کارن

1392/07/13

اواخر دوره دانشجوییم بود.
یه دوستی داشتم که اسمش هومن بود.زشت.لاغر.با یه دماغ کج و کوله. ولی عشق و حال زیاد میکرد.
من اما هرچند خوش سروزبون و خوش تیپ بودم ولی اون زمان تو این خطها نبودم.
یه روز هومن بهم زنگ زد و گفت کامران یکی از بچه ها با یه زنه دوسته.زنه خیلی شهوتیه شوهرش ازش جدا شده رفته استرالیا با این حال زنه فقط به همون دوس پسرش حال میده.
تلفنشو بهم داد. گفت بهش زنگ بزنمو مخ زنه رو بزنم.بعد هومن به جای من بره بازنه حال کنه.
منم تریپ معرفت گرفتمو گفتم باشه.
اسم خانومه کارن بود تو تهران زندگی میکرد.منم تو یکی از شهرستانهای اطراف.
عصر بهش زنگ زدم.
من: سلام، خانم ببخشین منزل آقای حسینی؟
کارن: نه آقا اشتباه گرفتین.
من: آخ، خانم شرمندم.
قطع کردم دوباره شمارشو گرفتم.
کارن کمی ناراحت: بعلهههه
من:ای وای باز خونه شما افتاد؟؟
کارن :آره آقا.شمارتونو بگین!
من شماره رو خوندم واسش.
کارن:شماره درسته ولی اینجا حسینی نداریم. بهتون شماره رو اشتباه دادن.
من:خانم خیلی عذر میخوام .احتمالا اشتباه یادداشت کردم.
قطع کردم تلو.
دو روز بعد دوباره زنگ زدم خونشون . گوشیو برداشت.
من:ببخشید خانم مزاحمتون میشم.یه موضوع مهمی هست که حتما میخوام باهاتون در میون بذارم.
کارن:شما همون آقایی نیستین که دو سه روز پیش همش اینجا رو اشتباه میگرفتین.
من:چرا خودم هستم .چه حافظه خوبی دارین.کی بهتون زنگ بزنم تا باهاتون در مورد اون مساله مهم صحبت کنم؟
کارن: الان بگو.کدوم مساله.
من: الان نمیتونم موقعیت صحبت ندارم.اگه بشه شب زنگ بزنم. چه ساعتی باشه؟ 10خوبه؟؟
کارن: نه اون ساعت اینجا شلوغه 12 شب بزن .ولی الان بگو موضوع چیه نگران شدم.
من:بهتون میگم فعلا باید برم.شب بهتون زنگ میزنم خدا نگهدار.
گوشیو قطع کردم.از استرس داشتم میمردم.ولی هیجان این کار خیلی بهم حال میداد.ازش یه جورایی وقت گرفته بودم.حس میکردم بهم راه میده اگه غیر این بود باهام بد برخورد میکرد.
تمام مدت داشتم فک میکردم شب بهش چی بگم زمان خیلی کند میگذشت منم تا شب کاری نداشتم .
راس ساعت 12 بهش زنگ زدم.سریع گوشیو برداشت.
کارن با صدای آروم: بفرمایین.
من:کامران هستم خوبین؟؟
کارن :ممنون.آقا تو رو خدا بگین چی شده.من از نگرانی حالم بد شده.تو رو خدا قضیه چیه؟
من:خانم نگران نباشین چیز خاصی پیش نیومده.حقیقتش من از دو روز پیش که شماره خونه شما رو اشتباهی گرفتم تا الان همش بهتون فک میکنم.صداتون تو گوشمه.نمیدونم چم شده.نمیخواستم مزاحمتون بشم ولی یه سوال میخواستم ازتون بپرسم.شما ازدواج کردین؟؟
کارن در حال خندیدن: کار مهمت این بود؟؟منو که کشتی از نگرانی تو خودت چی ازدواج کردی؟؟
من: نه دانشجو هستم 22 سالمه.
کارن باز در حال خنده: 22 سال؟؟؟من 40 سالمه ازدواج کردم طلاق گرفتم دو تا هم بچه دارم.
من:جدی؟؟؟؟؟ باورم نمیشه . فک کردم حداکثر 20 سالتونه.آخی !! چرا جدا شدین ؟ ناراحت شدم اینو گفتین.
کارن که کم کم داشت میومد تو خط: دیگه زندگیه دیگه شوهرم رفت خارج الان 5 سالی میشه. اونجا زن گرفت . منم ازش جدا شدم . الان هم با دوتا بچم و پدرم که پیر شده زندگی میکنم.
من مثلا تعجب کردم : دوتا بچه؟؟ باورم نمیشه…
کارن:خب حالا راستشوبگو شمارمو از کی گرفتی؟؟
من با تته پته : راستش شمارتونو اون روز اشتباهی گرفتم بعد از صداتون خوشم اومد بعد دوباره زنگ زدم بهتون.
کارن: دروغ نگو.منو نمیتونی بپیچونی.ببین دو تا راه داری یا واقعیتو بگی .که در این صورت اعتماد منو جلب میکنی. یا رو همین حرفت اصرار کنی. منم تلفنو قطع میکنم.چون میدونم داری الکی میگی.
من بعد از کمی فکر:راستش شمارتونو یکی از هم دانشگاهیام بهم داده.
کارن:اسمش چیه؟
من : اسمش هومنه.هومن خدابنده.
کارن:اون ایکبیری؟؟عجب نفهمیه چرا این کارو کرده؟؟
من:والا ازم خواست باهاتون حرف بزنم بعد قرار بذارم ولی اون بیاد سر قرار.
کارن: تو هم قبول کردی؟؟
من: آره.آخه از شما خیلی خوشش میاد.
کارن: خیلی ساده هستی اون با دوس پسرم علی دوسته این نقشه رو کشیدن منو امتحان کنن تو بهش گفتی که به من زنگ زدی؟؟
من: نه چیزی هنوز نگفتم.
کارن:خوبه بگو هرچی زنگ زدی من جواب ندادم بهت و قطع کردم.
من:باشه هرچی شما بگین ولی حس میکنم هومن از شما خوشش میاد و دارین اشتباه میکنین.
کارن: من اشتباه نمیکنم هومن هم تازه ازمن خوشش بیاد محاله تحویلش بگیرم.ببین نکنه بهم کلک بزنی. همینو که گفتم انجام بده.تا ببینم چی میشه.یادت باشه کار درستی نیست با آبروی مردم بازی میکنی.
من:خانم من قصدم آبروریزی نبود.
کارن:خب حالا هرچی.اگه کار نداری من برم بخوابم خستم.
من:باشه مزاحمتون نمیشم.
کارن:خداحافظ.
قطع کردم تلفنو.
از دست خودم عصبانی بودم.مس بچه مدرسه ایی ها همه چیزو گذاشته بودم کف دستش.
فرداش هومن بهم زنگ زد گفتم زنه راه نمیده تا فهمیده قصدم دوستی هستش هرچی زنگ میزنم قطع میکنه.هومن گفت دیگه به اون شماره زنگ نزن.منم گفتم باشه.
دو هفته از اون موقع گذشت.ساعت 11 شب بود.یهو به خودم گفتم این چه کاری بود من کردم؟آخه هیچ احمقی از این کارا میکنه؟هم دوستمو لو دادم هم خودم نتونستم کاری بکنم. تو این فکرا بودم.
حوصلم هم سر رفته بود.میدونستم حدود ساعت 12 کارن میتونه حرف بزنه گوشیو برداشتمو بهش زنگ زدم.
بعد از 6 یا 7 تا زنگ گوشیو برداشت با صدای خواب آلود گفت بله؟؟فهمیدم خوابیده بوده ترسیدمو قطع کردم.
ولی ده دقیقه بعد دوباره وسوسه شدمو زنگ زدم اینبار ظاهرا خوابش پریده بود.
کارن:بله
من: سلام کارن خانم. کامران هستم.
کارن با صدای مشتاق: سلاممم…کامران جان خوبییییی؟؟ کجایی؟؟ چرا بهم زنگ نزدی؟؟
من: راستش نمیخواستم مزاحمتون بشم چون کاراون شبم اشتباه بود. ولی امشب خیلی به یادتون بودم واسه همین یهو تصمیم گرفتم تماس بگیرم.
کارن:نه عزیزم.این حرفا چیه؟ تو باعث شدی علی و هومن رو بهتر بشناسم بر عکس ، من متوجه شدم تو خیلی پسر خوبی هستی .چون اگه مارمولک بودی به اون راحتی واقعیتو نمیگفتی.
من:جدی؟ازم خوشتون اومده؟؟
کارن:آره من همیشه دنبال یه پسر جوون و ساده بودم که علی خورد به تورم ولی از بد شانسی ناتو از آب در اومد.
من:راستش منم از شما خوشم اومده.من کلا از زنای سن بالا خوشم میاد به سن پایین ها حس زیادی ندارم.
کارن:جالبه چون من برعکس تو هستم با سن پایینتر حدود 20 یا 30 خیلی حال میکنم و از مردای مسن بدم میاد.
من: کارن خانم پس من شبا بهتون زنگ میزنم موقعیت دارین که آره؟
کارن : آره همیشه موقعیت دارم ولی اگه زنگ زدی غیر خودم هرکی گوشیو برداشت قطع کن.در ضمن به هومن چیزی نگو چون صاف میذاره کف دست علی و رابطمون بهم میخوره.
من: باشه خیالتون جمع .
کارن :خوب کامران جان کاری نداری؟؟
من :نه خداحافظ
تلو قطع کردم.از خوشحالی نمیتونستم رو تخت دراز بکشم.باورم نمیشد.چه خوب پیش رفت قضیه.
یه کم خیالپردازی کردم تا خوابم برد.صبح رفتم دانشکده.حدود عصر برگشتم.
یه غذا خوردمو از بس خسته بودم خوابم برد .حدود 8 شب بیدار شدم.کارامو انجام دادم تا شد ساعت ده شب.
دوباره زنگ زدم به کارن.
من:علو سلام کارن خانم خوبین؟؟
کارن :سلام عزیزم تو چطوری؟چقد دیر زنگ زدی امروز همش تو فکرت بودم.
راستی دقت کردی اول اسم هردومون (کام) داره؟؟
من: نه متوجه نشده بودم.
کارن :تو چه جور دانشجویی هستی که این چیزای به این سادگیو نمیفهمی.راستی یه سوال!!
من:جان بپرسین.
کارن: دوس دختر داری؟
من: نه
کارن: راستشو بگو یعنی تا حال نداشتی یا بهم زدی.
من: راستش با یه نفر یک سال دوست بودم ولی بینمون بهم خورد چون واسش خواستگار اومده بود منم موقعیت ازدواج نداشتم.
کارن : باهاش رابطه داشتی؟
من: آره تا حدودی.
کارن: تا چه حدی؟
من:سطحی.
کارن:سطحی یعنی چقد توضیح بیشتری بده.
من:آخه چه جوری بگم سطحی دیگه. چه جوری توضیح بدم؟؟
کارن( با صدای شهوتناک) : باهاش لب میدادی وبا سینه هاش ور میرفتی یا بیشتر؟؟
من با تعجب: نه همون اولی.
کارن:خجالت نکش درست حرف بزن اونقدم منو شما شما خطاب نکن. یعنی تا بحال با هیچ زنی حال نکردی؟
من: نه تاحال پیش نیومده.البته خودم هم زیاد دنبالش نبودم.
کارن:یعنی آدم سکسی نیستی؟
من:چرا خیلی شهوتیم ولی تجربه سکس با یه زن رو نداشتم.
کارن:الان لباس چی پوشیدی؟
من (با تعجب و هنگ کرده) : رو تخت دراز کشیدم. فقط شورت پوشیدم .چطور ؟
کارن:اوفففف من لباس خواب تنمه. میخوای سکس با زنا رو تجربه کنی؟
من : آره ،احساس میکنم صدات یه جوریه .شورت و سوتین هم پوشیدی؟
کارن: آره میخوای در بیارم؟
من: آره در بیار.
کارن : دوس داشتی الان من تو بغلت بودم؟
من:آره.از خدام بود.
کارن :از دیشب که باهات حرف زدم تحریکم ولی نمیدونم میشه بهت اعتماد کرد یا نه ؟
من:چرا نشه من هیچ شیله پیله ای تو کارم نیست و مبنای دوستیم باهات صداقت و راستگوییه.
کارن:قد و وزنتو بهم بگو.
من:قد 180 وزنم هم 82
کارن :چاقی؟
من :نه استخون بندیم درشته.
کارن: خوبه از مردای قوی خوشم میاد حوصله این ریزه میزه ها و لاغرا رو ندارم .بدنت شق شده؟
من : آره بدجوری باد کرده.
کارن:منم دستم تو شرتمه.خیسه خیسه.وای دارم با خودم ور میرم تو چی؟؟
من : کیرم تو دستمه .دارم کیرمو میزنم.
کارن:کیرت کلفته؟
من با یه حالت اغراق آمیز: آره .کلفته!!
کارن: وایییی کاش اینجا بودی کیر کلفتت رو واست میخوردم . ساک زدن دوس داری؟؟
من :آره.مینداختم کیرمو تو دهنت جوری که حال کنی.
کارن : تو کدوم شهرستان هستی؟
من: مهرشهر.
کارن:ماشین داری؟؟
من:نه ولی ماشین پدرم هست چطور؟؟
کارن:رانندگی بلدی؟ میتونی بیای تهران؟خونمون تو تهران پارسه.
من : الان؟؟ بیام به نظرت؟؟
کارن :آره .اگه همین الان بیای تا صبح همه چیو بهت یاد میدم.ولی دهنت باید قرص باشه.
من:باشه حتما. آدرستو بده.
مس جت از جام بلند شدم. هیجان و استرس پاک خل کرده بود منو.رفتم سوییچ ماشینو از رو میز برداشتم.ماشینو خلاص کردمو هل دادم بی صدا از خونه بیرون.تو کوچه روشنش کردمو برو که رفتیم. همه جا تاریک بود با سرعت هرچه تمام رفتم به سمت تهران و تهران پارس.
سر کوچه خونه کارن اینا یه باجه تلفن بود.طبق قرار از اونجا بهش زنگ زدم.
پرسید : کجایی؟؟ گفتم : سر کوچه.
گفت : ماشینو جلو خونه پارک کن بیا من دم در هستم.خونه سه طبقه هستش میریم بالا پشت بوم اونجا لوازم خواب هست . تابستونا گاهی شبا رو پشت بوم میخوابیم.
قطع کردم.ماشینو پارک کردم.رفتم سمت در خونش.
پاهام میلرزید.درو هل دادم یه ذره باز شد.پشت در بود.رفتم تو.تا دیدمش یه سلام کردم و بی معطلی بغلش کردمو باهم لب دادیم.
وایییی باورم نمیشد.یه زن خیلی کیر شق کن با موهای بلوند.لبای قلمبه با یه لباس خواب که روش مانتو پوشیده بود.لبامون بدجوری گره خورده بود تو هم.
تمام لب و دهنشو داشتم میخوردم .اونم محکم سرمو نگه داشت بود و داشت میخورد لبامو.
اصلا نمیتونستم لباشو ول کنم.باورم نمیشد تیکه به اون نابی تو بغلمه.بوی عطری که زده بود منو بیحال میکرد.رژ لبش از بس خوشمزه بود طعمش هنوزم تو دهنمه.بدنش خیلی خوشتراش بود.قد حدود 165 ولی خوش استیل .وای اگه همچین تیکه ای رو تو خیابون میدیدم محال بود جرات کنم حتی برم بهش سلام بگم چه برسه لب و سکس.
تو گوشم خیلی آروم گفت بریم بالا.
پاورچین پاورچین از پله ها رفتیم بالا تا رسیدیم به پشت بوم.من اصلا طاقت نداشتم ، همونجا دم در شروع کردم لباشو خوردن.داشتم میخوردم لباشو که تکیه داد به دیوار.یهو دیدم همه جا روشن شد.وحشت کردم.ظاهرا تکیه داده بود به کلید برق و چراغ پشت بوم روشن شده بود.چراغو خاموش کردم.
منو محکم بغل کرد.هی قربون صدقم میرفت.دکمه های پیرهنمو باز کردم.سرشو گذاشته بود لای موهای سینم.
دستشو گذاشت رو کیرم.زیپ شلوارمو باز کردو کیرمو که حسابی گنده شده بود آورد بیرون و تو دستش گرفت.راستش داشتم میمردم اگه تکون میخوردم آبم میومد.
دیدم یه تخت چوبی کناره دیواره ، بردمش روتخت دراز کشیدیم.
دیوونه وار شروع کردم به خوردن سینه هاش حسابی داشت آه و ناله میکرد.
بهم گفت بیا لای پاهام .پاهاشو باز کردو کیرمو گذاشت رو سوراخ کسش.گفت فشار بده و آروم عقب جلو کن تا جا باز کنه.دو سه تا تلمبه که زدم .
کسش باز شدو کیرم لیز خوردو تا ته رفت تو سوراخش.اومدم تلمبه بعدیو بزنم که آبم کامل تو کسش خالی شد.
حس کردم به اندازه یه استکان آب دادم.بهش گفتم ارضا شدم ولی چند دقیقه اگه صبر کنه بازم میکنمش.
یه کم ناراحت شد.رفت خودشو شست.منم کیرمو تمیز کردم.اومد کنارم رو تخت دراز کشید.دوباره شروع کردیم به لب دادن.این بار کمی آرومتر شده بودمو چشمام باز شده بود.خیلی حرفه ای سینه هاشو خوردم و بعد رفتم پایین شروع کردم به خوردن کسش.
چوچولشو میخوردمو دست میکشیدم به ران پاهاش.دیدم داره کسشو محکم میماله به دهنم دوباره رفتم لای پاهاش.کیرو فرستادم تو سوراخش و شروع کردم به تلمبه زدن.چون یه بار آبم اومده بود دیگه خیالم جمع بود که از این به بعد دیر ارضا میشم و حالا حالاها میتونم بکنمش.
حدود پنج دقیقه گاییدمش.مس مار به خودش میپیچید.زیر گردنم رو لیس میزد و با قدرت اونجا رو میمکید.منم پشت هم تو سوراخش تلمبه میزدم.یه جورای فک کردم استعداد خلاف دارم که اینقد سریع کارام پیش رفته.
جاهامونو عوض کردیم.من اومدم زیرش. نشست رو کیرم.
شروع کرد چوچولشو مالوندن به بالای کیرم.پشماشو نگاه کردم.ظاهرا پشماشو مس موهاش رنگ روشن زده بود چون طلایی به نظر میرسید.
من دستامو دراز کرده بودمو داشتم نوک سینه هاشو میمالوندم.
بعد از چند دقیقه ، حرکت کس و کونشو سریعتر کرد و با یک سری آه و ناله آبشو آورد.
تا صبح یه بار دیگه کردمش.
وقتی برگشتم خونه همه داشتن بیدار میشدن.
پدرم پرسید کجا بودی؟ البته با لحن صمیمانه!! (چون من کلا تا اون زمان بچه سربراهی بودم .)
گفتم صبح اول وقت رفتم واستون حلیم خریدم.
پدرم تعجب کرد ، ولی خوشحال شد.
تا یک سال کارن رو هفته ای یکی دو بار میکردم.کارن به معنای واقعی از دادن لذت میبرد،جوری که گاهی فک میکردم موقع دادن بیهوش میشه.
حدود دو سه سال بعد شنیدم همون علی علیرغم اختلاف سنی ده ساله با کارن ازدواج کرده.
شاید وقتی من به هومن گفتم که زنه راه نمیده خیالش جمع شده ، در نهایت کارن رو گرفته.
شایدم چون کارن وضعیت مالی روبراهی داشت ، تو سکسم که کامل کامل بود .نمیدونم.

نوشته:‌ خدای مردان


👍 1
👎 0
67512 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

400684
2013-10-05 07:27:54 +0330 +0330

داستانت خوب نه ولی جالب بود
و مدل نگارشت هم خوب بود
فقط یکم خالی بندی توش بود که خیلی تو ذوق نمیزد
من تو هیچ نظری فحش نمیدم ولی طبق سنت دیرینه اینجا داستان بدون نظر که فحش توش باشه نمیشه
پس میسپارمت به دوستان عزیز
موفق باشی

0 ❤️

400685
2013-10-05 07:40:33 +0330 +0330

با نظر این دوست تحت تعقیب قبلی موافقم/
اما خط آخر یه جای سوال داشت، چرا اسم انتخابی “خدای مردان” بود! :-D

0 ❤️

400686
2013-10-05 13:15:02 +0330 +0330
NA

کارن و کامران هر دو " کام" دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

400687
2013-10-05 14:16:33 +0330 +0330
NA

اونقدر که اول داستانو کامل توضیح دادی خود سکستونو توضیح ندادی. اگه بیشتر آبو تابش میدادی بهتر بود

0 ❤️

400688
2013-10-06 08:25:58 +0330 +0330
NA

خدای شاعران!!!

گاهی که از اینطرفا رد بشم یه نگاه سرسری می ندازم و گاهی از اون گاهی! کامنتی هم ثبت می کنم(که الان یکی از همون مواقعه) داستان به جز چند تا ایراد جزئی مشکل خاصی نداشت حتا می شه گفت خوب هم بودولی یه چیز قابل توجه و بحث نامگذاری نویسنده برای خودش بود!
می دونید بعضی وقتا بعضی اسمها یه جورائی لج آدمو در می اره , بذارید یه ماجرای جالب واقعی براتون بگم که خالی از لطف نیست و با موضوع هم مرتبطه:
دكتر مهدی حمیدی شیرازی در ادبیات فارسی دكترا داشت و در ادبیات سبك قدیم برای خودش معقول آدمی است. یک شعر از او هم در حافظه‌ی این ملت مانده است. شعر مرگ قو (شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد) آن مرحوم به همان اندازه كه در شعر كهن پایمردی می‌ورزید، دشمن سرسخت شعر نو و به خصوص نیمای خدابیامرز بود. هر جا هم می‌نشست به نیما و پیروان‌اش می‌تاخت. چند باری هم در شب‌های شعر بسیار بی‌ادبانه با این پیرمرد تا كرده بود. این قضیه طبیعتن در شاگردان نیما بسیار تاثیر كرده بود. مضمون غالب اشعار حمیدی شیرازی هم مسائل عاشقانه و رمانتیك بود. و شعری سروده بود به عنوان "محاکمه معشوق"برای معشوقه اش گویا به نام منیژه ، و در بیت آخر اینگونه گفته بود:((گفتم ای دلدار ناز کم کن عشوه کم کن
**گر تو شاه دخترانی من خدای شاعرانم !!!)) همین فرصت مناسبی به دست احمد شاملومی‌دهد تا حمیدی شیرازی را هجو كند . شاملو سوژه‌ی خود را شكار كرده بود. شعری سرود و با طنز ناز خود شاعر را هجو كرد؛ شعری با عنوان “برای خون و ماتیک”. قسمتهای کوتاهی برایتان نقل می کنم:

بگذار عشق ِ این‌سان
مُردارْوار در دل ِ تابوت ِ شعر ِ تو
ـ تقلیدکار ِ دلقک ِ قاآنی ــ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف‌زن
بی‌شرم‌تر خدای همه شاعران بدان!


گوری ز شعر ِ خویش
کندن خواهم
وین مسخره‌خدا را
با سر
درون ِ آن
فکندن خواهم
و ریخت خواهم‌اش به سر
خاکستر ِ سیاه ِ فراموشی…

و نیز شعر ِ من
یک‌بار لااقل
تصویرکار ِ واقعی چهره‌ی شما
دلقکان
دریوزه‌گان
“شاعران!”
الان البته هردوی این ادیبان در میان ما نیستند و قصد من هم از نقل این ماجرا شخم زدن اختلافاتِ گذشتگان علی الخصوص درگذشتگان! نبود . شاید تلنگری بود دوستانه به عزیز نویسنده ،برای دقت بیش از پیش در انتخاب اسامی و القاب و عناوینی اینچنین که حساسیت هر کس را تحریک می کند.!!!
---------------------------------------------------------------------------------

  • پ.ن:این ماجرا را سابق بر این ,به مناسبتی دیگر در تاپیک “از هر دری سخنی” هم گفته بودم ولی با نگارشی کاملن مجزا و متفاوت با این نوشته
0 ❤️

400689
2013-10-07 01:20:51 +0330 +0330
NA

دوست من ، آقای seven، یکی از مصادیق واقعی دنیای آزاد ، مخصوصا این روزها ، فضای مجازی هستش که اینترنت در اختیار ما کاربران گذاشته ، در این فضا عموما اولین چیزی که از ما خواسته میشه نام کاربریه ، هر کسی آزاده هر اسمی هرچیزی که دوس داره برای خودش انتخاب کنه یکی مس شما یه عدد انتخاب کرده واسه آیدیش ، یکی اسم آلت تناسلیشو گذاشته منم نوشتم خدای مردان.
من از حق آزادی خودم استفاده کردم برای این نامگذاری.
اما شما از کدوم حق استفاده میکنین برای ممیزی کردن دیگران ؟ اگر من یه اسم کاربری انتخاب میکنم مربوط به خودمه ، اما روی چه اصلی شما خودتون رو اما ، محق میدونین که در مورد آیدی و اسم دبگران نظر بدین؟ و یا پند و اندرز بکنین.
اصلا سوال اینجاست این آیدی چرا باید شما رو ناراحت کنه که یه کامنت طولانی با یه مثال طولانی تر زیر داستان بزارین؟
تازه اونم مثالی که هیچ ربطی نداره.
اما، این اتفاقا باید توضیح داده بشه که همه یاد بگیریم در کار دیگران دخالت نکنیم.
متاسفانه یکی از نماد فقر فرهنگی در جامعه ما احترام نذاشتن به حقوق دیگران مسخره کردنشون و دخالت در اموری هستش که به هیچ وجه به کسی مربوط نیست و امور شخصی محسوب میشه.
من به عقیده شما احترام میزارم ولی لازم دونستم اینجا توضیح مختصری بدم.
چون انتخاب هر نوع نام کاربری برای افراد مطلقا به شما مربوط نمیشه.
اگر این آیدی یا آیدی های مشابه ناراحتتون میکنه باید دلیلش رو در وجود خودتون بررسی کنین.
باسپاس.

0 ❤️

400690
2013-10-07 02:35:14 +0330 +0330
NA

خوب بود تا آخرش خوندم

0 ❤️

400691
2013-10-07 18:47:25 +0330 +0330
NA

چقد سلیقه من با بقیه متفاوته. داستانایی که همه میگن خوبه از نظر من بده داستانایی که همه میگن بده از ظر من خوبه!!

0 ❤️

400692
2013-10-08 01:47:33 +0330 +0330
NA

یارو کارو زندگیش ول کرده اومده در مورد آیدی ما تموم جونیشو گذاشته در طبق اخلاص ،اما من یه توصیه دارم
والا بلا یه دکتر خوب یا یه قرص !! خیلی میتونه کمکت کنه .جای دردشم بده پانسمان کنه.

0 ❤️

400693
2013-10-08 07:07:11 +0330 +0330
NA

[quote=خدای مردان یا ناخدای مردان!!!]یارو کارو زندگیش ول کرده اومده در مورد آیدی ما تموم جونیشو گذاشته در طبق اخلاص ،اما من یه توصیه دارم
والا بلا یه دکتر خوب یا یه قرص !! خیلی میتونه کمکت کنه .جای دردشم بده پانسمان کنه.[/quote]
من امیدوارم که این تعبیر “یارو” را خطاب به شخص من نوشته باشید که در اونصورت مهم نیست و قابل گذشت. چون از حق خودمه .ولی اگه خطاب به دوست فاضلم Anonymous1 بزرگ نوشتید معلوممان کنید که کمی شما را با واژه های لمپنانه ی زیبا مزین کنم ! حضرت خدا! یه دوست قدیمی و بزرگسال یکبار اون ضرب المثل معروف انگلیسی را برام گفت که آویزه گوش کردم بد نیست شما هم گوشه چشمی داشته باشید! همون که می گه اگه دیدی چند نفر خفت گیرت کردند و دارند به زور … بله!! مقاومت نکن و لذتتو ببر!!! شما هم همینکارو بکن دوست من ! اگه من با یزدان راد قهرمان پرورش اندام سابق ایران دعوام بشه به جای تلاش مذبوحانه عذر خواهی می کنم وخلاص چون راه عاقلانه اینه! پس توصیه شما را به خودتون بر می گردونم که دقت کنید روانپزشکا برای درمان همین مشکلات رفتارهای غیر عقلی درس خوندند! مراجعه ای بفرمائید. اگر دوست داشتید پیام خصوصی بدید خودم براتون وقت بگیرم !
راستی قرص خوردنیه و درد نداره اون آمپوله که جاش درد می گیره!(اشاره به افاضات شما در کامنتی که نقل قول کردم!)
این بحث از نظر شخص من همینجا تموم می شه و دیگه پاسخی نخواهم نوشت
زیاده جسارت است…

0 ❤️

400694
2013-10-08 08:47:41 +0330 +0330
NA

یه نفر یه آیدی خیلی توپ واسه خوش ساخته ، میدونم حالت گرفته میشه واسه همین نمیگم زیر کدوم داستان کامنت گذاشته ، تو که بیکاری بگرد پیداش کن یه بار با رنگ سبز یه بار با آبی یه بار با قرمز واسش کامنت بذار ادایی آدمهای همه چی دونم در بیار . زود باش ، خودتو سبک کن.

0 ❤️

400695
2013-10-09 02:35:21 +0330 +0330

خوب بود، بنویس . . . . . . . . . . . . .
از داستانت خوشم اومد ولی آخرش کمی تخماتیک و آبگوشتی شد. کارن که گفت از علی خوشش نمیاد پس چطور شد که باهاش ازدواج کرد؟

0 ❤️

400696
2013-10-09 18:33:50 +0330 +0330
NA

این دیگه کیه ؟ بالای 200 خط کامنت گذاشته ، از داستانی که من نوشتم هم بیشتر .
ولی خودمونیم اونقد جوابت رو دادم تا شروع کردی به بی ادبی .
هدف هم از اول همین بود، میخواستم مجبور بشی ، شخصیت واقعیت رو نشون بدی.نشون بدی از چه قماشی هستی.
حالا هم دیگه نیازی نیست اگه بازم کامنت گذاشتی جواب بدم.خوش باش تو عوالم خودت.

0 ❤️

400697
2013-10-10 13:45:57 +0330 +0330
NA

ایشون همون کسیه که شما روی غائطش اسکی رفتی و “دیگه جوابت نمیدم” رو مثل میمونهای جنگلهای افریقا از اون تقلید کردی وگرنه چه لزومی داشت این کامنت رو با اون یکی عوض کنی؟؟؟
[quote=خدای مردان در 18مهر 92 ساعت 2:05دقیقه] ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﯿﻪ ؟ ﺑﺎﻻﯼ 200 ﺧﻂ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ، ﺍﺯ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻫﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ .
ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮﻧﯿﻢ ﺍﻭﻧﻘﺪ ﺟﻮﺍﺑﺖ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ شخصیت واقعیت رو نشون بدی .[/quote]
برادر این یادت باشه همیشه قبل از اینکه چیزی تفت بدی و تلاوت کنی از مغز نداشته خودت کار بکش و راجبش اندکی تفکر کن البت اگر فکر کردن بلد باشی بالام جان

0 ❤️

400698
2013-10-10 13:54:21 +0330 +0330

کا دست از سر این بیچاره وردارید خو :D

0 ❤️

400700
2013-10-10 14:00:29 +0330 +0330

راس میگی بوخودا =))

0 ❤️

400702
2013-10-10 14:04:11 +0330 +0330

بین داستانای چرند این روزای سایت داستان تو خوب بود داوشی
سه تا قلب حرومت کردم :D

0 ❤️

761528
2019-04-16 06:10:29 +0430 +0430

خوب نوشتی .میتونه واقعی باشه .چون با این تیپ زنها برخورد داشتم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها