شب بخیر بابایی (۱)

1401/10/11

واقعا دوست داشتنی بود، با هر تلمبه ای که تو کونش میزدم یه آه اروم میکشید و دندوناشو به هم فشار میداد.
با اینکه بالای ده بار قبل از اون روز از پشت باهاش رابطه داشتم، اما انگار دفعه اول بودو همونقدر تقلا میکرد. بخاطر ترس از شنیده شدن صدامون توسط همسایه ها نمیتونست بلند تر آه بکشه و من اینو دوست داشتمو باعث شد تلمبه هامو سنگین تر و سریع تر کنم.
پاهاش که رو شونم بودنو به سمت گردنم فشار دادو با لحنی اروم وحرص گفت:

_آرومتر عرفان، نمیتونم تحمل کنم خب.
+خب تحمل نکن. داد بزن، خودتو خالی کن.

کامل خم شدم روش و صورتمو نزدیکش کردم. دوست داشتم از نزدیک تر ببینمش .سعی کرد پاهاشو از روی شونم برداره که نزاشتمو با چندتا تلمبه محکم همزمان با جیغ آرزو ارضا شدم؛ کیرمو کشیدم بیرون و کاندومو انداختم اونور.
سوراخش کامل باز شده بودو با هر نفسش بازو بسته میشد!

آرزو دوست دخترم بود. شیش ماه پیش، روزی که مامانم طلاقشو از بابا گرفت باهاش تویه کافه اشنا شدم.
یه داداش دانشگاهی و یه خواهر متاهل داشت، والدینش فرهنگی بودن و با هزار تا هماهنگیو نقشه واسه سکس میرفتم خونشون.
خیلی منو دوست داشت با همه اخلاقای مزخرفو سردی رفتارم باهاش. بارها باهاش بد اخلاقی کردم، به ارضا نشدنش اهمیت ندادمو ولش کردم، هیچ وقت براش کادو نگرفتمو یکبارم حتی بهش نگفتم که دوسش دارم؛ اما ول کن نبود.
روز اشنایی باهاش بدترین روز زندگیم بود.
مادرم زنی بود عاشق سفرو گردش با دوستاش برعکس بابا.
بابام به چیزی جز فروشگاه و باشگاه فکر نمیکرد. یه فروشگاه لوازم خانگی نسبتا بزرگ داره که خب پول خوبی هم براش در میاره. از سفرو گردش خوشش نمیاد، از شلوغی بیزاره، چندتا دوست صمیمی داره که اوناهم به واسطه بیزنس باهاش ارتباطشونو حفظ کردن!
از وقتی یادمه باهم سرد بودن، مثل زوج های عادی نبودن، پیش هم نمیخوابیدن، خبری از ابراز علاقه نبودو هیچوقت حتی با هم دعوا نمیکردن. برام مثل غریبه ها بودن، تا وقتی مجبور نبودیم باهم حرف نمیزدیم . خبریم از سفر خانوادگیو جشن تولدو برنامه ریزی واسه اینده نبود.
کانون خونواده سه نفره ما هیچوقت گرم نشد، تا اینکه توافق کردن از هم جداشن.
تو بدترین حالت خودم بودمو به بغیه خانواده ها و پدرو مادراشون فکر میکردم، خانواده های پرجمعیت که اخر هفته ها جمع میشدن دور هم و کلی کیف میکردن! میرفتن شمال عکس دسته جمعی لب ساحل میگرفتنو شبو تا صبح کنار اتیش صحبت میکردن!
این اتفاقا روی روحیه منم تاثیر گذاشته بودو نا خودآگاه دوستامو از خودم ترد کرده بودم، بعد از طلاق تقریبا تنها امید من به خوب شدن رابطشون از بین رفت.
بعد از فهمیدن موضوع ‏از خونه زده بودم بیرونو رفتم کافه نزدیک خونمونو یه آیس کافی خواستم، یه تولد گرفته بودنو شلوغ بود.
یه نگاه باحسرت فراوون بهشون کردم، همشون به نظر خوشحال میومدن!حسی که تقریبا برای من ناآشنا بود.
‏شت، فکر کنم زیادی تابلو نگاه کردم اخه اوناهم همشون در حال نگاه کردن من بودن. نگاهمو ازشون برداشتمو دنبال یه میز خالی گشتم، نبود. یه صدای مخملی از پشت سرم شنیدم که گفت: میتونی اینجا بشینی.
‏ برگشتم؛ یه دختر با موهای دم اسبی وهودی مشکی و تقریبا بدون میکاپ اما بی نهایت خوشگل [حداقل از نظر من]. با اینکه نمیخواستم نشستم، سر صحبتو باز کرد، حرف زدیم،آشنا شدیمو بعد چند روز اولین سکسمو باهاش تجربه کردم!
‏آرزو یه سال از من بزرگتره، هم قد منه، تکواندوکاره و طبیعتا محصل. دختر خوبی بود و شدیدا به من وابسته شده بود اما من از اولم بهش علاقه مند نبودم، نمیدونم چرا بهش درخواست دادم، چرا سعی کردم ازش سو استفاده کنم، احتمالا بخاطر عقده بود! آره با خودم فکر کردم شاید یه دوست دختر بتونه منو از این وضع افسردگی خارج کنه و حداقل نیاز جنسیمو برطرف کنه.
‏اما چکنم که حوصله وقت گذرونی باهاشو نداشتمو حتی با سکس باهاشم لذت نمیبردم پس سعی کردم با بدرفتاری از خودم برونمش اما ول کن نبود، میگفت: بامن حرف بزن،بگو چرا اینطوری میکنی!

‏من عرفانم هفده ساله، قد ۱۸۵، وزن حدود ۷۵، کلا به خانواده مادریم رفتمو پوستم بیش از حد سفیده، موهام کاملا لخته و عملا نمیتونم حالتی بهشون بدم به جز چتری که همیشه حسرت یه موی حالت دارو داشتمو دارم! بر عکس بابام!
‏ بدنم تقریبا بدون موی زائده و خب جدیدا زیر زانوهام کمی در اومده بود که اونم هر یروز در میون با شیور میزدم. چون هم آرزو ازشون متنفر بودو بخاطر فتیشش گیر میداد هم تو باشگاه اعتماد به نفس خودمو ازم میگرفت.
‏تازه از مدرسه خلاص شده بودم و تقریبا همه وقتمو با ورزشو مطالعه میگذروندم. دو سال میشد که والیبال حرفه ای بازی میکردمو بخاطر جون نداشتن پاهام یسالی میشد بدنسازیم میرفتمو بیشتر حرکات پا میزدمو شنا و بارفیکسو دراز نشست.دوست نداشتم بدنم عضله ای حجم دار بشه و تقریبا سیکس پکم دراومده بود، اما خیلی معلوم نبود.
نیاز مادی نداشتم، باباهرچی لازم داشتمو برام گرفته بود. گوشی، تبلت، کامپیوتر، دوچرخه و یه کارت بانکیم بهم داده بود که هیچوقت نمیزاشت خالی شه. دیگه دلیلی نداشتم که بخوام باهاش صحبت کنم، با خودم میگفتم شاید اینکارو از عمد کرده و خوشش نمیاد باهام حرف بزنه اصلا!
سلام و خداحافظو خسته نباشیدو غذارو اوردن اوج مکالمه روزانه ما بود.

بدون خداحافظی وبعد چک کردن اوضاع از خونه آرزو بیرون اومدمو با دوچرخم رفتم خونه، دوش گرفتم، کوله رو برداشتمو راه افتادم به سمت باشگاه.
تو محله قیطریه تنها تیم والیبال تیمیه که من کمسن ترین عضو جوانانشم و بغیه دو سه سالی بزرگتر از منن اما به اندازه اونا تو بازی قویمو تو ترکیب اصلیم!
به باشگاه رسیدم با بچه ها دست دادمو رفتم رختکن و واسه تمرین اماده شدم وسط تمرین بعد یه دریافت سرویس، چشممو به توپ دوختمو به پاسور اشاره کردم یه پرش بلند کردمو ناگهان روی هوا خوردم به امیر همتیمیم و محکم با پشت خوردم زمینو پشت سرمم محکم به کف سالن خورد.
گوشم سوت میکشیدو صدای مربیو میشنیدم که اسممو صدا میکرد اما هرچی سعی میکردم نمیتونستم ببینمش.
به خودم که اومدم توی دفتر روی صندلی نشسته بودمو یه لیوان آبقند داده بودن بهم. مربیم پشت میزش بودو در حالی که نگرانیو میشد تو چشماش خوند، گفت:

_حالت خوبه عرفان؟
+سرمو بدنم درد میکنه استاد.

اومد سمتم دستمو گرفتو بلندم کردو یقدم اورد جلو:

_بشینو بلند شو ببینم.
+پشتم درد میکنه و تیر میکشه.
_استخون یا عضله؟
+عضله باسنو رانو یکمم کمرم.
_چیزی نیست، زیاد محکم نخوردی نگران نباش. اما مسابقه ده روز بعد با صنعت شریف لازمت داریم.
+میرسم، تا اونموقع حتما خوب میشم.
_نیاز به ماساژ داری، تا اونموقع قبل و بعد از هر تمرین میدی یکی پشتتو کلا برات ماساژ بده؛ یه نفر که بلد باشه.
سرت اگه تیرکشید یا چشمات باز سیاهی رفت باید بری دکتر.
زنگم میزنم خودم برای بابات توضیح میدم.
+نه استاد، بابام واسه چی اخه؟ چیزی نشده که خوردم زمین فقط.
_ اگه چیزیت بشه مسئولیت داره برای من، میتونی بری.

به خشکی شانس، مرتیکه پاچه خوار! به بابام چیکار داری اخه.
کیو پیدا کنم واسه ماساژ حالا. اونم ماساژ کل بدن، اصلا روم میشه؟

توهمین فکرا بودمو رسیدم خونه ساعت حدودا چهار بود. کلید انداختم و رفتم تو که دیدم بابا خونست. چرا انقدر زود اومده؟

_عرفان؟استادت زنگ زد، گفت که خوردی زمین. الان بهتری؟

نه که خیلیم برات مهمه؟بهتر باشم یا نباشم به حال تو مگه فرقیم میکنه.

+اوهوم خوبم، لازم نیست نگران باشید.
_[با اشاره به قوطی بزرگ رو اوپن] گودرزی گفت هرروز ماساژ لازم داری، اینو از داروخونه خریدم. روغنه ماساژه.
نگران نباش نه بو داره، نه حساسیت داره. امکان نداره واسه پوستت مشکلساز بشه.

یعنی بخاطر من فروشگاهو ول کرده؟الان مثلا نگرانم شده؟
کی فهمید رو پوستم حساسم؟

+بابا لازم نیست شما زحمت بکشید، ماساژ نیاز نیست. دیگه جاییم درد نمیکنه، فقط یکم خستم بخوابم خوب میشم.
_تا دوش بگیری من اتاقمو مرتب میکنم. فقط زود بیا باید برم، از گمرک قراره بار بیاد.

با دیوار دارم صحبت میکنم؟ مثل همیشه اصلا نظر من براش مهم نیست.
رفتم حموم، اومدم لباسامو پوشیدمو موهامو خشک کردم.
ژلی که خریده بودو برداشتمو روشو خوندم و یه سرچ زدم مطمئن شدم واسه پوست بد نیست که هیچ برای زخمو جراحتم مشکل ایجاد نمیکنه! بتری ژلو برداشتم رفتم سمت اتاقش، حدود یکسال میشد که پامو تو اتاقش نزاشته بودم! چقدر مرتب بود.
بابا ۳۷ سالشه. قدش بلنده، شاید ۱۹۰باشه، از جوونیش عاشق فیتنسو بدنسازی بوده که تا الان ولش نکرده و بدنش واقعا رو فرمه. زمستونو بهارو تابستون نداره، اون همیشه استایل رسمی داره یه مجموعه بزرگ کت و پالتو فقط داره که هر روز یکدومو میپوشه! تو سن کم به اسرار پدربزرگ مامانو گرفته و خیلی زود بچه دارشدن. یکم ته ریش میزاره وتقریبا نصف موهاش سفید شده که خب جذاب ترش کرده.

_ چرا لباس پوشیدی؟
+ام حواسم نبود.
_بزار کمکت کنم.
+لازم نیست، خودم میتونم.

تیشرتمو که دراوردم تازه فهمیدم چقدر ازش خجالت میکشم.
کش شلوارو باز کردمو آروم و با شک کشیدمش پایین. یه شرت گیاهی فقط پام بود سرمو که اوردم بالا دیدم زل زده به پاهامو بعد نگاهشو برداشتو به تختش که رو تختیو کامل روش پهن کرده بود، اشاره کردو گفت:

_بخواب اینجا، رو شکمت. عضلاتتو شل کن

تاحالا هیچوقت جلوش لخت نشده بودمو اولین بار بود. فکر اینکه بخواد شورتمو هم در بیاره مثل خوره افتاده بود به جونمو حس میکردم صورتم شدیدا قرمز شده.خیلی آروم رفتم سمت تختش و وسط تختش خوابیدم، دستامو گزاشتم زیر سرم، پیشونیمو گزاشتم روشونو خودمو سپردم بهشو چشمامم سفت بستم.
منکه تو باشگاه همیشه جلوی بچه ها همینطور لباس عوض میکنم!تاحالا یادم نمیاد یزره برام وجودشون مزاحم باشه، پس چرا جلوی بابا اینجوری شدم؟
ضربان قلبم شدیدا رفته بود بالا و احساس میکردم دارم یخ میزنم.
بابا که تو این فاصله پلمپ ژلو باز کرده بودو پیرهن خودشو که آستین بلند بود در اورده بودو با رکابی بود، اومد روی تخت.
با نزدیک شدنش بهم ناخودگاه یکم پام لرزید.
حس عجیبو ناشناخته ای بود برام، اینکه براش مهم باشم،
نگرانم باشه، بخاطرم کارشو ول کنه بره دنبال ژل بگرده و بیاد بخواد منو ماساژم بده!
فکر کنم متوجه پریدگی رنگ صورتو اون لرزش پام شده بود، دستاش که با اون ژل یا روغن شدیدا چرب بودو گزاشت رو شونه هاو کولمو یکم فشار دادو گفت:

_عرفان، چرا انقد به خودت سخت میگیری؟ نگران نباش من دوره ماساژ گذروندمو واسه خیلیا انجام دادم. کارمو بلدم درد نداره، لازمم نیست خجالت بکشی.
+بخاطر درد نیست بابا، یکم خستم، میشه زودتر تمومش کنید.
_مربی گفت با باسن خوردی زمین تاکید کرد کل بدنت ماساژ لازم داره.

تو شوک حرفی که زده بود، بودمو تا اومدم چیزی بگم دستشو از شونم که داشت اروم فشار میداد برداشت، گزاشت رو کش شرتمو با یه حرکت کشید پایین و تا اخر رفتو از پام در اورد.
همزمان برگشتمو با حرص و حالت عصبانی گفتم:بابااااا.

_مگه نگفتی خسته ای؟بزار زود تمومش کنم و برم پی کارم دیگه.

عملا کاری نمیتونستم بکنمو حس خجالت نزاشت بیشتر از این باهاش تو اون حالت چشم تو چشم بشمو محکم سرمو بردم پایینو گزاشتم روی دست چپم به سمت بازوم جوری که صورتم معلوم نبود.
باز روغن ریخت روی دستش و بعد فاصله بین شونه و بالای کونمو دست کشیدو چرب کرد. روغنش گرم بودو و ترکیبش با دست بابا یه حس خوبی بهم میداد که نتونستم جلو خودمو بگیرمو کیرم بالا فاصله راست شد.
دست سنگینی داشتو حدود ده دقیقه بالاتنمو میمالیدو واقعا کارشو بلد بود چون خستگیمو داشت در میکرد، اما به سمت کمرم که میرفت هم به خاطر قلقلک هم درد گاهی اخ ریزی میگفتم.
چند بار هم جلو و پشت بازومو ماساژ دادو انواع حرکتو روشون پیاده کرد.
روغن جوری بود که هر چند دقیقه زود جذب پوست میشدو خشک میشد و دوباره دستشو چرب میکرد.
همین حین بود که من متوجه شدم چقدر خجالتیو چقدر بدنم به لمس حساسه! نفسام بلند تر شده بودو دست خودم نبود و باورم نمیشد از کشیده شدن دست بابا به بدنم تحریک میشم و لذت میبرم.
به طور کلی تو فکر بودمو سعی میکردم حرفی نزنم تا متوجه صدای تغییر کردم نشه و بلکل فراموش کرده بودم که شورت پام نیستو لخت مادر زادم که یهو دستاش که تازه چرب کرده بودو گزاشت رو لپای کونم!
منم انگار برق گرفتم و بدنم غیر ارادی یه تکون خوردو سرم یکم اوردم بالا و باز بردم پایین. بابا هم که واکنش منو دید یه پوزخند زدو من اینو از صدای نفسش که بلند شد فهمیدم.
بعد حدود سه چهار ثانیه فشار دستشو بیشتر کردو رفت به سمت رونم! اگه میتونستم لمس شدن بالاتنمو تحمل کنم این حرکتشو دیگه واقعا نمیتونستم، درد عضله و خجالت از لخت بودن جلو بابا و نوازش اون قسمت از بدنم باعث شد کیرم که نیمه خواب بود تو بزرگترین حالت خودش قرار بگیره و من ناخودآگاه یه آی کشدار بگم.
بابا دست راستشو بین جفت ران پام گزاشت به طوری که انگشتاش رفتن لای پام دست چپشو گزاشت رو بازوم و گفت:

_پسرم، انقدر بدنت درد میکنه؟چرا نگفتی ببرمت دکتر؟ اگه میخوای حاضرشو بریم ویزیتت کنن.

من بخاطر سوتی که داده بودم ناراحت بودم از طرفی بین رانم تا این لحظه بیشترین لذتو بهم میداد از لمس شدن توسط دستش. نفس گرفتم تا بتونم حرف بزنم و سعی کردم عادی باشم اما به بدترین شکل ممکن، ارومو با مکث گفتم:

+نه بابا بخاطر درد نیست، لطفا ادامه بدین زود تموم شه!

لعنت، این چه حرفی بود زدم اخه. اگه بخاطر درد نیست پس بخاطر چیه؟الان میخوای براش توضیح بدی؟
نفس که گرفت گفتم الان میپرسه پس واسه چی آه میکشی که هیچی نگفتو رفت واسه ادامه مالش پام.
انگار با من لج کرده بودو مدام به روی ران پام مانور میدادو هی میومد بالا و به کونم دست میکشید، ضربه آروم میزدو میمالید.
منم از استرس اینکه پیش ابم رو تختیو خیس کنه یا بگه برگرد اونورتم ماساژ بدم قلبم اومده بود تو دهنمو دیگه تحمل حرکتای دستش روی رانو کونمو نداشتم.
بالاخره رفت سمت زانو و پشت ساق پام که خب یه نفس راحت کشیدمو میدونستم اونجا عملا حساس نیست. چون آرزو خیلی با پاهام ور رفته بود.
کارش که تموم شد ساعتو نگاه کرد منم تو این فکر بودم که چطور بدون دیده شدن این کیر بی صاحب اتاقشو ترک کنم که دستاشو گزاشت روی شونمو گفت:

_به نظرت پشتت بهتر شد؟
+آره، ممنون.
_جاییت اگه بیش از حد درد میکنه لطفا بگو.
+نه، من اونقدری محکم نخوردم زمین (واقعیتم همین بود، درد خاصی نداشتم).
_من یکم دیرم شده. میرم فروشگاه.[پتو رو گزاشت رو تخت]خیلی خسته ای، همینجا بخوابو استراحت کن.

لباساشو پوشید خداحافظ گفتو رفت، درم بست.

دوروز بعد بازم نوبت باشگام بود. صبحش شیو کردم دوش گرفتمو صبر کردم بابا از باشگاه بیاد. یکم دیر کرد. منم استرس داشتمو از طرفی دلم واسه دستای بابا تنگ شده بود اما مدام سعی میکردم خودمو متقاعد کنم که این حسم طبیعیه. وقتی اومد تو این فکر بودم بهش بگم که خودش پیشقدم شد:

_پسرم یکم دیر شد ترافیک بود، تو باید ساعت چند سالن باشی؟
+زیاد دیر نیست، دو.
_اوکی پس برو تو اتاق تا منم بیام.

رفتم تو اتاقش لباسارو کندم تو این فکر بودم شرتو باز در بیارم یا نه که در زدو اومد تو. از پشت پهلومو گرفتو هولم داد سمت تختو بدون حرف راهنماییم کرد که بخوابم.
وقتی خوابیدم روتخت شرتمو گرفتو کشید پایین من کونمو یکم بردم بالا که راحت تر دربیادو انداختش پیش بغیه لباسام رو زمین.

اصلا روم نمیشد بهش یه نگاهم بکنمو بازم سرم بردم پایین وصورتمو پنهان کردم.
اینبار ژلو ریخت رو بدنمو با دستش مالید به پوستم.
با زرافت کمتری کارشو میکردو این منو کمتر تحریک میکرد اما بازم قبل از رسیدن به کونم راست کرده بودم. کارش با کمرم تموم شدو ژلو ریخت رو کونو رانم در آخرم یکم بین کونم.
نفسمو حبس کردمو شروع کرد. امروز محکم تر کارشو میکرد و فشار دستش بیشتر شده بود و هی کون و رانمو به لرزه در میاورد. منم دیگه نفسام به شماره افتاده بودو داشتم رسما جون میکندم تا صدام در نیاد.
ایندفعه دو برابر دفعه قبل ران و کونو ماساژ داد و رفت سراغ ساق پا و بعدش بازم اومد سراغ ران!
دیگه کلافه شده بودمو نمیتونستم تحمل کنم از طرفی نمیتونستم حتی بهش بگم بسه چون صدام واقعا عوض میشه تو اون شرایط.
در آخر یه ضربه اروم با کف دست زد به کونمو همونجا نگه داشتو گفت:

_اگه خیلی دیرت شده یا خسته ای خودم برسونمت؟
و همچنان دستش روی کونم بود! صدامو یکم صاف کردمو سرمو اوردم بالا گفتم:
+نه با دوچرخه سریعتر میرسم، ممنون.
_پس پاشو برو زودتر تا دیر نشده.

و رفت روی صندلی کنار میز نشست!
منم کیرم تقریبا راست بود، یکم دستو پامو کشیدم که مثلا خسته امو اینا که گوشیشو برداشت منم پشتمو کردم بهش از تخت اومدم پایین لباسام چند قدم جلوتر از صندلیش بود و من دوتا راه داشتم یا جلومو بهش کنمو لباسارو بردارم که در اون صورت کیرمو میدید یا پشتمو بهش بکنم که خب!
پشتمو کردم بهش سریع لباسارو برداشتمو از اتاقش رفتمو درو بستم ساعتو نگاه کردم یکو نیم بود. سریع لباسای باشگاهو جمع کردم گوشیو هدفونو گرفتم. با آسانسور رفتم پارکینگو با چرخم زدم بیرون. سر خیابون که رسیده بودم یهو یادم اومد شیکرو که گزاشته بودم تو فریزر تا آبمیوه و تقویتیمو تگری کنه رو برنداشتم!
یه نگاه به ساعت کردمو برگشتم نگهبان درو باز کرد چرخو گزاشتم قفل کردم آسانسورها بالا بودن از پله ها رفتم کارتو کشیدم در باز شد.
وقتی وارد پذیرایی شدم میخواستم برم سمت آشپزخونه که دیدم تلوزیون روشنه رومو کردم طرفش و درجا خشکم زد!
نگام به تیوی افتاد که یه فیلم گی سن پایین روش پلی بود و یه پسر زیر بیست سال داشت روی یه کیر بالاو پایین میشد.
صدایی ازش نمیومد چشممو از تلوزیون برداشتم که پشمام ریخت.
بابا جلوی تیوی رو مبل نشسته بودو کیرش دستش بود.
و ارضا شده بود؛ ایرپاداشو از گوشش دراورد. و یه لحظه فکر کنم منو تو شیشه اسپیکرای بغل تلوزیون دیدو در حالی که کیرش دستش بود برگشتو منو دید!

ناخوداگه نگاهم رو کیرش قفل شده بود. بعد دو ثانیه به چشماش نگاه کردمو گفتم:

+ب.بب. ببخشیدبابا، شیکرمو جا گزاشتم.

منتظر جواب نشدم، سریع شیکرو از فریزر برداشتم و رفتم بیرونو درو بستم.

کلم داغ شده بودو چیزی که دیده بودمو باور نمیکردم.
بابا داشت جق میزد؟ چرا فیلم گی داشت میدید؟ یا خدا دقیقا بعد از ماساژ من آخه؟
یعنی با بدن من تحریک شده و فیلم گی دیده؟

شوکه شده بودم. نفهمیدم چجوری رسیدم سالنو تمرین کردمو برگشتم.
گیج بودم وقتی رسیدم جلوی در واحدمون و خواستم درو باز کنم کارت تو دستم لرزید. اگه باز بابا تو باشه چی؟
چطور باهاش چشم تو چشم بشم.
رفتم تو یه نفس راحت کشیدم چون خونه نبودو مثل همیشه سرکار بود.

دوش گرفتم، نیم ساعتی تو وان دراز کشیدم، اومدم بیرونو تواتاقم موهامو خشک کردم. بوخورو روشن کردمو افتادم رو تخت.
آروم شده بودمو عقلم داشت کار میکرد تازه.
بابا ایندفعه ببشتر با کونم ور رفت. اون دست گزاشتناش رو پاهامو سعی کردنش برای باز کردن سر صحبت علکی نبودو میخواست ببشتر منو اونجوری لخت ببینه.
از طرفی حالم گرفته شده بودو اعصابم یکم خورد شد چون حس کردم ازم سو استفاده شده اما شدیدا تحریک شدم و زدم بالا.
و بعدش دلم واسش سوخت. چند ماه بود مجرد مونده و طبیعتا سکسی نداشته. همش سرش تو فکر کارو بارش بود.
قبل از اونم با مامان رابطش افتضاح بود.
بایدم تحریک شه خب، من مگه نشدم؟
من با لمس شدن بدنم بدون اینکه حتی ببینمش داشتم میمردم، خب اون کسی بوده که داشت میمالید.

تصمیم گرفتم صبر کنم تا بیاد تا بازم ماساژ بده. اگه دیگه نمیرفتم واسه ماساژ عملا دیگه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نمیشد. همون چند لحظه که واسم وقت گزاشتو نگرانم شده بود، بخاطرم کارو بارشو ول کرده بود برام کلی ارزش داشت.

یه شرت تنم بود که هفتی نبود. رفتم تو پذیرایی رو مبل نشستمو صبر کردم تا بیاد. گیم زدم، شام خوردمو انیمه دیدم اما نیومد. ساعت یازده شده بود. بعد انیمه دیدن خوابم اومده بود گوشیو خاموش کردمو بازم رفتم تو فکر…
سابقه نداشت انقدر دیر کنه، اخر شب فروشگاه خلوته و خوده فروشنده ها تعطیل میکنن. لازم نیست بابا بمونه.
نکنه بخاطر چشم تو چشم نشدن با من دیر اومده؟ یوقت نره بلایی سر خودش بیاره.
باید بهش زنگ بزنم.

خوابم برده بودو وقتی بیدار شدم همون لحظه اومده بود. سرو وضعش به هم ریخته ،موهاش شونه نزده و
یکمم چشمش قرمز شده بود.
تا دیدمش بدون فکر گفتم:

+بابا، چرا انقدر دیر کردین. قرار بود ماساژم بدینا.
_[چند لحظه مکث کرد] امم؛ببخشید بابا. پاک یادم رفت. خواب بودی؟
+تازه چشمامو بسته بودم. منتظرتون بودم.
_خیلِی خب، برو تو اتاقم منم میام الان.
+اگه خیلی خسته این بزاریمش واسه فردا.
_نه سرکار نبودم، برو میام الان.

رفتم تو اتاقش، طبق معمول همه جاش مرتب بودو رو تختی صاف بود. ایندفعه خودم شرتمو در اوردم رفتم روی تخت خوابیدمو رومو سمت در کردم تا ببینم کی میاد.
بعد چند لحظه اومد یه رکابی تنش بودو شلوار راحتیش.
اصلا تو چشمام نگاه نکرد. ژلو گزاشته بود تو کمد دیواری، درش اورد.

سریع اومد رو تخت. ژلو مستقیم ریخت روی بدنم اما اینبار از بالا تا پایین کلا.
بوی الکل میداد، حتما حسابی بعد از اون داستان اعصابش به هم ریخته. اما چون ادم بد مستی نبود اصلا متوجهش نشده بودمو خب بعد فهمیدنش یکمم خوشحال شدم. چون راحت تر میتونم باهاش صحبت کنم.
دستشو کشید روی بدنمو روغنو پخش کرد. این حس لعنتی برای من تکراری نمیشه.
انگار تمام سلولای عصبیم زیر پوست رانو کونم جمع شدن.
عصبی بود، حرکات دستش محکم تر و سریع تر شده بودن.

بعد حدود ده دقیقه که دیگه اعصابش خراب شده بودو با حرص بدنمو فشار میداد یکم ترسیدم.
باید سر صحبتو باز میکردم. یا شایدم یه راست باهاش صحبت میکردم. چند روزی بود تو اوج تحریک بودمو ارضا نشده بودم. تا اون لحظه بهش فکر نکرده بودم اما دلم سکس باهاشو میخواست.

+بابا، واسه اتفاق ظهر از دستم عصبانید.؟
_این تویی که باید عصبی باشی.

صدام عوض شده بودو تو اوج لذت بودم. نفسام تند تر شده بود. کیرم تو راست ترین حالت ممکن بود.

+با بدن من تحریک شدین؟
_مگه تو نشدی؟

یه نفس عمیق کشید، با یه دست پهلومو گرفت با یه دست، دستمو و با یه حرکت منو برگردوند.
منکه اصلا انتظارشو نداشتم نتونستم مخالفت کنمو کامل برگشتم.
بالاخره باهاش چشم تو چشم شدم.
اومد روی رانم نشست. یه نگاه به کیرم کرد. خیز برداشت روبه جلو. از بازو هام گرفتو دستامو برد بالا و اومد جلوتر و صورتشو اورد جلوی صورتم.
هیچ صدایی به جز نفسای سریع بلند و پشت سرهم من شنیده نمیشد.
دست راستشو بلند کردو خیلی آروم برد سمت کیرمو لمسش کرد. لبشو اورد جلوتر.

+[با یه لحن خواهشیو التماس مانند] پسرم، نمیتونم جلوی خودمو بگیرم، اجازه میدی؟

هیچی نگفتم نفسام تند تر شد، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. به لباش که نگاه کردم نا خود اگاه لبمو با زبونم تَر کردم.
با این حرکتم اوکیو گرفت. سرشو نزدیکتر کرد. با حوصله هرچه تمام لباشو گزاشت رو لب بالاییم که خشکی هم زده بود.
یکم فقط لبمو فشار دادو تمام. احتمالا فکر میکرد من خوشم نمیاد.
دستش که رو کیرم بودو شروع به تکون دادن کرد. از سر لذت گوشه لبمو گزیدم.
حرفی واسه گفتن نداشتم. زبونم بند اومده بود.
رفت پایین تر شروع به نوازش دستام کرد. بوسه های ریز به بازو و سینم میزد که تحمل کردنش برام سخت بود. مدام سعی میکردم صدام در نیاد.
دستشو از بازوهام کشید پایینو زیر بغلو سینمو لمس کردو آروم فشار دادو رفت سراغ شکمم.
با نوک انگشتاش نوازش میکرد. برام زیباترین لحظه ممکن بود. نوازش پدرانه!
دستام هنوز بالا بودنو مدام نفس نفس میزدم.
دستشو از پهلو هام برد به سمت زیرم و از کونمو یه چنگ انداختو برد پایین پاهامو برد بالا. دستاشو که کشید لای پام نفسم بند اومد اما وقتی شروع به مک زدنش کرد دیگه نتونستم تحمل کنمو صدام در اومد. چندتا اه کشیدم.
ولم کرد پاهامو برد بالاتر رفت پایین و یهو لذت بخش ترین لحظه زندگیمو تجربه کردم.
داشت سوراخمو میلیسید. زبونشو روش میکشیدو
سعی میکرد بکنه توش دستشو اوردو گزاشت لای پام. دیگه نقطه ضعفمو فهمید. از ته دلم آه کشیدمو از لذتش کیف کردم.
فقط سی ثانیه لازم بود تا تو همچین وضعی ارضا بشم.
اومدم دستمو ببرم سمت کیرم تا خودمو خالی کنم قطره های اول اومد.

یادم نمیومد انقدر آب ازم خارج شه بابام سرشو اورد بالا. خندش گرفته بود!

_یعنی انقدر لذت بردی دیوونه؟

و بازم شروع کرد به لیسیدن سوراخم.
بعد پنج دقیقه بازم کیرم همونقدر راست شده بود. اتاق از صدای ناله هام پر شده بود بابا انگشتشو گزاشت روی سوراخم و مالیدش.
چند دیقه بعد چربش کردو هولش داد تو. خیلی حوصله به خرج ندادو یکم بعد کامل انگشتش توم بود و دستش مدام رونمو نوازش میکرد، سوراخم سوزشش شروع شده بود اما اونقدری نبود که نتونم تحمل کنم. چند بار در اوردو باز فرو کرد که سوزشش بیشتر شد.
منم همزمان ناله هام از سر لذت کمتر شده بود.
همین حین بود که سعی کرد انگشت دومو هم داخل کنه.
گفت:عزیزم یکم درد داره.
نفسو حبس کردم. یه عالم ژل ریخت روم و روی انگشتش.
انگشتاشو به هم فشردو گزاشت دم سوراخم.
لبشو گزاشت روی رونمو یه لیس زد. لای پامو میک زدو انگشتاشو یکباره تا نصف کرد توم!
دیگه واقعا درد داشت. اخو اوخم بلند شد. اومدم خودمو بکشم بالا که نزاشت. انگشتاشو در اوردو باز چرب کرد آروم گزاشت دم سوراخم اینبار اهسته و پیوسته تا اخر فرستادو
با اون دستش کیرمو برام مالید. دردش امونمو برید اما ترکیب اون درد با لذت نوازش شدن کیرم ترکیب خوبی شده بود.
دیگه خجالت نمیکشیدمو صدامو یکم بالا برده بودم. سعی میکردم جوری نشه که بابا ضد حال بخوره اما واقعا سخت بود.
بعد چند مین انگشتاشو کشید بیرون یه وسیله داد دستمو گفت:

+میخوای بری سرویس؟
_اوهوم.

اتاقش مستر بودو دستشویی، حمام داشت. اما چون حمومش وان نداشت اکثرا از حموم پیش پذیرایی استفاده میکرد.
کاربرد اون وسیله که بهم دادو سریع فهمیدمو هر طور بود خودمو تمیز کردم سریع اومدم بیرون.
بابا خودشو رسوند بهم. شلوارشو پیرهنشو در اورده بودو بوی اسپریم میومد.
بغلم ایستادو پهلومو گرفت. سرمو بوسیدو راهنماییم کرد سمت تخت.
بازم همون حالتو گرفتم. اسپری روی میزو کاندوم تو دستش بود.

_عزیزم قبلا با کسی بودی؟این نیازه؟
_معلومه که نه.

بازم برای چند لحظه سوراخمو لیسید که بازهم کیرم راست بشه. یکم ماساژش داد.
شورتشو در اورد. کیر من حدود سیزده یا چهارده سانته. مال بابا راحت دو سانت از مال من بزرگتر بود.یکمم کلفت تر.

با دیدنش یاد درد انگشتا افتادم . نگامو از روش برداشتمو کف دستامو گزاشتم زیر سرم.
پاهامو گرفت بالا و سر کیرشو به سوراخم مالیدو بالا و پایین کرد. از لحظه اول تا الان اون حس خجالت همرام بود.

کیرش و سراخمو چرب کرد.
تنظیم کرد روی سوراخمو آروم فشار داد.
کم کم فشارو بیشتر کرد تا سرش رفت توم. درد داشت. دستامو از روی بالشت برداشتمو اوردم بغلمو تختو چنگ زدم، نفس گرفتم واسه اه از سر درد که ناگهان فشارشو زیاد کردو تا آخرم کرد توم جوری که با کونم تیزی موهای تازه شیو شدشو حس کردم.
ایندفعه جوری نبود که بتونم صدامو کنترل کنم. نا خود اگاه گفتم: بیشعو… آاااخ تقریبا جیغ زدمو ادامه دادم اشک تو چشام جمع شده بودو از درد کمرمو میبرد بالا و به تخت میکوبیدم.
پاهامو باز کردو دستامو گرفت. اوردشون بالا.
صورتشو نزدیک کرد. موهام کاملا ریخته بودن جلوی صورتمو چشمام. یه بوسه به لبم زد. موهامو فوت کرد. به چشمام خیره شد. صدام بریده شده بودو جوری نفس میکشیدم انگار چند کیلومتر دویدم. دو باره به لبم بوسه زد.
یه قطره اشک از گوشه چشمم اومد رفت روی بالشت.
گفت: منو ببخش اما نمیتونم خودمو کنترل کنم خودشو صاف کردو یه دستمو با خودش برد سمت لبش پشت دستمو بوسیدو بعد محکم فشار دادو رهاش کرد.
از زیر زانو هام گرفتو کیرشو حرکت داد به سمت عقبو یه تلمبه اروم زد.
صدای من دوباره در اومد.
یک دقیقه بعد یه تلمبه کامل زدو کم کم سرعتشو زیاد کرد.
دردم کمتر شده بود اما همچنان دور سوراخم میسوخت دستمو بردم سمت کیرمو نگه داشتم.
عقبو جلو شدن کیرش عجیب ترین حسی بودکه تجربه کردم.
پر و خالی شدن بخشی از بدنمو کشیده شدن کیرش به دیواره کونم واقعا لذت بخش بود. جوری شده بود که حتی سوزششم دوست داشتمو بابا اینو از صدام فهمیده بود.

کیرشو در اورد منو برگردوندو داگی کرد بعد کمرمو فشار دادو گفت: عزیزم کمرتو بده تو. انجام دادمو کیرشو تنظیم کردو آروم فرستاد تو و بازم شروع به تلمبه زدن کرد. تو این حالت دردم کمتر شده بود. صورتم روی بالش بودو من مدام ناله میکردم.
سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرد. دردم بیشتر شد اما حس لذتش بیشتر بود.
حدود پنج دقیقه هم تو این حالت ادامه داد.
دوبار برم گردوندو پاهامو انداخت روی شونش. اینبار کیرشو محکم فرو کرد توم که خیلی دردناک بودو دوباره نا خوداگه چشمام خیس شد دستمو گرفتو یه بوسه دیگه به پشت دستم زد.
خم شد کامل روم. یه تلمبه سنگین زدو کل بدنم تکون خورد.
بعد ادامه دادو دستاشو ستون کرد.
دردو لذتم تو اوج بود. باعث شده بود کامل اشکام در بیادو به گریه افتاده بودم. سوزشم زیاد شده بود هی میخواستم بگم بابا کافیه اما لذتو شهوت این اجازه رو بهم نمیداد. باباهم تو اوج لذت بودو خیره شده بود به صورتمو یکم آب دهنش از گوشه لبش چکید روم.

تلمبه هاشو شدید تر کرد با هر تلمبه برخورد بدنش با من صدا میداد.
رسما داشتم گریه میکردمو دیگه خبری از اه کشیدنام نبود.
موهای لَختم که ریخته بودن جلوی صورتم تقریبا با اشکا و عرق پیشونیم خیس شده بودن. نمیزاشتن درست صورتشو ببینم.
هرچی تلمبه هاش سنگین تر میشد صدای گریه من بالاتر میرفت. کیرم داشت به شکمم کشیده میشد نزدیک ارضا بودم اما بدن بابا نمیزاشت دستمو سمتش ببرم.
اون حس گریه کردن زیر بابا، بابایی که تا یه هفته پیش یه کلمه هم باهاش صحبت نمیکردم اما الان منو میبوسیدو سنگین ترین تلمبه هارو توم میزد، دیوانم کرده بود. لذتم وصف نشدنی بود، دردم کم شده بودو لذت کامل به درد غلبه کرده بود.

بالاخره آبم اومد. بدون حتی دست زدن بهش!
هر قطره ای که بیرون میزد خودم حس میکردم که سوراخم کیر بابا رو به بیرون هول میدادو میفشرد. بابا صداش در اومد. کیرشو بیرون کشیدو با شدت هول داد تو و چنان تلمبه میزد که حتی صدای تختم در اومده بود.
جیغ و گریم با هم ترکیب شده بود، دندونام بس که به هم فشار داده بودمشون درد میکردو متکای زیر سرم از اشکام خیس شده بود.
بالاخره آبشم اومدو با چندتا میشه گفت نعره خودشو تا اخرین قطره توم خالی کرد.
کشید بیرونو مثل جنازه بغلم افتادو نفس نفس میزد.

آرزو رو درک کردم. چه دختر قوی بود.
هیچوقت زیرم گریه نکرد.

بابا هنوز داشت نفس میگرفتو من هق هق میکردمو صدای گریم کم شده بود.
حدود یک دقیقه بعد بلند شد. اومد سمتمو روم نشست. به سمت صورتم خم شد.بازم دستامو برد بالا و ول کرد آروم گفت:

_تو چرا انقده خوشگلی پدر سوخته؟

موهای جلوی صورتم خیسه خیس بودن صورتم عرق کرده بود. با دستش آروم موهارو کنار زد. چند تا بوسه به چشمای خیس اشکم زدو با پشت انگشتاش گونمو نوازش کرد. دستاشو گزاشت روی بازو هامو لبشو گزاشت رو لبم یکم زبونشو هول داد اما باز ولم کردو بهم خیره شد.
احساس کردم فکر میکنه من چندشم میشه.
دستامو بردم پشت سرشو هول دادم سمت خودمو یه لب آبدار ازش گرفتمو زبونشو خوردم.

از زیر بغلام گرفتو کمکم کرد روی زانو هام بشینم. خودش چهار زانو رو بروم نشست.
سوراخم هنوز میسوخت.
چشماشو به چشمای خیسم دوخت.

_تا حالا بهت گفتم چقدر برام مهمی؟
+مگه هستم؟
_[دستامو گرفتو فشار داد] تو مهمترین شخص زندگیمی.
تنها دلیل خود کشی نکردنمی. همیشه سعی کردم انقدری پول در بیارم تا تو لازم نباشه دست بکاری بزنی.
میدونستم ازم خوشت نمیاد، به خاطر همون سعی میکردم باهات حرف نزنمو بهت گیر ندم.
+بابا خیلی نامردی. من همیشه آرزوم گذروندن وقت با تو بود.
_[لبخند زد] بالاخره بهم گفتی تو؟ پس چرا انقدر با من سرد بودی دیوونه؟منو ببخش، خیلی فشار روم بود. امشب باهات خشن بودم.
خیلی درد کشیدی. اما جای من نیستی تا بدونی چقدر زیبایی. چه پوست صافی داری. چه بدن نرمی داریو گریه های بچگونت چقدر ادمو روانی میکنه!

بازم اشکم از گوشه گونم اومد پایین. به آرزوم رسیده بودم.
بابا منو دوست داشت که هیچ بهم ابراز علاقه هم کرد. همه این مدت منو دوست داشت؟ چقدر حرف زدن باهاش خوب بود.
شدیدا احساساتی بودم. بغض ده سالم ترکید پریدم بغلشو پاهامو دور کمرش حلقه کردم. یه دستمو از زیر دستشو یه دستمو از روی شونش حلقه کردمو به بلند ترین شکل ممکن شروع به گریه کردمو مدام بهش میگفتم خیلی دوسِت دارم بابایی.
منو محکم به خودش فشار دادو شروع کرد نوازش کمرم.
گفت منم دوست دارمو گزاشت گریمو بکنم چند دقیقه ای با صدای بلند گریه کردم.
عقده هامو خالی کردم.

گریم که شدتش کم شده بود تو اینه قدی رو به روم خودمو دیدم چشمام انگار کاسه خون بود که بین موهام پنهان شده بود.
بابا تا لحظه اخر سعی نکرد منو از خودش جدا کنه و خودم پیشقدم شدمو دوبارو نشستم جلوشو بهش خیره شدم.

از روی میز کنار تخت دستمال برداشت. تو موهام دست انداختو از جلوی صورتم کنار زدشون. بعد چند تا بوسه اروم به چشمام؛ اشکامو تمیز کرد.
از پهلوم گرفتو خوابوندم رو تخت. با یه دستمال دیگه بدن منو خودشو تمیز کرد.
پتورو اورد انداخت رو تخت. با گوشیش لامپای خونه رو به جز شبخواب راهرو خاموش کرد.
بغلم خوابیدو دست راستشو هول داد زیر گردنم. پتورو کشید رومون.
دستمو گرفتو اورد بالا و بوسید.
یه بوسه هم روی بازوم زدو دستشو انداخت رومو اروم منو به سمت خودش کشیدو گفت:

_ شب بخیر عزیز دلم.

شدیدا خوشحال بودم.
اصلا دردمو احساس نمیکردم.
دلیل سردی رابطش با مامانو فهمیده بودم. اون همجنسگرا بود.
فهمیده بودم که منو دوست داشتو این منه احمق بودم که پسش میزدم.
یه بوسه رو بازوی رگ دارش که زیر سرم بود زدمو گفتم:

“شب بخیر بابایی”

ادامه...

نوشته: Luckyfer


👍 60
👎 4
134901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908963
2023-01-01 01:27:58 +0330 +0330

اولین لایک تقدیم به شما

2 ❤️

908979
2023-01-01 01:53:46 +0330 +0330

از شرم زیاد نتونستم باقیشو بخونم…کاش شوگر ددی بود حداقل


909004
2023-01-01 06:15:25 +0330 +0330

دوستان عزیزم این فقط یک داستان حاصل تخیل مغزم بودو دوتا نکته هست که باید حتما بهش توجه کنید: اول اینکه در واقعیت به هیچ وجه حتی با عزیزترین شخص زندگیتون هم قبل از انجام ازمایش بدون کاندوم سکس نکنید. و دوم اینکه با پارتنرتون مثل داستان خشن نباشید و هروقت فکر کردید مفعول داره اذیت میشه یا تقاضای تموم شدن سکس رو داره فورا باید سکس رو متوقف کنید در غیر این صورت شما متجاوز هستید. امیدوارم خوشتون اومده باشه و لایک رو فراموش نکنید.


909005
2023-01-01 06:32:14 +0330 +0330

کاربر تنها ولی تنها :
ازت ممنونم فرهاد جان، لطف داری.
کاربر itspoyaawa: اینکه حس شرم و خجالت بهت دست داده نشان از طبیعی بودنت هستو هدف منم از نوشتن داستان اتفاقا تحمیل حس خجالت به خواننده بود. تا شاید دوستان دست از نوشتن داستان با تگ مامان بکشن.امیدوارم تا اخر بخونیو نظرتو بهم بگی.
کاربر youzzpalang عزیز: خوشحالم که خوشت اومده از داستان اما نوشتنش چند ساعت طول کشیدو منم وقت ازادم خیلی محدوده اما سعی میکنم بازم بنویسم و ممنون بخاطر لایکت.

4 ❤️

909015
2023-01-01 08:37:46 +0330 +0330

Amirali00999
ممنون واسه لایکت و اینکه به نظرات ما احترام میزاری قسمت های مامان لیلی رو هم کاملا خوندم و فکر میکنم نظرم دادم یادم نیست. اما خیلی از کاربرا به تگ گی جبهه میگیرن و کلا هیت میکنن. اینو من گفتم که اگه از لحاظ عرف جامعه نگاه کنیم هم گی جایگاه بالاتری نسبت به مامان داره. اما اینا همه افکار اسلامگراییه و باید تا جایی که میتونیم خودمونو ازشون دور کنیم. گرایش هر شخصی تا جایی که اسیبی به ما نرسونه شخصیه و به ما ربطی نداره.

2 ❤️

909023
2023-01-01 09:32:59 +0330 +0330

قشنگ بود
با اینکه خیلی زود حس بدی از خوندن بهم‌ دست داد ولی باز نشستم پاش و خوندم و این قدرت قلمتو نشون میده…

تو کامنت ها دیدم که نوشتی واقعی نبود و یه نفس راحت کشیدم
کاش ته داستان میگفتی اینو تا اونایی که کامنت رو نمیخونن هم این حس گهی که با خوندن داستان بهشون دست میده از بین بره…

3 ❤️

909027
2023-01-01 10:00:45 +0330 +0330

Amir_78 عزیز خوشحالم که داستانو خوندیو دوست داشتی و ممنون بخاطر کامنتت. اما میشه بگی دقیقا چرا حس بدی گرفتی تا من توی داستان بعدی اصلاحش کنم؟ممنون میشم اگه نظرتو دقیق تر بیان کنی.

0 ❤️

909030
2023-01-01 10:21:27 +0330 +0330

منظورم اینه حس بدی که بهت دست داد بخاطر احساس افسردگی راوی بود یا حس خجالت و قریبگی زیاد جلوی پدر. و یا کند پیش رفتن داستانو اشکالات نگارشی، اخه دومورد اول کاملا عمدی بود و میخواستم خاننده حس کنه افسردگی و درونگراییو.

1 ❤️

909036
2023-01-01 11:25:46 +0330 +0330

آفری آفری آفرین،،ترکیب عشق و شهوت ،درد و لذت،کم رویی و پررویی،فانتزی و واقعیت،،همه باهم شد یه داستان بی نظیر که همه چیز توش داشت،،لطفا ادامه بده پسر خوشگل مو چتری
جووووووووون

1 ❤️

909037
2023-01-01 11:30:05 +0330 +0330

آفرین داداش
به خدا دیگه خسته شدیم
از بس داستان های چرت و پرت میاد بالا
من و مامانم
من و خواهرم

هر چیزی حدی داره

طرف واسه چندتا لایک مادر و خواهر رو

تو قلب مهربونی داری ، باز هم بنویس

2 ❤️

909038
2023-01-01 12:08:58 +0330 +0330

پسردوست۰۰۷ :ممنون واسه نظر قشنگت چشم سعی میکنم بنویسم.
تنها ولی تنها: ممنون واسه کامنتات تاجایی که وقت داشته باشم مینویسمو خب داستان محارمم طرفدارای خیلی زیادی داره باید بهشون احترام بزاریم، بیخیال.

1 ❤️

909057
2023-01-01 16:53:50 +0330 +0330

نه عزیزم حس بد همون بخاطر حال بد راوی و حسی که نا خوداگاه خودمو جای پسره میزاشتم و …

قدرت قلمتو نشون میده…

1 ❤️

909058
2023-01-01 16:57:05 +0330 +0330

ساقی هستم اون ۳۵ تا جونی که بع بع کنان سر زدن به بیابون علف میخوردن و گردن میگیرم اون خانومیم گربه رو گرفته بود اب پز کرده بود گردن میگیرم هر کی خودکشی کرد دیدین تو کالبدشکافی اومد مواد زده دو گردن میگیرم اما این و نه شرافتا ناموسا از هرچی میزنی ده کیلو میخوام قیمت بازار سودشم پنجاه پنجاه دیگه چی میخای سه روزه دنبالت میگردم ادرستو ددن پیدات کردم زنگ بزن
۰۹۱۸۵۶۶۶۰۳۲
داوود

1 ❤️

909060
2023-01-01 17:33:58 +0330 +0330

عالی بود
منتظر ادامش هستم 👌
کاش ی رابطه با احساس برقرار میکرد تا ی رابطه خشن

1 ❤️

909063
2023-01-01 17:59:12 +0330 +0330

Jijiji8989 عزیز: نظرت راجب داستان چی بود این متنی که زحمت کشیدی تایپ کردی چه معنی میده لطفا بازش کن. البته این احتمالم میره که متولد سال هشتادو نه باشی که در این صورت فورا سایت رو ترک کن.
Amh31 عزیز: کلا تگ گی ویو خیلی کمی داره و اصلا استقبال نمیشه اما اگه تونستم حتما مینویسم نمیدونم ادامه این داستان یا بازم یه تک قسمتی دیگه

0 ❤️

909100
2023-01-02 01:48:34 +0330 +0330

کیر سگ توی کوس ننه ت با این جنده کون بزرگ کردنش , کیر خر ملانصرالدین توی لوزالعمعده بابای سگ کیریت باشه , جاکش چی چی نوشتی حالمون رو زدی بهم , کوصکش کونی

0 ❤️

909101
2023-01-02 01:53:31 +0330 +0330

همین مونده بود که پدرا هم کون پسراشون بزارن

0 ❤️

909149
2023-01-02 09:13:47 +0330 +0330

خیلی خیلی قشنگ‌نوشتی ایول

1 ❤️

909201
2023-01-02 21:56:57 +0330 +0330

Anuk عزیز: ممنون واسه کامنتت. خودم اصلا حسی به نوشتن این داستان نداشتم واقعا اما میخواستم بدونم فقط بازخوردش مثل تگ مامان مثبت هست یا نه. خوشحالم از سبک نوشتنم خوشت اومده. امیدوارم از داستانایی که شاید تو اینده نوشتم خوشت بیاد فقط، همین.

1 ❤️

909209
2023-01-03 00:27:14 +0330 +0330

بیشرمانه اما دوست داشتنی

2 ❤️

909349
2023-01-04 05:04:57 +0330 +0330

من سومین چراغ دیس لایک رو واست روشن کردم آخه هرچی دوتا چارتا کردم تو کتم نرفت آخه عزیز من کدوم بابایی تو واقعیت اصلا روش می‌شه که پسرش فلان کنه یا پسری بهمان کنه جون هرچی مرده از تا بو نویسی دست بردارید هر چند که تخیلی و داستان باشه مشمز کننده است. مرسی

1 ❤️

909356
2023-01-04 06:26:42 +0330 +0330

eagle5000: دوست عزیز قسمت برگزیده ها همه تابوان، یا تگ مامان خورده یا خواهر یا زن شوهر دار. شما تو کامنتای همه این داستان ها این موضوعو نوشتی یا فقط با تگ گی مشکل داری؟ نظرت مهمه دیسلایک دادی دمتمگرم اما اگه نقدی راجب بدنه داستان یا نوع نگارش داری بگو نه که موضوعو زیر سوال ببری. نسبتبه دو دوتا چهارتا باشه خب خیلی از داستان های سایت با عقل جور در نمیاد.

0 ❤️

909484
2023-01-04 22:22:14 +0330 +0330

خیلی عالی بود
حتما ادامه اش بده
حیف که اینجا فقط می شود یک لایک داد
و نمره شما از ۲۰ خود ۲۰ است
احسنت بر شما

1 ❤️

909519
2023-01-05 02:58:40 +0330 +0330

کاربر B1A2B4 عزیز: از زمانی که داستان منتشر شد خیلی شوق داشتم که نظرتو بدونم و مدام دنبال کامنتت میگشتم و الان که نظرتو دیدمو فهمیدم خوشت اومده واقعا خوشحال شدم. این داستانو خودم به عنوان تک قسمتیو یه چیز ازمایشی نوشتم اما تصمیم گرفتم قسمت دومشم بنویسم فقط چون نظرات برام مهمه و براشون ارزش زیادی قائلم، اما خودم فکر نمیکنم به اندازه این قسمت خوب، قابل درک و احساسی بشه.
کاربر sub.bbw عزیز: وقتی دیدم شما که یک خانمی و همجنسگرا هم نیستی از نوشتم خوشت اومده و احساسی شدی، مطمئن شدم به هدفم و چیزی که میخواستم تو نوشتن داستان رسیدم. چشم سعی میکنم بنویسم و ممنون.

1 ❤️

909614
2023-01-06 07:21:42 +0330 +0330

لایک داره چه وای
موی چتریش کشته منو وای
لطفا با ریتم بخون
😂😂😂😂😂😂😂
اول یه نقد کوچولو
ببین خیلی این ریختی ننویس
خوندمو رفتمو اومدمو نیستمو و …
خیلی جاها استفاده کرده بودی که شاید خوندنش برای یه سری سخت باشه و حتی جالب نباشه
بازم خسروان صلاح مملکت خویش دانند
و اما … با اینکه داستانت واقعی نبود ولی منم واقعا احساساتی شدم
نمیدونم اصل داستان هم که پدر و مادرت جدا شدن واقعی بود یا نه ، ولی من که خودم این تجربه رو دارم خیلی درک کردم چی میگی
البته من شانس آوردم بابا دومیم خیلی خیلی خوب بود
هرچند که روحش شاد زود از پیشمون رفت
گل کاشتی پسر دمت بلو چیز
😂😂😂😂😂

1 ❤️

909639
2023-01-06 12:01:42 +0330 +0330

هومن جان ممنون واسه نقدت حق باتوعه زیاد از اینجور کلمات استفاده کردم شاید بخاطر این بود که دوست داشتم داستان جزئیات داشته باشه اما سریع و روان پیش بره. خوشحالم که برای تویی که خانوادت اینجوره قابل درک بوده اما نه شخصا این اتفاقات برام پیش نیومده. همش خیال بافی بود.

1 ❤️

909894
2023-01-08 12:32:12 +0330 +0330

رهیال و تو واقعا نویسنده های لایق تگ گی شهوانی هستین
ولقعل قلمتون اینقدر به دل میشینه که ادم دلش میخواد فقط داستانای شمارو ببینه و بخونه
دمتون گرم

2 ❤️

909907
2023-01-08 14:47:04 +0330 +0330

ممنونم op_iran.
قسمت بعدیشم فرستادم از این بهتر نیست اما خوبه. هدفمونم همینه که وقتی کاربرا تگ گی رو میبینن یاد داستانای بی کیفیتو غیر عقلانی نیوفتن.

0 ❤️

910096
2023-01-10 05:24:24 +0330 +0330

خب خداروشکر که همه چی چیز واقعی نبود
موفق باشی
بوس بهت 😙😙😙

1 ❤️

910375
2023-01-12 14:33:14 +0330 +0330

واقعا خوب نوشتی. هنر نویسندگی به همین میگن که بتونی، طوری بنویسی که مخاطبی که اصلا موضوع داستانت رو دوست نداره، هم باز با اشتیاق تا آخر بخونه. البته منظورم از دوست نداشتن موضوع داستان، سکس بین پدر و پسر هست وگرنه من خودم گی هستم و داستان گی هم می نویسم. اما این موضوع رو اصلا دوست ندارم. ولی با کمال تعجب میخکوب داستانت شدم تا آخر و لذت هم بردم. دمت گرم و قلمت نویسا

1 ❤️

910746
2023-01-15 03:50:30 +0330 +0330

هرچی خودم رو میخوام متقاعد کنم، نمی‌تونم تا آخر بخونم
اعصابم رو بهم می‌ریزه
هیچ جوره هم تو کتم نمیره این داستان به طور کل فانتزی باشه، جزئیاتی داره که امکان نداره حاصل تخیل باشه!

1 ❤️