برد، دریا را کشید و روبروی آن ساختمانی باپنجره های شیشه ای بلند !
،آنوقت، قلم مویش راعوض کرد و زن را روبه روی پنجره کشید که دست به کمرآلوچه می خورد…
صدای تق وتوقِ کفش های زن که روی سرامیک های سیاه وسفیدکوبیده میشد درفضا پیچید، زن درحالی که یک دستش به کمر بود و دستِ دیگر روی شکم برآمده اش آرام آرام خودش را تا کنارِپنجره رساند.نقاش قلم مویش راسفید کرد و دُرناها راروی سطح آب کشیدتاوقتی زن به بیرون نگاه کند چشمش به دُرناها بی افتد
زن سرش ر ا گرداند هلالِ موهایش ریخت روی پیشانی ،نقاش گوشه ای ازاتاق مردراکشیدتا وقتی زن سرش را بر می گرداند که به چشم های مردنگاه کند درست یادِ آن زمانی بی افتد که برای اولین بار به چشمانش زُل زده یادِآن زمان که گونه هایش سرخ شده وازخجالت سرش راپایین انداخته بود.مرد اما به زمانی فکر کرد که برای اولین بار زن رادیده و دستپاچه شده بود خوب بیاد داشت که هنگام خروج از ان کتابفروشی که زن نیز برای کتاب خریدن بدانجا آمده بود چطور بی احتیاطی کرده و از فرط اظطراب، باصورت به شیشه خورده بود زن سعی کرده جلوی خنده اش را ب۴گیرد اما مردخنده ی یواشکی او را دیده بود
.زن دوباره نگاهش رابه پنجره دوخت وبه کشتی هایی که در چشمهایش به ساحل میرسیدند.نقاش به زنِ توی تابلو نگاه کرد رنگ ها را باهم ترکیب کرد وتوی ساحل پسربچه ای را کشید که روی ماسه ها بازی میکرد زن نگاهش را از کشتی ها گرفت وبه پسربچه ی توی ساحل نگاه کرد ،لبخندی زد و از ظرف توی دستش آلوچه ای برداشت ونزدیک لب های قرمزش برد ،پسربچه ی کنارِساحل دوید سمت دریا،الوچه ازدست زن به زمین افتادوکشیده شدروی سرامیک های سفید ،زن دست های ظریفش را روی شیشه گذاشت. پسر بچه جلوتر رفت زن دستهایش لرزید وپیشانی اش عرق کرد
مرد از جایش جابجا شد و با نگرانی به زن نگاه کرد،پسربچه تا وسط دریا رسید زن بادست به شیشه کوبید،حالا دیگر او را نمی دید.سرش گیج رفت ناخن هایش روی شیشه کشیده شد و رد پنجه هایش جا ماند.نقاش نگاهی به نقاشی اش کرد و قلم مویش را شست.
.................................تیراس
زیبا بود. تا چند خط مونده به آخر آرامش بخش بود و دوست داشتن توش حس میشد. خسته نباشی
بعضی از این داستان ها هستند که تصویری توی ذهن آدم نمیسازن…ولی عوضش متنشون مثل موسیقیه…شخصا انقدر آدم احساساتی نیستم که بتونم با چنین داستان هایی ارتباط برقرار کنم…اما نوشتن چنین داستانی قوه تخیل قوی میخواد…
دوستان سلام
«بار دیگه شهوانی حماسه افرید»
و متاسفانه در کمال خونسردی دست ما رو گذاشت تو حنا !نسخه بالا کامل نیس نسخه کامل رو در ادامه میارم
نسخه کامل
قاب پنجره
نقاش نشست روی سه پایه ای که یک پایه اش لَق بود.قلم مویش رابرداشت وبه سفیدی بوم خیره شد یکدفعه چشمش به قاب پنجره افتاد ،دریا را دیدکه بیرون ازپنجره آرام بود ودُرناهاروی سطحش چرخ می زدندقلم مویش راتوی رنگ آبی فروبرد دریا راکشیدوبعدروبه روی آن ساختمانی باپنجره های شیشه ای،آنوقت رنگ قلم مویش راعوض کردو زن راروبه روی پنجره کشیدکه دست به کمرآلوچه می خورد…
صدای تق وتوقِ کفش های زن که روی سرامیک های سیاه وسفیدکوبیده میشد درفضاپیچید،زن درحالی که یک دستش به کمربودودستِ دیگر روی شکم برآمده اش آرام آرام خودش راتاکنارِپنجره رساند.نقاش قلم مویش راسفیدکردودُرناهاراروی سطح آب کشیدتاوقتی زن به بیرون نگاه کند چشمش به دُرناها بی افتدزن سرش رابگرداندهلالِ موهایش ریخت روی پیشانی ،نقاش گوشه ای ازاتاق مردراکشیدتاوقتی زن سرش رابرمی گرداندکه به چشم های مردنگاه کنددرست یادِآن زمانی بی افتد که برای اولین بار به چشمانش زُل زده یادِآن زمان که گونه هایش سرخ شده وازخجالت سرش راپایین انداخته بود.مردامابه زمانی فکرکردکه برای اولین بار زن رادیده بود دستپاچه شده ووقتی که میخواست ازکتاب فروشی که زن برای خریدبه انجا آمده بیرون بیایدباصورت به شیشه خورده بودزن سعی کرده جلوی خنده اش را بگیردامامردخنده ی یواشکی او را دیده بود.زن دوباره نگاهش رابه پنجره دوخت وبه کشتی هایی که توی چشمهایش به ساحل میرسیدند.نقاش به زنِ توی تابلو نگاه کردرنگ هاراباهاراباهم ترکیب کرد وتوی ساحل پسربچه ای راکشیدکه روی ماسه هابازی میکرد زن نگاهش راازکشتی هاگرفت وبه پسربچه ی توی ساحل نگاه کرد ،لبخندی زدوازظرف توی دستش آلوچه ای برداشت ونزدیک لب های قرمزش برد ،پسربچه ی کنارِساحل دویدسمت دریا،الوچه ازدست زن به زمین افتادوکشیده شدروی سرامیک های سفید ،زن دست های ظریفش را روی شیشه گذاشت. پسر بچه جلوتر رفت زن دستهایش لرزید وپیشانی اش عرق کردمردازجایش جابه جاشدوبانگرانی به زن نگاه کرد،پسربچه تاوسط دریارسیدزن بادست به شیشه کوبید،حالادیگراورانمی دید.سرش گیج رفت ناخن هایش روی شیشه کشیده شدوردپنجه هایش جاماند.نقاش نگاهی به نقاشی اش کردوقلم مویش راشست.
چه داستان خوش طرح و با کلاسی!!!
یول حظ کردم
لایک واجب. لایک واجب. لایک واجب
فضای احساسی قوی ای داشت واصول فنی نگارش هم در ان رعایت شده بود
از طرف من یه لایک به حسابتان منظور شد
تیراس خان …مرحبببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببببا
بهتون تبریک میگم
پس شما تو نوشتن داستانای کوتاه هم مهارت داشتیم و رو نمیکردین ؟
دوست خوبم نویسنده ی محترم
ارت ممنونم که بعد از مدتی منو به خوندن یه داستان خوب و متفاوت مهمان کردی ولی،
ای کاش میشد نسخه کامل را جایگزین میکردی !
کاری به داستان ندارم شخصا با داستان تمام احساسی که چیزی جز توصیف واسه عرضه نداره خوشم نمیاد ،گرچه قلم توصیفیت اونجور که تا نصفه خوندم خوب بود و زحمت کشیده بودی .
اما
روی صحبتم با دوستانی هست که از کامنت جناب TIRASS به بالا ، نظر دادن و به به و چه چه کردن اونم وقتیکه داستان هنوز کامل نبود و کاملا مشخص بود که نصفه و نیمه و نامفهومه ،مثلا یه پاراگراف اول رو بخونید؟!
بعدش که تیراس نسخه ی کاملشو گذاشت حالا میشد یه چیزی راجعبه سر و ته داستان فهمید…
جالبه بعضیا اصلا از روی داستان نظر نمیدن بلکه بیشتر رو هوا کار میکنن (امیدوارم جسارت نشه فقط رک و پوست کنده واقعیت رو گفتم)
این چیه الان؟!!! متن ادبیه؟؟؟ داستان سکسیه؟؟!! شرح حاله؟؟!!
بابا یه کم دقت کنین به اسم سایت
خداییش این چی بود نوشتی تیراس؟
کمپلت ناامیدمون کردی
نمیدونم اسم این متنو چی باید گذاشت ولی اصلا جالب نبود ،برگرد به سبک خودت
موفق باشی
رفقای خوب شهوانی سلام
از تمام دوستای عزیری که داستان رو با وجود سکسی نبودن لایک کردن ممنونم …نتیجه لایکهای دوستان این شدکه:
امروزداستان « قاب پنجره » رفت تو لیست بر گزیده ها ودر نتیجه شما دوستای گل علاقمند میتونین داستان جدیدم با عنوان»« عشرتکده » رو نهایتا تا فردا بخونین
خدمت دوستان عزیزی که قاب پنجره رو نپسندیدند عرض کنم که …ردستان " عشرتکده "رو اگه وفت کردین حتما بخونید فکر میکنم خوشتون بیاد
ارادتمند شما :TIRASS
شرمنده 6 دفه خوندم اون لپ کلام رو درک نکردم چی شد مگه بچه غرق شد زنه حامله نقاش چی بود یه توضیح مختصر بده ?
تیراس عزیز خوشحالم که داستان خوبت با لایک های واقعی رفت تو لیسته برگزیده. میگم لایک واقعی چون دیدم یکی از نویسنده های عزیز رفته چندتا اکانت واسه خودش درست کرده و اومده به داستاناش لایک میده تا بره بالا و کامنت تقدیر و تشکرم میزاره برا خودش.فکر کرده با اینکارا همتراز نویسنده های خوبی چون شما، ایول ،نجوا، اساطیر، او ،سیاه پوش و … میشه. منتظر داستانه جدیدت هستیم
دو سه باری خوندمش نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم. خیلی زمخت نوشتی انگتر با زور میخواستی تصویرسازی کنی. داستانهای قشنگ تو سایت کم نیستن ینگاهی بهشون بنداز. سعی نکن خوب بنویسی باید ذهنت جرقه بزنه. و اینکه اسم سایتو نگا کن بعد به فراخورش بنویس.