قیمت

1396/07/11

-ببین مرضیه اونجان ، هر روز میان اونجا جمع میشن
+کو نمیبینمشون از اینجا معلوم نیست
-صبر کن ماشینو ببرم جلوتر ، اوناهاشن
+کدومشه ؟
-اونی که گوشه سمت راست نیمکت نشسته ، چند روزه زیر نظرش دارم ، خونشون چندتا کوچه بالا تره یه خواهر کوچیکتر هم داره صبحا با هم میرن مدرسه ، غروبا با دوستاش میان اونجا میشیننو تور پهن میکنن برا دخترا اینم همش زیر چشمی زنای سن بالا رو دید میزنه ، نظرت چیه؟
+خوبه ولی سعید من دیگه خسته شدم ، میخوام به مادرم برسم عملش کنم داداشمم جمعو جور کنم یه مغازه براش باز کنم
-میدونم مرضیه منم خیلی خسته شدم دوست دارم زندگی جدیدیو شروع کنم تشکیل خونواده بدم آرزوها دارم ، مرضیه ، این آخرین بارمونه ، قول میدم بی دردسر تموم میشه
-خب مرضیه من میرم تو ماشین کامران از پشت مراقبیم برو ببینم چیکار میکنی
+باشه
با مرضیه تو دانشگاه آشنا شدم همکلاسیم بود باباش چند سال پیش یه ماشین میزنه بهش میمیره مادرشم از اون موقع تا الان مشکل قلبی داره یه داداش معتاد الاف هم داره که همش دنبال عمله از وقتی که باباش نیست زندگیش سخت شده خودش کار میکردو خرج تحصیلو خرج مادرشو داداششم میداد ولی اون روز خیلی خوشحال بود این اخرین باری بود که با من کار میکرد دیگه تموم بود مثه همیشه تو آینه خودشو برنداز کردو رفت سمت اون پسره
+سلام آقا پسر
-سلام
+ببخشید باهاتون یه کار خصوصی داشتم میتونیم بریم اون نیمکت بشینیم؟
-عا با من ؟؟!! باشه
-بفرمایید
+راستش من چند روزه که حالم خوب نیست میام پارک که حالم عوض بشه که اتفاقی شما رو از دور دیدم ازت خوشم اومده با من دوست میشی؟
-عا با من؟؟!! ، شما از من بزرگ تری شوهر ندارید؟!
+شوهر؟؟ چرا یدونه دارم ولی انگار ندارم
-هووم؟؟!!
+اسمت چیه؟؟
-علی
+ببین علی آقا شوهر من یه کارخونه داره تو تهران همش سره کاره هفته ایی فقط یکی دو بار میاد خونه اونم همش خوابه دیگه ازش خسته شدم انگار من براش وجود ندارم هر وقت حرفی میزنم یه پولی میندازه جلوم فکر میکنه برا پول این حرفا رو میزنم
-چرا نمیرید تهران زندگی کنین؟؟!!
+تهران؟؟ نه من یه مادر پیر دارم که تو بابلسر زندگی میکنه باس مراقبش باشم نمیتونم برم تهران مادرم مریضی قلبی داره هوای تهران اصلا براش خوب نیست ، حالا با من دوست میشی؟
-چرا من؟
+خب گفتم که علی جان من از تو خوشم اومده این چند روزی که میومدم پارک همش تورو زیر نظر داشتم به نظرم پسر خوبی اومدی چند سالته؟
-من 19سالمه
+خونوادتون چند نفرست؟
-چهار نفره منو آبجی زهراو پدر مادرم
+وویی خواهر داری چند سالشه؟
-17سالشه
+خیلی خوبه که خواهر داری من نه برادر دارم نه خواهر قدرشو بدون
-میدونم همش بهش تو درساش کمک میکنم
+آفرین ، آه بارون داره شدید میشه بریم خونه من؟؟
-خونه شما شوهرتون بیاد چی؟
+نمیاد اون هیچ وقت نیستش اخر هفته ها میاد بریم؟
-باشه
+اون 206 قرمز ماله منه بریم سوار شیم
منو کامران از پشت مرضیه و علی رو تعقیب میکردیم و مواظب بودیم مشکلی پیش نیاد ، درمورد کامران هم بهتون بگم که از بچگی منو کامران تو یه محل بزرگ شدیم و باهم خیلی دوست بودیم هر کاریو باهم انجام میدادیم تا این که اون رفت سربازی و من رفتم دانشگاه بعد از سربازی تو میکانیکی پدرش کار میکنه ولی از کارش راضی نیست نمیخواد تا آخر عمرش مثله پدرش مکانیک باشه این بود که قبول کرد با من کار کنه ، البته از بچگی یه کم ترسو بود ولی با من که بود نترسا میشد ، من خودمم با این که اولین بارمون نبود یه ذره استرس داشتم حس بدی هم اون روز داشتم شاید بخاطر بارونی بودنو کبود بودن هواس
ت نمیدونم ولی ما همچنان پشت سر مرضیه حرکت میکردیم تا این که مرضیه و علی رسیدن پیاده شدنو رفتن تو خونه ، منو کامران هم ماشینمونو پشت ماشین مرضیه پارک کردیمو تو ماشین منتظر موندیم بعد از 45 دقیقه به کامران گفتم بریم دیگه وقتشه از ماشین پیاده شدیمو کلید انداختم درو باز کردمو رفتیم تو آرومو بی سرو صدا رفتیم سمت اتاق خواب درش بسته بود اول گوش تیز کردم ، صدای ملچ ملوچو ناله های سکسیه مرضیه میومد ، به کامران اشاره زدم آماده باش ؛ یه دفعه درو باز کردمو منو کامران رفتیم تو اتاق مرضیه و علی لخت مادر زاد رو تخت علی افتاده بود رو مرضیه و کیرشو تو کسش تلمبه میزدو با هم لب میگرفتن بیچاره علی اصن هواسش نبود ،بلند داد زدم این جا چه غلطی میکنین؟؟؟؟؟یه دفع اون حس سکسی که تو علی ایجاد شد تبدیل به ترس شدو شوکه وار به منو کامران نگاه میکرد دوباره داد زدم شما اینجا چه غلطی میکنین ؟؟؟مرضیه این کیه تو خونه من ؟؟؟
به من خیانت میکنی جنده؟؟ مرضیه سریع اومد به دستو پام افتادو گریو زاری سعید منو ببخش …
بلندش کردم پرتش کردم سمت کامران ، به کامران گفتم این جنده رو ببر تو حموم بنداز درشم قفل کن تا بعد بیام خفش کنم
علی از ترس به خودش میلرزیدو اشک تو چشاش جمع شده بود رفتم جلو گوششو کشیدمو اوردم بالا یه کشیده گذاشتم زیر گوشش سرش داد زدم لاشیه مادر جنده تو با زن من داشتی چیکار میکردی ؟؟؟ جواب نداد یکی دیگه زدم دِ ننه جنده حرف بزن من امشب زنده نمیزارمت ، تیکه تیکت میکنم یکی دیگه زدمش صورتش کبود شد ولش کردم افتاد روتخت بدن لختشو جمع میکرد که کیرو کونش معلوم نباشه ولی معلوم بود به یه نقطه خیره شده بود که کمربندمو در آوردم شَتَلَق رو کونش که دیگه گریهش در اومده بودو بند نمیومد یه هفت هشت باری با کمربند زدمش بعدش کامران اومد تو اتاق درو بست گفتم کامران این امشب زنده از ا
ینجا بیرون نمیره اون دسته بیلو تو باغچه ور دار بیار بزارم تو کونش ؛ شروع کردم یکی دوبار دیگه هم با کمر بند زدمشو بهش فوش میدادم که کامران دسته بیلو آورد تقریبا دو متر میشد به کامران گفتم برو کونشو بیار بالا اینو بکنم تو کونش تا ته ، کامران رفت سمتش ولی نمیزاشت بزور یه چهار پنج سانتی گذاشتم تو کونش یکم خون هم اومده بود ولی دیدم اینجوری نمیشه به کامران گفتم ولش کن بعد رفتم گردنشو گرفتم بلندش کردم گفتم ببین پسر جون من امشب میکشمت ولی قبلش این دسته بیلو تا ته باس بکنمش تو کونت که گریهش زیاد تر شدو هیچی نمیگفت یکی زدم زیر گوشش گفتم چرا زنمو کردی کونیه خواهر جنده مگه خودت خواهر نداری ها؟؟؟ دوست داری خواهر جندتو بکنم ؟؟؟بکنم لاشی؟؟؟ دیدم بین پاهاش یادش رفته یه دفع تخماشو گرفتمو بد جور فشار دادم ، گفتم تخماتو میکشم امشب تو همون حالت کامران اومد دستاشو گرفت منم تخماشو که تو دستم بود میکشیدم به سمت بالا بعد ولش کردم کامران افتاده بود به جونش یه سره میزدش تا این که دوباره رفتم طرفشو به کامران گفتم برو کنار؛ رو کردم به علیو گفتم ببین پسر یه راه داری که زنده بری بیرون ، تو زنه منو کردی منم باس خواهرتو جلوت بکنم یکی زدم توگوشش مادرجنده خواهرتو میکنم امشب حالیته؟؟؟
رفتیم بیرون اتاقو درو روش قفل کردیم یه نیم ساعتی گذشته بود ساعت تقریبا شیش غروب بود بارون میزد اما شدید نبود لباسای علی بیرون اتاق بود گشتمشون گوشیشو پیدا کردمو دوباره رفتم تو اتاق دیدم همون جور رو تخت افتاده گریش بند اومده ولی وحشت زده بود کامران هم همرام اومد تو اتاق با یه قمه به دستش ، علیو نشوندم رو تختو گوشیشو دادم دستش گفتم زنگ بزن خواهرت باهاش قرار بزار بیاد سر کوچتون هیچی نگفت یکی زدم تو گوشش گفتم تو زنه منو کردی منم باس خواهرتو بکنم زنگ بزن تا یک ربع دیگه بیاد سر کوچه وگرنه با همین قمه جرت میدیم ، با چشمای قرمزش یه نگاهی به قمه کردو گفت بزارین من برم من کاری نکردم منم با اعصبانیت یکی زدم تو گوشش گفتم مادر جنده تو کاری نکردی تو کیرت تو کسه زنه من بود کاری نکردی ؟؟جلوت باس خواهرتو بکنم هیچ راهی نداری وحشت کرده بود گفت خواهرم گناهی نداره گفتم من باس بکنمش بعدش هم تو هم خواهرت میتونین زنده برین از اینجا وگرنه اگه ازت شکایت کنم اعدام روشاخته، خوب فکر کن ؛ رفتم بیرون سه دقیقه بعد دباره اومدم تو اتاق گفتم چیکار میکنی؟؟ جواب نداد میخواستم بزنمش که دیدم گوشیشو گرفت که زنگ بزنه گفتم بهش میگی یه ربع دیگه بیاد سر کوچتون فهمیدی؟؟ شماره رو گرفتو بوق خورد
+الو سلام داداشی
-سلام زهرا
+خوبی؟
-زهرا یه کاری داشتم باهات ، یه ربع دیگه میتونی بیای سر کوچه؟؟
+علی چی شده صدات چرا اینجوریه چی شده؟؟!!
-هیچی نگو زهرا بیا
+الان که بارونه چیکار داری چی شده؟؟!!
-بیا جون علی بیا
+باشه علی میام تو فقط بگو چیشده؟؟!!
-بیا بهت میگم
+باشه
لباساشو آوردم ریختم رو تخت گفتم بپوش سریع باس بریم خواهرتو بیاریم به کامران گفتم ماشینو روشن کن ؛ یه پنج دقیقه ای طول کشید تا لباسشو بپوشه دستشو گرفتم بردم تو ماشینو حرکت کردیم خونشون نزدیک بود وقتی سر کوچشون رسیدیم خواهرش اونجا منتظر بود کنارش وایستادیم ، علیو از پشت شیشه بخار گرفته شناخت ، علی علی تویی به علی گفتم بهش بگو سوار شه شیشه رو کشید پایین
-زهرا سوار شو
+علی اینا کین
-سوار شو بهت میگم اَه
+باشه
منو علیو خواهرش صندلی عقب نشستیم علی وسط کنار من بود خواهرشم کنار علی دست علی رو هم محکم گرفته بودم در نره ، خواهرشم هی میپرسید علی چی شده اینا کین که گفتم خانوم انقدر سوال نکن بهتون توضیح میدیم که لال شد تا این که جلو خونه پیاده شدیم باز سوالاش شروع شد رفتیم تو خونه به کامران گفتم علیو ببر تو اتاق تا ما بیاییم زهرا هی میگفت داداشمو کجا میبرین؟؟؟ ،ترسیده بود بیچاره ولی سوال زیاد میکرد که یکی زدم تو گوشش تو پذیرایی بودیم گفتم بشین رو مبل تا برات توضیح بدم نشست گفتم داداشت زنه منو کرده میفهمی؟؟داداش جونت تو همون اتاقی که الان رفته رو زنه من خوابیده بود
منم باس جلوش خواهرشو بکنم حالیت میشه؟؟خواهرش با چشمای اشکی با بهت منو نگاه میکردو با حالت گریه گفت علی چیکار کرده؟؟؟!!! گفتم علی زنه منو کرده منم باس تلافیشو سرش در بیارم اگه شکایت کنم ازش اعدام میشه تو اینو میخوای؟؟ نمیدونست چی باس بگه خو یه دختر 17ساله چی میتونه بگه گفتم برو تو اتاق پیش داداشت لخت شو تا من بیام دیدم هم چنان بهت زده هستشو تکون نمیخوره یکی زدم زیر گوشش گریش در اومد گرفتمش بردم تو اتاق انداختمش کامران تو اتاق بود پیش علی ، گفتم کامران جفتشونو لخت کن بعدش اومدم بیرون اتاق رفتم در یخچالو باز کردمو یه لیوان آب سرد خوردم خیلی تشنم بود دوبا
ره رفتم تو اتاق دیدم کامران علیو لخت کرده ولی با خواهرش هنوز کلنجار میره جفتشون زدن زیر گریه اومدم کمکه کامرانو زهرا رو لخت کردیم کنار تخت یه صندلی گذاشتیمو علیو بستیم به صندلی جوری که بتونه ببینه چطوری پرده خواهرشو میزدم ، کامران رفت رو زهرا نشست تا تکون نخوره پاهاشم باز کردمو کیرمو گذاشتم تو کسش پردشو زدمو حسابی کردمش ابمم ریختم تو کسش به علی گفتم حالا نوبت کون خواهرته که کلا چشماشو بسته بودو گریه میکرد همش به کامران گفتم کونش باتو از رو زهرا بلند شد زهرا هم دیگه تکون نمیخورد دیگه جانی هم نداشت که تکون بخوره من رفتم روش نشستم تا کامران راحت کونشو
باز کنه ؛کار کامران هم دیگه تموم شد ساعت دورو بر ده یازده شب بودش که دیگه خسته شده بودم ، رو به علی کردمو گفتم امشبو مهمونه ما هستین تا فردا راحت استراحت کنین یه شام هم براشون اماده کرده بودم بهشون دادمو از اتاق اومدیم بیرونو درو بروشون قفل کردم بعدشم خوابیدیم تا صبح زود بیدار شیم برای هماهنگی.
صبح که شد همه چیزو از قبل سفارش داده بودم میوه ها که ساعت 9صبح رسید به دستمون غذا ها که ساعت 12 میرسید مشروبات هم فراوون فراهم بود کیک ها ساعت 10کامران رفت گرفتش از قنادی میزو ردیف کردم چون مهمونا ساعت 11میرسیدن خلاصه منو کامران تا 11 همه چیو اماده کرده بودیم فقط مونده بود غذاها که یواش یواش مهمونا تکو توک رسیدن اکثرن بچه پولدارایی که برای چند ساعت حال کردن پول خرج میکردن دعوت بودن تا 12بیشتر مهمونا اومده بودن و غذا ها هم رسید همه چیز طبق برنامه پیش رفت همه حسابی رقص کرده بودنو مست چه پارتی شده بود همه تو فاز که هی اسرار میکردن اون ناناسا ور دار بیار دیگه ت
ا این که ساعت 2بعد از ظهر شدو همه تشنه خالی کردن حشرشون که به کامران گفتم علیو زهرا رو بیار جلوشون بنداز اون روز حدود 100نفر از بچه پول دارای تهرون علیو زهرا رو کردن هر جور که میخواستن حتی روشون میشاشیدن میزدن میکردن حسابی حال کرده بودن خب پوله خوبی داده بودن که حال کنن دیگه نفری پنج تومن گرفته بودیم که جمعا میشد 500میلیون مشکلات منو مرضیه و کامران حل میشد تا ساعت 5غروب دیگه بیشتریا حالشونو کرده بودنو رفتن یه چند نفری بودن که از روی سیری داشتن زهرا رو میکردن که ناصر اومد پیشم علیو زهرا رو برای یه شب قرض میخواست فردا صبح بهم تحویل میداد خو بیست تومن میداد
وسوسه شدم دیگه ادمم دیگه ، اولش گفت 10 تومن بعدش چونه زدم دوبرابر شد براش فرقی نمیکرد که به هر حال فردا صبحش زهرا علیو از حال رفته آورد بهش گفتم چیکارشون کردی؟؟؟ خیلی نگران شدم نمیخواستم بهشون آسیب بزنم که فقط میخواستم پول در بیارم ، ناصر تو حالت مستی جواب داد که برای همون دوتا سگ باکسرم دیگه بهت که گفته بودم خیلی وقت بود سکس نکرده بودن چه حالی کردن ، خیلی کلافه بودم نمیدونستم چی باس بگم ناصر خیلی آشغال بود واقعا به کامران گفتم اتاق خوابو اماده کن علیو زهرا رو گذاشتیم روتخت بعد که مطمئن شدیم سالمن و به هوش اومدن سوار ماشین شدیمو خونه رو تحویل صاحب خو
نه دادیمو البته بهش گفتیم سه روز دیگه تخلیه میکنیم و برای یک ماه رفتیم جنوب وقتی برگشتیم من رفتم سمت خونه علی اینا که دیدم دم در خونشون پارچه سیاه زدن پیاده شدم روش نوشته بود زهرا از سوپر مارکت محل سوال کردم گفت زهرا خودکشی کرده و علی هم تو تیمارستانه تموم زندگیم سیاهو کبود شد نمیدونم چطوری اون روزا رو گذروندم رفتم مشهد یه زن گرفتم که اخرش جنده از آب در اومدو منو با یه بچه تو بغلم گذاشت رفت با دستای خودم دخترمو بزرگ کردم 21سالشه خیلی خوشگلو نازه تموم ارزوم این بود که خوشبخت بشه اما یه هفته پیش بهم خبر دادن دخترت تو یه پارتیه شبانه 150 نفر بهش تجاوز کردن
بعدشم یه ادمه روانی با یه قمه کونشو جر داد از اون موقع تا الان خشکیدم همسایه ها زنگ زدن تیمارستان الان که خاطراتمو مینویسم آخرین لحظات عمرمه تو سن 51 سالگی تو دست شویی یه تیمارستان تو مشهد برا من فقط خودکشی میتونه باعث آرامشم بشه . پایان

نوشته: کنانو


👍 3
👎 9
4780 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

655931
2017-10-03 20:47:08 +0330 +0330
NA

ﺑﺰﻥ ﺭﮔﻮ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻛﻦ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺪﮔﻴﻪ ﺗﺨﻤﻲ ﺭﻭ

2 ❤️

655995
2017-10-03 21:42:57 +0330 +0330

اونوقت خونه رو سیل نبرد؟
۱۰۰ نفر اگه فقط ارضا بشن میشه یه سیل،بماند که روشونم شاشیدن…

1 ❤️

655997
2017-10-03 21:45:13 +0330 +0330

یعنی خاک تو سرتو فانتزیای تخمی تخیلیت که به دختر خودتم رحم نمیکنی

0 ❤️

656008
2017-10-03 22:26:02 +0330 +0330

ایول جان ، خنده ام بند نمیاد از دیش دن دیش درن…ینی چوری به ذهنت رسید اینو مکتوب کنی…وای خدا…
ایول ایول حالمو خوب کردی

1 ❤️

656034
2017-10-04 03:37:04 +0330 +0330

مادرتو گاییدن بیست و چند سال پیش 500 میلیون کجا بوده لاشی آخه که تو نفری 5 میلیون گرفتی.گاییدم مغز تخمیتو.دوتا جق بزن بعد داستان بنویس راحت تر میشی

1 ❤️

656042
2017-10-04 04:34:13 +0330 +0330
NA

جدیدا چی تو این صابونا و شامپوها میکنن ؟؟؟پسرم از ما به تو نصیحت هنگام جق فقط از صابون گلنار استفاده کن. مایع پریل بدرد جق زدن نمیخوره.زدی این هم از عوارضش

0 ❤️

656048
2017-10-04 04:58:11 +0330 +0330

هرکی این داستانو لایک بزنه از این متریکه بی همه چیز پست تره
بی همه چیز این چی بود نوشتی اخه اونوقت به داستانهای ضربدری فحش میدن به این چی میخاهید بگید

0 ❤️

656057
2017-10-04 07:21:06 +0330 +0330

بچه ها بجای این کیونی اون فرانسویای دیوس رو فوش بدین که بیست و چن سال پیش از روو ۲۰۶ما ورداشتن ۲۰۶ رو ب اسم خودشون زدن ? ?
الان باید بجای شیر روو جلو پنجره ۲۰۶ عکس اسب سمند میبود 🤮
مرگ بر آمریکاا

0 ❤️

656063
2017-10-04 07:33:57 +0330 +0330

دوستان این داستان بودااااا …واقعیت نبود :-| خودشم اومد گفت … چرا فحش میدین :-|
همه نظرات یه طرف fightman22 شما یه طرف :D … ههههه … سوتی بزرگی بود تو این داستان ک فقط شخص شما پی برد …
در کل ولی با اینکه داستان بود موضوع جالبی نبود :/ همین ک چنین تفکریو رواج بدی کافیه تا یه احمق ب ذهنش برسه ک چنین کاریو هم میتونه بکنه …

0 ❤️

656068
2017-10-04 08:13:18 +0330 +0330
NA

مشنگ خان اولين مدل٢٠٦ماله١٥ساله پيشه چطوري تو١٥سال دخترت٢١ساله شد

0 ❤️

656092
2017-10-04 11:32:37 +0330 +0330

:| (hypnotized)

0 ❤️

656125
2017-10-04 15:43:34 +0330 +0330

اصلن داستانت خوب نبود حس نامردی و بی معرفتی و حیوون صفتی توی داستانت موج میزنه

0 ❤️

656148
2017-10-04 19:17:20 +0330 +0330

داستان فان قشنگی بود ?

0 ❤️

656287
2017-10-04 23:08:25 +0330 +0330

خخخخخ روانی دیگه خیلی چاخان بود ۵۰۰ میلیون ۲۰ سال پیش خخخخ

0 ❤️

656333
2017-10-05 05:16:34 +0330 +0330
NA

یعنی عجب داستانی . دمت گرم حتی اگه کوس باشه

0 ❤️

656407
2017-10-05 18:28:01 +0330 +0330

خااااک بر سرت با این تفکرات وحشیانه و کثافت بارت
خاک دو عالم تو سرت
حالمون رو به هم زدی

0 ❤️