عروس و خواهرشوهر

1401/08/06

این داستان به طرز وحشتناکی غیر قابل باوره . پس خواننده گرامی اگر این خاطره رو خوندی و احساس کردی دروغه و از خودم بافتمش شما از همین الان تصور کن داری یه داستان تخمی تخیلی میخونی و سر این با من بحث نکن که بیام به شما چنین اتفاقاتی رواثبات کنم.
با فرض این بخونید که این داستانه و کلا تخمی تخیلیه و قرار نیست با من بحث کنید که دروغ بود و…

چند سالی بود که یکی از شاگردام توی کلاسهای مجازی تلگرام با من ارتباطش رو مدام نزدیک و نزدیک تر میکرد تا جایی که تا ریز روابطش با شوهرش رو تعریف میکرد و به من گفته بود که شوهرش بهش خیانت کرده و این کاری از دستش برنمیاد و با اینکه میدونه شوهرش بهش خیانت میکنه داره باهاش زندگی میکنه. توی مشهد گویا زیاد به زن اهمیت نمیدن ( این و بعدا با چند نفر دیگه هم که تو مشهد رفیق شدم فهمیدم ) مثل شهرهای مرکزی ایران نیستن و هنوز مثل ما زن ذلیل تو سری خور نشدن. یه بار به تهران اومد و به من سر زد ( البته توی یه محفلی بود و زیاد نمیشد به هم نزدیک بشیم ) اما صورتش گل انداخته بود و خوشحالی از سر تا پاش میریخت. خلاصه یه زمانی بهم گفت فلانی که توی اینستاگرام بهت پیام داده خواهر شوهر منه و اگه ممکنه یه کم باهاش صحبت کن مثل من حالش خوب بشه. کار به جایی رسید که ارتباط من و خواهر شوهره خیییییییییلییییییییییییی قوی شد و اصلا من رسما بهش میگفتم که دلم میخواد ببینمش و بحثامون دیگه سکسی شده بود.
بعد از مدتی هم ارتباطم قطع شد با هر دو به دلایل مختلفی که گفتن نداره. اما بعد از حدود یه سال برگشت و با من دوباره ارتباط گرفت اما با قدرتی ده ها برابر قوی تر. ( خواهر شوهره رو میگم ) هی تو کف هم بودیم و دنبال بهانه ای برای دیدن که یهو یه روز گفت دارم میام تهران برای شرکت در فلان سمینار و خیلی ذوق زده بود بعد فرداش گفت برای اینکه شوهرم بذاره بیام با عروسمون میام ، و بعد با ناراحتی و … روز بعدش گفت که شوهرم نمیذاره و عروسمون داره با دوستش میاد و داشت از ناراحتی منفجر میشد. که اون داره پیش من کون سوزه میده که دارم میرم ببینمش استاد رو … ( عروسه نمیدونست که ما همچنان با هم در ارتباطیم ) اسم عروسه طیبه و اسم خواهر شوهره ماندانا بود. خلاصه تو همین هیر و ویر طیبه پیام داد که سلام و چه خبر یه خبر خوش دارم برات دارم میام تهران ببینمت. منم خودم و زدم به کوچه علی چپ و قرار شد شب جمعه بیان و من هم به بهانه طبیعت گردی و شکار بزنم بیرون و زن و بچه رو بپیچونم. اون هم بیاد با هم بریم توی طبیعت چادر بزنیم تاااااااا صبح.
تو همین چت ها بود که فهمیدم بله طیبه هم میخاره و داره بحث رو سکسی میکنه که اومد اینجا لازم به مقدمه چینی نباشه. حالا من موندم این داره نخ میده بگیرم یا نه. چون با خواهر شوهرش تریپ رفاقت و فاز عشق برداشتم حالا اینو چه کار کنم؟ دیگه گفتم علی الله هر چه بادا باد گفتم اومدن اینجا بالاخره یکیشون رو میکنم دیگه . یوقت شاید یکیشون عن شد حداقل اون یکی باشه.شاید اصلا ماندانا نیومد و من با همین خوابیدم . خلاصه منم سر نخ و گرفتم و شکافتم تااااااااااا خشتک.

تو همین حرفا ماندانا خبر داد که منم با طیبه میام و خوشحال و … حالا من استرس که ای بابا اینا جفت شدن من هیچ کدومو نمیتونم بزنم زمین چه گهی بخورم این چه شانس عنیه آخه؟ ای کیر رستم تو این شانس که اینقدر پاره و گشاده. خلاصه روز موعود من رفتم دنبالشون و با ماشین رفتیم سمت اطراف شهر و یه جای خوب چادر زدیم و توی راه کلی صحبت کردیم و ماندانا که جلو نشسته بود هی دست منو میگرفت و خودشو میخواست اولش نا محسوس و بعدا محسوس به من بچسبونه . لامصب تمام فضای ماشین رو بوی سکس گرفته بود اما همه تعارف داشتن با هم. یکی این وسط مزاحم بود به هر حال. اگه میشد با یه عینک یا دوربینی میزان سکس تو هوا رو دید مثل آتشفشان از همه طرف ماشین داشت حشر میزد بیرون.
طولانیش نکنم رسیدیم به محل مورد نظر و چادر و علم کردم و شام هم خریده بودم و یه مقدار هم خوراکی اورده بودم. با این دوتا نشستیم پای آتیش به حرف زدن تا اینکه موقع خواب شد و موقع اصل برنامه. هر کدوم بیخبر از اون یکی انتظار داشتن ببین چی میشه/ منم موندم وسط گفتم ماندانا با من بیا کمک کن پتو ها رو بیاریم. ( ماندانا خیلیییییییی گوشت تر و سکسی تر بود. اصلا انگار خدا خلقش کرده فقط بده . یه شاه کس به تمام معنا ) توی راه که میرفتیم سمت ماشین گفتم الان طیبه رو چجوری بپیچونیم؟ هر چی فکر کردیم نشد. آخر سر گفتم من میرم بهش میگم دیگه چاره ای نیست. با پتو ها برگشتیم و من به طیبه گفتم آره من چند ماهه با ماندانا در ارتباطم اگه ممکنه اجازه بده ما یه کمی با هم صحبت کنیم و بر میگردیم. که فورا دیدم شد گلوله آتیش و زد زیر همه چی که نههههههههه شوهرش به من سپرده اونو و نمیشه و خلاصه ادا تنگا رو در اوردن. گفتم یه نیم ساعت حرف میزنیم و میاییم. رفتیم تو ماشین ماچ و بوچ و بمال بمال که قشنگ خیس شده بود یهو دیدم طیبه در ماشین و باز کرد که اگه اونو بکنی باید منم بکنی. من دستم تو شرت ماندانا و لب رو لب اون تا این اومد انگار برق گرفت ما رو تو تاریکی اومده در و باز کرده که منم میخوام.

تا مرز سکته رفتم گفتم چی؟ ماندانا گفت طیبه خجالت نمیکشی این چه حرفیه گفت تو مگه خجالت کشیدی؟ اومدی تهران داری به شوهرت خیانت میکنی. با استاد من . آقا چشتون روز بد نبینه کم مونده بود من و نصف کنن تو دعوا منم نشستم تو این وسط آرومشون کنم مگه میشد. این اونو لو میداد اون اینو .
-عههههههههه من کثیفم؟ کی بود رفته بود پیش فلانی ( اوستای پسرش که آرایشگری کار میکنه ) تو خونش داده بود موهاشو رنگ کرده بود؟
-تو با اون راننده کامیونه رفیق شده بودی
-من که باهاش نخوابیدم
-مگه من خوابیدم؟
-از کجا معلوم تو رفتی خونش من که نرفتم

خلاصه این بگو اون بگو من گفتم میشه بیخیال شید؟ برید بخوابید . الان دارید سر چی دعوا میکنید؟ حال ادمو بهم میزنید. ( تریپ نصیحت و فاز آدم خوبه. در صورتی که از همه حشری تر اونجا من بودم) بحث و دست گرفتم و جفتشون رو فرستادم تو چادر گفتم خودم تو ماشین میخوابم. هوا هم کمی سرد میشد شب چون کوهستانی بود. حالا این دوتا رفتن تو چادر دارن همچنان با هم بحث میکنن و من تو ماشین موندم دست به خایه.

ای خار این شانسو گاو اسپانیایی بگاد که اینجوری هر دفعه کیر فنی میخورم. خب یکیتون کوتاه بیاد چی میشه مگه. تو همین فکرا خوابم برد. که با صدای ضربه های به شیشه ماشین بیدار شدم. دیدم هر دو اومدن که پاشو بیا تو چادر اینجا سرده مریض میشی هر چی گفتم نه حریفشون نشدم و رفتم تو چادر یه گوشه خوابیدم . اما هیچ خبر نداشتم اینا به توافق رسیدن.

اونا هم مثلا خوابیدن و 5 دقیقه نگذشته بود که دیدم دست ماندانا داره با من ور میره. آروم برگشتم و دیدم طیبه پشتش به ما خوابیده و ماندانا داره با شیطنت لبخند میزنه و اشاره کرد که بیا زیر پتوی من. منم آروم رفتم زیر پتوش که دیدم بههههههههه بههههههههه خانم از قبل لخت کرده. اووووووف چه گوشتی بود همین الانم که دارم میگم راست کردم باز. اومد و از لب شروع کردیم و آروم و بی صدا رفتم سراغ سینه هاش . وااااااااااااااااای سینه نبود که ایربگ بودن لاکردار. دو تا هندونه درشت و قلمبه و محشر منم سینه دوست افتادم به مکیدن و لیسیدن و با دستم به کصش ور رفتن که دیدم این ور رفتن نمیخواد همچین آب ازش راه افتاده که روناشم خیسه خیسه. ( اینو یادم رفت بگم که قبلا به من گفته بود که حدود 10 ماهه با شوهرش رابطه نداره ) با دستش صورتم رو به سمت خودش بالا کشید و با حرکت سر فهموند که بسه برو بکن. من هم که از قبل اومده بودم برای کردن با خودم کاندوم تاخیری داشتم، دست بردم از توی کیفم که گوشه چادر گذاشته بودم موقع شام یه کاندوم آروم در اوردم و هی نگران بودم طیبه بیدار نشه.
آروم باز کردم و تو تاریکی کشیدم سر آیت الله و رفتم روش و فرو کردم توووووووووووووووو و همونجا زمان متوقف شد. کص نگو کوره آتیش . کص نگو گوشت خالص و لخم، کص نگو کلوچه داغ تازه. همینکه رفت تو انگار یه حرارت تا از کیرم زد تو نخاع و تا مغزم اومد. و میخواست از مغزم بپاچه بیرون . موقع فرو کردن قیافش هم سکسی سکسی بود لعنتی. لباشو کجکی گاز گرفته بود وای وای وای آخ که دلم خواست الان باز اینجا بود. همینجوری بی حرکت بودم که یهو یه تکونم داد و با صورت اشاره کرد که بکن دیگه منم شروع کردم آروم آروم با حرکت شکم و کمر آیت الله رو توی کلوچه های داغ و تازه و خوشمزه ماندانا حرکت دادن. اگه بگم تک تک حلقه های کصش رو با کیرم حس میکردم باور میکنید؟ تنگگگگگگ داااااااااااااغ و خییییییییییس. وای وای وای چشامو بستم و شروع کردم به آروم آروم کردن که صدام در نیاد دیدم نمیشه اینجوری آروم خوابیدم روش و با حرکت کمر و باسن داشتم میکردم یکم گذشت احساس کردم که طیبه یه تکونی خورد سریع چشامو باز کردم دیدم یا حضرت خایه برگشته داره نگاهمون میکنه من قفل کردم سریع کشیدم بیرون که ماندانا گفت طیبه خبر داره. گفتم چی ؟ گفت هیچی دیگه قرار شد هر دومون کار اون یکی رو نادیده بگیره تا اگر کسی دهن لقی کرد اون یکی هم دست خالی نباشه. گفتم الان این یعنی چی؟ گفت یعنی طیبه رو هم باید بکنی. ناگهان از روده بزرگ صدای ساز و دهل و ناقاره بلند شد که امشب چه شبی ستتتتتتتتت شب فشار است امشب. درجه فشار روی هزار است امشب.
اما به چهره یه کم اخم کردم که الان منو چی فرض کردید؟ یه جفتشون با هم گفتن زر نزن بابا. بعد خندیدن. منم گفتم عهههههه من اصلا نمیکنم که طیبه پتو رو که از رو خودش انداخت دیدم عه اونم لخته که با هم اومدن سمت من ( من که گفتم اصلا نمیکنم خوابیدم رو زمین ) و طیبه صاف اومد روم دستامو گرفت و نشست دقیق روی کیر علم شده من. و در حین نشستن یه آهی کشیده که نزدیک بود آب من بیاد لعنتی من این چیزای رو توی فیلم سکسی هم ندیده بودم.
گفت که تو نمیکنی هاااان؟ ما خودمون آدمت میکنیم. و شروع کرد شلپ شلپ روی کیر من بالا پایین کردن. سریع و وحشی. دستامم گرفته بود منم سرمو از شدت حرارت کصش و حالی که داشتم میکردم به عقب برگردونده بودم و ستون فقراتم رو از روی زمین بلند کرده بودم. که تو همین حال دیدم ماندانا شروع کرد به لب گرفتن از من . من گفتم دستم و ول کن باشه میکنم میکنم فقط دستمو ول کن… طیبه دستم و ول کرد اما سرعتش رو کم نکرد. یه ماندانا گفتم بیا بشین رو صورتم اونم اومد نشست رو صورتم خواستم مثلا کص لیسی کنم اما دیدم نمیشه لامصب خیسه خیس بود و نشد. یعنی حالم بد میشد از بس خیس بود/. یه کم با انگشت به چوچولش ور رفتم و گفتم پاشو بذار خودم بکنم . طیبه و ماندانا بلند شدن گفتم من هر کیو میکنم اون باید به اون یکی حال بده و به ماندانا گفتم داگی کن و فرو کردم تو کص ماندانا و اونم شروع کرد به خوردن سینه های طیبه.
حدود 4 5 دقیقه بعد با اینکه کاندوم تاخیری بود آبم با فشاااااااااااار ریخت و کاندوم و بعد چند حرکت کشیدم بیرون. از بس این دوتا داغ بودن. من موندم تو مشهد چی میدن زناشون میخورن همه آتیشن لامصب. بی حال افتادم و گفتم به کم وقت بدید دوباره شروع میکنیم. طیبه گفت بیا اینو بخور . یه پودری بهم داد خوشمزه بود و شیرین. مزه آرد نخودچی هم میداد یه کمی اما توی تاریکی ندیدم چی بود. گفتم چیه گفت بخور کارت داریم. خوردم و یه چایی از فلاکس بهم دادن و شروع کردن با هم ور رفتن. گفتم خوبه من روی شما دو تا رو به هم باز کردما نه؟ هر دو خندیدن و منم چایی خوردم و باور کنید یه ربع نشد دیدم کیرم رااااااااااااست شده عین گرزی که جدیدا میکنن تو کون بسیجیا. گفتم ای ول نفر بعدی لطفا و طیبه اومد ازم لب گرفت من رو زانو بودم و اونم همینطور . اومدم کاندوم جدید بذارم گفت چیکار میکنی؟ مگه باز آبت میاد؟ گفتم نه دیگه به این زودیا نمیاد اما یه وقت باردار نشید. گفت لازم نیست میریم قرص اورژانسی میخوریم. گفتم من ریسک نمیکنم که ماندانا گفت بیخود با کاندوم حال نمیده. گفتم بابا خطرناکه ، به گا میریم . بزنه بچه دار بشید چه گهی بخورم؟ گفتن تو نگران اون نباش ما باید نگران باشیم و نذاشتن کاندوم بکشم و فقط با دستمال مرطوب و بعد دستمال کاغذی تمیزش کردن و تا گذاشتم دم سوراخ طیبه با یه هول رفت تو تاااااا دسته. خیییییییییس و لیز و داغ. تو همون استایل داگی یه کم کردم و اونم داشت به سینه ها و کص ماندانا ور میرفت که ماندانا گفت نوبت منه و من از طیبه کشیدم بیرون و کردم تو کص ماندانا. اینو هم که داشتم میکردم داشت به کص و لب طیبه ور میرفت.

اینسری من خیس عرق شده بودم هر چی سریع تر میکردم کیرم سفت تر و سفت تر میشد و از سر و کله من عرق میریخت و شلپ شلپ صدای برخورد من به کص و کونش تو هوا بود. اینبار کردن شون حدود 15 دقیقه طول کشید و حسابی حال کردیم. حین کردن گفتم برید خدا رو شکر کنید که توی طبیعتیم و آب کافی نیست اگر نه از کون هم به گا میرفتید چون میدونم جفتتون به شوهراتون از کون هم میدید. که هر دو خندیدن و گفتن میکنی بکن. گفتم نه الان کثافت کاری میشه. بعد حدود یه ربع دیگه آبی در نیومد یه چند قطره اومد که از طیبه کشیدم بیرون و ریختم روی سینه های ماندانا و همه ولو شدیم روی زمین. و کیرم درجا خوابید طفلک.

گفتم من دیگه نا ندارم. که طیبه گفت نگران نباش اون با من. باز از اون پودر خوشمزه هه بهم داد و چایی نبات و اینبار یه نیم ساعتی فقط خوردیم. من کص اونو اون کیر منو من سینه طیبه رو طیبه کس ماندانا یعنی من به هفتاد روش سامورایی که میگن واقعا گاییدم (و گاییده شدم از خستگی)
بعد نیم ساعت یا بیشتر که به هم ور رفتیم باز شروع کردم به کردن کس اینبار از طیبه شروع کردم و با دستام لپای کونش رو به سمت بالا میکشیدم که هم سوراخ کونش باز و معلوم میشد و هم قمبلش درشت تر و هم تماشایی تر و سکسی تر. راستش خیلی هوس کرده بودم که از کون هم بگامشون اما وقتی نگرانی بارداری نداشتم و بجاش استرس این که یه وقت بخوابیم تو چادر از کونشون آب نشت کنه و چادر و پتوها بو بگیره و بعدا به گا برم بیخیال این یکی شده بودم. راند سوم دیگه من واقعا کیرم راست بود اما خودم نای حرکت نداشتم و بیشتر خوابیده بودمو این دو تا روی من مانور میدادن. و آخرش هم آبی از من در نیومد (شاید خودم ندیده باشم و فوقش یه کم بخار کرده باشم ) دیگه راند سوم بعد اینکه همه از خستگی ولو شدیم بدون اومدن آب از آیت الله به اتمام رسید و هر سه مثل خرس تا حدود ساعت 11 خوابیدیم.
فرداش هم رفتیم یه لکه پاچه ای پیدا کنم که ساعت 12 هیچ کجا کله پاچه نداشت. و رفتیم یه جا یه نیمروی دبش و مخلفات زدیم و حرکت کردیم سمت تهران و رسوندمشون به سیمنار و رفتم خونه .

یه دوش گرفتم و خوابیدم و شب هم با فک و فامیل رفتیم ارم و همه در حال جست و خیز من عین فلجا زمین گیر و همش میگفتم امروز کوه بودم نا ندارم راه بیام خستم و منو معاف کنید.

نوشته: دکتر مهدی


👍 23
👎 17
119201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

900529
2022-10-28 00:46:16 +0330 +0330

دکتر پول یه آپارتمان گرفتن از دیوار رو نداره باید بره نوک کوه…!!

3 ❤️

900532
2022-10-28 00:56:06 +0330 +0330

کص ننه دروغگو

2 ❤️

900538
2022-10-28 01:14:49 +0330 +0330

تخیلی

1 ❤️

900559
2022-10-28 02:28:12 +0330 +0330

از لهجه مشخصه خودت هم مشهدی هستی و مهمتر اینکه باور کردن عروس و خواهرشوهر اسونتر از خاطره بود .توی چادر و ماشین و هوای خنک وچای و چای نبات و پودر سفید ؟ پودر سفید احتمالا بگینگ پودر بوده زدن لای کونت تا پف کنه دوتا نره خر بگانت وگرنه این حد توهم هیچ کمپانی تولید مواد مخدر حتی تبلیغ هم نمیکنه

3 ❤️

900604
2022-10-28 10:48:07 +0330 +0330

اومده بود تهران بره سمینار نه؟بعد میگی توی مشهد به زن اهمینت نمیدن؟ این چه اهمیت ندادنی هست که زنه میاد تهران سمینار . بعد اصلا هتل نداشتن و باید میبردیش تو کوه میکردیش ؟والا تا شعاع 60 کیلومتری تهران همش ساخت و ساز و زمین کشاورزی و کارخونه هست کجای تهران چنین جای خلوتی پیدا میشه اخه ؟ بعد هم میگی بهم گیر ندین اخه سرتا پای داستانت همش دروغه چیو میخواهی باور کنیم ؟ همون داستان تخمی تخیلی هست که خودت بهش اعتراف کردی

2 ❤️

900639
2022-10-28 17:07:09 +0330 +0330

۱ میلیون نذر کونت میکنم اگه ادرس دقیق اونجایی که بی سر خر میشه تا صبح کرد رو بهم بگی

0 ❤️

900640
2022-10-28 17:32:30 +0330 +0330

این چه کسشری بود من خوندم

0 ❤️

900651
2022-10-28 19:13:46 +0330 +0330

اون روز توی خیابان دوتا خانوم دیدیم جلوتر واسادم سوار کردم جفتشون گفت شماره کدام گفتم‌جفتتون بدین گفتن بد نگذره گرفتم شماره هر دو قرارع نفری یه تومن بگیرن سه چهار ساعت البته هنوز نشده بیارمشون

0 ❤️

900703
2022-10-29 03:18:43 +0330 +0330

گیرم داستانت واقعی باشه ک بعید میدونم ک در هرصورت مهم نیس
ولی ریدم به این نگارشت کیری اینحا داستان سکسی مینویسن ک طرف بره تو حس لذت ببره نه گنده کوزی کنه یکم لحظات سکسی رو تکه واقعی بود بلد بودی با اب تاب لذت تعریف میکردی

0 ❤️

900723
2022-10-29 06:56:54 +0330 +0330

كيك زرد خوردي استاد

0 ❤️

900733
2022-10-29 09:52:14 +0330 +0330

بهمین سادگی

0 ❤️

900736
2022-10-29 10:32:00 +0330 +0330

همون اولش نوشتی غیرقابل باوره، یعنی اومدی جفتک بزنی اونم مدل چارپشتش، ولی چون ید طولای در مورد کس لیسی داری خواستی تمامی فنون جق فانتزی رو فی البداهه اینجا به رشته تحریر بیاری که قلمت خوب ونگارشت بد نبود.

0 ❤️

900754
2022-10-29 15:39:21 +0330 +0330

ناز کردنت واسه چی بود برادر

0 ❤️

900799
2022-10-30 01:22:04 +0330 +0330

به ی دکی نمیاد اینجور نوشتار
بد نبود ولی زیادم حال نکردم موفق باشی
ولی لایک مثبت دادم

0 ❤️

900842
2022-10-30 10:17:26 +0330 +0330

😬 😳

0 ❤️

900843
2022-10-30 10:20:17 +0330 +0330

ویو داستان 42101 لایک و دیس لایک تقریبا هم اندازه؟ فقط 30 نفر لایک و دیس لایک کردن؟

0 ❤️

900851
2022-10-30 11:23:16 +0330 +0330

😒

0 ❤️

900860
2022-10-30 14:01:23 +0330 +0330

باحال بود

1 ❤️

900913
2022-10-31 02:04:07 +0330 +0330

خوشم میاد خودتم گفتی به طرف وحشتناکی غیر قابل باوره

0 ❤️

900964
2022-10-31 09:33:22 +0330 +0330

غیر قابل باوره

0 ❤️

902678
2022-11-13 12:23:32 +0330 +0330

👍

0 ❤️