دوباره به این ساعت وامونده نگاه میکنم که عقربهی ثانیه شمارش تند و تند داشت میچرخید. چرخشی که نوید دهندهی مرگ زمان بود، زمانی که ای کاش به عقب بر میگشت. زمان زیادیه که دارم خودکارم رو بین انگشتام به رقص در میارم تا بتونم بهترین کلمات رو از حلقومش بیرون بکشم و این ورق کاغذ رو با جوهر آبی مزین کنم. باز کردن قفل یه صندوقچه بدون داشتن کلید کار سختیه. صندوقچهای که من میخوام بازش کنم دلیه که سالهاست کلیدش رو دور انداختم و هیچوقت به دنبال پیدا کردنش نبودم.
با صدای بلندگویی که سرپرستار رو صدا میزد از خواب بلند شدم. چشمام رو به سختی باز کردم. نور پنجرهای که کنار تختم بود بی مهابا به چشمام حمله میکرد.
سرم رو به سمت چپ چرخوندم. مادرم کنار تختم روی صندلی خوابش بردهبود.
میخواستم بلند بشم ولی دست چپم روی سینهام سنگینی میکرد و به دست راستم یه سرم وصل بود و توی پای راستم یه درد شدید رو حس میکردم.
سرم رو به بالشت تکیه دادم. به ذهنم فشار میآوردم تا بفهمم چه بلایی سرم اومده.
حلقم خشک بود ولی نمیخواستم مادرم رو بیدار کنم.
چشمام رو بستم و سعی کردم به عقب برگردم. آخرین ته موندههای ذهنم یه مشت صحنههای درهم و برهم بودن… شب بود و شب. نور چراغ ماشینهایی که با سرعت رد میشدن جلوی چشمم به رقص در اومدن. کنار خیابون وایساده بودم و گذر ماشینهایی رو نگاه میکردم که عین برق رد میشدن. این دنیای کثیف برای من تموم شدهبود. میخواستم خودکشی کنم اما نه با تیغ، نه با قرص، نه با سم. فقط کافی بود دو قدم به جلو بردارم تا این زندگی لعنتی تموم بشه. زورم به هیچ جا نمیرسید ولی برای جون خودم شمشیر کشیده بودم و میخواستم تا آخرین قطرهی خونش رو بریزم.
بغضی که ساعتها توی گلوم لونه کردهبود داشت بزرگ و بزرگ تر میشد. یه تصمیم، یه اراده، یه جنبش.
نه دستام میلرزیدن، نه تپش قلب داشتم. برعکس سبک بال و آزاد بودم. به چراغ یکی از ماشینها خیره شدم و وقتی به چند قدمیم رسید خودم رو به جلو پرت کردم. صدای ترمز ماشین رو شنیدم ولی دیر شدهبود. درد توی تمام بدنم پیچید و محکم به زمین برخورد کردم.
جسمهای سیاهی که بالای سرم جمع شدهبودن رو میدیدم.
پلکام لحظه به لحظه سنگینتر میشدن. دیگه خبری از اون بغض نشکسته نبود. بر عکس لبهام میخندیدن یا اینکه حداقل خودم اینجور فکر میکردم و الان اینجا توی بیمارستان روی تخت دراز کشیدهبودم و داشتم به گذشته فکر میکردم.
اصلا من چرا اون کار رو کردم؟
صدای بازشدن در اتاق باعث شد چشمام رو باز کنم.
آریا بود بهترین دوست و همدمم. با دیدنش تمام گذشتهام زنده شد. گذشتهای که میخواستم چالش کنم. میخواستم یه بیل بردارم و توی دل تیکهپاره شدهام یه چاه عمیق بکنم و تمام خاطراتم رو اونجا دفن کنم. کاش میشد اما هیچوقت همه چیز اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره.
آریا تردید داشت که بیاد جلو یا نه.شرم رو توی چشماش میخوندم.
ولی مگه اون چیکار کرده بود که باید قصاص میشد؟
هر بلایی سرم اومد، مقصر خودم بودم نه کس دیگه. ولی نه، مقصر “زیبا” بود.
یه لبخند زدم و با صدایی که به زور شندیده میشد گفتم:
نمیخوای یه لیوان آب به ما بدی رفیق؟ دارم از تشنگی هلاک میشم.
خنده رو لبای آریا نشست و به سرعت جلو اومد و بعد از گذاشتن گل و شیرینی روی میز متحرکی که جلوی تختم بود گفت:
دیوونتم پژمان. تو جون بخواه آب چیه.
با شنیدن صدای ما مادرم از خواب بلند شد.
گریهاش گرفته بود. از حرفاش فهمیدم که تاریخ تصادفم دیشب بوده و امروز صبح همهاش توی اتاق عمل جا خوش کرده بودم.
توی پام پلاتین کار گذاشته بودن و ساعد دستم شکسته بود.
مادرم فکر میکرد بر اثر بیاحتیاطی تصادف کردم ولی کاش میتونستم دردم رو با یکی تقسیم کنم. کاش میتونستم بگم از چی دارم میسوزم.
مادرم بعد از اینکه مطمئن شد حالم خوبه من و آریا رو تنها گذاشت.
آریا: شرمندهام رفیق، همش تقصیر من بود.
به چشمای آریا خیره شدم. گیج بودم. توی بایگانی ذهنم دنبال مقصر میگشتم.
ناخودآگاه به یک سال پیش برگشتم. شبی که عروسی برادر آریا بود و من برای اولین بار کت و شلوار پوشیده بودم.
یه حس خاص داشتم. شاید استرس بود. شاید خجالت.
یادمه سفتی کراوات باعث شدهبود یقهی پیراهنم به پوست گردنم ساییده بشه.
کراوات رو کمی شل کردم ولی فایده نداشت. نمیدونم شاید بخاطر این بود که عادت نداشتم.
عروسی از ساعت هشت شب توی تالار شروع میشد ولی به اصرار آریا من زودتر رفتم خونهی خودشون تا از اونجا با هم به تالار بریم.
تابستون بود و هوا گرم. نیم ساعتی میشد توی حیاط منتظر برگشتن آریا بودم که مادرش صدام کرد و گفت بیا توی خونه، اما با اون همه کفش زنونهای که جلوی در ردیف شده بود، ترجیح دادم توی حیاط وایسم به همین خاطر گفتم ممنون.
یک دقیقهای از رفتن مادر آریا گذشت که یه دختر با یه سینی که دوتا شربت آبلیمو توش بود اومد و جلوم وایساد.
نوشته: کفتار پیر - پژمان
به خط5نرسیده بودم فهمیدم کارداش پژمان خودمونه.
آخه آدم بخاطر1دخترخراب خودکشی میکنه پسرخوب؟
اصلاچه معنی میده بچه17ساله عاشق بشه؟آخروعاقبتش همین میشه دیگه
بازم خدابهت رحم کردکه این وسط1سامانی پیداشدوبه دادت رسید
نمیدونم داستانت کوتاه بودیابه من خوش گذشت که نفهمیدم کی تمام شد؟
ببینیم توقسمتای بعدچه دسته گلی به آب میدی؟
امتیازت100بودولی چون از انتقام گیریت خوشم نیومد80.
حالاچون راستشوگفتی90.
خوشگل خانوم:
ممنون از نظرتون…
و اما یاور عزیز:
اول اینکه یه دنیا تشکر بخاطر اینکه خوندی اما یه گله ی کوچولو…
البته گله که نه درد و دل…
رفیق یعنی من آدم نبودم؟؟؟…تو خودت رو بزار جای من…میفهمی 4 ماه علیل بودن یعنی چی؟
میفهمی وقتی بخوای بری دستشویی و نتونی یعنی چی؟؟ میفهمی مجبدر باشی لگن زیر پات بگیری و …
بیخیال داداش…منم آدم بودم و اون کم کاری باهام نکرد…تازه الان که بهش فکر میکنم میفهمم خیلی احمق بودم…حتما میگی چرا…خب معلومه اون لذتش رو برد و دردی نکشید و فوقش یک ساعت اما من چی؟ 4 ماه بدبختی و یک سال از زندگیم که حروم شد یعنی میشه یه سال و 4 5 ماه.
پس جون پژمان نگین تجاوزه یا چه میدونم انتقامه.
تجاوز نبود چون خودش اومد…انتقام هم نبود چون من فقط دارم با پیش کشیدن بحث انتقام دل خودمو خوش میکنم که بگم آره منم یه کارش کردم ولی دردی که اون روی دلم گذاشت رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
سیخ داغ…داغ داغ… مظمئنی پس تو کونت ولی از داستانت خوشم اومد
کفتار پیر عزیز :
داستانت خیلی طولا نی بود .خب 1 ساعت توضیح دادی واسه لیوان اب چه اتفاقی افتاد.ولی قشنگ بود .
کاش می شد منم همین بلارو سر پسر مورد علاقم بیارم.
ببخش انتقاد کردم.مرسی.
ايول کفتار جان خيلى مخلصيم بلاخره بعداز چند روز يه خوندنيه خوب اومد تو سايت آقا دمت گرم سايه عالى مستدام داداش درسته که ما شير جوانيم ولى در مقابل اين کفتار دست ارادت واخلاص بسينه مىگذاريم کرنش ما را بپذير کفتار جان
درسته که دردکشیدی داداش ولی کی باعثش بود؟این توبودی که خودتوانداختی جلوماشین.فکرنکن دارم ازدید1آدمی نگاه میکنم که متوجه شرایطت نیست.
خودمم5سال پیش رگ دستموزدم.هنوزم وقتی نگاش میکنم به حماقت خودم میخندم.هیچی تودنیاارزش اینونداره که بخوای اشک پدرومادرتودربیاری.البته قضیهءمن باتوفرق داشت.چون کسیروکه عاشقانه میپرستیدمش جلوی چشام ماشین زدپرپرش کرد.داشت میومداینطرف خیابون پیش من.بگذریم…
زندگی ادامه داره.خدافراموشی بهت داده واسه همین روزا.
اون زمینگیرتم سزای کاری بودکه کردی.همونجوری که من سزاشودیدم.
موفق باشی
شیر جوان:
چی بگم والا…ما که پیر شدیم ولی شما که جوونید…ما که کفتاریم و شما شیر.
پس تا هستی و جوونیت هست بتازون که اسب زمان تند و تند داره میتازونه.
ممنون از نظرت.
یاور:
داداش درسته من خودمو انداخت زیر ماشین اما واسه چی؟؟؟
بی دلیل بوده؟؟…نه دلیل داشته.
نمیخوام اعصابت رو خورد کنم…نمیخوام دیگ خاطراتت رو هم بزنم ولی دوست خوبم همون کسی رو که عاشقانه میپرستیدی رو یه لحظه بزار جای زیبا و خودت رو بزار جای من.
اگه اونجا بودی و میدیدی عشقت داره…
داداش بجون خودم سخت بود.
تو عقت مرد و میدونی که پاک بود اما من بعد یه سال فهمیدم چی به چیه.
ازاین نظرکاملاحق باتوست.اگرمن جای توبودم نمیدونم باهاش چیکارمیکردم.حتی فکرشم نمیتونم بکنم.
ولی بازم خداروشکرکن که سامان پیداشدونجاتت داد.خدادوست داشته که خیلی زودمتوجه شدی وگرنه…
دربارهءخاطرات منم نگران نباش چون هروقت که به دستم نگاه میکنم خودبه خودهم میخوره;)
راستی الآن چندسالته؟
کفتار جان من هيچ جايى نگفتم شما پيرى غرض عرض ارادت بود من امتياز صد رو ميدم به اين داستان. ممنون
یاور دیگه فضولی موقوف… ;-)
جواب کنجکاوی هاتو توی قسمت های بعد میگیری…
این روغن شتر مرغ که تبلیغشو میکنن بگبر بزن شاید رفت…البته اگه میخوای فراموش بشه اگرم نه که بزارش ولی من جای تو باشم میذارم باشه.
بنده هم ارادت دارم شیر برومند.
خیلی داستانت خوب بود ولی یک چیز بهت بگم اینکه انتقامی که از اون گرفتی خیلی کم بود امتیازت از 100 ـ95 امیدوارم دیگه دچار اینجور افراد نشی توی زندگیت موافق باشی
به نظر من نسبت به داستانای دیگه ات خیلی قشنگ نبود
این جور دخترا واقعا آینده ی روشن تری دارند. دیدم که میگما…
بعدشم چرا خودتو انداختی زیر ماشین باید اون دختر هرزه را می انداختی زیر ماشین…چرا بعد از سکس بغلش کردی و موهاشو بو کردی؟باید تف می انداختی توی صورتش و با لگد از خونتون پرتش می کردی بیرون(البته این نظر منه، شاید بعضیا بخواند کمی ملایم تر برخورد کنند)
منم بعد از یک سال و نیم از عشقم خیانت دیدم (البته نه از نوع سکس) و در حال طلاق گرفتن هستم. وقتی می بینم تنها من قربانی خیانت نیستم و بقیه هم از عشقشون جفا دیدند کمی تحملم بیشتر می شه
فقط تنها مشکل من یه شناسنامه ی خط خطیه که بخاطر نداشتن پرده بکارت اسم شوهرم ازش پاک نمی شه و یه عمر سرکوفت شنیدن از دیگران، که این همون پسری بود که بخاطرش توی روی همه ی فامیل وایسادی ؟
شاید منم اگه قبل از ازدواج با چند تا پسر دوست می شدم و باهاشون رابطه داشتم، کم کم دستم میومد که کدوم پسرا راست می گن و کدومشون تبل تو خالی هستند
سنگ خارای عزیز.
اینجورآدما(چه پسرچه دختر)توزندگیه زناشویی موفق نیستن بلکه بیخیالن وبراشون فرقی نمیکنه که طرفشون چیکارمیکنه چون خودشون خیانتکارن.شایدازبیرون1چیزدیگه نشون بده ولی توواقعیت اینجوری نیست. طلاق خیلی خیلی بهترازاینه که باکسی که داره بهت خیانت میکنه زندگی کنی
رضا خان ممنون بخاطر کامنتت و این که …
بزارش برای قسمت بعد بقیه رو.
الی جون نشد که نشد فدای سرت…
خودت رو ناراحت نکن.
یاور بابا بیخیال.
کلاسش کجا بود…یارو میداد شیش صدتا خط انداخته رو بدنش یکی نیست بگه مرض داری آخه
حالا تو خوبه یکیه و اونم روی مچ دستت (امتحان نکردم واقعا کلاس داره؟)
ولی من حس میکنم بیشتر یه جوکه یعنی هر وقت نگاش کنی باید خنده ات بگیره.
آقا من فقط روغن شتر مرغ رو میدونستم و بس ;-)
Bigmonster
امیدوارم لذت برده باشید.
سنگ خارا:
این یکی داستان نبود و فقط یه ورق از دفتر زندگیم بود.
کلش همه ی این کارایی که گفتی رو میتونستم بکنم اما این دل وامونده ام…
:(
راستی درباره ی اون دوستی قبل از ازدواج کاملا اشتباه میکنید چون همه ی آدما مثل هم نیستن میفهمین چی میگم؟
یعنی خرمن گندم نیست که بگی مشت نشونه ی خرواره.
باباپژمان ازتوبعیدبود.
جدی جدی کلاس روباورکردی؟
وقتی میرم جایی که نمیشناسنم تامیبیننش یامیگن یاروافسردست ومیرن توفازنصیحت ودلسوزیه خرکی یامیگن یاروروانی وکسخله واز10متریم رم میکنن.
توجمعم که بزرگ وکوچیک میخشن
ولی خودم دوسش دارم.1جورایی یادگاریه
باز خوبه من خودمو خط خطی نکردم :)
خدا رو شکر که فقط له و لورده شدم و عمدی محسوب نمیشد و گرنه …
چه شود.
کفتارخدابگم چیکارت کنه.گرفتیمون به حرف نفهمیدم کی گذشت.ساعت12شد.
خیرسرم شبکاربودم.عصربایدبرم بازار100تاکاردارم.شبم دوباره شبکارم
دهنت سرویس
تا تو باشی دفعه ی بعد 100 بدی ;-)
نشسته ایراد الکی میگیره بچه پررو.
برو به کارت برس جغد شب کار…
ممنون با مرام.
ممنوع:
کون فرچه ای چیکارت کنم که بلند نمیشه؟؟
یکی دوتا جوشکار خبر کن دار بست و این چیزا هم سفارش بده برات بلندش میکنن.
مردم برج پیزا یا همون پیتزا رو یا همون کش لقمه رو شق کردن تو توی بلند کردن یه کیر موندی؟؟ ;-)
راستی عروسی که رفتی؟؟
معمولا وقتی عروس و داماد توی جشن گرم باشن و عین مجسمه یه جا نشینن عروسیشون گرم تره.
میفهمی که چی میگم؟
اینم یه بهانه است واسه دور هم بودن وگرنه با نوشتن داستان نه به من پول میدن نه ماشین میدن حتی دریغ از یه گرم طلا :(
پس صرفا یه سرگرمیه و فکر نمیکنم مشکل خاصی داشته باشه بچه ها جواب کامنتشون رو بگیرن.
nazar midadam nemishod kaftar jun.damet jiliz.dasto panjulet dard nakone100midam behet
ممنون:
والا من که مثل تو سعادت آشنایی با کیر آرنولد رو نداشتم ببینم درازه کلفته درد میکنه یا نمیکنه ولی خب وقتی تو میگی درازه من غلط بکنم بگم حرفت دروغه ;-)
من فقط باهات شوخی کردم گل پسر.
الی خانوم مثل این که شد…
خب خدا رو شکر…از من میشنوین یه سجده ی شکر هم بجا بیارین.
ممنون از کامنتتون.
سلام پژمان خسته نباشی میبینم که هر روز داری بیشتر پیشرفت میکنی و داستانهاتو زیباتر مینویسی با اینکه صحنه ی سکسیش زاد بدرد پاستیل خورهای عزیز نمیخوره اما کلیت داستانت قشنگ بود و زیاد نبودن صحنه های سکسیش بچشم من نیومد
برای اولین بار در اینجور سکسهای خشن واقعا حق رو به تو دادم و از اینکه همجنسم بود این دختره احساس خجالت کردم چون میدونم که اینجور دخترا متاسفانه وجود دارن که عشق و محبت رو فدای سکس و پول و و و … میکننو این هنر تو رو نشون میده که شخصیت پردازیت به حدی خوب بوده و خوانندتو به عمق داستان برد که تونست اون حسی رو میخواستی بهش بدی افرین خسته نباشی بازم بنویس و ما رو از خوندن داستانهای مسخره نجات بــــــــــــــــــــــده لـــــــــــــــــــــــــــــــــــــطـــــــــــــــــــــــــــفا
داستانت بد نبود… اما خيانت براي همه دردناكه اي بابا داش كفتار ميايم اينجا بدبختيامون رو فراموش كنيم تو كه اينجاهم درست كذاشتيش جلو جشمون و مارو ياد خاطرات تلخمون انداختي كه…
راستی نمره هم بهت دادم اما نمیگم چون با توجه به تعریفم از داستانت باید بفهمی چند دادم
پاینده باشی
داستان قشنگ بود پيري.
ولي اگه به اينم مثل داستان قبليت گند بزني بلايي به سرت ميارم كه ديگه ننويسي.اين حرفمو جدي گفتم تا حساب كار دستت بياد.
پژمان رفاقتمونو مي زارم كنار تمام رفيقامو جمع ميكنم تا…
اينا را گفتم تا با عجله ننويسي سالي يه قسمتم نوشتي نوشتي ولي بخواي داستان و خراب كني قيد همه چيو كه آدمين بهم داده رو مي زنم تا…
پس حواستو جمع كن
با اینکه علاقه ای به شیوه نگارشی مجلات خانواده ندارم ولی داستانت کلا بد نبود. قبول میکنی که اصلاً سکسی نبود؟ فقط جون کفتار و هر چی جونور دیگه تو جنگل میشناسی سعی نکن بقبولونی واقعیت داشته. اگه هندی بودیم شاید راحت تر می تونستیم با این قضیه کنار بیایم ولی …
در عین حال تلاشت برای ایجاد یک کاراکتر چندگانه (گاهی لر میشی، یه موقع پشت کنکوری میشی، بعضاً مثل یک پدربزرگ رو منبر می ری و …) قابل ستایشه ولی تیزهوشی یک عده قلیل رو دست کم نگیر!!
بهت نمره صد دادم_
نكاتي كه تو داستان قبليت بهت گفتم و اجرا نكردي تو اين داستان به چشم اومد كه باعث خوش حاليه.
موفق باشي رفيق
چو بدیدم نرود زخم شکستم از یاد
هر چه بودم ز جهان جمله بدادم بر باد
پیر این گونه مرا دیدو چنین گفت ز من
فکر معقول نباشد بدویدن پی باد
کفتار بهت صد میدم چون همیشه میگن …
هر چه از دل برآید،بر دل نشیند
موفق باشی
مثل همیشه شیوه ی نگارشت رو دوست داشتم. با کلمات خوب بازی میکنی و واژه هارو خوب کنار هم میچینی ولی داستان رو خوب در نمیاری. گفتی 17 سالته بنابراین زیبا باید همسن خودت یا کمی کوچیکتر باشه. خب واسه یه دختر این سنی این جور رفتارها یه مقدار وقیحانه ست. کاش سن و سالت رو بالاتر میبردی و دلیل اشناییتون رو مثلا توی دانشگاه. نوشتی که توی تمام دوران دوستیتون به فکر سکس نبودین که کاملا درک میکنم چون برای منهم پیش اومده کسی رو اینقدر دوست داشته باشم که هیچ حس شهوتناکی نسبت بهش نداشته باشم ولی نمیتونم حس کنم وقتی خواستی ازش انتقام بگیری چرا به این راحتی بهت پا داد؟! حتی تعجب نکرد! و با اینکه خودش گفته بود یه حسی مثل خودت بهت داره و نمیخواسته عشقتون به گناه امیخته بشه. با اینحال کار به مراتب بدتری رو انجام دادو بهت خیانت کرد. حتی فکرش میتونه ادم رو دیوونه کنه اما با نحوه ی انتقام گرفتنت حال نکردم چون با کسی که همچین کاری میکنه کون کردن کمترین تقاصیه که میتونه پس بده. البته بازگشتت برای جلب اعتمادت رو کاملا میپسندم ولی این انتقامه بهم نچسبید.
داستانت خاطره ای از گذشته م رو برام زنده کرد ولی من هیچوقت به کاری که تو کردی حتی فکر نکردم چون به قول دوستمون زندگی ارزشش خیلی بیشتر از کسیه که حتی گوشه ایش رو پر نمیکنه. نمیدونم شاید چون سنم بیشتر از سن شخصیت داستانت بود به فکر خودکشی نیفتادم ولی مثل تو بهش برگشتم و… البته کاری که تو انجام دادی رو انجام ندادم. بی خیال…
بهت پیشنهاد میکنم اسم شخصیت اول داستانهات رو به پژمان محدود نکنی حتی اگه برات اتفاق افتاده باشه میتونی مثل پریچهر، اسمش رو چیز دیگه ای بذاری. انتظارم ازت خیلی بیشتره برای همین نمره ی زیادی بهت نمیدم چون مطمئنم در اینده خیلی بهتر مینویسی…
ممنوع:
مخاطب اون قسمت الی بود نه تو …
ندا خانوم:
به هر حال از کامنتی که دادین متشکرم.
سپیده خانوم:
تا جایی که بتونم در خدمتتون هستم و امیدوارم بتونم اکثر کاربر هارو راضی کنم. نگفتم همه چون برآورده کردن انتظارات همه غیر ممکن نیست ولی کار سختیه.
Ava sexxy:
یکی از تلخ ترین خاطراتم بود و سعی کردم به تصویر بکشونمش…خوشحالم که قلمم تاثیر داشه ولی یه خورده هم ناراحتم…متاسفم اگه نوشته هام کسی رو ناراحت میکنه یا اینکه کرده.
پاسور:
سروری داداش…
چشم قول میدم این بار آب بندی نکنم.
فقط تو اون فحش هاتو غلاف کن ;-)
Mustufi:
آره قبول میکنم بدرد جماعت پاستیل خور نمیخورد.
هر چند اول داستان خواستم بنویسم اگه دنبال سکس زیاد هستین همین الان داستان رو ببندید ولی این کارم توهین به خواننده بود.
دوستت عزیز خیلی چیزا توی این دنیا هست که شاید درکش برای تو سخت باشه…علاقه ای ندارم که اسرار کنم واقعیه.
به هر حال قصدم نوشتن سر گذشتم بوده.
در ضمن توی این سایت هر کسی میتونی باشی.
هم میتونی کارگر شهرداری باشی هم میتونی رهبر باشی.
زیاد به دونسته هات توی این سایت اعتماد نکن رفیقه باهوش و خوش فکر…
خاله سوسکه:
کسی که بر لب من جان خنده میبخشید
چگونه می طلبد خون بها ز چشمانم
به حیرتم که در این شعله های دامن گیر
به حال خویش و یا عشق،دل بسوزانم
قمار عشق همیشه دو چهره دارد و من
طریق خواندن دست حریف میدانم
و لیک با همه لیلاجی ام به بازی او
چنان به باخت نشستم که سخت حیرانم
سیلور جان من که گفتم واقعیه اونوقت بیام سنمون رو بیشتر کنم و دروغ به خوردتون بدم؟؟
نمیشد که عزیز من.
اولا که روزی اومد خونمون تقریبا هفده سال و نیم سن داشتم.
توی هفده سالگی تصادف کردم…4 ماه خوب شدم و یه ماه و نیم دو ماه از رابطه ی مجدد باهاش میگذشت که اومد خونه.
خب من بعد از اینکه یه خوب شدم و یه ماه و نیم باهاش بودم و توی داستان هم ذکر شده همه کاری میکردم که وابسته بشه و بهم بیشتر علاقه مند بشه …مگه اون میدونست وقتی کردمش میخوام ولش کنم که بخواد راحت پا بده یا نده یا اینکه تن به انتقام بده یا نده؟
در ضمن فکر کنم کاملا واضح بود که حرفاش یه مشت چرند بوده یعنی عشق و این حرفا همش کشک…میفهمی؟
قربون چشای شهلات برم اگه دوسم داشت و برای عشقمون به گفته ی خودش حرمت قایل بود نمیرفت با سامان یا این که نمیرفت با پسر عموش.
اوووف
در مورد اسم شخصیت داستانم
بقول تکاور مثل فیلم های جیمز بانده
اسم شخصیت یکیه ولی محتوا فرق داره ;-)
راستی داداش به عنوان یه داداش کوچیکتر و البته شاید هم بزرگتر…
هیچی تو این دنیای کثیف وقیحانه نیست.
این مساله بستگی به شخصیت آدما داره.
یکی از دیدن خون دماغ شدن یه نفر غش میکنه یکی مثل عبد المالک ریگی 10 تا آدمو ردیف میکرد و با کارد گردنشونو میبرید و سرشونو میذاشت رو سینشون.
میبینی؟
هر دو انسانن ولی ضمیر و سرشتشون متفاوته.
پژمان
فعلا غلافه وگرنه تلافي صفحه 20رو در مي آوردم_فعلا برو آدمين رو دعا كن.
پژمان بر خلاف همه كه از انتقام بدشون اومد من خوشم اومد_بهترين كار رو كردي_سرگذشتت يه جورايي مثل منه كه وقتي داستانمو واست فرستادم مي فهمي
تا حالا به داستانا نظر ندادم.ولی به این یکی باید بدم.خیلی عالی بود.آگاهمون کردی که هنوز دخترای خراب زیادن.دمتون گرم.
داستان زیبایی بود بعد از 10 داستان بیخود یه داستان قشنگ باز اومد .
قشنگ بود ادامه اش بده .
نمره ام صد دادم
پاسور
آخ جوون یعنی فعلا هیچی نمیتونی بگی دیگه؟
برو بپه پررو
داستان قبل رفتی هر چی آدم بود و جمع کردی ریختی رو سرم میخواستی تلافیشو در نیارم ؟ ;-)
میرم به ادمین میگم ها
فقط نبینم دس به شمشیر بردی که سه سوته آمارتو میدم.
علیرضا خان و همینطور ایکس ری عزیز
ممنون از اینکه به انگشتاتون زحمت دادین و کامنت نوشتین.
كاري نكن قيد امكاناتمو بزنم و فحش كشت كنما!نترس بچه ها رو صدا مي كنم تا بيان
با سلام به همه.پژمان جان داستانات خیلی طولانیه.منم که گشاد.ولی تز نظرات بچه ها معلومه که بازم گل کاشتی.خسته نباشی.اگه تونستی یه داستان کوتاه هم سفارشی واسه من بنویس دادا.
خوب بود
نسبت ب داستان های قلبیت زیبا تر بود
چ دلیل مسخره ای برای خیانتش اورد
خیانت ادمو پیر میکنه حتی تو 17 سالگی
90 گرفتی بازم ادامه بده
هه كاري نكن برم به آدمين كامنتايي كه فحش دادي رو گزارش كنما!
مي رم ومپاير و تارزان رو ميارما!
تارزانو مي شناسي ديگه?
pejhman aziz dastanet hesabi mano yade khodam andakht albate na inke man shakhsiyate zibaro dashte basham,man dastane ajibi daram k kheyli to in fkr hastam k romanesh konam chon ba dastana va romanae k khondam fargh mikone ama chon payanesho nemidunam felan az neveshtan dast keshidam.zamani k pejhman hamrah ba gerye sex mikard ye boghze ajibi to galum bud vaghan sex kardanam dele khosh mikhad.kash enteghame badtari migerefti va inke hich vaght pejhmane to dastan zibaro nabakhshe ye jomleye ghashangi shenidam k mge:parandei k male u nist age 100ta ghafasam barash besazi bazam mire.man fk mikonam age kami ham mese dastane ghabli tanz varedesh koni behtare chon javanaye irani mashala hamintori afsorde hastan.az vaghti k sarf kardi mamnonam movafagh bashi.
pejhman aziz dastanet hesabi mano yade khodam andakht albate na inke man shakhsiyate zibaro dashte basham,man dastane ajibi daram k kheyli to in fkr hastam k romanesh konam chon ba dastana va romanae k khondam fargh mikone ama chon payanesho nemidunam felan az neveshtan dast keshidam.zamani k pejhman hamrah ba gerye sex mikard ye boghze ajibi to galum bud vaghan sex kardanam dele khosh mikhad.kash enteghame badtari migerefti va inke hich vaght pejhmane to dastan zibaro nabakhshe ye jomleye ghashangi shenidam k mge:parandei k male u nist age 100ta ghafasam barash besazi bazam mire.man fk mikonam age kami ham mese dastane ghabli tanz varedesh koni behtare chon javonaye irani mashala hamintori afsorde hastan.az vaghti k sarf kardi mamnonam movafagh bashi.
هادی جون یه بار بخون قول میدم دست خالی نری ;-)
آخه قربون چشمای وزقیت برم من داستانای کوتاه معمولا سر و ته ندارن.
تا آخر عمرت میخوای چرت و پرت بخونی؟
معمولا دوستانی هم که داستاناشون خوبه و جز بهترین ها هستن یه نموره طولانی مینویسن پس یه خورده همت کن عزیز من.
تلاش مضاعف
کار مضاعف
در آمد مضاعف ;-)
Black-girl
نمیدونم شاید واقعا مسخره بود
شاید فقط میخواست یه چیزی گفته باشه
به هر حال توی اون وضیعت و جلوی من وقتی میخواست حرف بزنه قطعا دنبال یه توجیح میگشته چیزی بهتر از اون دلیل رو پیدا نکرده.
پاسور الهی جز جیگر بگیری
تورو جون هر کی دوست داری منو با اون تارزان و ومپایر در ننداز
حوصله آپارتمان ومپاید و قطار تارزان رو ندارم.
بنده ازت معذرت میخوام ;-)
پیروز کسی بود که بشکست
پیروز نشد هر آنکه نشکست
آنقدر شکست میخورم که راه شکست دادن را بیاموزم…
پس خودکشی راه حل هیچ چیز نیست
ولی به هر حال کفتار عزیز…
پشت سر نیست فضایی زنده
پشت سر باد نمی آید
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر خستگی تاریخ است
کفتار پیر حال کردم با داستانت دمت گرم داش در ضمن نمره من از صد به بالاست. :davie: :davie: :davie:
Nilo00ooof گرامی…
حقیقتش میخواستم ریتم داستان بهم نخوره وگرنه پسر عموی من یه شخصیته واقعی و زنده است.
ترجیح دادم وارد نکنم چون سهم چندانی نداشت و فقط بخش های طنز رو ساپورت میکرد.
میخواستم چند فضایی نشه و یه کار متفاوت با داستان های قبلیم باشه.
این داستان ادامه داره پس معلوم نیست چی پیش میاد.
بهتون پیشنهاد میکنم از همین الان شروع به نوشتن رمانتون بکنید.
مهم نیست آخرش چی میشه مهم اینه که شما توی زمان حال زندگی میکنید و شاید فردایی نباشه.
شاید بعدا حوصله ی نوشتن رو نداشتید پس الان که بهش فکر میکنید برای انجامش اقدام کنید.
موفق باشید و سر بلند.
پژمان داستانت مثل همیشه زیبا بود و غمگین
من لذت بردم گرچه میدونم خودت خیلی اذیت شدی وقتی مینوشتی
بهت 100 میدم و منتظر قسمت بدی هستم
(اونقدر دپرس شدم حوصله ندارم نقد کنم هر چی بود حرف دلت بود که به دل نشست)
بازم بنویس…
خاله سوسکه میدونی یاد چی افتادم؟
تازه رفته بودم دوم دبیرستان…زنگ ورزش همیشه در میرفتیم یا اینکه واسه ساعت بعد میخوندیم ولی همیشه چند دست شطرنج تو برنامه ام بود.
حالا این وسط یه پسری تو کلاسمون بود که شطرنجش عالی بود.
یعنی همه رو میزد حتی توی مسابقات هم مقام آورد…منم که اولش شطرنج بلد نبودم ولی اونقدر از اول سال به این گیر دادم و هی بهش باختم تا اینکه آخر سال تونستم ازش مساوی بگیرم… :)
تو کف بردنش موندم ولی دیگه مثل قبل بهش نمیباختم حتی اگه شکستم میداد با هزار زحمت و جون کندن بود.
آدم باید از شکست هاش درس بگیره.
راستی…
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی دگر است
.
.
هادی عزیز ممنون از کامنتت
.
.
.
ممنون ساغر خانوم.
واقعا توی این شرایط نوشتن برام سخت بود.احتمالا میدونید از چی حرف میزنم.
سختیه محک خوردن خاطرات یه طرف و سختیه زمان حال یه طرف.
امیدوارم لذت برده باشین.
آقا پژمان شما دائماًَ آنلاین هستید؟ همش داری جواب کامنتا رو میدی.
پس کی به کاراتون می رسید؟ البته از این توجه و احترامی که به خواننده می گذارید واقعاًَ متشکرم.
راستی توی داستانای قبلیت همیشه پرده ی دخترا رو میزدی (هانیه،سحر، نرگس و …)
ولی توی این داستان (ببخشید خاطره) کاری به پرده ی دختره نداشتیا.گفتم که حواست باشه
آقا پژمان شما دائماًَ آنلاین هستید؟ ببخشید که فضولی می کنم ولی آخه همش داری جواب کامنتا رو میدی.
پس کی به کاراتون می رسید؟ البته از این توجه و احترامی که به خواننده می گذارید واقعاًَ متشکرم.
راستی توی داستانای قبلیت همیشه پرده ی دخترا رو میزدی (هانیه،سحر، نرگس و …)
ولی توی این داستان (ببخشید خاطره) کاری به پرده ی دختره نداشتیا.گفتم که حواست باشه
سنگ خارا:
روزایی که داستان آپلود میکنم بله…آنلاین میمونم و جواب بچه ها رو میدم درسته خسته کننده است ولی ترجیح میدم بمونم و جواب بدم.
البته این بین کارهام رو انجام میدم…نترسین کارم کارگری نیست که یه دستم به بیل باشه و یه دستم به کلنگ
و چون با مویایل میام آنلاین بودنم کار سختی نیست. ;-)
احتیاجی به زدن پرده اش نبود.
دنیای واقعی با دنیای داستان متفاوته.
پژمنيف كوفتاروف ديگه نبينم پررو بازي كنيا!نيلوف اينجانب به شخصه شهادت مي دهم كه پرهام وجود داره!
متاسفانه اين آقا پرهام هم مثل اين كفتار در دشت و جنگل زندگي ميكنه!
یعنی خوندن داستان یه طرف،
خودندن کامنتا هم یه طرف!
پژمان جان خسته نباشی.
ولی جدی این دیگه زندگیه واقعیت بود؟ مطمئن باشیم که دیگه اغراق نکردی و شاخ و برگ ندادی؟
حالا اگه واقعا داستان زندگیت باشه:
اولا که شما بگو زمان بچگی آهو از کجا آوردی؟ نکنه اسباب بازی بوده؟
دوما که هفده سالگی شما تازه چیزت کف کرده! رفتی دنبال زن گرفتن؟؟؟
سوما که چرا اون یارو روز اول که برات شربت آورد چادر داشت، ولی بعدا یهویی مانتویی و جنده شد؟
وای پژمان اگه جات بودم ها، بجای باسن!! پردشو …
خانم ها ناراحت نشن ها! ولی این جور آدما رو باید گرفت سیخ…
طاهاجان خونسرد باش _حرص نخور عزيز
كفتار بميره واست اينجوري نكن
داستانت عالی بود ناراحت شدم :(
منتظر ادامه داستانت هستم
موفق باشی
داستانت خیلی قشنگ بود و قلمت گیرا اما درباره موضوع این نوشته میشه ساعتها بحث کرد
اولا اینجور آدما که خیانت میکنن به هر دلیلی چه پسر و چه دختر باید سزاشو ببینند و سزاش چیزی بدتر از طرد شدن از دوست و آشناهای دلسوز نیست اما اینکه آدم به هر دلیلی بخواد به فکر خود کشی بیفته پس معلومبه خودش و خداش اعتماد نداره و خودش رو اگرچه مقصر نباشه تنبیه کرده و ببین خدا دوست داشته که تونستی اون دختر رو توی یکسالی که شاید جز دلبستن چیز بدتری اتفاق نیفتاد مثلا بخاطرش جلوی خانوادت بایستی و غیره. و از همه مهمتر اینکه خدا دوست داشته که سزای خودکشیت فقط چهار ماه خونه نشینی و رو تخت افتادن بوده کسایی هستند که بخاطر این کار احمقانه هم زندگیشون تباه شده و هم تا عمر دارن عذاب وجدان اینکه چرا اینکار رو کردن تو وجودش میمونه و آخرش هم جلوی خدای خودت شرمنده میشی پس خدا بهت اجازه داده تا دوباره زندگی کنی و جبران بشه.
اما چی بگم از این هوس کثیف سکس که بشریت همه بلاهایی که سرش میاد از سر سکس.
کاش الان تو این زمون انسان ها کمی بیدار بشن و ببینند سکس چه بلایی سرشون آورده نمیدونم چند نفر با من مخالفت و یا موافقت کنند ولی اینکه کدوم دختر بهتر حرف میزنه کدوم سینهاش چه جوریه کاش بجای این به اصل موضوع می پرداختیم و کمی هم به خدا نزدیک میشدیم. خدایی که همه چیز برامون گذاشته اما ما آدمها کوریم و نمیبینیم.
ای آقا ولش کن در کل داستانت قشنگ بود. خیلی گیرا بود اول خواستم سر سری بخونم اما دیدم نه داستان قابل خوندنی
be hich onvan ahle sex va dosti nistam
payam afrade in sayt ra nemikhanam
www.matin-niroumand.orq.ir
emale eshtebast
آقا پژمان عزیز سلام
واقعاً یه خسته نباشید اساسی باید بهتون گفت
شاید دوستان الان بگن این تازه وارده و اومده داره واسه شما نظر میده
اما خدارو شکر که شما یه شناختی از من دارید و میدونید که چندین سالی هست که میام توی سایت اما تازه عضو شدم(بگذریم و برسیم سرِ نظر دادن به داستانتون)
پژمانِ عزیز ، داستانت واقعا زیبا بود داداش ، از 100 نمره 100 هم بهت بدیم باز کمه ، واقعاً از نوع ِ نگارشت خوشم اومد دادا
بازم یه خسته نباشید به خودت میگم هم یه خسته نباشید به تکاور ِ عزیز که زحمت اِدیت این داستانِ زیبا رو کشیده .
داستان های قبلیت هم که زیبا بود داداش ، این داستان هم همینطور ، پس منتظر داستانای بعدیت هم هستیم .
پژمان جان ، این رو باید به خیلی ها گفت و اِی کاش که درک کنن معنیش رو : اين جهان كوه است و فِعل ما ندا ، سوی ما آيد نداها را صدا .
بهترین هارو برات آرزو دارم عزیز ، انشاالله که همیشه توی زندگیت موفق باشی و از این جمله داستان ها هرگز نه واسه شما نه واسه هیچ دوست دیگه ای پیش نیاد و تکرار نشه ، اما حیف توی این دنیا …
بازم بهت آفرین و خسته نباشید میگم پژمانِ گــُـل :X
سلام دوستان!
بالاخره امروز به عشق داداش پژمان عضو شدم
خيلي وقته اينجا ميامو خيلي از بچه هارو ميشناسمو به 3 نفر ارادت خاصي دارم
پژمان،تکاورجون،محسن
خسته نباشيد!
و اما داستان:
از قلمت خوشم مياد،خيلي با داستانت حال كردمو اصلا نفهمیدم كي تموم شد
ولي حداقل بايد ميزدي دنشو سرويس ميكردي!
بهرحال بعد از چند قرن يه داستان بدرد بخور اينجا ديديم
واقعا خسته نباشيو احساس ميكنم اگه زيره 100 بهت بدم نامردیه!
موفق باشي داداش!
پاسور جان نه خداییش تو بگو من چیکار کنم؟
آخه یه جنده، چیش از یه دختری که همزمان با دونفره کمتره؟ فقط یه پرده؟؟
خب خونهی ماهم پرده نداره! پس لابد خونهی ما که پرده نداره جندس، ولی خونهی مثلا شما که پرده داره جنده نیست!!
چی دارم میگم!! فکر کنم خودمم پردمو از دست دادن! البته پرده ی دیافراگمم!!
Kaftar jan vaghean Ali bood.manam daram yedastanminevisam mishe shoma vaparichehr ham zahmatbekeshi ye negah behesh koni?!
شعری برای تو . . . . . . . . . . . . .
پژمان جان داستانت مثل همیشه روان و یکدست نوشته شده. من هم که خوشم میاد از خوندنش و لذت میبرم. خسته نباشی و آفرین به دست و قلمت.
کنون در این مکان دوستانه
شده پژمان ما یکی یه دانه
نویسد داستانهای قشنگی
ببینی بعدشم خوابای رنگی
همه لذت برند از قصه هایش
فرستن جمله صد نمره برایش
تخلص میکند: کفتار پیرم
بدین گونه منم واسش میمیرم
بیارد جمله ها با آب و رنگش
خداوندا نزن بر پای لنگش
سراید شعرهای آنچنانی
که گاهی مثل خر در گل بمانی
گهی دستی زند بر خاطراتش
کشاند ابلهان را روی آتش
بگوید او همی راز جوانی
که غافل از سراشیبی نمانی
بدنیا آمده در باغ و بستان
خودش گوید که آیم از لرستان
آقا پژمان شده بر حقّو راستین
تکاور تیکه ها دارد در آستین
حالا اومديم اين پژمان پردشو مي زد بعدش بايد مي رفت با يه جنده زندگي كنه!بهترين كارو كرد داش من.
اين پژمان گور به گور شده از صبح منو الاف خودش كرده,بايد برم تارزان و بيارم.
باز حسه شاعري تكاور گل كرد.دمت گرم تكاور
برم يه شعر از ايرج در وصف پژمان پيدا كنم و بزارم!
پاسور…
نه بابا پررو بازی چیه
بنده جلوی جنابعالی همچین مظلوم و دست به سینه وایسادم که فکر کنم دل سنگ با دیدنم به رحم میاد چه برسه به دل تو که یه تیکه گوشته اونم از نوع فاسدش ;-)
.
.
.
دانیال نظر تو کدوم بود؟؟
اصلا نفهمیدم چی چیه یا کی کیه ولی در کل دم تو هم گرم.
.
.
.
niloo0Ooof
با اجازه ی بزرگترا و همسایه های بالایی پایینی سمت راستی و سمت چپی و همینطور کاربرای سایت بععععععله.
.
.
.
طاها جان شاخ و برگ که ندادم هیچ یه جاهایی رو هم با اجازت حرص کردم مثل شخصیت پسر عموم.
در مورد اون آهو…
نه عزیزم اسباب بازیم نبوده ولی حیوون خونگیم بود که متاسفانه گم و گور شد.
یکی گربه داره یکی سگ یکی…
من خرگوش داشتم آهو داشتم کبوتر و بلبل و مرغ عشق و کبک و چیزای اینجوری هم با اجازه ات داشتم.
در مورد نکته ی دوم
نمیخواستم که تو هفده سالگی بگیرمش…عشق صاعقه است ;-)
در مورد نکته ی 3
گفتم چادر رو دور کمرش گرفته بود (از این چادرای سفید گل گلی یه جورایی چادر نماز
والا ندیدم لابد زیرش فقط شلوار پاش بود و بعدشم فکر نمیکنی تو اون شلوغی خب زشته دیگه با شلوار و بولیز برا من شربت بیاره.
طاها جون عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی دیدن اشک کسی که دوسش داری چقدر زجر آوره.
پاسور ممنون که آرومش کردی ;-)
.
.
.
هستی خانوم:
علیک سلام…
یعنی واقعا نمیدونید هزارتو چیه؟
هزارتو راهرو های پیچ در پیچه که وقتی واردش شدی بیرون اومدن از توش غیر ممکن که نه ولی کار سختیه.
احتمالا تا الان توی فیلم ها دیدین (اونا که فیلمای هری پاتر رو دیدن میدونن چی رو میگم)
ولی همون راهروهای پیچ در پیچ شما فرضش کن. (حقیقتش نمیدونم دیگه چطوری برات توصیفش کنم ) ;-)
.
.
.
ممنون حامد جان
.
.
.
Gbigbang
عزیزم تو اون حس و حال فقط یقه ی خدا رو چسپیده بودم و میگفتم چرا؟؟؟
به هر حال خودم فهمیدم خودکشی کار درستی نبوده
من بجز اون چهار ماه علیل شدن خیلی چیزهای دیگه رو از دست دارم رفیق.
حتی الان هم دارم تقاص پس میدم
تقاص کارای احمقانه ای که بعد از اون دختر کردم.
راستی ما هم خدارو هم دوس داریم هم قبولش داریم (ببخشید جمع بستم خودمو میگم)
بزنید به افتخار تکاورجون اون دست قشنگ رو
بالاخره اومدی؟
چشمامون به در خشک شد
خدا شانس بده به این کفتار حسودیم شد چقدر تهویلش گرفتی
راستی یکی از دوستان به پژمان سفارش کرده تکاورو ببوس
خواستم بگم حتما به خوابش برو بلکه بتونه ببوسه تو رو
تکاور منم میرم خودمو میندازم زیر ماشین تو برام شعر بگی اینجوری نمیشه باید یه کاری بکنم دیگه
حال کردم با داستان و نظرات و شعری از دیوان تکاورجون
قلب من فاسده?تارزانو مي شناسي?باج دادن به يه بنده خدا رو چي?
خدا لعنتت كنه پژمان كه منو از صادق هدايت انداختي امروز اين شعر در وصف اون دختره از ايرج!
جنده بازی
هرکس که نموده جنده بازی دایم به ذکر علیل باشد
سوزناک نمایدش بلاشک گر دختر جبرییل باشد (!!!)
پاسور اگه این پژمان یکم گردن کلفت بود میزد پاره میکرد بعد هم میرفت دنبال زندگیه خودش. اما از اونجایی که اینجور آب ها از این پژمان خان گرم نمیشه، آره، بهترین کار رو کرد.
ولی اَی که تارزان حقشه حقشه حقشه هیییی
داشت پاسور قلی خان رفيقی / رفيق ِ بی ادب و بی هنری
اسم ِ او بود پژمان كفتار خان / نويسنده هاي داستان زِ دَستش به اَمان
از داستانها مشكل می جَست /دل ِ نويسنده را می خَست
هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو / بود چون کرم ِ به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد / همه از او خوششان می آمد
هر چه می گفت داستان لَج می کرد / دَهَنَش را به پاسور کَج می کرد
هر کجا كامنت داستاني بود / به دلش هواي فحش ميكرد زود
هر چه فحش می داد می گفت کَمَست /پاسورم مات که این چه شکمست
نه پاسور راضی از او نه تارزان / نه معلم نه تكاور نه ساغرجان
ای پسر جان ِ من این قصه بخوان/ تو مشو مثل ِ علی پژمان كفتار خان
رفیق نمیدونم چرا ولی از شخصیتت خوشم اومد چطوری میتونم باهات بیشتر آشنا بشم
طاها پس توهم موافقي تارزان رو صدا كنم.شعر رو درياب پسر_اين تكاور منم جو زده كرد
برای ساغر . . . . . . . . . . . . . . .
ساغر خانم تو شهوانی دارمت
غنچه میدی، تو باغچه میکارمت
اگر میخوای بری به زیر ماشین
دور و بر و ببین و پاتو ور چین
نگاه بکن تا ماشینی بیادش
ولی نبین فقط لاستیک و بادش
اگه میخوای که زود بری بالاها
اینجا چکار داری با ما بچه ها؟
بهتره که فرمونتو راس کنی
بعدش بری دانشگاهو پاس کنی
اینجا همه وجودتو دوس دارن
برای دیدنت هجوم میارن
کفتار پیر که خودشو فلج کرد
اینو بدون که پاهاشو تو گچ کرد
ساغر خانم زنده باشی همیشه
شاد و فرازنده باشی همیشه
زنجانی :
الان گفتی تکاورو ببوس حس کردم وسط عروسی خودمم و هی میگن دوماد عروسو ببوس یالا… ;-)
البته چاکر داداش تکاورم هستم.
بوس بوس تکاور.
.
.
.
ممنون:
عجله نکن میفهمی…
اسم داستان رو هم توضیح دادم.
.
.
.
جونیور:
خوشحالم که میتونم احساساتم رو به خوبی منتقل کنم و دروغ چرا…وقتی میبینم نوشته هام تاثیر گذارن خوشحال میشم (همون صیغه ی آب شدن قند توی دل)
.
.
.
سلطان عزیز:
بله من شما رو تا حدودی میشناسم و امیدوارم یکی از نویسنده های بزرگ سایت بشید …ممنون از نظرتون.
.
.
.
از مهندس خودمون که اتفاقا گل پسرم هست تشکر میکنم ;-)
ممنون مهندس.
.
.
.
طاها جدی پرده ترکوندی ها…
اووو شب دراز است و قلندر بیدار
نمیخوای که از نوشتن بقیه اش منصرفم کنی؟
آخه میترسم سکته کنی داداش…زندگی ما هم که پره از این پستی و بلندی های بی در و پیکر
.
.
.
shahdol :
من مشکلی ندارم هر وقت دوست داشتین توی خصوصی بفرستیدش هر چند خیلی از دوستان از بنده صاحب نظر تر هستن.
دوستانی مثل تکاور سپیده محسن سیلور و همینطور ساغر خانوم که میدونم نویسنده ی خوبیه.
قطعا اگر داستانتون رو به این عزیزان نشون بدید نقد بهتری روش صورت میگیره.
تكاور منتظر ديوانت هستيما،حتما بدي واسه چاپ!
ايول!
تکاور:
داداش صفا آوردی بفرما چایی قند پهلو :)
دمت گرم با شعرت حال کردم
سیلور کجایی دادا فکر کنم من برج میلادو با این شعر تکاور رد کردم رسیدم به ماهواره ها
الان نوک اونا نشستم ;-)
.
.
پاسور قلبه تو تازه ی تازه است ولی قلب من فاسد و گندیده است
کافر همه را به کیش خود پندارد پس ناراحت نشو رفیق :(
.
.
ساغر خانوم حسودی؟
خوشبختانه تکاور این قایله رو ختم به خیرش کرد با شعر قشنگش ;-)
.
.
پاسور کوفت بگیری جریان تارزانو به طاها گفتی نامرد؟
لو دادی بی معرفت ؟ ;-)
طاها میگی که گردن کلفت
والا ما خواستیم کونش جر بخوره که از شانس خرابمون زیبا جادار مطمین بود و چیزیش نشد.
(نگی کیرت کوچیکه ها…تارزان رو ببین مزنه ی مال خودم میاد دستت ;-) )
پاسور چی بگم والا
کوفت بگیری الهی من همه اش فحش میدم دیگه؟
تازه من که همش با زبون خوش فحش میدم و سیبلم فقط کون مبارک خودشونه نه کس دیگه
یعنی فحش هام کاملا استاندارد هستن. ;-)
گیر دادی به تارزان ها
نصفه شب میگم بیاد خفتت کنه ها
.
.
svskoochooloo
و همینطور سوزناک…
ممنون از کامنتتون.
تارزان باهام رفيق شده نا فرم.در ضمن تو بهش باج مي دي نه من!
حداقل معشوقه هم نشدیم که یه نفر از دیدن اشکمون زجر بکشه!!
پژمان یه چیزو خیلی جدی بهت میگم؛ تو سن 17 سالگی که تازه اول اوج گرفتن احساس شهوت تو پسراس، اکثرا فقط به فکر ارضا کردن خودشون و لاس زدن با دختر هستن و مهمترین چیز زندگیشون که میتونن بهش افتخار کنن و جلو دوستاشون بهش پز بدن، تعداد دوست دختراییه که در یک زمان دارن.
اصلا به چیزی مثل وفاداری و عشق و علاقه فکر نمیکنن. هرچی هست شهوته! که برای خر کردن طرف اسمشو میزارن عشق. درصورتی که هر دو طرف هم از این موضوع آگاهی دارن.
اما تو، تو سن 17سالگی که همه ی هم سن و سالات تمام دغدغشون سکس و تعداد دوست دختراشونه، هیچ انتظار جنسی از دوست دخترت نداری و فقط به مهر و محبتی که بینتونه اهمیت میدی و احساس شهوت رو تو خودت خفه میکنی. تازه اگر هم انتظار جنسی از دوستت داشته باشی به احترام علاقه ی پاکی که بهش داری(نمیگم عشق! چون من تو این دوران پاکترین علاقهها رو هم عشق نمیدونم) این موضوع رو مطرح نمیکنی.
و همه ی این ها فقط حاکی از یه چیزه؛ شعور!
واقعا نشوت میده که تو اون سن به یه عقل و فهم و درک و شعور کامل رسیدی.
بهت تبریک میگم.
آه…
خودمم تحت تاثیر حرفام قرار گرفتم!
چی گفتم!؟
بيخيال طاها اينجوري همه رو احساساتي ميكني.
پژمان من ديگه از پا داستانت رفع زحمت كنم.
بيا غار بهم سر بزن همش پاي اين داستانا ول نباش.
بدرود
بابا ايولا چه ميکنه اين کفتار پير جوان دل. بابا نظرها که از خود داستان بيشتر شد. ايول کفتار کارى کردى کارستون که اين شير ديگه داره حسوديش ميشه, آقا تکاور مخلصتيم. شعرتو عشق است داش ايول
راستی پژمان! دِ نِ دِ دیگه!
غائله تموم نشده هنوز.
حالا که اینطوره تکاور باید برا منم یه شعر بگه.
تکاور! واسه منم یه شعر بگو عقده ای نشم.
من که اون کار رو دارم میکنم؟؟؟
البته بزار واسه بعد از همگانی شدنش.
lililiiiiiiiii,pas dastaneto intori tamum kardi pejhman afarin pesare khob man koja oun dokhareye cheshm vazaghi kojaaaa,ye soal chera kaftare pir???yani az eshgh pir shodi?ye chize aghayon man ghaziye tarzano nemifahmam gij shodam:-$
Taha 1372 . . . . . . . . . . . . .
خوب یک موضوع بده که اینجا مطرح کرده باشی تا اگه شد یه شعر بگم.
مرسی پژمان جان. احسنت.لذت بردم و مثل بقیه بهت ۱۰۰دادم.خود کشی تصمیم احساسی و احمقانه ای بود که البته تو اون سن میشه گفت طبیعیه.خیلیا اگه جات بودن همین کارو میکردن. اما تو قسمت انتقام کارت خوب نبودا. خدا وکیلی کمش بود. کاش بلای بدتری سرش میاوردی دل ما هم خنک میشد.در کل افرین به تو.راستی پرهام نمک داستاناته اگه جا داشت تو داستانای بعدیت بیارش. امیدوارم دیگه تو زندگیت چنین تجربه تلخی رو نداشته باشی.موفق و پاینده(گاینده)باشی دوست من
پاسور برو بست بشین تو غارت تا براش برق بکشم ;-)
نترس به ادمین میگم امکانات بهت بده (حالا ایشون که همه مارو به ناکجا آباد دایورت میکنن شما جدی نگیر برق کشی رو)
.
.
طاها :
شاید کمی زود پیر شدم ;-)
داری شرمنده ام میکنی ها.
.
.
شیر عزیز نوک برج میلاد واسه تو…ما که بخیل نیستیم.
.
.
تکاور طاها خودشو جر داد
شعر براش بگو ;-)
.
.
nilooooof
قسمت اول داستانه و ادامه داره.
سیر تکاملی خریت های پژمان.
توی این یه مقوله ید طولایی دارم.
جریان تارزان هم هیچی مساله ی خاصی نیست ;-)
.
.
کوروش عزیز:
ممنون از کامنتت…
ببخشید دیگه یه خورده دل رحمم و کلا با زن جماعت میونه ی بدی ندارم آخه با زبون بهتر میشه خر ببخشید رامشون کرد ;-)
پرهام به عمد حذف شد ولی اگه جا داشت چشم میارمش
استاد تکاور عزیز.افرین رفیق. کارت درسته. خدا وکیلی کون استعداد رو پاره کردی.دمت گرم. همین سبکت رو تو همه کامنتات نگهدار خیلی عالیه.شما هم موفق و پاینده(گاینده)باشی دوست من
پژمان علاوه بر داستان ها و نقدای عالیت،این که به خواننده هات احترام میزاری و جواب کامنت هارو میدی واقعا جای تقدیر داره.مرسی. کاش دوستان دیگه هم یاد بگیرن
کوروش جان مطمین باش همه دوستان بالای سر داستانشون هستن
منتها گاهی اوقات بصورت یه عامل نفوذی وارد میشن و توی سیل عظیم فحش ها از داستان تعریف میکنن.
اگه داستان خوب باشه معمولا خودشون رو نشون میدن :)
كفتار خيلي وقته آدمين اونجارو برق كشي كرده!تازگيا نيومدي
سلام داداش مثل همیشه زیبا و روون نوشته شده بود ولی میخوام یکم ایراد بگیرم چون بالاخره نمیشه که همش تعریف وتمجید باشه:
اول اینکه ابتدای داستان رو خیلی ادبی و سنگین شروع کردی که این حس رو به خواننده منتقل کرد که با داره سرگذشت یه ادم سرد وگرم چشیده با سنی بالاتر 40 سال رو میخونه و به نظرم برای فکر به عشق وعاشقی یه خورده سن 17 سالگی کم باشه ولی شاید برای اینکه قداست عشق اول رو به تصویر بکشی اینطور نوشتی .
البته مطمینا ذهنیتی که الان نسبت به عشق داری با اون مقطع زمانی تفاوت زیادی داره واحتمالا دیدت نسبت به عشق رو با عیاری که در حال حاظر داری سنجیدی , اقدام به خودکشی تو اون سن که شاید ادم از کنار خیلی از مشکلات راحتتر رد بشه یکم حماقته ,البته ببخشید که اینو میگم چون زندگی خیلی بیشتر از این چیزها ارزش داره . دیروز یه اتفاقی واسم افتاد که مرگ رو از نزدیک لمس کردم ( طاها جون در جریان هست ) وتازه اونجا فهمیدم که زندگی چقدر دوست داشتنیه .
پس واقعا اینکه ادم با دست خودش بخواد اونو از بین ببره از عقل به دوره , ولی با تمام اینها مجازاتی که واسه دختره در نظر گرفتی خیلی کم بود چون اون نه تنها از هم اغوشی با تو ناراحت نشده بلکه شاید لذت هم برده باشه ( همون حسی که اخر سکس دیدی که نفهمیدی از درده یا از رخوت ارضا شدن ) چرا که اون با وجود اونهمه احساسی که تو به پاش ریختی بازهم برای شهوت خودشو در اختیار سامان گذاشت .
اما بقول یاور همیشه مومن بدون که خدا خیلی دوستت داشته که هم دست زیبا رو برات رو کرد وهم فرصت یه شروع دوباره رو بهت داد.
امبدوارم از حرفام دلگیر نشی , چون میدونم که جنبه انتقاد رو داری در ضمن به داستانت 100 دادم چون واقعا لیاقتشو داره
مملی عزیز:
اتفاقا وقتی ازم انتقاد میشه و اشکالاتم رو میفهمم خوشحال تر میشم…
مقدمه ی داستان سنگین بود چرا؟؟
چون مال کل داستانه میفهمی چی میگم؟
یعنی این فقط قسمت اول داستان بود و معلوم نیست پژمان چند سالشه…واسه هر قسمت که نمیشه بیام مقدمه بنویسم عزیزم.
ولی با قسمت انتقامت موافقم.
زیبا کمتریت تاوان رو داد و این بخاطر خریت من بود.
.
.
محمد رضای گل…
کارای قبلیم صرفا داستان بودن ولی هزارتوی زندگی واقعیته پس جواب کنجکاوی هات رو توی داستان پیدا کن ;-)
و اما راجعبه موضوع
داداش فکر کن دلم سنگین بود و خواستم سبکش کنم…نامردیه بخاطرش نمره ی کم دادی ها ;-)
و اما در مورد پرهام و یا سحر
فکر کنم سبکم با دفعات قبل متفاوت بود…اگر قرار بود پرهام حضوز داشته باشه توی قسمت اول میاوردمش…در ضمن سایه ی زیبا با نامزدیش تقریبا برای همیشه از زندگی من بیرون رفت پس برگشتی در کارش نیست البته تا بدین روز که اینطور بوده.
راستی داداش گلم با دقت نخوندی
زیبا دختر خاله ی آریا بوده و این وسط زیبا با پسر عموش نامزد کرده من الان منظورتو نفهمیدم…من توی داستان نگفتم زیبا با آریا نامزد کرده.
در نتیجه ایرادایی که گرفتی وارد نیست
بپر نمره ات رو تصحیح کن ;-)
بابا ايول ببين چه ميکنه اين کفتار, ديگه نظرات از خودداستان بيشتر شده ديگه شيرجوان غران. داره حسوديش ميشه, تکاور. ايول دارى داش
خوب بود
همون نظری که زیر داستان روزی روزگاری گذاشتم!
همچنان فقط خوب بود
شخصیت خودت برای دوستان جذاب تر از کیفیت داستان
نگاه من به داستانت با نگاه بقیه دوستان فرق داره
بعضیا مو رو میبینن بعضیا پیچش مو
ما صاحب مو
هرچند حدس میزنم کچل باشی
امیدوارم باز جبهه نگیری
باز میگم داستانت ارزش خوندن داره ولی کاش مجبور نبودی سکسی بنویسی یعنی کاش میشد فضای کلی داستان رو یه حالت سکسی بهش بدی یعنی در تمام داستان بوی شهوت استشمام بشه ولی صحنه ی سکسی رو به صورت دقیق توصیف نکنی چون اصلأ اینکاره نیستی و قسمت سکسی داستانات مثل یک خال گوشتیه قهوه ای وسط یه صورت زیباست!
راستی اینجا که خدارو شکر مخاطبت زیاده نویسنده ی خوبی هم هستی ممیزی هم که وجود نداره!بیا میون داستانت به مشکلات اجتماعی،فرهنکی جامعه بپرداز،
مثلأ سه درصد جمعیت کتابخون
ممنون
معذرت ميخام پاسور جان نمى خاستم اينطورى بشه جو گير شده بودم
سلامي ميكنم بر مرد مردان
به تو كفتار پير آقاي پژمان
نميدونم چرا وقتي كه بنده
مي بينم داستان تو بلنده
بسي مست و ملنگ و شاد ميشم
ز اندوه و ز غم آزاد ميشم
ز بسكه گشته آپ سكس محارم
برام قرص مسكن كرده لازم
لز و گي و تجاوز هست بسيار
گهي گاييده دكتر كون بيمار!
خلاصه حوصله سر رفته اكنون
چو بينم قصه ات گويم كه اوخ جون!
پريچهر و درك ميرزا و پژمان
٣تا قصه نويس خوب اينجان
اگر اين دوستان اينجا نباشند
شود اين سايت سكسي غرق در گند!
جماعت منتظر تا آپ گردد
چه چشماني كه هي بي خواب گردد
چو داستاني شما اينجا گذاريد
چه بسيار از طرفداران كه داريد
چنان بازديد كننده ميره بالا براي چش(چش=چشم) نخوردن گو ماشالا!
و اكنون نوبت كفتار پير است
كه در قصه نويسي شير شير است
دعايت ميكنم پاينده باشي
ز شادي وسرور آكنده باشي
سلام کفتار جان
میدونم از دستم ناراحتید همونجور که گفتم گذشته ها گذشته و میخوام آرمین الونی جدید باشم +++ معذرت از کارهای گذشتم )
اما راجع به داستان
اولش دیدم طولانیه اومدم پایین نظرارو بخونم دیدم نوشته پژمانه که نشتم خوندمو یه ذره اشکمم در اومد
میدونم وقتی بعد سکست موهاشو بو میکردی یه خنده تلخ اومد رو لبت و افکاری که به دنیا می ارزه اومد توی ذهنت مثل آزادی از زندان
من پیشنهاد میکنم دنبال یه کس دیگه باش و سعی کن یه فرد برای خودت گیر بیاری ( همه ادم ها یه جور نیستن )
کسایی هستن که بعد خیانت دیدن میرن خانم باز و جنده و… میشن که چی؟؟؟؟بسپار به چپت دادا
بیچاره پسر عموی کسخولش /باید میرفتی پتش رو میریختی رو آب ( البته حتما به اون هم داده بوده و …)
دیدی من یه کار مفید تو سایت انجام دادم اون روزا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟صنعت شعر رو آوردم توی این سایت که روز به روز در حال پیشرفته ( خداروشکر )هر روز هم شاعرانی زیبا میان شعر میگن
و من هم خوشی میزنه پس کلم مثل گرز رستم دستان////////////20 بار خوندمش و دیگه شدم عاشق این داستان
تکاور هم خوب ادیت کرده بود چون هیچ نقصی نداشت داستان
نثرت عالی بودد
دوستان اگر طرفدار این داستان و پژمان هستید به این داستان 100 بدید تا بره جزو برترین ها و داستان بعدیش بدون نوبت بیاد تو سایت
خدا حافظ
پاسور بر اعصاب خودت مسلط باش داداش ;-)
.
.
رامونای عزیز
احتیاجی به جبهه گیری نیست.
اول این که به جون خودم و خودت و کل بچه های شهوانی من کچل نیستم تازه خیلی هم پر پشته عین جنگل آمازون.
در مورد اون صحنه های سکس…والا من از خدامه اون قسمت هاش رو حذف کنم ;-)
اوووو چشم میرم پیش دکتر پست این خال گوشتی رو در میارم خرجشم بیست تومن بیشتر نیست.
در مورد پیشنهادت هم فکر میکنم… 3% درصد جمعیت کتابخون…
.
.
پاسور نگاه زدی شیرمون رو ترسوندی
بیچاره گرخید.
.
.
یاور بالام جان دل به کار بده چرا همش گل قالی رو نقاشی میکنی؟؟ ;-)
راستی خیلی نامردیه اونجا کم آوردیت میخوای سر داستانم خالیش کنی…حالا دیگه خود دانی (صیغه ی بر انگیخته کردن عذاب وجدان)
.
.
دادا سعید منتظرت بودم همونجوری که منتظر کامنته محسن یا همون درک میرزام…
دمت گرم شعرت قافیه های قشنگی داشت (زدی خر کیفم کردی ها ;-) )
.
.
آرمین :
دوست عزیز ما اینجا با کسی خصومت شخصی یا پدر کشتگی که نداریم…همونجوری که میبینی فضای پای داستان پره از شوخی های جور واجور ولی کسی به کسی توهین نکرده چون همه ی ما اینجا با هم دوستیم…حالا اگر کسی بخواد این فضای دوستانه رو بهم بزنه قطعا مشکلاتی رو در پی خواهد داشت…امیدوارم که از داستان لذت کافی رو برده باشی.
در مورد پیشنهادت…داداش این قصه سر دراز داره.
در مورد اون صنعت هم یه جورایی درسته…هر چند با یه سری دلخوری همراه بود ولی به هر حال گذشت.
ممنون از کامنتت.
عکس روی جلدت تو حلقم
کفتار جان سلام و درود
اگر به خاطر داشته باشی توی داستان قبلی ( روزی روزگاری ایران ) تمام داستانت دیالوگهایی بود که بین پرهام و پژمان رد و بدل میشد و خیلی از قسمتهای ماجرا تبدیل به یه گفتگوی دونفره شده بود و ملال آور .
این داستان یا به عبارت بهتر خاطره هم تقریبا تو همون سبکه یعنی خیلی تو سبک نوشتنت تغییر ایجاد نکردی که به نوعی مشخصه نویسنده است .
در این خاطره نمیشه از روند منطقی یا غیر منطقی ماجرا انتقاد کرد چون خاطرست .
ولی به نویسنده میشه گیر داد که به عنوان یک انسان عاقل ، چرا عاقلانه رفتار نکرده .
یه چیز دیگه هم که به چشم میاد اینه که مثل فشن شو بعد از انتشار داستان همش روی صحنه رژه میری و کامنت گذاران محترم رو با فنون کشتی کج زمین میزنی.
به نظر من به جای جواب دادن به انتقادات و دفاع از نوشته هات(انتقاد نا پذیری) ، نظرات رو بخون و برای پیشرفت و ارتقای کیفی کارت ازش استفاده کن .
برات آرزوی موفقیت و سربلندی ، در تمام مراحل زندگی رو دارم .
ارادتمند : درک میرزا(محسن)
ببين کفتار اين عکسو که گذاشتى مال وقتيه که کفتار حواسش جمعه که يه وقت خداى نکرده شير اون دورورا نباشه وگرنه…
خوب حالا منم يه انتقاد دارم چرا يه مرد ميتونه با هر تعداد دختر يازن دوس باشه وحرفى هم نيست ولى يه دختر اگه با دو پسر باشه که اونم فقط با يکىشون سکس داشته مستحق انتقام گرفتن ميشه???
ميرزاى عزيز. چند بار يه کامنتو ميزارى. پاسور کجايى حالا. ديشب من چند بار کامنتم غير عمدى تکرار شده بود اين پاسور. کارى کرد که با اين هيکل شيرى فرارکردم تو لونه روباه… آره داش…
آقا محسن گل…
سعی کردم خاطره ام رو به بهترین شکل بنویسم یعنی یه حالت داستانی و قابل خوندن بهش بدم.
نمیشد دیگه از اون مکالمات صرف نظر کرد ;-)
بابا من چیکارشون دارم بخوام فتیله پیچشون کنم؟
خب یکی مثل محمد رضا درست متوجه نشده و فکر میکنه زیبا با آریا نامزد کرده در صورتی که با پسر عموش نامزد کرده بود.
خب جواب یه همچین آدمیایی رو باید داد ;-)
اتفاقا قبلا هم گفته بودم سعی میکنم از انتقاد بچه ها استفاده کنم البته انتقاداتی که بجا باشه.
سعی میکنم کم تر بیام رو سن داداش.
مخلص تو…پژمان
.
.
شیر جوان اون عکس مال وقتیه که کفتار منتظره…منتظره اینه که شیر شکار کنه و بعد هرچی کفتار هست رو جمع کنه و بریزن سر شیره آخه کفتار گروهی کار میکنه و یه حیوونه لاشخوره.
در مورد اون جریان دختر و پسر…
چه دختر چه پسر هیچ فرقی نداره…کار هر دوشون اشتباهه
پژمان شبيه خودته!راستي عكس تارزانم مي زاشتي كنارش!
محسن جان شرمنده اين همه كامنت گذاشتي كه چي بشه?يه دونه هم بزاري مي بينيم!
شيرجوان برو حال كن
راستي پژمان چرا تمام كاربرايي كه اسم حيوانات دارن با من دوستن???
آرمين عزيزومحترم:
چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشيمانى
در هر صورت. خوش آمدى داشى
?
ببین پاسور جون
کفتار همیشه هم مهربون و آروم نیست و به وقتش اینجوری میشه پس بیخیال تارزان …
حالا دیگه خود دانی ;-)
تازه من از این زشت ترم.
تو خوشكل عزيز!
جواب منو ندادي چرا اين كاربرا باهام رفيقن?
من با همه رفیقم داداش…
:)
من چیکار به کسی دارم آخه؟
هرکی دست دوستی داد باهاش دست میدم هر کی هم نداد به تخم همون کق
کفتاری که توی عکسه. ;-)
پژمان جان داستانت قشنگ بود ولی انتقام گیریت زیاد خوب نبود
می تونستی جور دیگه ای انتقام بگیری مثلا دست و پاشو محکم میبستی و شکنجه اش میکردی (منظورم شکنجه جنسیه ها)
به هر حال داستانت عالی بود من بهت 90 میدم
موفق باشی
راستي ومپاير ديشب مي خواست بياد ول خوابش برد!شانس آوردي در حده تارزان
پاسور بسه دیگه…
ول کن این تارزانو! زیاد بهش گیر میدی یه دفعه دیدی اومد سراغت ها!
چند روزه تیکه ی خوب گیرش نیومده حسابی …ریه!!
از ما گفتن بود.
طاها تارزان از خودمونه حرص نخور_حرص تو رو بايد كفتار بخوره كه بيخياله
از تکاور عزیز بخاطر شعرزیباش ممنونم
من بخوام هم جرات ندارم خودمو بندازم زیر ماشین
پژمان جون مادرت این عکس نزار من از قیافه کفتار بیزارم
کفتار من یه داستان سکس با مادرت نوشتم میدم ادیتش کنی کس کش مادر جنده
حامد…
داداش یکی این کاری که گفتی رو میکنه که مثل من دلش عین دل گنجشک نازک نباشه :(
تازه اون که به من تعهدی نداشت و آزاد بود.من این کارو بخاطر بازی دادن احساساتم انجام دادم.
میخواستم تخلیه بشم (از لحاظ روانی)
.
.
پاسور و طاها بس کنید این تارزان گفتنتون رو…
نگاه گفتن کارد هیچوقت دسته ی خودش رو نمیبره پس توهم نزنید چون اون کاری به من نداره. ;-)
.
.
ساغر خانوم وایسا ببینم عکس چی دارم بزارم این وسط ملت بخندن.
کفتار جون من عکس همون آهوی بچگی هاتو بزار قشنگ تره
اصلا عکس خودتو بزار خوشگلی ها(به چشم خواهری گفتم پررو نشی)ولی هر کی بخنده خودم حالشو میگیرم غصه نخور
طاها زشته حسودی نکن اونوقت میگن خانم ها حسودن
اگه قرار باشه تکاور واسه همه شعر بگه که نمیشه ،من فرق میکنم (الان میترکی از حسودی)درکت میکنم واسه پژمان شعر گفت منم حال تورو داشتم
تکاورجون حالا یه دو بیتی بگو براش گناه داره …
نه عکس خودمو نمیزارم یه وقت دیدی بچه ها رم کردن ;-)
عکس آهو رو ندارم نمیشه تخفیف بدی و عکس سگ بزارم؟
ساغر حيف نيست به اين خوشكلي_دلت مياد?اخه آهو وم شد حيوون_كفتار ببر گرگ اينا خوبن
vayyyy cheghadr az oun akse pesar bachehe khosham omad yani pesara to in senam enghadr ba estedadan???vali toro khoda akse kaftaro shoghal nazar mitarsam.yeki ye dastan bezare hoselam sar raftesh.ye dastan cheghadr tol mikeshe up beshe???
داداش پژمان دمت گرم خیلی حال کردم ایولا نگارشت حرف نداره
ساغر دوسه روز صبر کن، وقتی تکاور سفارشی واسم گفت اونوقت میبینم چجوری حسودیت گل میکنه.
بچه ها یه سوال:
الان حدود 20 دقیقست یه پشه زیر پام داره تاب میخوره! انگار بال نداره نمیتونه پرواز کنه. به نظر شما چیکارش کنم؟
کمکش کنم یا راحتش کنم؟
Nilooooof
پسرا در کل توی همه ی سنین منبع استعدادن ;-)
داستان بعد از تقریبا یک ماه آپلود میشه.
.
.
دلداده ی بی دل…
ممنون دوست عزیز
.
.
طاها یه شیشه ی مربا رو بردار بیار پرش الکل بریز و بعد پشه رو بنداز توش
اینقد باحال میشه که نگو… ;-)
پاسور بدو تارزانو صدا کن این پژمان دوباره حرف بی تربیتی زد!!
من میگم کمکش کنم یا راحتش کنم؟
اونوقت تو میگی بندازمش تو الکل که چی؟ باحال میشه!!!
عجب!!!
مثل اینکه شما رگه هایی از حیوان آزاری تو وجودته ها!
حیوون آزاری کجا بود؟
خب مگه مرض داری الکی بکشیش؟
حداقل یه تار عنکبوت پیدا کن و بندازش روی اون
ثواب داره بخدا
atishesh bezan man morcheharo ye zamani atish mizadam,kash shahvani mese face book like dasht
ادمین جان پای داستان خودم اجازه ی تبلیغ دارم؟؟؟؟ ;-)
قراره اگه خدا بخواد و مشکلی پیش نیاد با چند تا از بچه ها به رهبری طاهای عزیز یه پیج توی فیسبوک درست کنیم امیدواریم همه ی دوستانمون توی اونجا هم حضور داشته باشن و کمکمون بکنن.
طاها دیدی لو دادم
حالا تکاور بیا براش شعر بگو
…
شقایق سرخ…
ممنون از کامنتتون.
b nazaram ountori khob nist chon yeseri chiza fash mishe
بيخيال تارزان از اون بخاري بلند نمي شه_برم ومپاير رو بيارم
خیلی خوب نوشتی پژمان جون.
دمت گرم. من خیلی وقته میام تو این سایت البته حقیقتا این اولین داستانی بود که از تو خوندم ولی وا قعا ایول داری .
قابل توجه کس مغزا
داستان سکسی این نیست که فلان دختر رو گول زدم بعد کیرم(که معمولا همه ادعا میکنن بالای 20 سانته)رو کردم تو کونش.
دختر اول خیلی داد و بیداد کرد بعدش کم کمک خودشم خوشم اومد شروع کرد آه آه آه آه اووووووف…
بشینید چهار قلم سواد یاد بگیرید که بتونید حداقل کلمات فارسی رو خوب یاد بگیرید…
با تشکر پلیس110
پاسور چقدر لطیفی تو …!گرگ.ببر…!!!
طاها با من کل کل نکن و گرنه از شعر تکاور محروم میشی با یه اشاره
پژمان بزار مسجد بسازن بعد کور درش بشینه …بابا بزار راه بندازیم پیج و بعد جار بزن
پژمان با عکس اون بچه که عروسک دستشه خیلی حال کردم بازم از اینا بزار درضمن ادمین پارتی بازی نداره تبلیغ نکن اسپم میشی
خسته نباشی
من تا به حال به داستانای کسی نمره ندادم ولی چون نمی خوام مدیونت باشم و اون دنیا سیخ داغ بکنن تو …
نمیشه گفت داستانت قشنگ بود چون واقعی بود و بر گرفته از تخیلت نبوده ولی باید گفت نگارش و توصیفت عالی بود ولی خیلی بهتر هم میتونست باشه و فکر می کنم چون موقع نوشتن به یاد اون روزای ناراحت کننده می افتادی دیگه نمی تونستی که بهتر از این بنویسی.منم بهت 100 میدم حالشو ببری
نیلو (ببخشید دیگه از ف صرف نظر میکنم…)
چی فاش میشه؟
اطلاعات سازمان سیا رو که نمیخوایم فاش کنیم :-D
.
.
پاسور تارزان گوشیش ترکیده فعلا نمیتونه بیاد. :(
تازه اون که همش میزنه تو سر ما و میگه ذوق نداری مخصوصا الان که گذاشتمش بیرون گود ;-)
.
.
چشم ساغر الان برات چندتا آپلود میکنم برات.
.
بچه ها صاحابش اومد در برین من نمیخوام برم توی زندان :)
شوخی کردم من با پلیسا رفیقم.
پلیس عزیز اگه دنبال داستانام میگردی توی داستان های آرشیوی پیج پیج برو عقب پیداشون میکنی.
روزی روزگاری در ایران
عشق و نفرت
یکی دیگه هم هست که مال دوران جاهلیت و به اصطلاح کس مغزیمه
صفحه 10 باید باشه.
لعنت بر خرمگس… البته با دید طنز بخونش چون طنز بود :(
.
.
ممنون دوست خوب…
درسته چون خاطره بود نمیتونستم اکشنش کنم و زیاد و شاخ و برگ بهش بدم و همونجوری که گفته با یاد آوردی اون روزای تلخ و زیر و رو کردن خاطراتم شاید نتونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم.
امیدوارم در آینده لذت بیشتری ببرید.
ساغر آخه آهوهم شد حيوون!اين حيووناي خوبين كه من دوستشون دارم !البته به اضافه خر و بع بعي!دي
كفتار مي بينم يه دو روزيه نيستش!پس برم ومپاير رو بيارم!
پاسو. فکر کنم عکس تورو هم گذاشتم ببخشید… :(
برو دماغت رو عمل کن خوشتیپ ;-)
كفتار در بينشون عكس من نبود!
كاري نكن قيد وي اي پي رو بزنم ببندمت به فحشا!مي رم بچه ها رو ميارما كوفتار.
اگه راست ميگي و جرات داري عكس تارزانو بزار
na rahat bash nilo lolo farghi nadare.mazuram ine k man khodam b shakhse nemiyam to pagei k dorost mikonid chon axam to fb hast bad dg ountori hame mano b cheshme ye dokhtare bad mibinan bad dostaye dg to page khodam mibinan tabloe nemidunam shayad man eshtebah mikonam ya bara man k dokhtaram bade
پاسور جون این آخریه خودتی :)
تورو جون پژمان بکش بیرون این تارزانو
خفم کردی… ;-)
فکر کن تو دهنت جا میشه
بهش میگم بیاد ها.
.
نیلو (احتمالا نیلوفر)
نیلوفر خانوم چرا فکر بد؟
مگه هر کسی که توی سایت سکسی میاد آدم بدیه؟
اووو
یکیش خود من
فقط بخاطر همین داستان ها و نقد فوری بچه ها میام نه چیز دیگه
یعنی فقط به عشق همین دوستانه وگرنه بقیه ی مواردش رو قلم گرفتم و گذاشتمشون کنار.
خوشم نیومد
هی سعی کردم یکم اینورش کنم اونورش کنم بالاش کنم پایینش کنم شاید اتفاقی بیوفته اصلا …
همون حرفای تکراریت خدا وکیلی جزییاتو بزار کنار کلیات داستانو نگاه کن ، عاشق میشی ، خیانت میکنه ، شکست میخوری ، انتقام میگیری ، نفر بعد …
جالبیش میدونی کجاس ؟ از هرکی ک میخوای انتقام بگیری باش سکس میکنی ، از اون دختر که باش ازدواج کردی تا دختر داستان بعدت که فک کنم سحر اسمش بود تا این یکی
کلا اسم سکس که بیاری یاد گیوتین میوفتم
دفعات قبلم بهت گفتم ، داری یه مساله تکراری و هی تکرار میکنی ، جدا لذت نبردم ، دیگه خود دانی …
من بلد نیستم بیام الکی از داستانی تعریف کنم
هنوزم میگم نسبت به داستانا دیگه سایت خوبه ولی نسبت ب خودت …
كفتار شب منتظر من و ومپاير باش!
مي خوايم حسابي ازت تعريف كنيم!
مندال خان ممنون از شعرت
.
.
و اما مستر نوید گل.
:)
میدونم که داستان های قبلیم رو با دقت خوندی و همینطورم مطمینم کامنت های پای داستان هارو هم خوندی.
پای اونا یادت میاد بچه ها هی میپرسیدن واقعیه یا تخیلیه؟
من چی جواب میدادم؟
میگفتم یه رگه هایی از واقعیت توش وجود داره درسته؟
الان این واقعیت منه و اونا یه جور شاخه های فرعی این داستان بودن.
اتوبان اینه داداش اونا همه جاده باریکه ان…
میفهمی که چی میگم؟
اگه عمری بود به موضوعات جدید میپردازم البته بعد از تموم کردن این داستان.
البته موضوعش فقط با عشق و نفرت شباهت داشت داداش.
.
.
پاسور بیخیال داداش
مهمون حبیب خداست.
بزار اینجور بگم
سوژه ای که انتخاب میکنی مثل کاندوم میمونه ، یه بار ازش استفاده میکنی ، حالا فکرشو بکن که بخوای دوباره و دوباره ازش استفاده کنی …
حرفت درست اونا داستان بودن این خاطره اما اگه داستانت رو با سوژه واقعیت انتخاب کردی ، دیگه خاطرش کسل کننده میشه ، در طول داستان قشنگ حس میکردم دارم داستانا قبلیتو میخونمو لحظه به لحظشو راحت حدس میزدم ، دیگه به عنوان یه نویسنده باید بدونی که این اصلا چیز خوبی نیست ، هرچند مثل اینکه بقیه دوست داشتن ولی رک و راست من خوشم نیومد
یه چیز دیگه ام هست و اونم اینه که بعضی از قسمتا داستانت رو تو کامنت ها لو میدی ، اگه دقت کنی میفهمی چی میگم
به هرحال هدف ما موفقیت شماست !
جلب رضایت شما هم آرزوی ماست… ;-)
چشم داداش کاندوم رو فقط یه بار ازش استفاده میکنم…
فقط قسمت شباهت داشت و بقیه ی قسمت ها خبری از این موضوع تکراری نیست.
راستی بعضی جاها توی کامنتا شیطنت میکنم و افسار ذهن بچه هارو این طرف و اون طرف میبرم ولی در آخرش و آپ شدن داستان سوپرایز میشن ;-)
کفتارم دیگه کاریش نمیشه کرد.
فعلا که شروع به نوشتن نکردم ولی امیدوارم از قسمت بعد خوشت بیاد.
خسته نباشی کفتار عزیز. مشخصه که داری پیشرفت بسیار خوبی در نویسندگی میکنی و این داستانت بوضوح از داستانهای قبلیت بسیار بهتر پردازش شده بود. موفق باشی…
تو هم خسته نباشی…بالاخره چشمات خسته شدن ;-)
ممنون که خوندی.
من تا حالا داستاناتو نخونده بودم چون طولانیه و منم که شیرازیم …(لول)
واقعاً قلمت تأثیر گذار بود خوشم اومد تمام احساست توی داستان بهم منتقل شد …
مرسی از داستان خوبت …
کفتار جان خوب بود خسته نباشی! فقط یکم موضوع داستانات شبیه به همه! منو یاد اون داستانیت انداختی که توش 2 تا پسرعمو بودن و یکیشون عاشق همکلاسیش شد و بعد اینکه فیلم دختره رو با یکی دیگه از همکلاسیاشون دید خواست انتقام بگیره! فضا سازی هات خوبن منتهی گاهی اوقات بیش از حد احساسات رو توضیح میدی که باعث میشه خواننده کلافه بشه و چند سطر و رد کنه تا ادامه رو بخونه :) با این حال ممنونیم ازت دمت گرم
امتیاز یادتون نره ها.
هر کسی خوند و امتیاز نداد بنده حلالش نمیکنم تا اون دنیا سیخ داغ بکنن تو…
دیگه دیگه
راستی نامردیه از تکاور تشکر نکنم.
بخاطر این که با وجود تمام مشکلاتت و همینطور خستگی هاش زحمت خوندن و همینطور ادیت داستان رو کشیدن.
ممنون رفیق…
خصوصی که نظرت رو نگفتی ولی خوشحال میشم اینجا نظرت رو بگی.
با تشکر