یک مورد بی شرمانه (۲)

1395/09/03

…قسمت قبل

این قسمت :‌ تئاتر پنهان

… مرد جوان به دست هاش روی فرمان موتور نگاه می کند . بعد به ابرهایی که تا دیوار خانه های آن سمت کوچه پایین آمده اند . کوچه ها حالا همه خیس از آب و تمیز شده اند . انگار باران روی همه چیز را کنار زده و در این بازگشت از کهنگی به نویی همه ی خانه ها و در و دیوارها زبان درآورده اند و می خواهند قصه بگویند . بعد برای لحظه ای کوتاه شوهر زن را در ذهنش می بیند . با احمقی منحصر به فردی مشغول تلمبه زدن توی بدن یک زن دیگر است . مرد نمی داند چرا در ذهنش زن را یک زن از قبایل اولیه ی بشر تصور می کند .‌خیلی بدوی . حتی در خیالش زن لخت و عور از خانه اش میاید پیش مرد. مرد جوان صورتش را سمت آسمان می‌گیرد . ابرها روی نوک ساختمان نشسته‌اند . مرد جوان برای لحظه ای خیال می کند اگر برود روی پشت بام می تواند کله اش را توی شکم ابرها فرو کند . مرد دیگر دست از خیال بافی می‌کشد و هندل می زند.موتور زیرپایش صبورانه و شرمگین شروع به کار می کند . بعد موتور را می راند و می رود سر کار. نیم ساعت بعد مردی پیتزا را به دست زن می رساند . مرد جوان تمام طول ساعت کاری اش به زن فکر می کند . حالا باید با او چه کند ؟ اگر شوهرش برمی‌گشت و هم او و هم زن را می کشت چه می شد . اصلا نمی دانست شوهر زن از آن قلدرهاست یا از آن مردهای آرام و بی سر و صدا ولی مرموز . حتما چیزی بود که او نمی توانست تصورش کند . مردی که شاید نمی توانست توی خیالش تصویر دقیقی از او بسازد . بیست و پنج پیتزا درست کرده بود و می خواست بیست و ششمی را بسازد که تلفنش زنگ می‌خورد.

  • آقا داوود؟
    -جونم مراد جان

  • آقا کی زن گرفتی ما نمی دونستیم؟

  • زنم نیست مراد جان ، خواهرمه ، با شوهرش دعوا شده ، اومده پیش من .

  • چی می گی بابا خودش گفت زن توه

  • مراد رفیق سر کارم الان . حالا بعد می بینمت بت می گم .
    تلفن را قطع می کند . می رود دستشویی و توی آینه خودش را ورانداز می کند . بعد می رود در پشتی رستوران و سیگار می‌کشد. دو ساعت هیچ سیگاری نکشیده بود . وقتی سیگار می کشد می بیند یک‌گربه روی لبه ی جدول روبه رویی ایستاده نگاهش می کند . به پای گربه برگ و خاک درخت های حیاط پشتی رستوران چسبیده . به یاد همسایه ای که زن را دیده بوده می افتد . باید جوابی برای همسایه ها آماده کند . حیاط پشتی دیوار ندارد ، بیشتر یک جور پارکینگ و زمین مربعی با دو سه درخت توی آن است . گربه تا نزدیکی مرد جوان می آید . دهانش را باز می کند . خر خر می کند . بعد سرش را تکان می دهد . مرد جوان می خندد . می رود داخل آشپزخانه و یک تکه کالباس می برد می آورد می اندازد جلو حیوان بی زبان . گربه کالباس را با مهارت پرت می کند پای درخت . بعد دوباره برای مرد سر تکان می دهد . بعد دو قدم دور می شود . بر می گردد سرش را به سمتی تکان می دهد . مرد گیج و ویج خیره به گربه نگاه می کند . گربه به حیاط کارگاه نوشابه سازی اشاره می کند . مرد سر پا می ایستد .

  • تو کارخونه؟
    -خرخرخر
    سر تکان می دهد. پنجه بر زمین می کشد .
    مرد سیگار دیگری آتش می کند و دنبال گربه می رود . گربه از کنار دیوار ساختمان حرکت می کند . مرد جوان با لباس فرم آشپزخانه دنبالش راه می افتد . تا انتهای کوچه می روند . مرد جوان مطمئن است که رئیسش متوجه غیبت او نمی شود . چون همین حالا خیلی ناگهانی آنجا را ترک‌کرده بود و وقتی این چنین می رفت یک فاسق بود . می رفت معشوقه اش را می دید . سه سال بود این کار را می کرد و همه متوجه شده بودند . گربه از زیر فنس می رود تو حیاط ساختمان .
    -من چطوری بیام تو؟
    بعد می پرد و لبه ی بالای دیوار را می قاپد . آنطرف دیوار که پایین می آید گربه منتظرش ایستاده . پنج شش متر جلوتر . بعد که مرد را می بیند راه می افتد . به سمت ساختمان توی حیاط می روند . از دور شیشه های کثیف و آب خورده اش پیداست . تا پنحره های شکسته ی ساختمان روی نوک پا می دود . گربه ولی مجبور نیست احتیاط کند .از پشت شیشه ها در ابتدا چیزی از داخل ساختمان کارگاه نمی بیند . کمی اینور آنور را میجورد. یک پنجره کوچک بالاتر شکسته است. پنجره به اندازه ی صورتش است . پیت بلند نفتی را با هزار زحمت می آورد جلوی پنجره . پیت لرزان و نامطمئن است . روی پیت می ایستد . سعی می کند سروصدا راه نیندازد . امیدوار است توجه کسی را جلب نکرده باشد . صورتش را با قاب پنجره تنظیم می کند . اول تصاویر برایش ناملموس و غیرواقعی است . تا بتواند به دیدن آن ها عادت کند وندثانیه ای وقت می کشد.
    یک گوریل توی سالن می دود و یک زن لخت و عور هم هست . انگار بازی کنند . دنبال هم می دوند . «مسخره است» . اما کمی که می گذرد تازه متوجه گروه فیلم برداری می شود . در ضلع تاریک ساختمان درست روبه روی جایی که او ایستاده در انتهای فضای داخلی ایستاده اند و در سکوت تماشا می کنند. بعد گوریل می ایستد . مثل یک آدم بالغ . گوریل سرش را جدا می کند و زیر آن سر یک آدمیزاد پیدا می شود . انگار یک آدمیزاد توی تن یک گوریل زندگی می کرده . گروه فیلم برداری کمی جابجا می شوند. دوباره زن می دود اما ایندفعه مرد از تن گوریل بیرون آمده . لباس یک پلنگ پوشیده و چهاردست و پا و با مهارت دنبال زن می دود . بیشتر یکجور نمودن قدرت است . بعد پلنگ به شکل مضحکی می ایستد و سرش را جدا می کند . بازهم به گونه ای که انگار مردی توی پلنگ زندگی می کرده. مرد جوان به جایی که گربه ایستاده بود نگاه می کند .گربه غیب شده است . از روی پیت پایین می پرد . ساختمان را واررسی می کند . یک مکعب درب و داغان با شیشه های کدر و شکسته . با سقفی تیره رنگ . یک شیروانی بزرگ . باران شیروانی تیره رنگ را خیس و تمیز کرده . دوباره می رود بالا . ایندفعه یک مرد مشغول دویدن است و زنی رقصان و لوند جلوی مرد می دود و عشوه می ریزد و غمزه می کند . بعد هردو می ایستند . مرد سرش را از تن جدا می کند . سر یک گوریل پیدا می شود . بعد سر را حدا می کند . سر یک پلنگ پیدا می شود . بعد آنقدر سرهارا از روی تن خود بر میدارد که در آخر یک کودک هفت ساله از تن مرد بیرون می آید . تن مرد همچون لباسی که ناگهان آدم توی آن غیب شده باشد وا می رود . زن کودک را از زمین می کَنَد . بغل می کند و می بوسد . .گربه ناگهان پیداش می شود . مرد از پیت پایین می پرد . سرش به دوار افتاده است . به گربه می‌گوید « کجا بودی ؟ این چیه ؟»

  • جایی نرفته بودم . همینجا بودم .
    مرد جوان ترسیده و شکه شده لبه پیت را چنگ می زند .

  • تو می تونی حرف بزنی ؟
    -معلومه می تونم . تازه رفیقمم داره میاد . البته سگ ها آدم های باحالی نیستن . الان میاد کافی براش یه توپ پرت کنی . کل زندگیش فراموشش می شه .
    -توهم آدم باحالی نیستی . یک گربه ای .
    با ترس و لرز این ها را می گوید . می خواهد فرار کند و تا آنجا که می شود دور شود .ولی کنجکاوی مانع می شود . می ایستد . جایی نمی رود .

  • اوه دوست من چه فرقی می کنه ؟
    -این چیه منو آوردی ببینم ؟ تاتر مخفی؟ ولی کو تماشاگر هاش ؟
    -خب معاومه . ما سه تا .

  • کو؟ما سه تایی نیست .
    -الان میادش .راستی کالباس دوست ندارم .

  • خب از کجا بدونم توام .
    مرد و سگ و گربه یک ساعت تمام به نمایش پنهان نگاه می کنند . بعد چراغ های سالن خاموش می شود. از پیت نفتی پایین می پرد .می رود سرکارش . گربه و سگ به دنبالش راه می افتند .

  • اول یه زن و مرد مشکل دار . حالا سگ و گربه باهام حرف می زنن . بعدشم این ها چرا تو همچین جایی همچین چیز مسخره ای رو فیلم برداری می کردن؟

  • اینقد نق نزن رفیق . همینطوریه . صاحب من همیشه منو ول می کنه و میره و فکر می کنه باید منتظرش بمونم . ولی من فراموشش می کنم . اینطوری راحت ترم . وقتی برگشت هم براش دم تکون می دم . همیشه همه چی فرق می کنه.بپذیر . دنیا داره عوض میشه .
    سگ این هارا می گوید .
    -پذیرفتم . باید برم چندتا پیتزا بزنم و برم خونه . یه زن تو خونه ام منتظرمه .

  • آره رفیق برو . یه زن چیز خوبیه.حتی من می پسندم .

  • معلومه می پسندی . توهمه چیو می پسندی .
    گربه است که حرف می زنند و مرد دوست دارد توجهی نکند .
    مرد وقتی ساعت ده و سی دقیقه شب در خانه اش را باز مب کند اولین چیزی که می بیند نامه ای است که روی میز وسط سالن رها شده است.

"قطعا این زندگی دروغیست دلفریب ، پسندیده و خوش رنگ و لعاب ، پس چه چیزی در این میان را می توانیم حقیقت نامیم؟
و موضوع من دقیقا سر همینه . من اومدم دوباره به خونه ام که گاییدنش رو ادامه بده . می‌خوام خودش سبب ازبین رفتن خودش بشه . با موندن فقط از جلو رفتن یک پروسه جلوگیری می کردم . هرچیزی باید تا انتها جلو بره. چیزهای نصفه نیمه عقیم اند . باید آوردی داشته باشه. "

زن تلاش کرده بود تاثیر حسی مورد نظرش را روی‌مرد جوان بگذارد . لحن نامه اش بارها از فرم ادبی و شاعرانه به خودمانی و عامیامه تغییر می کرد . ولی مرد روی صندلی نزدیک‌میز نشست و سیگاری روشن کرد . کمی بعد نامه را پرت کرد روی میز .

مرد می‌گذارد که زن تمام کیر را درسته قورت بدهد . حلقه ی لب های صورتی رنگ زن را که در انتهای کیر سیاهش می بیند کیرش را کمی بیشتر توی حلقوم زن فرو‌می‌کند . زن چشمانش خمار می شود . با بینی نفس می کشد . مرد نمی داند با بینی نفس داخل می‌رود یانه . نمی داند سر کیرش کجای دنیای درونی بدن زن را مالش داده و یا شاید بسته . لب های زن روی کیر حرکت می‌کند . کمر کیر از توی لب ها بیرون می آید . بعد سر کیر را توی لب هاش می‌گیرد و مثل یک آبنبات توی لب های غنچه اش می‌مکد . مرد می خندد . « شیره اشو بکش بیرون » . زن کمر کیر را با دست راست می گیرد . سر کیر را از لب ها جدا می‌کند . درکوچه باد می وزد . درخت ها با شاخه هاشان خش خش می کنند. کمی بعد که باران می گیرد زن دوباره مشغول خوردن کیر مرد است . مرد اعتراض می کند .« نیم ساعته داری می خوری . بذار بکنم توش . نمیادش اینجوری» . زن کمر کیر سیاه و دراز را می‌گیرد و سر بزرگ کیر را به لب هایش می مالد . گونه های برجسته ای دارد . صورتی لاغر و استخوانی . شکمی صاف . سینه های شرمگین و کوچک بر تن لاغر و دنده های آشکارش . « می‌خوام با خوردن بکشمش بیرون. می خوام دهانمو ‌پر از آدم های آینده کنم . » مرد می خندد . مشخص نیست سکس برایشان لذت بخش است یا خنده آور . زن با شیطنت ادامه می دهد:« می دونی سالانه چندمیلیون آدم توی دهان و معده ی مردم دیگه قورت داده میشه . ما همه همو می خوریم . ولی هیچ چیز به خوشمزگی کیر تو نیست » . مرد گونه های خشکیده زن را با پشت انگشت ها نوازش می کند. « چرا به تو می گن کولی ؟ توکه خیلی سرت میشه .» زن دندان های ردیفش را نشان مرد می دهد . انگار که می خندد .« چون مساله اصالت نیست . من کولی باشم عرب باشم یا ترک یا لر ، تو داری منو می کنی و منم کیرتو می خوام . زنت که از خونواده ی خوبیه و درس خونده است هم همینو می خواد . اون چطوری کیرتو می خوره ؟ وقتی داشتی منو می کردی بدش اومد . منو هم یکی زد . چون فکر‌می کنه من کولی ام . دفعه ی قبل که منیژه سیاهه رو می کردی هم همینطوری بود . دفعه پیش از خونه ات رفت . حالا توی اتاق بغل خوابیده . مطمعن باش که با صدای گاییده شدن من کسشو میماله .به یاد اون پسری که پیک بود سینه هاش پر از شهوت خواستن کیر میشه . تو ذهنش اون پسر من رو می کنه ،خودشو می کنه، همه رو می کنه . تو توی دنیای بیرون از ذهنش اونو می کنی، منو می کنی، منیژه ،ملیحه فاطمه و همه رو می کنی . همه امون همینو می خوایم . که یکی همه رو بکنه . » بعد کیر را به گونه ها و چشم ها و لپ و همه جای صورتش می کشد . « پاشو منو بگا » . زن می رود نزدیک دیوار . دست هاش را به دیوار تکیه گاه می کند . کون لاغر و استخوانی اش را عقب می دهد و کمرش را قوس می دهد . چاک کون باز می شود و‌کسش بیرون می افتد .
« اینجوری سرپایی بکنم . »بعد باز حرف می زند .« منیژه می گفت خوبیه تو اینه که خونه ات روبه روی واحد ماست . زنت خواب باشه . زنت هرجایی باشه میشه حبسش کرد و مارو بیاری خونه ات و بکنی . اون دفعه که در حموم رو از بیرون روش قفل کرده بودی اونقدر احمق بود که باورش شده بود تو خواب رفتی . ولی بهت بگم. اینکه اومده خونه و راحت تو اتاق بغل می خوابه و کاری به کارت نداره مشکوک و خطرناکه . حالا اون کیر گنده اتو بیار و منو سواری بده روش . دوست دارم بزنی که جرم بدی . بکن . منو حسابی بکن »

نوشته: کایوگا


👍 2
👎 5
17666 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

565597
2016-11-24 04:51:14 +0330 +0330

نوشتنت ريلكس تر كن نوشتنت مثل يارو گوينده ژان وار ژان

0 ❤️

565629
2016-11-24 11:27:36 +0330 +0330

این چیه؟

0 ❤️

566121
2016-11-27 19:36:19 +0330 +0330

منتظر قسمت بعدی هستم

0 ❤️

576242
2017-01-27 01:01:14 +0330 +0330

قسمت گربه و حرف زدنشو اون فیلمبرداری رو اصلا درک نکردم،یجورایی افکار اون شخص بودن به نظرم
ولی بعد از اینکه برگشت خونه و نامه رو دید رویه داستان عوض شد…خیلیییی خوشم اومد.خیلیی خاص بود

1 ❤️

576341
2017-01-27 11:30:05 +0330 +0330

رز هاتِ عزیزم . مرسی که می‌خونی :) ! و‌خوب می‌خونی .متشکرم

0 ❤️

679581
2018-03-29 21:49:23 +0430 +0430

برام گنگ بود. مخصوصا حرف زدن حیوونا. ولی گنگی که بگم چی کس گفت نه. گنگی لذت بخشی بود. بازم بنویس. زیاد زیاد زیاد بنویس

1 ❤️

680126
2018-04-02 23:34:45 +0430 +0430

فدات لیتل هورنی

1 ❤️