سلام
میخوام یه خاطره قدیمی براتون تعریف کنم. من الآن 29 سالمه و این خاطره مال حدود 11 سال پیشه که من پشت کنکور بودم.
توی محل ما یه پسری بود به اسم شهاب که اون موقع سال دوم دبیرستان بود. من وقتی پیش دانشگاهی بودم توی یک مدرسه بودیم و اون دوم دبیرستان بود. از اونجایی که توی یک کوچه بودیم معمولا با هم میرفتیم و برمیگشتیم و همین موجب رفاقتمون شده بود. بچه خوبی بود. اصلن اهل شربازی نبود. چند تا ویژگی هم داشت که الآن وقتی به قضیه فکر میکنم میبینم توی رفاقتمون بیتاثیر نبوده. یکی این که خوش استیل بود و قد و قامت سفید و کشیدهای داشت. بچه خوشگل بود. با این که ریشش تازه سبز شده بود ولی صورتش بانمک و شیرین بود. موهای قهوهای روشن لخت و صورت سفیدش اون رو شبیه ترکا کرده بود ولی بر خلاف تصورم ترک نبود.
اینم بگم من گی نیستما! فکر بد نکنید. ولی این ویژگیها در کنار لبخندی که همیشه روی لبش بود این آقا شهاب رو برام خیلی جذاب کرده بود. توی عالم رفاقت گاهی سربهسرش میگذاشتم. مثلا یکی دو بار که با هم استخر رفته بودیم در کونش میزدم میگفتم: شهاب عجب چیزی پروروندیا! زن من میشی؟! اونم مثل همیشه میخندید و میگفت اگر زن بودم باور کن خودم میومدم خواستگاریت…
اینم بگم که من اگرچه سبزه و درشت هیکلم اما به خاطر قیافه مردونهام برای خیلیا جذاب به نظر میرسیدم.
برگردیم به اصل ماجرا…
شوخیهای جنسی من و شهاب کم کم یکم بالا گرفته بود. گاهی بهش میگفتم: پسر عجب چیزی هستی… مطمئنی دختر نیستی؟ بزار ببینم مطمئن شم. یا مثلا میگفتم: برو عمل کن دختر بشی خودم بیام بگیرمت. راستش فکر کنم با این شوخیای من حال میکرد. نه که گی باشه ها! اما از این که از هیکلش تعریف میکردم خوشش میومد.
توی همین حس و حال بودیم با هم که یه روز قرار گذاشتیم با هم مثل همیشه بریم استخر و بعدشم بریم باشگاه. مثل همیشه رفتم در خونشون. زنگ رو زدم و خواهرش گوشی اف اف رو برداشت. گفتم آقا شهاب هستن؟ گفت آقا مهران شمایی؟ گفتم بله. گفت بیاین بالا، شهاب حمومه! گفت وقتی اومدین بیاین بالا تا از حموم بیاین. پیش خودم گفتم بابا عجب اسکولیه! قراره بریم استخر! دیگه حموم چی بود؟
با تعجب فراوان رفتم از پلهها بالا و وارد خونه شدم که چشمتون روز بد نبینه! کی جلوی درب بود؟ گیلدا خانوم، خواهر بزرگتر شهاب که تنها یک سال ازش فاصله سنی داشت. اسمش رو از شهاب شنیده بودم ولی ندیده بودمش. یه تی شرت سفید با گلای قرمز تنش بود با یه شلوار خونگی سفید که تا نصف ساق پاش بود. هر دو خنک و راحت بودن. ولی بیشتر از لباسش، چیزی که توجه منو جلب کرد شباهت بیش از حدش به شهاب بود. طوری که فکر کردم خود شهابه که دختر شده
چشام یهو مات گیلدا شد. به تته پته افتادم. لبخند همیشگی شهاب روی لبای گیلدا بود. همون ملاحت، همون ظرافت و همون سفیدی رو حالا دارم توی خواهر رفیقم میبینم. من که همین طور مات بودم ولی یهو دیدم لبخند گیلدا تبدیل به خندهای ملیح شد و گفت: نمیخواین بیاین تو؟
من که هنوز مات و مبهوت بودم با تته پته جوابش رو دادم و رفتم تو. اصلن فراموش کردم سراغی از شهاب بگیرم. رفتم صاف روی اولین مبل نشستم و ساکم رو گرفتم توی بغلم و به جلوم خیره شدم. توی فکرم مرور کردم. دیدم ایییییییییییییی این دختره رو چندین بار توی کوچه دیدم اما اصلن نمیدونستم خواهر شهابه. باور کنین با مانتو شلوار مدرسه هیچ شباهتی به داداشش نداشت. چطور من نفهمیده بودم این تیکه ناب کوچهمون خواهر رفیقمه؟! خاک تو سرم! البته خدایش سنگین و رنگین توی کوچه میرفت و میومد و به هیچ پسری کاری نداشت. شایدم به این خاطر که داداشش رفیق همه بر و بچ کوچه بود.
یه سایه از جلوم رد شد. به خودم اومدم دیدم برام شربت آورده و کنارم نشسته روی مبل کناری. دوباره باهام احوال پرسی کرد. مشخص بود مدتها هست منو میشناسه و شهاب از من زیاد پیشش حرف زده. حال مامان و آبجیمم پرسید. یجوری احوالپرسی کرد که به نظرم میومد کاملا هممون رو میشناسه. نگو ناکس مدتی توی نخم بوده رو نمیکرده.
منم شروع کردم به حرف زدن. اما خیش عرق شده بودم. روم نمیشد توی چشاش نگاه کنم. همین موجب خندهی بیشترش شده بود و خندههاشم منو دیوونه میکرد. وقتی میخندید روی لپش چاله میافتاد. درست مثل داداشش. آخ من عاشق این چالهی لپم اصلن…
کم کم از حالت غیر طبیعی خارج شدم و حالم سر جاش اومد. پیش خودم فکر کردم کاش میشد باهاش یکم حرف بزنم مخش رو بزنم. چون به نظر میرسید آمادگیشو داره. اما ترسم از این بود که شهاب یهو از حموم بیاد بیرون. راستی چرا اینقده حمومش طول کشید؟ چرا نمیاد کسکش؟!
نوشته: مهران
به عنوان یک خاطره(و نه داستان) نسبتا خوب توضیح دادی. ولی یهو وسط کار تموم کردی! بهتر بود ادامه میدادی. هرچند کمی باورش سخت بود، ولی توصیفاتت نسبتا مناسب بود…
که میکردی تو شایان را نگاهی
ولی اندر کسِ گیلدا نهادی
به وقت کردن خوار رفیقت
به فکر یک عوض هم باش گاهی
که شاید خواهرت در دامش افتد
که شایان هم کند او را به آنی
که ناموسِ رفیق و من ندارد
نباید کردشان خواهی، نخواهی
برو جلغی بزن کین جلغِ ملعون
به از کون کردن و سکس نهانی
تو بودی یار شایان، همدمش نیز
چرا خواهر کشیدت با سلامی؟
اگر کیرت تمام عقل و هوشت
به زایل میبرد هر گاه گاهی
نباید سوی ناموسش نگاهی
که چشم ِکیر خود از او بداری
بزن بر کیر خود یک سیلیِ سخت
که آخر بار باشد چون گناهی
بدار کیر خرت را توی تمبان
مریزد هرگز از آن قطره آبی
میان اِنس و دد هست چند فرقی
که اشرف کرده نامش آن خدایی
تویی اندر جهان اشرف به دنیا
نباید هرکه را دیدی بگایی
که راما میدهد پندت به امروز
ولی آخر تو قدرش را ندانی
با عرض پوزش از اساتید فن :))
که من عاشق شدم از بهر شایان /به رویا بودمش هرلحظه گایان /ای بابا این نظر بالا اسم طرفو شایان نوشت منم به اشتباه افتادم ولی شما شایان ها شو شهاب بخونید !
من اصلا نیستم ای دوستان گی / ولی میکرد شومبولم براش ری /چه میشد کرد کار دول و دل را /چه سازم این ابوول هیز و ول را/وشد این ماجرا آنجا دوچندان /که خوردش چشم من برماه تابان /که ماه بدر من آن خواهرش بود /همان گیلدای بس نام آورش بود/خودش عاشق شد و هم دعوتم کرد /که بودش چهره ام مانند که یک مرد /خودش آمد مرا اندر بر انداخت /هوس ها را مرا اندر سر انداخت /شدش باعث که کانش را بگایم/و شایان هم فراهم شد برایم /که بعدا ماجرا ها باشد و او /بگوید آن ابول را ردکن این تو /چو شایان بس شبیه خواهرش بود /برای سکس هردم یاورش /به روی لپ و گونه داشت چالی/بروی باسنش هم بود خالی /برای سکس موهوم و خیالی /همین چال لپ اش میداد حالی /6
بابا شایان نه شهاب
بعدشم ادمی که ادعاشه تونسته با یه برادر و خواهر کلی سکس کنه اخرش بیاد بهشون فحش بده واقعا چه آدمیه؟ به درد هیچی نمیخوره اینطور ادمی چه برسه به عشق یا رفاقت.
راما عزیز ژ
شما که طبع شعر داری حیفه که غلط املایی داشته باشی
جلق درست است نه جلغ.
آهای پسر خوشگل با اون قیافه مردونه!
پشت یه فیدبک بهت بدم دیگه از این داستان با شربت نذاری، فهمیدی؟
ببین برو خونه…
راما جان فکر کنم میخوای روی دست تکاورجون بلند بشی. شعرت که همون سیک و سیاق رو داشت. البته اگه اون کلمه رو هم درست مینوشتی گزک دست اق معلم نمیدادی…
تو را باید به کیر خر نشانید
و تا دسته فرو کرد و تپانید
بعضیا برا داستانت ساز مخالف میزنن
بعضیا هم ساز موافق
وقتی که ساز منفی و مثبت با هم جور در بیاد اون وقته که میشه یک موسیقی توپ
ما هم این وسط چیکار کنیم؟آره! راهی نمونده جز رقصیدن خخخخ
بد نبود، بنویس . . . . . . . . . . . .
نستباً خوب نوشتی البته باید دید تو داستانت معرفت هم خواهی داشت یا خیر. فعلا بنویس ولی کامل بنویس. داستان رو باید در جای مناسب قطع کنی. بنویس ببینم چی میشه. دوستان از اینکه با خواهر دوستت رابطه برقرار کردی خوششون نیومده و متاسفانه باید کون خودت را آماده جر دادن کنی. کاریش نمیشه کرد. اشعاری که در وصف و حالت هم نوشته شده که خوندی. دیگه من چی بگم بهت؟ شانس آوردی که جناب سیلور از من خواسته که شعر بلند بالا نگم.
نمیدانم شهاب است یا که شایان
که دارد هیکلی چون ماه تابان
رذلالت میکنی با او همیشه
نکن در کون گیلدا، ای پسر جان
ايول تكاورجون خوشم اومدهميشه شعرات باحال هستن مرسي
باز شربت نویس اومد چند هفته ای نبودی 8>
آخه کدوم دختر اینجوری به یک پسر حال میده. مسخره! :?
چهل و پنجمین داستانیه که به این گشادی دختر رو انداختن ~X(