مریم دختر همسایمون

1402/12/20

سلام اول داستان می خوام بگم به تخمم که میخوایید باور کنید یا نه حالا با خودتون دیگه فقط اسامی تغییر میدم
صابر هستم ۲۸ سالمه و بروجرد زندگی میکنم روبه رو خونه ما ی همسایه داریم که از اون حاجی بازاریا هستن و وضع مالی توپ داشتن و دارن که ۵ ۶ تا بچه داره و مریم خانم ما اخری هست ۳۷ سالشه و بعد مدت کوتاهی طلاق گرفت و دوباره برگشت از نظر ظاهری خوبه ولی داف نیست اما بدن جا افتاده و سینه ها خوبی داره. از قبل رابطه خوبی ما باهاشون داشتیم و مریم هم زیاد میومد خونه ما و اکثر اوقات کاری داشت به من میگفت انجام میدادم و خیلی صمیمی بودیم و حسی یا چیزی نبود تا اینکه بعد از گذشت این سالها چند وقت پیش اتفاقی داخل شرکت یکی از اشناها دیدمش که بعد از احوال پرسی گفت واسه کار بابا اومدم و گفتم منتظر میمونم باهام بریم قبول کرد و چند دقیقه ای منتظر شدم که اومد داخل مسیر از کار و روزگار گفت وسط جاده هم بستنی خریدم و رسیدیم و جلو خونشون پیاده شد و گفت راستی شمارتو بده گوشیم عوض شده و‌زنگ زد که شماره جدیدشو سیو کنم چند روز دیگه بهم زنگ زد نمیری فلان شرکت من میخوا برم که منم گفتم اره میخوا برم ولی نه اون شرکت گفت پس باهم میریم و میام سراغت خونتون رسوندمش و بهش گفتم کار من سریع تموم میشه و میام سراغت نزدیکا ظهر شد که گفت بریم ناهار بخوریم حین ناهار از گذشته تعریف کرد که چقد رفت و امد بیشتری داشتیم و از اوضاع الانش که صرفا کارا باباشو میکنه و حتی زیاد تفریح و بیرون نمیره بخاطر طلاقش که خودش گفت شرایط خونواده خودت میدونی و رسوندمش خونه خودمم رفتم خونه و پیام داد که تشکر کنه بابت این چند روز که منم گفتم تشکر نمیخواد ما از قبلا رفت وامد داریم و ی خونواده هستیم انگار و چت کردن ادامه داشت تا چند ساعت میدونستم که خونه هست و تفریحی نداره ی مدت گذشت و این چت کردن روزانه طولانی شد و انگار عادت کرده بودیم روز یا شب چت کردن و گاهی وقتا هم میدیدیم داخل خیابون و کوچه که ی شب گفت صابر کاش همسن بودیم ما اگه بودیم شاید شرایطمون و رابطمون فرق میکرد منظورشو گرفتم و به شوخی گفتم اره شایدالان دوماد حاجی بودم چند روز گذشت که بهش گفتم اخر هفته بیا ناهار بیرون بیرون اگه وقت ازاد داری و حالی عوض کن گفت باشه بریم بیرون اما مهمون من با دست پخت من گفتم مگه حاجی رستوران واست زده گفت اره ادرسشو میفرستم واست بیا ادرسو فرستاد منم فکر کردم واقعی میگه رسیدم ادرس دیدم چیزی نیست زنگ زدم بهش اینجا که رستوران نیست گفت شوخی کردم خونه خودم هست بیا در زدم برخلاف همیشه که رسمی بود ی لباس بلند ابی و زرد پوشیده بوده و مشخص بود زیرش شلوار نپوشیده بود حالا طولش ندم رفتم تعریف و ناهار و خدایی ترکونده بود و ازش تشکر کردم که گفت چه فایده قدر ندونست و این زندگی من شده منظورش طلاقش بود که ادامه ندادم و چای ابمیوه اورد و نشست کنارم و کلی تعریف خاطره گذشته و مدام بدنمون بهم میخورد البته عادی بود قبلا هم بوده و گفت بفرما دوماد نشده حاجی و زدیم به خنده که منم گفتم اره شوهرت میشدم دیگه که گفت اره کاش میشدی از این چیزا که دیدم ی کم گیج میزنم حال مستی میزنم نگو قرص ریخته داخلشون و منم که نمیدونستم گفتم ی کم سرم درد میکنه گفت بخواب خوبی میشی خوابیدم درجا بیدار شدم بعد از یک ربع دیدم سرم رو‌پاهاش هست بلند شدم گفت دلم نیومد بلند بشم که بیدارت کنم بهتر شده بودم اما ی دفعه حس کردم کیرم داره راست میشه و گردنشو گرفتم و بوسیدمش دیدم چیزی نگفت و‌این بار اون منو بوسید و گفت مگه دوماد حاجی نیستی پس پاشو دختر حاجی رو بخوابون داخل توهم بودم انگار که بغلش کردم و انداختمش رو مبل راحتی و شلوارمو کندم و لخت شدم همین طور منتظر بود لباسشو دربیارم پیرهنشو زدم بالا فقط لباس زیر داشت شرتشو دراوردم و کیرمو میمالوندم رو کصش بعدش شروع کردم به خوردن کصش و گفت بزارش تو کصم و سوتین و لباسشو بیرون اورد سینه ها ۸۵ خوبی داشت با دستام باهاشون بازی میکردم گفت صابر مگه نمیگم بزار کصم بوسیدمش و روش خوابیدم و همین که ازش لب میگرفتم کیرمو تا ته به کصش کردم و تلمبه میزدم و سینه هاشو میخوردم ۳ ۴ دقیقه گذشت گفتم داره ابم میاد گفت بریز داخل کصم قرص میخورم و همه ابمو ریختم و افتادم روش و کیرمو کشیدم بیرون یه لحظه حس کردم که الان میخواد چی بشه من مریم الان کردم خجالت میکشیدم‌نگاهش کنم که گفت پاشو پاکم کن برم حموم منم لباس پوشیدم و سریع با هوله از حموم اومد و گفت چرا پوشیدی نمیخوای ی بار دیگه دختر حاجی رو بکنی گفتم فکر کنم من بحال خودم نبودم که اینکارو کردم گفت خودم خواستم صابر و قرص ریختم و اومد سمت و هوله باز کرد و سینه هاشو گرفت با دستاش و منم بهش چسبیدم و لب ازش گرفتم و دوباره لخت شدم و داگی از کص چند دقیقه کردمش ولی این بار ریختم رو کونش و پاشدیم رفتیم حموم الان چهار ماه هست که با مریم هستم و هروقت بخواییم سکس میکنیم البته شب نمیتونه خونه نباشه و‌روزا سکس میکنیم

نوشته: صابر


👍 9
👎 17
27701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

974580
2024-03-11 00:03:18 +0330 +0330

حجره حاجی تو کون آدم دروغگو کسخول کمتر بزن دختر حاجی محل سگ بهت نامیده عقده کردی…

1 ❤️

974584
2024-03-11 00:19:31 +0330 +0330

غصه ما به کص ننت رسید صابر به مریم نرسید حاجی هم به کص ننه صابر دروغگو رسید

1 ❤️

974588
2024-03-11 00:43:58 +0330 +0330

صابر که به صابر توهّمی معروف بود، فکر می‌کرد دوماد حاجی روبرویی‌شون میشه؛ تا یه شب که حاجی خسته از راه رسید و ازش خواست که کمکش کنه و خریداش رو بیاره تو. خریدا رو که گذاشت داخل خونه، حس کرد شلوارش رو درآوردن، خواست چیزی بگه که حاجی با نیشخند گفت توهّم زدی.
بعد که حس کرد سوراخش چرب شده هم باز حاجی با تبسم گفت توهّمه، وقتی دید یه دسته‌بیل داره جرش میده باز حاجی با لبخند گغت توهّمه بابا!
وقتی دید نمی‌تونه بشینه یا راه بره، شنید که چندنفر باهم بهش گفتن توهّمه. پسرای حاجی رو که دید، فهمید توهّم نیست ولی دیگه راه فراری نداشت.
الان هم تخمای پسراش رو یکی‌یکی می‌لیسه و فکر می‌کنه بستنیه! اونا هم بهش میگن به تخممون که توهّم زدی!!
تمام دستگاه‌های بستنی‌ساز حواله‌ت بادا ابله تخمی توهّمی الدنگ گشاد!!

2 ❤️

974592
2024-03-11 00:56:03 +0330 +0330

هم شهری هستیم نوش جونت

0 ❤️

974593
2024-03-11 01:02:10 +0330 +0330

چکار داریم راست میگی یا دروغ . نوش کیرت لذتش ببر. کس مکان دار گلیست از گلهای بهشت . فقط تو فاز عشق عاشقی نری . حالت بکن

0 ❤️

974599
2024-03-11 01:18:25 +0330 +0330

صابر به تخمم که توهم میزنی و دخترا روت کراش دارن ، خود رضا گلزار پندار
داستانت دو تا مشکل داشت اول اینکه نویسنده متوهمی و کسخل میزنه و با نوشتن و کاربرد الفاظ تخمی نشون داد که چقدر کسخله
دوم اینکه شربت و چای و با هم آورد ، سرد و گرم با هم چحوری ، تو توهماتتم کسخولی آخه
این حجم از خریت و فقط صابر از بروحرد داره که اونم اسمش مستعاره

0 ❤️

974623
2024-03-11 03:38:45 +0330 +0330

نوش جونت کاش یک کس گیر من می امد

0 ❤️

974662
2024-03-11 11:26:41 +0330 +0330

بچه کونی ما رو گذاشتی سر کار

0 ❤️

974667
2024-03-11 12:56:33 +0330 +0330
F8D

چنی وت گفتم اَ سه را جعفری مواد نیر آشغال داره؟! بفرما رفتی خرسول خر اناختن وت، اینم نتیجش!

1 ❤️

974679
2024-03-11 14:13:37 +0330 +0330

ایول… نوش جونت… محکم بکنش دختره حاجیو

0 ❤️

974688
2024-03-11 14:59:19 +0330 +0330

دیگه چرا ادعای واقعی بودن میکنی خب بگو فانتزیمه 😕

0 ❤️

974691
2024-03-11 15:19:23 +0330 +0330

به تخمم که وقت گذاشتی کسشعر تفت دادی فرستادی اینجا 💩

0 ❤️

974713
2024-03-11 20:02:32 +0330 +0330

مجلوق . همون حجره حاجی از پهنا

0 ❤️

974714
2024-03-11 20:03:45 +0330 +0330

دوستان فقط من جزو بکن های سر یه زیرم یا شماهم هستین.
چجوری از روی لباس تشخیص میدن هیچی تن طرف نیست.
اگه من مشکل دارم توروخدا بگین بزم درمان بشم

0 ❤️

974908
2024-03-13 12:52:05 +0330 +0330

زارت و زورت یک قلاده عقده ای 😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها