سلام این داستانو با واقعیت زندگیم نوشتم ولی اصراری به حقیقت داشتنش ندارم خواستید باور کنید میل خودتونه ولی لطفا توهین نکنید🙂
من آیدام 18 سالمه با ظاهر و اندام خوب و پوست سفید از ی خونواده نسبتا مذهبی به غیر خودم که زیاد به موضوع حجاب و مذهبیات اهمیتی نمیدم…
این خاطرم واسه پارساله که کلاس یازدهم بودم و الانم چون آخرای مدرسه شده یاد این خاطرم افتادم و گفتم بنویسم
نزدیک به اواخر مدرسه ها بود و منم ی شاگرد خیلی زرنگ اما خجالتی که بخاطر زیباییم همیشه مورد توجه قرار می گرفتم.
یروز که از مدرسه بر میگشتم طبق معمول کلی پسر به قصد متلک انداختن و مخ زنی اطراف مدرسه بودن و مزاحم دخترا میشدن منم که بخاطر ظاهرم دل هر پسری رو میبردم و چند روزی بود ی پسره سیریش همش میومد شماره میداد و اصرار داشت اشنا شیم ولی قبول نمیکردم…
راستشو بگم خیلی دوس داشتم که با پسری ارتباط داشته باشم ولی ترسم از خونواده و افت درسی و بی آبرویی و… جلوی منو میگرفت.
چند هفته گذشت تا اینکه یه روز سر کلاس فهمیدم دوستِ صمیمیم الناز رل زده و همش از اتفاقات سر قرار و حسی که داشت واسم میگفت و حسابی منو به دوس پسر داشتن تحریک کرد. اون روز که به خونه برگشتم موقع استراحت مُدام به شماره اون پسره و حرفای الناز فکر میکردم.بعد از کلی با خودم کلنجار رفتن تصمیم گرفتم که بهش پیام بدم ببینم چطور آدمیه و این شد شروع ارتباطم با اون پسر…
گوشیمو برداشتم که بهش تکست بدم ولی نمیدونستم چی بگم بخاطر همین فقط ی سلام فرستادم و بعد از تقریبا نیم ساعت جواب داد سلام شما و خودمو معرفی کردم و وقتی فهمید کی هستم کلی خوشحال شد و نوشت اصلا توقع نداشتم پیام بدی و سوپرایزم کردی و…خودش رو امیر معرفی کرد و یکم که حرف زدیم قرار شد پنج شنبه اون هفته داخل ی کافه همو ببینیم واسه اشنایی و منم حسابی منتظر اون روز…
بالاخره بعد از چند روز صبر کردن پنج شنبه رسید و قبل از رفتن ی تیپ سکسی و قشنگم زدم با کلی ارایش و کلی به خودم رسیدم و به سمت ادرس کافه ای که ارسال کرده بود راه افتادم
وقتی به اونجا رسیدم انگار که چشماش برق خاصی زد و ی لحظه هم چشمشو از رو چهره و بدنم بر نمیداشت.بعد از یکم سلام و احوال پرسی یهو دستمو گرفت و گفت تا حالا فرشته به این قشنگی ندیده بودم.،عوضی خیلی بلد بود با حرفاش ادمو خام کنه…اون لحظه یکمی جا خوردم و در کنارش اعتماد بنفس زیادی وجودمو فرا گرفت.راستش ازش خوشم اومده بود و ظاهرش تو دل برو و مثبت به نظر میو
موقع سفارش دادن ازم پرسید چی دوس داری گفتم هرچی شما سفارش بدی و اون دو تا قهوه از گارسون خواست و هزینشم خودش حساب کرد…حین صحبتاش از خودش واسم میگفت که قصدش واسه رابطه جدیه و دنبال کسی میگرده که عمرشو واسش بزاره و… از این حرفای گول زننده منم ساده ساده باورم میشد و هر لحظه مهرش بیشتر ب دلم مینشست…
وسط صحبتامون تلفنش زنگ خورد و وقتی جواب داد صدای گوشیشو کم کرد و نمیدونم کی بود و چی گفت ولی وقتی قطع کرد با کلی معذرت خواهی و شرمندگی گفت ی کار ضروری واسش پیش اومده باید بره با اینکه یکم ناراحت شدم و مشکوک به اینکه اون کی بود ولی به روی خودم نیاوردم و از هم خداحافظی کردیم و رفت…
به خونه برگشتم و کلا اون روز حس خوبی داشتم اما تا اخر شب بهم پیام نداد و نمیدونستم مشکل چیه نه ب اون تعریفاش از من ن به بی محلیش و رفتنش!
ساعتای یازده دوازده شب شده بود میخاستم بخوابم
کم کم چشمام گرم خواب شده بود که صدای پیام های مکرر گوشیم منو بی خواب کرد وقتی بازشون کردم دیدم از طرف امیره ولی وقتی چشمم به متنش خورد شدیدا جا خوردم اصلا بهش نمیخورد اینطور آدمی باشه…
(قسمت های بعد +18 میشه)
#aida
نوشته: Aida
عااالی بود.مطمئنم که ادامش خیلی قشنگ میشه چون این تازه قسمت اولشه.ادامه بده به حرفای بقیه هم توجهی نکن عیزم❤️🔥
خیلی زحمت کشیدی نوشتی.
بقیش زجمت نکش . سپاس از شما
تو داستان خوب بنویس کسی توهین نمیکنه قول میدم بهت در ضمن پسره اسمش امیره لاشی بودن تو صحفه اول شناسنامش هست واسه چی تعجب میکنی
لابد ۲۰۶ سفیدم داشت
خدایا به کدوم گناه نکرده، الان آخر عمری باید کصشعرای نیمه تمام ادامه دار کیری یه بچه احمق ۱۸ ساله رو بخونم؟
دوستان اینجا تمرین نویسندگی میکنن، در حد پیامک مینویسن ببینن نظر بقیه چیه،ما نویسنده ی خوب داریم بقیم خب یه سری متوهمن، یه سری نویسنده نیستن ولی کردن و…
شما جزو کدوم دسته ای اکه نویسنده ای این پیامک چیه نوشتی
اکه متوهمی تو همین قسمت اول تمومش میکردی دیگه
اگرم دادی دردت گرفته باید بگم حقت بوده
سریالای تلویزیونی افتادم یهو وسط اتفاق مهم تموم میشن و رومخن ولی تو هنوز شروع نکردی تموم کردی😐
این سوال رو از ادمین محترم سایت دارم
برادر گرامی الان این چی بود ؟
داستان سکسی بود ؟
میشه لطفا بمن نشون بدین جاهای سکسیشو تا ما هم مطالعه کنیم
خدا وکلی گذاشتن این دست چرت و پرتا که نه مقاله است ، نه داستانه ، نه خاطره است، نه لطیفه است ، نه روایت هست ، … حق داستانهای با محتوا وبار فنی بیشتر رو ضایع نمیکنه که بخاطر انتشار این جور مطالب مدتها تو نوبت میمونن و آیا سطح سایت رو پایین نمیاره
خدایی شما مطالب نوشته آبجی شیوا و یا جناب کنستانتین رو با این مطلب قیاس کنین ببینین اصلا قابل قیاس هستن
دیس نمره 31 رو من تقدیمتون کردم ایشالله مبارکتون باشه چون حقتون هست وجدانی
اصرار نداری باور کنیم ولی من این داستانها رو باور میکنم ( نه دقیقا اینو اما صدتا مثل اینو )
مشخصه تو و امثال تو راحت گول میخورید وقتی با یه جمله « فرشته به این زیبایی ندیدم » خرکیف شدی و فک کردی مث خر دارن تورو قشو میکنن و فوراً وا میدین معلومه اونم براتون جا میده! مفت چنگش!
( قشو کردن = برس کشیدن اسب و خر که کیف میکنن ، معادل تیتاپ دادن به خر! یه چیزی رو حیفم اومد نگم . دوستانی که پارسی رو دوس دارن! دقت کنند به استفاده از کلمات بیشتر. وقتی توی ویدیوهای اینستاگرامی و جاهای دیگه حرفهای یه افغانی رو میشنوم ، جدا از لهجه ، واقعا از گستردگی کلماتی که استفاده میکنن کیف میکنم مثل همین سریال آکتور ، ببینید چه کلماتی اون پسره استفاده میکنه)
خاک تو سر خودتو نوشتنت البته تقصیر ادمین کوسشعرا بچها آپ میکنه