فانتزی یا فاز جندگی

1396/04/29

سلام اسم من راضیه هستش.
متولد 1369 با قدی 171 .اندامی خوش تراش و پوستی سفید.پر از شهوت و ادم بسیار حوس باز و متنوعی هستم???
از سالها پیش دوست پسرهای زیادی داشتم تک پر نبودم .چندین بار شده با 2 یا 3 نفر همزمان بودم .و با افتخار میگم زیر همشون خوابیدم جز یک پدر سوخته .اسمش امیر بود لاغر بود حال نکردم بهش بدم…???
بگذریم… چون میدونم برادران و خواهران غیور همیشه در صحنه ی این سایت حال ندارند مطلب طولانی بخونن و ماشااله اخرش فوهش و ناسزا های رکیکی میپرونند من خیلی خلاصه بدون ریز وقتها و مقدمه چینی اصل مطلب را شرح میدم…
البته میدونمم اخرش بازم فهشه…???

بخاطر شغل پدرم ( کارمند شرکت نفت ) همیشه در حال مهاجرت از این شهر به اون شهر بودیم از بچه گی… خب این یه جورایی واسه ی من خوب بود من متنوع و حوس باز شهوتی راحتر کرم میریختم تو یه شهر غریب… با خیلی ها دوست بودم همه جور سکسی تجربه کردم با هر جور کیری ! حتی یک بارم با یک زن 40 ساله سکس داشتم( خیلی حال داد )

ولی مشکل اینجا بود که فانتزی من مثل همه نبود …یه جورایی فرغ داشت…
همیشه دوست داشتم زیر یک کیر بیگانه بخوابم …چون مجلات جنایی و سایتهای سکسی بد جور روم تعصیر گذاشته بود…

فانتزی من این بود که با یک افغانی کیر کلفت دوست شم و خداییش بصورت اروم ن وحشیانه بگاه برم…

6 ماه پیش بود که اصفهان ساکن بودیم … دوست پسر قابل توجهی گیرم نمیومد .میدونید اخه اصفهانیا انتظار داشتند صلواتی و در راه خدا بزیر بکشند منم دوست نداشتم .یکیش همین حسن اقا بقال سر کوچه …دیوث پیر بود ولی خیلی دوست داشت که… البته منم دوست داشتم ولی ی جورایی خیلی دهن لق بود. ابرو نمیزاشت واسم…
ور عوض اصفهان پر از افغانی بود پس تصمیم گرفتم فانتضی عجیب غریب خودما عملی کنم
کمی ترس داشتم ولی کرم درونم بیشتر از ترسم بود.خیلی وقت هم بود که سکسی نداشتم و دیگه از خود ارضایی خسته شده بودم…
خلاصه شدش اینکه یک پسر افغانی درشت هیکل با چهره ای نه چندان بد جور کردم …
از این ماشینهای بازیافتی داشت و به بهانه بازیافتهای خونمون شمارشو گرفتم و اونم از خدا خواسته ضرف 2 روز پیام دادن و حرف زدن با گوشی حرف سکس را به میون اوردم …

اسمش عبداله بود …با اوردن حرفای سکسی .میگفت شما دخترای ایرانی از ما افغانیا متنفرید .تو چرا مثل بقیه ایرانیها نیستی… منم یروز که وقتش بود مجبور شدم فانتزی ذهنما واسش تعریف کنم… با کلی ناز و عشوع اقای عبداله قانع شده بود که راضیه سکسی و خوش تراش ایرانی رو بکنه…???

7 روز تو کف یه کیر افغانی بودم تا که بلاخره این خریت ذهنی من به واقعیت بدل شد.
الان مشکل از جا بود .مادرم و خواهر کوچیکم همیشه توی خونه بودند…البته اگه هم نبودند از دست این حسن بقال جرعت نداشتم کسی رو وارد خونه کنم اونم یک افغانی. ولی خاطرم از بابت پدرم که همیشه شیفت کاری بود راحت بود.
پس جای نکاح رو گردن عبداله انداختم…
نمیدونم چطور خرم کرد یکروز صبح که پدرم شیفت بود و مادرم خرید و خواهرم خواب ساعت 9 صبح قرار شد من حسن بقال محله را رد کنم و کنار خیابان به دور از محله منتظر عبداله بمونم… 10 دقیقه نشد که با یک پراید مشکی رسید ومن سوار شدم و نزدیک به نیم ساعت از ان حوالی تا مسیر نکاح در مسیر بودیم.بار 3 بود میدیدمش پیدا بود دل تو دلش نبود و با استرس شدیدی که توی صداش بود گفت:چقدر زیبا شدید راضیه
منم با یک مرسی و همچنین تو حرف را خفه کردم و تو فکر عمیق خریت خودم فرو رفته بودم که چه اتفاقاتی قراره رخ بده…
چادر سرم بود ولی چادری نبودم .عبداله گفت سر کنم که موقع رسیدن به محل کمتر کسی نگاه کنه…زیر چادر مشکیم یک مانتو تابستونی نازک زرشکی کوتاه .زیر مانتو هم یک تاب مشکی بند دار و یک ساپرت نازک مشکی و شال قرمز رنگ و بدیل گرمی هوا سوتیئنی در کار نبود…

از طرفی شهوت و حوس امانم نمیداد و از طرفی ترس اینکه واقعا چی میشه ول کنم نبود عبدااله هم که تنها هنری داشت نگاه زیر چشمی به اندام من بود… ولی با تمام این مشکلات به خودم قبولوندم که فانتزیه من امروز شروع میشه و همین امروز تمام…
عبدااله کنار یک سوپری ایستاد و بعد تعارف و بی میلی من به همه چیز اون سوپری به راه افتاد که اخر خط جایی بود اطراف چندین زمین کشاورزی …
بعد از گذشت چند جاده خاکی باریک به یک خانه انبار مانند رسیدیم… محل رو که دیدم دوست داشتم فرار کنم یا کنسل کنم ولی میترسیدم زمان بدتر از این شود…
عبدالله در بزرک خانه را باز کرد و با ماشین وارد خانه شدیم… وای مر از کارتن و پلاستیکهای بازیافتی بود که کنار حیاط بزرک خانه چیده شده بود…
با پاهای سست و لرزانم پیاده شدم و با راهنمایی عبدالله به ان گوشه خانه که اتاقک اجری بود رفتیم . دربی کوچک داشت باز شد و اون چیزی رو که ترس داشتم ،دیدم…???

یک مرد میانسال با لباس سفید رنگ افغانی با ریش های بلندش از جا بلند شد و خوشامد گویی گفت…
شوکه ی شوکه شدم سریع به عبداله نگاه کردم و گفتم این قرار نبود که عبدااله در جواب در گوشم گفت پدرم هست الان میرود. نشستم به کنج اتاق و نگاه اون مرد ریش بلند از بدنم جدا نمیشد .عبدالله بیرون رفت و اون مرد گفت :پسرم تعریف شمارو کرد از دیدن شما خوشنودم و با چند نگاه دیگر بلد شدو رفت بیرون از اتاق…

عبدالله وارد شد و چادر منا کشید …بهم چسبید و گفت خب راضیه اماده ای؟؟؟
به نظر شما من چی میتونستم بگم؟!
سرم رو تکون دادم و اون وقت بود که لای پاهام داغ شد!
یه دستش لای رونهام و دست دیگش روی گردنم …
اروم اروم دگمه ها و کمربند مانتومو باز کرد و دستش از روی تاب سینه ی 75 من رو گرفت و میمالید و با لبش گوش سمت راستم رو خیس کرد…
تمام فکرم به اون مرد افغانی بود که اصلا نفهمیدم ساپورت و تابم رو عبداله نیمه کند…
چشمش به شرت توری هفتم خورد ناخداگاه اهی کشید و نگاهم کرد.
با نگاهش به چهره من فهمید تو دلم چی میگذره که یدفعه فاصله گرفت و گفت میدونم ترسیدی از پدرم ولی بخدا کاری باهات نمیکنیم دوست داشتی با هم سکس کنیم بهت اعتماد کردم توهم اعتماد کن … میخواستم حرفی بزنم که گوشیم زنگ خورد مادرم بود. با حیس گفتن و کلی ترس جواب دادم .شاکی بود بدون خبرش رفتم از خونه بیرون و با کلی دروغ توجیهش کردم که اومدم واسه خرید مانتو .مادرم گفت کی بر میگردی و من با نگاه به عبدااله و اشاره بادستم… که عبداله اشاره کرد 12 و با کلی غر زدن مادرم گوشی را قطع کردم.
عبدااله لبخندی زد و گفت اگه میترسی یا به هر دلیلی دوست نداری همین الان برمیگردیم و یروز دیگه سکس میکنیم. ولی من واسه امروز اومده بودم و امروز اولین و اخرین خریت ذهنیم میبود گفتم نه بیا تمومش کنیم…
خوشحال پرید کنارم با کمک هم دو مانتو و لباسهامونا در اوردیم نوبت به شرت عبداله رسید .
کشیدم پایین که یه کیر شق شده بزرگ رو میدیدم.بخدا عاشقش شدم .با دستام گرفتمش که ناگهان شک شدیدی به بدنم وارد شد …عبدالله داشت با دستش کوسم رو می مالید وای چه حالی داشت. اون لحظه ترسیم ریخت وبا اوکی دادنم به عبداله شکم رو شکم خوابیدیم و اون کس منا میخوردا من یکیر کلفت شق شده.
بلند شد منا از کمر خوابوند و مثل یه زامبی سینه هامو میخورد بعدش لبی از هم گرفتیم.و رفت سراغ گردن و گوشهام انقدر خوب لیس میزد که درجه شهوتم از چشام بیرون میزد…
دوست داشتم زودتر اون کیرشو بکنه توی کسم و جرم بده…
در گوشش با صدای شهوتیم گفتم بسه برو بکن توش که امون نداد ولی بلند شدم سریع و از داخل کیفم ی کاندوم اوردم …
و این طوری بود که با ورود کیرش داخل کوسم یک لحطه چشمم سیاهی رفت ولی بعد از این شک داشتم به فانتزی تخمی تخیلی خودم که به واقعیت رسیده بود فکر میکردم و ی جورایی احساس غرور میکردم … تلبه زدناش هر دقیقه بیشتر میشد و همزمان سینهام تو دستهای بزرگ عبدالله مالیده میشد …حس عالی و بی نظیری بود کمکم به درجه ارضا میرسیدم که عبداله خان زودتر ارضاشد…
کشید بیرون و از پشت غش کرد…
من هم که اب یخی روم ریخته شده مثل احمقها بادست چوچولمو وحشیانه میمالیدم ولی نشد که نشد…???
بلند شدیم و با غهر لباسهامو میپوشیدم که عبداله بغلن کرد ومن با تقلا بهش گفتم که تو کمر خروسی منا بازیچه خودت کردی خودت ارضا میشی پس من چی؟؟؟؟
عبدااله هم با خنده گفت بخدا همچین دختری با این هیکل خوشگل کسی نمیتونه تحمل ارضا نشدنشو نکنه …
منم با این حرف ی کاندوم دیگه انداختم جلوش و گفتم باید همین الان منا ارضا کنی همین الان. از خدا خواسته کاندم را عوض کردو منا سگی خوابوند و کیرشو تا ته داخل کسم کرد واااای دوباره حال شهوت .دوباره حس عالی ی کیر خوب و شروع کرد به تلمبه زدنهای سنگین… دوباره با دستاش سینهامو میمالید … از اه کشیدنم تا ارودهای عبدااله چیزی نمیگذشت که به اون چیزی که میخواستم رسیدم …یه اورگاسم توپ .توپ توپ…
از شکم ولو شدم چیزی نگزشت که از کمر خواب شدم و دوباره اون کیر افغانی وارش را کرد توی کسم …و چندبار پشت سرهم گفت پس من چی راضیه منم میخوام ارضا شمو ابمو اینبار بریزم روی سینهات خوشگل ایرانی…
با این حرف دوباره اوج شهوت من لبریز شد با ناله های شهوتیم میگفتم اره. اره .بریز رو سینهام افغانی بریز…
سرمو هرچی تونستم عقب دادم در حالی که چشمام بسته بود یلحظه بازش کردم و با یه جیغ از زیر دست و پای عبداله در رفتم… گوشه دیوار اتق خشکم زد

پور عبدالله بود که کیر بدست بالای سرمون واساده بود و داشت واسه خودش جق میزد …
خودش هم شوکه شد و کیرشو قایم کرد …چشماش اندازه ی بشقاب شده بود و دهنش باز باز.،،،،،،،،
من که خشکم زده بود نمیدونستم جیغ بزنم یا داد.بخندم یا گریه .که عبداله زود پیشم اومدو گفت راضیه نترس کاری باهات نداره داره حال خودشو میکنه .قسم میخورم کاری نکنه …
که خود پدرش با صدایی پر از اندوه و با لحجه افغانی گفت خداقسم کاری ندارم خداقسم

من که شوکه خشکم زده بود تنها حرفی که زدم رو به عبدالله گفتم بگو بره بیرون…
بنده خدا رفت بیرون منم از فرصت استفاده کردمو لباسام را موشیدن که عبداله مثل بچه ها به دست و پام افتاد که اگه بری دیگه نمیتونم همچین دختره نازی رو بکنم و بمون حداقل من رو ارضا کن …منم با دستپاچگی میگفتم نه عبداله باید برم میفهمی …
ولی وقتی که عبداله به گریه افتاد درونم به تپش افتاد با مکث کمی و فکر اینکه اب که از سر گذشت دیگه گذشت دوباره لباسامو در اوردمد عبداله رو به کمر خوابوندم واز پشت نشستم روی کیرش با چندتا بالا و پایین دوباره حس استرس و ترس جاشو به شهوت داد و دوباره به حس شهوت زیاد خودم که باعث تمام این اتفاقات شده بود فرو رفتم…
جارو عوض کردم از جلو نشستم و مثل دیونه ها بالا و پایین میپریدم…
عبداله ناله میکرد و از اوج لذت سفیدیه چشمانش بیشتر معلوم نبود و یکی از سینه های من رو از اوج لذت فشار میداد و زیر لب میگفت جااااان .ای جاااان به این بهشت ایرانی…
در همین هین نگاهم به پشت پنجره افتاد که پدر عبداله دزدی منو دید میزد … پایین تنش پیدا نبود ولی بارز بود که داره جق میزنه…
ولی جالب بود که با دیدنش دیگه استرس نداشتم برعکس یه جورایی یه حس خوبی داشتم که یه نفر دیگه داره منو دید میزنه و تو کف منه…
با این حس جدید و کیر پر برکت عبدالله دوباره به نقطه هم جوشی نزدیک شدم ولی این بار همزمان من و عبداله با هم خالی شدیم و مثل تکه درخت خم شده رو تن عبداله ولو شدم…
دیگه حواسم به پدرش نبود و فقط حس میکردم که عبداله ازم لب میگیره و با یکی از دستاش سوراخ کونمو میماله…
ولی دلم واسه پدر عبداله میسوخت که واقعا نمیتونه کسی مثل من رو بگاد و تو کفش باشه.
با کمی فکر درون خودم راضی شدم که…
خوابیده تو اغوش عبداله رو کردم بهش و گفتم از اوم موقع تا حالا بابات پشت پنجره دزدکی منو دید میزد .فکر کنم بنده خدا تو کفه داشته جق میزده…
عبداله هم گفت والا منم همچین کسه خوشگیلیو کنارم میدیدم و نمیتونستم بهش دست بزنم حتما جق شو میزدم…
گفتم بابات دوست داره؟
عبداله گفت چی .چیا دوست داره؟
گفتم با من سکس کنه؟
ور جواب گفت اگه شیخ هندو هم بود با دیدن تو خودشا خیس میکرد…
ی جورایی شاخ تو یه جیبم کرد و با کلی غرور .رو به عبداله کردمو گفتم بهش بگو بیاد تو…
عبداله خنده ای بلندی کرد و سریع دست پورشو گرفت و اورد تو …
بنده خدا مثل جنگلیا مات من شده بود و پلک نمیزد…
منم رفتم جلو و همینطوری که واساده بود کیرشو کمی مالیدمو یه ساک طولانی واسش زدم…
گفت بخواب منم با بی میلی خوابیدمو .کیرش که دست کمی از عبداله نداشت رو کرد توی کسم و با انگشت دستش سوراخ کونمو نوازش میداد…
حس عجیبی داشتم فکر میکردم جنده شدم ولی دوست داشتم پدر ریش بلند عبداله هم فیضی از راضیه شهوتی ببره… در همین جریانات بودم که ناگهان متوجه این شدم که کاندوم نزاشتم ولی قبل از این که بخوام از زیرش در برم گرمی اب کیرشو روی کمر باریکم حس کردم سریع برگشتم ولی دیگه ویر شده بود …لبخندی زد و سریع از اتاق بیرون رفت .
منم بدون درنگ ولی با اسرار بیهوده عبداله که بمان تازه ساعت 11 هست ولی با پوشیدن لباس و یک بغل طولانی تحمیلی عبداله سوار بر ماشین کنار همان خیابان که سوار شدم پیاده شدم و با یک خداحافظی سرد از عبداله خودش وچهرشو در یادم سوزاندم…

اینهم از فانتزی عجیب و تخمی راضیه…

این داستان واقعیت داشت…
فرهنگ داشته باشید هموطنان عزیز فوهش ندهید☺
نوشته: راضیه


👍 11
👎 22
35119 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

640961
2017-07-20 21:15:07 +0430 +0430

فقط دیس لایک
اصلا خوشم نیومد

0 ❤️

640964
2017-07-20 21:23:14 +0430 +0430

والله هرچی داستانه یا شوهره یا باباهه عسلوین یا شرکت نفتن
ما نفتیا از ترس چجور زنامونو بزاریم خونه

0 ❤️

640983
2017-07-20 21:53:59 +0430 +0430

بده داستانو پدر عبدالله بنویسه فک کنم فارسیش از تو بهتره.

1 ❤️

640986
2017-07-20 21:56:02 +0430 +0430
NA

راضیه واس کیون دادن رازیه؟

2 ❤️

641002
2017-07-21 00:00:14 +0430 +0430
NA

دیسلایک>

0 ❤️

641006
2017-07-21 00:13:31 +0430 +0430

منا

0 ❤️

641060
2017-07-21 11:10:26 +0430 +0430

خب تو ک اصفهانی مارو هم در یاب لامصب البته بدونه خسبس بازی

0 ❤️

641073
2017-07-21 12:51:59 +0430 +0430

خوب جنده تو که ب افغانی دادی بیا ب منم بده دیگه مال ما خار داره؟

0 ❤️

641076
2017-07-21 15:30:11 +0430 +0430

اخه کونی، کیر پدرشو ک قبلش داشت با تف حق میزد یک ساعت ساک
زدی…
کسمغز…

0 ❤️

641083
2017-07-21 16:33:11 +0430 +0430

خسته نباشي

از ديسلايكها و كامنتهاي زير داستانت نا اميد نشي يهى

جو سايت خيلي بد شده، اكثرا كامنت گذارا شدند بچه هاي١٣، ١٤ ساله كه با فحش دادند احساس بزرگ شدن بهشون دست ميده ، واسه همين همه نويسنده ها شدند يه داستانه، البته بعضيشون هم مامور سپاهند كه بابت فحش دادن پول مي گيرند

كلا يه سري نويسنده كص خل تو اين سايت دارند لايك مي گيرند كه عقده توجه دارند و داستاناشون هيچ ربطي به اين سايت نداره

چه پسر باشي چه دختر ، خوب نوشتي، داستانت اروتيك بود

غلط املايي هم مهم نيست ، ولي حالا يكم سعيتو تو داستانا بعد بكن

منتظر داستانهاي بعديت هستيم ، بنويس

0 ❤️

641108
2017-07-21 21:11:34 +0430 +0430

غلط املائی بیش ازاندازه نداشتن تم داستان درست بماندچراخودتوجای زن ایرانی جازدی؟سبک نوشته ات افغانی.

0 ❤️

641138
2017-07-21 23:04:28 +0430 +0430

تو یه پسر افغانی هستی که تمام رویات اینه ک با یه دختر فارس بخابی

2 ❤️

641200
2017-07-22 09:12:30 +0430 +0430

چه اتیشی هستی تو
خوش به حال کسی که با تو باشه
بهشتش همینجا است

0 ❤️

641221
2017-07-22 13:11:34 +0430 +0430

فهش ؟!
تعصیر ؟!
ویر؟!

.
.
.
چیزی ندارم بگم :(

3 ❤️

641337
2017-07-23 12:27:50 +0430 +0430

با این همه سکس به من یچیزی رو بگو مرگ منننننننن تورو خدا بگو تا الان شلوارتو پات کردی یا بکوب دادی دیوص

0 ❤️

713064
2018-08-25 13:31:22 +0430 +0430

آفرین بر تو ای جیندا خانوم

0 ❤️