همایون و دختر همسایه

1393/01/11

اسمم همایونه و مهندس نرم افزار کامپیوتر هستم. یعنی که قراره بشم. این داستان رو که میخوام براتون بگم مربوط میشه به سال 1390 درست زمانی که من 20 سالم بود. من افغانی هستم و تو یکی از شهرهای پرخطر افغانستان زندگی میکردم. و الان اونجا نیستم. اون زمان خیلی دنبال دوست دختر میگشتم اما تو اون شهر اصلا نمیتونستم پیدا کنم . یه همسایه داشتیم که دخترش با همه بود و من ازش خوشم نمیومد البته دو سه بار ازش لب جانانه گرفته بودم. خوب به هرحال داستان من از زمانی شروع شد که من امتحان داشتم و برای درس خوندن میرفتم سر کوچه میشستم و درس میخوندم. تا اینکه نگام به یکی از دختر های همسایه مون که داشت از روبروی من رد میشد افتاد. با یه نگاه فهمیدم میخواد پا بده. اما من نمیتونستم کاری بکنم. یعنی جراتش رو نداشتم. از اون روز به بعد کار من شده بود کشیک دادن سر کوچه وقتی که اون دختر از مدرسه بیاد . هر روز خنده هاش بیشتر میشد تا زمانی که من یه روز با موترم سر کوچه اصلی جلوی یه مغازه نشسته بودم دیدم این دختره با چند تا از دوستاش که همسایه مون میشدن اومدن. منم همش اینا رو دید میزدم. گذاشتم که تا آخر کوچه برن و دیدم از هم جدا شدن. تا اومد به پیچه تو کوچه با موتورم رفتم کنارش. کوچه خلوت خلوت بود کسی هم نبود. بهش گفتم وایسا. از دروغ بهش گیر دادمو گفتم چرا بهم زنگ میزنی منو اذیت میکنی. اونم گفتم من نیستم به خدا. قسم میخورد. موبایل دستش بود ازش گرفتم و یه زنگ به خودم زدم که شمارش تو گوشیم بیافته. که از بد شانسی من گوشیم شارژ نداشت و نشد. اونم هی میگفت من میرم گوشیم مال تو. من که داشتم از ترس میلرزیدم که کسی نبینه و شر نشه. بهش گفتم دفعه آخرت باشه. دیدم که میخواد بره گفتم بیا این کاغذو بگیر . انداختم طرفش و اونم گرفت. فکر کنم که اونم از خداش بود با من دوست بشه. آخه من خیلی بچه مثبت بودم و واسه خودم کاره ای بودم. خوب از اون روز گذشت و دیدم یه روز برام مسج فرستاده که منم نرگس و منم باهاش مسج بازی رو شروع کردم. تا اینکه هر روز بهش زنگ میزدم . درست یادم نمیاد از چه زمانی سکس چت رو باهاش شروع کردم .بهش میگفتم که یه لب جانانه ازت میگیرم. اما اونم کلی حال میکرد. یه روز بهش گفتم که میخوام از نزدیک ببینم. اونم گفت هروقت که کسی نبود بهت میگم اما هر روز داشت میگذشت و هر روز من اصرار میکردم. تا اینکه شب نزدیک های ساعت 8 بهم مسج داد بیام دم در خونشون و گفت خونشون کسی نیست و همه رفتن عروسی . منم از خدا خواسته رفتم. تو شهر ما برق نداریم. یعنی هفته ای یه بار میاد و مثل ایران نیست که همه جا روشن باشه . کوچه مون خیلی تاریک بود . منم رفتم دم درشون اونم پشت در وایستاده بود. بهش گفتم درو وا کن. که در رو وا کرد اومد نزدیک با یه سلام مختصر رفتم از گردنش گرفتم لبمو به لبش چسبوندم و یه لب گرفتم اما زود تمومش کردم . از اون شب به بعد هروقت فرصت پیدا میکردم میرفتم سراغش تا اینکه خونشون خالی شد و همه فامیلش رفته بودن شهر دیگه, واسه عروسی برادرش . خودش برام زنگ زد که ساعت 2 بعد از ظهر بیام پیشش منم از خدا خواسته خومو رسوندم خونشون در زدم دیدم میگه کسی نیست. نمیتونه درو باز کنه .بهش گفتم حالا چرا راه نمیدی. دیدم گفت بیا تو و رفتیم تو یه اتاق نشیمن . من که خیلی حشری هستم. تا اومد تو اتاق رفتم بغلش کردم و لب گرفتم و سریع لختش کردم اما نمیتونستم از کسش بکنم. فقط با دست کسش رو لمس میکردم و چوچوله هاشو میمالوندم. اونم چشماشو میبست و آخ و اوخ میکرد. خیلی ازش لب گرفتم و سینه هاشو خوردم اخه داستان زیاد خونده بودم و خیلی حرفه ای شده بودم. اما اصرار میکردم که از پشت بکنم اول نذاشت اما من با اصرار زیاد راضیش کردم . کرم نرم کننده دم دست بود هم به سوراخ کونش و هم سر کیرم مالوندم . و کیرمو دم سوراخ کونش گذاشتم . با یه فشار دیدم کیرم رفت تو. با چند بار تلنبه زدن آبم اومد و منم همه رو ریختم تو کونش. آخه بار اولم بود که داشتم از کون میگاییدم اونم یه دخترو. من که ارضا میشم بعد ارضا خیلی حالم خراب میشه. یعنی یه حالتی پیدا میکنم. سریع شلوارمو پوشیدم و قطرات اب منی رو با لباسش پاک کردم. و خودشو گفتم جمع و جور کنه . بخاطریکه هر آن ممکن بود کسی بیاد. منم که کارم تموم شده بود. دیگه حال نداشتم . سریع یواشکی از در خونشون زدم بیرون و بدو بدو رفتم خونمون و از در بیرون رو نگاه کردم که به گا نرفته باشم… بعدش که رسیدم خونه بهش زنگ زدم. و گفتم دستت درد نکنه خیلی حال کردم. اونم چیزی نمیگفتم اما فحش میداد. چرا از پشت منو کردی. و اما میدونستم که دل خودش هم بوده. این داستان ادامه داره!
اگه کدوم مشکلی هست بگید که تو داستان بعدی رفعش کنم. این داستان واقعی هست. و اصلا دروغ نیست. حالا خود دانید میخواهید باور کنید یا میخواید باور نکنید. من داستانمو نوشتم.
چند بار تو خونه خودمون آوردمش . رو براتون مینویسم اگه از این داستان خوشتون اومد. با تشکر از همه.

نوشته: همایون


👍 0
👎 0
52869 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

415706
2014-04-01 05:07:04 +0430 +0430

خوب بود؛ خوب کاری کردی… فقط زود لختش کردم و کردم توش و غیره که اصل داستان هست رو باید با جزئیات بیشتر بنویسی چون این داستان قراره سکسی باشه… زود سر و ته اصل ماجرا رو بهم نیار…
انشاء و املاء و نگارشت هم از صدتا ایرانی پرمدعای اینجا هم بهتر بود… دمت گرم آقای مهندس :)

0 ❤️

415707
2014-04-01 07:00:26 +0430 +0430

مهندس حون حسابی به خودت برس که باید سخت مشغول درس خوندن بشی فقط بپا مرضی چیزی نیوفته به حونت تو این حال و حولا D:

0 ❤️

415708
2014-04-02 04:34:29 +0430 +0430
NA

از اونجا كه گفتي واسه درس خوندن ميرفتم سر كوچه مينشستم ميخوندم به بعد ديگه نخوندم :D

0 ❤️