و یک خیانت زندگیمو جهنم کرد

1392/07/25

سلام به بچه های شهوانی. اینی که براتون تعریف میکنم یه خاطره واقعی از زندگیمه که کل زندگیمو عوض کرد. من عارف هستم. 39 سالمه مهندسی صنایع دارم و در یک کارخانه بسیار بزرگ دولتی رئیس قسمتم.
خاطره ای که میخوام بگم برمیگرده به زمانی که من 25 سال داشتم دانشجو بودم .همش سرم به درس بود زیاد تو قید و بند دوست دختر و این حرفها نبودم البته دوست میشدم بعد یه مدت دلزده میشدم ول میکردم . تا اینکه من که جزئ شاگرد ممتازها بودم از طرف دانشگاهمون انتخاب شدم برای شرکت در المپیاد علمی و سرتونو درد نیارم یه وقت دیدم که به همراه یه گروه 80 نفره البته از رشته های مختلف اعزام شدیم به ژاپن برای شرکت در المپیاد علمی آسیایی.
یه دختری تو گروهمون بود از تبریز. واقعا دخترهای آذری خیلی خوشگلند.منم رفتم تو نخ این دختر… ولی حراست و اینا مانع میشد کاری بکنم.ماهم با دست پر برگشتیم وطن.ازش شماره گرفته بودم.زنگ زدم و خلاصه مژده شد دوست دختر من… اونم تهران دانشجو بود. منم که بخاطر بابام وضع مالیم عالی بود ماشین خونه مجردی و مستقل…
یه روز رفتم دنبالش و ازش دعوت کردم بریم خونه من. قبول کرد رفتیم نهار و بیرون خوردیم و رفتیم خونه.مانتوشو که در آورد انگار برق منو گرفت…خدایا عجب اندامی…بغلش کردم مقاومتی نکرد لبهامون درهم گره خورد …
بردمش اتاق خوابم و در چند ثانیه لباسهاشو در آوردم خودم هم لخت شدم و روش خوابیدم. مرتب می بوسیدمش…گردن و لاله گوشش رو میخوردم… سینه هاش فوق العاده بود میک میزدم و میخوردم. اومدم پایین وای… عجب کسی!!! پاهاشو باز کردم و شروع کردم به لیسیدن و خوردن کسش… ناله های مژده میرفت هوا…کیرم داشت میترکید… انگار حالم تو خودم نبود اصلا متوجه نبودم چکار میکنم! کیرمو گذاشتم دم کسش و آروم فرو کردم توش… مژده عین برق گرفته ها از جا پرید… چشمهای وحشت زدش و اون نگاهش هنوز جلوی چشمامه. با صدایی لرزان گفت: عارف چیکار کردی!!!
انگار از خواب بیدار شدم و بلافاصله کیر خونیمو نگاه کردم…باورم نمیشد! من اینقدر بی جنبه نبودم ولی بهرحال پرده مژده رو زده بودم… دست وپاش میلرزید میترسید… سعی کردم آرومش کنم…گریه هاش تبدیل به هق هق شد… بند دلم پاره شد بغلش کردم تو آغوشم میلرزید…یه دفعه متوجه خونریزیش شد.در اثر اضطراب یا هر چیزی خون بند نمیومد همینطور قطره قطره میچکید… بوسیدمش گفتم آروم باش برم نوار بهداشتی بگیرم بیارم واست. فورا رفتم دستشویی خودمو شستم بدو رفتم ار دارخونه سرکوچه نواربهداشتی گرفتم اومدوم خونه. مژده هنوز داشت اشک میریخت. رفت دستشویی خودشو تمیز کرد و نواربهداشتی گداشت اومد تو پذیرایی نشست رو کاناپه. رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم.تو چشماش نگاه کردم گفتم نترس مژده… مثل مرد تا آخرش باهاتم! نگران نباش تو مال منی.اینو مثل مرد بهت قول میدم…
سرشو گذاشت رو سینم و چند قطره اشک ریخت… با اون رنگ پریده که داشت نمیتونستم ببرمش خوابگاه. خودش زنگ زد خوابگاه و گفت خونه دخترعموش میمونه و اجازه گرفت. بهش گفتم دوست داری بریم قدم بزنیم ؟ گفت نه پاهام سسته. ازش خواستم استراحت منه تا برم شام بگیرم بیام.رفتم یه شام مفصل گرفتم و خوردیم و اونشب مژده تو بغل من خوابید… مثل یه عروسک تو بغلم خواب بود. نگاش میکردم حس عجیبی بود دوسش داشتم…خیلی… بهش قول داده بودم.
ازش 3ماه وقت خواستم که درسم تموم بشه برم خواستگاریش . قبول کرد. اما تو اون 3ماه چه کاره که نکردم… دیگه حسابی میکردمش و مژده هم به این امید که زن من خواهد شد با من همکاری میکرد. چندین بار اشتباهی تو کسش خالی کرده بودم…
دقیقا آخرین امتحانو که دادم رفتم خونه مادرم. مژده چند روز زودتر تموم شده بود رفته بود تبریز که من هم تموم شم بریم خواسنگاری.رسیدم دیدم مامانم خندان اومد استقبالم.پرسیدم چی شده؟ گفت با راضیه خانم اینا(همسایه جدیدمون که من ندیده بودمش) راجع به دخترش صحبت کردیم امشب میریم خواستگاری…
انگار دنیا رو سرم خراب شد!!! مگه عهد بوقه چرا به من نگفته سرخود حرف زدید؟ من نمیخوامش…
خلاصه زور زدن حالا بریم اگه نپسندیدی برمیگردیم. شب رفتیم ولی … کاری شد که نباید میشد! دختره که اومد تو اتاق من ضعف کردم از بس خوشگل بود!!! انگار تمام قولهام به مژده یادم رفت. وای من همچین خوشگلی رو با این ثروت و مکنت بذارم برم سراغ یه دختر شهرستانی؟؟؟؟ مگه خرم؟؟؟!!!
اصلا نمیدونم چطور شد ظرف یک هفته عقد و عروسی شد و تمام!
مژده زنگ میزد جواب نمیدادم. خطمو عوض کردم خونمو فروختم و رفتم اون طرف شهر خونه گرفتم! بقول بچه ها من مژدهو پیچوندم رفتم سر زندگیم…
2سال گذشت. اوضاع هر روز بدتر میشد. اصلا با خانمم تفاهم نداشتم.مرتب دعوا… دخالتهای وحشتناک مادرزنم… زندگی شده بود واسم جهنم…
تصمیمو گرفتم و3سال طول کشیدتا با مصیبت طلاقشو دادم.تمام مهریه شو طلب کرد.خونه رو دو دستی تقدیمش کردم و نصف حقوقمو هم مصادره کرد! البته ناراحت نبودم حق قانونیش بود…
2سال بعد طلاق تو یه اوضاع وحشتناک روحی بودم کاملا دپرس! یه شب خواب مژدهو دیدم…همون صحنه ها که تو آغوشم هق میزد!!! از خواب پریدم هنوز انگار صداش تو گوشم بود…
خدایا من با اون دختر بیگناه چه کردم؟؟؟؟
این شکست تاوان خیانت و ظلمی بود که در حقش کردم… ولی الان بعد اینهمه سال (7سال)کجاست؟؟؟
تصمیم گرفتم پیداش کنم. ولی با چه رویی میخواستم تو روش نگاه کنم؟
زنگ زدم به موبایلش… دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد!!!
با هر زحمتی بود بعد از 2ماه از طریق بچه های المپیاد که باهم رفته بودیم آدرس خونشونو پیدا کردم و رفتم تبریز. فقط نمیدونستم چی باید بگم…
گل گرفتم رفتم خونشون. زنگ زدم… مادرش بود زیاد فارسی بلد نبود ولی زورکی این جمله رو ساخت: مژده 7 ساله از ایران رفته!گلها از دستم افتاد… حالم بد شد!مادرش برام آب آورد. نمیدونست کی هستم و با تنها دخترش چه کردم!
ازشون خواهش کردم شماره تلفنشو بهم بدن. گفتم از همکلاسهای قدیمشم میخوام ببینمش…
مادرش زنی بود مثل فرشته. با اون چادر سفید… خیلی با مهربانی دعوتم کرد داخل. برام چای آورد…نگاش میکردم چقدر مژده شبیه مادرش بود…
هرجوری بود دفتر تلفن خونشونو آورد بهم فهموند که شمارشو بردارم. وقتی خوندم چشمام از حدقه در اومد… کد 0033
فرانسه بود!
تو همون فاصله خاله اش اومد.باهاش صحبت کردم.مژده 7سال پیش موفق میشه از طریق عموش یه بورس تحصیلی بگیره بره.
باخودم حساب کردم دقیقا بعد من نتونسته بمونه و رفته…
همون روز عصر زنگ زدم…رفت رو پیغامگیر.شب دوباره زنگ زدم… در حالیکه داشت گوشی روبرمیداشت صداش اومد انگار به یکی میگفت : خیر باشه کد ایرانه…بلههههههههههههههه…
خشکم زد! دوباره گفت: الووووووووووو…
با صدایی لرزان گفتم : مژده؟؟؟؟

  • بفرمایید خودمم. شما؟
    -یه نامرد پشیمون!
    چند لحظه مکث کرد… ببخشید شما؟
  • عارف
    بلافاصله گوشی رو کوبید روش!
    بیشتر از این هم انتظار نمیرفت… دیگه هرچی زنگ زدم جواب نداد. رفتم سراغ خالش… التماس کردم آدرسشو بده. گفت فقط ادرسی که براش کارت پستال میفرسته داره.گفتم همونو میخوام.
    پرسید : چرا دنبالشی؟ گفتم : دوست دخترم بود. پرسید کی؟ گفتم دوران دانشجویی. پرسید: الان میای سراغش؟
    میخواستم زمین دهن باز کنه منو ببلعه! مردم از خجالت… التماسش کردم کمکم کنه. بی اختیار از ته دل گریه کردم. دلش بحالم سوخت کارت پستالو آورد داد بهم.
    چندین بار هم زنگ زدم جواب نداد. تصمیم گرفتم برم فرانسه. آدرسشو حالا داشتم. شهر لیون بود.
    2ماهی طول کشید با هزار مصیبت ویزاگرفتم رفتم. تو هتل آدرسو نشون دادم. یه تاکسی برام گرفتن رسوند به مقصد.
    گل گرفتم و رسیدم دم آپارتمان 20 طبقه. آدرسو نشون نگهبان پیر دادم راهنماییم کرد تا دم در . طبقه 12 واحد 45.
    نگهبان در زد… یه دختری تقریبا 30ساله درو باز کرد. نگهبان به فرانسوی چیزی گفت. دختره با برق چشماش گفت: ایرانی هستین؟ گفتم بله. من با مژده خانوم کار دارم…
    گفت: خانوم دکتر هنوز نیومدن بفرمایید داخل تا بیان! حتما از موکلینشون هستین.
    رفتم نشستم تو سالن پذیرایی…خونه شبیه یه کاخ کوچیک بود… برام نوشیدنی آورد و سعی کردم توضیح بدم از ایران اومدم مژدهو ببینم.
    از توضیحاتی که میداد شاخ در میاوردم:
    مژده تو فرانسه دکترای حقوق بین الملل گرفته و یکی از فعالین حقوق بشر و وکلای بنام فرانسه شده بود!
    یک آن در یک لحظه تمام حوادث اون سالها از جلوی چشمام رژه رفت. من مژده بچه شهرستانی رو به یه دختر پولدار خوشگل ترجیح دادم و حالا این حال و روز من بود و این تشکیلات مژده!
    بعد فهمیدم این دختر 1ساله اومده دانشجوی حقوقه تو اونجا و تبریزی هست و مژده اونو زیر پر وبالش گرفته و دفتر وکالتش یه ساختمون دیگه ست.
    بعد پرسیدم ازش مژدهمجرده؟ گفت فعلا بله ولی بزودی اینجا با یه شخص بسیار معروف ازدواج میکنه. با یک قهرمان کاراته.
    یخ کردم…
    تو همین لحظه کلید رو در چرخید و در باز شد …
    چند دقیقه تو چهره هم خیره شدیم… که ناگهان مژده با تمام قدرتش که انگار سنگینی نفرت سالها رو داشت زد توی گوشم…
    -برو بیروننننننننننننننننننن…آشغال عوضیییییییییییییییییییی…
    دستاشو گرفتم:
    -مژده فرصت بده باهات حرف بزنم…
    -وقتی فرصتش بود جیم شدی… حالا بعد اینهمه سال اومدی که چی بشه؟؟؟؟
    -جبران میکنم…
    -غلط میکنی…برو گمشو…
    -بذار توضیح بدم…
    -توضیح؟ وقتی منو که ازت حامله بودم ولم کردی رفتی توضیحی نداشتی حالا اومدی توضیح بدی؟؟؟
    -حامله؟؟؟؟
    -آره ازت 2ماهه باردار بودم که فلنگو بستی…
    -من نمیدونستم…
  • اومدم خونت… فروخته بودی…خطتو عوض کردی…تو منو ول کردی رفتی یه زن دیگه گرفتی… از مهران دوستت پرسیدم گقت دختر همسایتونو گرفتی…حالا اینجا چی میخوای؟
    -5ساله طلاقش دادم
  • این چیزی از درد من کم میکنه؟ با آبروی از دست رفتم… با یه بچه نامشروع تو شکم چکار میکردم؟ مجبور شدم سقطش کنم و از ترس آبروم از ایران فرار کنم آواره غربت بشم… درد کشیدم گشنگی کشیدم درس خوندم وکیل شدم تا نذارم حق و حقوق یه انسان به خاطر بی شرفهایی مثل تو پایمال بشه! از همون راهی که اومدی برگرد گورتو گم کن…

اومدم بیرون…
تو خیابونا راه میرفتم به خودم لعنت میفرستادم… گریه میکردم… یاد هق زدنهاش تو آغوشم میوفتادم… چه ارزون فروختمش… زندگی عاشقانه ای که میتونستم داشته باشم چه ارزون فروختمش… فقط واسه یه لحظه هوس!!!
آبروی هرچی مرد و مردونگی بود بردم… از خودم متنفر شدم!
بعد چند بار باز رفتم سراغش. به پاهاش افتادم التماسش کردم ولی قبول نکرد…نبخشید.
حق داشت! حق داشت…
با کوله باری از پشیمانی برگشتم ایران…
و یک خیانت زندگیمو جهنم کرد…!!!

نوشته:‌ عارف


👍 2
👎 3
117084 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

401564
2013-10-17 07:17:11 +0330 +0330

کلید اسرار رفته تو حلقومت/ دیگه هم نمیشه کاریش کرد:-D

0 ❤️

401565
2013-10-17 07:37:11 +0330 +0330

امان از خیانت
امان
اما خیلی قشنگ و با جرات نوشتی
آدم باید خیلی جرات داشته باشه که از خیانت خودش بنویسه

0 ❤️

401566
2013-10-17 07:39:37 +0330 +0330
NA

میگم خدا رحم کرده زیاد تو فاز دوست دختر نبودی که زرتی بردیش خونه خالی
خدا رحم کرده بی جنبه نبودی!!! هم ناخواسته پردشو زده هم ناخواسته حاملش کرده بعد میگه بی جنبه نبودم.
البته به نظر من این داستان واقی نبود یا حد اقل از زبون شخص خیانت کننده نبود
از زبون شخصی بود که بش خیانت شده و این فانتزیو داره که ادم مهمی بشه و اونی که بش خیانت کرده به پاش بیفته و التماسش کنه

0 ❤️

401567
2013-10-17 09:00:50 +0330 +0330
NA

همه میدونن این اتفاقا میوفته،ولی اغراقش زیادبود بنظرم
باخوندنش یکم حالم گرفته شد.
بعدشم “حالم تو خودم نبود” “تو حال خودم نبودم” نوشته میشد،خیلی بهتربود.

0 ❤️

401568
2013-10-17 10:12:22 +0330 +0330
NA

غجب! باور کنم؟

0 ❤️

401569
2013-10-17 10:16:25 +0330 +0330
NA

اصلا دلم نسوخت :)
خیلی هم خوب :D
تازه این یه قسمتی از تاوانته. مونده هنوز… :D
/ حالا نسترن میاد کامنت میذاره اعصاب همه رو خوووورد میکنه

0 ❤️

401570
2013-10-17 10:27:00 +0330 +0330
NA

عزیزان
ببخشید دیگه نمیشد اعتراض نکنم.
nastaran tanha عزیز دل
اخه به کدامین دلیل این همه خودت را ازار میدهی که فارسی کلاسیک و صحیح بنویسی.
به عنوان یک دوست ازت خواهش میکنم همون زبان محاوره ای رو در نگارشت انتخاب کن.
باور کن خواندن نظرات تو بسیارسخت تر است از خواندن داستانهای کم محتوای دوستان.
عاجزانه خواستارنگارش نظراتت به زبان محاوره ای هستم عزیز دل.

0 ❤️

401571
2013-10-17 11:37:48 +0330 +0330
NA

عجبببببببببببببببب!
اگه راسته که بدا بحالت !بکش هنوز از این بدترشو خواهی دید.خدا همچین تو کونت بذاره که سرش از حلقت بزنه بیرون،باور نداری بشین و تماشا کن:D اما اگه دروغه که حالمونو بدجور گرفتی !
اخه من موندم چطوری اینقده زود بعضی دخملا دور از جون خانومای شهوانی خر میشن همون قرار اول میرن خونه خالی؟والا بخدا من 7 ماه طول کشید که راضی شدم برا اولین بار با شوهرم سکس کنم!
ولی در کل ممنون از داستانت

0 ❤️

401572
2013-10-17 15:04:32 +0330 +0330
NA

دلم خنک شد خوبت شد

0 ❤️

401573
2013-10-17 15:21:01 +0330 +0330
NA

nastaran tanha درکمال تاسف باید بگم یه آدم کوته بین و بدبختی.درس خوندن ربطی به این چیزا نداره,من نوعی معدل لیسانسم 19 و 14 صدم؛خونه کسی رفتن ربطی به هرزه بودن نداره؛گاهی وقتها یه دختر ناخواسته اعتماد میکنه حتی همون روز اول,اما امان از وقتی که به اعتماد دخترونه اش خیانت بشه؛از هرچی لجن که اسم مرد روش بیزار میشه؛مرده شور هرچی حیوون کثیف مثل تو جناب عارف‏)‏‏ببرن؛یه لجن مثل تو به پست منم خورده.اه لعنت به این داستان

0 ❤️

401574
2013-10-17 16:17:08 +0330 +0330
NA

حقت بود.بايد ميداد نامزدش كونت بزاره.ديگه از اين گوها نخوريا بچه جون

0 ❤️

401575
2013-10-18 01:27:04 +0330 +0330
NA

هرچى سرت بياد حقته. بى غيرت بى وجود خالى بند

0 ❤️

401576
2013-10-18 01:31:45 +0330 +0330
NA

راستى يادم رفت اسمت و ميذاشتى قورباغه بهتر بود تا عارف

0 ❤️

401577
2013-10-18 03:17:29 +0330 +0330
NA

حالم بهم خورد ازت آشغال عوضی

0 ❤️

401578
2013-10-18 05:04:58 +0330 +0330
NA

داستان زیبایی بود ممنون

0 ❤️

401579
2013-10-18 13:28:04 +0330 +0330
NA

با این که تخیلی بود ولی قشنگ بود :-)
اورین، بازم دخدر پیدا کردی، نخبه بود، مخشو بزن ببر خونه مجردی پردشو جر بده :-)

0 ❤️

401580
2013-10-18 14:04:38 +0330 +0330
NA

خيلي قشنگ بود بعد مدت ها يه داستان خوب خوندم…
امان از خيانت
اگه جات بودم انقد التماسش مى کردم تا ببخشتم

0 ❤️

401581
2013-10-19 04:08:59 +0330 +0330
NA

“و در یک کارخانه بسیار بزرگ دولتی رئیس قسمتم.” دیگه ادامه ندادم

0 ❤️

401584
2013-11-06 14:16:59 +0330 +0330

خیلی کار بدی کردی. خیانت به دختر. لامصب تو دانشگاه چی یاد میگیرید. مسولیت پذیری یادتون نمیدند. انسانیت یادتون نمیدند. اگه داستانت واقعیه برو ازش معذرت خواهی کن تا ببخشتت. ظلم بدی در حقش کردی

0 ❤️

589220
2017-04-13 14:57:47 +0430 +0430

سلام، بسیار تاسفبار بود، عارف تو چرا؟

0 ❤️

668714
2018-01-09 20:08:29 +0330 +0330

ان شاءالله تاوان این نامردی هر ناه و هر روز این جور بدبختی ها رو تو زندگیت ببینی

0 ❤️

715142
2018-09-04 12:20:27 +0430 +0430

ایشاا… همچین آدمایی تا آخر عمر رنگ خوشی نبینن

0 ❤️

728145
2018-11-04 06:23:43 +0330 +0330

وقتی میگن حجابتا رعایت کن برا همینه …
یکی نیاد بزنه توش بره پشت سرش را هم نگاه نکنه .

0 ❤️