عشق نافرجام (۲)

1397/07/12

…قسمت قبل

گوشه ی دنج کافه نزدیکای مسجد جامع یزد
تازه باز کرده بودن و اولین مشتریشون بودیم
روبروم نشسته بود با یه لبخند معصوم و مغرور
نمیتونستم نگاهش نکنم
سرم روی لیوان شیر قهوه ی جلوم بود و زیر چشمی چشمای عسلیشو نگاه میکردم
+چته تو!! اینجوری نگام نکن عصبی میشم
-چیزه… ببخشید … عععع… دست خوددم نیست
ندونسته سرمو بالا اورده بودم و خیره خیره نگاهش میکردم
+خوب!!
-خوب!؟
+اومدیم اینجا مدیتیشن کنیم؟

  • نه خوب ، تو شروع کن
    +عجبا تو دیگه چ جورشی، یه ماهه جسته گریخته خودتو سر راه من سبز میکنی،میخوای حرف بزنی ، الانم که اینجاییم من باید تعریف کنم؟
  • اره راست میگی باشه
  • خوب میدونی اصلا چیزی رو تمرین نکردم که ببینمت بهت بگم و بخوام زبون بریزم و اینا، ولی الان که روبروم نشستی واسم کافیه نمیخوام تموم شه
    سرمو باز پایین انداختم و با لحنی اروم تر از قبل:
    -میخوام یه دل سیر نگاهت کنم
    چشماشو اروم بست و باز کرد و لبخندش رنگ شیطنت گرفت و :
    +مثل اینکه یه چیزیت میشه ها ، نمیشه که بشینیم اینجا منو نگاه کنی ، شاید برعکس تو من آدم حرافی باشم و دلم بخواد حرف بزنم و تعریف کنم ، اصلا بگو بینم کجای دنیا سگ لرز زدن تو زمستون باحاله که اونروز کاپشنتو در اوردی اومدی تو ایستگاه؟
    لبام یکم کش اومد ، پشت گرددنمو خاروندم و :
  • شاید میخواستم توجه جلب کنم یا… شایدم تورو دیدم گر گرفتم گرمم شد ، یادم نیست
    -اینارو ولش کن ، روزاتو چطوری میگذرونی؟ چیکارا میکنی؟ با کیا میپری؟
    +والا بیشتر تو خونم ، با مامانم دوتایی، بابا هم که اکثر مواقع یزد نیست، دانشگاهم زیاد نمیرم، فقط اواخر ترم، راستش تو یزد غیر از خالم اینا کسی رو نداریم، شاید دو هفته یه بار سهیلا دختر خالمو ببینم و باهم بریم بیرون ، بیشتر سرم تو لپ تاپ و گوشیمه، تو چی ؟ به نظر که آدم اکتیوی نمیای!!
  • اتفاقا برعکس ، من اصلا تو خونه نمیشینم، صبح میرم مدرسه، عصر که میرم خونه نهارو خورده نخورده میزنم بیرون ، بیشتر خونه رفیقمم تا خونه خودمون ، شبام با رفیقام دور دور و مسخره بازی، من از همه کوچیکترم تو جمعمون ولی واسه خاطر اینکه ریشام یکم بلنده و قیافم مردونه تره مشخص نمیکنه، راستش آدم حرافی نیستم ولی سر حرف زدنم درگیر شه مخ میخورما
    خلاصه اینجوری میگذرونیم
    +سیگارم که میکشی !!!
  • اره ولی خوب دلیل خاصی نداره زیادم نمیکشم شاید روزی دو سه تا نخ ولی دوسش دارم
    لیوانشو تموم کرد و اروم گفت واسه امروز بسه پاشو بریم که الانه که مامانم بیاد
    رو موتور لباسمو انقد سفت چسبیده بود نزدیک بود پارش کنه ، معلوم بود اولین باره موتور سوار میشه ، دلم میخواست دستاشو دور شکمم حلقه میکرد و سرشو میذاشت تو کمرم و من کل شهرو میروندم و داد میزدم من دیوونه ی این دخترم
    پیاده شد ، یه ساعت بیشتر پیش هم نبودیم خیلی زود تموم شد
    +خوب باید بری مامانم الاناست که برسه
  • اوکی، فقط باز میتونیم همو ببینیم؟
    +حالا بعدا میچتیم
  • باشه ، خداحافظ
    سوار شدم ، دور زدم رفتم اونطرف خیابون دو تا نخ سیگار گرفتم و وایسادم روبروش فقط نگاهش میکردم و سیگار میکشیدم
    نخ دومو روشن کرده بودم و شیما هم داشت با گوشیش ی کاری میکرد
    واسم اس ام اس اومد
    +خفه نشی ، گردنتم یکم تکون بده خشک نشه
    لبخند نشست روی لبم و نوشتم باشه چشم با یه استیکر خنده
    هنوز نفرستاده بودم که مادرش جلوش ترمز زد و سوار ماشین شد و ازم دور شدن
    به اخر پیام یه به امید دیدار اضافه کردمو فرستادم
    جواب داد همچنین
    یه راست رفتم خونه
    لباسامو عوض کردم و داشتم میرفتم سمت اتاق
    که صدای مادرمو از اشپزخونه شنیدم
    +چیه امروز نرقتی پی الواتی!؟
  • ناراحتی برم !!
    +هر کاری میخوای بکن ب من چه
    رفتم تو اتاق درو بستم و خودمو انداختم رو تخت
    ”از پس ابر تیره و طوفان،مردابم ارزوست// در جزیره ی امن چشمانت،زندانم ارزوست
    روزها میگذشت و من هر روز عاشق تر و وابسته تر میشدم
    ولی من کجا و شیما کجا
    اواسط اردیبهشت ماه بود تو خونه سامان نشسته بودیم
    که تلفنم زنگ خورد شیما بود مثل همیشه با همون انرژی پایان ناپذیرش بهم سلام کرد
    طبق معمول یک ساعت فقط تعریف کرد و منم با جون و دل گوش دادم و جواب دادم
    صداش مثل آدرنالین بود واسم، حاضر بودم سالها پای تلفن بهش گوش کنم ، قرار گذاشتیم عصر مامانشو به بهونه ی بیرون رفتن با سهیلا بپیچونه که همو ببینیم
    نزدیکای ساعت هفت بود و سامان خان نعشه ی نعشه داشت کون سیگارو پاره میکرد
    -سامان !! … اووووی سامی با توام
    +هااان چته؟
    -سامان اون شنل بنفشه بود!!! کجا گذاشتیش؟
    +بنفشه کیه؟
    -کسکش دوایی شنلو میگم لباسه
    +اها نمیدونم بگرد همونجاهاست
    -من چه کس خلیم از تو میپرسم
    -سوئیچ ماشینتم میخوام
    +تو گوه خوردی،اول 18 سالتو تموم کن بعد بیا زر بزن ، اندازه دیه هیکل نهست پولشو دادم
    -اخه بمیرم نه که کارگری کردی خریدیش، ولی مواظبم
    باید اشاره کنم این سامان خان ما که تو لش بازی لنگش کم پیدا میشد تنها شغلش دود کردن بود و پدر گرامیش چند تا باغ پسته و یه کارخونه فراوری و بسته بندی خشکبار داشت، وقتی میبینه این بچه الدنگش اینجوریه واسش یه خونه میخره که اصلا دور بر خونه و خونواده پیداش نشه
    هر سالم که محصولشو برداشت میکرد اون قسمت ضایعات پسته که فقط شیرینی فروشیا و اینا میخریدن مال سامان بود که یادمه اون سال یه چک 250 میلیونی خوابونده بود به حسابش
    بگذریم، خودم ماشینشو برداشم و راه افتادم سمت شیما
    سر خیابون وایساده بود که جلوش ترمز زدم ، اونم سرشو چرخوند و چند قدمی از ماشین دور شد
    انگار دنیا بهم داده باشن، یادمه گوشام سرخ شده بود از هیجان
    باز یکم رفتم جلوتر و شیشه سمت راستو دادم پایین
    باز راه افتاد که بره صدا زدم
    -شیمیلا خانوم ناز نکن سوار شو
  • عع تویی!!؟ منتظر رخش بیقرار بودم
    سوار شد
    +مبارکه!! گنج پیدا کردی؟
    -اره سه ماه پیش جلو کانون زبان پیدا کردم
    +زبون نریز این از کجا رسیده؟
    -مال رفیقمه بابا همون سامان که برات تعریف کردم
    +ولی اصلا نیازی به این کارا نیست هوا به این خوبی ، هم باد به کلمون میخورد هم میرفتیم اون پارکه من یکم موتور میروندم
    -حالا من با این همه شوق و ذوق ماشین گرفتما!!!ضد حال!!!
    +خوب حالا قهر نکن ، میگم یه موقع ماشین مردمو نزنی
    -فدای یه تار موت
    نیم ساعتی گذشت و شیما ایندفعه کنارم نشسته بود و با صدای قشنگش روزشو با انرژی و جزئیات کامل تعریف میکرد
    منم مثل همیشه با تن صداش تو مغزم زیباترین اهنگارو میساختم
    داشتیم کم کم از شهر و شلوغیاش و مردم دورتر میشدیم
    حال غریبی داشتم مثل اولین باری که شیمارو دیده بودم
    تو جاده به سمت یکی از شهرستانای نزدیک یزد که به باغ های انارش معروفه میروندم ، ساکت تر از همیشه، شیماهم حرفاش تموم شده بود و ساکت به جاده نگاه میکرد
    اون لحظه به هیچی فکر نمیکردم، نمیدونم چی شده بود ، انگار یه روبات بودم که داره رانندگی میکنه
    با نور بالای یه ماشین از پشت سرم به خودم اومدم
    از گوشه چشم نگاهی به نیم رخ متفکر شیما انداختم
    یعنی داره به چی فکر میکنه که اینقدر ساکته
    ارنجشو تکیه داده بود روی کنسول وسط
    دلم میخواست دستشو بگیرم، نمیدونم چرا ولی میخواستم دستشو فشار بدم و گریه کنم
    رابطمون عین یه دوستی معمولی پیش میرفت، بیشتر انگار منم دختر بودم که باهم دوستیم، باهام حرف میزد ، درد دل میکرد، گاهی گله و غصه ولی بیشتر خنده و خوش گذرونی
    داشتم ذوب میشدم، یعنی اونم دوسم داره؟
    نکنه دستشو بگیرم ناراحت شه !!؟

آغاز بهار است و پایان بی برگی//ولی عاشق خورشید شده آدم برفی
انگاری گرفتن دستاش برام یه نیاز شده بود ، یه چیزی مثل نفس کشیدن
همچنان تو فکر بود ، اروم ساعد دستمو بالای دستش موازی کردم
قلبم داشت میومد تو دهنم، مچ دستم اول پوست دستشو حس کرد، انگشتاشو باانگشتام باز کردم وخیلی نرم فاصله انگشتای همو پر کردیم
چند ثانیه دستش بی حرکت موند ، نگاهم به جلو بود،یه ثانیه نگاهش کردم ، داشت منو نگاه میکرد سرمو برگردوندم جلو
یه فشار نرم توی دستم حس کردم ،یه لبخند بینهایت زیبا روی لبش اومد ، دوست داشتنی ترین صورت دنیا ،زیبا ترین لبخند جهان و عاشق ترین مرد زمین دست توی دست معشوقه اش
زیباترین خلقت خدا در یک لحظه
رسیدیم دم در اون باغ رستوران سنتی و قشنگ که هنوزم اونجا پاتوقمه، ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم ، تو یه حجره روبروی حوض بزرگ باغ نشستیم چایی و قلیون و شامو سفارش دادیم
قلیونو ازم گرفت و گفت
+نمیخوای واسم چایی بریزی؟
-چشم بانو شما جون بخواه
+فعلا همون چایی کافیه
-شیما!!!
+اوهوم!!!؟
-مرسی…که هستی
+خواهش میکنم اخه نباشم خانواده نگران میشن
-از دست تو
نباتو واسش تو چایی هم میزدم
-میدونی وقتی پیش همیم فکر میکنم هیچکس دیگه تو دنیا نیست ، انگار فقط من و توییم، انقد بهم خوش میگذره که زمان از دستم در میره ،حتی اگه هیچ کاری نکنیم
+پس چی! بایدم کنار من بهت خوش بگذره، خوشگل نیستم که هستم،جذاب نیستم که هستم ، خوش صحبت نیستم که هستم،از باحال بودنمم که دیگه نگم که خودت کاملا موجهی
بیشتر میخوای؟ برو بمیر
-بعله بعله کاملا درست می فرمایشید
خبر نداره هر بار میبینمش، صداشو میشنوم، یا حتی بهش فکر میکنم میمیرم
+ولی خدایی دوستای خوبی هستیما، باهم بهمون خوش میگذره
-اره گفتم که
-چاییتون سرد نشه خانوم زیبای جذاب باحال
+ممنون
شامو خوردیم و یکم دیگه حرف زدیم ،حس میکردم حالت نگاهش عوض شده ، انگار یه جور دیگه حرف میزد، نمیدونم خوبه یا بد ولی حس خوبی دارم که اون مسببشه
تو راه برگشتم زیاد حرف نزدیم، اون تو فکر بود و منم ساعت ها تو لحظه ای که دستشو گرفته بودم مونده بودم
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم سامان بود
+الو دیوث کونی سگ جنده ماشین منو ورداشتی کدوم گورستونی بردی ، علی ماشینو شبی نیاری جرکنت میکنم
-سلام ، چشم سامان جان نیم ساعت دیگه پیشتم عزیزم
+عزیزم و کیر خر مودب شدی حالا واسه من کونت پارست
-فدات شم ، باشه باشه دارم میام، خداحافظ
شیمارو سر کوچشون پیاده کردم وصبر کردم تا رفت تو خونه
الان از ماشین پیاده شد، ولی انگار یه ساله ندیدمش دلم واسش تنگ شد باز
تو همین حال رفتم تا رسیدم دم خونه سامان ماشینو پارک کردم ،کلید انداختم رفتم تو که یهو سامان از جاش پرید ، چنتا دیگه از بچه هام نشسته بودن عرق میخوردن
+بچه کونی من تو حال خودم بودم ماشینمو ورداشتی رفتی دنبال کون دادن
انتظار این رفتارو ازش نداشتم اصولا اگه خمار نمیشد اروم و بی سر صدا بود، خیلی از این که جلو بچه ها اینجوری رفتار کرده ناراحت شده بودم
-بیا اینم لگنت صحیح و سالمه زیادم گوه بخوری من میدونم با تو ها
انگاری فهمیده بود ناراحت شدم، اومد کنارم دستشو گذاشت رو شونم و گفت
+احمق خر ماشین فدای سرت ، 50 گرم دوا تو ماشینه نمیگی بگیرنت چه گهی میخوای بخوری ؟
+تا برگشتی فقط خدا خدا میکردم با دختر نباشی بگیرن بخوان ماشینم بگردن، حالا کدوم گوری بودی؟
-با دختر بودم رفته بودم تفت
+اوه اوه ، خاک بر سر پنجشنبه ای نمیگی بگیرن چوب تو استینت کنن؟، حالا کی هست؟ خوشکله؟ نامرد تنها نزنی!!! بیارش همینجا
-خفه شو تا دندوناتو نریختم تو حلقت کیری
+نه!!! نکنه!!! اخ اخ
-خفه شو جلو اینا بعدا میگم بهت
+اوکی ، عرق میخوای برو بشین
-نه ،سیگارتو بده خستم یکم
رو کاناپه دراز کشیده بودم و فکرم پیش شیما بود
چه شب محشری بود ، کاش تموم نمیشد، کاش بعد شام میرفتیم خونه خودمون، اگه میشد بهش بگم چقد دوسش دارم
، گوشیمو برداشتم یه پی ام فرستادم براش
-سلام
+سلام گل پسر
-خوبی؟
+مگه میشه کسی از پیش شما بیاد بد باشه؟
-لطف داری شما
+خودت اوکیی؟
-نه،دلم برات تنگ شده
+الان که پیشت بودم
-دله دیگه دست خودم نیست
+عع دست کیه؟ ناقلا دادیش به کی؟ نیم ساعت ولت کردما
دلم میخواست بنویسم دادم به تو ، سه ماهه دلمو از سینم کندی
دلم میخواد همیشه پیش تو باشم شیما ، من لعنتی تورو دوس دارم
ادامه دادم
-هیشکی بابا کی دل داغون مارو بر میداره
+اخی ، چرا داغون حالا
-بماند حالا بعدا میگم واست
+نه نه ، قضیه جدی شد ،میدونی که تا نگی ولت نمیکنم
-پس نمیگم که ولم نکنی
+لوس نکن خودتو بگو یا خداحافظی
-باشه شب بخیر
+تورو خدا ، تورو خدا بگو دیگه
نمیتونستم ریسک کنم ، ممکن بود از دستش بدم، ممکن بود دیگه هیچوقت نبینمش
-خوب بعدا میگم برات دیگه
+الان بعدا ، بگو یا واقعا قهر میکنم
-باید قول بدی هیچ تغییری تو رفتارت ایجاد نشه بعدش
+قول مردونه

-خوب من یکیو دوس دارم که نمیتونم بهش بگم یعنی میترسم از دستش بدم
+اها، خوب یجوری باهاش کنار بیا یا بهش بگو
-باشه
-من دوست دارم ، شیما خانوم علی عاشقته

ادامه دارد…

نوشته: snow man


👍 4
👎 1
3893 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

721907
2018-10-04 21:00:25 +0330 +0330

ای کاش تو رو با همون 50 گرم میگرفتن تا نتونی الان بیای جایی که برای داستان های سکسی هست این کسشعر ها رو تفت بدی!
اونهم شب جمعه که همه کیر به دست اومدن تا یک حالی به خودشون بدن!!!

0 ❤️

721908
2018-10-04 21:03:41 +0330 +0330

آآآه

0 ❤️

721919
2018-10-04 21:20:23 +0330 +0330
NA

لایک اول تقدیمت

0 ❤️

721933
2018-10-04 21:39:19 +0330 +0330

ما فقط یک اسنو داریم
اونم
اسنو فلیک (بانو) عزیز هست
بفهم

به امید نوشته های جذابتر از شما

1 ❤️

722105
2018-10-05 13:59:52 +0330 +0330

داستانش خسته کننده است نتونستم کامل بخونمش

0 ❤️

722140
2018-10-05 20:19:53 +0330 +0330

من دوست داشتم لایک 3

0 ❤️

722294
2018-10-06 14:02:39 +0330 +0330

داداش دمت‌گرم
خیلی حال کردم
منتظر ادامش هستم
??

0 ❤️