نهال من (۲)

1403/01/15

...قسمت قبل

از اون روز به بعد رفتارای نهال تغییر کرده بود و خیلی دنبال این بود که بیش از حد و غیرعادی لمسش کنم
متوجه رفتاراش شده بودم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم
اکثر اوقات تلاش میکردم با ملایمت بدون اینکه توجهش جلب شه خودمو ازش دور کنم
سرشو با کلاسهای مختلف شلوغ کردم جوری که شب که میومدم خونه زود خوابش میبرد و حتی همو به زور میدیدیم
یه روز جمعه بود که تعطیل بودم و نهال هم خونه بود
داشتم با ایکس باکس بازی میکردم که اومد و نشست کنارم
قبل از این که بخواد خودشو بهم بچسبونه فاصله گرفتم و اونورتر نشستم
حواسم از بازی پرت شده بود ولی الکی خیره به تلویزیون شدم
نهال با یه صدای ناراحتی گفت بابا دیگه دوسم نداری؟
نمیدونستم باید چه بگم و چه واکنشی نشون بدم
اون لحظه با خودم فکر کردم که نهال دختر بزرگی شده شاید بتونم مستقیم باهاش حرف بزنم و این مسئله حل شه
بازیو استپ کردم و نگاش کردم
دوباره مثل اکثر مواقع دامن و تاپی پوشیده بود که همه چیشو بیرون می انداخت
-نهال چرا اینکارو میکنی
-چیکار کردم بابایی
خیلی استرس داشتم میترسیدم از مطرح کردنش
-من متوجه رفتارهای این چندوقتت شدم که تلاش میکنی خودتو به من بیشتر از رابطه پدر دختریمون نزدیک کنی
رنگش پرید و اشک توی چشماش جمع شد دلم براش سوخت ولی دیگه نمیدونستم چیکار میتونم کنم
-آخه من عاشقتم‌ بابا چیکار کنم؟
با این جملش انگار یه پارچ آب سرد ریختن روم
-منم عاشقتم دخترم خودت میدونی جونمم میدم برات ولی عشق پدری رو با عشق دیگه اشتباه نگیر تو هنوز کوچیکی وقتی بزرگتر شدی تازه میتونی احساساتتو تشخیص بدی از هم
با هر کلمه که میگفتم گریه کردنش شدیدتر میشد
میخواستم بغلش کنم ولی میترسیدم بچم اشتباه برداشت کنه
-من اشتباه نمیکنم میدونم چه حسی دارم
-نمیدونی
یک دفعه دستمو گرفت از زیر دامن گذاشت وسط پاش
-اگه اشتباه میکنم پس چرا هر وقت پیشت میشینم خیسم
چند لحظه خشک شدم حتی دستمو برنداشتم
هنوز یادمه که دلمم نمیخواست دستمو بردارمو هنوز عذاب وجدان دارم
وقتی دید من دستمو عقب نکشیدم جراتش بیشتر شد و دستمو محکمتر فشار داد
-ببین چقدر واست خیسم
خودشو که به دستم مالید و انگشتم یکم داخلش رفت تازه به خودم اومدم دستمو عقب کشیدم
دیگه نمیتونستم حرف بزنم تحریک شده بودم
از خونه رفتم بیرون تا شب با ماشین تو خیابونا گشتم
شب نمیتونستم نهالو تنها بزارم پس برگشتم خونه
روی مبل خوابش برده بود از صورتش معلوم بود کلی گریه کرده
بعد از کلی فکر کردن به خواهرم زنگ‌ زدم برام سخت بود ولی بهش گفتم چی شده
گفت بهتره با نهال بریم پیش روانشناس و خودش برامون وقت میگیره
دیدم راست میگه من نتونستم اونجوری که باید قانعش کنم شاید روانشناس بتونه
خودمم فکر میکردم مشکل دارم چون برای یه لحظه وسوسه شده بودم
بعد از اینکه رفتیم پیش روانشناس به من گفت که با نهال خونه تنها نمونم و کسی پیشمون باشه یا من زن بگیرم یا یه کسی باهامون زندگی کنه
خواهرم وقتایی که ما تنها بودیم میومد پیش ما یا ما میرفتیم پیش اون
نهال هم بعضی شبا باز صدای گریش رو می شنیدم ولی بعد از چند ماه بهتر شد و از اون حال وهوا فاصله گرفت
الان دیگه اون قضیه رو به روی هم نمیاریم ولی جلسات نهال هنوز ادامه داره
فکرم میکنم براش حل شده باشه که جایگاه هرکس کجاست
روانشناس درباره اشتباهی که کردم بهم گفت باید از اشتباهاتت درس بگیری و تکرارشون نکنی که نکردمم ولی همیشه یه حس بدی به خودم دارم

نوشته: کیان


👍 7
👎 20
19301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

978179
2024-04-04 05:40:31 +0330 +0330

د آخه کصکش
برا همین چندخط ۲پارتش کردی؟

1 ❤️

978210
2024-04-04 13:10:53 +0330 +0330

چه مزخرف

0 ❤️

978212
2024-04-04 13:26:22 +0330 +0330

خب مرتیکه جقی گوه میخوری مینویسی

0 ❤️

978213
2024-04-04 13:29:31 +0330 +0330

با تمام اشتباهات گذشته راه درست انتخاب کردی .
اگه تو داستان ترتیب دختره رو داده بود خوب لایک می‌گرفت نه ؟!

1 ❤️

978233
2024-04-04 14:18:44 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک مجلوقی جلقی کوس ندیده

0 ❤️

978273
2024-04-04 18:45:51 +0330 +0330

مسخره

0 ❤️

978732
2024-04-07 14:04:12 +0330 +0330

ما نمیدونیم اینجا سایت سکسیه یا کلید اسرار

0 ❤️