ورای عشقی که سِقط شد

1396/02/11

خرده های آویشنِ کف دکان عطاری جارو می کردم. بوی تند گیاه کوهی دوباره خاطره ی دختری به همین اسم رو زنده کرد. مثل من دانشجوی پزشکی بود و می خواستمش. بهش می گفتم: آخرش عطاری باز می کنم تا بوی آویشن همیشه باهام باشه. آویشن با دانشجوی دیگری رفت که لابد از من سر بود: بلند بالا و شیک پوش و شاید پولدارتر. منم درس رو نیمه کاره ول کردم و غرق شدم توی بوی دارچین و آویشن و نعناع. هنوز تو عالم خودم داشتم حسرت عشق از دست رفته رو می خوردم که صدای مشتری خاطراتم رو جارو کرد.
دختری جوان و رنگ پریده کاغذ مچاله ای جلوم گذاشت: ببخشید آقا، اینا رو دارین.
نگاهی به صورت مضطربش انداختم و نگاهی به کاغذش: افسنطین، سداس، کدوی تلخ و … همه گیاهان سقط کننده.
گفتم: راحت ترین کار اینه که این چند قلم جنس رو بپیچم و پولشو بگیرم، ولی اینا کارتو راه نمی اندازه. به ندرت اثر می کنن، وقتی هم اثر کنن خونریزی شدید دنبالشه و کار به بیمارستان می کشه. قرص هایی هست که ناصرخسرو می فروشن، اونا اثرش قطعیه ولی معمولا" جنین نمی افته باز باید بری سراغ جراح یا مامایی که درش بیاره تا عفونت نکنه.
با اطميناني که معمولا" از ناداني سرچشمه مي گيره گفت: لطفا" اگه میشه همين چند قلم رو بدین.
موقعی که می رفت بهش گفتم: من پزشکی خوندم، از رو معده حرف نمی زنم. شماره ی اینجا رو پاکت هست. سرت که به سنگ خورد تماس بگیر راهنمائیت می کنم. خرجی هم نداره. نترس مشکلت قابل حله.
یک هفته بعد تلفن کرد: دواهايي که دادين هیچ اثری غیر از دل پیچه نداشت. لطفا" بگید چکار بايد بکنم.
نترس و به سوال های من جواب بده: چند روز از آخرين پریودت کذشته؟ تست گرفتی؟ ازدواج کردی؟

  • نزدیک یک ماهه، چند مرتبه تست گرفتم همش مثبت بوده. اگه شوهر داشتم که غمی نبود.
  • جای نگرانی نیست. باید بیست روز دیگه صبر کنی تا بهترین نتیجه رو بگیری. کارش چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه. عوارضی هم نداره. برات وقت می گیرم. قبلش بهم رنگ بزن بیا همین جا.
  • پولش چقدر می شه، من یه ملیون بیشتر ندارم.
  • دکتر رفیقمه، از من پول نمی گیره. مستقیما" نمی تونی بری پیشش، چون اصلا" بدون شوهر قبولت نمی کنه.
    گفتگوی ما تمام شد بدون این که بفهمم اصلا" چرا خودمو درگیر این ماجرا کرده بودم که ممکن بود دردسر داشته باشه. شاید یه جور حس درد مشترک ناکامی تو عشق، نمی دونم.
    سر وقت با دختره که اسمش زری بود توی مطب دوستم بودیم.
    پرسیدم: پس دستیارت کجاست؟
  • تو رو می شناسه. می خواستی همه جا پر کنه چه دسته گلی آب دادی؟ دستات رو بشور، دستکش دست کن. خودت میشی دستیار. مریض رو آماده کن، سه سی سی پتدین بهش بزن تا ساکشن رو راه بندازم.
    به زری گفتم: این بد اخلاق ترین دوست منه ولی کارش حرف نداره. لطفا" لخت شو، این گان رو بپوش برو رو تخت. نترس، یه ربع دیگه سالم و سلامت می ری خونه.
    کمکش کردم پاهاشو بذاره رودسته هاي بلند طرفين تخت که مخصوص معاينه خانمها ساخته شده و امکان دسترسي دکتر يا ماما رو به دستگاه تناسلي زن آسون مي کنه. مثل بید می لرزید، با مخلوطی از ترس و شرم. پتدین رو که زدم آروم شد. دکتر از زري خواست خودش واژنش رو باز کنه که گفت حس نداره، نمی تونه. دکتر با سر به من اشاره کرد که من انجام بدم. با دقت لب های فرجش رو به طرفین کشیدم تا مجرای واژن باز شد. دکتر نازل ساکشن رو خيلي به آهستگي داخل کرد، دوبار در همه ی جهات چرخوند و بعد از سه چهار دقیقه بیرون آورد.
  • تموم شد. تا حد اکثر یه هفته خیلی کم خونریزی داری. بهتره از همین حالا نوار بذاری. آنتی بیوتیک هم برات می نویسم که یه هفته باید بخوری. برو به سلامت.
    با این که کمترین مقدار مسکن رو بهش زده بودیم هنوز یه کم بی حال بود و تعادل نداشت. از بس نحیف بود. کمکش کردم لباس بپوشه. تازه متوجه اندامش شدم. سینه هاش کوچیک بودن ولی اندام لاغر متناسبی داشت به رنگ سفید شیری. تنها چیزی که نداشتم حس سکسی بود. دلم می سوخت براش که در سن بیست سالگی تاوان عشق می پرداخت به خاطر کسی که در کمال بي مروتي درست زماني که به کمک نياز داشت ولش کرده بود.
    می خواستم برسونمش خونه ولی خیلی بهم ریخته بود. سرش رو انداخته بود پائین و بی صدا گریه می کرد.
  • هی، باید خوشحال باشی، از درد سر بزرگی خلاص شدی.
    هنوز تو شوک بود. نتیجه ی حرفم فقط گریه با صدای بلندتر بود. برگشتیم عطاری. گل گاوزبان با لیمو عمانی دم کردم تا با نبات بخوره یه کم فشارش بیاد بالا. بالاخره آروم شد.
  • دارم از نفرت و شرم منفجر می شم. کجا فکر می کردم ته عشق یه همچین افتضاحی باشه. شما رو هم به دردسر انداختم. کاش تو همون مطب مرده بودم قبل از اینکه عاجز و ناتوان فیهاخالدونم رو جلو دوتا مرد غریبه بندازم بیرون.
  • عزیزم، لخت شدن تو مطب دکتر که مايه ي خجالت نيست. باید خودتو کنترل کنی. تو جوونی، راه درازی هنوز جلو روته. خودت رو سرگرم کن به یه کاری تا این چند روز بگذره. فشار عصبی با وضعی که داری نمی خونه. ممکنه باعث کرامپ و خون ریزی بشه. دکتر احتیاتا" برات بروفن و مسکن هم نوشته که جلوی همین رو بگیره، کارش حرف نداره. باید شکرگزار باشی که دست آدم نابلد نیفتادی. اگر هم احیانا" به مشکلی خوردی که نمی خوری، با من تماس بگیر.
    وقتی مطمئن شدم روحیه اش برگشته گذاشتم بره خونه. خودمم احتیاج به یه آرامبخش داشتم، سنبل الطیب، استخدوس یا پونه ی کوهی؟ همین آخری رو دم کردم و داغ داغ با عسل سرکشيدم.
    هفته ی بعد سرگرم لیست برداری از جنس های تموم شده و تاریخ گذشته بودم که زری اومد. با یه جعبه شیرینی و یه دسته گل. شاد و خندون.
  • قابل شما رو نداره، فقط برای تشکره.
  • عزیزم، من بیشتر به خودم کمک کردم، رو زخم خودم مرهم گذاشتم. زخم تو زخم خودم بود.
  • الان که همه چی تموم شده تازه می فهمم چه لطف بزرگی در حقم کردین، بدون هیچ چشمداشتی. می خوام هر طوری شده جبران کنم. اجازه می دین بیام مغازه تون آب و جارو کنم، شیشه پاک کنم و اگه قابل دونستین تو بقیه کارا هم کمکی باشم؟
  • اینجا خودمم زیادیم، ولی به چشم. کی می تونه دست یه هم صحبت برازنده ای مثل تو رو رد کنه. یه حقوق مختصری هم در نظر می گیرم که کارت رو جدی تر بگیری. خوبه؟
    کوتاه بغلم کرد: ممنون، سعی می کنم شاگرد خوبی باشم.
    بلافاصله رفت سراغ کهنه و تمیزکاری.
  • پسره می دونه کارت به کجا کشیده؟
  • نه، مخصوصا" هیچ تماسی نگرفتم. اینجوری راحت ترم، اونم بالاخره یه ته وجدانی داره. بي خبر باشه شاید بیشتر عذاب بکشه.
  • آفرین، عاقل تر و زيرکت تر از اونی هستی که فکر می کردم. به هر حال اگه یه وقت مزاحمت شد بهم بگو. کسانی رو دارم که بشوننش سر جاش.
  • بی خود فکرتون رو بهش مشغول نکنین، قابل این حرفا نیست. یه کتاب بهم بدین که وقت بیکاری اسم و خاصيت دواها رو یاد بگیرم.
    با چنان سرعت و انگیزه ای پیشرفت کرد که بعد از یکي دو ماه می تونستم ته عطاری بشینم و لذت ببرم چطوری مشتری ها رو راه میندازه. تبدیل شدن یه آدم درمونده به یه آدم توانا یه معجزه ی زیباست. پدرش یه دفعه اومده بود عطاری واسه تشکر از بس زری تعریفم رو کرده بود.
    رابطه ي دوستانه، صميمي و ساده اي داشتيم. غير از امور مربوط به عطاري و داروها، از همه چي حرف مي زديم غير از مسايل عاطفي. ناخوداگاه هردو از کنار اين قضيه رد مي شديم. هردو سابقه ي هم رو مي دونستيم و نمي خواستيم چيز تلخي بياد وسط. اين باعث يه نوع صميميت شبه خانوادگي شده بود که نمي تونم توصيفش کنم، نه خواهر برادري بود نه عاشق معشوقي نه زن و شوهري. شايد يه دوستي ساده بود از نوع خيلي صميمي، ولي نه اينم نبود، يه چيز خيلي قشنگتري بود که نمي تونم توصيفش کنم. فقط مي دونم يه همچين رابطه اي چقدر زندگي روزمره رو شيرين مي کنه. طوري که شروع ساعت کارمون که اولش ده صبح بود يواش يواش رسيد به هشت هشت و نيم.
    چند ماهي اين وضعيت ادامه داشت. روزمون بدون هم طي نمي شد.
    بالاخره یه روز وسط هفته بهش گفتم: جمعه می خوام با خودم ببرمت کوه یه کم علف جمع کنیم، می تونی بیایی؟
  • آخ جون، غذا و مخلفات با من.
  • فقط یه کفشی بپوش که سر نخوری. وسایلت رو هم بریز تو کوله پشتی نه ساک.
    صبح زود رفتم دنبالش. مامانش سفارشم کرد: زری یه کم سر به هواست، مواظبش باشین.
    با خنده گفتم: مطمئن باشین از من دست و پا چلفتی تر نیست. می ریم طرف آدران و ارنگه، مسیر بی خطریه.
    تمام راه زری مثل بچه ها ذوق داشت. یه دفعه می گفت: وای، چقدر طولاني شد، پس چرا نمی رسیم؟ چند دقیقه بعد: میشه یواشتر بریم از منظره بیشتر کیف کنم؟
    از همون پائین دامنه شروع کردیم به جمع کردن شنگ و والک، بعدش کنگر و ریواس. زري همش در حال دو بود. مواظب بود يه بوته هم جا نيفته.
  • هي، اينجا پره والکه. واي سير و پياز هم هست. بيلچه رو بده به من. با کارد نمي تونم.
  • دختر، اينقدر هول نزن، خودتو بي خود خسته نکن. تو يه خط کنار من بيا جلو. قرار نيست که کوه رو بار بزنيم.
    بالاتر نوبت پیاز و سیر کوهی بود و بالاخره آویشن که بالاترین قسمت رشد می کنه. همه ی اینارو توی باغ هم پرورش می دن ولی طعم و بوشون از زمین تا آسمون فرق داره.
    نهار یه جای سایه ولو شدیم. اينقدر گرسنه بوديم که نفهميديم ساندويج هاي کتلت رو چطوري قورت داديم.
    گفت: نذاشتم مامانم بپزه، همه کارشو خودم کردم. خوب شده؟
  • خوشمزه ترين کتلتيه که تا حالا خوردم. اصلا" سالهاست که کتلت نخورده بودم. با اين پيازچه ها و شنگ ها خيلي حال مي ده.
    زری حسابی خسته شده بود. از بس اینور اونور دویده بود. خيلي راحت سرش رو گذاشت رو پام و زود خوابش برد مثل بچه ای که روي پای مادرش آروم می گیره. مادرانه موهاش و شقیقه شو نوازش کردم. بعد از ده دقیقه ای چشماش باز شد و دید که چطور بهش خیره شدم.
  • خيلي خوابيدم؟ خاک بر سرم، ساعت چنده؟
  • همش ده دقيقه هم نيست که خوابيدي. منم داشتم موهاتو مي جوريدم جوجو نداشته باشه.
  • کي ميريم بالاتر سراغ آويشن؟
  • هیچ وقت.
    سابقه ی منو با آویشن می دونست. روزی که پرسیده بود چرا اینقده آویشن تو مغازه جمع کردی سفره ي دلمو براش باز کرده بودم. در واقع انواع آویشن کوهای ایران رو جمع کرده بودم، از زاگرس تا البرز. پیاممو گرفت. یه خورده به چشمام نگاه کرد تا مطمئن بشه. دست انداخت گردنم، سرش رو سینه م بود، درست روی قلبم: خوشحالم بالاخره خودت رو از دستش خلاص کردی. چقده پايداري؟ چقده تحمل؟ اين قلبه يا سنگ صبور؟
    بلافاصله خودشو ازم جدا کرد و خيلي جدي گفت: یه وقت فکر نکنی برات نقشه کشیدم که جای اونو بگیرم. هرگز. دوستت دارم، خیلی هم زياد. اونقد که باورت نشه.
    لحن صداش عوض شده بود. توپ و تشري نبود. انگار با بغض بخواد همدلي کنه ادامه داد: تا آخر عمرم دوستت می مونم. ولی دور عشق و عاشقی رو واسه همیشه خط کشیدم. دوستی واقعی خیلی بالاتر از عشق بی معنیه. اینو از خودت یاد گرفتم. تا زنده باشم به اينايي که گفتم پابندم.
    بغلش کردم: بهت افتخار می کنم. من که خيلي وقته به این چیزا فکر نمی کنم. نه به عشق و نه به ازدواج نه حتا به سکس که مثل گشنگي خيلي هم دست خود آدم نيست.
    دست انداخت گردنم و آهسته تو گوشم گفت: مطمئن نیستم در مورد این آخری از این به بعد بتوني فکر نکني.
    دست در دست با کوله های پر از گياهاني که جمع کرده بودیم سرازیر شدیم. واسه ي کوه فرياد کشيديم و بلند بلند شعر “جنگلی هستی تو ای انسان، جنگل، ای روئیده آزاده…” رو دونفري خوندیم. آتش زندگی توی وجود هر دوی ما شعله ور شده بود. تمام راه اينقدر پرچونگي کرديم و سربه سر هم گذاشتيم که نفهمیدیم کی و چطور رسیدیم خونه ی من.
  • یه چایی تازه بخوریم بعد می رسونمت.
    تا من کتری آب رو بذارم رو گاز زري پريده بود تو حموم. سوراخ سمبه های خونه رو بلد بود. از خونه م به عنوان انبار عطاری استفاده می کردم و زري قبلا" چند بار واسه آوردن جنس اومده بود.
  • اجازه هست منم بیام با هم دوش بگیریم؟
  • حالا نه، ده دقیقه دیگه.
  • پس خودتو گربه شور نکن، بزار واسه من.
    تو حموم بهم گفت: نگام نکن، هرچند قبلا" منو دیدی. چیز زیادی واسه تماشا ندارم.
  • خیلی هم داری. سليقه ي من بازاري نيست که دنبال يه پرده گوشت اضافي يا يه لايه چربي بيشتر باشم. غير از اين، چیزی که چشم منو گرفته اصلا" تن و بدنت نیست، اصلا" دیدنی نیست، اصلا" قابل لمس نیست، فقط باید حسش کرد. کسي هم غير از من نمي تونه اين حس رو داشته باشه.
    به تنش صابون زدم و همه ی بدنشو با دست و تحت مراقبت يه جفت چشم مردونه سیر و سیاحت کردم: از گردن تا سینه های کوچکش، شکم صاف و باسن نقلی، رانهای لاغر و میانگاهی که ده دقیقه صرف برق انداختنش کرده بود. زری دیگه برام یه دختر درمونده یا کسی که به کمک نیاز داشته باشه نبود، زنی بود که با دوستی خالصانه و بی شیله پیله بهم کمک کرده بود تا به مرور از برزخی که چند سال پيوسته گرفتارش بودم بیرون بیام. بعدش نوبت زری بود که با تن و بدن من انس الفت بگیره. کارش بیشتر شبیه مشت و مالی بود که رخوت و کرختی سالیان رو از تنم بیرون می کشید. وقتی به پائین تنه ی آماده ی کارزار رسید گفت: نگفتم، در این مورد از حرفت مطمئن نباش؟ آماده ی درامیختن، خودمونو به جریان آب ولرم سپردیم تا هرچه اضافه بود از جسممون و هرچه زائد بود از خاطرمون پاک کنه. همونجا عشق بازیمون رو کامل کردیم. لذتی دوطرفه از یک دوستی ساده که حالا علاوه بر روحمون جسممون هم توش شريک بود و همه ی شکوهش تو سادگیش بود و بی توقعی. تن و بدنمون به هم گره می خوردن تا طناب از پای روح من و زری باز بشه و پرواز کنه به هرجا که می خواد. عشق بازی ما در هم آميختن ناب زن و مردی بود که مثل ققنوس از خاکستر خودشون دوباره متولد شده بودن.
    سالها گذشته و هنوز همون جوری با همیم. زري گاهی شب پیشم می مونه. گاهی هم سفر می ریم. همیشه هم نمیاد عطاری. یه وقتايي می ره دنبال موسیقی یاد گرفتن يا سرگرمي ديگه. خیلی دوست داره ساز بزنه و منم یه چیزی از رو کتاب بخونم.
    به نظرم اگه بهشت واقعیت داشته باشه یه چیزی تو همین مایه هاست.

نوشته: bj


👍 54
👎 2
6958 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

592995
2017-05-01 20:36:49 +0430 +0430
NA

bj ﻋﺰﻳﺰﻩ ﺩﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻴﮕﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﺍﻃﻼﻋﺘﻮ ﭼﻄﻮﺭﻱ ﺑﻠﺪﻱ ﺍﻻﻥ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﭼﻜﻴﺪﻩ ﻫﺎﺷﻮ ﺑﻴﺎﺭﻳﻢ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﻠﻲ ﻣﻄﻠﺐ ﻣﻴﺸﻪ
ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺟﻤﻼﺗﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﮔﻔﺘﻲ ﻛﻪ ﻧﺸﺪ ﻫﻤﺸﻮﻧﻮ ﺑﺰﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﻟﻤﻢ ﻧﻴﻮﻣﺪ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﺑﻴﻮﻓﺘﻪ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺟﻤﻼﺗﺖ ﻛﻠﻲ ﺣﺮﻑ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎ ﺍﺩﻡ ﻗﻠﻤﺖ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭ

2 ❤️

592999
2017-05-01 20:44:36 +0430 +0430

فوق العاده.همون وسطاش حدس زدم اینجور نوشتن فقط کار یه نفره.خسته نباشی ‏bj‏ جان.این نگاه های متفاوتت به مسائل مختلفو خیلی دوست دارم. توصیف صحنه درآمیختن هم خیلی عالی بود.واقعا دم اون قلمت گرررم

0 ❤️

593001
2017-05-01 20:45:30 +0430 +0430

دوسش نداشتم خیلی فانتزی و تخیلی بود

0 ❤️

593008
2017-05-01 20:55:05 +0430 +0430

حس خاص و پاکی قشنگی داشت…
لایک.

0 ❤️

593101
2017-05-02 09:08:29 +0430 +0430

همون آرامش و همون شیرینیه همیشگی…‌ شخصیت آقایون داستانات،بهترین و دوس داشتنی ترین شخصیت هان،که به معنای واقعی کلمه انسان هستن.
ممنونم bj عزیز…زیاد بنویس که هر روزم اگه بخونم ازت کمه… ?

0 ❤️

593121
2017-05-02 11:21:21 +0430 +0430

خیلی وقت ه مینویسی در قشنگی داستان هات شکی نیست ولی واقعا الان شمارش کردم
بعد از sasy_18 که لایک سوم رو داده.۹ لایک دیگ داری
که سرجمع میشه۱۲تا
پس اون ۱۱ تا دیگه از کجا اومده که ۲۳ لایک داری؟؟؟!
ادمین یامدیر رسیدگی کنه لطفا

0 ❤️

593123
2017-05-02 11:24:49 +0430 +0430

گریم درومد لا مصب بس که قلمت سنگینه
لایک حقته واقعا

1 ❤️

593171
2017-05-02 19:23:55 +0430 +0430

لایک شد

0 ❤️

593180
2017-05-02 20:01:14 +0430 +0430

بیجی عزیز، این آخر نوشته ات ی جوری عرفان مولانا برام تداعی میکنه، از سر عشق و ولا.
عالیه،

0 ❤️

593183
2017-05-02 20:15:30 +0430 +0430

عزیز کارت حرف نداره
لایک ناقابل تقدیمت

0 ❤️

593335
2017-05-03 09:29:18 +0430 +0430

واوو چه قلمی سرشار از لذت شدم درود بی پایان

0 ❤️

593650
2017-05-04 13:40:52 +0430 +0430

اگر بخاطرداستان شما نبود شايد مجدد اكانت نميساختم ، مثل هميشه حس خوبي از داستان گرفتم،چقدر اطلاعاتت جامع هست ، آدم كيف ميكنه وقتي يه نوشته پر بار ميخونه ، ممنون ك مينويسيد

0 ❤️

593652
2017-05-04 14:14:15 +0430 +0430

خیلی خوب بود واقعا لذت بردم :-*

0 ❤️

594322
2017-05-07 07:12:35 +0430 +0430

bj نوشته هات یه جورایی سنگین و عرفانی هستن …
بعضیاشون رو اصلا مغزم نمیتونه درک کنه ولی بعضیاشون هم کاری میکنه که تا دو روز نفهمم مغزم جا دلمه یا دلم جا مغزم …

در کل دمت گرم … من ک با نوشته هات حال میکنم

0 ❤️

594526
2017-05-08 11:45:34 +0430 +0430

پاراگراف اول رو که خوندم گفتم کار bjهستش.
تو همه داستان هات بحث سکسی قاطی نمیکنی یا سریع ازش رد میشی که این مطمئنن دلیلش مربوط میشه به خودت.
داستان های قدیمیت رو نمیدونم ولی این چندتا که خوندم تو همشون شخصیت یا طرد شده یا گذاشته رفته یا …و خلاصه در هرصورت تنهای تنهاس که اینم مطمئنا دلیلی داره که خودت میدونی فقط.
زیباست نوشته هات حس سادگی ای که القا میکنه معرکس

0 ❤️

596053
2017-05-16 05:08:56 +0430 +0430

برخلاف داستان دیگه ای ک همش از شهوت گفته بودن
داستانت خیلی قشنگ بود
فقط ی ادمی ک درد داشته باشه میتوته احساسشو ب داستان وارد کنه و تو تونستی این کارو کنی
خیلی لذت بردم واقعا دلمو لرزوند یاد خاطرات خودم افتادم
لایک داری واقعا

0 ❤️

778674
2020-11-25 16:52:25 +0330 +0330

تنها اشتباه البته از نظر من بخشی بود که عشق و عاشقی رو از زن و شوهر بودن جدا کردی.اما گذشته از این موضوع مممون بابت داستان زیبات

0 ❤️