کون خواهرزنم کلثوم (۱)

1401/12/18

سلام خدمت همه…
این داستان ممکنه طولانی باشه… از دوستان عذرخواهی میکنم ولی خواستم که داستان تا میتونم با جزئیات باشه…
اسم من جاوید و 28 سالمه. تو یکی از شهرهای جنوبی که زیاد بزرگ نیست زندگی میکنم. قبل از اینکه به شهر بیایم تو روستای پدری دوران کودکی و نوجوانی رو گذروندم تو روستا هم بود که عاشق همسرم شدم و بعد از اتمام دانشگاه و سربازی با هم ازدواج کردیم،زندگی ما بر پایه عشق و علاقه زیاد شکل گرفت چون از نوجوانی همدیگه رو دوست داشتیم تا بلخره که وقتش شد و خواستگاری و بعد هم ازدواج کردیم و از روستا به شهر مهاجرت کردیم منم داخل یه شرکت پالایشگاهی مشغول به کار شدم در یکی از شهرهای صنعتی که یه ساعت با شهرمون فاصله داره. خانواده خانمم پر جمعیت و تعداد دخترا 5 نفر هست که همه ازدواج کرده و خانمم من از آخر دومی هستش و قبلش خواهر 36 ساله اش کلثوم هستش که داستان من با کلثوم رقم خورده. کلثوم نسبت به همه قدی یه کم بلندتر و اندام فوق العاده سکسی و زیبا داره که من مدتی بعد از ازدواجم و آشنایی بیشتر بهاش به این نتیجه رسیدم که اصلا نمیتونم از فکرش بیرون بیام. با اینکه واقعا به خانمم خیلی علاقه دارم و اونم همینطور و هیچ وقت چه مسائل سکسی و غیره با هم مشکل تداشتیم ولی فکر کلثوم مثل یه سرطان افتاد به جونم. خانواده خانمم یه خانواده معتقد هستن نماز و روزه و کلا تو این بحث ها خیلی حساس هستن البته با این وجود فضای صمیمی و گرمی بین همه وجود داره و من با خانواده های خواهر زنام رفت و آمد و مداوم و شب نشینی های همیشگی داریم و همیشه تو شب نشینی ها و سفرها و کلا با هم بودن ها من چشمم پیش کلثوم و اینکه وقت بیشتری رو با اون بگذرونم، کلثوم زنی مهربون و خوش خنده ای هست و اندامش از نظر من یکی که بی نقصه.یه قد 170 با یه کمر باریک و سینه های جم جور و صورتی صاف با گونه های درشت که لبخندشو خیلی قشنگ میکنه و از همه مهمتر یه کون فوق العاده خوش فرم و گرد که همیشه زیر مانتو خودنمایی میکنه، البته کلثوم همیشه سعی میکنه مانتو های گشاد بپوشه که این وضعیت کونش تو دید نباشه که بعدا هم گفت ک به اسرار شوهرش این کار رو میکنه،شوهرش داوود راننده یه شرکت توضیع لبنیات تو شهر خودمونه که بار به شهرهای خارج از استان حمل میکنه و بعضی وقت ها تا دو سه روز بیرون از استان بار میبره،خونه اونا تو حاشیه شهره تو یه روستا کوچیک که یه رب با شهر فاصله داره و اطرافشون زمین های کشاورزی هست که شغل اکثر مردم هم همین کشاورزیه و بخاطر زمین هایی که دارن اونجا موندگار شدن،کلثوم هم زمین هایی که دارن رو هر سال سبزی و حبوبات میکارن و ایطو هم خودش رو سرگرم میکنع و هم کمک خرج زندگیشونه.یه پسر کوچیک 6 ساله هم دارن پوریا که کلثوم برا بزرگش کردنش کلی از لحاظ روحی تحت فشار بود که بعدا هم همین مسئله باعث سردی بین خودش و شوهرش شده بود و تا بحث و دعوا هم پیش رفته بودن که البته این جور مسائل رو تو منطقه ما که همه ریشه روستایی داریم با همنشینی بزرگتر ها خاتمه میدادن ولی کلثوم همیشه دردل و حرفاش رو چه با پیام و چه وقت هایی که وقت میشد برام میگفت و همیشه از وضعیت زندگی که داشت ناراضی بود و تمام حرفش این بود که شوهرش تو هر مسئله ای که بگه درکش نمیکنه و این حرفا. منم همیشه بهش دلداری و امید میدادم. تو این چند سالی که من ازدواج کردم با کلثوم بیشتر از بقیه راحت شده بودم و همیشه اگه مشکلی یا حرفی چیزی بود به هم میگفتیم،کلثوم خیلی بهم اعتماد داشت و همه حرفاش رو میزد و از مشکلش با شوهرش میگفت که با هم گرم نیستن و نمیدونه چطور این رابطه رو درست کنه. یه بار که بهم پیام میدادیم و بحث همین بود. بهش گفتم کلثوم ببین تو زندگی زناشویی اصل و پایه همه چیز رابطه جنسیه اگه این رابطه گرم باشه زندگی دلنشین و رابطه خیلی صمیمی و دلخواه میشه با شوهرت. اونم کاملا قبول داشت و میگف که چقد داوود دوسش داره ولی کلا بعد از به دنیا امدن پسرشون دچار یه سردی شده که از رابطه جنسی به کلی بدش میاد و گاهی وقت ها تا دو سه هفته هیچ رابطه ای با هم ندارن و کلا از رابطه فقط در حد بوس و بغل کردن رو دوس داره اونم بخاطر محبتی که به شوهرش داشت و بقیه رابطه حس خاصی نداره.منم از فرصت استفاده میکردم و میخواستم کامل با روحیاتش آشنا بشم.ازش پرسیدم ببخشی اینو میگم ولی تو رابطه ارضا هم میشی؟ که گفت بیشتر وقت ها نه خیلی کم پیش میاد و زیاد اهمیت نمیدم و تحمل میکنم تا شوهرم ارضا بشه و تموم بشه… خلاصه من اطلاعت کامل رو ازش میگرفتم و توصیه ام بهش این بود که تنها راهش اینه که از نظر رابطه جنسی خودشو تغییر بده ولی هر وقت بحثش پیش میومد جلوتر نمیتونسم برم چون کلثوم هیچ چراغ سبزی نشون نمیداد و همیشه تا میخواستم وارد جزئیات بشم به یه بهونه ای بحث رو عوض میکرد، یه شب که سر کار شیف شب بودم نزدیک ساعت 1 شب بود دیدم کلثوم پیام داد که بیداری؟ گفتم اره، گف که اگه وقت داری یه کم با هم صحبت کنیم منم گفتم اگه میشه پیام بده چون اینجا سر و صدا زیاده، البته پیام رو ترجیح میدادم چون بهتر میتونسم با پیام ازش حرف بکشم و اونم حرفاش راحتر بهم میگف، خلاصه گفت که امشب خیلی عصبیم و با داوود باز بحثم شده و داوود یه آدم با تیپ و قیافه همیشه مرتب بود آدم کم حرف و خیلی کم تو جمع ها میومد و بیشتر وقتش رو دور کار و بردن بار شرکت بود خلاصه همون حرفای همیشگی، منم شروع کردم به دلداری و که تحمل کن و درس میشه،گفتم تو اینترنت ایقد مطالب مشاوره ای هست دربیار بخون آخه نه من روم میشه جزئیات رو بهت بگم و اینکه تو هم راحت نیسی، گف مطلب زیاد خوندم ولی بی فایده، گفتم در مورد مسائل جنسی بخون که به دردت بخوره چون ریشه مشکل تو همینه و با ای سردیه که شوهرت ازت فاصله گرفته و مدام بحث دارین، گف باشه و پیام نداد تا یه ساعت بعدش دوباره داد که بیداری، گفتم اره تا صبح شیفتم، گف یه چیزایی خوندم و سعی میکنم انجام بدم ولی خیلی چیزا که خوندم ما انجام ندادیم یا هم خیلی کم، گفتم منظورت چیه. گف ببخشی ولی همین که چیز همدیگه رو لیس زدن یا رابطه از پشت و ای چیزا…اولین بار بود که کلثوم داشت وارد جزئیات میشد و منم گفتم بهترین فرصت برا پیشرویه، گفتم خوب اینم جزئی از سکسه و تازه خیلی باعث گرمی رابطه میشه، به خودم جرات دادم و گفتم یعنی تا حاالا داوود این کارو برات نکرده؟ گف چی؟ گفتم منظورم همون چیزو لیس زدن؟ شکلک خنده فرستاد که کلی ذوق کردم و اینو اولین چراغ سبز دونستم، سریع پیام بعدی رو دادم که بابا جدی میگم این چیزا خیلی تاثیر داره، گف خوب اون برام قبلنا میکرد ولی من اصلا خوشم نمیاد برا اون این کار رو کنم و چندشم میشه، گفتم خوب حداقل خوبه اون انجام میداده پس بنظرت خوب بوده؟ گف مال اوایل ازواج بوده و اون موقع اره ولی بعدش دیگه یا نذاشتم یا خودش سراغش نمیرفت،گفتم دیگه ازش نپرسم در مورد لیس زدن که یه وقت بحث بهم نخوره و تنها چیزی ک به ذهنم میرسد اون لحظه کون خوش فرمش بود که همیشه تو فکرش بودم،همون لحظه حسابی راست کرده بودم و با یه کم جرات بیشتر پرسیدم رابطه از پشت چی اونو تا حالا انجام دادین؟ یه کم طول کشید تا جواب بده که با خودم گفتم حتما الان هم به یه بهونه ای بحث رو عوض میکنه که دیدم فرستاد یه بار اوایل به اسرار شوهرم انجام دادیم که خوشم نیومد و دیگه نذاشتم هر چند شوهرم خیلی اسرار میکته بعضی وقتا ولی نه دیگه انجام ندادیم، بدجوری شق کرده بودم با خودم گفتم حیف این کون نیس که دست نخورده باشه، همیشه وقتایی که میرفتم خونه اش یا بیرون رفتنی میشد با گوشی مخفیانه از کونش عکس میگردم موقعه هایی که خم میشد یا مانتو به کونش میچسبید سریع عکس یا فیلم مخی میگرفتم که بعدا بهاش جق میزدم، خلاصه بعدش گفتم که چرا ناراضیش میکنی همین چیزا که باعث این سردی شده اون شوهرته و باید هر چه خواست بهش بدی و از این کسشعرا که گف نه بابا دوست ندارم و عادت میکنه همیشه هی میخاد و بحث داشت کاملا به سمت سکسی شدن بیشتر پیش میرفت، حسابی راست کرده بودم و اصلا حواسم به تایم و شیفت کاری نبود نگاه ساعت کردم دیدم یه دو ساعتی میشه داریم پیام میدیم و بحث هم که باز شده بود گفتم فرصت شاید دیگه بهتر این گیر نیاد و دل زدم به دریا و گفتم کلثوم یه چیزی بگم ولی ازم ناراحت نشو، گف این چ حرفیه بگو من همیشه بهت اعتماد دارم که حرفام بهت میگم، گفتم واقعا من اگه جای شوهرت بودم قدرتو میدونسم، خنده فرستاد گف چطور مثلا، گفتم خوب تو هم مهربونی هم کار کشاورزی و زحمت و هم اندام خیلی خوبی داری، گف ممنونم نظر لطفته، دیدم ممکنه با یه تعارف بحث و تموم کنه جرات رو بیشتر کردم گفتم ولی انصافا باید از این اندام خوب استفاده بیشتری کنی،خنده فرستاد گف چه میدونم لابد تو درست میگی، گفتم اگه من بودم که کاملا قدر این اندام رو میدونستم، یه چند دقیقه گذشت و جوابی نداد ترسیدم که ناراحت شده که دیدم پیام داد آقا جاوید خسته ای مزاحم نمیشم بعدا مببینمت زیاد و مزاحمت شدم و شب بخیر، خلاصه فکرم مشغول شد که نکنه ناراحت شده و شیفتم که تموم شد رفتم تو اتاق استراحت یه دونه از عکسا مخفیش ک از کونش زیر مانتو گرفته بودم رو نگا کردم و یه جقی زدم، گذشت تا اخر هفته که دو روز استراحتم رسید رفتم خونه، ظهر بود که رسیدم و دیدم خانمم گف نهار قراره بریم بیرون امروز پنجشنبه و همه هستن، منم با اینکه خسته بودم گفتم باشه و رفتیم، چندتا با جناقا با خواهرزنام امدن ولی کلثوم و داوود نبودن، پرسیدم گفتن که داوود بار برده و کلثوم هم رفته روستا پیش پدر و مادر، خلاصه ک حالم گرفته شد فکرم بیشتر درگیرش شد، خلاصه بعد نهار و یه کم تفریح و گشتن، دیدم گوشیم زنگ خورد و کلثومه،گف امدم روستا پیش پدر و مادر ولی میخام تا غروب برگردم اگه میتونی و خسته نیسی بیا دنبالم، منم از خدا خواسته گفتم باشه حتما، سریع جم و جور کردم و به خانمم گفتم که کلثوم زنگ زده بیا دنبالم و تا هوا تاریک نشده برم دنبالش و شما که فعلا بیرون هستین تا من برگردم ممکنه هوا تاریک بشه و تو بعدش با بقیه برو خونه. خلاصه حرکت کردم. تا روستا یه ساعت راه بود تو راه همش به کلثوم فکر میکردم و دل تو دلم نبود،خیلی فرصت پیش امده بود که مثلا از خونه خودم ببرمش تا خونه اش یا بازاری برسونمش ولی این دفه خیلی برا فرق میکرد. رسیدم و بعدی یه چایی و میوه ای و یه کم صحبت با پدر و مادر خانمم با کلثوم سوار شدیم حرکت، کلثوم جلو نشست و پوریا رو هم صندلی پشت، یه 10 دقه هیچی حرفی نزدیم و من همش فکرم مشغول بود، نگا عقب کردم دیدم پوریا خوابیده، گفتم انگا خیلی خسته بوده گف اره با بچه ها زیاد بازی کرده، گف ساعت چند رسیدی خونه، گفتم والا بیرون بودیم دیگه زنگ زدی خودم زود رسوندم که خیلی تشکر کرد، یه مانتو سبز بلند پوشیده بود که جلوش باز بود یا یه شلوار جین تنگ،زیر چشمی داشتم به روناش نگا میکردم که دوباره کیرم راست کرد، یه دستم گذاشتم رو فرمون و دست دیگه ام یه جوری گذاشتم رو کیرم که مشخص نباشه، خلاصه گفتم بهترین فرصت که تلاشمو دوباره بکنم، گفتم کلثوم از داوود چخبر بهتر شدین، گف که ولا چی بگم نه فعلا که همونطوریم و تغییری نشده، گفتم حرفایی که اون روزی با هم زدیم رو عملی کردی، که یه کم خجالت زده شد و گف نه زیاد تو فکرش نرفتم، گفتم ای بایا تو خودت اگه میخای تغییر کنی باید انجام بدی این کارا وگرنه زندگیت از هم میپاشه، گف که نمیدونم حالا شاید انجام دادم، گفتم من خودم همیشه این کارا انجام میدم چون میدونم خیلی تو سکس مهمه، که یه لبخندی زد گف جاوید آروم، و سریع نگا کرد ببینه پوریا خوابه هنوز که یه وقت نشنوه، وقتی دید خوابه آروم گف خوب تو بلدی حتما، با این حرفش قند تو دلم آب شد،جراتم بیشتر شد و دستم یه جوری گذشتته بودم که کیرم مشخص نباشه که داشت شلوار جر میداد، دستمو بلند کردم گذاشتم رو فرمون که شاید ببینه و بگیره که دنبال چی هستم، به حرف زدن ادامه دادم که بحث عوض نشه گفتم اون که واقعا اره بستگی داره یه مرد چطو بتونه زنشو خوب راضی کنه، گف اره حتما همیطوره، گفتم البته حیف که بعضی قدر نمیدونن، که یه نگا کرد و یه لبخند زد دوباره برگشت نگاه پوریا کرد، منم که دیگه از شهوت کور شده بودم واقعا دیگه داشتم منفجر میشدم، دلم زدم ب دریا و دستم گذاشتم رو دنده و بهونه دنده عوض کردن انگشت کوچیکم میزدم ب رونش، کلثوم زیر چشمی یه نگاه انداخت و هیچ واکنشی نشون نداد جراتم بیشتر کردم دوباره مالیدم بهش، کلثوم چرخید دوباره نگاه پوریا کرد این بار حین نگا کردنش به عقب دستم گذشتم رو رونش، وای حسابی شق کرده بودم دیگه نمیتونسم جلو خودمو بگیرم، کلثوم بازم واکنشی نشون نداد ولی نفساش شدیدتر شد، دستم از روی رونش تکون ندادم و کلا کار دیگه ای هم نتونستم انجام بدم و دستمو برداشتم ولی باز هیچ واکنشی نشون نداد دیگه بعدش هم صحبت رفت رو مسائل و بحث های روستا و پدر و مادرش دیگه رسیده بودیم نزدیک روستاشون دل تو دلم نبود و دوست نداشتم برسیم خونه اش و همش تو دلم میگفتم کاش یه کم دیرتر میرسیدم، رسیدیم تو روستا و جلو خونه اش نگه داشتم، هوا تاریک شده بود و کسی تو کوچه نبود، کلثوم یه خسته نباشید گفت و پیاده شد منم از کیری که شق شده بود تکون نخوردم و موندم تو ماشین،ک یهو گف جاوید اگه میشه پوریا خوابه کمکم ببریش داخل، منم درامدم حین چرخیدن دور ماشین کیرمو صاف کردم که مشخص نباشه امدم در ماشین باز کردم پوریا بلند کردم تا کلثوم در حیاط باز کرد اول خودش رفت داخل، همیطو که داشت از تو حیاط میرفتیم که در خونه باز کنیم چشم افتاد به رقص کون گرد و گنده اش، دوباره شق کردم، تو همین زل زدن بودم که رسید در رو باز کرد و گف داوود امشب نیستش و لامپ حیاط هم سوخته تو حین گفتن در رو باز کرد منم پشت سرش رفتم داخل و با خودم گفتم امشب دیگه باید کار رو یه سره کنم که زود گفتم اگه لامپ هست تا عوض کنم، پوریا گذاشتم تو اتاق خوابش امدم بیرون از اتاق که دیدم کلثوم سریع رفت تو آشپزخونه و گف الان تو کابینت هست یه لامپی میارمش، منم فقط زل زده بودم به کونش ک زیر مانتو ایطو دل میبرد، مدام دستمو میذاشتم رو کیرم که داشت شلوار جر میداد، دیگه داشتم میترکیدم، پشت سرش رفتم تو آشپزخونه و گفتم بذار خودم درش بیارم از پشت سرش که روش سمت کابینت بود در کابین رو باز کردم تو همین حین آروم چسبیدم بهش که سرشو بلند کرد امد رو پنجه ها پا و گف اای اینجا نیست شاید اون یکی باشه، نفساش به تندی افتاده بود و آب دهنش قورت داد، معلوم بود استرس گرفته،گفتم بهترین فرصته و در کابینت رو بستم از پشت بغلش کردم، وای نفسم داشت قطع میشد، کلثوم اصلا تکون نخورد همون حالت وایساد انگار کاملا منتظر بود، با صدا خفه و بریده گفتم کلثوم ببخشی ولی دیگه نمیتونم، که گف جاویید نکن ای کار تور خدا میترسم، گفتم نمیخاد بترسی هیچ اتفاقی نمیفته، یه کم سعی کرد از بغلم دربیاد ولی وقتی دید محکم گرفتمش دستاش گذاشت رو دوستام که قلاب کرده بودم دور و شکمکش و سریع چرخید نگاه اتاق خواب پوریا کرد، گف الان پوریا بیدار میشه، گفتم نگران نباش بیدار نیمشه، کلثوم همین یه بار باور کن بعدش همه چیز تمومه، گف جاوید ما با هم فامیلیم نمیتونیم این کار رو کنیم نداشتم حرفش تموم بشه سریع لبام گذاشتم رو لباش، وااااای چقد اون لحظه برام پر از شهوت بود،لبا گرمشو کامل گذاشته بودم دهنم و شروع کردم به خوردن.با دستاش یه کم فشارم داد به عقب داشت یه چیزی میگفت، ولی من دیگه کاملا دیوونه شده بودم و محکمتر لباش میک میزدم که یهو سرشو با فشار عقب کشید گف پوریا،یه نگا انداختم دیدم در اتاقاش بازه سریع رفتم در اتاق زدم، کلثوم هم پشت سرم امد گف ممکنه کسی بیاد جاوید ول کن تو روخدا و بیخیال شو الان متوجه نیسی داری چکار میکنی، نذاشتم ادامه بده و دوباره بغلش کردم این دفه انگا بدنش شل تر شده بود،کمرشو محکم گرفته بودم و لباش میخوردم یه دستم گذاشتم رو کونش و اون لحظه اولین باری بود که بلخره کونی که این همه سال تو کفش بودم رو لمس میکردم، آرام کونشو چنگ زدم چسبوندمش به دیوار که خودشو یه کم عقب کشید و گف جاوید تو روخدا حداقل بریم تو آشپزخونه ممکنه کسی در بزنه، منم ک دیدم دیگه داره راه میاد خیالم راحت شد سریع یه نگا کردم تو حیاط دیدم در حیاط زده است، در حال رو بستم دست کلثوم رو گرفتم بردم آشپزخونه، هیچ کاری نمیکرد فقط با دلهره نگاه اتاق پوریا میکرد، آشپزخونه یه جوری بود که در اتاق خواب پوریا از داخلش مشخص بود، دوباره بغلش کردم، شالشو دراوردم و شروع کردم به خوردن گردنش وااای که چه بویی داشت، داشتم بوی تنی رو حس میکردم که چند سال تو کفش جق میزدم،دیگه نمتونسم تحمل کنم،خواستم مانتوش دربیارم که گف جاوید نه شاید کسی بیاد، گفتم بابا هیچکس نمیاد ایقد نترس باور کن همین یه باره تا اینجاش امدیم بذار لذتش ببریم، هیچی نگفت با استرس نگا در حال کرد و اتاق پوریا، دستاش شل شده بود و کامل رام شد، منم دیگه مانتو رو ول کردم و چرخوندمش رو به اوپن، دستاش گذاشت رو اوپن و آرام گف جاوید فقط زود باش تا کسی نیومد تور خدا، وقتی چرخوندمش مانتوش دادم بالا واااای چه میدیدم کونی که این همه سال خیال کردنش رو میکردم، باورم نمیشد الان دیگه بهش رسیدم، زانو زدم پشتش و از رو شلوار کونشو بوسیدم و بو کردم، خودش هم باورش نمیشد در این حد تو کفش باشم، شلوارشو آراوم کشیدم پایین که هیچ عکس العملی نشون نداد، وااای یه کون سفید و گرد آروم امد بیرون، همون چیزی که تصورش میکردم نفس به زور میکشیدم باورم نمیشد، شلوار رو نذاشت زیاد بیارم پیاین یه کم با فشار تا پشت زانوش کشیدم پایین، کاملا تسلیم شده بود،و منتظر بود تا کارم تموم کنم، تا اون موقع زیاد به کص کلثوم فکر نمیکردم همیشه این کونش بود که تو فکرم بود همش تو کفش بودم یه کم کشیدمش عقب تا بتونه خم بشه اون لحظه بود که چشم افتاد به کس تپل و گردش که لای پاهاش حسابی خودنمایی کرد، سریع بدون اینکه لمسش کنم زبونمو چسبوندم بهش و کصشو کامل کشیدم تو دهنم، ک مثل اینکه برق بگیرتش یهو خودشو یه کم جمع کرد و دسشو گذاشتم رو سرم و فشار داد عقب، ولی توجه نکردم و شروع کردم به میک زدن کصش وای چه بویی داشت کون و کصش، محکم میک میزدم مثل نخورده ها، دستش رو گذاشته بود رو سرم ولی دیگه به عقب فشار نمیداد، بدنش شل شده بود و پاهاش یه کم باز کرد، فهمیدم که بعله داره میره تو حس، میک زدن ادامه دادم و زبونمو تو کسش حسابی میچرخوندم، کم کم شروع کرد به آه آه ریز، که منو بیشتر حشری کرد، معلوم بود داره خوشش میاد،سریع بلند شدم از پشت بغلش کردم لپاش بوسیدم، کاملا خیس شده بود، سینه هاشو فشار دادم خواستم برگردونمش دیدم مقاومت کرد، یه کم از اوپن فاصله اش دادم و کمرشو یه کم فشار دادم پایین تا یه کم قمبل بشه، اوووف اون صحنه هیچ وقت یادم نمیره، مانتوش افتاده بود رو کونش لختش که یاد همه اون عکسایی افتادم که ازش زیر ماتو گرفته بودم ولی این بار دیگه تو چنگم بود، مانتو دادم بالا، کیرمو که دیگه داشت میترکید دراوردم،. آروم گذاشتم رو کصش، یه آه ریز گف و سرشو خم کرد رو دستاش روی اوپن، یه چند بار رو کصش مالوندم تا حشرش بیشتر بشه، که آروم گف جاوید زود باش تا کسی نیومد، آروم آروم کیرمو هل دادم تو کصش، وااای ک چقدر تنگ بود این کص احساس میکردم الان از درد جیغ بزه ولی فقط آرام سرشو میاورد بالا و دوباره میرفت پایین، منم با یه فشار تا ته فرستادم تو کصش که یه آه بلند کشید و سریع دسشو گذاشت جلو دهنش، کمرشر گرفتم و شروع کردم به زدن تو کصش، واااای چه کصی تنگ و خیسی شده بود، کلثوم هم یه کم بیشتر داد عقب و دیگه کاملا رفته بود تو اوج لذت، به دو سه دقیقه نرسید که انگار سرم آتیش گرفته باشه تمام وجودم جمع شد که تو کیرم و آبم خالی شد تو کصش، بیشتر از این دیگه نمیتونسم جلو خودمو بگیرم، کل بدنم منقبض شده بود، ولی ادامه دادم نمیخواستم به این زودی و راحتی تموم بشه، بدون اینکه کیرمو دربیارم سرعت تلبمه زدن بیشتر کردم، دیگه آه آهش بلند شده بود و زیر لب میگف زود باش جاوید بکن بکن، منم با شنیدن این حرفا از کلثوم دیگه شهوت کورم کرده بود و چنان محکم میکوبیدم تو کصش که کامل پرت میشد جلو، دیگه روپاهام نتوسم بایستم، کشیدم بیرون و کلثوم رو کشوندم وسط آشپزخونه و حالت داگیش کردم وااای دیدن اون کون تو اون حالت دیوونه کننده بود، لحظه شماری میکردم برا فتح کونش ولی میترسیدم که برم سراغش و کار خراب کنه، دوباره گذاشتم تو کصش و شروع کردم تلمبه، قربون صدقه اش میرفتم که محکم با تمام وجودم میزدم توش تا ته میکردم تو کصش هم همزمان انگشتمو خیس کردم گذاشتم رو سوراخ کونش و خیلی آراوم سوراخ کونشو میمالوندم ، کلثوم دیگه تو حال خودش نبود و میگف بزن توش بزن توووش زود باش دارم حال میکنم وای… دیگه کامل خودشو در اختیارم گذاشته بود، یه چند دقیقه ای میشد که پشت سر هم داشتم میکوبیدم تو کصش انگشتمو هم کم کم دم سوراخ کونش فشار میدادم که شاید کم کم بار بشه و بتونم بکنمش تو هیمن حین یهو کل بدنش منقبض شد و جمع کرد خودشو ولی محکم گرفتمش که کیرم از کصش بیرون نیاد، به سختی جلو خودش رو گرف جیغ نزنه و سرش گذاشت پایین و لبه مانتشو کرد دهنش کل بدنش میلرزید، آب از کسش میزد بیرون و همچان میکوبیدم توش، تا خوب ارضا شد و منم برا بار دوم ریختمش تو کصش، کلثوم پهن شد وسط آشپزخونه و منم کاملا بی جون افتادم کنارش، یه چند دقیقه همیطور بی حرکت موندیم و فقط نفس میزدیم،دستم گذاشتم رو کمرش و آروم نوازش کردم، چرخید و نگاهم کرد، خیس عرق شده بود چشاش بدجور خمار شده بود و با صدای گرفته گفت دیوونه چیکار کردیم، یه لبخند زدم گفتم ببخشی دیگه دست خودم نبود، دستشو کشید روی دستم و گفت خیلی خوب بوو، اینو که گفت یه جون تازه افتاد به تنم، کشیدمش تو بغلم و لبای همدیگه بوسیدیم به هیچی دیگه فکر نمیکردم جز اینکه کلثوم دیگه مال خودمه، بلند شد خودشو مرتب کنه به زور شلوار جینو کشید بالا و کونش جا داد توش، هنوز از دیدن کونش سیر نمیشدم، رفت سمت اتاق پوریا و درو نیمه باز کرد و نگاهی انداخت، منم خودمو مرتب کردم و گفتم که کم کم برم…
اگه دوستان بپسندن که قسمت بعد رو براتون مینویسم

نوشته: جاوید


👍 102
👎 10
173201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918103
2023-03-09 01:54:53 +0330 +0330
  • دوست من خیلی چفت و درهم نوشتی حقیقتش نخوندم…ان شالله دفعه دیگه یه دستی بکشی رو داستانت…
0 ❤️

918105
2023-03-09 01:58:41 +0330 +0330

بیش از حد فک زدی، تا اونجا که فقط شوهرشو میبوسه خوندم

1 ❤️

918110
2023-03-09 02:04:49 +0330 +0330

درباره من بخونید

0 ❤️

918113
2023-03-09 02:08:24 +0330 +0330

لااقل یه اسم درست درمون میذاشتی واسه طرف، آخه کلثوم؟
همین اسمش شهوتو میخوابونه

5 ❤️

918116
2023-03-09 02:19:02 +0330 +0330

ننویس دیگه کوس کش معلوم نیست دست راست کجا بود با چپ نگارش کردی

1 ❤️

918118
2023-03-09 02:26:44 +0330 +0330

آخه مزخرف ننویسید تو که 28 سالته تازه ازدواج کردی عاشق زنت هم بودی اول زندگیت اینجور چشمت پی دیگران هست وای به روزی که بشه 50 سالت و 22 سال زندگی مشترک داشته باشی اول داستانت رو خوندم فهمیدم مزخرفی بیش نیست و یک تخیل در مغز یه بیمار هست،

1 ❤️

918120
2023-03-09 02:28:08 +0330 +0330

نمی دونم این خواهر زن و مادر زن چه خاصیتی دارند که بعد ازدواج می شند سکسی ترین زن دنیا ،
واقعا کردنشون لذت بخشه

4 ❤️

918125
2023-03-09 03:45:14 +0330 +0330

.لامپ سوخته رو که یموقع نذاشتی جیبت؟؟؟.توکه تو کف کون بودی.اینهمه گفتی کونش کونش ازمرحله خارج شدی ریدی به داستان

0 ❤️

918144
2023-03-09 07:40:03 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

918158
2023-03-09 10:35:43 +0330 +0330

جالب بود فقط چن جا اشتباه تایپی داشتی از اسم خواهر زنتم خوشم اومد با بقیه فرق میکرد

2 ❤️

918160
2023-03-09 11:06:02 +0330 +0330

مرسی عالی بود

2 ❤️

918164
2023-03-09 11:39:47 +0330 +0330

کسکش ادم ابش بیاد کیر شل میشه تو چطور دوباره کوس کردی ارضا شدی برو ساقیتو عوض کن

0 ❤️

918173
2023-03-09 13:42:02 +0330 +0330

نوش جونت منم همچین خواهر زنی با کون تپل و خوش فرم دارم ولی خیلی وحشیه نمیشه رامش کرد

0 ❤️

918182
2023-03-09 16:20:32 +0330 +0330

یه چیزی گفتی کله کیرم اسفناج دراومد
کسشعر اینجا زیاد شنیدم
ولی این یکی دیگه عجایب بود ،آبت تو کصش اومد خوب درست کص ندیده بودی کمرت هم شل
ولی خب کصکش شل مغز مردا وقتی آبشون میاد کیرشون شل میشه دیگه نمیتونن تلمبه بزنن یه زمان باید سپری بشه تا قابلیت سکس مجدد داشته باشن
اونوقت تو بی ناموس بدون وقفه دوبار آبت اومد

0 ❤️

918185
2023-03-09 16:45:01 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

918189
2023-03-09 17:43:38 +0330 +0330

عالی بود. بیشرف خوشم اومد

0 ❤️

918193
2023-03-09 19:14:30 +0330 +0330

کی بشه منم خواهر زن کون گندمو بزنم زمین

0 ❤️

918206
2023-03-09 22:46:13 +0330 +0330

ای کلثومه بیا تا ایما هم ی دس دیمش😂

0 ❤️

918208
2023-03-09 22:53:13 +0330 +0330

خوب بود میشه راست بودنو ازش حس کرد چون برامنم اینطور بوده با یکسری تفاوت، البته بعضی جاهاش چاشنیشو زیاد کردی، درکل خواهرزن خوبی داشتی و بالاخره کردیش نوش جونت منم خواهرزنمو با سیاست کردم و تو تاریکی روشیکم خوابوندم و درست ده دقیقه زبون تو کونش میکردم حیف که دیگه باهم نیستیم و ازم قهره

0 ❤️

918214
2023-03-10 00:18:54 +0330 +0330

ای جاوید جاوید جقی ِاول اینکه گفتی با خانمت خوب بودی و مشگل سکس نداشتی بعد عکس کون خواهر زنت رو اونم از رو لباس میگرفتی باهاش جق میزدی خوندم فهمیدم پسر تو عمرت بجز جق چیزی ارضات نکرده ولی جدی شبهایی که شیفت هستی داود خونه شما چرا میاد جقی

0 ❤️

918218
2023-03-10 00:59:03 +0330 +0330

کلثوم به گا

0 ❤️

918368
2023-03-10 22:37:53 +0330 +0330

بر خلاف نطر دوستان به نظرم واقعی اومد ولی این اوف و جون و اینا رو کمتر کنی بهتره، اون دوستانی هم که میگن آب میاد شل میشه و نمیشه کرد اینجوری هم نیست کاملا به توانایی طرف بستگی داره، جنوبی باشه میشه، من هم تجربش رو داشتم و در نیاوردم

1 ❤️

918462
2023-03-11 19:26:03 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

918806
2023-03-14 16:01:26 +0330 +0330

از همونجا که نوشتی همیشه از کونش عکس و فیلم مخفیانه میگیری و باهاش جق میزنی فهمیدم تو بکن نیستی و فقط یه جق زن قهاری دیگه ادامه ندادم👎

0 ❤️

919268
2023-03-17 16:50:50 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

919423
2023-03-18 19:13:39 +0330 +0330

بنویس.به نظرم واقعیت داره

0 ❤️

919443
2023-03-19 02:01:51 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

919641
2023-03-20 22:22:07 +0330 +0330

وقتی توورفتی ترتیب خوار زنتو بدی
زنت رو تنها گذاشتی در نتیجه باجناق هات ترتیبشو میدن

0 ❤️