونستم شرو وراتو بخونم :|
چرت و پرت که شاخ و دم نداره به داستان تو میگن :|

0 ❤️

428540
2014-07-25 03:21:11 +0430 +0430
NA

جنبه دردو دل رو چرا کسی نداره فکر کردین خبریه هر کس میاد خاطره تلخ یا شیرینش رو مینویسه سریع میاید پایین بهش فحش میدید یا اگه کس شر به تمام معنا نوشته بود ولی خط آخر نوشته قربونتون میرم نظر میدید عالی بود فوق العاده بود بهترین بودی آدم باشید شما کسی رو اینجا پیدا نمیکنید که بهتون پا بده.
خودتون رو جمع کنید باو.من نمره کامل رو به این داستان میدم حتی اگر دروغ بود

0 ❤️

428541
2014-07-25 08:42:37 +0430 +0430
NA

واقعا درکش سخته!!متاسفم که بااین سن کم اینهمه رنج کشیدی تاحالا بچه بودی وقربانی!اما میتونی خودتو ازین منجلاب نجات بدی وراه درستو پیداکنی…واست ارزوی موفقیت میکنم

0 ❤️

428542
2014-07-25 19:38:09 +0430 +0430
NA

ی ذرهــ دلـــم سوخت و ی کوشـــولو هم گیج شدمـــ انقدر بدمــ میاد دو نفر اسمشـــون شبیه باشهـــ اههه رو مخه اصلــــــــا …ولی خیلی تخـــیلی نوشتیــــ داداشت هم خیلی جاکــــشه …اگه دروغ بود ریــــدم دهنت اگرم ن ک جندهــ نشی خوبه

0 ❤️

428543
2014-07-25 22:14:01 +0430 +0430

وای خدا هرچی میخونم به تخمی بودنش بیشتر پی میبرم :)))))))))
چه قضیه ی پیچیده ای هستا، هرقدر میخونم فقط معینه که!!
تو 15 سالته اینقدر دریده ای که صیغه شدی، همسن من بشی چیکار میکنی؟؟!!
پتیاره ای مثل تو درد هم مگه داره؟؟!!
جنده خانم دنیا رو آباد کرده حالا اومده درددل میکنه با ما…
ببین دختر جون! برای صیغه شدن، اجازه پدر لازمه، چون ملاک قانون شناسنامه ست نه کس جر خورده تو! مادامی که شناسنامه سفید باشه، تو دوشیزه هستی هزاری هم کس و کون وارونه داده باشی… کس تلاوت نکن

0 ❤️

428544
2014-07-28 07:22:49 +0430 +0430
NA

این جواب رو به کون کیلر(کون پاره) اولا کس کش جان من تو عمرا داستان ننوشتم ثانیا به تخمم که مدرک دارن رابعا برو تو تالار دوسیابی میبینی کی دنبال پا میگرده بعدش به تخمم میدونستم بعدا یکی درباره نظر من جواب میده اومدم جوابت رو دادم فکر نکنی کلانتری تو کیر منو رو هم نخوردی ملتفتی(کس ناموس آدم دروغگو)کیرم تو اعصابت اوبی

0 ❤️




آخرین بازدیدها