پائیز زندگی سیاوش

1401/11/17

سلام دوستان عزیز

اسفند ۱۴۰۰ داستانی تحت عنوان برادر خواهر دیوث نوشتم و با عنوان برادر خواهر مفلوک ادامه اش دادم
نوشتن داستان ۱ سالی طول کشید و خیلی از دوستان به دلیل وقفه زیاد بین قسمت ها داستان رو دنبال نکردن .
به دلیل کمبود وقت انتهای داستان چیزی نشد که مورد پسند واقع بشه ،
داستان با انتهایی کاملا متفاوت نسبت به داستان ارسالی قبلی و کمی تغییرات جزئی در اصل داستان در این تاپیک گذاشته خواهد شد

از پائیز ۲۵ داستان کاملا تغییر میکنه و دوستانی که وقت خواندن قسمت های تکراری رو ندارن از قسمت ۲۵ به بعد رو بخونن

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-02-06 13:13:08 +0330 +0330

هر چی میفرستم پیغام میاد که متن شما حاوی متن غیر مجاز یا لینک ، ده بار چک کردم متن رو چیزی نداره اخه 😡

1 ❤️

2023-02-06 14:30:04 +0330 +0330

به نظرم یه بار نوشتت رو توی نوت پد یا نرم افزارهای نوشتن دیگه کپی کن یه مرور بکن .شاید وسطاش لینکی چیزی بود .
دوباره اگر داستان خیلی طولانی باشه اجازه انتشار نمی‌ده سایت ( محدودیت تعداد کاراکتر توی هر کامنت داره ) باید ،۳,۲ قسمت کنی یا توی تاپیک جدید بفرستی یا توی کامنت های تاپیک خودت

1 ❤️

2023-02-06 14:49:18 +0330 +0330

پائیز ۱

روی صندلی از زیر در اومده بودم و پاهام رو ضربدری گذاشته بودم روی میز ، با تخم هام یه قل دو قل بازی میکردم ، ای لعععنت بر هرچی مسئوله تو این خراب شدس ، چند روزه تو نمایشگاه پرنده پر نمیزنه،  اومدن گفتن واردات ماشین میخواد آزاد بشه یه نفر نمیاد داخل نمایشگاه .
صدای پیامک گوشیم رشته افکار کسشرم رو پاره کرد ،
مرجان: سلام سیاوش جان خوبی
من: سلام خانم سعیدی ، بنده دیروز خدمتتون عرض کردم لطفا به من دیگه پیام ندید و زنگ نزنید ، من تا به امروز با هزار نفر بودم اما زن شوهردار خط قرمز منه ، جان هرکی دوس داری و می پرستی به من پیام نده ، دوس ندارم بلاکت کنم .
مرجان : من اولش نمیدونستم قرار اینقدر دلبستت بشم ، ببخشید اولش دروغ گفتم ، اون شوهری که تو میگی لیاقت نداره ، نه عاطفه حالیشه نه محبت نه فهمش به روابط زناشویی میرسه ، تو نباشی دیوونه میشم . من : واسم مهم نیس تو چکار میکنی و شوهرت چجوریه،  هر خری که هس تو شناسنامه شوهرته،  دیگه جوابتو نمیدم ، این آخرین حرفمه.

از صندلی بلند شدم و تو آیینه به خودم نگاه کردم و باز به با خودم حرف زدن ادامه دادم ، زنیکه نفهم اومده میگه من مطلقه ام ، بعد که وابسته شده میگه هنوز طلاق نگرفتم ، آخرش هم یدستی بهش زدم و سوتی داد که با شوهرم زندگی میکنم .
بیشعور کثافت نمیگه من تو این شهر آبرو دارم ، یه عمری وجهه خودم رو خوب نشون دادم ، حالا یکی بفهمه دیگه تو این شهر نمیتونم زندگی کنم ، اما الحق خوب کُسی بود ، خاک تو سر شوهرش ، کس قدبلند و سفید و حشری ، حیف شوهر داری،  منم تو مرامم نیس با زن شوهردار بودن .

تو آیینه دستی به موهام کشیدم و گفتم زن بیچاره حق داره خو ، تو دل همه رو میبری ، من که خود شیفته نیستم خوب همه کُسایی که باهاشون بودم اینو گفتن .داشتم با اسپرسو ور میرفتم که صدای باز شدن در اومد ، یه خانم با کلاس و خوشتیپ اومد داخل
_سلام در خدمتم بفرمائید
+سلام روزتون بخیر ، اجازه هس ماشین هاتونو یه نگاهی بندازم
_خواهش میکنم بفرمائید،
داشت بین ماشین ها راه میرفت صدای کفش پاشنه بلندش آوای خوشی تو ذهنم درست میکرد ، با کفش هم قد خودم به نظر می رسید شاید نهایت ۵ سانت کوتاهتر ، میخورد بهش ۱۷۵ حداقل باشه ، از پشت سرش دنبالش رفتم ، محو هیکل و استایل خفنش بودم .
یهو برگشت سمتم گفت این ماشین مشکیه چیه چه قیمته ؟
از نزدیک که صورتش رو دیدم یادم رفت این کیه و من کیم چقدر این بشر خوشگل بود ، با این همه ادعا که همیشه دنبال شاه کس بودم این مدلی تا حالا تور نکرده بودم .
گفت خوبین شما ، گفتم ببخشید تو فکر اسپرسو بودم که برای شما هم بریزم متوجه حرفتون نشدم .
یکم لبخند زد گفت عرض کردم چیه چند
گفتم تویوتا کمری ۶۵۰ تومن قابل دار نیس
بی شرف وقتی می خنده چقدر خوشگلتر میشه
گفت امکانش هست باهاش یه دور بزنیم
گفتم حتما فقط باید یکم صبر کنید شاگردم الاناس که پیداش بشه بعد دورم میزنیم ، تا یه قهوه بزنیم اونم میرسه
تو دلم گفتم خاک بر سرت سیاوش چرا اینطوری شدی
چرا دست و پات رو گم کردی ، اینم یه کسه مثل بقیه ، برو رو مخش بلکم کردیش، اگر شوهر داشت چی ، این مورد فرق میکنه شوهر داشتم میکنم .
تو خودم داشتم کسشر تلاوت میکردم
نشست رو صندلی اداری جلو میزم ، سینی پذیرایی با قهوه و شکلات رو گذاشتم جلوش ، خودم هم نرفتم پشت میز روبروش نشستم ، پاهای کشیده اش رو انداخت روی هم ، چه رونی داشت پدرسگ،  گفت آقای؟
گفتم منوچهری هستم در خدمتتونم
گفت آقای منوچهری هفته پیش برادرم اومده همین ماشین رو بهش قیمت دادین ۶۲۰ ، الان چرا به من میگین ۶۵۰ ، یکم تو ذهنم مرور کردم یه چیزایی یادم اومد ، گفتم هفته پیش ماشین رو تازه آورده بودم نمایشگاه ، تو این چند روز لاستیک و رینگش عوض شده بدنه ماشین سرامیک شده ، سرویس کامل شده ، ماشین ضمانتی میدم خدمتتون ، در هر صورت شما پسند کنید راه میام باهاتون.
یه لحظه پاهاش رو باز کرد مانتو کوتاهش رفته بود بالا ، وسط شلوار تنگش یه کلوچه تپل خودنمایی میکرد قهوه رو که برداشت اون یکی پاش رو انداخت رو پای دیگش ، انگار فهمیده بود که دست و پام شل شده براش و یه لبخند ملیحی به صورت داشت که حس میکردم از روی تحقیر و تمسخره
گفتم اهل کجایین
گفت پدر و مادرم تهران به دنیا اومدن اما پدربزرگ و مادربزرگ پدری لهستانی بودن و پدربزرگ مادری ترکیه ای و مادربزرگ مادریم روس بودن که همشون تهران باهم آشنا شدن ، از اون خانواده فقط من موندم و برادرم شاهین بقیه اعضای خانواده فوت شدن
که دوس داشتیم یه شهر اروم بیایم واسه زندگی که شهر شما رو انتخاب کردیم
گفتم خدا بیامرزه ، با برادرتون زندگی میکنید
گفت یه ازدواج نا موفق ۵ سال پیش داشتم که بعد ۲ سال جدا شدیم و با برادرم زندگی راحتی داریم
تو کونم حنابندون شد ، گفتم برم رو مخش تا تو کونم عروسی بشه
فرشید شاگردم اومد گفتم فرشید کمری رو بزار بیرون واسه تست سواری
وقتی نشست پشت فرمون اصلا چیزی نپرسید روشن کرد و راحت رانندگی کرد ، انگار صد ساله راننده این ماشینه ، دست فرمونشم مثل خودش عالی بود
منم یک ثانیه جلو رو نگاه میکردم و ۱ دقیقه از بغل صورت زیبا ،انگشتان کشیده ، ناخن های لاک زده خوشرنگ ،  سینه های خوش فرم و رونای کشیده خانم رو
وقتی پیاده شد گفت اوکی بود ماشین ، اگرموتوری تضمین میکنید و تو قولنامه قید میکنید فردا با برادرم بیایم بریم محضر
گفتم مبارکه فقط شماره همراهتون رو بدین که باهم هماهنگ کنیم ، گفت نهصد و فلان گل از گلم شکفت،  فکر نمیکردم انقدر راحت شمارشو بده ، گفت یه پیام بده به شماره برادرم فردا صبح خودش زنگ بزنه بهت گلم یهو پژمرد و حالم کیری شد

فرداش برادرش تنها اومد و ماشین رو برد.
یه هفته ای گذشت ، واسه اولین بار دلم هوای یه زن رو میکرد ، داشتم دیوونه میشدم از فراق یار
خیلی سعی کردم بهش فکر نکنم اما این با همه فرق داشت ، باید یکاری میکردم ، آدرس تو قولنامه رو خوندم و رفتم تو کوچشون،  یه خونه شیک تو یه محله باکلاس شهرمون بود ، ۲ ساعتی منتظر موندم و خبری نشد ، فردا صبح دوباره ساعت ۷ و نیم رفتم تو کوچه ، ساعت ۹ در پارکینگشون رفت بالا،  خیلی خوش حال شدم ، کمری که بهشون فروخته بودم شیشه دودی ده درصد کرده بودم و اصلا داخل معلوم نبود ، نفهمیدم کی رانندس، پشت سرش رفتم
ماشین جلو بانک نگه داشت و کسی که ازش پیاده شد شاهین بود ، بدجور خورد تو ذوقم،
پست سرش رفتم داخل بانک و شماره گرفتم ، تا منو دید احوالپرسی گرمی باهام کرد ، مثل خواهرش با وقار و خوشتیپ و باشخصیت بود .
روی برگه نوبت دهی بانک نوشته بود ۲۴ نفر در انتظار ، گفتم از ماشین راضی هستین ، گفت شقایق باید راضی باشه که اونم خیلی راضیه، هرچی گفتیم حول محور ماشین چرخید و نتونستم بحث رو ببرم روی شقایق که تازه الان فهمیدم اسمش چیه ، نوبتش که شد ، بلند شد گفت بفرمائید،  گفتم نوبت منم پشت سر شماس،  فقط بیرون بانک میتونم ۲ دقیقه وقت تون رو بابت یه کاری بگیرم ، گفت باشه در خدمتتون هستم.
نوبتم شد الکی رفتم گفتم کارتم رو گم کردم یه جدید برام بزن ، کار من زودتر تموم شد و بیرون بانک منتظر موندم ، شاهین اومد سمتم و گفت جانم ، قبلش خیلی فکر کردم چی بگم و به نتیجه درستی نرسیدم ، یه نفس عمیق کشیدم و گفتم منو پیشاپیش بابت بی ادبی و گستاخیم ببخشید ، میتونم واسه امر  خیر مزاحمتون بشم ، شاهین یکم خندید و گفت سکته نکنی پسر چرا اینقدر سرخ شدی حالا ، گفتم تا به حال خواستگاری نکرده بودم استرس شدید دارم ، گفت من مشکلی ندارم فقط یه چیزی ، تو متولد چندی گفتم ۶۷
گفت شقایق متولد ۶۰ از تو ۷ سال بزرگتره،  بعد شقایق خیلی پرتوقعه ، بعید میدونم بتونی از پسش بربیای اما بهش میگم و نتیجه رو بهت میگم گفتم مرسی
اصلا بهش نمیخورد ۴۰ سالش باشه فکر میکردم نهایت ۳۰ سالش باشه ، اما عیب نداره فقط ارتباط بگیرم باهاشون بعدا هرچی پیش آید خوش آید
تا فردا دل تو دلم نبود ، یه شماره ناشناس زنگ زد گفت
سلام شقایقم ، پاهام شل شد نزدیک بود برم تو در و دیوار بزور گفتم جانم ، گفت شاهین باهام صحبت کرد ، گفت که قرار بوده بهت نتیجه رو بگه ، گفتم خودم بهت بگم بهتره ، من قصد ازدواج ندارم اگرم یروز بخوام ازدواج کنم .
حرفشو خورد و من گفتم حتما با یه بچه ازدواج نمیکنی ، گفت ببخشید نمیخوام ناراحتت کنم خدافظ
چند روزی کیر شده بود تو اعصابم ، نمیخواستم پیام بدم یا زنگ بزنم تا خانم دوباره برینه بهم
سه روز رفتم در خونشون تا روز سوم دیدم پیاده از خونه اومد بیرون
وای که این بشر چقدر جذاب بود ، به خودم میگفتم این همه سال دخترای مردم رو کیر کردی خدا اینو گذاشت تو کاست ، دهنتو بگاد تا یکم تلافی بشه
دیدم داره میره سمت پارک،  لباس و کتونی اسپرت هم پوشیده بود ، مطمئن شدم داره میره ورزش ، سریع یه فکر شیطانی به سرم زد ، یه رفیق داشتم نزدیک پارک مغازه لوازم ساختمانی داشت ، خیلی بهش حال داده بودم و باهم ندار بودیم،  مطمئن بودم رومو زمین نمیندازه ، زنگ زدم بهش گفتم فرهاد یه زحمت دارم برات یه کس میخوام تور کنم هیچ جوره پا نمیده ، الان تو پارکه تو بیا مزاحمش شو ، من سر برسم یه دوتا اردنگی الکی بهت بزنم توهم در رو ، شاید بتونم مخش کنم
گفت داداشمی جون بخواه
سریع اومد تو پارک زنگ زد سیاوش همون شاه کسه که الان پیش فواره است
گفتم دقیقا خودشه ، پارک یکم خلوت بود و اونایی که ورزش میکردن همه رفته بودن ، فرهاد نزدیک شقایق شد و یه چیزی بهش گفت ، شقایق بهش محل نزاشت و به پیاده رفتن ادامه داد ، فرهاد رفت کنارش و با کف دست محکم زد تو لپ کون شقایق گفت جوون چه کونی داری جنده،  شقایق عصبانی شد و گفت کثافت بیشرف یه لگد پرت کرد سمت فرهاد،  من بدو بدو رفتم فرهاد رو پرت کردم و زدمش زمین ، وایسادم زدن به شکمش
فرهادم پاشو گذاشت تو دلم پرتم کرد کنار ، بعد فحش داد و در رفت ، شقایق اومد گفت شما اینجا چکار میکنی ، چیزیت نشد ، گفتم دنده هام درد شدیدی دارن
گفت زنگ بزنم آمبولانس گفتم تو کنارم باشی خوب میشم ، یکم فکر کرد گفت نقشه خوبی بود ، اما واسه بچه دبیرستانی ها ، یهو یخ کردم سعی کردم یه دستی نخورم ، بلند شدم دلم رو گرفتم گفتم ، باشه دنده هام شکست اما شما فکر کن فیلم بوده ، اون یارو و هم حالش بدتر از منه اگر فیلم بود که دیگه به قصد کشت نمیزدیم همو ، سلام برسون آقا شاهین خدافظ ،

3 ❤️

2023-02-06 15:17:52 +0330 +0330

پائیز ۲

شقایق گفت ناراحت نشو حالا چه زودم قهر میکنه ، بیا بریم خونه یه آبمیوه بخور اگر بهتر نشدی بریم درمانگاه.
اسم خونه اومد خرکیف شدم گفتم مزاحم نمیشم ، گفت نزدیکه میتونی بیای گفتم آقا شاهین ناراحت نشن.  گفت اون بیرون شهره اگر بهش بگم هم ناراحت نمیشه ، رسیدیم تو حیاط یه آلاچیق خوشگل تو حیاط بود ،گفت بشین اینجا تا بیام ، رفت داخل و چند دقیقه بعد یه ظرف میوه و آبمیوه اورد گفت تا از خودت پذیرایی کنی من یه قهوه برات بیارم تا تلافی پذیرایی نمایشگاه شما رو کنم
دوست داشتم تعارفم کنه داخل خونه اما همینشم خیلی زیاد بود واسم
ده دقیقه ای گذشت پیام اومد از فرهاد ، سیاوش دیوث دل و رودم رو ریختی بیرون ، روانی خوبه شوخی بود ، جدی بود حتما میکشتیم، نوشتم دنده های منو خورد کردی ، نوشت حقت بود داداش ، تو باشی واسه یه کس جو گیر نشی دیگه ،
اصلا ولش کن ، داداشمی دفعه بعدی بزن بکشمون اصلا ، گفتم شرمنده همینجوریشم فهمید سیاه بازیه،  دمت گرم ، جبران کنم
یهو شقایق رو دیدم که جلوم وایساده یه تیشرت تنگ سفید پوشیده که سینه هاش دارن جرش میدن یه شلوار تنگ تا زیر زانو که کس و کونش کامل مشخص بود ، آب دهنمو قورت دادم ،  گفت هیزی بسه خوب شدی ، گفتم تو رو میبینم اصلا دردام یادم میره ، گفت پس وقت رفتنته.
گفتم شقایق جون من از وقتی دیدمت دارم هلاکت میشم ، زن و دختر زیاده اما تو دیوونه ام کردی
گفت خوب منکه گفتم قصد ازدواج ندارم، گفتم ازدواج نکنیم بیا چند روز باهم دوست باشیم اگر بعد چند روز نخواستی بگو دیگه نبینمت ، قول میدم دیگه هیچ وقت منو نبینی ، خواهش میکنم قبول کن ، قول میدم پشیمونت نکنم ، گفت منکه از اولشم میدونستم تو مال ازدواج نیستی ، چهار دفعه میخوای خودتو تو من ارضا کنی،  خسته که شدی و عطشت خوابید ول کنی بری نفر بعدی ، از صراحتش جا خوردم ، گفتم نمیگم این چیزا نیس اما واسه من همش نیس ، من هلاک جذبه و رفتارتم،  واسه من تو خوشگلترین زن دنیایی ، هیچ وقت نمیتونم ازت خسته بشم ، خندید گفت میخوام باهات رک و روراست باشم ، منم از اولش از تو یکم خوشم اومد،  وقتی اشتیاق تورو دیدم ترسیدم اگر بهت رو بدم کار به جایی بکشه که نتونم شرایط رو کنترل کنم و یا خودم یا تو یا هردو آسیب ببینیم ،
گفتم تو باش هرچی تو بگی هر چی تو بخوای ، فقط باش
گفت اینستات رو بده ، زد تو گوشیش و با یه پیچ فیک درخواست بهم داد،  گفتم پیج اصلیته؟
گفت تو رابطه فضولی موقوف ، اوکی ؟ گفتم اوکی
گفت شب ساعت ۱۱ بهم پیام بده باهم چت کنیم
گفتم ای به چشم
از خونه رفتم بیرون تا ساعت ۱۱ یه سال گذشت ، راس ساعت ۱۱ نوشتم سلام خانم خوشگله
بعد ۵ دقیقه نوشت که حوصله چت ندارم بیا  تصویری
وقتی تصویرش اومد زیر پتو بود و سرو گردنش و دستاش بیرون بود از پتو ، تا اینجا کار چیزی تنش نبود
گفتم نمیگی من اینطوری ببینمت یهویی سکته میکنم
گفت الان که چیزی بهت نشون ندادم
گفت با کی زندگی میکنی گفتم مادر پدرم ۵ سال پیش تصادف کردن و مردن یه خواهرم دارم که ۱۰ سال پیش ازدواج کرده و تو یه شهر دیگه زندگی میکنه،  منم و ارث پدری تنها .
گفت خوب بریم سر اصل مطلب ، وقتی منو واسه ازدواج نمیخوای واسه چی میخوای پس ،گفتم واسه مسافرت پارک سینما رستوران تفریح عشق ، گفت انقدر کسشر نگو بیا پایین سرمون درد گرفت ، تو هم مثل همه پسرا واسه سکس من رو میخوای چرا فلسفه می بافی،  گفتم لحظه به لحظه بیشتر خوشم میاد ازت ، گفت پس خوشت اومد بعد یه سینه اش رو از زیر پتو درآورد و سریع برد باز زیر پتو
هنگ کردم ، دهنم وا موند ، اول کاری توقع این حرکت رو نداشتم،  تو دلم گفتم نه به اون بی محلی کردن نه به این جنده بازی .
گفت خوب حالا نوبت توئه، این رو نشونت دادم خوب شق کنی ، بفرست ببینم باب دلم هس یا نه
کیرم با حرفاش سریع سیخ شد ، با تردید دوربین رو گرفتم رو شلوارم و کشیدم پایین
گفت واو چه خوشتراش و خوش فرمه ، کلفتیشم که عالیه ، گفتم خو حالا نوبت توئه ، گفت اینجا من رییسم، حرف حرف منه ،گفتم چشم حرف حرف شماس،
گفت بدجور خیس کردم  الان راه بیفتی کی میرسی ، گفتم یه ربع ، شاهین نیس؟ گفت تو اتاق خودش خوابه و اینقدر خواب سنگینه بمب بترکونی کنارش بیدار نمیشه ، به ما هم کاری نداره ، فقط زود بیا ، بعد قطع کرد.
دودل بودم که برم یا نه ، می ترسیدم یکم از این زن اما کیرم داشت بیتابیشو میکرد
قبل از یه ربع در خونشون بودم وقتی وارد شدم خونه دوبلکس بود که ۴ تا خواب بالا داشت ، جلو در ورودی پله های مارپیچ طبقه بالا شروع میشد پایین پله ها منتظر بودم که شقایق از طبقه بالا آروم آروم اومد پایین از زیر دامن کوتاهش مشخص بود شرت نداره کون خوشفرمش خودنمایی میکرد پاهای کشیده و بدن سفیدش مستم کرده بود،  سینه هاشم از بالا و پایین تاب بالا نافیش مشخص بود ، وقتی رسید دستشو دراز کرد و باهام دست داد ، دوست داشتم دست لطیفشو تا ابد تو دستم بفشارم،  این دستش اینطوریه کس و کونش چیه ، تعارفم کرد بشینم ، گفتم آقا شاهین خوبه ، گفت اره خوبه ، امروز مسیر زیادی رو رانندگی کرده خیلی خستس خوابیده ، گفتم کارش چیه گفت فضولی موقوف
یکم ات و اشغال اورد چید رو میز نشست کنارم ، کم کم چسبیدم بهش و گرمای تنش رو حس کردم.
گفت چی میخوری ، گفتم لب سینه کس و کون
گفت بچه پرو بی ادب خوش اشتها ، ببینیم و تعریف کنیم،  گفتم موقع خوردن اقا شاهین مزاحممون نشه ، گفت تهش مردنه دیگه ، نهایت میاد میبینه سر جفتمون رو میبره مثل این چیزایی که هر روز میشنویم .
پیش خودم گفتم احتمالا برادرش خونه نیس که اینقدر راحته الکی میگه خوابه
لبام رو چسبوندن به لباش و کم کم لب بالاشو گرفتم بین لبام،  شقایق از رو شلوار تنه کیرم رو گرفته بود بالا پایین میکرد، بوسه هامون شد فرانسوی و از  زبون خوش طعم شقایق سیر نمیشدم ، گفتم بریم تو یکی از خواب ها ، گفت راحت باش اینجا بهتره ، کمربندم رو باز کرد و نشست جلوم شلوار و شورتم رو دراورد .
دو دستی تنه کیرمو گرفت لباش رو غنچه کرد و حسابی سر کیرم رو بوسید ، به کیرم گفت اگر زود اشکت بیاد از بیخ میبرمت،  گفتم خیالت راحت تا اشک تو در نیاد اشک این در نمیاد
دیگه نگفتم قبل اومدنم قرص انداختم بالا
از زیر تخمام لیس میزد تا سر کیرم رو،  یکی یکی تخم هامو میکرد تو دهنش و مک میزد ، لذت خوبی میداد بهم ، حسابی که لیسش زد ، شروع کرد خوردن کیرم ، نصفشو میکرد تو دهنش کلی ساک زد و بلند شد به کمر خوابید رو مبل روبرو ، سرش از مبل اویزون کرد ، گفت بیا میخوام تا تهش بدم توحلقم،  اینطوری دهن و حلقش تو یه راستا بودن و راحت تر کیرم میرفت تو ، این کار رو تا حالا هیچ کس برام انجام نداده بود،  کیرم رو گذاشتم دهنش،  گفت تا ته بده تو آروم اروم، وقتی دست و پا زدم بکش بیرون ،  وقتی کیرم میرفت داخل تو گلوش کیرمو میدیدم که عقب جلو میشه ، تا ته که میکردم تخمام می مالید به دماغش و حس خوبی بهم میداد
رو ابرا بودم ، یه کس شبیه روس ها ، بلور بی نهایت خوشگل ، داشت کیرم تا ته حلقش فرو میکرد ، کشیدم بیرون نفسش بالا نمیومد ، صورتش پر شده بود از آب دهنش و انگار یه سطل تف ریخته بودن رو صورتش ، بریده بریده گفت چطور بود ، گفتم عالی بود تو فیلمها میدیدم میگفتم ایرانی ها هم میتونن از این کارا کنن ، مرسی به ارزوم رسوندیم ، حالا نوبت منه
نشست رو مبل چنتا دستمال کاغذی کشید بیرون و صورتش رو پاک کرد ، گفت ببینم چکارا بلدی
صورت ماهشو بین دو دستم گرفتم گفتم تو چقدر خوشگلی بیشرف، لپاشو بهم فشار دادم تا لباش غنچه بشه ، حسابی دو تا لبشو مکیدم ، لباسش رو کشیدم بالای سینش ، یکم خودمو عقب کشیدم و لباسش رو از سرش دراوردم گفتم واو ببین اینجا چی داریم ، دوتا توپ طلا ، شقایق خنده ای کرد و گفت فعلا روپایی بزن باهاشون تا گرم شی واسه گل زدن،  گفتم ای به چشم انقدر بهت گل بزنم تور دروازه ات جر بخوره، گفت قبلا جراشو خورده ، گفتم خاک بر سر شوهرت که همچین الماسی رو از دست داده ، من جاش بودم تا ابد غلام حلقه به گوشت بودم ، گفت هووو فحش نده
گفتم اخه خودتو ببین اون کسکش چجوری تونسته ازت دل بکنه،  گفت کس کش که هس اما به خاک بر سر
شدنش راضی نیستم ، گفتم اصلا اون ماد رجنده رو ول کن ، چسبیدم به سینه هاش و دِ بخور ، به زن چهل ساله نمیخورد این سینه ها و این پوست ، پیش خودم گفتم حتما عمل کرده ، دست راستم رو بردم زیر دامنش و کس پرابشو گرفتم تو دستم ، چشاشو بسته بود و به خودش پیچ و تاب میداد ، معلوم بود از خوردن سینه هاش داره خیلی لذت میبره ، انگشت فاکم به راحتی داخل کسش شد و میچرخوندمش تو کسش و با کف دست چوچولشو ماساژ میدادم ، نمیشد از سینه های بلورینش دل کند اما اصل داستان پایین تر بود ، وسط سینهاشو بوسیدم و کم کم با بوسه پایین تر رفتم به دامن که رسیدم دو طرف دامنش رو کشیدم پایین و الان لخت لخت جلوم بود ، با نگاه تحسین بهش گفتم مثل تو رو تو فیلم های پورن هم ندیدم ، چقدر خوبی تو لامصب ، پای چپش رو گذاشت پایین مبل و پای راستش رو بالا مبل با دست لای کسش رو باز کرد و گفت کسلیسی با حرف که فایده نداره ، کسلیسی باید فقط با زبون روی کس باشه ، بدو که اتیشه،  خیلی کم پیش میومد واسه کسی کسلیسی کنم ، اما این بدن بدون مو و کس پفدار مثل کس دختر نابالغ بود ، خودم له له خوردنشو داشتم
زبونم رو از زیر کسش و بالای سوراخ کونش کشیدم لای کسش تا بالای کسش ، یه رعشه ریزی افتاد به بدنش ، دستاشو کرد تو موهام میگفت جوونم بخور بخور که دارم میمیرم از شهوت ، نشست رو مبل و من جلوش زانو زدم ، چند بار زبونم رو از پایین تا بالا کشیدم ، چوچوله اش رو مک میزدم زوزه میکشید ، دو تا انگشت کردم تو سوراخ تنگ کسش و بالاش رو زبون میزدم و میمکیدم، با  دست چپ هم سینه هاشو میمالیدم،  شقایق هم نمیتونست رو مبل بند بشه ، از شدت لذت از روی مبل کونش رو میکند و سرش رو دائم به عقب و جلو پرت میکرد ، انقدر به کسلیسی ادامه دادم که یهو دوتا رونش منقبض شد دور سرم ، گوش هام و سرم داشت میترکید زیر فشار انقباض عضلات رون شقایق ، یه کم آبش اومد مالید به صورتم، دهنم رو بستم ، دوست نداشتم بخورم ، یکم که شل شد گفت مرسی خیلی وقت بود این مدلی ارضا نشده بودم ، گفتم تازه اینا نرمش قبل از بازی بود ، تازه رسیدیم به گل زدن
رو مبل دراز کشیده بود تا حالش جا بیاد ، رفتم نشستم کنار سرش ، لباش رو حسابی خوردم ، چشاشو بسته بود و داشت لذت میبرد ، بلند شدم و کیرم رو گذاشتم رو لباش ، با زبون دور کیرم کشید و گفت  تنبلی بسه بریم واسه ارضا دوم ، دو دستی ته کیرم رو گرفت و فشار داد ، کلشو حسابی خیس کرد و ساک زد و به شق ترین حالت ممکن رسوندش،  گفت بشین میخوام کیر سواری کنم .
نشستم روی مبل و شقایق دو تا پاشو گذاشت دو سمتم بعد نشست روی کیرم آروم آروم تا دسته کیرم رو تو کسش جا کرد ، همزمان لب و زبون همدیگه رو میخوردیم ، یکم سرعتش رو بیشتر کرد ، چشامو بستم و سرم رو به عقب بردم و گردنم رو گذاشتم روی تکیه گاه عقب مبل ، سرم به سمت سقف خونه بود و چشام بسته ، شقایق حسابی مشغول کیر سواری بود ، همینطور که بالا پایین میکرد گفت من خسته شدم بزار من دراز بکشم و تو پارم کن .
چشامو باز کردم ، دیدم طبقه بالا شاهین خم شده روی نرده محافظ و داره سیگار میکشه ، تو چشمای من زل زده بود و با نگاه خونسرد منو نگاه میکرد ، یه لحظه از ترس نزدیک بود قبض روح بشم ، تپش قلبم رفت رو هزار ، استرس شدیدی گرفتم .

3 ❤️

2023-02-06 15:41:21 +0330 +0330

پائیز ۳

سر جام خشکم زده بود و فقط شاهین رو دنبال میکردم که اومد به سمت پله ها که بیاد طبقه همکف .

شقایق متوجه حضور شاهین نشده بود و به کیر سواری خودش ادامه میداد ، شاهین خیلی آروم و طمانینه از پله ها پایین میومد ، وسط پله ها وایساد و چنتا پک سیگار کشید در همون حین
شقایق با صدای ضعیفی گفت نمیخواد دیگه تو بیای روم خودم میشم .
چشماشو بسته بود ، انگار مست کرده بود موهای لخت و بلندش دورش ریخته شده بود و صورتش رو پوشونده بود ، وایساد با خودش زمزمه کردن یه آهنگ و گردن زدن بعد دستاشو از هم باز کرد و رقصیدن ، کون و کمرش رو رو کیرم قر میداد و شکمشو جلو عقب میداد ، مثال یه رقصنده حرفه ای داشت میرقصید با این تفاوت که سعی میکرد کیرم رو تو عمق وجودش درک کنه اگر کس دیگه ای جای شقایق بود کیرم خوابیده بود تو اون شرایط،  اماشقایق جوری حشریم میکرد که کیرم نصف خون بدنم رو میکشید تو خودش .
شقایق نفساش سنگین شد . چنتا تلمبه سنگین زد و تلمبه آخر با تمام وجودش خودشو کوبید روی تنم ، چیزی شبیه ارضا قبلی ، روناش منقبض شد کنار رون های من ، سرش لرزه میفتاد و موج میداد به موهاش ، با پنجه هاش سینه منو چنگ زد و فشار زیادی بهم اورد ، طوری که ناخناش ، رو تنم یکم فرو رفت ،
فضای موجود ترس و استرس و لذت و شهوت رو باهم قاطی کرده بود و سردرگم بودم ، نای اعتراض نداشتم ، شقایق که ارضا شد خودشو رها کرد تو بغلم .
کیرم هنوز داخل کسش بود و سرش کنار سرم ، آروم تو تنم وول میخورد و چند ثانیه یکبار یه رعشه ریزی به بدنش میفتاد ، نگاه من تو این مدت بیشتر به شاهین بود ،
سکوت و خونسردیش داشت دیوونم میکرد ، حس میکردم این آرامش قبل از طوفانه ، واسه آروم شدن خودم با دست چپم دور کمر شقایق رو گرفتم و موهای لختشو آروم نوازش کردم ، شقایق که هنوز نفس نفس میزد آروم گفت مرسی .

تو این فاصله شاهین پایین اومد و در حالی که پک آخر سیگارشو کشید ، به سمت شومینه رفت و ته سیگارشو تو زیر سیگاری بالای شومینه خاموش کرد ، بالاتر به عنوان دکوری یه تفنگ برنو روی شومینه فیکس شده بود ، شاهین برنو رو برداشت و کشو وسطی از یه کمد دیواری کنار شومینه رو باز کرد چنتا گلوله از داخل کشو برداشت و آروم اومد نشست روی دسته مبل روبرویی ‌.
منکه نزدیک بود به معنای واقعی برینم به خودم ، از ترس و استرس اختیار هیچ حرکتی نداشتم ، هی به خودم تلقین میکردم اینا همش یه شوخیه،  شاهین آدم با شخصیت و جنتلمنیه ، عمرا بخواد از برنو استفاده کنه ، همچنان خونسرد بود و داشت با نقش پرنده ای که روی اسلحه نقش بسته بود بازی میکرد ، انگار منتظر بود تا شقایق متوجه حضورش بشه تا کار خودشو شروع کنه ،

با دستام بدن شقایق رو از بدنم جدا کردم و به سمت راست خودم هولش دادم .
شقایق همچنان از سکس سنگین خسته بود ، لم داد رو مبل و موهای بلند لختش رو از صورتش کنار زد ، وقتی شاهین رو جلوش تفنگ به دست دید یه تکون شدید خورد و جیغ کوتاهی کشید ، گفت آشغال کثافت ، ترسیدم .
شاهین بالاخره به حرف اومد با صدای آروم گفت ، این پرنده روی برنو پرنده شاهینه،  بابابزرگم انقدر به این تفنگ علاقه داشت که اسم تنها نوه پسرش رو اجبار کرد که باید بزارید شاهین ،  اسم شقایق هم باید برنو میشد که یکم کوتاه اومد در موردش ، من چهارتا تیر دارم از این فاصله نزدیک دوتاش که کافیه ، اگر جفتتون تو یه خط وایسید که یه گلوله هم بستونه،  ۲ تا هم واسه محکم کاری آوردم که اگر جون تو بدنتون مونده بود زجر کش نشید .
با کلی زحمت و ترس و لرز ، بزور نطقم باز شد و گفتم آقا شاهین داری شوخی میکنی باهامون،  من با رضایت شقایق خانم اومدم اینجا . اگر اجازه بدین رفع زحمت کنم .
شاهین گلنگدن رو کشید و تفنگ رو آماده شلیک کرد و وسط من و شقایق نشونه گرفت ، گفت شقایق دیگه حوصلت رو ندارم ، روانیم کردی با این جنده بازیات،  شهر قبلی که ابرو برام نگذاشتی اینجا هم دوباره داری همون اتفاقات رو تکرار میکنی ، من چند بار باید از این اسلحه استفاده کنم .
یکم مکث کرد و گفت مطمئنا یکبار دیگه استفاده میشه اونم امروزه،  با مرگ تو و آقا سیاوش عزیزم که متاسفانه شاهد مرگ توئه این قائله تموم میشه.

گفتم آقا شاهین من آدم زود باوریم،  حرفاتو باور میکنم ، سکته میکنم ، میمیرم میفتم رو دستتون ها
گفت چه بهتر کار من راحتتر ، رو کردم به شقایق گفتم تو چرا حرف نمیزنی یه چیزی بگو خوب توهم .
شقایق گفت شاهین رو ولش کن این همش حرف مفته ، همش هارت و پورت الکیه ، از جاش بلند شد و گفت تو همش پاشو لباس بپوش برو .

یهو شاهین تفنگ رو گرفت سمت شقایق و با صدای بلند گفت بتمرگ سر جات،  این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیس ، من امروز باید تکلیفم مشخص بشه ، شقایق به نظر یکم ترسید و آروم دوباره نشست سر جاش، شاهین گفت هرکدومتون از جاتون تکون بخورید دیگه مهلت جبران نمیدم یه سوراخ خوشگل تو دلتون باز میکنم ، با صدای بلند تر ادامه داد ، شیر فهم شدید ، شقایق سرش رو به علامت تایید تکون داد و منم تایید کردم .

شاهین  برنو رو گذاشت رو دوشش و رفت سمت آشپزخونه ، نیم نگاهی هم به ما داشت ، به شقایق گفتم خدا لعنتت کنه این چه بساطیه واسمون درست کردی چی میگه این داداش خل و چلت،  گفت والا این مدلی ندیده بودمش تا حالا ، یکم باهاش مدارا کن از خر شیطون میاد پایین ، نگران نباش کاری نمیکنه اگر تحریکش نکنیم . گفتم جریان شهر قبلی چی بود ، اونجا نفر کشتید؟ گفت این یه گوهی میخوره تو چرا باور میکنی .
شاهین با یه طناب اومد سمت ما طناب رو انداخت سمت شقایق و گفت ببندش.
گفتم آقا من بگم گوه خوردم غلط کردم ولم میکنید ، عجب گیر خرایی افتادیما.  شقایق گفت ، گفتم تحریکش نکن ، گفتم چی میگین شماها ، تو هم باهاش دستت تو یه کاسه اس ، اینا همش فیلمتونه،  چیه ؟ میخواین اخاذی کنید ، احتیاج نیس ، بگین چقدر میخواید ، میدم بهتون فقط ولم کنید برم.
شاهین گفت سیاوش جان عزیزم لطفا خفه شو ، یه جمله دیگه بگی به مذاقم خوش نیاد ، شکمت رو سفره میکنم ، شقایق گفت کل کل نکن درست میشه قول میدم .
شاهین گفت از پشت دستاش رو ببند ، اگر سفت نبندی دهنت سرویسه  ، دیدم چاره ای نیست و پشتم رو کردم به شقایق و دستام رو چفت کردم ، شقایق هم محکم دستام رو بست .
شاهین نزدیک شد و طناب رو تست کرد که باز نشه ، به شقایق گفت خودتم برگرد،  دست اونم خودش بست .
گفت حالا وقت محاکمه است .

چرا اینقدر منو عذاب دادی این چند سال ، شقایق رو به من کرد گفت سیاوش تو قضاوت کن ، آدم آخه با خواهر خودش سکس میکنه ، آقا بهم پیشنهاد داد سکس کنیم من قبول نکردم ، کار من اشتباه بوده ؟
گفتم چی بگم والا به من چه اصلا ، من چه کاره حسنم اصلا ، شاهین عصبی گفت شقایق خفه شو ، شاهین منو مخاطب کرد و گفت خانم ۳ ساله جلو من داره لباس سکسی میپوشه و صد بار خودشو به من لخت نشون داده ، هر روز با تحریک کردن من داره با من بازی میکنه و من  رو به مرز جنون رسونده ، خوب هر کی جای من باشه این مدلی میشه .
گفتم یجور مشکلتون رو مسالمت آمیز حل کنید ، یه سکسه دیگه ، انقدر عذاب نداره که .
شقایق گفت شاهین جان من که میدونم تو چکاره ای ، جلو غریبه نمیخوام تحقیر بشی ، نزار دهنمو وا کنم .
شاهین گفت تقاص این ۳ سال رو ازت میگیرم،
موهای شقایق رو تو دستش چرخوند و کشوندش کنار مبل ، شکم شقایق رو گذاشت رو دسته مبل ، صورت شقایق رو به من بود و شاهین رفت از پشت دستاش که طناب پیچ بود رو گرفت ، برنو رو گذاشت کنارش گفت هرکدومتون دست از پا خطا کنید زنده نمیزارمتون، از جاتون جمب نمیخورید تا من نگم شاهین شلوارش رو تا زانو داد پایین و پشت شقایق یه تف انداخت و یه تف کف دستش .
شقایق گفت توروخدا شاهین من از کون مشکل دارم ، اونجا نکن پاره میشم توروخدا بهت التماس میکنم ، شاهین گفت میخوام پاره شی کثافت ، بعد انگار یهو تا ته کرد داخل کون شقایق ، شقایق جیغ زد و شروع کرد به گریه ، زاویه من طوری بود که فقط از شکم به بالا شاهین رو میدیدم و شقایق موهاش ریخت رو صورتش و تعادل نداشت که خودشو نگه داره ، شاهین محکم تلمبه میزد و صدای شلپ شلپ برخورد بدنشون بهم میومد ، شقایق ناله میکرد و به شاهین فحش میداد .

من روم رو برگردوندم و دوست نداشتم تجاوز شاهین رو ببینم .
شاهین صدام کرد گفت سیاوش داری یه پورن زنده رو از دست میدیا ، بیا نزدیکتر کیرت رو بکن تو دهن شقایق ، من تکون نخوردم و نمی فهمیدم اینجا چخبره،  با صدای محکمتر گفت با تو ام ها ، بجنب کیرت بکن دهن شقایق.
گفتم شقایق نخواد نمیکنم ، گفت شقایق گوه میخوره نخواد ، شقایق گفت بیا نزدیک ، بزار کارش رو کنه بلکم زودتر تموم کنه این مسخره بازیشو.
خودمو یکم سروندم سمت شقایق ، کیرم خوابیده بود ، شقایق کیرم رو یکم گاز گاز کرد ، تا کیرم یه تکونی بخوره ، اما ترس و استرس و اضطراب انقدر زیاد بود که به تنها چیزی که فکر نمیکردم سکس بود .
شاهین همچنان در حال تلمبه زدن بود دست بسته شقایق رو کشید سمت خودش و عمود کرد بدنش رو . نگاهی به کیر من کرد گفت راست نکنی هیچ شانسی واسه زنده موندن نداری . خودم الان درستت میکنم .
از شقایق کشید بیرون و شلوارش رو کامل درآورد . از جیب شلوارش گوشی موبایلش رو گذاشت اون سمت مبل ، اومد سمتم . بلندم کرد و دستای بستمو گرفت کشوند سمت مخالف مبل . مثل شقایق میخواست منو رو مبل خم کنه .

پیش خودم گفتم ۳۳ سال خودتو نگه داشتی  امروز کونتو که به باد میدی هیچی ، میخواد فیلم هم ازت بگیره ، داشتم از عصبانیت منفجر میشدم
یه لحظه که حس کردم دست شاهین از دستام جدا شد ، سریع برگشتم با تمام قدرتی که میتونستم با سرم کوبیدم تو صورتش ، به باقی نقشه فکر نکردم که لختم و دستم بستس ، فقط خواستم کاری کنم و خودمو نجات بدم .
شاهین نقش زمین شد و از مابین انگشت هاش که رو صورتش گرفته بود جریان خون مشخص بود.
شقایق مات و مبهوت سرپا شده بود و فقط تماشاچی بود .
به خودم اومدم و گفتم وقت موندن نیس ، کنار مبل شلوارم که توش سویچ و موبایلم بود رو برداشتم ، برنو کنار راه پله تکیه داده شده بود . گفتم با دست بسته این به دردم نمیخوره ، اگر دستم باز بود که ننه شاهین رو با دست خالی میگاییدم برنو میخواستم اصلا چکار ، وقتی به در خروجی رسیدم با پاشنه پا روی دستگیره کوبیدم و در باز شد . حیاطشون در حالت عادی بزرگ بود ، تو اون لحظه واسه من شده بود مسیر دو ماراتن ، هرچی می دویدم انگار تموم نمیشد و به آخر نمی رسید این راه .

داشتم پیش خودم مرور میکردم ، الان برم بیرون ماشین نزدیک خونه پارکه ، واسه باز کردن احتیاج به سویچ ندارم ، ماشین کیلس استارتر داره ، لخت میپرم تو ماشین در رو قفل میکنم ، موبایلم رو با اثر انگشت باز میکنم و بعد با انگشت پا شماره میگیرم ، آخرین جمله تو ذهنم این بود که اخه ابله ، شاهین اینقدر بهت زمان میده اصلا .

تمام این افکار تا وسط حیاط طول کشید ، به وسط حیاط که رسیدم صدای بلند شاهین رو شنیدم که داد زد ، سر جات وایسا وگرنه شلیک میکنم.
ناخودآگاه وایسادم ، گفتم این شلیک نمیکنه ، بدون اینکه به عقب نگاه کنم آروم به مسیر ادامه دادم .
دو قدم که برداشتم صدای وحشتناک شلیک شاهین رو شنیدم .

3 ❤️

2023-02-06 15:44:22 +0330 +0330

پائیز ۴

شاهین شلیک کرد ، دو سه متر جلوتر سمت راستم سنگ فرش حیاط با برخورد گلوله ترکید ، سمت چپم چمن های بلندی داشت که خیلی وقت بود هرس نشده بودن بی اختیار روی چمن ها به پهلو افتادم و شلوارم رو که با دست های بسته نگه داشته بود از دستم رها شد و روی چمن ها افتاد .
وقتی صدای پریدن شاهین از بالای پله ها به داخل حیاط رو شنیدم، سر جام زانو زدم ، گفتم نزن نزن ، گوه خوردم .
پشتم به شاهین بود و وقتی شاهین بهم رسید ضربه محکمی رو پشت سرم حس کردم که بعد از اون ضربه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم .

نمیدونم خواب میدیدم یا تو خواب و بیداری چیزی می شنیدم، یه زن و مرد داشتن باهم صحبت میکردن ، حرف هاشون برام نامفهوم بود و انگار فارسی صحبت نمیکردن ، تنها چیزی که از بین حرف هاشون تو ذهنم مونده اسم شادی و سهراب بود چون فقط این دوتا کلمه فارسی بود بین حرف هاشون ، انگار یک ساله خوابیدم و همش خواب میبینم که گاهی لذت بخش و گاهی ترسناک بود ، اما هیچ چیز برام واضح نبود .

تمام توهمات و خواب هام محدود شد به یک اتاق خواب ، چشمام رو باز کردم ، داخل یک اتاق خواب بودم ، دستام به دو طرف بالای تخت دو نفره بسته شده بود و پاهام به دو طرف پایین تخت .
سرم پر از درد بود و تمام بدنم درد میکرد ، کسی رو ندیدم ، از زاویه تابش نور خورشید و پنجره که بیرون مشخص بود اول فکر کردم طلوع خورشیده دقت که کردم قله کوه نزدیک به شهر رو دیدم که همیشه خورشید اونجا غروب میکنه .

یعنی من از نصفه شب تا الان بیهوش بودم ، چطور ممکنه ، تازه الان داشت حس هام به کار میفتاد،  حس لامسه ام بهم میگفت که یه چیزی تو کونم فرو رفته ، بیشتر که تمرکز کردم مشخص بود که چیزی داخل سوراخ کونم فرو کردن ، الان که اینو فهمیدم درد شدیدی رو تو کونم حس کردم .
صدا کردم کسی اینجا نیست ، آهای کسی صدای منو میشنوه ، صدام رو بالا بردم و داد زدم آهای کسی اینجا نیست ، کمک ‌.
جوونی تو بدنم نبود و آروم گرفتم ، به تابلو عکس قدیمی روبروم خیره شدم ، چند نفری تو عکس بودن که هیچ کدوم شبیه شاهین و شقایق نبودن حتی بهشون نمیخورد فامیل اینا باشن ، یه رادیو قدیمی ، کمد ، تخت و دراور هم قدیمی بودن ، واسه زمان خودش خیلی شیک و باکلاس بوده ، مشخصا این خونه برای پدر و مادر شاهین و شقایق بوده و اونا به وسایل قدیمی دست نزدن .

در باز شد و شقایق وارد اتاق شد ، حرفی نزدم و فقط منتظر موندم تا اون چیزی بگه ، شقایق سلام کرد و خیلی راحت اومد نشست کنارم روی تخت ، دستی به کیر خوابیده ام کشید و گفت آقا سیاوش ما چطوره ،

  • به نظرت باید خوب باشم ، چیکار کردین با من از دیشب تا حالا .
  • میخوام باهات رو راست باشم ، شاهین اختلال جنسی داره ، اون میتونه به خاطر ظاهر و تمکن مالیش خیلی راحت با خیلی از خانمها ارتباط بگیره و سکس کنه ، حتی اگر مثل آدمیزاد تو رابطه رفتار میکرد خود منم حاضر بودم باهاش سکس کنم ، اما اون نمیتونه عین آدم سکس کنه ، دوست داره با دردسر و خشونت و تحقیر این اتفاق واسش بیفته .
  • من بیهوش بودم با من چکار کرده ،این چیه داخل من فرو کرده ، بکشش بیرون
  • شاهین طبقه همکف نشسته ، بهم تاکید کرده هرکاری خلاف نظر اون انجام بدم تو رو زنده نمیزاره و من تا چند وقت باید بردگیشو کنم .
    +شقایق تو منو باز کن ، من هم تورو نجات میدم هم خودمو ، این چه زندگی مزخرفیه که تو با این روانی داری .
    شقایق دستش رو روی کیر به آرومی بالا پایین میکرد و نوازشش میکرد، گفتم شقایق اون کوفتی رو ولش کن ، باز کن منو.
  • شاهین پایین پیش تفنگشه،  اولین پله رو که بری پایین مطمئن باش زدتت.
  • اصلا ولش کن ، من که میدونم دست تو با شاهین تو یه کاسه است،  بگو نقشه چیه من همون کار رو کنم فقط منو ولم کنید ، شقایق لبخندی زد و گفت نقشه ما نیست نقشه شاهینه،  شاهین خیلی بابت شکستن بینیش ازت شاکیه و میدونه تو پات رو از این خونه بزاری بیرون میری شکایت میکنی یا انتقام میگیری،  گفتم من غلط کنم ، به شرافتم قسم شما منو ول کنید دیگه اصلا این سمت شهر نمیام ، فراموش میکنم شما رو دیدم اصلا ، فقط ولم کنید .
  • شاهین تضمین میخواد .
  • چجوری یعنی ؟
  • باید ازت فیلم بگیریم تو فیلم عادی برخورد کنی ، اگر ازادت کرد ، بعدا بتونه علیه ات استفاده کنه و یا پخشش کنه ، یوقت بعد از آزاد کردنت ، از ترس آبروت نری براش شر درست کنی ،
  • تو فیلم چکار کنیم مثلا
  • همین کارایی که قبلا کردیم ، جدا از قضیه ای که شاهین روانی برامون درست کرد من خیلی از سکس باهات حال کردم دوس دارم هزار بار دیگه باهات تجربه اش کنم ، الانم من بدجور هوس کیرت رو کردم .
  • منکه یک روز بیهوش بودم نمیدونم تو بیهوشیم باهام چکارا کردین ، تنها چیزی که الان حس میکنم درد شدید تو کونم و سردرد و کوفتگیه .
  • منطقی هم به قضیه نگاه کنی تو چاره ای نداری، یا قبول میکنی پیشنهاد  شاهین رو و در آخر با یه تجربه جدید از سکس میری خونه خودت ، یا میتونی قبول نکنی و در آخر به خونه ابدیت تو قبرستون بری ، اما قبول کن، خوش میگذره بهت نگران نباش .
  • چه تضمینی وجود داره فیلم بگیرید و بعدا پخشش نکنید .
  • اینجا الان تو نمیتونی شرط بزاری جواب خیلی سادس یا اره یا نه ، تا تو فکر هاتو کنی من یکم به این آقا کوچولو خوشگلمون حال بدم .
    شقایق رفت بین پاهام نشست و از زیر تخمام شروع کرد لیسیدن و کیر شل و ولم رو با دستش می مالید،
    گفتم شقایق من دارم از گشنگی تشنگی میمیرم ، جون سکس ندارم ، دستام رو باز کن یه چی بده بخورم.
    سرش رو بلند کرد تاپ خودش رو کشید بیرون انداخت کنار ، دو تا سینه درشتش افتاد بیرون ، دست گذاشت زیرشون و گفت گشنته،  بیا اینو بخور ، اگر سیر نشدی یه کلوچه کرمدار تپل هم دارم ، میدم اونم بخوریش،  اگر باز هم سیر نشدی یه سوسیس تخم مرغ شاهین داره ، اون حتما سیرت میکنه .
    یک لحظه تصور کردم که شاهین کیر و خایه اش رو فرو کرده تو حلقم گفتم  جان هرکی دوس داری و می پرستی برو با شاهین صحبت کن ، شاید الان قبول کنه منو ول کنید برم ، به جان خواهرم  و دخترش که تو دنیا فقط اونا رو دارم ، از اینجا برم هیچ کاری به ضرر شما نمیکنم .
    شقایق بی اعتنا به کیر خوردن خودش ادامه داد تا بلکم راست بشه این بی صاحاب، کیرم کم کم تو دهن شقایق سفت شد ، تنه کیرم رو دو دستی گرفت و سرش رو یه مک محکم زد ، انقدر محکم که یکم دردم گرفت و وقتی کیرم از بین لبهاش بیرون زد صدای تلوپ بلندی داد ،خودش رو یکم بالا کشید و کیرم رو گذاشت وسط سینه هاش و با دو دست سینه هاشو به کیرم فشار داد .
    ’ الان که این راسته بهتر فکر میکنی ، خوب جوابت چیه ؟
  • جواب چی آخه ، کونم بزارید یا بکشینم ، خدا لعنتتون کنه ، ای لعنت بر جد و آباتون.
  • الان که علی الحساب برات یه ساک مجلسی زدم ، حسابی هم قراره تو کسم تلمبه بزنی .
  • هر گوهی میخواید بخورید ، بخورید فقط زودتر تمومش کنید این مسخره بازیتون رو
  • آفرین پسر خوب فقط واسه شروع  جوری بخور برام که شب خونه خودت بخوابی نه تو وان پر از شاش
  • من از شاش متنفرم،  قرار نیس که روم بشاشین
  • چند بار بگم اینجا تو تصمیم گیرنده نیستی ، الانم یه آمپول تقویتی برات میزنم که جون سکس کردن داشته باشی .
  • آمپول چی نکشیمون،  اسمش چیه واسه چیه ، اصلا من خوبم ، نمیخوام تقویت بشم ، نزن نزن …
  • اگر میخواستیم بکشیمت که اون موقع که بیهوش بودی کشته بودیم نترس چیز خوبیه

یه پارچ آب و لیوان کنار تخت بود برام ریخت و سرم رو یکم بالا گرفت تا بخورم ، خیلی تشنه ام بود و تا آخرش که خوردم دیدم آب بدمزه بود گفتم توش چیزی بود که گفت آب بود دیگه ،
از یه ظرف بالای تاج تخت که از قبل آماده شده بود یه سرنگ برداشت و تا قطره آخر داخل رگم کرد .
منم که دست و پاهام بسته بود و نمیتونستم کاری کنم ، پس مثل بچه آدم وایسادم تا کارش رو کنه .
بعد زانو هاشو گذاشت دو طرف سرم و کسش رو چپوند تو دهنم . چشمامو بستم و براش لیسیدم،  پیش خودم گفتم هرچند به قیافه اینا نمیخوره آدم کش باشن ، اما یه اپسیلون هم شاید اینکارو کنن ، من چند ساعت تحمل کنم بلکم ولم کنن ، بالاخره اینم یه تجربه جدیده ، مردهای کونی که خیلی لذت میبرند از دادن ، شاید منم لذت بردم ، یبار که هزار بار نمیشه ، هی با خودم کلنجار میرفتم که فقط یکاری کن از اینجا در بری،  مهم نیس چجوری فقط باید برم. هی خودم رو الکی توجیه میکردم .
تو همین حین شقایق هم با یه دست موهام  رو نوازش میکرد و با یه دست کیرم رو می مالید تا نخوابه.
به این فکر میکردم که تو آب چی حل کرده بودن و سرنگ توش مواد مخدر بوده شاید ، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم تو بدنم داشت اتفاقاتی میفتاد،  سرگیجه اولین علامتش بود .

خودمو سپردم به روزگار کیری که ببینم تهش چی میشه ، حسابی کسلیسی میکردم ، که دست شقایق چرب شد و کیرم راحت تو دستش لیز میخورد .
حس کردم دیلدویی که تو کونم فرو کرده بودن آروم آروم داره در میاد ، بعد از چهار  پنج
ثانیه باز روونتر دوباره فرو رفت ، مشخصا چرب شده بود که انقدر راحت رفت داخل ، یکم که به مغزم فشار آوردم دیدم یه دست شقایق روی سرم و یکیش روی کیرمه ، پس اونی که پشت شقایق داره اینکار ها رو میکنه شاهینه .
یه لحظه از ترس لرزی به بدنم افتاد ، اما آمپول و اون آب که نمیدونم توشون چه کوفتی بود بی خیالم کرده بود ، گفتم هر چه بادا باد ، فضای موجود داشت واسم لذت بخش تر میشد ، کس شقایق داشت تغییر ماهیت میداد ، میشد برام خوشمزه ترین غذای دنیا و خوشبو ترینِ عطرها ، زبونم رو لول میکردم و میدادم تو کسش و با دماغم چوچولشو ماساژ میدادم ، نفسم که میگرفت چوچولشو به دهن میگرفتم و با تمام توانم میمکیدمش، شقایق خودشو بالاتر کشید و سوراخ کونش رو گذاشت رو زبونم ، دماغم داخل کسش بودو زبونم رو سوراخ کونش می چرخید، تو حالت عادی تا حالا سوراخ کون هیچ بنی بشری رو نلیسیده بودم ، اما اون موقع واسم شده بود شیرین ترین مزه دنیا ، شقایق که تو اوج لذت بود گفت سیاوش تو بهترین کسلیسی هستی که تو عمرم دیدم ، جونم بخور همش مال خودته،  بعد پاهاش رو یکم بازتر کرد و نشست رو صورتم ، اولش یکم نفس داشتم و به خوردن ادامه دادم ، نشستنش طولانی شد و داشتم خفه میشدم ، با این حال تلاشی واسه زنده موندن نکردم و گفتم بمیرم در حالی که این کس و کون بهشتی عامل مرگمه،  شقایق که متوجه بی حرکتی من شد از روی صورتم بلند شد و یکی محکم زد تو گوشم ، دردشم لذت بود ، گفتم جوون دوباره بزن ، گفت نمیر که حالا حالا ها باهات کار دارم .
صورتش رو نزدیک صورتم کرد و بدنش رو روی بدنم سر داد تا کسش رسید به کیرم ، لبام رو وایساد مکیدن و موهام رونوازش کرد ، کیرم به راحتی داخل کسش شد و شقایق شروع به سواری کرد ، پاهام رو میتونستم بیشتر از قبل تکون بدم،  اون لحظه نفهمیدم طناب ها شل شدن یا کلا باز شده ، دیگه اراده ای هم واسه فرار کردن نبود ، الان یه کیر خر هم میوردن میکرد تو کونم فقط میگفتم جوون .

3 ❤️

2023-02-06 15:46:53 +0330 +0330

پائیز ۵

سرم روی تخت بدون زیر سری بود و زاویه دیدم از پایین تخت خیلی محدود ، حضور شاهین رو پایین تخت حس میکردم ، اما دیگه استرسی نداشتم ، شقایق تا جایی که میتونست نشست روی کیرم و دستش رو برد عقب و دیلدو رو عقب جلو کرد ، چون به کمر خوابیده بودم باید سخت میبود عقب جلو کردنش ، اما چون روان شده بود و
مدت زیادی اون تو بود ، میشد راحت جلو عقبش کرد ، درد سوراخ کونم داشت به لذت تبدیل میشد .
تاثیر دارو هایی که بهم داده بودن زیاد شده بود و هیچ چیزی برام اهمیت نداشت ، اگر بهم میگفتن کیرم رو با چاقو از بیخ ببرن هم استقبال میکردم ، خیلی اراده نداشتم رو کارهام
شقایق خم شد سمتم و سینه هاشو تو صورتم مالید ، این همه زیبایی غیر طبیعی بود ، احتمالا چنتا عملی رو بدنش انجام داده بود ، مشغول سینه خوردن شدم ، عقب جلو شدن دیلدو ادامه پیدا کرد،  مطمئن بودم که کار شاهینه ، اهمیت ندادم و سعی کردم لذت ببرم از فضای موجود ، شقایق کیرم رو که دراومده بود رو گذاشت دم سوراخ کسش و یکم رفت پایین گردنشو گذاشت روی زبونم و حسابی گلوشو خوردم ، به کمرش قوس میداد و نصف کیرم تو کسش جلو عقب میشد،  دیلدو همچنان به آرومی تو کونم عقب جلو میشد ، کم کم شقایق پایین تر میرفت و چونه و لب و لپ و گونه هاشو لیسیدم،  حریصانه به خوردن ادامه دادم که شقایق گوشش رو سمتم گرفت و لاله گوشش رو از مکش زیاد سرخ کردم .
شقایق گفت سیاوش تو بهترین کسلیس نیستی ، بهتربن لیسنده جهانی ، درجه شوالیه لیسنده ها رو بهت اهدا میکنم،  کاش میشد تا آخر عمر کنارم داشتمت و تو فقط بدنم رو مک میزدی ‌.
اثرات موادی که تو بدنم بود هر لحظه بیشتر نمود پیدا میکرد و هر لحظه حس نشئگی واسم بیشتر میشد
شقایق حسابی داشت رو بدنم کیر سواری میکرد و انگارداشت ارضا میشد یهو کشید بیرون ، چرخید و با کس و کونش نشست روی دهن من ، سوراخ کونش رو دماغم بود و کسش روی دهنم رو پوشونده بود، گفت سیاوش جونم بخور که دارم میشم ، پاهام رو جمع کرد تو دلم و با دستاش مچ پا هامو گرفت .
دیلدو کامل از سوراخ کونم دراومد و یه دیلدو نرم تر و کلفتر رفت داخل ، وقتی بدن شاهین به کونم برخورد کرد ، فهمیدم که بالاخره کونم رو به باد دادم ، شاهین گفت سیاوش جان لذت میبری که ، یکی کونت رو میگاد ، تو هم که کس و کون حرومی میخوری .
یاد جریان بیهوشی و فرار دیروز  افتادم ،  به خودم گفتم سیاوش شل کن امروز رد شه بره،
شاهین گفت جنده خانم یکم این کس و کونت رو بده بالا آقا سیاوش منوچهری خفه نشه یکم نفس بکشه و حرف بزنه ،
شقایق بلند کرد خودش رو ، شاهین داشت تو کون مفلوک من تلمبه سنگین میزد ، شاهین با یه دست فیلمبرداری میکرد و با یا دست برای من جق میزد ، گاییده شدن کونم خیلی تحریکم کرده بود ، از دیشب هم کیرم همش شق بود و ارضا نشده بودم،  دیگه اگه الان ارضا نمیشدم از شق درد میمردم ، شقایق که تو این فاصله خودش حسابی کسش رو مالید،  دوباره کس و کونش رو چپوند تو دهنم و  گفت خوب بخور آقای منوچهری که دارم میشم، منم یکم تمرکز کردم روی شهوت موجود و سعی کردم به دیشب فکر نکنم ، فقط خواستم که ارضا بشم ،
شاهین که با ریتم تند تر داشت تلمبه میزد که شقایق تو دهنم ارضا شد ، صورتم خیس شد از ارضا شقایق ، شقایق بلند بلند آه و ناله کرد و کف دو دستشو گرفت زیر کسش ، خوب که خیس شد ، دو دستی افتاد به جون کیر من ، تاثیر اون چیزای کوفتی داشت به حد اعلاش می رسید که انگار تمام وجودم از کیرم پاشید بیرون ریخت روی سینه های خودم .

آخرین تصویری که از اون لحظه یادم موند اینه که شاهین همچنان دوربین به دست تلمبه میزد و منم همزمان با ارضا شدنم دیگه نمیتونستم حتی فکر کنم ، سرم گیج میرفت و دیگه چیزی یادم نیس .

چشمامو که باز کردم تو ماشینم بودم ، صندلی کناری راننده رو خوابونده بودن و دراز کشیده بودم رو صندلی ، انگار خیلی وقت بود تو ماشین بودم ، بدن درد و سردرد شدید داشتم ، بلند شدم یکم به اطراف نگاه کردم . انگار نزدیک غروب بود و باز یک روز دیگه به من گذشته ، خوشحال شدم از اینکه از دست اون دوتا روانی نجات پیدا کردم ، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که چجوری مادرشون رو بگام ، من باید اون دو تا رو بکشم تا آروم بشم .

روی صندلی راننده یه برگه آچار بود که داخلش متنی پرینت گرفته شده بود و یه میکرو رم هم پایینش چسبیده بود ، داخلش نوشته شده بود
قبل از هر اقدامی خوب فکر کن ، من برای تخلیه حس های متفاوتم با بقیه ، یکارایی کردم که دست خودم نبود ، تو مسیری قرار گرفتم که مجبور شدم به اینکه ادامه بدم و آخرش چیزی شد که خودمم خیلی راضی بهش نبودم ، اگر کار احمقانه ای بکنی مطمئن باش فیلم کامل این چیزایی که تو رم هست رو پخش میکنم ، مطمئنم تو واسه آبرویی که تو شهر داری نمیخوای این اتفاق بیفته پس شتر دیدی ندیدی .

رم رو زدم داخل پخش ماشین ، چنتا عکس و یه فیلم داخلش بود . پلی کردم فیلم رو ، من رو نشون میداد که دارم کسخوری شقایق رو میکنم که
شاهین گفت جنده خانم یکم این کس و کونت رو بده بالا آقا سیاوش منوچهری خفه نشه یکم نفس بکشه و حرف بزنه ،
شقایق بلند کرد خودش رو ، صورت من به وضوح مشخص بود و سرخوش از سکس بودم و چندان چهره ناراضی نداشتم از مفعول بودن و کسلیسی و بردگی ، یه لبخند احمقانه هم به لب داشتم ، دوربین اومد پایینتر که شاهین داشت برام جق میزد و کیر شق شده من حاکی از رضایت به سکس تو این شرایط بود و دوربین یکم پایینتر رفت که شاهین تو کون مفلوک من تلمبه سنگین میزد ، یک لحظه کیرش رو کشید بیرون و سوراخ باز شده منو نشون داد که انگار صد ساله کارم کون دادنه ، وقتی به راحتی کیرش رو تو فرو کرد ، با سرعت زیاد وایساد تلمبه زدن ، بعد ارضا شدن شقایق روی صورتم رو فیلمبرداری کرد و در ادامه ارضا شدن من با دستای شقایق رو بدن خودم ، بعد دوربین رو داد به شقایق و شاهین پاهای منو جمع کرد و گفت داش سیاوش یکم باید تنگت کنم تا ارضا بشم خیلی گشادی تو .
اشکم داشت در میومد از این کاری که باهام کرده بودن که شاهین کشید بیرون و گفت سیاوش جان چشارو ببند که دارم میشم و اومد روی سینم و موهای منو گرفت و صورتم رو پر کرد از آب منی ، وسط ارضا شدنش کیرش رو گذاشت داخل دهنم و مقداری رو ریخت تو حلقم ،

حالت تهوع گرفتم و حتی فرصت نکردم در رو باز کنم و تو کف پایی آوردم بالا ، چیزی تو معده ام نبود همش آب بود که بوی کثافت میداد ،
اون لحظه من بیهوش بودم اما طوری صحبت شد و فیلمبرداری شد که انگار من با رضایت اینکار رو کردم .
قطعا اگر این فیلم پخش میشد من دیگه نمیتونستم به زندگی ادامه بدم .
تو فیلم اصلا از شقایق و شاهین جز پایین تنه چیزی نبود و از محیط فقط تخت تو فیلم افتاده بود .

به سختی از ماشین پیاده شدم و کف پایی رو انداختم داخل خیابون و از داخل صندوق عقب بطری آب رو کشیدم بیرون و دهنم رو شستم تا آب تموم شد ، سوار که شدم گشتم دنبال گوشیم و پیداش نکردم .
راه افتادم رفتم سمت خونه ، دیگه عکسها رو نگاه نکردم ، رسیدم خونه ناخودآگاه گریه ام گرفت ، تو حیاط تمام لباس هام رو درآوردم و لخت رفتم داخل ، با تلفن ثابت سه پرس غذا سفارش دادم که گفت یه ساعت دیگه میاد
رفتم تو حموم حسابی آب خوردم و بعد انگشت انداختم تو حلقم تا حالت تهوع گرفتم و باز استفراغ کردم ، شاید فرقی نمیکرد اما این یه کوچولو تسکینم میداد که منی یا شاش یا هرچی تو معده ام هست میاد بیرون ،بعد از تکرار اینکار ، مثل دیوونه ها تنم رو میشستم و گریه میکردم ، یه ربع فقط مسواک میزدم که نصف خمیر دندون رو تو دهنم خالی کردم .
با صدای زنگ خونه رفتم حوله تن کردم و رفتم غذا گرفتم .

فردای اون روز از خونه بیرون رفتم و سیم کارتم رو سوزوندم و همون شماره قبلی رو گرفتم ، کلی خرید کردم و برگشتم خونه ، بعد از اینکه سیم کارت انداختم تو گوشی قبلیم ، هزار تا پیام برام اومد و صد نفر زنگ زدن ، خیلیا رو جواب ندادم ، سعی کردم چند روزی تنها باشم .
یک هفته گذشت و یکم حالم بهتر شده بود ، خیلی فکر کردم که با چنتا آشنایی که دارم برم شکایت کنم و شاهین و شقایق رو به خاک سیاه بشونم،  یا چند نفر اجیر کنم حتی اون دوتا رو بکشم و قبل کشتن صد برابر اون کاری که باهام کردن و رو باهاشون کنم .
هر فکری میکردم آخرش به این نتیجه می رسیدم اگر یه اپسیلون درصد نقشه ام شکست بخوره و اونا فیلم و عکسها رو پخش کنن دیگه این شهر جای زندگی نیست و باید برم بمیرم.

یروز صبح رفتم بالاخره نمایشگاه و سعی کردم به زندگی عادی برگردم ، سعی کردم فراموش کنم چی به سرم اومده و فراموش کنم جریان رو .

چند روزی همه چی خوب پیش میرفت که یکی از نمایشگاه دارای شهر که یجورایی تو ماشین خارجی رقیب اصلیم بود تو واتس آپ پیام داد سلام سیاوش منوچهری عزیز با یه استیکر خنده

  • سلام آقای فاضلی عزیز
  • خوبی شما خوش میگذره
  • چی شده یادی از ما کردی
  • یه فیلم دیدم بازیگرش خیلی شبیه تو بود یاد شما افتادم گفتم یه حال و احوالی کنم
  • فیلم چی ، اسمشو بگو خودمم نگاه کنم
  • اسم نداشت اما توش اسم اونی که شبیه شما بود هم اسم خودت بود ، سیاوش منوچهری

تازه الان یاد فیلم شاهین افتادم ، اخه چرا پخشش کردن اینا ، ضربان قلبم رفت روی هزار ، سرم داشت میترکید که یه پیام دیگه اومد .
علی عسگری : داداش کجایی کار واجب دارم باید ببینمت
تو یک ساعت صد تا پیام اومد از دوست و دشمن
فرخ جولایی: سیاوش تو گروه دوستان یه کلیپ اومده میخوان آبروتو ببرن، خودت دیدیش؟
امید مومنی : سلام
قاسم عبدالهی: سیاوش
سعید صدوقی: دهنت سرویس منم دلم خواست
کارواش : استیکر خنده و خجالت

بلند شدم رفتم سمت خونه شاهین،  اگر کاری نکرده بودم واسه آبروم بود حالا که فیلم رو پخش کردن حتما میکشمشون

یه قمه و گاز فلفل داشتم برداشتم رفتم در خونه، از دیوار کشیدم بالا همه در و پنجره ها بسته بود و در ورودی یه قفل کتابی زده بودن ،  اومدم داخل کوچه یه ربعی وایسادم که یه پیرمرد خرید کرده بود و داشت میرفت خونه بغلی ، گفتم آقا ببخشید خونه اقا شاهین کدومه من دوست قدیمیشم فقط میدونم خونش تو این کوچس نمیدونم کدوم خونه است ، گفت همین خونه کناری ، فقط خالیه خیلی وقته ، خودش که خیلی سال پیش ازدواج کرده خونش جدا شده از پدر مادرش ، که اون دوتا خدا بیامرز هم اوایل کرونا جفتشون کرونا گرفتن فوت شدن ، فقط یک ماه پیش انگار اینجا رو دادن کرایه به یه زوج جوون ، که اوناهم ده روز بیشتر ندیدمشون . گفتم به من تلفنی گفت که خودم میخوام برم خونه بابام واسه زندگی ، خودش نبود شاید شما نشناختید ، گفت اولا تو که شمارشو داری یه زنگ بهش بزن دوما من شاهین رو از بچگی میشناسم مگه میشه اشتباه کنم .

2 ❤️

2023-02-06 15:59:53 +0330 +0330

پائیز ۶

حرفهای پیرمرد شکه ام کرد ، اخه چجوری میشه ، من به شاهین ماشین فروختم،  چجوری این که منو نابود کرد شاهین نبوده ، منکه تو زندگیم در حق کسی بدی نکردم این دو تا دیوث چرا باهام اینکار رو کردن .

هر چی فکر میکردم کمتر به نتیجه می رسیدم،  زندگیمو الکی الکی نابود کردن ، نشستم تو ماشین و از اول زندگیم تا به امروز رو مرور کردم ، که کی باهام دشمنی داشته که باهام اینکار رو کرده ، اهل دعوا و شر هم نبودم ، گوشیمو نگاه کردم پر بود از پیام و تماس بی پاسخ ، زندگیم رو نابود شده دیدم .
اشکم دراومد از اینکه آبرو خودم و نام نیک خانواده ام رو برده بودم ، دیگه تو این شهر نمیتونستم بمونم ، دیگه تو روی دوست و آشنا نمیتونستم نگاه کنم .

باید اول شاهین واقعی رو پیدا میکردم تا از طریق اون به برادر خواهر دیوث برسم ، برگشتم نمایشگاه و جلو در فرشید رو دیدم ، سرش رو انداخت پایین و یه سلام بهم داد ، انگار اونم فیلم رو دیده بود ، گفتم برو خونه فعلا نمایشگاه تعطیله ، گشتم تو مدارک دنبال مدارک شاهین ، کپی کارت ملی انقدر بد گرفته شده بود عکسش اصلا واضح نبود و انگار با فتو شاپ سیاه شده بود ، واسه انتقال ماشین من وکالت زده بودم به نام شاهین اصلی که حضورش اصلا احتیاج نبود و احتمالا اون شاهین دیوث مدارک رو داده موقع تعویض پلاک خود شاهین اصلی و اون باید رفته باشه تعویض پلاک، کد ملی شاهین رو فرستادم واسه یکی از دوست دخترام که تو دفتر خدماتی کار میکرد بعد زنگ زدم گفتم ببین از این آدرسی تلفنی پیدا میکنی ، چند دقیقه بعد یه شماره و آدرس برام فرستاد .

از نمایشگاه اومدم بیرون ، هرکسی که از کنارم رد میشد حس میکردم که فیلم رو دیده و تو دلش داره بهم میخنده ، این حس داشت دیوونه ام میکرد ، انگار همه عالم و آدم دیده بودن فیلم رو .
رسیدم به آدرس خونه شاهین ، یه برج خیلی شکیل و گرون قیمت بود که تو شهر معروف بود ، جزو گرونترین خونه های شهر بود، کلی فکر کردم که الان زنگ بزنم یا ببینمش بهش چی بگم ، که مغزم درست کار نمیکرد و نتونستم تصمیم درستی بگیرم ، گفتم زنگ بزنم بگم به اسمش کلاه برداری شده، قبل از اینکه شکایت کنم بیاد پایین حضوری حرف بزنیم تا بیاد پایین یه فکری میکنم .
به شماره اش زنگ زدم خاموش بود ، اومدم برم داخل ، آقایی که نگهبان بود سریع گفت ، آقا بفرمائید امرتون با کی کار دارین، گفتم با شاهین سرمدی قرار دارم ، همراهش خاموشه ، اگر امکانش هست یه تماس با منزل بگیرید تو لابی باهاشون ملاقات کنم ، نگهبان گفت ایشون با خانواده رفتن خارج کشور ، فعلا کسی منزلشون نیست .

به فرشید سپرده بودم که روزی چند مرتبه به خونه پدری شاهین و خونه خود شاهین سر بزنه و اگر کسی اومده خونه بهم خبر بده ، یه اسلحه شاه کش هم خریدم که اگر لازم شد ، ازش استفاده کنم .

چند روزی تو خونه خودم رو حبس کردم ، روی بیرون رفتن دیگه نداشتم مطمئنا تو این چند روز کسایی که فیلم رو ندیده بودن هم صد در صد دیگه دیدن فیلم رو ، همش صحنه ای که شاهین آبش رو میریخت تو دهنم میومد جلو چشمم و حالت تهوع بهم دست میداد ، چند باری فکر خودکشی به ذهنم رسید ، آخرش به این نتیجه رسیدم ملک و املاک و دارایی ها رو نقد کنم از این شهر برم و یه شهر دیگه زندگی جدیدی شروع کنم ، اما باید قبلش دلیل این اتفاقات رو متوجه میشدم و انتقام میگرفتم .

چند روزی از این ماجرا گذشت و فرشید زنگ زد که برق های خونه پدری شاهین روشن شده و کسی داخل خونس.
سریع رفتم خونه شاهین ، مطمئن بودم که شاهین هم با اون برادر خواهر همدسته، باید با زور و تهدید می فهمیدم جریان چیه، از دیوار خونه کشیدم بالا و وارد حیاط شدم ، کمری که به شاهین قلابی فروخته بودم تو پارکینگ بود ، به آرومی به پشت پنجره ساختمون رفتم و کسی رو طبقه همکف ندیدم ، اکثر چراغها روشن بود به جز گوشه سمت راست خونه ، به آرومی در رو باز کردم و به سمت راست خونه رفتم  ، اونجا یه پاسیو گل و یه کتابخونه بزرگ بود که تمام گل هاش از بی آبی خشک شده بودن و چون تاریک بود جای خوبی واسه مخفی شدن بودن ، صدای خنده و صحبت از طبقه بالا میومد ، حدودا ۵ دقیقه ای گذشت که از داخل شیشه ها دیدم کسی به پله ها نزدیک میشه ، صدای پاشنه بلند روی پله ها بلند شد که پایین میومدن ، به وسط پله ها که رسیدن پشتشون به من بود ، یه مرد وسط بود که فقط شرت داشت و دو تا زن با شرت و کرست کنارش بودن و پایین میومدن .

3 ❤️

2023-02-07 08:27:05 +0330 +0330

پائیز ۷

صبر کردم ببینم که اگر حرفی میزنن ، از حرفاشون مطمئن بشم که مرد شاهینه و شاید چیزی دستگیرم بشه .
دو تا شاهکس آورده بود که حسابی عشق و حال کنه، داخل پاسیو که دقت کردم پشت کتابخونه یه قسمت باز بود که داخل همکف مشخص بود و چون تاریک بود منو نمیدیدن ، اونجا منتظر موندم ،

شاهین نشست روی کاناپه ای که بدبختی من ازش شروع شد ، صورت شاهین رو به وضوح میدیدم ، اما زن ها فقط کمی از نیمرخشون رو میدیدم ، یکی از زن ها گفت شاهین جون چنان برات بخورم که منو کنی هوو مرجان ، اون یکی زنه گفت ، سارا جون شما امشب زنده بمون ، اگر صبح رو دیدی با شاهین برید محضر ، تو بشو هوو من .
تا اینجا کار مطمئن شدم شاهین خودشه و اسم زنش مرجان و اون یکی ساراس.

سارا شرت شاهین رو کشید پایین و وایساد حرفه ای ساک زدن کیر شاهین ، مرجان پشت به من بود و از روی میز جلو کاناپه که بساط مشروب به راه بود و نصف کمتر شیشه مشروب رو خورده بودن یه شات ریخت و رفت بالا ، شاهین گفت واسه منم یه سنگین بریز، یه شات پر واسه شاهین ریخت و داد بهش و بعدش کنار سارا زانو زد جلو شاهین ، کیر شاهین رو از سارا گرفت و گفت یکمم من هنرم رو نشونت بدم فکر نکنی خبریه ، وایساد دارکوبی واسه شاهین ساک زدن ، سارا هم از شاهین لب میگرفت، 
کلی نقشه کشیدم که کی برینم تو حالشون و عقده هام رو سرشون خالی کنم ، پیش خودم گفتم یکم صبر کنم مستیشون بیشتر بشه تا بهتر جواب بگیرم.
سارا نشست پیش مرجان و دو تایی چسبیدن به کیر شاهین،  نوبتی یکی کیرشو میخورد یکی تخماشو و باز عوض میکردن ، شاهین گفت بسه و سارا نشست رو کیرش و شروع کرد به کیر سواری ، مرجان شرت و کرست رو درآورد و رفت بالا و پای راستش رو گذاشت روی پشتیه مبل و کسش رو چپوند دهن شاهین ، شاهین هم داشت براش حسابی میخورد ، ۵ دقیقه بعد مرجان رو  آورد پایین و ازش حسابی لب گرفت همونطوری که لب میگرفت خوابوندش روی کاناپه و کرد تو کسش من از پشت کس و کون مرجان رو میدیدم که کیر و خایه شاهین داره توش تلمبه میزنه ، سارا دیدم رو گرفت و از پشت خایه و سوراخ کون شاهین رو مک میزد و خود ارضایی میکرد.
شاهین بلند شد و از لب گرفتن دست کشید تازه واسه اولین بار صورت مرجان رو که دیدم خشکم زد ، این همون مرجانی بود که باهاش رفیق بودم و وقتی فهمیدم شوهر داره کاتش کردم . هنگ کردم چند دقیقه،  تا فهمیدم که اینا همه نقشه شوهر مرجان بوده واسه انتقام از من .
صدای یه موبایل که روی میز بود بلند شد ، اونا بی اعتنا به موبایل به سکس خودشون ادامه دادن .

من به نقطه انفجار خودم رسیدم ، ضربان قلبم هزار بود و به مرز جنون رسیدم ، شاهکش رو گرفتم دستم رفتم داخل خونه ، شاهین رو هدف گرفتم و نزدیکش که شدم یه تیر شلیک کردم تو رون پای چپ شاهین، 
شاهین عربده زد و دو تا زن ها جیغ .

داد زدم خفه شید ، صدای هرکدومتون در بیاد ، تیر بعدی تو مغزشه ، هر سه لال شدن و با چشمای از حدقه بیرون اومده به من زل زدن ،
گفتم به به آقا شاهین خوبی منو که میشناسی ،
گفت نمی شناسم،  گفتم اون خواهر برادر دیوث رو چطور اسم دختر شقایق بود انگار ، داداشش اسمش رو به من گفت شاهین ، خودش رو جای تو جا زد ، گفت نمی شناسم،  گفتم به به مرجان خانم ، تو کجای این قضیه ایه ، منکه وقتی فهمیدم شوهر داری باهات کات کردم ، چرا این بلا رو سر من اوردین،  مرجان گفت چی میگی من تو رو اولین بارمه میبینم،  گفتم شما آخرین لحظات عمرتون رو سپری میکنید ، من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم،  امشب هر سه شما میمیرید پس سعی کنید دروغ نگید ،
شاهین داشت از درد به خودش میپیچید ، محکم جای زخمش  رو گرفته بود گفت پسر جون واست بد میشه من جای تو بودم الان فرار میکردم از این شهر میرفتم ، گفتم از این شهر میرم اما اول باید شما ادرس شقایق و برادرش رو بهم بدین بعد شما رو میکشم بعد اونارو تکه تکه میکنم زجر کششون میکنم ‌.
مرجان گفت آقای محترم ما اصلا شقایق نمی شناسیم

2 ❤️

2023-02-07 08:31:33 +0330 +0330

پائیز ۷

صبر کردم ببینم که اگر حرفی میزنن ، از حرفاشون مطمئن بشم که مرد شاهینه و شاید چیزی دستگیرم بشه .
دو تا شاهکس آورده بود که حسابی عشق و حال کنه، داخل پاسیو که دقت کردم پشت کتابخونه یه قسمت باز بود که داخل همکف مشخص بود و چون تاریک بود منو نمیدیدن ، اونجا منتظر موندم ،

شاهین نشست روی کاناپه ای که بدبختی من ازش شروع شد ، صورت شاهین رو به وضوح میدیدم ، اما زن ها فقط کمی از نیمرخشون رو میدیدم ، یکی از زن ها گفت شاهین جون چنان برات بخورم که منو کنی هوو مرجان ، اون یکی زنه گفت ، سارا جون شما امشب زنده بمون ، اگر صبح رو دیدی با شاهین برید محضر ، تو بشو هوو من .
تا اینجا کار مطمئن شدم شاهین خودشه و اسم زنش مرجان و اون یکی ساراس.

سارا شرت شاهین رو کشید پایین و وایساد حرفه ای ساک زدن کیر شاهین ، مرجان پشت به من بود و از روی میز جلو کاناپه که بساط مشروب به راه بود و نصف کمتر شیشه مشروب رو خورده بودن یه شات ریخت و رفت بالا ، شاهین گفت واسه منم یه سنگین بریز، یه شات پر واسه شاهین ریخت و داد بهش و بعدش کنار سارا زانو زد جلو شاهین ، کیر شاهین رو از سارا گرفت و گفت یکمم من هنرم رو نشونت بدم فکر نکنی خبریه ، وایساد دارکوبی واسه شاهین ساک زدن ، سارا هم از شاهین لب میگرفت، 
کلی نقشه کشیدم که کی برینم تو حالشون و عقده هام رو سرشون خالی کنم ، پیش خودم گفتم یکم صبر کنم مستیشون بیشتر بشه تا بهتر جواب بگیرم.
سارا نشست پیش مرجان و دو تایی چسبیدن به کیر شاهین،  نوبتی یکی کیرشو میخورد یکی تخماشو و باز عوض میکردن ، شاهین گفت بسه و سارا نشست رو کیرش و شروع کرد به کیر سواری ، مرجان شرت و کرست رو درآورد و رفت بالا و پای راستش رو گذاشت روی پشتیه مبل و کسش رو چپوند دهن شاهین ، شاهین هم داشت براش حسابی میخورد ، ۵ دقیقه بعد مرجان رو  آورد پایین و ازش حسابی لب گرفت همونطوری که لب میگرفت خوابوندش روی کاناپه و کرد تو کسش من از پشت کس و کون مرجان رو میدیدم که کیر و خایه شاهین داره توش تلمبه میزنه ، سارا دیدم رو گرفت و از پشت خایه و سوراخ کون شاهین رو مک میزد و خود ارضایی میکرد.
شاهین بلند شد و از لب گرفتن دست کشید تازه واسه اولین بار صورت مرجان رو که دیدم خشکم زد ، این همون مرجانی بود که باهاش رفیق بودم و وقتی فهمیدم شوهر داره کاتش کردم . هنگ کردم چند دقیقه،  تا فهمیدم که اینا همه نقشه شوهر مرجان بوده واسه انتقام از من .
صدای یه موبایل که روی میز بود بلند شد ، اونا بی اعتنا به موبایل به سکس خودشون ادامه دادن .

من به نقطه انفجار خودم رسیدم ، ضربان قلبم هزار بود و به مرز جنون رسیدم ، شاهکش رو گرفتم دستم رفتم داخل خونه ، شاهین رو هدف گرفتم و نزدیکش که شدم یه تیر شلیک کردم تو رون پای چپ شاهین، 
شاهین عربده زد و دو تا زن ها جیغ .

داد زدم خفه شید ، صدای هرکدومتون در بیاد ، تیر بعدی تو مغزشه ، هر سه لال شدن و با چشمای از حدقه بیرون اومده به من زل زدن ،
گفتم به به آقا شاهین خوبی منو که میشناسی ،
گفت نمی شناسم،  گفتم اون خواهر برادر دیوث رو چطور اسم دختر شقایق بود انگار ، داداشش اسمش رو به من گفت شاهین ، خودش رو جای تو جا زد ، گفت نمی شناسم،  گفتم به به مرجان خانم ، تو کجای این قضیه ایه ، منکه وقتی فهمیدم شوهر داری باهات کات کردم ، چرا این بلا رو سر من اوردین،  مرجان گفت چی میگی من تو رو اولین بارمه میبینم،  گفتم شما آخرین لحظات عمرتون رو سپری میکنید ، من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم،  امشب هر سه شما میمیرید پس سعی کنید دروغ نگید ،
شاهین داشت از درد به خودش میپیچید ، محکم جای زخمش  رو گرفته بود گفت پسر جون واست بد میشه من جای تو بودم الان فرار میکردم از این شهر میرفتم ، گفتم از این شهر میرم اما اول باید شما ادرس شقایق و برادرش رو بهم بدین بعد شما رو میکشم بعد اونارو تکه تکه میکنم زجر کششون میکنم ‌.
مرجان گفت آقای محترم ما اصلا شقایق نمی شناسیم ما با برادر خواهری در ارتباط نیستیم ، اشتباه گرفتین .
گفتم مرجان خفه شو ، انقدر فیلم بازی نکن ،
یهو چشمم به برنو روی شومینه افتاد ، رفتم برش داشتم از همون کشویی که برادر فشنگ برداشته بود ، فشنگ برداشتم و رفتم نشستم همونجا که شاهین قلابی روی دسته مبل نشسته بود ،

گفتم این برنو احتمالا مال بابابزرگته، این تفنگ و نقش شاهین که روی برنو هک شده هم خیلی دوس داشته ، واسه همین اسمت رو اجبار کردن گذاشتن شاهین .
مرجان متعجب شد و یکم شاهین رو نگاه کرد بعد منو . گفتم هان چیه ، مرجان تعجب نداره ، این طوری وانمود میکنی مثلا از همه چی بی خبری ،
واسه بار آخر ازتون میپرسم شقایق و برادرش کجان ، تا ۱۰ ثانیه وقت دارید اگر جواب ندید یک یک تون سوراخ سوراخ میکنم .
دههه نههه هشششت هفتتتت ، خواستم بگم شش دوباره گوشی روی میز زنگ خورد ، عکس شقایق روی گوشی بود  ، خوشحال گوشی رو برداشتم ، گفتم شقایق هرچند مادرش ج_نده است اما حلال زادس، حرف نامربوط بزنید یه گلوله حرومتون میکنم ،
تماس رو تایید کردم گرفتم سمت شاهین و مرجان ، صدای شقایق اومد که گفت سلام ، یکم مکث کرد گفت به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،

مرجان گفت سلام شادی جان

3 ❤️

2023-02-07 08:47:47 +0330 +0330

پائیز ۸

یک ماه قبل
تغییر راوی داستان
راوی : شقایق با اسم اصلی شادی

با سهراب نشسته بودم روی نیمکت پارک منتظر شاهین .
شادی : سهراب جان بیا نریم پیش شاهین و مرجان ، چند بار بهت بگم مرجان از ضربدری و تریسام و بی غیرتی شوهرش متنفره فقط روی اجبار اینکار رو میکنه
سهراب: اجباری وجود نداره ، میتونه بگه نمیخوام ، وقتی کیرم تو کسش تلمبه میزنه که چیز دیگه میگه
شادی : اون خودش با زبون بی زبونی بهم گفته این قضیه رو ، بعدشم کیر تو داخل کس هر زنی که باشه و تلمبه بزنی،  خوب معلومه حشری میشه و خوشش میاد .
سهراب: ببین شادی جان چند بار باید بگم بهت ، ما از کانادا اومدیم ایران که ته مونده ارثیه رو راست و ریس کنیم شاید دیگه نیایم ایران ، شاهین هم رفیق زمان خدمت منه ، ما مثل داداش هستیم باهم ، بعدشم تو این چند روزی که شاید به یک ماه نرسه،  ما آدم مورد اعتماد از کجا پیدا کنیم واسه فانتزی هامون. شاید این آخرین بار باشه که شاهین رو میبینیم.
شادی: نمیدونم به خدا ، اصلا هر چی تو بگی عشقم ، به تو خوش بگذره واسه من هیچی مهم نیس.
سهراب : آی آی آی از این زبون تو ، فقط به من خوش بگذره ، یعنی به تو خوش نمی گذره،  وقتی من یکی رو میکنم تو نگاه میکنی و از لذت بردن من لذت میبری و خودتم از جنده بازیت نهایت لذت رو میبری ، بعد به کی بیشتر خوش میگذره
شادی: خوب به تو
سهراب: آی روتو برم پس میرم یه زن تنها میارم جلوت میکنم توهم بشین جق بزن
شادی : اهههههه پس کو این شاهین کسکش
هردو زدیم زیر خنده
شاهین رو اون سمت خیابون دیدیم، که با یه پژو پارس اومد پارک کرد و داشت دنبال ما میگشت ، به سهراب گفتم چرا شاهین انقدر آشفته و عصبی به نظر میرسه ، شونه هاشو از سر بی اطلاعی بالا انداخت و رفت سمتش

تو این چند سالی که با سهراب ازدواج کردم نهایت لذت و خوشبختی رو چشیدم ، هردو دنبال رویاهامون بودیم ، خداروشکر بابت ارثیه که به سهراب رسیده،  زندگی راحتی داریم ، همش به گردش و مسافرت و سکس میگذره زندگی ، انقدر فانتزی های مختلف امتحان کردیم که دارن بعضی هاش تکراری میشن و دنبال چیز جدیدی میگردیم، یه اعتماد کامل بینمون هست و رابطه های جدید نه تنها از عشقمون کم نمیکنه ، بلکه هر روز هم عاشقترم میشیم ، چون هر اتفاقی بیفته مهم واسه جفتمون طرف مقابله ، گاهی سر شوخی با هم کل کل میکنیم اما جدی باشه قضیه ، سر این دعوا میکنیم که من میگم من مقصرم منو ببخش و اون میگه من گو_ه خوردم و غلامتم،
با شاهین و مرجان قبلا که ایران بودیم سکس موازی و بعده ها ضربدری داشتیم ، خیلی وقته بعد از سفر و مهاجرت ندیده بودیمشون،  احتمالا این آخرین باره،  مطمئنم سهراب خودش اصرار داره به این آخرین بار که هم خودش مرجان جنده رو باز بگاد ، هرچند هیچیش به من نمیرسه اما خوب کُسیه، هم اینکه میخواد واسه رفاقت عمیقش با شاهین یبار دیگه زن شاه کسشو بده زیر رفیقش، چون میدونه شاهین همیشه هوَل منه .

چهره سهراب و شاهین خیلی درهم بود ،  رفتم سمت ماشین و بعد از احوال پرسی نشستم داخل ، اون دوتا که سوار شدن ، شاهین راننده نشست و حرکت کرد . گفتم چیزی شده به منم بگید ، سهراب : مرجان داره شاهین رو اذیت میکنه که طلاق بگیره گفتم چرا اخه شما که عاشق همدیگه اید ، شاهین : چند وقتی خیلی مشکوک بود بهش گفتم مرجان اگر با کسی رابطه داری بهم بگو من مشکلی ندارم که ، من دوست دارم تو هر جور دوس داری زندگی کنی ، اونم بهم دروغ گفت که نه اگر چیزی باشه بهت حتما میگم ،
گوشی مرجان رو وقتی خریدم اثر انگشت خودمم اضافه کردم واسه گوشیش، مرجان خبر نداشت از این اینکه من میتونم گوشیشو باز کنم ، چند روز پیش یه هفته رفتم مسافرت کاری ، قبل از سفر هرچی به مرجان اصرار کردم که تو هم بیا ، گفت نمیام و پیچوند ، از سفر برگشتم اولین فرصت گوشی مرجان رو برداشتم و رمز به صورت الگو رو زدم اما باز نشد ، ما از اول زندگیمون رمز گوشی جفتمون یکی بود ، این اولین بار بود که عوض شده بود ، بعد با اثر انگشت باز کردم ، دیدم که مرجان با یکی چت داشته که از سکسشون تو روز قبل حرف زدن و یارو چقدر هم از مرجان تعریف کرده ، تو گالری چیزی نبود ، تو نرم افزار فایل منیجر رفتم و آخرین فایلهای دیده شده رو زدم ، فیلم سکس خودش و اون پسر رو تو فولدر  مخفی سیستمی ریخته بود ، فیلمها رو ریختم تو گوشی خودم ، از فیلم ها و رفتار و اون چت های آخر فهمیدم که مرجان عاشق شده و این پسره تونسته بدجور دل مرجان رو ببره ، سه تا فیلم بود که یبار بردش تو استخر خصوصی ، یه فیلم تو اتاق خواب یه خونه بود ، یه فیلم هم داخل نمایشگاه ماشین
گفتم خو تو که فیلم داری ، طرف هم میشناسی ، برو جفتشون رو بده دست پلیس ، گفت شادی خانم انگار  اولین باره منو مرجان رو دیدی ، من از نوجونی عاشق مرجان بودم ، اگرم الان بدون اطلاع من دوست پسر داره ، تقصیر خودمه ، خود من باعث شدم اون به اینجا برسه ، مگه یادتون نیست نزدیک ۱ سال باهاش کلنجار رفتم تا قبول کرد تو مسافرت شمال موازی سکس کنیم ، اون اصلا اهل این کارا نبود ، گفتم خوب مرد حسابی، زنت رو جنده کردی الان ناراحتم هستی ، ناراحتی نداره که .
سهراب خطاب به من گفت خوب تو و من هر مدل رابطه ای رو تجربه کردیم و بهم اعتماد کامل داریم،  اگر یروز تو یا من بدون اطلاع طرف مقابل وارد رابطه با یه غریبه بشه ، بعد چی میشه ، گفتم منکه هم تو رو هم اون زن رو تیکه تیکه میکنم .

شاهین روبرو یه نمایشگاه اتومبیل ایستاد و گفت این پسره زیر پای زن من نشسته که مرجان طلاقشو از من بگیره و بشه زن این الدنگ جُعَلَق ، سهراب: اون پسر خوشتیپ قد بلنده کت و شلواریه،  شاهین: اره همونه،  سهراب خندید و با خنده گفت الحق که من به مرجان حق میدم ، همه چیش بهت سره ،
شاهین : اذیتم نکن من داغونم ، سهراب : به مرجان چیزی گفتی که از این جریان چیزی میدونی ، گفت نه نگفتم ، من نمیخوام مرجان رو از دست بدم ، سر این جریان هم مرجان رو مقصر نمیدونم ، خودم که مغزم کار نمیکنه ، گفتم بیام با شما مشورت کنم ببینم چه خاکی تو سرم بریزم .
سهراب گفت شما بشینین من برم یه ارزیابی کنم زود میام . سهراب رفت سمت نمایشگاه اتومبیل ، به شاهین گفتم فیلم ها رو بیار ببینم ، شاهین فیلم رو تو گوشیش اورد و گفت سه تاش پشت سر همه .

اولین فیلم داخل اتاق خواب یه خونه بود ، فکر میکنم خونه پسره بود ، با دوربین سلفی گرفته شده بود ،
از  نمای بغل،  مرجان با دست راست فیلم میگرفت و صورت بکنش معلوم نبود ، پسره مثل سگ داشت تو کس مرجان تلمبه میزد و دوربین میلرزید ، مرجان دوربین رو به بالای سرش برد ، سرش از تخت اویزون بود و موهاش ریخته پایین ، بدن مرجان کامل تو کادر بود و بدن پسره فقط سینه و شکمش معلوم بود که همچنان سنگین تلمبه میزد ، سرش رو بالا گرفت بود که تو کادر نباشه ، فیلم کوتاه بود و رفت فیلم بعدی ، انگار پسره شرط کرده بود که  فیلم بگیره اما صورتش نیفته تو فیلم ، اصلا حرف هم نزد موقع فیلمبرداری ،
یه نگاه به داخل نمایشگاه کردم ، سهراب کنار یه ماشین مشکی وایساده بود و داشت با یارو صحبت میکرد ، گفتم شاهین اسم این پسره چی بود گفت سیاوش منوچهری ، گفتم خوب بکنیه،  بدن قشنگی هم داره ، دلم خواست بعد خندیدم ، شاهین گفت درد ، رو آب بخندی ، مارو باش کیا شدن مخزن اسرار و معتمد و رفیقمون،  گفتم حالا خیلی اعصابت رو خورد نکن ، اینهمه سهراب و بقیه کردن یبارم سیاوش بکنه ، به جایی برنخورده،  گفت میگم عاشق هم شدن،  میخواد از من طلاق بگیره بشه زن این ما_در جنده،  گفتم وقتی زیرخواب سهرابش کردی باید فکر اینجاشم میکردی ،

فیلم بعدی پلی کردم ، کنار یه استخر سرپوشیده بود ،
سیاوش فیلمبردار بود و کنار استخر بدن هردو خیس بود ، مرجان داگی بود و سیاوش تو کسش تلمبه میزد ، انگشت شصت چپش رو هم تو کون مرجان میچرخوند، صحنه زیبایی بود ،کون بزرگ مرجان و کمر باریکش با کیر خوش فرم سیاوش داشت حشریم میکرد ، سیاوش کیرش رو کشید بیرون ، سفت سفت و همه چیش به اندازه،  هم کلفتیش هم درازیش، هوس کیر کردم اگر شرایطش بود دلم میخواست الان تو ماشین به یکی بدم، آروم آروم فرو کرد تو سوراخ کون مرجان، مرجان میگفت ای قربون کیرت برم،  ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم،  تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم،  هر روز فقط منو بگا ، تو آیینه وسط شیشه جلو نگاه کردم اشک تو چشای شاهین جمع شده بود ، بغض گرفتم صداشو بستم ، سیاوش کشید بیرون و مرجان دهنش رو تا جایی که میتونست باز کرد و سیاوش یه کمر آب رو ریخت تو صورتش و تو دهن مرجان .

شاهین گفت میبینی چجوری قورت میده آب این کس_کشو،  یبار هم اینکارو واسه من نکرده، دلم میخواد الان برم مرتیکه رو بزنم به حال مرگ کونش بزارم بعد آبم رو بریزم حلقش،
گفتم تو نمیتونی اما سهراب میتونه ، گفت چرا اون وقت ؟ گفتم وایس سهراب بیاد یه نقشه واسش میکشیم .
فیلم سوم پلی شد ، داخل همین نمایشگاه مرجان رو صندلی مدیریت بود و داشت از فاصله نزدیک فیلم میگرفت ، کیر خوش تراش سیاوش آروم آروم داخل کس مرجان میشد و آروم بیرون میومد، انگار حرف میزدن که صداش بسته بود ، صحنه رو که میدیدم انگار سیاوش داشت خود منو میگایید ، خیس شده بودم،  گوشی شاهین زنگ خورد و دادم بهش ، شاهین یه صحبت کوتاه کرد ، من دستم رو بردم تو شورتم و یکم چوچوله ام رو مالیدم ، فیلمها به شدت تحریکم کرده بودن ،
سهراب سوار ماشین شد و به من نگاه کرد که دارم به خودم میپیچم، به شاهین گفت با شادی چکار کردی، شاهین برگشت عقب و گفت زن جنده ات فیلمهای مرجان رو دیده حشری شده ، کیر میخواد حتما .
گفتم راست میگه فقط زودتر لطفا ، شاهین راه افتاد گفتم سهراب بیا عقب من الان میخوام، شاهین گفت خونه پدری نزدیکه کسی توش نیس وایس ببرمتون اونجا ، چند دقیقه بعد از داشبورد یه ریموت برداشت و رفتیم داخل یه حیاط بزرگ ، راه پارکینگ از سمت راست حیاط میرفت زیر خونه ، همون اول گفتم خوبه وایس .

به خونه های اطراف نگاه کردم همه ویلایی دو طبقه بودن و تو حیاط دید نداشت، یه آلاچیق خوشگل تو حیاط بود ، به آلاچیق نرسیده لباس هامو دراوردم،  گفتم زود باشید فقط میخوام پارم کنید ، شاهین گفت من حس و حال ندارم ، نوش جونتون ، سهراب در حالی که دکمه های پیرهنشو باز میکرد اومد سمتم و ازم لب گرفت و کسم رو گرفت تو مشتش، گفت شادی جونم انگار هوس کیر سیاوش کردی ، با خنده گفت سیاوش تورو از من نگیره، گفتم از تو بهتر تو این دنیا پیدا نمیکنم .
شلوار و شورت سهراب رو کشیدم پایین و فقط خواستم که کیرش رو سفت تر کنم و خیسش کنم ، بعد از چند بار لیسیدنش دراز کشیدم داخل سکوی آلاچیق و گفتم سهراب فقط بکن ، سهراب سر کیرش رو گذاشت دم کسم تا ته یهو کرد تو ، یه آه کشیدم و به شاهین نگاه کردم که یه گوه خوردم از حرفم خاصی تو چشاش بود ،گفتم شاهین بیا داخل آلاچیق ، اونم شلوار و شرت رو کشید پایین و کیرش رو داد دم صورتم، یکم با دست مالیدم و بعدش شروع کردم براش ساک زدن ، چند دقیقه ای گذشت و جاشونو عوض کردن،  سهراب گفت واسم باور نکردنی بود که شاهین دست رد به سینه شادی بزنه که خیلی سریع فهمیدم گوه میخوره .
شاهین گفت والا یوسف پیغمبر هم بیاری جلو شادی ، نمیتونه مقاومت کنه چه برسه به من که همیشه خدا هَوَل شادی جونم .
به سهراب گفتم بشین رو سکو و خودم چرخیدم و کونم رو دادم سمت شاهین ، واسه سهراب ساک میزدم و گفتم،  آقای هول آروم بکن سوراخ کونم که برنامه دارم ، شاهین کرد تو کسم و آروم آروم با انگشت سوراخ کونم رو باز کرد ، فکر میکردم دیرتر ارضا بشم ، اما انقدر تحریک شده بودم که ارضا شدم ، شاهین کشید بیرون و ترشحات کسم رو ریخت رو سوراخ کونم و کیرش رو فرو کرد تو کونم ، با وجود ارضا هنوز سیر نشده بودم .
یکم که رفت و برگشت کیرش روون شد ، بلند شدم وسط آلاچیق ایستادم .
سقف آلاچیق چنتا میلگرد رد شده بود که جا دست خوبی بود ، از اونا اویزون شدم و پاهام رو از هم باز کردم ، ۱۸۰ درجه نبود اما ۱۶۰ درجه میشد .
بدون حرفی شاهین اومد روبرو و دستاش رو دو طرف صورتم گرفت و لبام رو غنچه کرد و ازم لب گرفت ، سهراب از پشت تو کونم فرو کرد ، شاهین سر کیرش رو روی چوچولم مالید و آروم فرو کرد تو کسم ، هردو شروع کردن به تلمبه زدن ، سهراب و شاهین بدنم رو گرفته بودن و دستام دیگه وزنی رو تحمل نمیکردن، شاهین لبام رو میخورد و سهراب سینه هامو از پشت گرفته بود و می مالید ، شاهین بیرون کشید و ارضا شد گرفت بیرون آلاچیق و چمن های بیرون رو آبیاری کرد ، سهراب هم منو کف آلاچیق داگی کرد و سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد ، انقدر محکم میزد که کف آلاچیق درازکش شدم و این باعث شد تنگتر بشم و سهراب به ارضا رسید، سریع برگشتم و آب سهراب رو تو دهنم حس کردم . هر سه نشستیم تو آلاچیق تا یکم حالمون جا بیاد ،

سهراب : خدا بیامرزه پدر مادرت رو جاشون خیلی خالیه ، شاهین: مرسی این کرونا کوفتی الکی الکی ازم گرفتشون، سهراب : اینجا واسه مکان کردن خیلی خوبه ، شاهین : انگار استارت مکان شدنش الان خورده شده ، شادی خانم هم سعی کرد سکسمون شبیه فیلمهای مرجان بشه ، انگار از فیلمها خوشش اومده . سهراب : فیلمها رو نشون منم بده یه راند روی مرجان برم ، شاهین : شادی جون چه نقشه ای اومد تو ذهنت که گفتی سهراب عملی کنه،  گفتم فعلا یه فکر و طرحه،  باید روش کار کنیم ، یجوری باید ازش انتقام بگیریم که از این شهر بره و مرجان هم دیگه بهش فکر نکنه .

2 ❤️

2023-02-08 15:39:37 +0330 +0330

پائیز ۹

شاهین لباس پوشید و گفت من برم یکی دو ساعت دیگه میام دنبالتون که ناهار بریم خونه ما، لبای منو بوسید و رفت . با سهراب به داخل خونه رفتیم و سهراب پکیج رو روشن کرد و یه دوش گرفتیم .

سهراب : چی گفته بودی به شاهین ،
من : چیز خاصی نگفتم ، تو داخل نمایشگاه بودی گفت دوس دارم برم پسره رو بزنم به حال مرگ بعد کونش بزارم و بعد آبم رو بریزم تو حلقش ، اخه همین مدلی تو فیلم پسره آبش رو ریخت تو حلق مرجان .
سهراب : بعد ما باید واسش پسر رو نگه داریم که شاهین اینکار رو کنه ، شادی به نظر من ایده نده بهش ، دوس دارم کمکش کنم اما فکر نمیکنم کار خاصی از دست ما بر بیاد ، اگر مرجان بخواد بره از پیش شاهین ، هرجور شده میره ،
من : یعنی نمیخوای به رفیقت کمک کنی ؟
سهراب : اگر بتونم چرا که نه ، اخه ما چکار میتونیم کنیم .
من : خیلی کارا میشه کرد ، یه فکرایی دارم که هیجانش زیاده تو هم باید پایه باشی و نترسی .
شاهین : شادی شیطان میشود ، خوب بگو ببینم چی تو سرته
من : این سیاوش معلومه کس باز تیریه،  منو ببینه مطمئنا میره رو مخم که منو بکنه،  میکشونیمش خونه ، قرص نفس شیطان که از برزیل گرفتی بهش میدیم ، تو کونش بزار ، آبت رو بریز دهنش ، ازش فیلم بگیر ، بعد از اینکه رفتیم از ایران به شاهین میگیم پخشش کنه ، اونم از این شهر میزاره میره ، ما که دیگه ایران برنمیگردیم و نمیتونه پیدامون کنه ، مرجان هم از مرد کونی متنفره ، فیلم ادیت شده که نفهمه با ما داره سکس میکنه رو بهش نشون میدیم و مرجان هم ازش متنفر میشه ، به همین سادگی .
سهراب : اولا که ساده نیس ، خیلی هم سخته ، دوما تو هوس کیر سیاوش رو کردی میخوای همرو بگا بدی اینطوری
من: اولا که چیزی که زیاده کیر ، دوما سیاوش آدم با آبروییه،  اگر تهدیدش کنیم که فیلم گرفتیم ازت و اگر  شر درست کنی پخشش میکنیم ، عمرا کاری کنه ، بعدا هم که فیلمش پخش شد ما کاناداییم،  سوما این مدل فانتزی تا حالا نداشتیم ، مطمئنم تجربه خوبی میشه ، چهارما نقشه بهتر داشتی گوش میکنم .
سهراب : ببین شادی من تورو نشناسم به درد لا جرز دیوار میخورم ، از همون لحظه که سوار ماشین شدم و حشر رو تو چشات دیدم ، فهمیدم که واسه این سیاوش بدجور خیس کردی ، با این حال مطمئنم تو تا ابد وبال گردن خودمی و ترس از دست دادنت رو ندارم ، اما باید روش فکر کنیم .

شاهین زنگ زد بیاید پایین جلو درم ، سوار ماشینش که شدیم ،
سهراب : همه پیشرفت میکنن تو پسرفت، حیف اون جنسیس نبود که فروختی ،
شاهین :فروختم ۱۶۰ تومن الان ۲ میلیارد هم نمیتونم بخرمش ، البته دستگاه خریدم با پولش الان ۱.۵ میلیارد پول دستگاهمه و سودم بهم رسونده ،
سهراب :  ۶۰۰ ، ۷۰۰ تومن داشته باشی ، یه ماشین خوب واست سراغ دارم ،  بُکُن مرجان یه کمری مشکی تمیز داشت میگفت ۶۲۰ ، میشه ۶۰۰ خریدش ، بیا اونو بخر ، شاهین عصبی شد و گفت : سهراب جان ، شادی جان ، لطفا دیگه نمیخوام در مورد اون پسر چیزی بشنوم ، کمک نمیخوام دیگه ، نمک رو زخمم نپاشید فقط ،
سهراب : عنتر چه واسه ما غیرتی هم میشه ، خو بکن زنته یارو دیگه ، حالا تو شادی رو گاییدی منم باید واست قاطی کنم ، اصلا تو بدون اطلاع زنت شادی رو کردی ، الان اونم مثل تو چه فرقی میکنه ،
شاهین : اگر خودم نگم ، ازم بپرسه راستشو بهش میگم مثل مرجان دروغ نمیگم و مخفی کاری نمیکنم .
گفتم اتفاقا پیشنهاد سهراب خیلی خوبه ، من خودم رو با عنوان خواهر سهراب جا میزنم و میرم ماشین رو قولنامه میکنم ، از اون جایی که سیاوش هول کسه، با من دوست میشه و بعدش ماهم ننش رو میگاییم.

رسیدیم به خونه شاهین و از در که وارد شدیم مرجان به استقبالمون نیومد ، نشسته بود جلو تلویزیون و با گوشیش پیام بازی میکرد ، فکر کنم با سیاوش چت میکرد ، خیلی از دیدن ما خوشحال نشد ، یه احوال پرسی ساده کرد و به شاهین گفت که غذا سفارش بده وقت غذا درست کردن نیس .
با مرجان که تنها شدم ، گفتم مرجان جون قدیما از دیدن ما خوشحال میشدی ، الان چکار کردیم که از ما انقدر ناراحتی
مرجان: نه عزیزم ، سوتفاهم شده ، چند وقتیه عصبی و بی حوصله شدم ، ببخشید اگر رفتارم سرد بود ، دست خودم نبود،  خوب شما خوبین چکار میکنید ، خداروشکر از این خراب شده فرار کردین ، من که از شاهین دیگه نا امید شدم ، دیگه بهش نمیگم بریم از ایران
من : خوب  شرایط ها فرق میکنه ، آقا شاهین کارش تو ایران جواب میده معلوم نیس تو کشور دیگه هم بتونه این مدلی کار کنه ، تو هم زندگی رو سخت نگیر ، از زندگی خوبی که داری لذت ببر .
مرجان پوزخندی زد و گفت لذت؟ آدم با آدم فرق داره من مثل تو از اینکه ببینم شوهرم با یکی دیگه رابطه داره لذت که نمیبرم هیچ ، اعصابم بهم میریزه ، دوس دارم شوهرم فقط مال خودم باشه و منم فقط واسه شوهرم باشم ‌.
تو دلم گفتم اره ارواح عمت،  پس من بودم به صد روش سامورایی به سیاوش کس میدادم .
گفتم پس هر جور با زندگی حال میکنی همون کار رو کن ، فقط خودت رو عذاب نده بیخودی
مرجان: دارم سعی میکنم ، ایشالا که درست بشه .

ناهار رو خوردیم و بعد میوه و یکم بگو بخند ، یکم یخ مرجان باز شد و دیگه اخم و تَخم نمیکرد .
شاهین ورق اورد و گفت حکم بازی کنیم ، زوج ما و زوج شما ، سهراب گفت شرطی بازی کنیم ، سر چی،  مرجان گفت ، سر شام رستوران شاطراصغر ، سهراب گفت من شام رو از الان باختم و شام رستوران شاطراصغر مهمون من ، سر لباسامون . شاهین گفت قبوله ، منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم ، مرجان هم رفت تو فکر و جوابی نداد ، قرار شد هر کی به ازای هر دست که باخت یه لباس در بیاره ، دست اول ما باختیم و من که سوتین نبسته بودم گفتم من پیش پیش یه دست جلو ترم در میارم، تیشرتم رو درآوردم ، یه تکونی به سینه هام دادم و با شلوار به بازی ادامه دادم ، مرجان معلوم بود ناراحته ، دست بعدی ما کت کردیم .
شاهین گفت شادی از قصد یکاری کرد ما حواسمون پرت سینه هاش بشه شما دغلی کنید ، ۲ حساب میشه و سهراب گفت نه حاکم کته ۳ حساب میشه ، شاهین شلوار و پیراهنش رو درآورد و به مرجان گفت تو هم یه چی بکن ، مرجان خیلی سرد و بیروح گفت شورتت رو در بیار من در نمیارم ، من سینه های درشتم رو تکون میدادم و کیر شاهین داشت راست میشد .
سهراب هی شاهین رو مسخره میکرد و میگفت داری واسه زن من راست میکنی بدبخت،  بزار شب واسه مرجان لازمت میشه ، همین حرفها شاهین رو بیشتر تحریک کرد و کیرش کامل سیخ شد ، مرجان سرش رو از روی تاسف تکون میداد .
۴ دست بعدی رو ما باختیم و من شلوار دراوردم و سهراب پیرهن و شلوارشو، هردو موندیم با یه شرت، بازی شد ۵ به ۳ به نفع اونا ، مرجان گفت فکر میکنم بس باشه دیگه ، ما بردیم دیگه ، سهراب گفت نه ، بازی تا ۷ ، هنوز معلوم نیس شما ببرید ،
دست بعدی ما بردیم و سهراب گفت بِکَن مرجان جون که منتظر دیدن تن بلوریتیم،  مرجان گفت نمیخوام ضد حال بزنم ، امروز حس و حال اینکارو ندارم ، بزاریم واسه یه وقت دیگه ، سهراب گفت ضدحال نزن دیگه دست انداخت و تیشرت مرجان رو درآورد ، مرجان هم خیلی مقاومت نکرد،  دست بعدی شاهین همش از عمد اشتباه میومد تا ما ببریم، زوری شلوار مرجان رو دراوردیم، دست بعدی ما هیچی نداشتیم و صد در صد کت بودیم،  اما شاهین بازم اشتباه اومد و کت نشدیم که بازی تموم بشه،  سهراب سریع شرتش رو درآورد و چند ثانیه ای یبار با کیرش بازی میکرد تا توجه مرجان جلب بشه ، بلکم حشری بشه ، دست بعدی کت شدن و مرجان اومد که در بره سه تایی گرفتیمش و زوری لختش کردیم ، وسط کار قلقلکش هم میدادیم و داشت حشری میشد ، کف خونه دراز کشیده بود و اول شرتش رو دراوردیم و من  و شاهین داشتیم سوتین درمیاوردم که سهراب زبون انداخت وسط کسش ، مرجان چشاشو بست و آروم گرفت .
شاهین منو خوابوند کنار مرجان و شورت منم کشید بیرون و مثل سهراب افتاد به جون کس من .
چهره مرجان جوری بود که انگار داره بهش تجاوز میشه ، سهراب نشست پیش سر مرجان و کیرش رو گذاشت رو لبهای مرجان ، اما مرجان بلند شد و لباس هاشو گرفت دستش ،گفت شما مشغول باشید،  گفتم امروز حسش نیس ، ببخشید

وقتی مرجان رفت تو اتاقش ماهم ادامه ندادیم و لباس پوشیدیم ، به شاهین کارد میزدی خونش درنمیومد، خیلی عصبی بود ، آروم اما با حرص گفت ، نگاه واسه ما چه طاقچه بالا میزاره ، حالا اگر سیاوش جونش بود واسش پر پر میزد . من نمیدونم چجوری ، فقط باید مرجان رو از چنگال این کسکش دربیارم .

چند روزی به نقشه کشیدن گذشت تا اینکه من رفتم پیش سیاوش. لباس تحریک کننده پوشیدم براش ،

از در که رفتم داخل نمایشگاه چشمای پر از شهوت سیاوش روی بدنم می چرخید،  خیلی زودتر و راحتتر از چیزی که انتظارش رو داشتم،  به نتیجه کار نزدیک بودم ، وقتی گوشیشو گذاشت روی میز پیام براش اومد نوشته بود پیام از مرجان ، پیش خودم گفتم پسر تو چقدر کسکشی، داری با مرجان چت میکنی ، تا منو دیدی مرجان رو یادت رفت ، تا وقتی من اونجا بودم جواب مرجان رو نداد و پیامش رو نخوند .
از نمایشگاه که رفتم بیرون به سهراب و شاهین گفتم ما که وقت زیاد داریم،  این چیزی که من دیدم،  منو ول نمیکنه ، بزاریمش یکم تو کف ، بعد راحتتر بکشونیمش خونه و نقشه مونو عملی کنیم ، قرار شد شاهین تو اولین فرصت ، قبل از اینکه مرجان چت ها با سیاوش رو پاک کنه بره بخونه ، اما وقتی رفت خونه پیام داد هیچی تو گوشی مرجان پیدا نکردم .

بعد از چند روز بالاخره بهش پا دادم و کشوندمش خونه ، وقتی لخت شد کیف کردم ، سیاوش بدن خوشگلی داشت و چهره جذابی داشت ، اگر آدم عوضی نبود شاید هر بار که میومدم ایران میومدم پیشش و التماسش میکردم منو بکنه،
از در خونه اومد داخل ، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم شروع کرد به لب گرفتن ، مهلت نداد شربت و میوه بهش بخورونم تا بتونیم نقشمون رو عملی کنیم ، خودم هم بد هوس سکس باهاش رو داشتم و دیگه یاد قرص و نقشه نیفتادم ، یجوری براش ساک زدم که گفت تا به حال تو عمرم این مدلی حال نکرده بودم ، یه جا گفت خاک بر سر شوهرت که همچین الماسی رو از دست داده ، من جاش بودم تا ابد غلام حلقه به گوشت میشدم ، گفتم کسک_ش که هس اما به خاک بر سر شدنش راضی نیستم ، گفت اصلا اون دیوث رو ول کن ، یه لحظه طبقه بالا رو نگاه کردم و دیدم که سهراب داره نگاهمون میکنه ، معلوم بود خیلی داره حرص میخوره ، سیاوش سینه هامو میخورد و دید نداشت ، با لب خونی به سهراب فهموندم که برو تو اتاق خواب که سیاوش نبینتت،  اما ته دلم دوس داشتم از سکس با سیاوش لذت ببرم و میدونستم که سهراب راضی نیست که خیلی ادامه پیدا کنه سکسمون.
سیاوش بعد از سینه هام ، عالی برام کسلیسی کرد ، کم پیش میومد که با لیسیدن تنها ارضا بشم اما بیشرف یجوری ساک منو تلافی کرد که به بهترین نحو ممکن ارضا شدم ، هنوز سیر نشده بودم و نشوندمش و روش حسابی کیر سواری کردم ، نزدیک ارضا که شدم خواستم که پوزیشن عوض کنم که ارضا رو به تعویق بندازم دیدم سهراب داره میاد از پله ها پایین ، ناراحت شدم ازش که نزاشت درست حسابی حال کنم ، واسه اینکه تلافی کنم کیر سیاوش رو تا جایی که میشد داخل خودم فرو بردم و دستام رو باز کردم و شروع کردم رقصیدن و به کمرم پیچ و تاب میدادم ، همزمان زمزمه میکردم برای دیدن تو بیقرارم که بیای از سفر ، این آهنگ نوستالژی بین من و سهراب بود و مطمئن بودم حالش رو با این کار گرفتم .

سهراب رفت سمت برنو شاهین ، اونجا تازه یادم افتاد که شربت ندادم به سیاوش و سهراب الان خیالش راحته که سیاوش کُسپر شده و دوس نداشت دیگه منو سیاوش لذتمون بیشتر ادامه پیدا کنه ، به کیر سواری ادامه دادم و ارضا شدم ، بعد از ارضا تو بغل سیاوش ولو شدم و اون با وجود حضور سهراب من رو نوازش میکرد و بهم آرامش میداد ، حس خیلی خوبی تو بغل سیاوش داشتم و آرامش محض رو تجربه میکردم باهاش ، مثل یه پر کاه تو نسیم ، در حال پرواز بودم ، وقتی سیاوش منو از خودش جدا کرد و مثلا من یهویی سهراب رو دیدم ، با گفتن آشغال کثافت به سهراب بهش فهموندم که از دستش عصبانیم و زودتر از موعد اومده

یکم فیلم بازی کردیم با سهراب ، هرچی سعی کردم نا محسوس به سهراب بفهمونم که سیاوش چیزی نخورده هنوز ، اون نگرفت و بعد از کلی کش و قوس ،
سهراب که هنوز حرصش رو نتونسته بود خالی کنه منو برگردوند رو دسته مبل و خیلی یهویی کیرش رو چپوند تو کونم ، مطمئن بودم این کارش واسه تلافی سکس با سیاوشه،  قشنگ معلوم بود که میخواد یکاری کنه حال منو بگیره ، منم تا میتونستم بهش فحش دادم ، اما اون کار خودشو میکرد ، حرصش که روی من خالیشد رفت بکنه تو کون سیاوش و ازش فیلم بگیره ، که سیاوش با یه کله تو صورت سهراب ، دماغش رو شکوند و در رفت، 
وقتی تو حیاط صدای شلیک اومد ، دلم هری ریخت پایین و فشارم افتاد ، ته دلم از سیاوش خوشم میومد ، همه چیش اوکی بود و یه مرد ایده آل بود به جز مورد مرجان و شاهین ، اون لحظه دلم میخواست در رفته باشه و تیر سهراب خطا .
چند دقیقه ای بعد سهراب شاهین رو به سختی داخل خونه انداخت که بیهوش شده بود و رفت شلوارش هم اورد انداخت داخل خونه .

تو عالم بیهوشی یکم دارو خوراکش کردیم ، کلا بیهوش بود ، چند باری سهراب کون سیاوش گذاشت و فیلم گرفتیم اما طبیعی نمیشد و مشخص بود انگار بیهوشه، چون از دارو نفس شیطان تا حالا استفاده نکرده بودیم از دز مصرف مطمئن نبودیم . تو بیهوشیش چند باری دیلدو کردیم کونش که واسه سکس آنال راحت باشیم و حسابی عضلات کونش ول کنه ، فردا غروب سر و صداش از بالا اومد که کمک میخواست،  سهراب با اخم و خیلی جدی گفت نمیخوام دیگه با سیاوش سکس کنی ، گفتم سهراب جان ، تو که اینطوری نبودی ، چرا اون وقت ؟
گفت مرجان از دست شاهین دراومده به خاطر این سیاوش ،  نمیخوام تو هم مثل مرجان بشی ، گفتم دیوونه من تورو با دنیا عوض نمیکنم ، این فقط یه تجربه و فانتزی جدیده،  فردا همه چیز مثل قبله ، گفت جان منو قسم بخور که حسی بهش نداری و همش هوسه و فقط حس شهوته ،  گفتم وایس یبار دیگه ارضا بشم و تو فیلمت رو بگیر بعدش که از شرش راحت شدیم باهم مفصل صحبت میکنیم .

رفتم بالا و بعد از کلی کسشر بافتن واسه سیاوش ، راضیش کردم همکاری کنه و کیرش رو بزور راست کردم ، باز هم با خوردنش ارضا شدم ، سیاوش بی ناموس بدجور تحریکم میکرد ، بیشتر از هر مرد دیگه ای تو زندگیم ، پیش خودم گفتم مطمئنا به خاطر استرس موجود و شرایط خاص الانه ، وگرنه سهراب همه چیش به سیاوش سره. البته خودم رو گول میزدم .

سهراب اضافه شد بهمون و در آخر که سیاوش ارضا شد سهراب هم تلمبه زدنشو سریع کرد و وقتی سیاوش بیهوش میشد ، آبش رو تو دهن سیاوش ریخت، دلم براش سوخت، قشنگ نابودش کردیم ، اما گفتم حقشه، اون باشه زندگی یه زن شوهر دار رو خراب نکنه.

بعد از سکس تو بیهوشی براش لباسش رو پوشیدیم ، موبایلش رو پیدا نکردم ، بهش زنگ زدم هم خاموش بود ، سهراب ماشین سیاوش رو اورد تو پارکینگ ، صندلی کناری رو خوابوند و سیاوش رو درازکش کرد اونجا ، یه متن و یه رم از فیلمی که گرفته بودیم با یسری عکسهایی که دیروز کونش گذاشتیم و تحقیرش کرده بودیم رو گذاشتیم که ببینه و از ترس آبرو کاری نکنه تا ما از ایران بریم ، سیاوش حداقل تا فردا ظهر بیهوش میموند .
سهراب بعد از یک ساعت اومد ، سریع جمع و جور کردیم و یه تاکسی گرفتیم به مقصد تهران که تو اولین فرصت از ایران بریم،

از حیاط که رد میشدم تا بریم سوار تاکسی بشیم ، گوشی خاموش سیاوش رو داخل چمن ها دیدم ، انگار پریشب که افتاده بود زمین گوشیش افتاده تو چمن ها و سهراب ندیده . دیگه فرصتی نبود که بخوام گوشی رو بهش برسونم ، گذاشتمش تو کیفم و از شهر رفتیم.

حس خوبی به سیاوش پیدا کرده بودم و دلم نمی خواست فیلمش رو پخش کنیم ، یکم احساس گناه میکردم ، به سهراب گفتم ما که با سیاوش و مرجان در این مورد صحبت نکردیم ، شاید قضیه چیزی جز این باشه که شاهین میگه ، شاید ما اشتباه قضاوت کردیم ، بیا بیخیال سیاوش بشیم و به شاهین بگو نشد فیلم بگیریم .
وقتی این حرفها رو زدم، سهراب از عصبانیت سرخ شد و از حرف هام خیلی شاکی شد ، واسه اولین بار بود که سهراب رو اینطور میدیدم ، گفت هان چیه ؟ تو هم حتما عاشق اون کسک-ش شدی ، ما که خلاف حرفهای شاهین چیزی ندیدیم، الان نمیفهمم چرا دلسوز اون شدی ، قضیه خیلی واضحه ، سیاوش مخ مرجان رو زده ، الانم میخوان که شاهین صبرش سر بیاد و مرجان رو طلاق بده تا برن دنبال عشق و حال خودشون ،
گفتم خوب مرجان پیش شاهین دیگه خوشحال نیست اصلا میخواد طلاق بگیره با سیاوش باشه ، اصلا به ما چه ، مگه ما وکیل وصی مردمیم.
گفت، شادی نمیخوام دیگه ادامه بدی فقط تو فکرم ، چرا باید بعد از سکس با اون نظرت اینطوری تغییر کنه ، لطفا دیگه بهش فکر نکن ، این ماجرا واسه ما تموم شدست،
دیدم که اصرار من بی فایده است و فقط واسه خودم شر میشه و دیگه ادامه ندادم .

تا اینکه بعد از پرواز ما ،شاهین شهرشون رو پر کرد از فیلم سیاوش ، آبرو سیاوش به سرعت نور تو شهرشون رفت .با شاهین تماس گرفتیم و شاهین سرمست از این پیروزی بود ، رفته بود مسافرت ، گفت آمار رسیده که از وقتی فیلم سیاوش پخش شده کسی دیگه ندیدتش،  فکر کنم همین روزاس یا خودکشی کنه یا کلا از شهرمون بزاره بره ، شاید هم همین الان واسه همیشه رفته ، گفت اومدیم مسافرت واسه مرجان یه سرویس جواهر خریدم و اوضاع خوبه ، راضی شدهو
یکی از هم باشگاهیاشو به اسم سارا بیاره تریسام بزنیم بعد از سفر ، دیگه گوشیش دستش نیس ، شاید فکر کرده از قصد سیاوش پیچوندش،  مرجان هم ازش بریده انگار ، یکم بگذره ، فیلم سیاوش رو بهش نشون میدم و تیر آخر رو بهش میزنم . میگم این یارو که ازش ماشین خریدم بهش نمیخورد کونی باشه ، انگار فیلمش که پخش شده از شهر رفته کلا .

چند روز اخیر گوشی سیاوش رو روشن کردم ،از فضولی دارم میمیرم ، خیلی دوس دارم بدونم چی تو گوشیش داره اما رمز داره و هر روز چنتا الگو امتحان میکنم شاید باز بشه ،

رسیده بودیم استامبول گوشی سهراب تماس تصویری خورد از طرف شاهین ،
سهراب : سلام داداش ، چه خبر اوضاع خوبه ،
شاهین : سلام مخلصیم، با مرجان و دوستش سارا اومدیم خونه پدری ، جای تو و شادی جون واقعا خالیه ،
سهراب : از سیاوش چه خبر
شاهین : فکر کنم از شهر رفته ، چند روزیه کسی ندیدتش، مرجان هم برگشته به حالت قبل ، دمتون گرم ، زندگیمو مدیون شمام ،
سهراب : خوش باشین فعلا خدافظ 
شاهین : بدرود

سهراب بهم گفت بیا بریم مشروب بخوریم، اگر کیس مناسب هم پیدا کردیم یه قرار واسه فردا بزاریم تا اینجا هستیم یه ضربدری هم بزنیم
گفتم من خسته ام میمونم تو اتاق،  تو برو هرچی تو پسند کنی مورد پسند منم هست .

وقتی سهراب رفت ، گوشی سیاوش رو برداشتم واسه رمز زدن دوباره ، اگر من جای سیاوش بودم یه رمز راحت میزاشتم چون تنها زندگی میکنم ، مثلا تیک یا زد انگلیسی ، یه لحظه گفتم زد انگلیسی برعکسش شبیه اس نوشته میشه ، اول اسم سیاوشم اس هست ، زدم ۳۲۱۵۹۸۷ باز شد.، چرا زودتر نفهمیده بودم اخه ،

2 ❤️

2023-02-08 15:48:53 +0330 +0330

پائیز ۱۰

سیم کارتش رو سوزونده بود و نوتفیکشن گوشیش پر بود از پیام ، به ترتیب باز کردم
۴۳ تا میس کال داشت که میس کال آخر ساعت ۱۱ ظهر روزی بود که سیاوش بیهوش شده بود و غروبش بهش تجاوز کردیم و بعدش گوشیش خاموش شده بود .
بیشتر تماس ها و آخرین پیام از یه نفر بود به اسم پریوش که تو نوتفیکشن میشد اولین پیام ،
پریوش : سیاوش جون من از دیشب نخوابیدم جواب بده ، آجی فدات بشه ،
پریوش : انقدر پیش اون دختره بهت خوش میگذره که منو فراموش کردی ، خیلی نگرانتم زنگ بزن
پریوش : خوش بگذره ایشالا که هرچی خیره همون بشه ، نتیجه رو بعدا بهم بگو
سیاوش : آجی جونم اون دختر که دیروز بهت گفتم بهم اوکی رو داد ، دارم میرم باهاش سر قرار
سیاوش : شقایق
پریوش : اسمش چیه
سیاوش : تو هم هی ضد حال بزن ، ایشالا که اونم عاشقم بشه
پریوش : هرچند میدونم که فهم تو به عشق و عاشقی نمیرسه اما ایشالا که عشق باشه و دو طرفه بشه
سیاوش : واسه اولین بار تو زندگیم عاشق شدم
پریوش : بالاخره داداش ما هم سرش به سنگ خورد ، ایشالا که خیره ،
سیاوش : سلام پریوش جان ، یه زنداداش واست پیدا کردم ماه ، دعا کن جور بشه .

بغض گرفتم ، پسر بدبخت عاشق کی ام شده زبون بسته ، دلم براش سوخت،  نزدیک بود اشکم واسش دربیاد ،
پیام بعدی تشکر از حامی محترم بابت پرداخت کمک به کمیته امداد بود ، از پیامهای متعدد قبلی مشخص بود بالای سی چهل تا بچه بی سرپرست رو تحت پوشش داشت ، اولین قطره اشکم سر خورد روی گونه ام ،
چنتا پیام بعدی واریزی پول و پایا شاپرک بود .

بعدی پیام مرجان بود ، پیام های مرجان رو از ته نخوندم ، گفتم برم از اولش بخونم ، دو سه دقیقه طول کشید تا به اولین پیام رسیدم .
مرجان: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
مرجان : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم  ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
مرجان : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم

تا اینجا کار که مرجان سبب این دوستی شده بود و نمیشد گفت که سیاوش اویزون مرجان شده
پیام های بعدی همه چرند و پرند و لاس خشکه ،
بعدش رسید به سکس چت و بعدترش انگار به سکس رسیده بودن و از همدیگه کلی تعریف کرده بودن ،
همه چیز مثل یه رابطه عادی به نظر می رسید که با سکس هم ختم شده ،

نزدیک به آخرای چت رسیدم که یه جا سیاوش گفته بود : تو بیشتر با کدوم بُعد شخصیت من حال میکنی ،
مرجان: من شیفته مردانگیتم، تو مثل خیلی از مردای دیگه نیستی که بیغیرت باشی و من رو فقط واسه خودت میخوای ،
سیاوش : خوب همه مردها اینطورین، چیز خارق العاده ای نیست این قضیه ،
مرجان : نه اینطوریا هم نیس ، مثلا شوهر سابقم اینطوری نبود ، روی من غیرت نداشت ،
سیاوش :حالا که خوشت میاد ، باید خدمتتون عرض کنم ، با اینکه دیروز متوجه شدم تو دوس پسر دیگه هم داری چیزی بهت نگفتم ، پس منم بیغیرتم .
مرجان: من دوس پسر دیگه ای ندارم ، چیو میگی تو
سیاوش : دیروز تو استخر وقتی داشتی زیر آبی میرفتی گوشیت تو کیفت زنگ میخورد ، عکس یه مرد روی صفحه بود که زیرش نوشته شده بود my love ,
مرجان: میخواستم زودتر بهت بگم ، من هنوز از شوهرم طلاق نگرفتم ، دیدی که یه هفته است خونه مادرم زندگی میکنم ، دنبال کارای طلاق هستم ، بزودی ازش جدا میشم ،
سیاوش: لعنت بهت چرا از اول اینو نگفتی ، من جدا از اینکه از دروغ متنفرم ، دنیا رو بهم بدن حاضر نیستم با زن شوهر دار رابطه داشته باشم ، برو دنبال زندگیت ، ایشالا که زندگیت درست بشه و طلاق هم نگیرید .

از چت ها معلوم بود که مرجان ناجور شیفته سیاوش شده و تو همین یک هفته دلبسته سیاوش شده .
کلی خایه مالی سیاوش رو کرد تا جوابش رو بده ، یجا از حرف هاش هم سیاوش بهش یکدستی زد و مرجان سوتی داد که با شوهرش زندگی میکنه و شوهرش مسافرت رفته ،
آخرین چت ها هم واسه روزی بود که من به نمایشگاه سیاوش رفتم .

مرجان: سلام سیاوش جان خوبی
من: سلام خانم سعیدی ، بنده دیروز خدمتتون عرض کردم لطفا به من دیگه پیام ندید و زنگ نزنید ، من تا به امروز با هزار نفر بودم اما زن شوهردار خط قرمز منه ، جان هرکی دوس داری و می پرستی به من پیام نده ، دوس ندارم بلاکت کنم
مرجان : من اولش نمیدونستم قرار اینقدر دلبستت بشم ، ببخشید اولش دروغ گفتم ، اون شوهری که تو میگی لیاقت نداره ، نه عاطفه حالیشه نه محبت نه فهمش به روابط زناشویی میرسه ، تو نباشی دیوونه میشم
من : واسم مهم نیس تو چکار میکنی و شوهرت چجوریه،  هر خری که هس تو شناسنامه شوهرته،  دیگه جوابتو نمیدم ، این آخرین حرفمه
مرجان : من نمیخوام اون دیگه اسمش تو شناسنامه ام باشه ، به همین زودی ازش طلاق میگیرم ، دلیل طلاق منم تو نیستی ، تو باشی یا نباشی من دیگه نمیتونم اون روانی رو تحمل کنم ،

اینجا چتشون من وارد نمایشگاه شده بودم و سیاوش تا چند ساعت بعد جوابش رو نداده بود
سیاوش : خانم سعیدی به خاطر من یا هرچیز دیگه ای زندگیت رو الکی خراب نکن ، چندین جلسه برید پیش مشاوره ، اگر تنها راه رو طلاق دیدین، اون وقت طلاق بگیر ، منم با یکی از اقوام قرار ازدواج گذاشتم و بزودی قراره ازدواج کنم، ایشالا هر اتفاقی برات میفته ، اونی باشه که بهت آرامش بده و خوشبخت بشی .
مرجان تا چند روز بهش پیام داده بود بلکم بتونه سیاوش رو برگردونه ، اما سیاوش دیگه جوابشو نداده بود و مرجان هم بیخیال شده بود .

به خودم اومدم دیدم صورتم پر از اشکه ، چقدر بیخود و بی جهت زندگی سیاوش رو نابود کردیم ، از خودم از سهراب از شاهین از مرجان حالم بهم میخوره دیگه ، چقدر ما کثیفیم، ما که سراپا تقصیریم، شدیم خدا و نماینده خدا که باید عدالت رو برقرار کنیم ، اخه مایی که سراپا گناهیم رو چه به قضاوت کردن و حکم دادن و اجرا کردن ، الکی الکی جوون سالم و بیگناه رو به خاک سیاه نشوندیم ،

خیلی گریه کردم ، سهراب هم بیرون هتل معلوم نبود سرش تو کدوم آخوره، گوشیم رو برداشتم به شاهین زنگ زدم جواب نداد ، به سهراب زدم با صدای مست که معلوم بود تا خرخره خورده گفت که یه نیم ساعت دیگه میام
به شاهین باز زنگ زدم و جواب داد ، افکت آرایش چهره انتخاب کردم تا نفهمند که دارم گریه میکنم ،
گوشی روبرو شاهین و مرجان و سارا بود ، هر سه لخت نشسته بودن روی کاناپه ، گفتم سلام ، یکم مکث کردم جوابی ندادن گفتم به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
مرجان گفت سلام شادی جان

گفتم انگار بد موقع زنگ زدم ، یه کاری با شاهین داشتم در مورد سهراب ، شاهین جان بیکار شدی یه زنگ به من بزن .
گوشی برداشته شد و برگشت سمت مخالف اونا و چهره سیاوش رو دیدم ، نزدیک بود سکته کنم وقتی دیدمش .
سیاوش گفت نمیدونم چی صدات کنم ، شادی ، شقایق ، بیشرف ، جن-ده، اصلا هر دیوثی که هستی ، پیداتون میکنم و میکشمتون هم تو رو ، هم داداش کسکشت رو، 
من افکت رو برداشتم و در حالی که شُر شُر اشک میریختم گفتم سهراب برادرم نیس ، شوهرمه، ما اشتباه کردیم، ما فکر میکردیم تو مخ مرجان رو زدی و میخوای که از شاهین طلاقش رو بگیره ، ماهم کاری کردیم که تو آبروت بره و از اون شهر بری ، اما الان فهمیدم که اشتباه کردیم .

سیاوش: ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، مرجان خودش وبال گردن من شد منکه نمیدونستم شوهر داره وقتی هم فهمیدم باهاش کات کردم و دیگه جوابشو ندادم ، همتون رو میکشم ، الکی الکی ، بیخود و بی جهت زندگی منو نابود کردین ، زندگیتون رو نابود میکنم .
با عصبانیت و چهره برافروخته گفت الان مشخصات دقیق خودت و شوهرت و جایی که هستی رو میدی وگرنه هر سه اینا رو میکشم و خودم پیداتون میکنم .
سیاوش که داشت منفجر میشد از عصبانیت اصلا منتظر جواب من نشد و رفت پشت سر سارا ، گفت اینم واسه اینکه بهتون ثابت کنم من با کسی شوخی ندارم  ،
با اسلحه کوچکش یه تیر شلیک کرد تو سر سارا ، بلند داد زد این اولیش ، با نعره داد زد کجایید ،
یک لحظه فقط جنازه سارا رو دیدم که به بغل افتاد و مرجان جیغ بنفش کشید ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت مرجان با داد گفت اینا کدوم گورین؟
مرجان با هق هق گفت ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
من به خاطر مرگ سارا ، زبونم بند رفت و فقط نظاره گر بودم .
یک لحظه موبایل پرت شد و افتاد سمت کاناپه روبرو ، تصویر گوشی زیر میز شیشه ای جلو کاناپه ها رو نشون میداد ، و برنو هم روی زمین بین موبایل شاهین و میز افتاد ، مبل روبرو هم به پشت افتاده بود روی زمین
چیزی که به نظر می رسید وقتی سیاوش نزدیک مرجان شد ، شاهین به سیاوش حمله کرد و گوشی و اسلحه از دست سیاوش افتاد ، و اول درگیری مبلی که روش نشسته بودن چپ شد و مرجان و جنازه سارا به پشت افتادن ، صدای شاهین میومد که میگفت مرجان تفنگ رو بردار ،
تا اینکه شاهین در حالی که گلاویز با سیاوش بود به کمر روی میز شیشه ای افتاد و و میز و وسایلی که روش بودن شکستن و چند تیکه از شیشه ها به بدن شاهین فرو رفت ، سیاوش خیلی سریع برنو رو برداشت و  بلند شد و از فاصله نزدیک به صورت شاهین شلیک کرد و صورت شاهین متلاشی شد ، سیاوش در حالیکه برنو رو آماده شلیک بعدی میکرد برگشت به سمتی که مرجان بود .
باز صدای شلیک ضعیفتری اومد و سیاوش افتاد روی جنازه شاهین ، سیاوش به سختی برنو رو بالا گرفت و آخرین شلیکش رو انجام داد ، و بعد کامل افتاد روی شاهین و چشاش بسته شد و مرد .
من از وقتی سارا کشته شد تا یک ربع بعد از مرگ سیاوش تو شک بودم و فقط صفحه گوشی رو نگاه میکردم .
الان یک ربعه که هیچ صدایی از اون خونه نیومده ، اینطور که معلومه مرجان با اسلحه سیاوش رو زد و خودش هم تو آخرین شلیک سیاوش کشته شده ، خونه تو سکوت مطلق فرو رفته .

از مرگ سارا مطمئن بودم و جنازه سیاوش و شاهین همچنان توی کادر بود ، نطقم باز شد و صدا کردم مرجان ، اگر زنده ای و صدای من رو می شنوی یه کاری کن من بفهمم زنده ای ، هیچ صدایی نیومد و مطمئن شدم هر چهار نفر اون ها کشته شدن و هنوز مقصر های اصلی ماجرا زنده اند ، حق من و سهراب مرگ بود نه سیاوش ، دوباره اشکام جاری شد و مثل ابر بهار شروع به گریه کردم .
با صدای در به خودم اومدم که سهراب وارد شد ، گوشی هنوز در حالت تماس تصویری بود ، به امید اینکه مرجان شاید زنده باشه قطع نکردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، سهراب انقدر مست بود که اصلا متوجه چشمهای قرمز و صورت پر از اشک من نشد ، روی مبل نزدیک به در ولو شد و گفت : شادی جون برات کیر آلمانی پیدا کردم ، یه زوج پیدا کردم هلو ، جفتشون سیکس پک ، ورزشکار و خوشگل ، وقتی عکس و فیلم از تو بهشون نشون دادم داشت آب از لک و لچشون آویزون میشد .
من ایستاده بودم و با نفرت به سهراب نگاه میکردم ، هر لحظه این نفرت بیشتر میشد ، واسه اولین بار تو زندگیم بود که از سهراب بدم میومد ، تمام وجودم شد تنفر و خشم ، خشم و نفرت نسبت به سهراب ، و حتی بیشترش نسبت به خودم .
همش جملات سیاوش تو ذهنم می چرخید، که میگفت
ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، واقعا لعنت به همه ما ، لعنت به من لعنت به سهراب ، لعنت به شاهین و مرجان ،
یاد قرص های نفس شیطان افتادم ، یارو میگفت اگر با الکل مصرف بشه صد در صد میمیری،
سهراب در حال فک زدن بود که رفتم آبمیوه ریختم و دوتا قرص انداختم داخلش ، حل که شد رفتم بالا سر سهراب گفتم عشقم بیا آبمیوه بخور که فردا قراره حسابی زن آلمانی رو بگایی ، سهراب تا آخرین قطره رو خورد و روی مبل دراز کشید ،
واسه خودم یه لیوان ویسکی ریختم و آخرین قرص رو داخل آبمیوه حل کردم ، برگشتم سمت سهراب ، نبض گردنش رو گرفتم که نشون از مرگ سهراب میداد.
آبمیوه رو خوردم و اومدم ویسکی رو بخورم یاد موبایلم افتادم ، گفتم قبل از خوردن ویسکی ببینم مرجان زنده است یا نه،
گوشی رو برداشتم دیدم صفحه گوشی سیاهه و دوربین چیزی نشون نمیده ، اما صدای خش خش میاد ، از زنده بودن مرجان چندان خوشحال نشدم ، صدا کردم مرجان، مرجان ،
یکی گوشی رو بلند کرد و گفت مرجان مرده، تو رو هم پیدا میکنم میکشم ، مطمئن باش . وقتی سیاوش رو تو گوشی دیدم که زندس ، اشک شوق ریختم و خوشحال شدم از اینکه سیاوش زندس ،
سیاوش: شقایق مطمئن باش پیدات میکنم و میکشمت ، شقایق که نه شادی ، هم تورو هم اون شوهر دیوثت رو
شادی : احتیاج نیس تا ترکیه یا کانادا بیای ، من برات انجامش دادم ، میتونی فردا خبر مرگ یه زن و شوهر رو بر اثر مصرف مواد و الکل و اوردوز تو هتل شانگری لا بسفرس استامبول اتاق ۸۵ بشنوی .
سیاوش : من گول حرفای تو رو نمیخورم ، مریخ برید هم میام پیداتون میکنم،
بلند شدم از جام ، سرم داشت گیج میرفت ، جهت دوربین گوشی رو عوض کردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، کلید کارتی هتل که شماره اتاق و اسم هتل روش نوشته شده بود رو به سیاوش نشون دادم و بعد سهراب رو بهش نشون دادم که رنگش مثل گچ سفید شده بود و سرش افتاده بود و مقداری کف بین لبهاش بود ، چشاش باز مونده بود ،
گفتم ببین مرده، من کشتمش ، ببین چشماش باز مونده،  ببین پلک نمیزنه ، سیاوش تو مرد خوبی هستی،  تو لایق مرگ نبودی ، خوشحالم که زنده ای ، مرگ حق ما چهار نفر بوده که به حقمون هم رسیدیم ،
منم تا نهایت چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم .

یاد لیوان ویسکی افتادم ، برگشتم سمت اتاق خواب که همه چیز سیاه شد و وسط راه خوردم زمین
اخرین لحظات عمرم خوشحال شدم که سیاوش زندس و من میمیرم ، همه جا سیاه بود و سکوت مطلق ، همیشه واسم سوال بود که بعد از مرگ چی میشه و الان داشتم تجربه اش میکردم ، انگار هزار سال افتادم تو یه چاه عمیق و همش در حال سقوط به ته چاهم و اما انتهایی نداره این چاه ،
تصویر سیاهی چاه کم کم روشن میشد و داشت جاش رو به سفیدی میداد ، همه جا در عرض چند ثانیه سفید شد و من خودم رو درون یک اتاق روی تخت بیمارستان دیدم .

2 ❤️

2023-02-08 15:52:13 +0330 +0330

آسفالت شدم از بس پیام اومد دارای لینک غیر مجاز یا کلمات توهین آمیزه 😭

2 ❤️

2023-02-08 15:54:23 +0330 +0330

پائیز ۱۱

تنهایی می ترسیدم و رفتم خونه مادرم ، تا اونجا سارا رو مخم بود ، الان که شوهرت نیس خیلی موقعیت خوبیه ، اصلا شوهرت خطا نمیکنه ، مطمئنم اینایی که غیرتین، اکثرشون خودشون مشکل دارن که واسه زنشون سخت گیری میکنن و بد دل هستن ،
یاد شاهین افتادم که با وجود اینکه تو همه سکس هام اون بوده ، اما خیلی وقت ها مشخصه که با کسی بوده و به من نگفته ، منشی شرکتش هم خیلی مشکوکه ، شاید با اون رفته اصلا تهران ، اصلا چرا منو نبرد با خودش ،  تازه اگر من اینکار رو کنم بفهمه خوشحالم میشه ،

تا فردا بهش فکر میکردم که چی جواب پری رو بدم ، تو راه رفت سارا گفت اگر اینکار رو کنی شوهرت بفهمه چی میشه ، الکی گفتم خو میکشه منو ، سوال پرسیدن نداره ، پیش خودم گفتم اگر قبول هم کردم به شاهین نمیگم شاید بعدا با خود شاهین هم همینکار رو کنم . به شرکت زنگ زدم و نگهبان گوشی رو جواب داد ، گفتم که خانم مقدسی رو میخواستم ، گفت دفتر چند روزی تعطیله و خانم مقدسی رفته مرخصی ، مطمئن شدم شاهین با منشیش رفته سفر .

رسیدیم باشگاه به پری گفتم باشه ، پری گفت دمت گرم ، واسه خودمم هیجان خاصی داشت این اتفاق
شب خوشگل کردم و رفتم مهمونی فرخنده ،
عکس سیاوش رو پری بهم نشون داده بود و تا دیدمش شناختمش ، همش تو جمع پسرا بود و موقعیت پیش نمیومد که برم پیشش ، چشم چرونی هم نمیکرد و پسر متین و باوقاری بود ،
مهمونی شلوغ بود و اکثرا زوج اومده بودن مهمونی، داشتم مشروب میخوردم که آهنگ ملویی پخش شد و چند زوج تانگو وایسادن رقصیدن ، دو مردی که کنار سیاوش بودن ازش جدا شدن و لحظاتی تنها شد ، واسه اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم رفتم پیشش و گفتم ، افتخار یه رقص دو نفره رو میدیدن،
گفت با کمال میل ، کمرم رو گرفت و تو چشام نگاه میکرد و آروم تو سالن میرقصیدیم، گفتم تنها هستین ، خانمتون ناراحت نشن شوهر خوشگل و خوشتیپشون با من میرقصه ، سیاوش خندید و گفت مجردم ، دوست دختر هم ندارم در حال حاضر چه برسه به همسر ، تو دلم گفتم دیوث رو ببین پس پری چیه ،
گفت شما هم تنها هستین ، گفتم با برادرم اومدم که براش کار پیش اومد رفت ،
چند دقیقه ای چرت و پرت گفتیم و یکم صمیمی شدیم ، رقص و مشروب یکم حالم رو داشت بد میکرد ، گفتم یه موقع خراب کاری نکنم ، از سیاوش جدا شدم به سرویس بهداشتی رفتم ، گفتم اگر الان برم پیشش خودش شماره میده احتمالا،  وقتی رفتم از سرویس بیرون پیداش نکردم ، رفته بود بیرون .

صبح پری زنگ زد بهم گفت چی شد ، جریان رو براش تعریف کردم و گفت حیف شد شاید اگر سرویس بهداشتی نرفته بودی الان دم به تله داده بود ، گفتم پری جون سیاوش گفت دوست دختر و زن ندارم، همین واسه کات کردنت کافیه دیگه ، گفت خوب راست گفته من نامزدش هستم نه دوست دخترش نه زنش ، گفتم خوب الان چکار کنم میگی ، پری شماره سیاوش رو بهم داد و گفت پیام بده بهش یه قرار باهاش بزار

قبل از اینکه سارا بیاد دنبالم بریم باشگاه بهش پیام دادم
من: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
من : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم  ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
من : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم

سوار ماشین سارا شدم گفتم سارا قلبم داره میاد تو دهنم با سیاوش غروب قرار گذاشتم.
سارا : دمت گرم دختر ساعت چند
من : ساعت ۷ پارک شهر
سارا : منم بیام باهات تو ماشین میشینم
من : اگه بیای که خوبه ممنونم میشم
رسیدیم باشگاه پری نبود و بهش زنگ زدم گوشیش هم خاموش بود ، تمرین خاصی نکردیم که عرق نکنیم ، ۶ ونیم شد و همچنان پری نیومد و گوشیش همچنان خاموش بود ، با سارا رفتیم سر قرار ، استرس شدیدی داشتم سر ساعت ۷ سیاوش با یه بنز جلوم ترمز کرد و پیاده شد ، اومد سمتم در ماشین رو باز کرد و خیلی محترمانه درخواست کرد سوار بشم ، از ادب و احترام و شعورش جا خوردم ، تو زندگیم اولین بار بود با یکی قرار میزاشتم ، یه لذت و استرس و ترس باهم داشتم ، خدا خدا میکردم آشنا منو نبینه ،

سیاوش گفت اگر مایل باشی بریم یه کافی شاپ ، گفتم حقیقتا دوست ندارم الان یه موقع آشنا یا دوستی منو ببینه ، واقعیتش من از شما خوشم اومده ، دوست داشتم یکم بیشتر آشنا بشیم باهم ، اگر بتونیم برای هم دوستای خوبی باشیم ،
سیاوش با ماشین یکم دور دور کرد و حرف زد ، بهش نمیخورد آدم بدی باشه ، آدم باحالی بود و خوش مشرب ، کلی هم خندوندم و سریع قلق منو دستش گرفت ، خواستم ازش ویس و فیلم بگیرم واسه مدرک که بدم به پری ، که موقعیت جوری نبود که بتونم ، پس بیخیال شدم ،
گفتم با عرض معذرت مادرم نگران میشه شب یکی از دوستان مهمونه خونمون،  رفع زحمت کنم
سیاوش گفت شب باهات هماهنگ میکنم اگر دوست داشتی صبح بریم یه جای دنج و بیشتر باهم اشنا بشیم . گفتم باشه هماهنگ میکنیم باهم ، بیزحمت جلو این مرکز خرید نگه دارین یکم خرید دارم و بعدش با اسنپ میرم خونه مزاحم شما دیگه نمیشم ،

داخل مرکز خرید به سارا زنگ زدم سارا گفت دنبالتون اومدم الان جلو درم ، بیا بیرون .
سوار ماشین سارا شدم گفتم اتفاقات و حرف ها رو ، که سارا گفت به پری زنگ زدم هنوز گوشیش خاموشه ، احتمالا الان بیاد باشگاه ، بیا بریم باشگاه .

نزدیک باشگاه که بودیم یه اسپورتیج قرمز از کنارمون رد شد ، سارا گفت دیدی پری رو گفتم ندیدم ، گفت پری بود کنارش هم یه آقایی بود ، بعد حس فضولی خانم گل کرد و دنبال اسپورتیج رفت ، از خیابون باشگاه رد شدیم و اسپورتیج تو کوچه بعدی رفت و ماهم دنبالش ، با فاصله پارک کردیم که در ماشین باز شد ، پری از راننده یه لب جانانه گرفت و پیاده شد ، کلی هم واسش غش و ضعف رفت ، وقتی مرد رفت ، ماهم زودتر از پری رفتیم سمت باشگاه .

سارا گفت ما خیلی خریم،  ده تا خریم ، مارو باش واسه کی شدیم خانم مارپل،  خانم خودش با یکی دیگه است و داره خیانت میکنه ،  بعد ناراحته که چرا نامزدش با یکی لاس زده .
پری اومد داخل و سلام احوالپرسی کرد ، سارا قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت ، پری جون این اقا سیاوش خیلی سفته و نشد باهاش طرح دوستی ریخت . بچسب بهش که بهتر از این پیدا نمیکنی . منم موندم که چی بگم ، تایید کردم حرف سارا رو
تو راه برگشت سارا گفت اِ اِ اِ دختره الدنگ خودش جنده بازیش رو داره بعد توقع داره جوون به اون خوش تیپی و خوشگلی و رعنایی کاری نکنه ، از لج پری فردا میرم به سیاوش میدم تا چش پری درآد .

شب سیاوش پیام داد و بعد از حرف زدن در مورد علایق و خانواده و شرایطمون گفت صبح ۹ بیام دنبالت ببرمت یه جای باحال، از شاهین و پری ناراحت بودم ، یجورایی خواستم یکم تلافی کنم کارهاشون رو ، به سیاوش اوکی دادم .
صبح اومد دنبالم و رفتیم خارج شهر ، به یه ویلا رسیدیم با دیوارهای بلند ، اولش یکم ترسیدم و استرس گرفتم ، از اینکه اینقدر سریع به سیاوش اعتماد کردم داشتم پشیمون میشدم ، ویلا دزد گیر داشت و درب ریموتی ، وارد که شدیم یه محوطه برای پارک ماشین بود و باز یه دیوار دیگه داشت ، خیلی ترسیدم اینجا کجاست این منو آورده، از ماشین پیاده شدم ، گفت واست یه سورپرایز دارم ، در ورودی رو باز کرد یه دالون ۵ ، ۶ متری بود پر از گل و گیاه که کفش شیشه های رنگی کار شده بود با نورپردازی عالی، گفتم واو چقدر خوشگله وایس عکس بگیرم ، گفت اینکه چیزی نیست بریم تو بعد خودم تا ظهر ازت عکس میگیرم ، بعد از دالون رسیدیم یه محوطه بزرگ ، سمت راست یه ساختمون دو طبقه بود با نمای رومی با یه بالکن فوق العاده ، وسط یه استخر بود که برگ های مصنوعی بزرگ شبیه تالاب درست شده بود و روی استخر یه پل چوبی زیبا درست کرده بودن ، یه عمارت کوچک سمت چپ بود و بعد از استخر درخت های میوه بود ، اطراف هر جایی که خالی بود رو یه دکور زده بودن ، از دیدن اونجا به وجد اومدم و مثل یه دختر بچه این طرف اون طرف میدویدم،

سیاوش گفت اینجا رو میدم کرایه به آتلیه ها ، امروز خالی بود گفتم حیفه خالی بمونه ، عروس خانم خوشگل آوردم براش ، گفتم که برا باغ اوردی یا برای خودت ، گفت ایشالا به تفاهم برسیم واسه خودم هم میارمت.

تو باغ با گوشی خودم کلی ازم عکس گرفت ، عکس ها یکی از یکی خوشگلتر ، گفتم اینارو باید ببرم رو شاسی بزرگ کنم بزنم پر کنم تو اتاقم ، یه گوشه از باغ یه در چوبی خیلی قدیمی بود که کوبه ای به شکل شیر روی درب سمت راست بود و کوبه ای به شکل گل در سمت چپ داشت ، بالای در هم یه طاق با نقش و نگار های قدیمی داشت ، دو طرف درب دوتا سکو بود که سمت چپ مجسمه ای از یه زن و مرد بود که لب میگرفتن و همدیگر رو بغل کرده بودند ، سمت دیگه مجسمه دیگه ای بود که مرد با دست راست کمر زن رو گرفته بود و زن خم شده بود عقب و مرد گلو زن رو بوسیده بود و موهای زن ریخته بود از عقب به سمت زمین ،
با دیدن این صحنه ذوق زیادی کردم و گفتم چقدر اینجا خوشگله ، وای خدای من دلم میخواد تا ابد اینجا بمونم ،
سیاوش گفت وایسا کنار در ازت عکس بگیرم ، گوشی رو چسبیده به زمین گذاشت و گفت اون فانوس سمت چپ نگاه کن تقریبا نیمرخ میشدم و دوتا مجسمه هم تو عکس میفتاد ، وقتی عکس رو دیدم ، جیغ کشیدم از خوشحالی سیاوش رو بغل گردم ، گفتم مرسی خیلی وقت بود اینقدر خوشحال نبودم ، سیاوش تنها عکس العملی که نشون داد گفت خواهش میکنم کاری نکردم ، چهارتا عکس ازت گرفتم فقط .
گفتم این ویو جون میده واسه یه عکس دو نفره مثل این مجسمه ها،  منتظر بودم که سیاوش پیشنهاد بده که بیا امتحان کنیم اما فقط لبخند میزد و به من نگاه میکرد ، یکم دست دست کردم دیدم خبری نیست ، رفتم بین درخت ها ،

چرخیدیم تو باغ تا رسیدیم در عمارت ، گفتم داخل خونه چجوریه ، گفت همکف استخر سرپوشیده است و طبقه بالا خونه عروس و حجله ، پیش خودم گفتم الان بچیزی بهونه میکنه میبرم تو استخر سفت میکنتم و یبار هم میبره طبقه بالا ، اونجا هم کس و کونم رو یکی میکنه ،
که یهو رشته افکارم رو پاره کرد و گفت استخر واسه یکم تعمیرات خالی بوده و چند روز دیگه میتونم آبش کنم ، طبقه بالا هم وسایل یکی از آتلیه هاست که واسه امروز نمیتونم اونجا رو نشونت بدم ، ایشالا دفعه بعدی،

گفتم خوشحالم که دفعه بعدی هم وجود داره ، این افکار یکم حشریم کرد و منتظر یه اشاره از سیاوش بودم تا واسش بکشم پایین ، اما سیاوش اصلا هول نبود و خیلی متین و باوقار برخورد کرد ، دیدم آبی از سیاوش گرم نمیشه گفتم فکر کنم واسه امروز کافیه بریم.

سوار ماشین شدیم ، پیام داشتم از سارا ، نوشته بود چه میکنی در چه حالی ، نوشتم با سیاوش قرار گذاشتم اومدیم باغش خیلی خوشگل بود جات خالی، سریع جواب داد نوشت، کجاش قشنگ بود کلک، نوشتم منحرف باغ رو میگم،  نوشت تو رو میدونستم بی عرضه ای ، اما از سیاوش تعجب میکنم که اینقدر بی عرضه است ، تو رو این همه راه برده ، صحیح و سالم داره برمیگردونه،  الان باید پاره پوره برمیگشتی ، نوشتم هنوزم وقت هست . نوشت خوش بگذره ایشالا یجور پاره شی که یه هفته نتونی باشگاه بیای .

2 ❤️

2023-02-08 16:07:19 +0330 +0330

پائیز  ۱۲

تنهایی می ترسیدم و رفتم خونه مادرم ، تا اونجا سارا رو مخم بود ، الان که شوهرت نیس خیلی موقعیت خوبیه ، اصلا شوهرت خطا نمیکنه ، مطمئنم اینایی که غیرتین، اکثرشون خودشون مشکل دارن که واسه زنشون سخت گیری میکنن و بد دل هستن ،
یاد شاهین افتادم که با وجود اینکه تو همه سکس هام اون بوده ، اما خیلی وقت ها مشخصه که با کسی بوده و به من نگفته ، منشی شرکتش هم خیلی مشکوکه ، شاید با اون رفته اصلا تهران ، اصلا چرا منو نبرد با خودش ،  تازه اگر من اینکار رو کنم بفهمه خوشحالم میشه ،

تا فردا بهش فکر میکردم که چی جواب پری رو بدم ، تو راه رفت سارا گفت اگر اینکار رو کنی شوهرت بفهمه چی میشه ، الکی گفتم خو میکشه منو ، سوال پرسیدن نداره ، پیش خودم گفتم اگر قبول هم کردم به شاهین نمیگم شاید بعدا با خود شاهین هم همینکار رو کنم . به شرکت زنگ زدم و نگهبان گوشی رو جواب داد ، گفتم که خانم مقدسی رو میخواستم ، گفت دفتر چند روزی تعطیله و خانم مقدسی رفته مرخصی ، مطمئن شدم شاهین با منشیش رفته سفر .

رسیدیم باشگاه به پری گفتم باشه ، پری گفت دمت گرم ، واسه خودمم هیجان خاصی داشت این اتفاق
شب خوشگل کردم و رفتم مهمونی فرخنده ،
عکس سیاوش رو پری بهم نشون داده بود و تا دیدمش شناختمش ، همش تو جمع پسرا بود و موقعیت پیش نمیومد که برم پیشش ، چشم چرونی هم نمیکرد و پسر متین و باوقاری بود ،
مهمونی شلوغ بود و اکثرا زوج اومده بودن مهمونی، داشتم مشروب میخوردم که آهنگ ملویی پخش شد و چند زوج تانگو وایسادن رقصیدن ، دو مردی که کنار سیاوش بودن ازش جدا شدن و لحظاتی تنها شد ، واسه اینکه سر صحبت رو باهاش باز کنم رفتم پیشش و گفتم ، افتخار یه رقص دو نفره رو میدیدن،
گفت با کمال میل ، کمرم رو گرفت و تو چشام نگاه میکرد و آروم تو سالن میرقصیدیم، گفتم تنها هستین ، خانمتون ناراحت نشن شوهر خوشگل و خوشتیپشون با من میرقصه ، سیاوش خندید و گفت مجردم ، دوست دختر هم ندارم در حال حاضر چه برسه به همسر ، تو دلم گفتم دیوث رو ببین پس پری چیه ،
گفت شما هم تنها هستین ، گفتم با برادرم اومدم که براش کار پیش اومد رفت ،
چند دقیقه ای چرت و پرت گفتیم و یکم صمیمی شدیم ، رقص و مشروب یکم حالم رو داشت بد میکرد ، گفتم یه موقع خراب کاری نکنم ، از سیاوش جدا شدم به سرویس بهداشتی رفتم ، گفتم اگر الان برم پیشش خودش شماره میده احتمالا،  وقتی رفتم از سرویس بیرون پیداش نکردم ، رفته بود بیرون .

صبح پری زنگ زد بهم گفت چی شد ، جریان رو براش تعریف کردم و گفت حیف شد شاید اگر سرویس بهداشتی نرفته بودی الان دم به تله داده بود ، گفتم پری جون سیاوش گفت دوست دختر و زن ندارم، همین واسه کات کردنت کافیه دیگه ، گفت خوب راست گفته من نامزدش هستم نه دوست دخترش نه زنش ، گفتم خوب الان چکار کنم میگی ، پری شماره سیاوش رو بهم داد و گفت پیام بده بهش یه قرار باهاش بزار

قبل از اینکه سارا بیاد دنبالم بریم باشگاه بهش پیام دادم
من: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
من : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم  ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
من : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم

سوار ماشین سارا شدم گفتم سارا قلبم داره میاد تو دهنم با سیاوش غروب قرار گذاشتم.
سارا : دمت گرم دختر ساعت چند
من : ساعت ۷ پارک شهر
سارا : منم بیام باهات تو ماشین میشینم
من : اگه بیای که خوبه ممنونم میشم
رسیدیم باشگاه پری نبود و بهش زنگ زدم گوشیش هم خاموش بود ، تمرین خاصی نکردیم که عرق نکنیم ، ۶ ونیم شد و همچنان پری نیومد و گوشیش همچنان خاموش بود ، با سارا رفتیم سر قرار ، استرس شدیدی داشتم سر ساعت ۷ سیاوش با یه بنز جلوم ترمز کرد و پیاده شد ، اومد سمتم در ماشین رو باز کرد و خیلی محترمانه درخواست کرد سوار بشم ، از ادب و احترام و شعورش جا خوردم ، تو زندگیم اولین بار بود با یکی قرار میزاشتم ، یه لذت و استرس و ترس باهم داشتم ، خدا خدا میکردم آشنا منو نبینه ،

سیاوش گفت اگر مایل باشی بریم یه کافی شاپ ، گفتم حقیقتا دوست ندارم الان یه موقع آشنا یا دوستی منو ببینه ، واقعیتش من از شما خوشم اومده ، دوست داشتم یکم بیشتر آشنا بشیم باهم ، اگر بتونیم برای هم دوستای خوبی باشیم ،
سیاوش با ماشین یکم دور دور کرد و حرف زد ، بهش نمیخورد آدم بدی باشه ، آدم باحالی بود و خوش مشرب ، کلی هم خندوندم و سریع قلق منو دستش گرفت ، خواستم ازش ویس و فیلم بگیرم واسه مدرک که بدم به پری ، که موقعیت جوری نبود که بتونم ، پس بیخیال شدم ،
گفتم با عرض معذرت مادرم نگران میشه شب یکی از دوستان مهمونه خونمون،  رفع زحمت کنم
سیاوش گفت شب باهات هماهنگ میکنم اگر دوست داشتی صبح بریم یه جای دنج و بیشتر باهم اشنا بشیم . گفتم باشه هماهنگ میکنیم باهم ، بیزحمت جلو این مرکز خرید نگه دارین یکم خرید دارم و بعدش با اسنپ میرم خونه مزاحم شما دیگه نمیشم ،

داخل مرکز خرید به سارا زنگ زدم سارا گفت دنبالتون اومدم الان جلو درم ، بیا بیرون .
سوار ماشین سارا شدم گفتم اتفاقات و حرف ها رو ، که سارا گفت به پری زنگ زدم هنوز گوشیش خاموشه ، احتمالا الان بیاد باشگاه ، بیا بریم باشگاه .

نزدیک باشگاه که بودیم یه اسپورتیج قرمز از کنارمون رد شد ، سارا گفت دیدی پری رو گفتم ندیدم ، گفت پری بود کنارش هم یه آقایی بود ، بعد حس فضولی خانم گل کرد و دنبال اسپورتیج رفت ، از خیابون باشگاه رد شدیم و اسپورتیج تو کوچه بعدی رفت و ماهم دنبالش ، با فاصله پارک کردیم که در ماشین باز شد ، پری از راننده یه لب جانانه گرفت و پیاده شد ، کلی هم واسش غش و ضعف رفت ، وقتی مرد رفت ، ماهم زودتر از پری رفتیم سمت باشگاه .

سارا گفت ما خیلی خریم،  ده تا خریم ، مارو باش واسه کی شدیم خانم مارپل،  خانم خودش با یکی دیگه است و داره خیانت میکنه ،  بعد ناراحته که چرا نامزدش با یکی لاس زده .
پری اومد داخل و سلام احوالپرسی کرد ، سارا قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت ، پری جون این اقا سیاوش خیلی سفته و نشد باهاش طرح دوستی ریخت . بچسب بهش که بهتر از این پیدا نمیکنی . منم موندم که چی بگم ، تایید کردم حرف سارا رو
تو راه برگشت سارا گفت اِ اِ اِ دختره الدنگ خودش جنده بازیش رو داره بعد توقع داره جوون به اون خوش تیپی و خوشگلی و رعنایی کاری نکنه ، از لج پری فردا میرم به سیاوش میدم تا چش پری درآد .

شب سیاوش پیام داد و بعد از حرف زدن در مورد علایق و خانواده و شرایطمون گفت صبح ۹ بیام دنبالت ببرمت یه جای باحال، از شاهین و پری ناراحت بودم ، یجورایی خواستم یکم تلافی کنم کارهاشون رو ، به سیاوش اوکی دادم .
صبح اومد دنبالم و رفتیم خارج شهر ، به یه ویلا رسیدیم با دیوارهای بلند ، اولش یکم ترسیدم و استرس گرفتم ، از اینکه اینقدر سریع به سیاوش اعتماد کردم داشتم پشیمون میشدم ، ویلا دزد گیر داشت و درب ریموتی ، وارد که شدیم یه محوطه برای پارک ماشین بود و باز یه دیوار دیگه داشت ، خیلی ترسیدم اینجا کجاست این منو آورده، از ماشین پیاده شدم ، گفت واست یه سورپرایز دارم ، در ورودی رو باز کرد یه دالون ۵ ، ۶ متری بود پر از گل و گیاه که کفش شیشه های رنگی کار شده بود با نورپردازی عالی، گفتم واو چقدر خوشگله وایس عکس بگیرم ، گفت اینکه چیزی نیست بریم تو بعد خودم تا ظهر ازت عکس میگیرم ، بعد از دالون رسیدیم یه محوطه بزرگ ، سمت راست یه ساختمون دو طبقه بود با نمای رومی با یه بالکن فوق العاده ، وسط یه استخر بود که برگ های مصنوعی بزرگ شبیه تالاب درست شده بود و روی استخر یه پل چوبی زیبا درست کرده بودن ، یه عمارت کوچک سمت چپ بود و بعد از استخر درخت های میوه بود ، اطراف هر جایی که خالی بود رو یه دکور زده بودن ، از دیدن اونجا به وجد اومدم و مثل یه دختر بچه این طرف اون طرف میدویدم،

سیاوش گفت اینجا رو میدم کرایه به آتلیه ها ، امروز خالی بود گفتم حیفه خالی بمونه ، عروس خانم خوشگل آوردم براش ، گفتم که برا باغ اوردی یا برای خودت ، گفت ایشالا به تفاهم برسیم واسه خودم هم میارمت.

تو باغ با گوشی خودم کلی ازم عکس گرفت ، عکس ها یکی از یکی خوشگلتر ، گفتم اینارو باید ببرم رو شاسی بزرگ کنم بزنم پر کنم تو اتاقم ، یه گوشه از باغ یه در چوبی خیلی قدیمی بود که کوبه ای به شکل شیر روی درب سمت راست بود و کوبه ای به شکل گل در سمت چپ داشت ، بالای در هم یه طاق با نقش و نگار های قدیمی داشت ، دو طرف درب دوتا سکو بود که سمت چپ مجسمه ای از یه زن و مرد بود که لب میگرفتن و همدیگر رو بغل کرده بودند ، سمت دیگه مجسمه دیگه ای بود که مرد با دست راست کمر زن رو گرفته بود و زن خم شده بود عقب و مرد گلو زن رو بوسیده بود و موهای زن ریخته بود از عقب به سمت زمین ،
با دیدن این صحنه ذوق زیادی کردم و گفتم چقدر اینجا خوشگله ، وای خدای من دلم میخواد تا ابد اینجا بمونم ،
سیاوش گفت وایسا کنار در ازت عکس بگیرم ، گوشی رو چسبیده به زمین گذاشت و گفت اون فانوس سمت چپ نگاه کن تقریبا نیمرخ میشدم و دوتا مجسمه هم تو عکس میفتاد ، وقتی عکس رو دیدم ، جیغ کشیدم از خوشحالی سیاوش رو بغل گردم ، گفتم مرسی خیلی وقت بود اینقدر خوشحال نبودم ، سیاوش تنها عکس العملی که نشون داد گفت خواهش میکنم کاری نکردم ، چهارتا عکس ازت گرفتم فقط .
گفتم این ویو جون میده واسه یه عکس دو نفره مثل این مجسمه ها،  منتظر بودم که سیاوش پیشنهاد بده که بیا امتحان کنیم اما فقط لبخند میزد و به من نگاه میکرد ، یکم دست دست کردم دیدم خبری نیست ، رفتم بین درخت ها ،

چرخیدیم تو باغ تا رسیدیم در عمارت ، گفتم داخل خونه چجوریه ، گفت همکف استخر سرپوشیده است و طبقه بالا خونه عروس و حجله ، پیش خودم گفتم الان بچیزی بهونه میکنه میبرم تو استخر سفت میکنتم و یبار هم میبره طبقه بالا ، اونجا هم کس و کونم رو یکی میکنه ،
که یهو رشته افکارم رو پاره کرد و گفت استخر واسه یکم تعمیرات خالی بوده و چند روز دیگه میتونم آبش کنم ، طبقه بالا هم وسایل یکی از آتلیه هاست که واسه امروز نمیتونم اونجا رو نشونت بدم ، ایشالا دفعه بعدی،

گفتم خوشحالم که دفعه بعدی هم وجود داره ، این افکار یکم حشریم کرد و منتظر یه اشاره از سیاوش بودم تا واسش بکشم پایین ، اما سیاوش اصلا هول نبود و خیلی متین و باوقار برخورد کرد ، دیدم آبی از سیاوش گرم نمیشه گفتم فکر کنم واسه امروز کافیه بریم.

سوار ماشین شدیم ، پیام داشتم از سارا ، نوشته بود چه میکنی در چه حالی ، نوشتم با سیاوش قرار گذاشتم اومدیم باغش خیلی خوشگل بود جات خالی، سریع جواب داد نوشت، کجاش قشنگ بود کلک، نوشتم منحرف باغ رو میگم،  نوشت تو رو میدونستم بی عرضه ای ، اما از سیاوش تعجب میکنم که اینقدر بی عرضه است ، تو رو این همه راه برده ، صحیح و سالم داره برمیگردونه،  الان باید پاره پوره برمیگشتی ، نوشتم هنوزم وقت هست . نوشت خوش بگذره ایشالا یجور پاره شی که یه هفته نتونی باشگاه بیای .

2 ❤️

2023-02-08 16:09:30 +0330 +0330

پائیز ۱۳

تو مسیر برگشت کلی با سیاوش حرف زدیم، اصلا حرفها رو سکسی نمیکرد ، هر چی میگذشت بیشتر ازش خوشم میومد ، یاد حرف های پری افتادم ، واسم خیلی تناقض داشت و اصلا با عقل جور درنمیومد صحبت هاش ،
نزدیک شهر که شدیم گفتم ببخشید رک صحبت میکنم ، تو باغ توقع داشتم یجور دیگه برخورد کنی ، گفت چه مدلی مثلا  ، گفتم مثل اکثر مردهایی که اگر جای تو داخل اون باغ با من بودن رفتار میکردن ، گفت اگر منظورت اینه که من باید تو باغ بهت دست درازی میکردم چون مرد هستم ، این از نظر من مردی نیست ، نامردیه . من تا زمانی که طرف مقابلم نخواد بهش دست نمیزنم چه برسه به اینکه بخوام بهش تجاوز کنم .
از جذبه و مردانگی سیاوش خوشم اومد ، در عین حال دوست داشتم یکم کارهای شاهین رو تلافی کنم ، از یک طرف هم دلم میخواست حال پری پرو رو بگیرم . سارا هم تحریکم کرد که امروز من باید یکاری کنم تا اونم توپوزی کنمش .
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اعتماد به نفس داشته باشم ، گفتم خوب منکه مطلقه هستم ، راضی هم بودم ، بیخودی فرصت سوزی کردی ، گفت وقت و مکان واسه اینکار ها خیلی زیاده، اگر دوست داشته باشی بعدا در خدمتتون هستم .
گفتم بعدا کی مرده است کی زنده است ، اصلا میخوای برگرد باغ ، گفت وایس عمارت باغ خالی بشه و استخرش پر بشه میریم باغ .
الان بریم خونه تا یه ناهار توپ هم برات درست کنم ،
گفتم مگه غذا هم بلدی درست کنی ، گفت هرچی که فکرشو کنی ، اگر آشپز میشدم از نصرت هم معروفتر میشدم ،
رفتیم تو کوچه شون همسایه کناریشون تو کوچه بودن و اول کوچه دور زد ، گفت انگار قسمت نیست امروز باهات کاری کنم جلو اینا ضایعست با تو برم داخل ، گفتم آه، آدم رو متوقع میکنی و میگی جا زیاده ، حالا من باید چه کنم ، گفت بریم نمایشگاه ، زنگ زد شاگردش گفت در رو ببند و برو .
رفتیم داخل نمایشگاه یه نیم ساعتی گفتیم و خندیدیم
، اینکه سیاوش داشت دست دست میکرد ، داشت منو دیوونه میکرد ، از حشر داشتم میترکیدم ، داشت از خواهرش و دختر خواهرش برام میگفت یهو بدون مقدمه گفتم سیاوش تو مشکل مردانگی داری ،
خنده اش گرفت و گفت نه چطور ، یکم حالت دلخوری گرفتم به خودم و گفتم هیچی ببخشید .

سر ظهر شده بود و خیابون خلوت بود سیاوش بلند شد و بیرون نمایشگاه یه سر و گوش آب داد و گفت منطقه امن و امان است، الان مشکل مردانگی رو تو حلقت میکنم تا خوشحال بشی ، کرکره برقی رو داد پایین ، یه پیام دادم به سارا نوشتم ، دلت نخواد ، داریم میریم رو کار . بعد گوشیم رو گذاشتم رو میز و خودم پیش قدم شدم و رفتم سمتش ، دست دور گردنش انداختم و تو چشماش چشم دوختم ، آروم لبهاش رو گذاشت رو لبهام و مشغول لب گرفتن شدیم ، خیلی آروم و با احساس لب هامو میخورد ، گاهی لب پایین گاهی بالا گاهی هردو ، داشتم میمیردم از لذت ، از بس خوب میخورد لب هامو ، شاهین سی ثانیه لب بگیره میخواد بکنه تو کس و کونم و اصلا به فکر عشق بازی نیس،  دست کرد تو لباسم و وایساد مالیدن سینه هام ،از روی لباس ، کم کم لباسهای همدیگه رو دراوردیم و هردو لخت شدیم ، نشست رو صندلی مدیریتش و گفت ببینم مرجان خانم تو ساک زدن چقدر حرف واسه گفتن دارن ، گفتم من زن عملم، اهل حرف نیستم ، کیرش رو با دست یکم بالا پایین کردم ، تخم هاش رو لیسیدم و یکی یکی تو دهنم مکش میکردمش ، با دست راستم تخم هاشو گرفتم و نوازش کردم با دست چپم موهای سینه اش رو نوازش میکردم ، تنه کیرش رو که حسابی لیسیدم و کله کیرش رو به دهن گرفتم، اینقدر خوردم که به آخ و اوخ افتاد گفت بسه ، میخوام به جاهای خوبش هم برسم .

بلند شد منو بغل کرد ، لب ، گوش ،  گونه و گلوم رو حسابی خورد و من رو گذاشت رو صندلی خودش ،
گوشیم رو دیدم که رو میزه، برداشتم دیدم سارا پیام داده ، معرفت داشته باش واسه منم فیلم بگیر .

سیاوش دست هاش رو برد زیر پاهام و آوردشون بالا و یکم کشیدم جلو، با دستاش دسته های صندلی رو گرفت و کس و کونم رو انداخت جلوش ، گفتم اجازه هست از صحنه دخول فیلم بگیرم،  گفت بگیر اما آخرش باید گوشیتو بدی اگر صدا یا تصویرم تو فیلم مشخص بودم پاکش میکنم ، گفتم باشه.

کیرش رو با ترشحاتم لیز کرد و من از نمای نزدیک ازش فیلم میگرفتم ، کیرش آروم آروم داخلم فرو میرفت و خیلی آروم بیرون میکشید، از صفحه گوشیم که به این صحنه نگاه میکردم بیشتر شهوتی شدم .

گفتم جوونم بکن ، تند تر بکن،  پاره ام کن ، سیاوش حرفی نزد ، گوشی رو کنار گذاشتم و ادامه دادم ، دوست دارم یجوری پارم کنی یه هفته بیمارستان بستری بشم، خم شد روم و لب هامو بوسید ، در حال لب گرفتن سرعت تلمبه زدنش رو زیاد کرد ، جدی جدی داشتم پاره میشدم یک سانت نمیتونستم خودم رو جا به جا کنم ، پوست لختم چسبیده بود به چرم صندلی و سیاوش محکم نگهم داشته بود ، واسش آه می کشیدم و اونم از سر لذت میگفت جونم فقط واسم آه بکش ، بعد از کلی تلمبه سنگین به رعشه افتادم و ارضا عمیقی رو تجربه کردم ، سیاوش کشید بیرون و تو چشمام زل زد تا آروم بگیرم ، گفت خوشحالم ارضا شدی ، ادامه بدم ؟ گفتم تو که ارضا نشدی خوب معلومه باید ادامه بدی ، گفت پیش خودم گفتم شاید نتونی بعد ارضا ادامه بدی اخه بعضی خانم ها سکس بعد از ارضا واسشون یکم درد داره ، گفتم نه خیالت راحت ادامه بده ، بلند شدم و پشتم رو کردم بهش و خم شدم گفتم از پشت بزار داخل کسم ، آروم فرو کرد داخل و عقب جلو کرد ، گفت ترشحاتت بعد از ارضا زیاده و بعید میدونم ارضا بشم این مدلی .

سرپا شدم و گفتم صندلیت تحمل فشار زیاد رو داره ، گفت برند خوبیه تو فشار بیار تهش شکستنه،  گفتم اخه صندلی مهم نیست که ، نشکنه بره تو کون خودمون ، گفت نترس تو کارت رو کن .
گفتم بشین رو صندلی نشستم تو بغلش و پاهام رو دو طرف بدنش رو صندلی گذاشتم ، با دستام محکم پشتی صندلی رو گرفتم و سینه هام رو مالوندم تو صورت سیاوش ، سیاوش که شروع به خوردن کرد ، کیر سیاوش رو فرو کردم داخل کسم ، بعد از دو تا تلمبه مثل وحشی ها خودم رو میکوبیدم رو بدن سیاوش و سینه هام رو فشار میدادم تو صورتش ، اگر کسی پشت در نمایشگاه بود قطعا صدای مارو میشنید ، انقدر به این کار ادامه دادم که نزدیک ارضا دوم شدم ، داشتم میمردم از فشار ، خوشبختانه سیاوش تو آخرین نفس هام گفت دارم میشم ، ارضا دوم بهم دست داد که با یه لرزش به کل بدنم تموم شد ، پریدم پایین و دو دستی افتادم به جون کیرش و سرش رو مکیدم ، با آب منی خیلی حال نمیکنم اما دوست داشتم واسه سیاوش سنگ تموم بزارم، آب زیادی ازش پاشید بیرون ریخت رو سر و صورتم و نصفشم پاشید تو در و دیوار ،
سیاوش گفت عالی بودی ، خیلی چسبید ، یه دستمال برداشت صورتم رو آروم پاک کرد ، بغلم کرد و بردم سمت یکی از ماشین ها ، کنار ماشین گذاشتم زمین در رو باز کرد خوابید رو صندلی عقب و دستاش رو باز کرد گفت بیا بغلم که باهات کار زیاد دارم ،
رفتم تو بغلش و منو محکم بغل کرد ، موهام رو نوازش کرد و بوسیدم، چشماش رو بست و گفت ، من عاشق کافونه هستم ، من این بغل و آرامش رو هزار برابر بیشتر از سکس دوس دارم ، بدنم رو نوازش میکرد و سرم روی سینه اش گذاشت ، کم کم خوابم برد و یکی از بهترین لحظات عمرم رو تو آغوش سیاوش تجربه کردم .

نمیدونم چقدر خوابیدیم که سیاوش بیدارم کرد گفت مرجان پاشو خودت رو تمیز کن بریم ، بعد از شست و شو رفتیم ناهار خوردیم ، موقع ناهار بهش گفتم امروز هم عقیده تو شدم ، واقعا آغوش هزار برابر سکس بهم لذت داد ، دوست داشتم تو آغوشت بمونم تا بمیرم،  گفت پس دیوونه ای مثل خودم ، گفتم یکم بیشتر واسم بگو از علایقت، گفت الان موقع خوردنه، الان فقط بخور تا انرژی رفته برگرده ، گفتم فانتزی تریسام نداری ، یک لحظه از خوردن دست کشید و تو چشمام نگاهی کرد و خیلی جدی گفت به هیچ وجه ، اگر شما علاقه دارین مزاحمتون نمیشم ، خندیدم و گفتم دیوونه یه سوال پرسیدم فقط،  چرا انقدر بهت برخورد، منم علاقه ای ندارم . واسه اینکه بحث عوض بشه گفتم راستی کافونه چی بود ، گفت یه واژه برزیلی پرتغالیه وقتی یکی موهای سر یکی رو نوازش میکنه که دوستش داره بهش میگن کافونه .
گفتم یعنی منو دوس داری، گفت فعلا که ازت خوشم اومده ایشالا که دوستای خوبی برای هم باشیم .

سیاوش نقطه مقابل شاهین بود ، به خودم و خانواده ام و شاهین تو دلم لعن و نفرین میفرستادم که چرا من رو از بچگی پیش پیش کردن عروس خانواده سرمدی، چرا نباید من الان زن سیاوش باشم ، چرا باید با کسی باشم که تمام علایقش متضاد منه ،

برام پیام اومد از سارا ، ۵ کجا بیام دنبالت بریم باشگاه، جوابشو دادم و بعد از یه غذای مفصل خوردن از سیاوش خداحافظی کردم و رفتم پیش سارا

سارا گفت به به عروس خانم ، میبینم که گل از گلت شکفته ، انگار خیلی بهت حال داده ، گفتم خیلی که واسه یک دقیقه اش بود ، انتقام گرفتم از پری ،
سارا خندید و گفت انتقام کیو از کی گرفتی غلطی ، تو سر پیاز بودی یا تهش ، الانم فیلم منو بده ببینم ، گفتم فیلم خاصی نگرفتم، یکی گرفتم فقط دو تا عضو شرمگاهی تو فیلمه که اونم روم نمیشه بهت نشون بدم ، سارا یکم خودش رو ناراحت گرفت و گفت ناسلامتی رفیقیم،  میخوای الان بکشم پایین زنده نگاه کنی تا رو تو هم باز بشه ، گفتم ناراحت نشو بیا ببین میخوام پاکش کنم ، فیلم رو پلی کردم و سارا دوبار دید گفت خیلی کوتاهه ، اما عجب فیلمی گرفتی ، عجب کس پف دار خوشگلی داری شیطون ، این سیاوش هم خوب کیری داره،  دلم خواست ،
گفتم خوب بسه خوب دیدی بده میخوام پاکش کنم یوقت شر نشه ، گفت خیلی فیلم خوبی بود حیفه پاک نکن ، گفتم یبار شوهرم ببینه منو بکشه خوبه من حیف نیستم ، گفت بده من .
رفت تو یه نرم افزار فایل منیجر و فیلم رو کات کرد برد تو یکی از پوشه های سیستم ، گفت اینجا دیگه هیچ کس نمیبینه ، نه فیلم حیف میشه نه تو .

گفتم انگار تو هم از سیاوش خیلی خوشت اومده ، اما این پسر رو به کسی نمیدمش ، پری هم حق نداره بهش نزدیک بشه ، این همه زمان من پیشش بودم ندیدم گوشیش زنگ بخوره یا پیام بیاد از طرف پری ، واسم مهم هم نیست که جریان پری چی بوده باهاش .
سارا خودش رو لوس کرد گفت منم میخوام ، کوفتت بشه مرجان منم میخوام ، گفتم شاید ببرمت واسه شوهرم اما سیاوش مال خودمه .

2 ❤️

2023-02-10 00:25:29 +0330 +0330

پائیز ۱۴

اون روز باشگاه نرفتیم و با سارا تا شب چرخیدیم ، رفتیم خرید و شام خوردیم ، خیلی گفتیم و خندیدیم ، دنیا واسم قشنگتر شده بود ، مزه غذا ها خوشمزه تر بود و لباسهای تو پاساژ خوش رنگتر از همیشه بودن ، بی صبرانه منتظر بودم فردا بشه تا دوباره با سیاوش برم بیرون ، رفتم خونه دیدم شاهین خونس ،

بدون اینکه بهم بگه اومده بود از سفر ، زودتر از موعد هم اومده بود ، ناخودآگاه یکم پکر شدم ،
شاهین: سلام انگار خوشحال نشدی از دیدنم ، من : نه توقع نداشتم امشب بیای یکم شکه شدم ، چرا زود اومدی،  شاهین : کارم انجام نشد و چند تا کار مهم داشتم که باید حتما میومدم انجام میدادم ، طرف عراقی با یه جا دیگه هم صحبت کرده اما مطمئنم مارو واسه عقد قرارداد انتخاب میکنه ، این سفر تو هم بیا باهم بریم ، من : حالا ببینیم چی میشه ، من با سارا هم باشگاهیم شام خوردم ، یه چی سفارش بده واسه خودت ، شاهین گفت منم شام خوردم ، یه خبر خوب دارم برات ، قراره شادی و سهراب برگردن ایران ، زنگ زده که یکی دو هفته دیگه میان پیشمون، گفتم که واسه من خبر خوبی نبود واسه تو خوبه ، گفت که اینا دیگه برنمیگردن ایران ، احتمالا این آخرین بار باشه که میان ایران گفتم ایشالا همینطور باشه ، گفت مرجان چته تو چیزی شده چرا انقدر سگ شدی ، گفتم مرسی از ادبت، گفت فکر کنم به خاطر نداشتن سکسه ، بکنمت درست میشی ، گفتم از شانس بد پریودم ، به خاطر پریودی عصبی ام و حوصله آنال هم ندارم ، بعد پریودی جبران میکنم برات ، انگار دوست نداشتم دیگه با شاهین سکس کنم ،
شاهین گفت پس اینطور که معلومه باید سارا خانم رو دعوت کنی واسه شام بیاد خونمون و بعد رفت حموم .
با حرفای شاهین واقعی عصبی شدم ، اخه چرا شوهر من باید انقدر هول باشه ، خوب مرتیکه چند روز نکنی مگه میمیری ، تمام کارها و حرف های شاهین واسم بد به نظر می رسید و از اون طرف همه کارها و رفتارهای سیاوش برام جذاب و عالی بود . به خاطر دروغم مجبور شدم الکی نوار بزارم .

دو روزی سعی کردم جلو شاهین خودم رو تابلو نکنم ، رمز گوشیم رو عوض کردم و اگه با سیاوش پیام میدادیم بهم سریع پاک میکردم ، یک شب شاهین اومد خونه گفت وسایلت رو جمع کن صبح بریم تهران ، با عراقیه میخوام قرارداد ببندم ، قراره چند روزی هم مهمونش کنم ویلا یکی از دوستان ،
من : دفعه قبلی هرچی اصرار کردم بیام نبردیم حالا چی شده میخوای منو ببری ، شاهین :دفعه قبلی برنامه جور نبود ، جا و مکان درست حسابی هم نداشتیم ، این عراقیه هم نمی شناختم،  اما این دفعه بیای حتما بهت خوش میگذره ، من : اینطوری که تو میگی کس و کون من اشانتیون قرارداد با اون عراقیه است ، شاهین : اگر خودت دوست داشته باشی چرا که نه ، من : میدونم دفعه قبلی که رفتی خانم منشی جا منو پر کرده بود برات ، البته بهتره بگم براتون ، هم تو رو ساپورت میکرده هم آقای عراقی رو ، بهتره به منشی جونت زنگ بزنی این سفر هم بیاد سرویس بده بهتون .
من یک دستی زدم به شاهین و گرفت ، وقتی اینو شنید سرخ شد و عصبی گفت که من چون دوستت دارم میخوام از زندگی لذت ببری وگرنه واسه اون عراقی کسکش که زن زیاد هست ببرم ، گفتم فعلا که کسکش تویی که واسه یه قرارداد میخوای زنت رو زیر خواب یه عراقی کنی ، خیلی عصبی بودم و رفتم رو تخت دراز کشیدم ، شاهین نیومد پیشم و دیگه  حرفی نزدیم ، شب هم تو اتاق خوابمون نیومد و تو اتاق مهمون خوابید،

خوابم نمیبرد به سیاوش پیام دادم ، سلام چطوری
سیاوش : سلام خانوم خوشگله ، من خوبم تو خوبی ، دو روزیه تحویل نمیگیری ، من : دو روزی سرم شلوغ بود و آخر شب هم از خستگی میمردم،  سیاوش : خدانکنه ، نکنه عادت ماهانه شدی ، میگفتی که بیشتر نازت رو می کشیدم خوب ، میومدم ناز و نوازشت میکردم ،
یه لحظه بغض گرفتم و اشک از چشمام جاری شد ، شاهین همیشه وقتی می فهمید من پریود شدم رفتارش باهام بهتر که نمیشد ، بدتر هم میشد .
سیاوش نوشت : مرجان چیزی شده حالت خوبه ، من: خوبم فقط یکم دلم گرفته ، سیاوش : ای قربون اون دلت برم من ، فدات شم الان بیام بریم شبگردی همراه با آهنگ های مورد علاقه شما تا صبح که بریم کله پزی ، من : مگه کله پاچه دوس داری ، سیاوش : مهم علاقه من نیست که ، اصلا صبح یه املت برات تو دل طبیعت درست میکنم انگشتای منم بخوری ، من : جفتش خوبه چون کله هم دوست دارم ، حالا چرا انگشت های تورو ، سیاوش : چون خودم برات لقمه میگیرم خوب ، من : فکرش هم لذت بخش بود اما متاسفانه مامان بابام رو نمیتونم الان بپیچونم باید زودتر میگفتی ، ایشالا فردا شب تا صبح همین برنامه ، سیاوش : اگر وقتت آزاده فردا ساعت ۳ باید برم استخر رو آب کنم بیام دنبالت تا صبح در خدمتت باشم ، من : اگه واقعا پریود باشم ، باز هم بیام ؟ سیاوش : اگر پریود بودی شنا نمیکنیم فقط تو باقی قضایا خللی ایجاد نمیکنه ، من : یعنی این همه واسم وقت میزاری واسه سکس نبوده ، سیاوش : سکس هم خوبه اما اولویت چندمه ، اولویت اول رفاقت ماست چه با سکس چه بی سکس رفیقیم،  من : پس ببخشید دروغ گفتم که پریود نیستم ، امروز پریود شدم ، سیاوش: بهتر که در این دوره ، بنده در رکابم و سعی میکنم کمی از سختی این دوره کم میکنم برات ، فردا ساعت ۲ میام دنبالت ، من : باشه

صبح وقتی که خواب بودم شاهین رفته بود و منم تا ظهر خوابیدم،  صبحونه و ناهار رو یکی کردم و رفتم پارک نزدیک خونه مامانم و به سیاوش پیام دادم که کجام، سارا هم چند باری زنگ زد که جوابشو ندادم و یه پیام دادم نوشتم ببخشید کسالت دارم و پریود شدم باشگاه نمیام ، وقتی سوار ماشین سیاوش شدم ، دست هام رو گرفت و گفت به به امروز از قبل خوشگلتر شدی ، سر راه رفت یکم تنقلات و آجیل و میوه خرید گفت تقویت بشی تا خون از دست رفته ات برگرده ، از این همه توجه و احترام سیاوش داشت اشکم درمیومد و زوری خودم رو نگه داشتم .
رسیدیم باغ سیاوش رفت داخل و گفت یکم تو باغ بچرخ خسته شدی بیا داخل  ، یک ربعی تو باغ چرخیدم و رفتم داخل که تازه اب رو باز کرده بود و از یه لوله بزرگ آب داشت داخل استخر میریخت و شروع پر شدنش بود .
رفتم طبقه بالا که چند تا اتاق بود و روبرو یه بالکن بزرگ ، که سیاوش روی میز داشت وسایل پذیرایی میچید، بالکن نسبت به ساختمون خیلی بزرگ بود ، پر از درختچه و گل و گیاه بود ،
مانتو رو دراوردم نشستم نزدیک میز ، سیاوش برام یه شات مشروب ریخت و تعارف کرد که مشغول بشم ، گفتم قبل از اینکه مست بشم خدمتتون باید عرض کنم که پریود نیستم ، دوس داشتم یکم نازم رو بکشی و میخواستم ببینم موقع پریودی چجوری برخورد میکنی باهام ، سیاوش با خنده و حالت شوخی گفت که نازت رو میکشم ، یجور بکشم که اشکت در بیاد تا دیگه به من دروغ نگی .
مشغول خوردن شدیم و نیم ساعتی گفتیم و خندیدیم ، مشروب کار خودش رو کرد و حسابی گر گرفتم ، گفتم چقدر گرم شد دارم آتش میگیرم و بعد لباس هامو دراوردم و با شورت و کرست نشستم ، سیاوش دستش رو دراز کرد سمتم و گفت بریم تو حجله تا با لوله آتش نشانیم آتشت رو خاموش کنم ، گوشیمو برداشتم و دستش رو گرفتم و به سمت اتاق رفتیم،

در باز شد و یه اتاق خوشگل روبروم ظاهر شد ، وسط یه تخت شبیه فیلم های انگلیسی بود که دور تخت توری و حریر بود تمام وسایل چوبی گرون قیمت و اکثرا آنتیک بودن ، گرامافون و رادیو قدیمی و ظروف عتیقه، وقتی رو تخت نشستم تازه سقف رو دیدم که یه آیینه بزرگ بالا تخت بود ، گفتم اخ اینجا چقدر  خوشگله ، دوست دارم تا ابد اینجا بمونم ، دستام رو دراز کردم و سیاوش رو به سمت خودم کشیدم ، کمربند رو باز کردم و کیرش رو از شرت و شلوارش بیرون کشیدم ، سیاوش مشغول لخت شدن شد و من مشغول ساک زدن کیرش ، هر دو که کامل لخت شدیم روی تخت شروع به لب گرفتن کردیم ،
گاهی به بالا سرم که نگاه میکردم ، صحنه های فیلم اورجینال سین برام تداعی میشد ، از همون زاویه دوربین خودم رو جای آنجلینا و سیاوش رو جای آنتونیو باندراس میدیدم ، دیدن سکس خودم حشرم رو چند برابر کرد ، سیاوش بعد از ده دقیقه عشق بازی فرو کرد تو کسم و مثل سگ تلمبه میزد ، گوشیم رو کنارم دیدم ، به سختی دوربین سلفیش رو آوردم و از کنار مشغول فیلم برداری شدم ، تمام بدنم و تخت از شدت ضربه های سیاوش میلرزید ، یکم چرخیدم و سرم رو از تخت اویزون کردم و دوربین رو در امتداد بدنم بالای سرم گرفتم ، سیاوش سرش رو بالا گرفت تا توی فیلم نیفته ، صحنه جذابی برای من بود ، سرم و سینه هام و تلمبه های سیاوش رو در یک راستا فیلم برداری میکردم ، نزدیک ارضا که شدم استپ کردم و گوشیم رو انداختم زمین ، سیاوش که دید دارم میشم ، کله کیرش رو بزرگتر کرد و همزمان با ارضا من کشید بیرون و آبش رو ریخت روی بدنم ، لحظاتی بعد با دستمال آبش رو پاک کرد و تو آغوش گرفت منو و چشماشو بست ، منم چشمامو بستم یه خواب خرگوشی عالی رفتم ، با نوازش های سیاوش از خواب بیدار شدم ، ازش لب گرفتم گفتم بریم استخر ، گفت خیلی سرده چون تازه پر شده ، گفتم پس بریم دوش بگیریم، تو حموم همش دوس داشتم باهاش عشق بازی کنم ، دوس داشتم تا ابد با سیاوش  اونجا بمونم .
بعد از شام یه سکس رمانتیک کردیم و صبح زود رفتیم کله پزی و بعد منو رسوند نزدیک خونه ، گفت دو روزی میرم پیش خواهرم، اومدم افتخار بدین دوباره در رکابتون باشم ، گفتم دلم برات میشه ، زود برگرد و مراقب خودت باش ،
غروب رفتم باشگاه ، پری گفت از سیاوش خبری نشد ، گفتم من پیام ندادم اونم دیگه پیام نداد ، با سارا تنها شدم ، گفت چه خبرا ، گفتم سلامتی ، گفت مرجان جون منکه نمیخوام از دستت بگیرم این تحفه رو ، واسه من تابلو بود که به پری دروغ گفتی ، اما به من نگو دیگه، من خودم ختم روزگارم، اتفاقا خوشحال میشم با سیاوش باشی و حال پری گرفته بشه ،
گفتم امون بده خو ، اولا سلامتی بود ،دوما رو بزار بگم خو ، دوما دیروز با سیاوش بودم تا صبح امروز،  سارا گفت واسه من که فیلم گرفتی ، گفتم تو هم کشتی منو،  گرفتم اما واسه خودم گرفتم نه واسه تو ، ریختمش پیش فیلم قبلی ، دختر خوبی باشی نشونت میدم ، سارا گفت ایول ، خرتم اصلا .
فردا هم خبری از سیاوش نشد به شاهین زنگ زدم که کی میاد گفت دو سه روز دیگه پیشتم ،
به سیاوش زنگ زدم گفتم میخوام با خانواده بریم مشهد کی برمیگردی که قبلش ازت کام بگیرم ، گفت فردا بریم باغ .

2 ❤️

2023-02-10 00:28:30 +0330 +0330

پائیز ۱۵

فردا سیاوش اومد دنبالم و گفت آب استخر گرم شده و منتظر فرشته دریایی ، گفتم اخ هوس شنا کردم ، خیلی وقته نرفتم استخر بریم که میخوام انقدر خسته بشم از شنا و سکس تا بمیرم .

از بدو ورود لخت مادرزاد شدم و سریع پریدم تو استخر ، سیاوش رفت تشک و لوازم پذیرایی اورد نزدیک استخر و بعد اونم لخت شد پرید تو آب،  بعد از کلی آب بازی و شوخی کنار استخر گیرم انداخت و مشغول خوردنم شد ، حشرم چسبید به سقف گفتم بریم بیرون پاره ام کن .
خوابیدم رو تشک و سیاوش افتاد روم ، کیرش رو با تف لیز کرد و کرد تو کسم ، لبام رو حریصانه میخورد و وحشیانه تو کسم تلمبه میزد ، از لبام دل کند و گفت امروز کس و کونت رو یکی میکنم ، کشید بیرون و داگی کرد منو،  از پشت گذاشت تو کسم و مشغول گاییدنم شد ، گفت اوف چه صحنه ای ، گفتم با گوشیم یکم فیلم برام بگیر میرم مشهد نگاه کنم ، منم تو لذتت شریک بشم ، سیاوش کیفم رو کشید سمت خودش و با موبایلم مشغول فیلم گرفتن شد ، تو کسم تلمبه میزد،  انگشت شصتش رو آروم تو کونم میچرخوند ، حسابی که کونم رو انگشت کرد کیرش رو درآورد کرد تو سوراخ کونم ، دوس داشتم نهایت لذت رو ببره و واسش سنگ تموم بزارم،
با وجود اینکه درد داشتم گفتم ای قربون کیرت برم،  ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم،  تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم،  هر روز فقط منو بگا ، سیاوش کشید بیرون و برگشتم دهنم رو تا جایی که میتونستم باز کردم و سیاوش یه کمر آب رو ریخت تو صورتم و تو دهنم، کاری که تا حالا واسه هیچ کس نکرده بودم رو واسه سیاوش کردم و تموم آبش رو قورت دادم ، سیاوش همچنان فیلم میگرفت و هیچی نمیگفت تا صداش تو فیلم نباشه ، گفتم سیاوش عاشقتم ، بی تو میمیرم ، دلم میخواد واست واقعی بمیرم ، سیاوش گوشی رو گذاشت رو کیفم و گفت وقت وقت کافونه است ، بیا بغلم .
نیم ساعتی دراز کشیدیم و سیاوش نوازشم کرد و با انگشتاش پوست سرم رو لمس میکرد و آروم میکشید تا انتهای موهام ، وسطش هم مو و لب و صورتم رو بوس میکرد ، راست میگفت واسه منم این چیزا از خود سکس لذت بخش تر شده بود ،
انرژیم که برگشت پریدم تو استخر و حسابی شنا کردم و کلی زیر آبی رفتم ،
وقتی میخواستیم برگردیم سیاوش خیلی رفت تو فکر و قیافه اش درهم شد ، دوبار گفتم چیزی شده چرا ناراحتی گفت هیچی موضوع کاریه ، درست میشه، 
شب چت ها رو پاک کردم و فیلم رو انتقال دادم تو فولدر سیستمی که تو گالری نیاد ، خیلی خسته بودم و گفتم فردا صبح میرم حموم ، یه خواب عمیق و خوب رفتم ، صبح با پیام سلام صبح بخیر سیاوش چشمام رو باز کردم ، نوشت خوب خوابیدی نوشتم عالی خوابیدم سکس دیروز خیلی چسبید ، نوشت برای منم عالی بود ، مرسی بابت لذتی که به زندگیم دادی ‌.
هی میزد تایپینگ،  منتظر میموندم که چی میخواد بگه اما آخرش ازم کوتاه تعریف میکرد ، منم کلی قربون صدقه اش رفتم و آخرش گفتم برم حموم فعلا ،
از حموم اومدم بیرون دیدم شاهین تو خونه است و خیلی قیافه اش درهمه ، یادم افتاد چت های صبح رو پاک نکردم اما گفتم رمزم رو که بلد نیست ، شاید رفته سر گوشیم دیده قفله ناراحت شده ،
شاهین گفت سهراب و شادی رسیدن میخوام برم دنبالشون ، هر چی میخوای بگو بگیرم واسه خونه ، گفتم اه کی اینا میرن خارج دیگه برنگردن ، شاهین گفت شاید آخرین بار باشه میان ، این یه بار هم تحمل کن ، گفتم این یه بار رو تو تحمل کن وقتی اومدن با سر نرو تو کس شادی ، مثل دو تا خانواده باهم برخورد کنیم نه مثل هرزه ها و جنده ها ، هی اون گفت من گفتم ، انقدر بحث و دعوا کردیم که آخرش شاهین در رو با عصبانیت کوبید بهم و رفت بیرون خونه .

پیام دادم سیاوش نوشتم داریم جمع و جور میکنیم بریم مشهد نوشت به سلامتی، نوشتم چند روز نیستم شیطون نشی بری با کس دیگه ای رفیق بشی ، نوشت قول نمیدم ، نوشتم میدونم که نمیری تو شخصیتت خیلی بالاتر از این حرف هاست که من بخوام چیزی رو بهت بگم ،نوشت تو بیشتر با کدوم بُعد شخصیت من حال میکنی ، نوشتم من شیفته مردانگیتم ، تو مثل خیلی از مردای دیگه نیستی که بیغیرت باشی و من رو فقط واسه خودت میخوای ، نوشت خوب همه مردها اینطورین، چیز خارق العاده ای نیست این قضیه ، نوشتم نه اینطوریا هم نیس ، مثلا شوهر سابقم اینطوری نبود ، روی من غیرت نداشت ، نوشت حالا که خوشت میاد ، باید خدمتتون عرض کنم ، با اینکه دیروز متوجه شدم تو دوس پسر دیگه هم داری چیزی بهت نگفتم ، پس منم بیغیرتم .نوشتم من دوس پسر دیگه ای ندارم ، چیو میگی تو  ، نوشت دیروز تو استخر وقتی داشتی زیر آبی میرفتی گوشیت تو کیفت زنگ میخورد ، عکس یه مرد روی صفحه بود که زیرش نوشته شده بود my love ,
یهو شک بهم وارد شد ، نمیتونستم درست فکر کنم ، نمیتونستم ذهنم رو متمرکز کنم ، سریع خودمو لو دادم و نوشتم میخواستم زودتر بهت بگم ، من هنوز از شوهرم طلاق نگرفتم ، دیدی که یه هفته است خونه مادرم زندگی میکنم ، دنبال کارای طلاق هستم ، بزودی ازش جدا میشم ،
نوشت لعنت بهت چرا از اول اینو نگفتی ، من جدا از اینکه از دروغ متنفرم ، دنیا رو بهم بدن حاضر نیستم با زن شوهر دار رابطه داشته باشم ، برو دنبال زندگیت ، ایشالا که زندگیت درست بشه و طلاق هم نگیرید .
انقدر پیام دادم و خایه مالیشو کردم که از دستش ندم اما اون انگار یهو شد یه آدم دیگه انقدر اعصابم بهم ریخت و نفهمیدم چی بهش میگم که یهو به خودم اومدم دیدم بهش گفتم که شاهین الان باهامه و مسافرت بوده این مدت،  بعد از اینکه سیاوش اینو فهمید دیگه جوابم رو نداد .

داشتم پیام های بی نتیجه به سیاوش میدادم که شاهین با سهراب و شادی وارد شدن ، خیلی تحویلشون نگرفتم و به شاهین گفتم سفارش غذا بده ، شادی تو هر فرصتی سعی میکرد سر صحبت رو باهام باز کنه و هی رو مخم میرفت ، کم مونده بود گریه ام بگیره ، از اون سمت سیاوش رو از دست دادم از این ور معشوقه شوهرم جلوم وایساده بود و هی گوه میخورد .

ناهار رو خوردیم و یکم سعی کردم عادی باشم ، و زدم به بیخیالی ، شاهین ورق اورد و گفت حکم بازی کنیم ، زوج ما و زوج شما ، سهراب گفت شرطی بازی کنیم ، سر چی، گفتم سر شام رستوران شاطراصغر ، سهراب گفت من شام رو از الان باختم و شام رستوران شاطراصغر مهمون من ، سر لباسامون . شاهین گفت قبوله ، شادی هم تایید کرد ،
میدونستم آخر این بازی باید به سهراب کس و کون بدم و شاهین هول هم میفته رو شادی ، غم دنیا اومد سراغم ، همش سیاوش میومد جلو چشمام .
شادی اولین نفر سینه هاشو انداخت بیرون ، بعد شاهین کامل لخت شد ، معلوم بود از قصد اشتباه میاد که ببازیم تا من لخت بشم ، بعد شادی و سهراب با یک شورت نشستن و شاهین هم با کیر راست شده بازی رو ادامه داد ، داشتم منفجر میشدم یاد این افتادم چند روز پیش هر کاری کردم شاهین برام راست نکرد اما اینجا با دیدن شادی کیرش شده مثل باتوم، یه دست باختیم و سهراب زوری تیشرتم رو درآورد،
شاهین کفریم کرد ، انقدر اشتباه میومد تا من رو لخت کنه که تابلو شده بود ، دست بعدی زوری شلوارم رو درآوردن و دست بعدی که همه خال سرا دست ما بود شاهین نگذاشت کت بشن و سهراب از کیرش رو نمایی کرد ، هی کیرش رو روی هوا تکون میداد و من بی اعتنا بودم ، آخرین دست من هیچی نداشتم و شاهین هم همش دولو سلو میومد ، فهمیدم که میخوان کت کنن که منم لخت کنن ، اومدم در برم گرفتنم و لختم کردن ، سهراب با زبون افتاد به جون کسم ، گفتم اینا ول کن نیستن بزار کارشون رو کنن ، چشامو بستم ، وقتی چشامو باز کردم دیدم کس لیس اعظم افتاده روی شادی و مثل یه تشنه عطشان داره آب کس شادی رو هورت میکشه ، یهو کیر سهراب اومد جلو صورتم ، حالم از خودم و شاهین بهم می خورد،  دلم میخواست تنها باشم و به حال خودم زار زار گریه کنم ،  لباس هامو گرفتم دستم ،گفتم شما مشغول باشید، امروز حسش نیس ، ببخشید ، رفتم تو اتاقم و حسابی گریه کردم.
فکر میکردم چند روزی شادی و سهراب خونمون هستن اما رفتن خونه پدری شاهین و از شرشون راحت شدم ، با شاهین هم نیمچه قهری کردم ، سر هول شادی بودنش .
چند روز به سیاوش پیام ندادم اما طاقت نیاوردم و یروز پیام دادم ، سلام سیاوش جان خوبی،  جوابم رو داد و در کمال احترام برام آرزوی خوشبختی کرد و آب پاکی رو ریخت روی دستم ، دیدم هرچی بیشتر خوار و خفیف بشم بیشتر ازش رونده میشم ، تصمیم گرفتم برگردم به زندگی عادی،

تو این چند روزی که شادی و سهراب خونه پدر شاهین بودن من اونجا نرفتم و اوناهم خونه ما نیومدن ، شاهین مهربون تر شده بود سعی میکرد دلم رو بدست بیاره ، یبار قسم خورد که تو این مدت به خاطر من دستش به شادی دیگه نخورده و از این به بعد فقط وقتی من بگم رابطه غیر متعارف با هر کسی که من بگم داشته باشیم ، یه کمری مشکی هم برام خرید ، یه سفر دبی هم بلیط رزرو کرد و یه سرویس جواهر هم کادو بهم داد ، از این همه تغییر یهویی شاهین سورپرایز شدم و سعی کردم کمتر به سیاوش فکر کنم ،
از دبی برگشتیم با سارا رفتم باشگاه ، نه پری و نه سارا دیگه چیزی از سیاوش نگفتن و من هم حرفی نزدم ، تو راه برگشت سارا گفت با دوست پسرم چند وقته کات کردم ، امروز بدجور حشرم زده بالا ، دلم میخواد الان وسط خیابون بکشم پایین یه عابر پیاده بکنتم،  گفتم اگر انقدر وضعت خرابه یه میوه فروشی وایس برات خیار چنبر و بادمجون بگیرم خودم کارت رو راه بندازم ، گفت نه بابا اینا سرده حال نمیده باید گوشت به گوشت باشه ،
یکم رفتیم یه پسر حدودا ۲۰ ساله تنها نشسته بود ایستگاه اتوبوس ، سارا جلوش نگه داشت شیشه رو داد پایین ، داد زد آقا خوشگله خیلی کسم میخاره میای برام بخارونی، گفتم سارا کثافت من آبرو دارم ، چرا انقدر جنده بازی در میاری،  بنده خدا پسره رنگش پرید و شکه شد پاشد رفت از ایستگاه ، شیشه رو دادم بالا گفتم جنده ها هم اینطوری نیستن خجالت بکش ، گفت خوب میخوام ، دارم دیوونه میشم خوب ،
تا زمانی که میخواستم پیاده بشم دیگه باهم حرفی نزدیم ، همش یاد محبت های شاهین میفتادم و اینکه قرار گذاشتیم سکس رو من فقط پیشنهاد بدم ، تو سفر هم تو سکس هامون حرف سارا رو زدیم و واسه حشری تر شدنمون خیال بافی سکس با سارا و پیشنهاد  بهش رو کرده بودیم ، پیش خودم گفتم سارا رو ببرم یه تریسام بزنیم ، اگر کاری واسه شاهین نکنم دوباره برمیگردیم به همون روال قبل ، موقع پیاده شدن با کلی مِنمِن کردن گفتم سارا جان میخوای با شوهرم صحبت کنیم یبار سکس با تو رو تجربه کنیم ، چشمای سارا گرد شد و خنده اومد رو لبش گفت جدی یا الکی،  گفتم نمیدونم اصلا بتونم بگم یا نه ، یا اصلا وقتی بگم شاهین قبول میکنه یا نه ، اما سعی ام رو میکنم، تو برو خونه به خودت برس یه دوش بگیر ، در دسترس باش اگر اوکی شد خبرت میکنم ، سارا با خوشحالی گفت پس سعی کن که حتما بشه ، من منتظر پیام و زنگتم پس .

2 ❤️

2023-02-10 00:30:40 +0330 +0330

پائیز ۱۶

شاهین همون موقع با کمری اومد بره داخل ساختمون ، رفتم پیشش گفتم سلام عشقم ، برات سورپرایز دارم ، یه شاه کس برات ردیف کردم امشب خوش بگذرونیم ، شاهین نیشش تا بناگوش باز شد و گفت کیه این کس خوشبخت ، گفتم سارا هم باشگاهیم ، شاهین گفت پس سوار شو بریم خونه حاجی خدابیامرز  ، ضیافت رو اونجا برگذار کنیم ، واسه سارا لوکیشن فرستادم و به خونه که رسیدیم یکم مشروب خوردیم و بعد با شاهین رفتیم اتاق خواب دراز کشیدیم ، شاهین گفت تو واتس اپ دوستان چنتا فیلم سوپر فرستادن بیا تا سارا میاد اینارو نگاه کنیم احتمالا باید جالب باشن ، نت گوشیشو روشن کرد از گروه دوستان ۱۱۰ تا پیام خوانده نشده داشت ، یه ۲۰ تا فیلم یکی فرستاده بود ، شاهین زد دانلود و یکی یکی نگاه کردیم ، چند تا بی کیفیت رو رد کرد ، رسید یه فیلم با کیفیت ، همزمان با فیلم دیدن شاهین کس من رو می مالید منم کیر اونو میمالیدم ، بعدی ایرانی بود که یه مرد بیغیرت زنش رو داده بود یکی میکرد ، گفتم بزن بعدی ، بعدی گی بود ، منتظر بودم خودش بزنه بعدی اما نزد ، گفتم تو که میدونی من از گی بدم میاد بزن بعدی خوب .

فیلم بعدی یه مرد خوابیده بود و یه زن با کس و کون نشسته بود رو دهن مرد ، با خنده گفتم اینا خوبه ، وسط فیلم واضح و اطراف فیلم محو شده بود ، مردی که فیلم برداری میکرد گفت جنده خانم یکم این کس و کونت رو بده بالا آقا سیاوش منوچهری خفه نشه یکم نفس بکشه و حرف بزنه ،
صدای مرد رو انگار کلفت کرده بودن و غیر طبیعی بود ، با شنیدن اسم سیاوش منوچهری تمام بدنم یخ کرد ، یعنی واقعا این سیاوش بود که داخل فیلم بود ، وقتی زن کنار رفت به وضوح سیاوش رو دیدم که چشماش مست شهوت بود و خنده مسخره ای رو لباش بود ، بعد دوربین کیرش رو نشون داد که فیلم بردار براش داشت جق میزد و حسابی شق و رق بود کیرش ،
یکم دوربین پایینتر رفت که فیلم بردار به راحتی تو کون سیاوش داشت تلمبه میزد ، باورم نمیشد این سیاوش باشه ، کیرش رو کشید بیرون، سوراخ سیاوش از سوراخ کون منم گشاد تر بود انگار از بدو تولد داره کون میده ، دوباره به راحتی فرو کرد داخلش .
شاهین گفت اخ اخ اخ هی دارم فکر میکنم این چقدر آشناست، صاحب این کمری که خریدم این یارو بود ، هی دارم فکر میکنم این چقدر اسمش و قیافش اشناست ، اصلا بهش نمیخورد کونی باشه ، اما بالاخره اینم این مدلیه ، نمیشه قضاوتش کرد ،
اصلا قدرت تکلم نداشتم باورم نمیشد این سیاوشه، زنه رو صورت سیاوش ارضا شد و دوربین رو گرفت ، مرد پاهای سیاوش رو گرفت گفت داش سیاوش یکم باید تنگت کنم تا ارضا بشم خیلی گشادی تو .حسابی که تلمبه زد کشید بیرون و گفت سیاوش جان چشارو ببند که دارم میشم ، اومد روی سینه اش و سیاوش چشماشو بست ، موهاشو گرفت و صورت و پلک هاشو پر کرد از آب منی ، نصفشم ریخت تو دهنش گفت ببخشید همیشه میگی بده همشو بخورم نصفش هدر رفت .
بزور خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم ، شاهین گفت تو که از گی بدت میومد اینو تا آخر نگاه کردی ، گوشیم زنگ خورد سارا گفت پشت درم ، شاهین رفت استقبالش ، داشتم دیوونه میشدم از چیزی که دیده بودم ، خوشی و غم توام باهم داشتم ، از اینکه چرا عاشق سیاوش شدم و چه شانسی آوردم زندگیمو به خاطرش خراب نکردم ، به قول مامانم میشد ، از گل بهتر غضنفر ، سیاوش از شاهین هم بدتر بود که ،  تو این فاصله که شاهین رفت خودمو مرتب کردم و سعی کردم عادی باشم ،
سارا با یه تاپ و شلوار لی اومد تو چارچوب در و سلام کرد ، از پشت شاهین گردنش رو میخورد و سینه هاش رو میمالوند ، سارا گفت مرجان این آقا شاهین شما چقدر عجوله ، سلام نداده افتاده به جون من ، گفتم نه اینکه تو هم بدت میاد، شاهین گفت بریم پایین که دارم میترکم از شهوت، سارا شلوارش رو درآورد ، با شورت جلو شاهین خم شد و کونش رو مالید به کیر شاهین ،
بلند شد شاهین تاپش رو از تنش درآورد، گفت میخوام امشب دوتاتون رو انقدر بکنم که دیگه نتونید راه برید ، سارا گفت منکه از خدامه ببینیم و تعریف کنیم ،
سه تایی از پله ها به همکف رفتیم و واسه فراموش کردن فیلم سیاوش باز مشروب خوردم و واسه شاهین هم ریختم ، نوبتی واسه شاهین ساک زدیم و منم کسم رو چپوندم دهن شاهین ، سارا نشست رو کیر شاهین و کلی سواری کرد ، گوشی رو میز تماس تصویری از شادی بود ، گفتم این جنده همیشه مخل اسایشه ولش کن ،  بعد من داگی شدم و شاهین من رو حسابی گایید تو اوج شهوت بودم که صدای شلیک تیر شنیدم و بعدش عربده شاهین . وقتی پای تیر خورده شاهین و یه مرد رو نزدیکمون دیدم،  همزمان با سارا شروع به جیغ زدن کردیم ،
یارو داد زد خفه شید ، سارا که سریع ساکت شد و من با دیدن سیاوش زبونم بند رفت ، اصلا نمی فهمیدم اینجا چه خبره ،
سیاوش گفت آقا شاهین منو میشناسی اون خواهر برادر دیوث رو چطور اسم دختر شقایق بود انگار ، داداشش اسمش رو به من گفت شاهین ، خودش رو جای تو جا زد ، به به مرجان خانم ، تو کجای این قضیه ایه ، منکه وقتی فهمیدم شوهر داری باهات کات کردم ، چرا این بلا رو سر من اوردین، به سختی خودم رو جمع و جور کردم گفتم چی میگی من تو رو اولین بارمه میبینم،
گفت شما آخرین لحظات عمرتون رو سپری میکنید ، من دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم،  امشب هر سه شما میمیرید پس سعی کنید دروغ نگید ،
شاهین داشت از درد به خودش میپیچید ، محکم جای زخمش  رو گرفته بود گفت پسر جون واست بد میشه من جای تو بودم الان فرار میکردم از این شهر میرفتم ، سیاوش گفت از این شهر میرم اما اول باید شما ادرس شقایق و برادرش رو بهم بدین بعد شما رو میکشم بعد اونارو تکه تکه میکنم زجر کششون میکنم ‌.
گفتم آقای محترم ما اصلا شقایق نمی شناسیم ما با برادر خواهری در ارتباط نیستیم ، اشتباه گرفتین .
گفت مرجان خفه شو ، انقدر فیلم بازی نکن ،
سیاوش رفت برنو رو برداشت و بدون اینکه بگرده از کشو فشنگ هم برداشت گفت این برنو احتمالا مال بابابزرگته، این تفنگ و نقش شاهین که روی برنو هک شده هم خیلی دوس داشته ، واسه همین اسمت رو اجبار کردن گذاشتن شاهین .

متعجب شدم انگار سیاوش قبلا اینجا بوده ، این جریان اسم هم درست میگفت و شاهین برای همه تعریف میکرد ، یکم شاهین رو نگاه کردم بعد سیاوش رو . گفت هان چیه ، مرجان تعجب نداره ، این طوری وانمود میکنی مثلا از همه چی بی خبری ،
یکم فکرم رو متمرکز کردم و همه اتفاقات رو چیدم کنار هم اول از همه چرا سیاوش سارا رو نشناخت،  سارا که میگفت اون دوست صمیمی شوهرم بوده ، و چرا سارا اصلا هیچی نمیگه و خیلی هم متعجب نیست از اوضاع، انگار منظورش از خواهر و برادر دیوث شادی و سهراب هستن ، اون دوتا که فیلم گرفتن همین دوتان و همینجا به سیاوش تجاوز کردن و فیلم گرفتن ، مطمئنا شاهین قضیه ما رو فهمیده و این بلا رو سر سیاوش اوردن ، هی وسط افکارم سارا میومد تو ذهنم که سارا کجای قضیه است ،
سیاوش داشت شمارش معکوس میکرد واسه کشتنمون،  انقدر عصبی و جدی بود که مطمئن بودم هر سه مارو میکشه ،
بعد از هفت شادی دوباره تماس تصویری گرفت ، سیاوش برداشت گفت شقایقه و جواب داد و گوشی رو گرفت سمت ما ، شقایق گفت سلام ، یکم مکث کرد گفت به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
من گفتم سلام شادی جان ، بعد سیاوش با داد و فریاد با شادی حرف زد و همه رو لعن و نفرین میکرد ، آروم به شاهین گفتم همه اون فیلم و ابرو بری ها نقشه تو بوده ، شاهین آروم گفت بعدا توضیح میدم الان باید کاری کنیم ، اگر ما نکشیمش مطمئن باش ، اون همه ماهارو میکشه .
بی مقدمه سیاوش یه تیر خالی کرد تو سر سارا و با نعره داد زد کجایید ،
در حالی که به سارای بی گناه نگاه میکردم ، جیغ می کشیدم و همزمان حرف شاهین میومد تو فکرم که اگر کاری نکنیم سیاوش ما رو هم میکشه ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت من با داد گفت اینا کدوم گورین؟ با هق هق گفتم ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
شاهین تمام نیروش رو جمع کرد و به سیاوش حمله کرد ، اول درگیری فشار اومد به کاناپه ای که روش نشسته بودیم و از پشت افتادیم، شاهین میگفت مرجان تفنگ رو بردار ، اون دو تا باهم درگیر بودن که تفنگ کوچک رو دیدم رفتم سمتش برداشتمش که سیاوش یه شلیک نزدیک به صورت شاهین کرد و سرش تکه تکه شد ، اون تفنگ کوچک انگار شده بود صد کیلو وزنش ، دستام جون نداشت بیارمش بالا، سیاوش پشتش به من بود و داشت برنو رو برای کشتن من آماده میکرد ، به جنازه سارا و شاهین نگاه کردم و مطمئن شدم که نفر بعدی منم ، وقتی سیاوش برگشت شلیک کردم و چشمامو بستم ، بعد چند ثانیه صدای شلیک و درد و سوزش زیادی تو بدنم حس کردم و پرت شدم روی زمین و دیگه چیزی نفهمیدم .

3 ❤️

2023-02-10 00:35:20 +0330 +0330

پائیز ۱۷

راوی داستان سیاوش

با صدای یکی داشت میگفت مرجان مرجان یکم به هوش شدم ، نمیدونم چقدر بی هوش بودم ، صدای شادی بود از داخل گوشی ، برداشتم گوشی رو گفتم مرجان مرده تو و شوهر دیوثت رو هم پیدا میکنم میکشم ، انگار از زنده بودن من خوشحال شد، شوهرش رو بهم نشون داد که کشته بودش و کلید کارتی هتلشون رو هم نشونم داد که من پیگیری کنم که راست میگه و خودش هم الان میمیره ، داشت راه میرفت که خورد زمین و ارتباط قطع شد .
کف خونه شده بود پر از خون ، نمیدونم چقدر از خودم خون رفته بود ، ضعف شدید داشتم به سه جنازه دورم نگاه کردم که غرق در خون بودن ، سعی کردم بلند بشم و از اون خونه نحس برم بیرون ، اما توان راه رفتن نداشتم ، خودم رو کشوندم نزدیک در خروجی ، از شیشه پلیسی رو دیدم که از دیوار به پایین پرید و در حیاط رو باز کرد ، بلافاصله چند تا پلیس دیگه هم وارد حیاط شدن ، دراز کشیدم رو زمین و چشمامو بستم ، من اونجا غریبه بودم و قاتل این سه نفر به حساب میومدم ، گفتم کاش قبل از اینکه بخوام دادگاه برم و منتظر حکم قصاص بمونم همین الان بمیرم و تموم بشه این کابوس . چشمامو باز کردم تو تخت بیمارستان بودم و یه سرباز نشسته بود جلو در اتاق .

بازپرسی و سوال جواب ها از تو همون اتاق شروع شد و مدت طولانی منو مثل جنازه متحرک این ور اون ور میبردن ، تنها دلخوشی اون مدت دیدن خواهرم بود که همش دنبال کارام بود و وکیل برام گرفته بود ، واسم زندگی بی اهمیت شده بود ، چندان تلاشی واسه زنده موندن نمیکردم و هر کی هرچی میگفت میگفتم تو درست میگی ، مدت زیادی گذشت تا اینکه خواهرم با گریه هاش منو به خودم اورد ، خواهرم یبار بهم گفت اگر به خودت نیای و بخواد بلائی سرت بیاد منم خودمو میکشم ، به روح مامان بابا قسم اینکار رو میکنم .
هرچی وکیلم رو گفت انجام دادم ، و یه متن بهم داد که حفظ کنم و تو دادگاه همونو بگم ، تو متنش نوشته بود که مرجان از من کمک خواسته تا شاهد خیانت شاهین باشم و کمکش کنم ، منم واسه همین وارد خونه اونا شدم ، که باعث درگیری شده ، خنده ام گرفت و به وکیلم گفتم اخه کدوم قاضی احمقی اینو باور میکنه ، گفت وقتی خود مرجان همین چیزا رو مثل تو گفته پس باور میکنه ، گفتم مگه مرجان زنده است ، گفت اره زنده مونده و من باهاش صحبت کردم و میخواد نهایت کاری که میتونه رو برات انجام بده ، با وجود اینکه اولیا دم که خود مرجان میشه ، رضایت میدن و خواستار قصاص نیستن اما واسه جنبه عمومی پرونده ۳ تا ۱۰ سال حبس برات میبرن، مرجان شهادت داده که سارا هم توسط شاهین کشته شده و هر دو اسلحه مال شاهین بوده، منم یه مبلغ زیادی رشوه دادم به چند نفر تا حکم اعدام رو به حبس تغییر  بدم . بعد از مدت زیادی و صرف هزینه ای گزاف حکم ۳ سال حبس برام بریده شد ،

زمان مرگ پدر و مادرم پریوش همه دارایی ها رو داد به من و همشون به نام من شد ، گفت هر وقت خواستم بهت میگم بهم برگردون، بهش اعتماد داشتم و یه وکالت تام بهش دادم که ماشین ها و خونه و همه دارایی ها دستش باشه ، گفتم یسری رو بفروش تو شهر خودتون ملک بخر یا جایی سرمایه گذاری کن .
دو ماهی گذشت یروز پریوش خواهرم به دیدنم اومد ، چهره اش پر از غم و غصه بود گفتم پریوش چیزی شده چرا انقدر بغض داری ، یهو بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن ، گفت چند روزیه محمد خونه نیومده و هیچ خبری ازش نیست ، میترسم همون کسایی که با تو دشمنی کردن ، یه بلائی سر محمد هم آورده باشند ، گفتم آجی شرکت شوهرت رفتی ببینی چه خبره ، گفت اونجا هم ۱۰ بار رفتم  ، گفت این چند روزه شرکت هم نرفته ،
یک هفته گذشت و پریوش باز به دیدنم اومد ، چهره اش انگار چند سال پیر شده بود و غصه دنیا تو چشاش بود ، گفتم آجی خوشگلم از محمد چه خبر ، گفت ایشالا که مرده باشه ، یهو جا خوردم از حرفش گفتم آجی حالت خوبه،  گفت اگر به خاطر تو و دخترم نبود تو این چند روز صد بار خودمو میکشتم،  گفتم چی میگی تو ، واضح حرف بزن منم بفهمم جریان چیه ، گفت بدبخت شدیم ، محمد دار و ندارمون رو برده ، گفتم اخه چجوری ،گفت من احمق من بیشعور من خاک بر سر ، من نفهم ، رفتم دفتر خونه بهش امضا دادم که بیاد کارهای تو رو انجام بده ، بعد گفت وقت نمیکنم خودت انجام بده ، منم نخونده امضا کرده بودم متن رو ، صاحب دفتر خونه هم دوستش بود و چیزی بهم نگفت ، چند روز پیش اومدن در خونه رو زدن ، رفتم جلو در یه آقایی گفت ، خانم به من گفتن امروز اینجا تخلیه است ، چرا شما هنوز اینجایین،  گفتم اینجا خونه منه ، چرا باید تخلیه کنم ، گفت بوده ، الان خونه منه،  من اینجا رو خریدم و امروز باید تخلیه میکردن ،  ۱۰۰ تومن هم روی تخلیه باید پرداخت کنم که شماره آقای مهندس خاموشه،
رفتم باغ اونجا هم فروخته بود ، خونه پدری و نمایشگاه و ماشین ها و هر چی که داشتیم فروخته به جز اسپورتیج من رو ، الان فقط ماشین من مونده برامون،

پریوش با هق هق تعریف میکرد و آخرش انگار گریه کرد بیحال شد و افتاد ، از پرسنل پزشکی زندان بهش رسیدن و انگار حالش بهتر شد ، از تو زندان هیچ کاری نمیتونستم بکنم و دستم از همه جا کوتاه بود ،

پریوش تو این دو سه سال ۲۰ سال پیر شد و منم تو زندان بیخیال دنیا شدم ، گفتم برم بیرون از صفر شروع میکنم و با پریوش و نازگل دخترش زندگی میکنم .

۳ سال حبس برام صد سال گذشت ، بعد از آزاد شدن رفتم دفتر وکیلم تا باهاش مشورت کنم ، اسانسور خراب بود و موقع بالا رفتن از پله های دفتر وکالت تو پله ها چیزی رو دیدم که تو اسمونا دنبالش میگشتم ، مرجان داشت پایین میومد ، با دیدن مرجان تمام خاطرات و بدبختی هام دوباره اومد جلو چشمم ، قبل از اینکه مرجان منو بشناسه ، دست انداختم و گلوش رو گرفتم چسبوندمش به دیوار راه پله ها ، گلوش رو فشار دادم مرجان با چشمان از حدقه دراومده فقط من رو نگاه میکرد ، نمیتونست حرف و جیغ بزنه و داشت خفه میشد ، یه زن و مرد از پایین پله ها به بالا میومدن و با دیدن ما تو اون وضعیت صداشون رفت بالا ، مرد من رو هل داد و زنه وایساد جیغ زدن ، وکیلم اومد بیرون و همه رو آروم کرد ، به اون دوتا غریبه گفت این ها زن و شوهرند ، مرجان به سختی با سر حرف وکیل رد تایید کرد و قضیه ختم به خیر شد ، وکیل مارو به دفتر خودش برد ، مرجان همش سرفه میکرد .همکار آقای وکیل اومد به مرجان آب داد و کمکش کرد بردش داخل دفتر،  وکیلم به من گفت مرد حسابی این چه کاریه کردی ، تازه اومدی بیرون ، نیومده میخوای برگردی زندان ، این زن کمکت کرده که دوره محکومیتت کم بشه ، میتونست قصاصت کنه ، به جای تشکر اینه جوابش .
گفتم این چه کمکی کرده به من ، زندگی من نابود شد و همه چیزم رو از دست دادم که یکی از دلایل اصلیش همین خانم بوده ، مرجان بی صدا شر شر اشک میریخت ، آقای دهقان گفت ، اصلا میدونی من چه جوری وکیلت شدم گفتم خوب مگه خواهرم شمارو وکیلم نکرد گفت خانم من هم وکیل هستن ،
با دست به همکارش اشاره کرد و گفت خانم وفایی نژاد ، مرجان خانم از دوستان قدیمی خانم بنده هستن و بابت قضیه پیش اومده وکالت رو به ما سپردن ، از من خواستن جوری که شما نفهمید وکالت شما رو من به عهده بگیرم که حداقل جزا برای شما صادر بشه چون معتقد بودن شما حق داشتین که این اتفاقات رو رقم بزنید ، من هم خواهر شما رو پیدا کردم و با اطلاعاتی که مرجان از دوستان صمیمی شما داد خودم رو دوست مشترک با اون ها معرفی کردم و گفتم که دوستان شما گفتند که کمکتون کنم ، در آخر هم تا جای ممکن با رشوه و همکاری چندین نفر ، حداقل حکم رو براتون گرفتیم که حتی تقریبا نصفی از هزینه ها رو مرجان خانم متقبل شدند .

من آروم تر شدم و نفس عمیقی کشیدم گفتم کاش قصاص میشدم و از این زندگی کوفتی که توش گیر کردم رها میشدم ، دهقان گفت مشکلات حل میشن و تو هم جوونی برگرد به زندگی عادی زندگیتو بکن ، گفتم هی،  چه زندگی ای ، وقتی زندون بودم ، شوهر خواهرم تمام مال و اموالم رو کشید بالا و از کشور فرار کرد ، اصلا نمیدونم کجای دنیاست و چکار میکنه ، من موندم و یه خواهر و دخترش ، هر چی داشتم و نداشتم ازم دزدید ، هر سه متعجب شدند و یک دقیقه ای سکوت شد ،
دهقان گفت به خواهرت میگفتی بیاد پیشمون تا پیگیری کنیم قضیه رو ، گفتم خواهرم اصلا اوضاع روحی خوبی نداشت و نمیخواستم درگیری ذهنیش بیشتر بشه ، منتظر موندم تا خودم آزاد بشم و پیگیری کنمش .
به دهقان و زنش گفتم امروز اومدم بپرسم چاره ای هست ، کاری هست کنم ، حکم کلاه برداری بگیریم واسه محمد و از طریق اینتر پل پیداش کنیم ، دهقان گفت باید ببینم چه مدارکی داری ، البته این چیزا رو پیگیری نمیکنن ، مملکت همه قوانینش شده به سود دزد ها ،
نیم ساعتی در این مورد صحبت کردیم، بدون اینکه تو صورت مرجان رو نگاه کنم . هرچی بیشتر صحبت کردیم ناامید تر شدم ، در آخر زودتر از مرجان بیرون رفتم و تا سر خیابون پیاده رفتم ، ابتدای خیابون یه پارک کوچک بود ، رفتم روی نیمکت نشستم و به فلاکت خودم و خواهرم فکر کردم، سیگاری دراوردم و مشغول سیگار کشیدن شدم ، مخالف زاویه دیدم یکی نشست اون سمت نیمکت ، گفت ببخشید سیگار داری ، برگشتم سمتش دیدم مرجان ، گفت خیلی وقته سیگار نکشیدم ، یکی لطفا ، سیگار و فندک رو گذاشتم رو نیمکت و روم رو برگردوندم و کام سنگینی گرفتم .

مرجان گفت تو سارا و پری رو چقدر میشناختی ، سرپا شدم گفتم علاقه ای به شنیدن حرفات ندارم ، برام مهم نیست این حرفات ، چند قدمی دور شدم سارا گفت پری از من خواست که با تو دوست بشم ، سارا هم هی رفت رو مخم، روم رو سمتش کردم گفتم پری و سارا کدوم خرایی هستن ، ولم کن چی میخوای از جونم دیگه ، ده متری دور شدم که بدو بدو اومد وایساد جلوم ، نگاهش نکردم سعی کردم ازش رد بشم اما بازوهام رو گرفت و گفت سیاوش توروخدا یکم به حرف هام گوش بده بعد برو ، تو واقعا پری و سارا رو نمی شناسی ، گفتم نه نیمیشناسم ، اومدم باز برم ، بازوهام رو با تمام زورش فشار داد گفت سارا همونیه که کشتیش، زن سابق یکی از دوستای صمیمیت،  گفتم اولین بار بود میدیدمش، قبلا هرگز ندیده بودمش ، مرجان متعجب شد و گفت اون میگفت کلی مهمونی باهم بودین و شوهر سابقش دوست صمیمی تو بوده ، گفتم دروغ گفته خوب ، گفت پری چطور گفتم اونم نمی شناسم،  گفت اسمش پریناز همه بهش میگن پری ، باشگاه داره تو میدون شهربانی ، گفتم نمی شناسم،  حالا کیه چکارس چه ربطی به من دارند اینا ، مرجان گفت پری چند روز تو باشگاه زانو غم بغل کرده بود که تو نامزدشی و داری بهش خیانت میکنی ، گفتم خوب اونم دروغ گفته بهت ، گفت خوب چرا باید دروغ بگن هر دو ، اون دوتا همدیگر رو نمیشناختن اصلا ، اتفاقی ما ۳ نفر رفیق شدیم ، یکم فکر کن شاید اشتباه میکنی ، گفتم مطمئنم این دو تا رو نمی شناسم،  سارا رو که صد در صد،  پری هم عکسش رو نشون بده ،
چند دقیقه ای گشت تو گالریش یه عکس اورد از پری ، گفتم نمی شناسم، گفت اگر میخوای واقعیت رو بفهمی باید با من کنار بیای و با همدیگه دنبال واقعیت بگردیم،  گفتم مرجان خانم من یبار با شما دوست شدم واسه هفت پشتم بسه،  از ما بکش بیرون، 
گفت بیا بریم باشگاه پری ، بگیم چرا دروغ گفته و از قضیه سر دربیاریم ، دوست نداشتم مرجان همراهم بشه،  اما فعلا چاره ای نداشتم . گفت با ماشین من بریم ، وقتی تویوتا کمری مشکی رو دیدم ، تمام اتفاقات جلوم نقش بست،  اعصابم ریخت بهم ، جلو یه باشگاه نگه داشت ، گفت یه مدت میومدم اینجا ورزش میکردم ، بعد از اون اتفاقات دیگه نیومدم .
یه ده دقیقه رفت داخل ، برگشت تو ماشین گفت صاحب اینجا میگه حدودا ۳ ساله پیش اینجا رو خریده و اصلا صاحب اینجا پری نبوده و پری هم اصلا ندیده و خبری ازش نداره

3 ❤️

2023-02-10 00:39:57 +0330 +0330

پائیز ۱۸

به مرجان گفتم اگه وقت داری بریم شهر کناری کارخونه سابق محمد بی شرف ، گفت کاری ندارم بریم ، تو راه خیلی سعی میکرد باهام حرف بزنه اما همش جواب سربالا و سرد و کوتاه بهش میدادم ، قدیم با شریک محمد رفیق شده بودم چنتا مهمونی باهاش گرم گرفتم و میشناختمش ، رسیدیم کارخونه گفتن اقای شریفی فروخته و اینجا نیست ، نمیخواستم خواهرم رو باز درگیر کنم ، بعد چند سال تازه یکم داشت اوضاع روحیش بهتر میشد ، واسه همین چیزی ازش نپرسیدم و از طریق چنتا نگهبان کارخونه آمار شریفی رو گرفتم ، یه کارخونه تولیدی زده بود ، وقتی رسیدیم محل کارش ، به نظر کار و کاسبیش گرفته بود ، توقع داشتم واسه خاطر گند کاری های محمد وقتی منو ببینه تحویلم نگیره اما برخورد خوبی داشت و به دفترش دعوتمون کرد، جریان رو کامل براش گفتم و ازش کمک خواستم ، گفت محمد ۴ ، ۵ سال پیش کم آورد و بیشتر از سهمش از کارخونه برداشت میکرد ، همیشه هم وعده میداد قرار سهم الارث زنم رو بگیریم و بزنیمش تو کار ، هی منو سرگردوند ، یه روز مشتری اورد تا سهم کارخونه رو بهش بفروشه و پول ما رو برگردونده،  یهو به خودم اومدم دیدم سهمش رو فروخته و همش رفته پای بدهی هاش ، بدهیش به من هم موند ، با شریک جدید هم سازم نیومد و منم سهمم رو فروختم بهش ، از محمد شکایت کردم اما هنوز موعد جلسه دادگاه نشده بود که از ایران فرار کرد ،
گفتم از زمانی که باهاش بودین چیز به درد بخوری یادتون هست که بدرد ما بخوره ، گفت محمد خیلی عوضی بود و یجوری منو پیچوند که هنوز نفهمیدم چی شد،  اگه چیزی دستگیرت شد منم خبر کن .

تو راه برگشت تا نشستیم تو ماشین مرجان هی صحبت کرد،  سعی میکردم اصلا نشنوم چی میگه، همش از سمت شیشه کنار ، بیرون رو نگاه میکردم ، مرجان چند دقیقه ای ساکت شد و حرفی دیگه نزد ، زیر چشمی نگاهی بهش کردم دیدم صورتش خیس اشکه ، یکم دلم براش سوخت ، گفتم از شادی و سهراب دیوث چه خبر ، چند ثانیه ای نفس عمیق کشید و گلوش رو صاف کرد گفت ، همون شبی که با ما تصویری گرفت با سهراب مشروب و یه مخدری رو قاطی خوردن که سهراب فوت شد و شادی چون مشروب کم خورده بود زنده موند ، گفتم اون شب شادی بدون اطلاع سهراب بهش قرص داد و سهراب رو شادی کشت ، مرجان چشماش گرد شد و متعجب گفت غیر ممکنه ، شادی عاشق سهراب بود و اونو می‌پرستید،  باورم نمیشه شادی سهراب رو کشته باشه،  گفتم وقتی بیهوش بودی مکالمه تصویری رو نگه داشته بود ، دوربین رو برد تو صورت سهراب و گفت ببین من کشتمش خودم هم الان میمیرم که بعد خورد زمین و مکالمه قطع شد ، مرجان سری تکون داد و گفت باورش واقعا برام سخته ،
چند دقیقه ای باز سکوت بینمون بود ، که مرجان گفت واقعیتش شادی چند باری بهم زنگ زده و گاهی بهم پیام میده ، همیشه از حال تو جویا میشه و پیگیر کارات بوده ، گفتم یه قرار باهاش بزار میخوام خرخره اش رو بجوئم،  گفت ترکیه است و اونجا چند سالیه زندگی میکنه ، اونم خیلی پشیمونه از کاری که در حق تو کرده ،
گفتم پشیمونیه تو و شادی چه سودی واسه من داره اخه ، گفت لطفا به حرفی که میزنم فکر کن و الان عکس العملی نشون نده ، این حرفم از سر ترحم نیست ، اگر قبول کنی من و شادی حاضریم بهت پول بدیم تا اوضاعت دوباره روبراه بشه ، اگر داشتی بعدا بهمون برگردون،  نداشتی هم نوش جونت، گفتم فکر کردن نمیخواد پولتون تو سرتون هم خورد ، گفت تورو خدا ناراحت نشو ، من و شادی مقصر های اتفاق هایی هستیم که برای تو افتاده ، لطفا بهش فکر کن .
گفتم تو امروز فهمیدی من مال و اموالم رو از دست دادم کی شادی این رو فهمیده اون وقت ، مِن مِن کرد و گفت چون خیلی پیگیر تو بود ، هی بهم میگفت خبری شد از تو بهش بگم منم گفتم بهش جریان کلاه برداری دامادتون رو ، گفتم بزن کنار باهاش تصویری بگیر ،
با تردید تو یه پارکینگ کنار جاده پارک کرد و تصویری گرفت ، شادی گفت سلام مرجان جونم ، گفتم سلام دیوث اعظم ، یه قول بهت دادم ، میخوام عملیش کنم ، پیدات کنم و بکشمت ، رنگ شادی پرید و زبونش بند رفت ، گفتم زندگی منو سیاه کردی ، فکر نکن چون چند سال گذشته ازت می گذرم،  هرجا باشی میام سراغت، مرجان گفت ما هممون بازیچه بودیم ، تو رو خدا انقدر به انتقام فکر نکن ، بیا بفهمیم اصل داستان چی بوده بعد بیا سراغ این حرف ها .
شادی به سختی به حرف اومد و گفت من حاضرم هر کاری کنم تا یکم بتونم جبران گذشته رو کنم ، گفتم همین کم مونده تو به من کمک کنی ، میام ترکیه هم تورو میکشم هم اون داماد پفیوزمون رو .
مرجان گفت گفتن این حرف ها دردی رو دوا نمیکنه ، من حدس میزنم پری با دامادتون دستش تو یه کاسه است ، شادی میخواست حرف بزنه که یاد اون روز کزایی افتادم که شوهرش آبش رو ریخت تو حلقم ، حالت تهوه گرفتم ، کنار جاده آوردم بالا .

مرجان تا زمانی که میخواست منو برسونه سعی کرد باهام صمیمی بشه ، اما روی خوش بهش نشون ندادم و در آخر گفتم فقط زمانی به من زنگ بزن که خبری از محمد پیدا کردی ، لطفا در موارد دیگه مزاحمم نشو ، یکی دو هفته گذشت تا اینکه مرجان پیام داد یه خبرایی دارم ، گفتم بگو می شنوم،  گفت مفصله باید حضوری صحبت کنیم ، یه قرار گذاشتم غروب ببینم چی میگه ، غروب اومد دنبالم و سوار ماشینش شدم ، باز کمری مشکی و باز یادآوری بدبختی هام ، گفتم تونستی اینو بفروشش این ماشین نحسه ، گفت باشه میفروشمش ، گفتم زودتر بگو چی برام پیدا کردی کار دارم باید برم ، گفت تو چرا وقتی پیش من هستی اصلا منو نگاه نمیکنی همش بیرون رو نگاه میکنی ، گفتم خانم سعیدی منو اذیت نکن من اعصاب ندارم من حوصله ندارم ، سرم رو چرخوندم سمتش ، گفتم بیا الان نگاهت کنم راضی میشی ، حالا حرفت رو بزن ،
راه افتاد و روبروش رو نگاه میکرد و در حال رانندگی گفت اینکه زل بزنی بهم هم حس خوبی نداره ، وقتی هم که اصلا نگاه نمیکنی حس بدی بهم دست میده ، پس عادی باش ، عصبی شدم یکم نفسم رو دادم بیرون تا متوجه بشه که اگه بخواد ادامه بده باید پیاده بشم ،

مرجان خندید گفت باشه تسلیم هرجور دوس داری رفتار کن ، پری رفیق دوران مدرسه من بود و من خیلی باهاش صمیمی نبودم ، اتفاقی همدیگه رو دیدیم و بهم گفت باشگاه داره ، سارا هم روز اول بعد از من اومد باشگاه و مثلا اتفاقی رفیق شدیم ، الان ده روزه دارم رفیق های صمیمی پری  از دوران مدرسه رو پیدا میکنم ، یکی یکی میرم پیششون و میگم اتفاقی دیدمشون، بعد دوران مدرسه رو پیش میکشم و سراغ بچه های اون موقع رو میگیرم ، از این طریق پری رو پیدا نکردم اما نفرات دیگه رو پیدا کردم ، دیروز یکیشون رو پیدا کردم که تو نمایندگی بیمه کار میکنه ، رفتم یه سوال الکی ازش پرسیدم و گفتم تو فلانی هستی خودم رو یه اسم الکی معرفی کردم و فقط چهره ام واسش آشنا بود و منو نشناخت ، خلاصه نیم ساعتی الکی صحبت کردم باهاش و در مورد کار حرف زدیم ، بعدش که در مورد بچه ها ازش پرسیدم ، به حرف از پری رسیدیم که گفت باهاش در ارتباطه .
همون لحظه رسیدیم به یه رستوران سنتی که قبلا هم رفته بودم، گفتم اینجا چرا اومدی ، در حالی که پیاده میشد گفت باقی حرفام رو اینجا بزنیم ، امشب شام مهمون منی ، عصبی شدم گفتم من با تو قرار عاشقانه نگذاشتم ، اینجا رو با کسای دیگه بیا .

پیاده شدم راهم رو گرفتم رفتم بیرون ، تا سر و ته کرد برگشت بیرون یکم زمان برد ، تو این فاصله یه ماشین دربست سوار شدم و رفتم سمت خونه ، تو مسیر هی بهم زنگ زد جوابش رو ندادم ، سر کوچه پیاده شدم از سوپری سیگار بگیرم ، وقتی اومدم بیرون جلوم سبز شد ، گفت من پری رو پیدا کردم برات ، من برای تو تو برای کی ، گفتم دست شما درد نکنه زحمت کشیدین ، من حوصله و اعصاب قرار این مدلی ندارم فردا تلفنی صحبت میکنیم ، رفتم سمت خونه یهو خشکم زد ، پریوش از خونه اومد بیرون و سوار یه اف جی کروز شیشه دودی شد ، خیلی هم بی حجاب بود و به خودش خیلی رسیده بود ، من ماشین رو از پشت میدیدم و راننده اش رو ندیدم .
مرجان اومد کنارم گفت خواهرت بود ؟ گفتم به تو چه مربوط ، گفت اخه ماشین رو شناختم کی بود ، اگه بگم تو هم میشناسیش ،
مرجان برگشت و رفت سمت ماشینش ، رفتم سمتش گفتم الکی میگی ، کی بود اگه شناختیش،  گفت بشین تا بهت بگم ، گفتم من رانندگی میکنم برو اون سمت بشین ، افتادم دنبال پریوش گفتم کی بود یارو ، گفت مثل این ماشین که نمیدونم اسمش چیه خیلی کمه ، من تو شهر ندیدم از اینا، اما یکی تو پارکینگ شرکت شریفی دیدم دقیقا مثل همین بالاش هم نوشته بود مدیر عامل ، ۹۹ درصد مطمئنم شریفیه ،

داشتم منفجر میشدم از حرص و عصبانیت ، مرجان گفت خوب خواهرتم دل داره دیگه ، بالاخره با یکی باید نیازش رو برطرف کنه دیگه ، شریفی هم اشناست پولداره خوشتیپه، حرفای مرجان بدجور رو مخم بود ، با حرص و داد گفتم مرجان خفه میشی یا خفه ات کنم ،
بغض کرد و یک دقیقه ای چیزی نگفت ، یهو بغضش ترکید ، زد زیر گریه و حسابی گریه کرد ، منم بهش محل نگذاشتم ، شریفی رو دنبال کردم تا رسید به یه خونه ۴ طبقه و ریموت زد رفت تو پارکینگ ، چند دقیقه ای صبر کردم و چراغ های طبقه چهارم روشن شد ، رفتم زنگ طبقه اول رو زدم گفتم ببخشید منزل آقای شریفی ، گفت معمولا که نیستن ، اگه باشن زنگ طبقه ۴ رو بزنید . مطمئن شدم خود شریفی خواهر منو آورده خونه مجردیش تا ترتیبشو بده ، مغزم کار نمیکرد ، پیش خودم میگفتم برم حالشونو بگیرم ، بعد میگفتم خوب خواهرم هم نیاز داره باید یجور نیازشو برطرف کنه ،
رفتم سوار ماشین شدم ، مرجان هنوز هق هق میکرد ، گفتم تو چته دیگه ، اونی که باید گریه کنه منم نه تو ، تو که از شر اون شوهر هرزه و الدنگت راحت شدی ، الانم هم پول داری هم مجردی هم آزادی که هر کاری بخوای کنی ، منم که خواهرم جنده شده و به خاک سیاه نشستم ، مرجان فقط گوش کرد و اشکاش رو پاک میکرد .
بعد از چند دقیقه سکوت گفت تو چه میدونی من چی کشیدم تو زندگیم ، بعد از یه ازدواج زوری و یه زندگی مزخرف تازه فهمیدم عشق و عاشقی چیه ، بعد آخرش به کسی که عاشقش بودم به قصد کشت شلیک کردم  و اون هم به من شلیک کرد ، معجزه شد که نمردیم،  الان هم مثل سگ باهام رفتار میکنه ، گفتم اشتباهی عاشق شدی ، تو اگه عاشق بودی به معشوقه ات شلیک نمیکردی ، گفت خوب تو سارا رو کشتی بعدش شاهین رو کشتی ، داشتی تیر می گذاشتی داخل برنو که منم بکشی ، خوب من رو مجبور کردی بهت شلیک کنم ، خوب نفر بعدی که قرار بود بمیره من بودم ، مطمئنم این بخت و اقبال ما بود که من بهت شلیک کردم ، اگر تو منو کشته بودی ، بعد از اینکه همسایه به پلیس گزارش تیر اندازی داده بودن میومدن تورو میگرفتن و به جرم کشتن سه نفر اعدامت میکردن ، شلیک من باعث شد که الان جفتمون زنده موندیم ،
گفتم کاش میمردم اون شب کاش اعدامم میکردن و این روزهامو نمیدیدم ، فقط حس انتقام منو زنده نگه داشته ، گفت انتقام از من یا شادی یا محمد؟ گفتم منکه نمیدونستم تو و شادی زنده هستین ، فقط فکر و ذکرم انتقام از محمد بود که زندگی خواهرم و من رو نابود کرد ، هست و نیستمون رو با تاراج برد ، کاش همون موقع که به خواهرم خیانت کرد و خواهرم اومد قهر یا میکشتمش یا اینکه طلاق خواهرم رو ازش میگرفتم ، البته من تمام تلاشم رو کردم که خواهرم طلاق بگیره ، اما خواهر بیشعور من گفت ما بچه داریم نمیخوام بچه ام بی پدر بزرگ بشه ، اخرشم که بی پدر شد و خودشم زیر خواب مردم .

مرجان گفت انقدر حرص نخور ، انگار آقا خودش زاهد و پرهیزگار بوده ، خوب خواهرت طلاق گرفته ، نمیشه که تا آخر عمرش سکس نکنه ، گفتم میشه چرا نشه ، الان من سه ساله سکس نداشتم مگه مُردم ، گفت خوب یکی از دلایل این خشم بیش از اندازه ات همین سکسه،  سکس اگر داشتی الان اوضاع روحیت بهتر بود و انقدر عصبی نبودی . گفتم باشه تو درست میگی ، نمیخوام این بحث رو ادامه بدم، من برم دیگه تو هم برو دنبال کار و بار خودت .

در رو باز کردم پیاده بشم گفت نمیخوای از پری بشنوی ، شاید همونی که با محمد بوده همین پری بوده ، آخه پری هم ترکیه است ، محمد هم که فرار کرده خارج،  اونم یحتمل ترکیه است ،

3 ❤️

2023-02-10 00:44:13 +0330 +0330

پائیز ۱۹‌

برگشتم تو ماشین گفتم خوب بقیه اش ، گفت اول بگو ببینم میدونی کی با دامادتون رفیق شده بود که تو و خواهرت فهمیدین، گفتم ندیدمش و نمیشناسمش ، فقط به حرف خواهرم اعتماد کردم ، گفت خوب چی شد، قشنگ توضیح بده شاید چیزی ازش بفهمم ،

گفتم یروز خواهرم با چشم کبود ، با دخترش اشک ریزون اومد خونه من ، گفت که محمد داره بهش خیانت میکنه ، گفتم بهش مطمئنی ، از کجا فهمیدی ، گفت چت هاشونو خوندم ، با یه دختر رفتن کوه و انگار اونجا سکس کرده بودن و بعدش در موردش باهم چت کرده بودن، بعد که بهش گفتم دعوامون شد و کارمون به کتک کاری کشید، گفتم الان کجاست گفت خونه است ، منم تا سر حد جنون عصبی شدم ، رفتم سر وقتش و هر چی زور داشتم کتکش زدم ، اگر همسایه هاشون کمکش نمیکردن شاید الان به جرم قتل محمد اعدام شده بودم .
مرجان گفت من احتمال میدم پری با محمد رابطه داشته و داره ، مطمئنم پری رو پیدا کنیم به محمد میرسیم ، گفتم خوب پری کجاست چجوری بریم سراغش، گفت پری به اون رفیقش که نمایندگی بیمه داره جنس از ترکیه میفروشه یه پیج داره ، چنتا برند معروف رو لینک گذاشته ، مثلا من انتخاب میکنم از تو اون سایت ها ، پری میگه n تومن با کرایه و پورسانت برام بزن ، پولشو میزنم به حساب پری تو ایران اونم همون جنس رو میخره برام می فرسته.
گفتم خوب الان ما چکار باید کنیم،. گفت من یه پیج فیک دارم باهاش چت کردم و ازش الکی خرید کردم ، بهش گفتم من و شوهرم میخوایم واسه تفریح بیایم ترکیه ، خیلی نمی تونیم هزینه کنیم ، جایی برامون سراغ داری که قیمت مناسب برامون بیفته ، اولش گفت نه ندارم .
من نیشخند تلخی زدم گفتم ، شوهر جدید  کردی یا شاهین رو میخوای از تو گور بکشی بیرون ، گفت اووف چقدر تو کینه داری ، گفتم آبانی جماعت رو با کینه اش میشناسن،  گفت قسمت خوب قضیه اینه که بعد دو روز بهم پیام داد که تو ساختمون خودمون یه واحد خالیه که قبول کرده با هزینه مناسب به شما کرایه بده ، فقط تایمشو زودتر بگین که باهاش اوکی کنم ، گفتم تا کارامو کنم یکی دو هفته زمان میخوام ، واسه دو هفته دیگه اوکی کن . فقط تو این مدت چیزای دیگه هم بخر و سعی کن اعتمادشو جلب کنی و مطمئن شو ما که میریم خودش اونجا باشه.

گفت منم کارامو کنم که سر تایم بریم ، گفت بریم نه باید بگی بری ، چون من تنها میرم ، گفت من باید بیام کمکت ، مطمئنا شادی هم خیلی میتونه کمکمون کنه ، من باشم شادی میاد ، اگه من نیام شادی عمرا بیاد سمتت ، گفتم ببین تو الان زنده ای ، چون فهمیدم از همه چی بی خبر بودی،  اما شادی با علم به اینکه میدونست با اون کارش زندگی من نابود میشه اون بلا رو سر من اورد ، من برم ترکیه اگر شده ۱۰ سال بگردم ، میگردم تا شادی و محمد رو پیدا کنم و هردو رو بکشم ، فقط این کار باعث میشه که خشم من فروکش کنه و بعدش راحت بمیرم.
مرجان یه ربعی ساکت شد و منم حرفی نزدم ، هردو فقط فکر میکردیم ، مرجان سکوت رو شکست گفت ، شادی و سهراب اشتباه متوجه داستان شدن ، شاهین بهشون گفته بود که من و تو عاشق هم شدیم و من میخوام از شاهین طلاق بگیرم و تو دلیل اصلی این اتفاقی ، اینا هم اومدن کمک شاهین کنن و آبرو تورو بردن تا از شهر بری و منم برگردم سر خونه زندگیم ، بعد از اینکه شادی از ایران میره به سهراب اصرار میکنه فیلم رو واسه شاهین نفرسته و بگه نتونستیم فیلم بگیریم ، سهراب هم از شادی شاکی میشه که چرا داره از تو طرفداری میکنه . اون صد بار در مورد تو با من حرف زده و همیشه اشک ریخته با حرف هاش ، میگه از عذاب وجدان شب ها خوابم نمیبره و وقتی میخوابم همش کابوس میبینم .
گفتم باشه شما خوبین،  من آدم بده داستانم اصلا ، با این حرفاتونم خر نمیشم ، اومدم پیاده بشم که برم،  دیدم چراغ های خونه خاموشه ، در پارکینگ باز شد و شریفی و خواهرم اومدن بیرون ، از زیر در اومدیم که مارو نبینن . کرمم گرفت برم دنبالشون ، تو مسیر به خواهرم زنگ زدم گفتم پریوش کجائی،  گفت اومدم داروخونه چنتا قرص و شربت بخرم ، یه ربع  نیم ساعت دیگه میرم خونه ، فکر میکردم خواهرم هیچ وقت بهم دروغ نمیگه،  اما پیش شریفی داشت دروغ تحویلم میداد ، پیش خودم گفتم نمیتونم امشب باهاش چشم تو چشم بشم ، مطمئنا نمیتونستم خودمو نگه دارم و اوضاع بد میشد ، بهش گفتم یکی از دوستام امشب تنهاست،  گفته برم پیشش ، منتظر من نمون ، شب نمیام . دیگه دنبالشون نرفتم و رفتم سمت مرکز شهر گفتم برم مسافر خونه بخوابم شب رو .

مرجان گفت کجا میری ، گفتم پیش رفیقم ، گفت میخوای بری مسافر خونه ، گفتم آره میرم مسافرخونه ، شما با کارتون واسه من دیگه رفیق نگذاشتین ، گفت مدرک شناسایی همراهت داری .؟
دست کردم جیبم دیدم چیزی همراهم نیست ، گفت خوب بدون مدرک که بهت اتاق نمیدن ، گفتم یکاریش میکنم ، گفت هوا سرده ، مسافرخونه که نمیتونی بری ، خونه هم که بری اتفاق قشنگی نمیفته ، بیا بریم خونه من ، برو یه اتاق خواب جدا بخواب ، صبح هم هرکی میره سی خودش، 
گفتم مرسی شما لطف دارین یکاریش میکنم ، یه جا پارک کردم و با مرجان خدافظی کردم ، بدو اومد پشت فرمون نشست و اومد کنارم،  گفت انقدر لجباز نباش ، بیا بالا یه شب بد بگذرون خوب ، لباسم نازک بود و هوا هم سرد شده بود ، به هوا میخورد بارون بباره  ، چند قطره ای رو حس کردم ، گفتم خدا لعنتت کنه مرجان ، نشستم تو ماشین گفتم برو خیلی خسته ام فقط میخوام یه جا بخوابم،
مرجان با گوشیش یکم ور رفت و سر راه رفت سوپری،  دوتا پلاستیک خرید کرد گذاشت صندوق و وقتی رسیدیم خونه اش پیک موتوری پیتزا آورده بود ، دیگه تعارف نکردم ، وسیله ها رو باهم بردیم داخل خونه اش و رفت اتاقش و منم رفتم سرویس بهداشتی ، دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ،

وقتی از سرویس اومدم بیرون مرجان داشت وسیله ها رو از پلاستیک در میاورد ، یه تونیک و شلوار ابر و بادی پوشیده بود که جنس نرمی داشت و تمام اعضای بدنش رو به نمایش گذاشته بود ، بهش نگاه نکردم و خودمو سرگرم گوشیم کردم ، وسیله ها و غذا رو چید روی میز و تعارف کرد بفرمائید شام ، ببخشید دیگه پذیرایی در خور نیست ،
نشستم به خوردن ، برام شربت آلبالو ریخت ، وقتی یه قلپ خوردم دیدم تلخه و شربت نیست ، گفتم این شرابه،  گفت شرابش مطمئنه،  خیلی عالیه ، گفتم اول باید بگی ، اجازه بگیری ، بعد بریزی خوب،  با لبخند گفت آقا سیاوش اجازه هست براتون شراب کهنه بریزم ، با اخم گفتم نه اجازه نیست .
باز خورد تو پرش و یکم برای خودش ریخت ، گفتم اخه شراب با پیتزا نمیچسبه ، پاچینی میگرفتی حداقل ، با دلخوری گفت من با پیتزا دوست دارم ، تو دوست نداری نخور خوب .
لیوان شرابم رو سر کشیدم گفتم چندین ساله نخوردم ، شرابش عالیه ، مرجان یکم سر حال شد و با شوق و ذوق وایساد خوردن ،
هردو آخرین اسلایس رو میخواستیم بخوریم ، گفتم اگه تو شراب چیزی نریختی و چیزخورمون نمیکنی یکی دیگه هم بریز ، چهره شادش ، غمگین شد ، اسلایس آخرش رو گذاشت سر جاش لیوان من رو پر کرد ، از خودش هم پر کرد ، از خودش رو سرکشید ، گفت اگر چیزی توش باشه خودم هم خوردم ازش ،
وسایل رو همونجا گذاشت و گفت شب بخیر ، به سمت اتاقش رفت ، گفت هر جا دوست داشتی بگیر بخواب ، از حرفم پشیمون شدم اما کاری بود که شد ، خودم رو قانع کردم و گفتم حقشه ، این آدم هر کاری کنم در حقش بازم کم کردم . باید دهنش گاییده بشه .

یه کاناپه پت و پهن تو پذیرایی بود ، روی همون دراز کشیدم ، خوابم نمیبرد و الکی با گوشیم ور میرفتم ، یه نرم افزار فوتبالی نصب کردم ، چند سالی از همه جا بی خبر بودم ،  نتایج و قهرمان های چند ساله لیگ های معروف رو نگاه میکردم ، نفهمیدم چقدر طول کشید که مرجان اومد بالای سرم ، گفت چرا نمیخوابی ساعت ۳ و نیمه،  گفتم چند ساله خوابم خیلی کم شده ، به سختی خوابم میبره ، رفت تو آشپزخونه و بعد رفت سرویس بهداشتی ، دوباره اومد بالا سرم چند دقیقه ای وایساد و منم چیزی نگفتم ، همچنان تو گوشیم میچرخیدم ،  گفتم امری دارین بفرمائید، نشست رو زمین کنار مبل دستش رو کنارم دراز کرد و سرش رو گذاشت رو دستش ، من فقط موهاشو میدیدم،  گفت تو قشنگترین لحظات زندگیت چیا بوده ، گفتم نصفه شبی کسخل شدی برو بخواب بعدا صحبت میکنیم،  گفت حالا بگو کار دارم ، گفتم تولد دختر خواهرم ، گفت دیگه چی ، عاشق نشدی ، گفتم من خوابم میاد میخوام بخوابم ، عشق و عاشقی چیه دلت خوشه ، هرچی بدبختی میکشم از این دل بی صاحابمه،  چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت،  صدای بالا کشیدن آب بینیش اومد و فهمیدم داره گریه میکنه، حس کردم منتظره منم همین سوال رو ازش بپرسم گفتم تو قشنگترین لحظات زندگیت چی بوده ، گفت واسه من لحظات خوب زیاد داشته اما الان میبینم همش بدبختی بوده، دلم براش سوخت ، دستم رو آروم روی سرش کشیدم،  گفتم ایشالا از این به بعد لحظات خوبی تو راه باشه برات ، یهو بغضش ترکید،  وایساد گریه ، نمیدونستم چکار کنم ،  که هم پرو نشه ، هم اینکه دلم نمیومد بیشتر ناراحتش کنم ، در حالی که گریه میکرد بلند شد یه پاش رو گذاشت بین دو تا پاهام و سرش رو گذاشت رو سینه ام ، از خیسی اشک هاش لباسم خیس شد ، یکم هق هق کرد و نفس عمیقی کشید ، گلوش رو صاف کرد گفت قشنگترین لحظات زندگیم وقتی بود که تو منو بغل کردی و کافونه کردی ، هیچ وقت تو زندگیم انقدر آرامش نداشتم ، با شنیدن این حرف انگشتام رفت لای موهاشو پوست سرش رو لمس کردم ، نفس هاش آروم شد و با دستاش محکم بغلم کرد ، خودشو بیشتر بهم فشار داد ،
گفتم میدونم از حرفم ناراحت میشی اما کافونه مال کسیه که طرف مقابل رو دوست داره و با عشق موهاشو نوازش میکنه ، گفت اون موقع که نمی دونستی شوهر دارم ، دوستم نداشتی ؟
گفتم من باهات دوست شدم که بکنمت نه اینکه عاشقت بشم، گفت الانم بکن ، میخوام با عشق قدیمیم یکی بشم ،
گفتم من حس هام خیلی وقته مرده ، دیگه حس و حال و اعصاب سکس ندارم ،
مرجان دستش رو از روی شلوار آروم روی کیر نیمه شق شده ام کشید گفت اما این زبون بسته یه چیز دیگه میگه انگار ،
گفتم این زبون بسه چند ساله کاری نکرده ، رفتارش طبیعیه اما نمیخوام با تو اینکار رو کنم ‌.
‌‌‌‌‌‌‌مرجان بی تفاوت به من دستش رو کرد داخل شلوارم , بیشتر از سه ساله دست کسی به این مفلوک نخورده ، کرک و پرش ریخته دیگه ، نیرویی واسه مخالفت نداشتم ، مرجان سرش رو به سمتم برگدوند و با چشمای پر اشک بهم نگاه کرد ، انگار منتظر مجوز بود از طرف من بود ، شاید پیش خودش هر لحظه منتظر یه ضد حال از طرف من بود  ،  حس خوشآیند مالش کیرم باعث شد چشمامو ببندم ، مرجان خودش رو بالا کشید و لباش رو چسبوند به لب هام، لب پایینی رو آروم مک میزد و لیس میزد ، یک دقیقه ای هیچ کاری نکردم ، بعدش همراهیش کردم و منم لب بالایی مرجان رو مکیدم و بوسیدم ، حالا کیرم تو دست مرجان شق و رق شده بود ، از لب هام که سیر شد بلند شد و شلوار و شورتم رو تا زانو کشید پایین ، حریصانه کیرم به دهن گرفت ، جوری ساک زد که شهوت بعد از ۳ سال تو وجودم زنده شد ، از تخمام لیس میزد و بعد تنه کیرم و بعد کله کیرم رو میخورد و با دست تنه کیرم رو بالا پایین میکرد ، چشمام رو بسته بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم ، زمان زیادی نگذشت که حس ارضا بهم دست داد و مرجان از بالا آوردن بدنم و ناله هام فهمید که ارضا شدم ، سری کله کیرم رو مکید و تنه کیرم رو از پایین به بالا میکشید ، سعی کرد یه قطره هم هدر نره  ، گفت طییعیه بعد از این همه زمان زود ارضا بشی ، بلند شد رفت سمت اتاق خواب،  وقتی برگشت لخت شده بود ، نسبت به گذشته یکم اضافه وزن پیدا کرده بود ، اما به نظرم بدن تو پر خوشگلترش کرده ، صورتش هم یکم تپل  تر شده بود،  همچنان رو مبل افتاده بودم و کیرم داشت میخوابید ، یه کرم همراه خودش اورد ، یه لایه سر انگشتی رو آروم ازش برداشت و به کیرم مالید ، گفت اینو از مالزی خریدم ، واسه شما مردها عالیه ، گفتم این سه سال چند بار سکس داشتی ، گفت بگم باور نمیکنی پس نمیگم ، گفتم یعنی میخوای بگی اصلا نداشتی ، در حالی که کرم رو کیرم پخش میکرد گفت تا یه مدت طولانی از سکس متنفر بودم ، بعدش هم فقط خود ارضایی میکردم، چنتا فیلم از عشقم گرفته بودم ، اونا رو هنوز دارم و گاهی نگاهشون میکنم ، گفتم عشقت کیه اون وقت ، گفت تو خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی ، من چجور باید بهت بفهمونم و حالیت کنم ، من از روزی که تورو دیدم عاشقت شدم ، تو شوهر سابقم رو کشتی ، تو دوست صمیمی منو کشتی ، خود منم به قصد کشت زدی و اتفاقی زنده موندم اما من هنوز عاشقتم ، شب و روز فکر تو از سرم بیرون نمیره ، حرف میزد و کیرم رو می مالید،  داخل کیرم داغ و بیرونش یخ بود ، گفتم عشق و هوس قضیه اش با هم خیلی فرق داره ، گفت عاشقی بدون رابطه مفت نمی ارزه، رابطه جنسی تکمیل کننده یه رابطه عاشقانه است ، گفتم رابطه عاشقانه یک طرفه آدم رو نابود میکنه ، گفت مال ما هم دو طرفه میشه ، انقدر کیرم رو مالید تا شق شد ، گفت کرمی شده نباید ساک بزنم ، ببخشید ، گفتم برو اون فیلم ها رو بیار با هم ببینیم ‌.

2 ❤️

2023-02-10 00:53:11 +0330 +0330

پائیز  ۲۰

بلند شد رفت سمت اتاق خواب موبایلش رو اورد ، گفت لخت شو کامل،  لباس هامو دراوردم و به پهلو چپ خوابیدم ، مرجان هم به پهلو چپ ، پشتش رو کرد بهم ، کیرم رو گذاشت لای پاهاش و آروم کونش رو عقب جلو میکرد ، فیلم رو پلی کرد ، داخل نمایشگاهی که کلی اعتبار و آبرو داشتم بود ، تو فیلم کیرم رو یواش یواش تو کس مرجان میکردم ، کوتاه بود فیلمش  ، فیلم بعدی کنار استخرم بود ، با بهترین و گرونترین امکانات ممکن اون باغ رو ساختم ، شبانه روز براش وقت گذاشتم ، واسه من بهشت روی زمین بود ، هیچ جایی از دنیا رو بهش ترجیح ندادم و اون جا بهترین نقطه زمین برای من بود ، تو فیلم مرجان داگی شده بود و تو کسش تلمبه میزدم ، انگشت شصتم رو هم تو کون مرجان میچرخوندم ، کشیدم بیرون آروم آروم فرو کردم تو سوراخ کونش ، مرجان میگفت ای قربون کیرت برم،  ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم،  تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم،  هر روز فقط منو بگا ، کشیدم بیرون و مرجان دهنش رو تا جایی که میتونست باز کرد و منم آبم رو ریختم تو صورت و دهنش .
مرجان یکم بیشتر کونش رو بهم فشار داد و گفت تو عمرم خیلی سکس کردم ، اما فقط آب تو رو خوردم ، باز صحنه ریخته شدن آب سهراب تو دهنم اومد جلوی چشمام ، گفتم بزن بعدی ، داشت گریه ام میگرفت ، نمایشگاه و باغ رو که دیدم چشمام پر اشک شد ، گفت کلا ۳ تا فیلمه اینم آخریش،
تو تخت یکی از اتاق خواب ها داشتم مرجان رو میگاییدم،  اون اتاق پر از عتیقه بود و با پول وسایل فقط همون یه اتاق میشد یه خونه خرید ، تو اون اتاق کلی سکس کرده بودم ، همه گذشته جلو تداعی شد ، انقدر اشک تو چشمام جمع شد که دیگه موبایل مرجان رو نمیدیدم ، حس شهوت و ناامیدی تبدیل شد به خشم ، طبیعتا باید تو این شرایط کیرم بخوابه اما کرم مرجان کیرم رو کرده بود مثل سنگ و داشت میترکید ، مرجان پای راستش رو بالا برد و کله کیرم رو گذاشت دم سوراخ کسش، کسش خیس خیس بود و راحت میکرد کار رو اما معلوم بود که راست میگفت و انگار خیلی وقته این سوراخ کیر به خودش ندیده ، من تمام وجودم شده بود خشم و نفرت ، مرجان آه و ناله ای از سر لذت داد ، تمام اتفاقات جلوم نقش میبست ، خونه ها و باغ و ماشین ها و زندگی مرفه ای که داشتم ، یادم میومد که شاهین و سهراب و شادی و محمد چه بلائی سرم اوردن ، از اینکه مرجان داره لذت میبره لجم گرفت ، مرجان رو هل دادم جلو از زیر دلش بلندش کردم و داگی انداختمش رو مبل ، گفت جوون اینجوری دوس دارم سرش رو چسبوند به مبل و کونش رو داد بالا ، کس و کونش تو دیدم بود ، تو ذهنم میچرخید که همه این بدبختی هات از این کس و کونه .
سر کیرم رو مالیدم به آب لزج کس مرجان ، مرجان آه هوسناکی کشید ، من به جای اینکه شهوتم بیشتر بشه ، خشمم بیشتر شد ، سر کیرم رو بردم بالاتر و گذاشتم رو سوراخ تنگ کونش ، مرجان گفت بکن تو کسم ، بعد سوراخ کونم رو انگشت کن تا یکم باز بشه ، سه ساله ورودی نداشته فقط خروجی داشته ، با همون یکم خیسی سر کیرم فشارش دادم تو کون مرجان ، مرجان از درد جیغی کشید و خودش رو انداخت رو مبل ، همزمان منم نگذاشتم کیرم دربیاد و باهاش رفتم پایین و کیرم رو فشار دادم تو سوراخ کونش ، پوست کیر خودم داشت جر میخورد، خشک خشک داشت میرفت تو ، مرجان وایساد گریه گفت سیاوش تورو خدا نکن ، گوه خوردم ، نکن ، هرچی سعی میکرد از زیرم در بیاد نمیتونست و توانش رو نداشت ، گفتم تو جنده زندگی منو نابود کردی ، این کارم فقط ذره ایشو جبران میکنه ، مرجان درد شدیدی انگار تحمل میکرد و همچنان گریه میکرد ، با گریه و بریده بریده گفت به خدا من نمیدونستم واسه تو نقشه دارن ، من بدبخت اومدم تورو امتحان کنم عاشقت شدم ، خوب دست خودم نبود ، منکه نمیخواستم این طوری بشه ، سیاوش تورو خدا بس کن ، سه تا انگشت انداختم داخل لپ سمت راستشو کشیدم ، گفتم نمیخوام حرفاتو بشنوم ، میخوام فقط زجرت رو ببینم، یکم میکشیدم بیرون و با تمام زورم تا جای ممکن فرو میکردم تو کونش ، تمام حرص این چند سال رو روی کون مرجان داشتم خالی میکردم ، دست انداختم زیر دلش و کونش رو آوردم بالا ، سرش رو برد جلو دوباره خوابید رو مبل ، سرش رو چسبوندم به پشتی مبل و کف پام رو گذاشتم رو سرش که تکون نخوره ، تو کونش تلمبه میزدم و پام رو روی سرش به مبل فشار میدادم ، دیگه گریه اش ، جیغ و صدای بلندی نداشت ، نمیدونم یه ربع شد ، نیم ساعت شد یا یک ساعت،  دیگه خودم هم خسته شدم از خشک خشک گاییدن مرجان ، حس ارضا نداشتم و کیرم هی سفت تر هم میشد ،
دیدم هرچی میکنم فایده نداره ، از روی رنگ قرمزی که مبل گرفته بود فهمیدم  خون یکیمونه،  کیرم درد گرفته بود ، کشیدم بیرون دیدم سوراخ کون مرجان خونیه و کیرم خودم هم درد گرفته ، مرجان رو کناری انداختم ، جای صورتش روی مبل پر از خون بود ، کنار لبش جر خورده بود .
شروع به لباس پوشیدن کردم ، به سختی کیر شق شده ام رو تو شلوار جا دادم ، مرجان به سختی بلند شد و رفت سمت اتاق خواب و احتمالا بعد حموم ، موقع رفتن نگاهی بهش کردم،  زوری راه میرفت ، دم در اتاقش وایساد و نگاهی سمتم کرد ، به سختی با هق هق گفت ممنون که بهم ثابت کردی این همه مدت اشتباه میکردم ، تو اونی نبودی که ازت تو ذهنم ساخته بودم ، ممنون که راحتم کردی از این عذاب عشق و عاشقی مسخره ، بعد رفت تو اتاق خواب و منم رفتم تو خیابون ، تا ۷ صبح تو خیابونا قدم زدم و سیگار کشیدم ، دیگه خودمم نمیدونستم درست و غلط چیه ، فقط فکر انتقام تو ذهنم میومد و دنبال ارضا روحم با انتقام بودم ، هیچی مهم نبود دیگه برام .

چند روزی خبری از مرجان نشد ، میدونستم اگه عذر خواهی کنم یا خودم برم طرفش دست بالا رو میگیره و نفعی درش نیست ، با خواهرم عادی برخورد کردم و بهش چیزی نگفتم ، کاری که با مرجان کردم هیچ جوره قابل توجیه نبود و توقع نداشتم باز برگرده سمتم ، تقریبا دیگه بیخیال کمک از سمت مرجان شدم ، وقتی دیدم راهی جز کمک مرجان نداشتم مثل سگ از کارم پشیمون شدم ، یروز ظهر رفتم سیگار بگیرم از سوپری سر کوچه دیدم مرجان تو ماشینش نشسته و منو نگاه میکنه ، رفتم سیگار گرفتم برگشتم،  این غرور مزخرف نگذاشت برم سمتش ، چند قدمی سمت خونه برداشتم ، با خودم گفتم این آخرین پُله،  اگر اینم خراب کنم دیگه امیدی نیست ، سرافکنده برگشتم و رفتم کنار ماشین،  شیشه اش پایین بود ، گفتم سلام ، من یه عذرخواهی بابت اون شب بهت بدهکارم ، توقع هم ندارم بهم کمک کنی ، بابت این مدت که برام وقت گذاشتی و کمکم کردی ازت ممنونم ، بازم بابت اون شب ببخشید ، دستم خودم نبود .
سیگاری روشن کردم و منتظر جواب نموندم و به سمت خونه رفتم ، مرجان روشن کرد و اومد کنارم گفت چقدر اخلاق گند و مزخرفی داری ، میمیری یکم از غرورت کم کنی ، گفتم غرور کجا بود غرور  من سه ساله له و لگدمال شده،  گفت اههه تو هم گاییدی مارو با این اتفاق ۳ سال پیش ، هی تکرارش هم میکنی ، خوب زندگی بالا پایین داره دیگه ، اونم یه اتفاق بد بوده که افتاده و گذشته ، هی بهش فکر کردن و خود خوری کردن چه فایده ای داره ، الان رو درست کن ، غصه گذشته رو خوردن که فایده نداره ، الانم بیا سوار شو میخوام برنامه ترکیه بچینیم باهم ، پری آدرس خونه رو فرستاده و شادی با یکم جستجو کردن پری رو پیدا کرده ، نشستم تو ماشین گفتم چرا دوباره اومدی سراغم ، گفت منم مثل تو انگیزه شخصی دارم واسه پیدا کردن پری ، پری منو انداخت تو دامن تو و این یه اتفاق برنامه ریزی شده بود ، منم میخوام بفهمم چرا،
این قضیه به سرانجام برسه و تموم بشه ، دیگه نمیخوام ریخت نحس تورو دیگه ببینم ، ازت بابت اون شب هم ممنونم چون چهره واقعی خودت رو بهم نشون دادی و من رو از اون توهم عشق و عاشقی درآوردی .

۱۰ روز بعد استامبول

از یکی از در های خروجی فرودگاه استامبول که بیرون اومدیم ، مرجان گفت اون ماشینی که به فاصله ۱۰۰ متری ما وایساده شادی هستش ، الان تکلیف خودت رو مشخص کن ، اگر میخوای بری شادی رو بکشی،  برو همین الان بکشش ، یکی از دلایل بدبختی من هم شادی هستش ، اما من از همینجا برمیگردم ایران و خودت بمون تو ترکیه هر غلطی دلت میخواد بکن، 
گفتم باشه سعی میکنم فراموش کنم تا محمد رو پیدا کنم ، بعدش شادی رو دوس دارم تیکه تیکه کنمش ، نزدیک ماشین که شدیم ، شادی پیاده شد و به استقبالمون اومد ، مرجان رو بغل کرد و هردو همدیگر رو بوسیدن، با تردید به سمت من اومد و دست دراز کرد ، دستش رو گرفتم و فشار دادم ، استرس و ترس تو چهره اش مشخص بود ، دستش تو دستم درد گرفته بود و سعی میکرد تحمل کنه ، به چشماش خیره شدم و تمام اتفاقات رو مثل فیلم از تو چشماش میدیدم و دلم میخواست تیکه تیکه اش کنم ، اما واسه پیشبرد ِنقشه مجبور بودم با شادی مدارا کنم ، با صدای لرزون و پر استرس گفت بریم که خیلی کار داریم ، گفتم ، الان نقشه تو چه مرحله ایه ، شادی گفت همچنان اثری از محمد پیدا نکردم ، پری اینجا همه کار میکنه ، خرید و فروش اجناس میکنه ، ویزا میگیره ، تور جور میکنه ، اما شغل اصلیش جندگیه،  گفتم پس باهم همکاریت ، مرجان گفت باشه ما جنده ایم،  اگه این حرف دردی دوا میکنه و تورو خوشحال میکنه ما خیلی جنده ایم .
شادی حرکت کرد و گفت یه پسر ترک امشب با پری اینجا قرار گذاشته که باهم سکس کنن ، ما تو خونه منتظرش میمونیم ، وقتی پری بیاد تو تله پسره میره ، ما میمونیم و پری ، به خونه رسیدیم مرجان و شادی برگشتن تو ماشین که بیرون خونه پارکش کنن و منم رفتم یه شلوارک و تیشرت پوشیدم ، یه چوب بیسبال تو اتاق بود اونم آوردم ، شادی و مرجان از در اومدن تو دو تا چمدون بزرگ رو همراهشون اوردن ، شادی گفت چوب گرفتی دستت واسه کشتن من ، لحن صداش هم شوخی بود هم جدی ، انگار اونم مطمئن نبود که من موضع ام در موردش چیه ، گفتم تو اتاق بود واسه به حرف اوردن پری شاید به درد بخوره ، شادی گفت این چوب بیسبال فقط به درد این میخوره که خشک خشک بکنیم کون پری ، مرجان لبخند تلخی زد و نفسشو بیرون داد گفت سیاوش تو این کار خبره است ، شکنجه یه خانم با این روش رو خوب بلده ، یاد زجری که اون شب بهش دادم افتادم ، پشیمون بودم اما فایده ای نداشت پشیمون بودن من ، مرجان با حرص گفت سیاوش به نظرم  اگر خواستی خیلی زجرش بدی اولش باهاش معاشقه کن حسابی که حشری شد ، وقتی دیدی داره خیلی حال میکنه از سکس با تو ، یهو این چوب رو خشک خشک کن بکن کونش ، حسابی هم بزنش ، مطمئن باش بدتر از این دیگه نمیتونی بلائی سرش بیاری ،
شادی داشت فکر میکرد جریان چیه ، احتمالا یه حدس هایی هم زده بود ، واسه عوض کردن بحث گفت اینا رو ببینید ، ببینید واستون چی آوردم ، فقط اون چوب رو از خوشحالی کون خودتون نکنید ، در یکی از چمدون ها رو باز کرد توش چنتا اسلحه ، جعبه فشنگ ، گاز اشک آور،  دستبند و یسری خرت و پرت دیگه بود ، من و مرجان با دهن باز فقط حیرون چمدون بودیم ، شادی گفت اینا کادو دوست پسرمه ، این یکی چمدون هم وسیله های خودمه واسه بعضیا و واسه تنوع استفاده میکنم ، گفتم شاید بکار بیاد اینجا هم ، باز کرد توش پر چیزای چرمی و چنتا وسیله الکتریکی و آت و آشغال ، مرجان گفت میسترس هم بودی خبر نداشتیم ، شادی گفت نه خیلی ، گاهی حال میده اگه ادمش به پستم بخوره .
چمدون ها رو بستیم و داخل یکی از اتاق ها گذاشتیم ، شادی زنگ زد وایساد ترکی صحبت کردن ، قطع که کرد گفت حدودا نیم ساعت دیگه میرسن، مرجان بریم لباس عوض کنیم ، وقتی از خواب اومدن بیرون تقریبا بیشتر بدنشون لخت بود ، شادی دامن کوتاه و سینه بند ورزشی ، مرجان هم شلوارک و سینه بند ورزشی پوشیده بود ، شادی  خیلی شاخ بود و یاد اون روزی افتادم که اومد نمایشگاه ، آب از لک لوچم واسش آویزون شد ، دیگه نگاهشون نکردم و سرگرم گوشیم شدم ، تا شادی گفت پاشید بریم تو اتاق که اومدن
از پنجره اتاق خواب دیدیم که ماشینی وارد حیاط شد ، مرجان گفت خودشه پری جلو نشسته ،

2 ❤️

2023-02-10 01:00:15 +0330 +0330

پائیز ۲۱

۵ دقیقه ای تو اتاق خواب موندیم ، مرجان گفت پری چند سال رزمی کار کرده و آدم کله شقیه،  فکر نکنم به راحتی به حرف بیاد و تسلیم ما بشه ، شادی گفت به حرف میاریمش ، الانم قراره پسره برگرده تو ماشین که مثلا گوشیش جا مونده ، در خروجی رو قفل میکنه و وقتی بره تو ماشین به من تک زنگ میزنه ، همون موقع گوشیش ویبره کرد ، گفت بچه ها بریم که وقت هیجانه ، چوب بیسبال رو برداشتم و در رو باز کردم ، پری پشت به ما ، جلو یه آینه داشت به بدنش کش و قوس میداد ، فقط یه شورت توری تنش بود ، بدنش عالی بود ، بالاخره مربی بدن سازی بوده و عمری ورزش کرده ، یکم جلوتر رفتیم تو اینه منو دید ، با خونسردی برگشت و گفت سن کیمسین ، من که نفهمیدم چی گفت، گفتم چه جالب نمیدونستم جنده ها قبل کس دادن نرمش میکنن ، یهو حالت چهره اش عوض شد و نگاهی به مرجان کرد ، شادی سمت در خروجی رفت و در رو چک کرد که حتما قفل باشه ، پری نگاهی به چپ و راستش کرد فقط یه صندلی چوبی کنارش بود ، برداشت کوبیدش به دیوار و یه پایه اش رو گرفت دستش ، با صدایی که ترس و استرس ازش میبارید گفت سه تاتون رو میکشم ، پوزخندی زدم و رفتم طرفش ، با چوب بیسبال محکم زدم اون سمتی که پایه صندلی دستش بود ، چوب رو اورد بالا که از خوش دفاع کنه ، پایه از دستش در رفت و چوب من محکم خورد تو بازوش ، پرت شد روی زمین و نعره ای زد ،
واسه اینکه اول کار حساب دستش بیاد ، با پا محکم زدم تو شکمش ، وایساد فحش دادن و داد و بیداد ، همزمان اشکشم دراومد ، دست راستش که ضربه خورده بود رو از پشت گرفتم و پیچوندم روی کمرش وزنم رو انداختم رو بدنش ، و موهاشو با دست چپم تاب دادم و سرش رو به زمین فشار دادم ، از درد زیاد گریه اش گرفت و از روی عجز و ناتوانی گفت ولم کنید ، از جون من چی میخواید ، مرجان ما باهم دوستیم بگو ولم کنه ، مرجان گفت ما هیچ وقت دوست نبودیم ، بهتره همکاری کنی تا بیشتر اذیت نشی ، سرم و چسبوندم به گوشش و گفتم اینجا یه جمله دروغ بگی زنده بیرون نمیری ، پس هرچی میدونی بگو ، گفت من چیزی نمیدونم ولم کنید ، به خدا چیزی نمیدونم ، گفتم ما خیلی وقت داریم، حالا حالا ها مهمون مایی .

شادی دستبند اورد برام و از پشت به دستای پری دستبند زدم ، روی پاهاش نشستم و شادی یه پابند که کوتاه بلند میشد فاصله بینشون رو به مچ پاهاش بست ، پری گفت مرجان کمکم کن دستم شکسته دارم میمیرم از درد. مرجان گفت باشه عزیزم کمکتم میکنم،  زیر بغلش رو گرفت و منم اون طرفشو،  بردیم انداختیمش روی مبل سه نفره ، شادی گفت بچه ها من خیلی وقته زندگیم هیجان نداشته ، بزارید اول دهنش رو ببندم حسابی از شکنجه اش لذت ببریم بعد دهنش رو باز کنیم تا اعتراف کنه ، الان اگه شکنجه نکرده اعتراف کنه اصلا حال نمیده ، گفتم با منم دنبال هیجان بودی بیچاره ام کردی ، شادی بادش خوابید و گفت هرکاری دوس داری کن ، به منچه .
رو کردم به پری گفتم هرچند اصلا باهاش حال نمیکنم ولی پیشنهادش قشنگ بود ، گفتم خوب شروع کن ، پری انگار قضیه رو هنوز خیلی جدی نگرفته بود گفت من چیزی واسه گفتن ندارم ، من سر پیازم یا ته پیاز .
دستی به سینه های سفت پری کشیدم گفتم ماشالا چه سینه های خوشگلی داری ، من عاشق سینه های شبیه توام ، البته نه واسه خوردن و مالوندن ، از تو وسیله های شادی دو تا گیره سوسماری وصل بود به یه باتری ، فکر کردم واسه شک الکتریکی باشند ، برداشتمشون گذاشتم جلو پری ، گفتم نگهش دارین ، گیره ها رو وصل کردم به نیپل های سینه پری ، دادش رفت هوا و گفت کس کشا چی از جونم میخواید ولم کنید ، گفتم محمد کجاست ، گفت محمد نمی شناسم،  محمد کدوم خریه دیگه ، درجه رو باتری رو چرخوندم ، تخم چشم پری از درد میگشت ، شادی کشدار گفت یس همینو میخواستم ، به منم یه نوبت بده لطفا ، پری زبونش بند اومد و دیگه حتی جون نداشت ناله و اعتراض کنه ، یکم سر گیره سوسماری رو فشار دادم یکم فرو رفت و خون کم کم از کنارش در اومد ،
مرجان گفت تو با سیاوش مگه نامزد نبودی ، چجوری اول که دیدیش نشناختیش، چرا دروغ گفتی به من و من رو خر کردی که با سیاوش رفیق بشم ، گفت اینا نقشه سارا بود ، من هیچکاره بودم ، مرجان گفت همه نقشه ها زیر سر تو بوده ، الانم بگو محمد کجاست قال قضیه رو بکن ، شادی گفت پری جون نگو ، بزار من یکم شکنجه ات بدم، حالم بیاد سر جاش بعد خواستی بگو خواستی هم نگو ،
واسم سوال بود که شادی داره نقش بازی میکنه یا واقعا دوس داره پری رو شکنجه بده ، یه وسیله اورد که یه چی شبیه کمربند چرمی نیم متری بود ، وسطش یه توپ مانند بود ، گفت اینو من ببندم دهنش ، حسابی که با پری جون حال کردیم بازش میکنیم و پری بعدش مثل بلبل همه چی رو واسمون میگه ، پری زوری به حرف اومد و گفت شما چرا انقدر خرید ، من چی رو بگم ، سارا یکاری کرد ، آخرش هم تاوان کارش رو با مرگ خودش داد ، مرجان گفت کم چرت و پرت بگو ، سارا اگه کاری هم کرده با تو همدست بوده ، گفتم پری عین آدم همه چیو میگی یا بگم شادی کار باب میلشو انجام بده ، پری انگار از درد سینه هاش و دستش خیلی داغون بود ، گفت به خدا منم بازیچه بودم ، از ترس لو رفتن منو آوردن ترکیه ولم کردن، رو کرد به من گفت تو برو از خواهرت انتقام بگیر نه از من .
یه چک بهش زدم گفتم جنده خانم بیخودی پای خواهرم رو وسط نکش ، چونه اش رو گرفتم گفتم دروغ بگی زبونت رو از بیخ میبرم میکنمش تو کونت ، پس بنال ، گفت جنده اون خواهرته که با شریفی ریخت روهم ، شد جنده شریفی ، پولای تو رو کشید بالا، 
در لحظه دنیا رو سرم خراب شد دیگه دوست نداشتم پری حرف بزنه ، دو تا موضوع رو درست گفت اینکه من سرمایه ام از طریق خواهرم به باد رفت دوم اینکه خواهرم با شریفی ریخته رو هم ، اما مغزم دوست نداشت اینو باور کنه ، با داد گفتم دروغ میگی مثل سگ ، درجه باتری رو چرخوندم و پری شروع به لرزیدن کرد ، بیهوش شد و گردنش افتاد ، مرجان دستگاه الکتریکی رو خاموش کرد گفت روانی کشتیش،  با مردن پری به هیچ چی نمیرسیم ، اینکه داشت به حرف میومد چرا اینکارو کردی ، گفتم من به خواهرم از چشمام بیشتر اعتماد دارم ، این جنده میخواد مارو بپیچونه،  مرجان آروم به صورت پری چک میزد تا حالش جا بیاد ، گفت پری الان چی گفت اصلا ، فکر نکرده سریع قاطی میکنی ، مگه اون شب خواهرت با شریفی نرفت تو اون خونه ، رفتن یه قل دو قل بازی کنن،  نه عزیزم رفتن سکس کردن ، توهم وکالت تام دادی بهش ، اونم دو دستی تقدیم محمد کرد همه رو ،
مرجان گیره سوسماری ها رو آروم جدا کرد ، نیپل های پری له شده بود و خون از جاهایی که سوراخ شده بود بیرون میزد ،
بعد یکم سکوت مرجان گفت ، بیاید یه چی بخوریم تا حال پری جا بیاد ، مرجان و شادی رفتن سمت یخچال و به خوردن مشغول شدن ، رفتم سراغ لباسهای پری و کیفش، تلفن همراهش رو برداشتم و آوردم با اثر انگشت پری بازش کردم ، رفتم تو یدونه از اتاق خواب ها و بعدش رفتم داخل مخاطبین گوشی اسم محمد رو چنتا سیو داشت،
رفتم تو اینستا رو پیچ کاریش بود ، رفتم داخل پیچ شخصیش، چیزی دستگیرم نشد ، رفتم واتس اپ، پیام زیاد بود و همش چرت و پرت بود ، رفتم داخل پیامک هاش سرچ کردم محمد، دیدم یسری پیام آورد تو سرچ ، رفتم یکم پایین دیدم یه پیام هست نوشته محمد کسکش زن جنده میرم ایران همه چی رو میزا‌‌رم کف دست زنت و سیاوش تا آدم بشی ،
شماره محمد رو سیو کرده بود عبدالهی ، شماره محمد رو زدم تو گوشی خودم ، رفتم تو پیامک های محمد ، ،زیاد پیام نبود و همشون پیام از طرف پری به محمد بود ، رفتم اولین پیام ، پری نوشته بود چرا جواب منو اینستا و واتس آپ و تلگرام نمیدی ، بی ناموس منو اوردی کشور غریب ولم کردی به حال خودم ، بهم پول برسون.
رفتم تو واتس آپ پیامی نبود اما تو تلگرام پیام زیاد بود ، رفتم اولین پیام که واسه ۳ سال پیش بود ،
محمد : سلام محمد عبدالهی هستم ، پری : سلام جانم در خدمتم ، محمد : سارا با این دختره دارن میان سمت باشگاه ، من با یه اسپورتیج قرمز نزدیکم بیا بیرون ، پری : ببخشید میپرسم به نظرتون کاری که سارا گفته لازمه ؟ محمد : اگه منظورت اینه که باید جلو اونا لب بگیریم ، خودم پیشنهاد دادم به سارا که بهت بگه اینو ، ما باید کاری کنیم که از سر لج این دختره دوستیش با سیاوش رو ادامه بده ، پری : من مشکلی ندارم فقط یوقت سارا ناراحت نشه ، محمد: ناراحت نمیشه ، جلو درم بیا بیرون سریع .
چند روز بعد محمد پیام داده بود ، سلام پری جان ، پری : سلام جانم، محمد : تا اینجا نقشه خیلی خوب پیش رفته،  گفتم دعوتت کنم رستوران یه جشن کوچک بگیریم ، پری : سارا جون هم هستن ؟ محمد: نه عزیزم ، سارا قرار نیست بفهمه ، ایشالا نقشه خوب پیش بره و همونی بشه که من میخوام ، مطمئن باش جوری هواتو میگیرم که کیف کنی ،پری : سارا جون بفهمه ناراحت میشه ، محمد : سارا خودش دوست دختر منه ، اونی که باید ناراحت بشه زن الدنگ خودمه که اصلا اهمیتی نداره ، پری : اگه یه رستوران رفتن باشه که خوشحال میشم در خدمتتون باشم ، محمد : میخوام بهتون شریکم رو معرفی کنم ، مطمئنم هم اون از وجود خانم زیبا و خوش هیکلی مثل شما ذوق مرگ میشه ، هم شما از پول شریک من سود میبرید ، این میشه یه معامله دوسر برد ، پری : اون وقت چیش به شما میرسه ، محمد : منم سرم بی کلاه نمیمونه ، از محمد کمیسیون میگیرم و از شما وقت گرانبهاتون رو ،

دوباره چند روز بعد محمد یه شماره موبایل نوشته بود و زیرش نوشته بود شریفی ، فرداش محمد پیام داده بود سلام خوش اندام ، شریفی بهتر کردت یا من ، پری نوشته بود ، سلام ، هر کی بیشتر پول بوده بهترم میکنه ، بیشترم دوسش دارم ، محمد : پولی که از شریفی میگیری هم از بالای من داری ، پری : چرا من رو پیش سارا ضایع کردی ، گفتی به سارا نگم با تو سکس کردم ، اما سارا با جزئیات همه چیزو میدونست که ، محمد: من و سارا چیزی از هم پنهون نداریم ، از اولم میدونست که با تو قراره سکس کنم. پری: شما دیگه چه جونورهایی هستین ،
باز چند روز بعد محمد نوشته بود نقشه بهتر از اون چیزی که فکرشو میکردم پیش رفت ، بیا الباقی قرارمون رو بهت بدم ، پری: بی زحمت واریز کنید حسابم ، محمد: نه عزیزم باید بیای نقدی بگیری ازم ، الان خیلی تو کفم،  بدجور تو کف سکسم،  پری : پس زنت و سارا چه کاره اند، اونارو بکن خوب ، زنم رفته پیش شریفی ، سارا هم رفته با مرجان و شوهرش،  اگه باقی قرارمون رو میخوای زود خودت رو برسون که کیرم از دهن میفته ، پری : گاییدی منو بیا دنبالم رسیدی بزنگ .

مرجان برام نوشیدنی و خوراکی اورد،  گفت چرا گریه میکنی ، گفتم دست کثیف زدم به چشمم حساس شده گریه نمیکنم ، مرسی برو حال پری رو جا بیار که خیلی باهاش کار دارم،  گفت خر خودتی ، گریه واسه ما زن ها که نیست ، گریه چیز خوبیه ، گریه کن خالی شی ، گفتم باشه اگه فرمایشاتون تموم شد بفرمائید، اومد بره گفتم سارا دوست دختر دامادمون بوده نه پری ، گفت از کجا مطمئنی ، گوشی پری رو بلند کردم و تکون دادم گفتم از گوشی پری ، گفت ایول بیا پیش پری که انگار حالش خوبه ، ازش حرف بکشیم ، گفتم تو برو من چند دقیقه دیگه میام ،
فرداش محمد پیام داده بود ، جنده خانم چرا جواب نمیدی ، زنگ بزن ، پری : چی شده مگه , داداشم پیشمه نمیتونم صحبت کنم ، گاییدی منو ، ولم کن دیگه ، محمد: سارا و شاهین کشته شدن و سیاوش و مرجان تو کما هستن ، بیا بیرون که بدبخت شدیم ، پری : سارا مرده ؟ ۱۰ دقیقه دیگه بیا دنبالم الان حاضر میشم .
چند ماهی فقط وقت قرار حضوری گذاشته بودن و چیز خاصی چت نکرده بودن، بعد مدت زمان زیادی پیام های زیادی واسه رفتن به ترکیه بهم داده بودن و آخرای چت پری کلی فحش داده بود به محمد ، انگار ترکیه ولش کرده بود به حال خودش .

2 ❤️

2023-02-10 01:04:23 +0330 +0330

پائیز ۲۲

یکم شامپاین خوردم و یک ربعی دراز کشیدم تا حالم بهتر بشه ، چت ها بدجور بهمم ریخته بود،  در اتاق خواب رو باز کردم دیدم شادی دهن بند بسته به پری و یه دیلدو کمری بسته به کمرش خودشم کامل لخت ، داشت حسابی تو کس پری تلمبه میزد،  کمرش رو که عقب جلو میکرد ، کون خوش فرم خودش خیلی هوس انگیز بود ، دیدن اون صحنه داشت تحریکم میکرد، سعی کردم حواسم رو پرت کنم ، رفتم نشستم رو یه مبل دو نفره و تو گوشی پری مشغول گشتن شدم ، مرجان نشست پیشم و گفت تو این مدت چکارت کردن که دیگه حاضر نیستی یه پورن زنده رو ببینی ، منکه زنم با دیدن این صحنه تحریک شدم تو چجوری طاقت میاری که نگاه نکنی ، گفتم من واسه کار دیگه ای اینجام به شادی هم بگو این مسخره بازیشو تموم کنه کارهای مهم تری داریم ،
مرجان رفت پیش شادی و یکم پچ پچ کرد ، شادی دیلدو رو کشید بیرون ، کلفتی دیلدو به اندازه ساعد من بود ، یه غار واسه پری درست کرده بود بین پاهاش ، شادی اومد ولو شد رو یه کاناپه و دیلدو رو باز کرد ، ته دیلدو کلفته یه دیلدو بود که تو کس خودش بود ، با فشار دادن دیلدو بزرگه ، دیلدو کوچکه بزرگ و کوچک میشد ، همزمان جلو عقب هم میکرد تو کسش ، داشت عقب جلو میکرد که ارضا بشه ، رفتم گفتم جنده دیوث ، پاشو لباساتو بپوش ، بخوای جنده بازیتو ادامه بدی این دیلدو که هیچ پام رو میکنم تو کونت ، شادی گفت ، جون دوس دارم ، حالا مگه شدی گشت ارشاد ، برگشتم سمت پری ، دهن بندشو باز کردم ،
پری با عصبانیت و یکم سرفه گفت میخواستم خودم همه چیو براتون تعریف کنم اما شما خیلی بی لیاقتین، اومدم بگم همه جریان رو ، اولش که الکی بهم شک دادین،  نزدیک بود بمیرم، الانم که نگذاشتین یه کلمه حرف بزنم ، سریع دهنم رو بستین و یه کیر نهنگ کردین توم، منو بکشید تمومش کنید.

نفسی کشیدم و به چشماش خیره شدم با خونسردی گفتم وقتی بیهوش بودی گوشیتو با اثر انگشتت باز کردم خیلی چیزا فهمیدم،  کلیت ماجرا رو فهمیدم الانم میتونی خودت با زبون خوش قشنگ کامل برامون تعریف کنی  ، یا میتونی تعریف نکنی یا خلاف این چیزایی که تو گوشیت خوندم چیزی بگی ، اون وقت جفت پاهام رو با کتونی میکنم تو کس و کونت ، اگر زنده موندی هم وقت زیاده ، من که هیچی این شادی روانی برات بسه ، شادی چشاشو گرد کرد و با حرص گفت من روانی ام ، تو که داشتی میکشتیش ، تازه من بهش لذت هم دادم .
‌پری گفت من دستم شکسته ، درد خیلی زیادی دارم ، دستم رو باز کنید ، یکم بهم آب بدین ، همه چیو تعریف میکنم البته به شرطی که یهو وسط حرف زدنم خر نشی بیای سمتم  ، دستش کبود شده بود و با اون دیلدو کلفت جر خورده بود،  دستش رو باز کردم ، روی مبل دراز کشید و به سختی دستش رو گذاشت زیر سینه هاش و با دست دیگه اش ارنجشو گرفت ،
نفس عمیقی کشید گفت با سارا تو گروه کوه نوردی رفیق شدم ، دختر شوخ و باحالی بود ، همیشه پایه هم بودیم تو سفرها ، یه مدت درگیر باشگاهی شدم که توش مربی بشم ، کمتر میرفتم سفر ، یبار که من نرفتم سارا با محمد بُر خورد ، منم دیدم سارا تنها نیست دیگه نرفتم ،
یروز باهم رفته بودن کوه ، تو یه جای دنج سکس کرده بودن ، فرداش میان در مورد دیروزش باهم چت میکنن و کلی چرت و پرت میگن ، محمد چت ها رو پاک نمیکنه و خواهر سیاوش چت ها رو میخونه و میره به سیاوش میگه جریان رو ، انگار سیاوش هم میره حیثیت محمد رو میبره و حسابی تحقیرش میکنه ،  محمد و سارا واسه این اتفاق کینه به دل گرفتن و میخواستن یه تلافی مشتی سر سیاوش و خواهرش بیارن .
یروز سارا گفت یه نقشه دارم ، دنبال یه زن متاهل هستم که با سیاوش دوست بشه ، بعدش بریم آمارشون رو بدیم به شوهر زنه ، بعد شوهر زنه بره کون سیاوش رو پاره کنه ، ماهم دلمون خنک بشه .

وسط حرفای پری گفتم خو کسکشا پیش خودتون نگفتین اگه شاهین غیرتی بود ، من و مرجان رو میکشت و قانون هم پشتیبانش بود ، پری گفت منکه نمیدونستم قانونش چیه و قراره چه اتفاقی بیفته ، اولشم گفتم کسی رو سراغ ندارم، بعدش یه مبلغ زیادی رو پیشنهاد دادن واسه کمک کردن و نفر پیدا کردن،  باز هم من کاری نکردم ، یه شب اتفاقی مرجان رو دیدم ، گفت میخوام بیام باشگاه ، بعد از شوهر غیرتیش گفت برام ، منم از دوران دبیرستان از مرجان خوشم نمیومد ، تو ذهنم اومد که سارا اینو میخواد ،
مرجان پوزخندی زد و گفت از همون دبیرستان منم از تو خوشم نمیومد ، فکر میکردم عوض شدی اما نمیدونستم عوضی تر شدی ، واسه تو الکی از شاهین غیرتی گفتم،  شاهین دقیقا نقطه عکس اون چیزی بود که برات تعریف کردم ، چیزی رو تعریف کردم که دوست داشتم می بود،  دیگه به تو دروغ گفتم هموناهم به سارا گفتم ،
پری بی اعتنا به عصبانیت من و مرجان گفت بعد از دیدن تو سریع به سارا زنگ زدم گفتم این گزینه هست میخواد بیاد باشگاه ، خوب حالا چه کنیم ، گفت فردا هر وقت اومد الافش کن تا من خودم رو برسونم ، باهاش رفیق میشم و تو هم همکاری کن تا ببینیم چی پیش میاد ، وقتی مرجان خودش راغب شد تا با سارا رفیق بشه ، نصف راه رو رفتیم ،
بعد از رفاقت با مرجان یه داستان الکی سر هم کردیم که مرجان بیفته تو دام ، وقتی مرجان یه قرار الکی گذاشت با سیاوش ، سارا گفت یکاری میکنم باهاش سکس هم کنه ، میرم رو مخش واسم فیلم هم بگیره ، بعد فیلم رو میفرستم واسه شوهرش ،

گفتم من ۳ سال عذاب وجدان کشتن سارا رو داشتم ، گاهی شب ها کابوس میدیدم که چرا سارا رو بیگناه و الکی کشتم، حالا فهمیدم که سارا بزرگترین عامل بگائی من بوده ، خوشحالم از کشتنش .

پری ادامه داد : سارا گفت مرجان اگه بیاد بهت آمار بده کارمون بی فایده است ، هماهنگ کرد که محمد بیاد دنبال من ، اونم مثلا اتفاقی مارو ببینه با مرجان بیاد دنبالمون، بعد من و محمد واسه هم غش و ضعف بریم و از همدیگه لب بگیریم، بعد از اون سارا رفت رو مخ مرجان و نگذاشت نقشه خراب بشه، بعدشم که دیگه خودتون میدونید چی شد ،
گفتم نشد دیگه جریان شریفی و خواهرم و رابطه هاتون رو نگفتی ، فکر کنم دلت شادی میخواد انگار ، گفت من هرچی بخواید میگم فقط دیگه شکنجه ام ندین ، این دفعه باهام کاری کنید زنده نمیمونم دیگه .

محمد چندین بار بهم پیام داد و زنگ زد ، بابت کار و سکس پول خوبی بهم داد،  اولش فکر میکردم سارا نمیدونه اما آخرش فهمیدم سارا هم میدونه جریان سکس مارو ، شریفی هم از طریق محمد به من معرفی شد و هفته ای یکبار با شریفی رابطه داشتم ، بابت اونم پول خوبی میگرفتم ،
محمد فکرشم نمیکرد شرایط براش اینقدر خوب پیش بره که از سیاوش فیلم پخش بشه و آبروش بره ، مثل خر‌ تیتاپ خورده ذوق داشت و سر از پا نمی شناخت.
همون روزی که کشت و کشتار شد من و محمد داشتیم سکس میکردیم ، همزمان که با من سکس میکرد ، سکس زنش با شریفی هم از طریق دوربین مدار بسته تو لپ تاپ نگاه میکرد ،
سرپا شدم و دستی تو موهام کردم ، مغز سرم تیر میکشید و عصبی شدم ، پری گفت به جان مادرم قسم ، دروغ نمیگم ، گفتم بقیه اش رو بگو ، من خوبم .
پری انگار از عکس العمل من می ترسید،  با صدای لرزون ادامه داد ، فرداش محمد صدبار زنگ زده بود و کلی پیام داده بود ، اومد دنبالم ، از مرگ سارا داغون شده بود ، محمد سارا رو خیلی دوست داشت، با مرگ سارا نفرت محمد از سیاوش هزار برابر شد ، اولش خیلی ترسیده بود که شاید پای ماهم بیاد وسط ، اما پلیس خیلی تحقیق نکرد که پرینت از مکالمات و پیام های سارا بگیره ، محمد مطمئن بود که سیاوش قصاص میشه و منتظر بود که با مرگ سیاوش ، زنش ارثیه خودش و سیاوش رو بگیره ، اونم به نوایی برسه .
ارتباطمون کم شده بود تا اینکه سیاوش اعدام نشد و وکالت تام داد به پریوش ، پریوش هم همه چی رو داد به محمد ، وقتی فهمیدم محمد میخواد بره ترکیه ، غیر مستقیم تهدیدش کردم که باید پول خوبی بهم بده تا لو ندمش ، اونم پیشنهاد داد که باهاش بیام ترکیه ، گفت تمام پولا رو یه جا مطمئن سرمایه گذاری کرده و نمیتونه بهش دست بزنه ، اوایل که اومدیم ترکیه باهام خوب بود و خرجم میکرد ، بعد یه مدت یهو گم و گور شد و من به خاری و خفت خودمو جمع و جور کردم ،
گفتم محمد الان کجاست، گفت به خدا نمیدونم اما کمک میکنم پیداش کنید ، گفتم من میرم یکم بخوابم ، شادی هر کاری دوست داری باهاش کن ، پری با داد گفت منکه همه چی رو براتون گفتم دوباره چی از جونم میخواید ، گفتم محمد رو ، گفت اگه پیام هامو خونده باشی میدونی که جوابم رو خیلی وقته نمیده ، 
گفتم من این چیزا رو نمیدونم ، این مشکل توئه .
سرپا که شدم ، شادی بلند شد کف دست هاش رو بهم مالید گفت جونم الان نوبت تخلیه هیجانات منه ،
پری گفت شما بگین من باید چکار کنم ، من خودم از دست محمد شکارم ، پیداش کنم خودم میکشمش ، بهم وقت بدین براتون پیداش میکنم ، گفتم مثلا چند ساعت،  گفت با چند ساعت که نمیشه باید چند روز بهم وقت بدین،  گفتم از این در بری بیرون میری پیش پلیس ، ماهم دیگه پیدات نمیکنیم، گفت به خدا نمیرم به جان مادرم میخوام کمکتون کنم ،
مرجان که مدت طولانی ساکت بود اومد جلو پری گفت چقدر ؟ پری گفت هیچی من فقط میخوام حال محمد رو بگیرید ، همین برام بسه اگر بکشیدش که چه بهتر . مرجان گفت حرف مفت نزن تو مجانی واسه کسی کار نمیکنی ، منو میشناسی اگه بهت قول بدم حتما پول رو بهت میدم فقط بگو چقدر ، پری گفت واسه پولش نیست اما اگه محمد رو براتون پیدا کردم بهم پونصد هزار لیر بدین ، مرجان گفت من بهت دو میلیون لیر میدم اگه برامون محمد رو پیدا کنی ، پری گفت من واسه دو میلیون محمد که هیچ نه نه باباشم هم میکشم ، گفتم پری دورمون بزنی بیچاره ات میکنم ، پری گفت مگه خرم ، شما بهم پول بدین عنتونم میخورم، شادی گفت خوب این طور که به نظر میرسه ختم جلسه ،

2 ❤️

2023-02-10 01:06:44 +0330 +0330

پائیز ۲۳

یک هفته بعد

با پری ناهار میخوردیم تو خونه پری و مرجان حموم بود ، پری یهو بی مقدمه گفت سیاوش راحتی تو هال تنها میخوابی ، گفتم بله راحتم به لطف شما ، گفت مرجان خیلی دوستت داره منتظر یه اشاره است ، حرفشو قطع کردم گفتم لطفا ادامه نده ، شاید دلیل اصلی بدبختی من محمد باشه اما تو و مرجان و شادی هم تو این بدبختی من دخیل هستین ، بعد از پیدا کردن محمد و تسویه حساب باهاش ، دیگه قرار نیست هیچ کدومتون رو ببینم ، مرجان هم یه مدت فهمیده که در مورد من اشتباه میکرده ، مثل گذشته نیست ، پری گفت من اگه زنم میدونم مرجان هنوز مثل گذشته است و عاشق توئه،  با اومدن مرجان از حموم مکالمه مون رو خواستم تغییر بدم گفتم پری نمیدونم چرا بهت حس بدی دارم و فکر میکنم آخرش مارو میپیچونی ، بهتره مواظب باشی کج نری که دو تا کشته در عمرم رو میکنم سه تا ، مرجان گفت پری خبری از محمد پیدا نکردی ، یه هفته است الکی داری سر میگردونی ، دو میلیون داره میپره از کفت ، پری گفت یه خبر دارم که نمیدونم خوبه یا بد ، شریفی دو ماهی یکبار میاد استامبول از شانس خوب ما فردا میاد استامبول ، امروز باهاش صحبت کردم، قراره یروز برم پیشش ، مطمئنم اون با محمد در ارتباطه و میره که اونو ببینه ، باید منتظر باشیم ، اگر دیدم که از محمد خبر داره سعی میکنم جاش رو بفهمم اگر نشد که همون بلائی که سر من دراوردین رو سر شریفی بیارین ، مطمئنم همون اول کار مثل بلبل همه چیزو براتون میگه ،
فردا شریفی اومد ، نتونستیم پیداش کنیم و تعقیبش کنیم ولی چند روز بعد با پری قرار گذاشت واسه یه شب پری بره پیشش ، نقشه عوض شد و یه راکی و یه ورق قرص خواب شد تهفه پری واسه شریفی ، صبح که پری اومد ، من و شادی و مرجان منتظر خبرای پری بودیم ، پری گفت شریفی امروز پرواز داره برگرده ایران ، دیشب وقتی خوابید گوشیش رو با اثر انگشتش باز کردم، همون طور که حدس میزدیم با محمد ارتباط داشت و محمد یه لوکیشن فرستاده بود واسه شریفی ، بریم اونجا ببینیم چی پیدا میکنیم ،
تو راه شادی گفت محمد من رو ندیده و نمی شناسه، اگر دیدمش من میرم پیشش و به عنوان یه روسپی روس که خونم نزدیکه میرم پیشش ، محمدی که من شناختم مطمئنم که همون موقع بهم پیشنهاد میده ، مرجان پوفه ای کرد و گفت روسپی ، خوب عین آدم بگو جنده ، چرا واسه خودت کلاس میزاری،  نزدیک لوکیشن که شدیم گفتم محمد کل ثروت خانوادگی مارو به غارت برد که بیاد اینجا زندگی کنه ، خاک بر سرش اینجا که سگدونیه، نصف روزی نزدیک خونه ای که لوکیشن نشون میداد وایسادیم تا اینکه محمد اومد بیرون و پیاده رفت ، شادی هم رفت دنبالش ، پری گفت من کمکم رو کردم دو میلیون منو بدین برم گورمو گم کنم، مرجان گفت خیالت راحت هر اتفاقی بیفته من پول تورو میدم ، پری گفت شماره حساب ترکیه و ایران رو برات میفرستم،  هرکدوم تونستی برام واریز کن ، رو کرد به من گفت یه چی میخوام بهت بگم اما قبلش یه قول بهم بده ، گفتم قولی در کار نیست بگو حرفت رو ، گفت اگه به پولات برسی حاضری چقدر بهم بدی ، گفتم ۱ میلیارد تومن بهت میدم ، گفت بکنش سه تومن تا بگم ، همون موقع شادی زنگ زد گفت محمد داره بر میگرده خونش ، بیاید کوچه پایینی منو سوار کنید ، سوار که شد گفت محمد خیلی راحتتر از چیزی که فکرشو کنید افتاد تو دام ، فردا شب قرار گذاشتیم که برم خونه اش . فقط دستکش یادتون نره،  نباید اثر انگشتی از ما بمونه که بعدا بشه مدرک واسه محمد .

خونه اش در و پیکر خیلی خوبی نداشت و راحت میشد رفت داخلش ، فردا شادی وسایلشو داد به من و مرجان و خودش رفت خونه محمد ، بعد از یک ربع از دیوار کوتاه خونه رفتم بالا ، در رو باز کردم مرجان هم اومد داخل ، در رو باز کردیم محمد رو مبل وسط خونه نشسته بود و سینه های شادی تو دهنش بود ، حضور مارو احساس کرد شادی رو انداخت کنار و یه چی به ترکی گفت ، وقتی با یه شرت جلو من سرپا شد ، خشکش زد ، داشت فکر میکرد که چه عکس العملی نشون بده ، سریع اسلحه کمری که شادی بهم داده بود رو گرفتم روی صورتش ، با داد گفتم بتمرگ ، حقت بود همون روزی که مثل سگ کتک میخوردی انقدر میزدمت تا بمیری ، محمد که توقع دیدن منو نداشت شکه شده بود ، از جاش تکون نخورد ، محمد آدم ترسویی بود و نزدیک بود همون لحظه بشاشه به خودش ، اسلحه رو دادم به مرجان ، برگشتم سمت محمد تمام نفرت و بدبختی این سه سال رو جمع کردم تو مشتم و محکم کوبیدمش تو صورت محمد ، جوری زدم که دست خودم درد گرفت،  فکر میکنم استخوان گونه و چنتا از دندون های محمد شکست ، پرت شد رو زمین ، افتادم روش و به حال مرگ زدمش ، محمد هیچ وقت اهل دعوا نبود و نمیدونست الان باید چکار کنه ، فقط سعی میکرد از خودش دفاع کنه که خیلی موفق نبود ، کف خونه غرق به خون محمد شد ، دیگه دیدم رو به موت شد ، بلندش کردم انداختمش رو مبل ، گفتم چرا ؟ حرفی نزد و اعتنایی نکرد ، گفتم محمد میکشمت ، چه حرف بزنی چه نزنی ، رفتم اسلحه رو از مرجان گرفتم ،  گفت حقت بود ، حقتون بود ، تو سارا رو کشتی باید تقاص میدادی ، گفتم قبلش که نکشته بودم چرا کاری کردی که آبروم بره ، گفت چند سال بود ورشکست شده بودم و سهم کارخونه رو فروخته بودم به شریفی ، شریفی به بقیه نگفت و من به عنوان مترسک همچنان میرفتم کارخونه ، منتظر بودم یروز پریوش سهم الارثش رو بگیره و یه بخشیش رو بده به من تا بتونم سهمم رو پس بگیرم ، اما پریوش از ترس اینکه شاید هزار تومنش به من برسه همشو داد به تو ، من تو بدهی و بدبختی دست و پا میزدم اما پریوش عین خیالش نبود ، گفتم بدبخت بیشعور ، ما که نباید تاوان جنده بازی و گوه کاری های تورو میدادیم ، سه سال زندان رو تحمل کردم فقط به این خاطر که یروز پیدات کنم و بکشمت ،

محمد رو بستم به مبل و دهنش رو هم بستم، رفتم وسیله های مورد علاقه شادی رو آوردم به علاوه یه قیچی باغبانی بزرگ که خودم بهشون اضافه کرده بودم،  تو این فاصله شادی و مرجان سعی کرده بودن به محمد بفهمونن که یکاری کنه من رو راضی کنه نکشمش و پولم رو برگردونه .
واسه انجام چیزی که تو ذهنم بود جسارت و جرآت بیشتری میخواستم ، مشروب واسه خودم ریختم و به شادی گفتم این دفعه کاری که دوس داری کن من بشینم نگاه کنم ، یه صندلی کشیدم روبرو محمد و اولین شات رو رفتم بالا ، شادی بستی که توپ مانندی وسطش داشت رو بست به دهن محمد و بعد دوتا گیره سوسماری شک رو وصل کرد به نوک سینه های محمد  ، یکم شک بهش داد ، محمد از شدت درد چشماش داشت از حدقه میزد بیرون ، به شادی گفتم جای خوبی انتخاب نکردی بزن به تخم هاش ، مرجان گفت بزنی اونجا شاید بمیره گفتم به درک فکر کردی برای من مهمه ، شات بعدی رو ریختم شادی شرت محمد رو پاره کرد ، گفت آخی خجالتی رو ببین شده ۲ سانت،  با این میخواستی منو پاره کنی ، بعد صداشو دورگه و شبیه محمد کرد گفت جوری بکنمت از این به بعد فقط به خودم بدی ، مرجان و من خنده مون گرفت ، اما محمد تقلا میکرد ، گفتم دهنش رو باز کن شاید بخواد چیزی بگه ،
محمد گفت به جان دخترم همه پولا رو از دست دادم، همه پولا رو چنتا آلمانی ازم کلاهبرداری کردن ، هر چی دارم الان میدم ولم کنید ، بلند شدم رفتم سمتش با مشت کوبیدم تو صورتش گفتم خفه شو قسم دروغ نخور ، دهنبندشو زدم ، رو کردم به شادی گفتم ببند به تخم هاش ،
دوباره نشستم رو صندلی و شات دوم رو رفتم بالا و سومی رو ریختم ، محمد تنها با گیره ها داشت زجه میزد از درد ، وقتی جریان برق بهش وصل شد ، تمام بدنش منقبض شد ، دهنش کف کرد و تخم چشماش گشت و سفید شد ، مرجان گفت فکر کنم مُرد ، شات سوم رو خوردم و بلند شدم نبض محمد رو گرفتم ، خون نجسش هنوز جریان داشت ، گفتم متاسفانه زنده است فقط بیهوشه ، لباس هاش روی یه صندلی بود ، رفتم لباس هاشو گشتم یه دسته کلید و موبایلش رو برداشتم ، در اتاق خواب رو با کلیدش باز کردم و اتاق خوابش رو زیر و رو کردم ، مرجان اومد داخل اتاق و گفت من میرم تو ماشین میشینم ، هم اینکه اگر کسی اومد بهتون خبر بدم، و اینکه طاقت دیدن کارهای تو و شادی با این یارو رو ندارم ، گفتم باشه برو .

2 ❤️

2023-02-10 01:09:44 +0330 +0330

پائیز ۲۴

راوی داستان مرجان

دیگه تحمل کارهای شادی و سیاوش رو نداشتم ، از خونه محمد اومدم بیرون و تو ماشین نشستم ، یکی دو ساعتی خودم رو سرگرم کردم تا اینکه شادی و سیاوش اومدن ، گفتم چی شد ، به کجا رسیدین ، سیاوش گفت تو اولین فرصت برمیگردیم ایران ، باید بریم پیش شریفی تا با اونم تسویه حساب کنم ، گفتم  محمد چی شد ، گفت وقتی رسیدیم ایران شادی یکیو می فرسته تا دست هاشو باز کنه ، مدرکی هم نداره که از ما شکایت کنه . حالت چهره سیاوش حالت خاصی بود ، نمیتونستم بفهمم سیاوش خوشحاله یا خشمگین یا ناراحت ، گفتم پولهات چی شد ، گفت هیچی همرو از دست داده ،
تو راه برگشت شادی بلیط برگشت به ایران رو واسه فردا غروب رزرو کرد و سه تایی رفتیم خونه شادی ، سیاوش لباس هاش و بدنش خونی بود ، به محض رسیدن رفت حموم ، شادی نشست پیشم و گفت شاید دیگه همدیگه رو ندیدیم، واسم سوال بزرگی به وجود اومده میتونم بپرسم ، گفتم بپرس ، گفت تو واقعا عاشق سیاوش بودی ، گفتم آره بودم ، الان دیگه نیستم ، گفت به نظرم الانم هستی ، به نظرم راه اشتباهی رو میری ، سیاوش از من و تو کینه به دل داره ، بهتره یواش یواش از زندگیش بریم کنار ، بعد از تسویه حساب با شریفی شاید نوبت به من و تو برسه ، منکه دیگه میترسم کنارش بمونم ، گفتم چرا شریفی اون چکاره ماجراست ، تو خونه محمد چه اتفاقی افتاد،  گفت چیز خوبی نیست واسه تعریف کردن ، نگم بهتره ، گفتم تو خودت چه حسی داری به سیاوش ، گفت حس چی داشته باشم،  حسی ندارم ، گفتم غلط کردی ، این سه سال کلی پیگیرش بودی،  مگه میشه حسی نداشته باشی گفت واقعیتش من احساس دِین میکردم به سیاوش ، چون خودم رو مقصر اتفاقات میدونستم ، نقشه ابرو بردن از سیاوش واسه من بود ، هرچند که در پس قضیه محمد بود اما ما هم کمکش کردیم تو پیشبرد اهداف محمد ، الان دیگه حس میکنم باهاش صاف صاف شدم و وجدانم راحته ، گفتم مگه تو وجدان هم داری، گفت نه پس فقط تو داری ، گفت یبار نصفه نیمه واسم گفتی با سیاوش سکس کردی و شکنجه ات کرد تو اون سکس، دوس داری تا من هستم یه سکس خوب باهاش داشته باشی ، گفتم مثل اینکه خودت بیشتر دوس داری ، گفت نمیگم که واسه خودم نیست ، اما من و سهراب زندگی تو هم خراب کردیم و شاید من و سهراب نبودیم الان داشتی راحت زندگیتو میکردی، الانم سعی میکنم جورش کنم تا تو به عشقت برسی ، گفتم عشق سابق ، گفت میدونم از من بدت میاد اما عیب نداره ، من دوستت دارم .
شادی اومد سمتم گفت خودت رو بسپار به من قول میدم بهت خوش بگذره ، دستام رو تو دستاش گرفت و منو از سر جام بلند کرد ، با لباش لب هام رو مکید و انگشت هاش رو از روی ساعد برد بالا و به گردن و داخل موهام برد ، نمیتونستم فکر کنم که باید موافقت کنم باهاش یا مخالفت ، تک تک لباس هامو بیرون کشید از تنم و خودش هم کم کم لخت شد ، با طمانینه تمام بدنم رو لیسید و مالید ، آتش شهوت تو وجودم جوون گرفت ، از لب هام که دل کند اومد سراغ گردنم و بعد نوک سینه هامو خورد ، کثافت میدونست من به سینه هام و گردنم حساسم و حسابی مالوند و لیسشون زد ، در گوشم گفت سیاوش داره میاد بیرون ، فکر کن اون اینجا نیست ، سیاوش مارو تو این وضعیت ببینه میاد جفتمون رو پاره میکنه .
ته دلم دوست نداشتم سیاوش شادی رو بکنه ، اما واسه اینکه راه رابطه ام با سیاوش باز بشه مجبور بودم به حرف شادی گوش بدم ، چشمامو بستم و از لیسیدن کسم توسط شادی داشتم لذت میبردم ، سیاوش از حموم اومد بیرون گفت شما دیگه چقدر جنده اید ، من چشمامو باز نکردم و شروع کردم به آه و ناله سکسی کردن ، سیاوش دیگه حرفی نزد ، شادی گفت بخواب شش و نه بشیم، چشامو باز کردم با سیاوش چشم تو چشم شدم ، یه حوله دورش پیچیده بود و نشسته بود رو یه مبل تک و مارو نگاه میکرد ، یه طرف مبل دسته داشت و یک طرف صاف بود سرم رو گذاشتم رو تکیه گاه مبل ، شادی کسش رو گذاشت رو صورتم و مشغول لیسیدن چوچول من شد ، با انگشت داخل کسم میکرد و چوچوله ام رو تو دهنش میمکید،  منم زبون رو داخل کسش میکردم و با انگشت داخل سوراخ کونش میکردم ، شادی دو طرف لبه های کسم رو باز کرد و یه کیر کلفت دیواره های کسم رو باز کرد و تا رحمم پیش رفت ، یه آه بلند کشیدم و در لحظه ارضا شدم ، فکر اینکه سیاوش به اختیار خودش کیرش رو تو کسم فرو کرده ارضام کرد ، سیاوش کشید بیرون و شادی از روم بلند شد ، شادی گفت دختر چه زود شدی میزاشتی به تلمبه دوم برسه حداقل ، بعد  کیر سیاوش رو گرفت دو دستی و زانو زد جلوش و مشغول ساک زدن شد ، گفتم میخوام بازم میخوام ، پاهام رو باز کردم و کسم رو مالیدم ، سیاوش شقایق رو زد کنار و دوباره کیرش به ورودی رحمم بوسه زد ، با سرعت تو کسم تلمبه میزد دست شادی رو گرفت و کشید سمت خودش ، مشغول لب گرفتن از شادی شد ، با اینکه تو اوج شهوت بودم،  دوس نداشتم اینطور عاشقانه شادی و سیاوش از هم لب بگیرن ، بازو سیاوش رو گرفتم و بزور از شادی جداش کردم ، دوتا دستام رو دو طرف صورتش گرفتم و کشیدمش سمت خودم لباش رو مکیدم و زبونش رو میخوردم ، با اه و ناله زیاد گفتم بکن،  پاره ام کن ، سیاوش هم حسابی از خجالت کسم دراومد و تا جایی که کیرش در نیاد میکشید بیرون و با شدت و سرعت تا ته میکرد توم،  شادی گفت من بیکار موندم ،  بریم رو تخت ،
سیاوش دست انداخت زیر کونم و بغلم کرد کیرش هنوز تو کسم بود و در حال راه رفتن عقب جلو میشد ، محکم سیاوش رو بغل کردم و دوست داشتم تا ابد تو همین حال بمونم ، شادی دراز کشید رو تخت و به سیاوش گفت مرجان رو با من ۶۹ کن و خودت داگی بکنش ، کس شادی اومد جلو صورتم با زبون چوچولش رو لیسیدم و با انگشت تو جفت سوراخ هاش میکردم، شادی زیر من داشت برای سیاوش ساک میزد ، یه لیس به کسم زد و بازش کرد ، سیاوش تا خایه فرو کرد داخلم ، چند دقیقه ای با شدت زیاد تو کسم تلمبه زد ، همزمان یه تف انداخت روی سوراخ کونم و با انگشت شصتش کونم رو باز کرد ، برای بار دوم به ارضا رسیدم و لرزش شدیدی به بدنم افتاد ، حس میکردم روحم از بدنم جدا شد ، وزنم مثل پر کاهی شد ، احساس سبکی زیادی میکردم ، افتادم رو بدن شادی ، سیاوش کشید بیرون و کیرش رو گذاشت دهن شادی،  شادی حسابی با آب دهن خیسش کرد و  سیاوش آروم کیرش رو تو سوراخ کونم فرو کرد ، یاد آخرین باری که باهاش سکس کردم و پاره ام کرد افتادم ، با صدای لرزون گفتم سیاوش تورو خدا فقط یواش یواش بکن ، وقتی دیدم آروم آروم عقب جلو میکنه ، ترسم ریخت ، همزمان شادی کسم رو میخورد و من هم واسه اون کم نگذاشتم ، سیاوش هم سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرده بود ، پیش خودم فکر میکردم چرا سیاوش شادی رو نمیکنه و چرا آبش نمیاد ، طبیعتا باید خیلی وقت پیش میشد ، مگر اینکه از قبل کاری کرده و با شادی هماهنگ کرده باشه واسه سکس .
شادی با تمام وجودش کسم رو میمکید و بعد از سالها لذت کون دادن رو داشتم تجربه میکردم ، شادی دستاش رو به سینه هام رسوند و اونا رو چنگ میزد و میمالوند، دیگه از ارگاسم این دفعه ام میترسیدم ، حس میکردم الان ارگاسم بشم حتما میمیرم، لرزشی رو تجربه کردم که هیچ وقت از کس دادن هم تجربه نکرده بودم چه برسه به اینکه از کون دادن این طور بشم ، افتادم کنار شادی و چند باری پس لرزه های ارضا رو تجربه کردم ،‌ سیاوش یه لب ازم گرفت و از اتاق خارج شد ، شادی چند دقیقه ای نوازشم کرد و وقتی فکر کرد من خوابم برده اونم رفت بیرون ، من تو یه خلسه بودم و چنتا سوال باعث میشد که خوابم نبره .
چشمامو باز کردم به سختی ذهنم رو متمرکز کردم ، صدای نامفهومی می شنیدم، به سختی بلند شدم و سعی کردم از اتاق خارج بشم ، نزدیک در اتاق رسیدم دیدم سیاوش رو مبل دراز کشیده و شادی براش ساک میزنه ، خودمو کشیدم کنار و پشت دیوار نشستم، سیاوش شادی رو خوابوند رو مبل و انگار کرد تو کسش ، شادی آه غلیظی کشید و گفت چقدر سخت بود برام تحمل اینکه وایسم تا مرجان کامل لذتشو ببره تا نوبت خودم بشه ، سیاوش گفت فکر نمیکردم یروز دوباره با لذت باهات سکس کنم ، همیشه وقتی تو میومدی تو ذهنم فقط فکر کشتنت میومد تو ذهنم ، شادی خنده ای کرد و گفت جوون انقدر بکن تا بمیرم، صداشون قطع شد نیم نگاهی انداختم دیدم لب هاشون به هم قفله و سیاوش همچنان در حال گاییدن کس شادی ، چند دقیقه ای حرف نزدن و باز نگاه کردم دیدم سیاوش نشسته رو مبل و شادی نشسته رو کیرش داره سواری میکنه ، تو این پوزیشن منرو نمیدیدن ، داشتن آروم صحبت میکردن نزدیکتر شدم تا بفهمم چی میگن ، وسط صحبت های شادی بود که میگفت ، مرجان زبون بسته رو جوری گاییدیم فکر کنم فردا تا تو هواپیما باید کولش کنی ، سیاوش گفت روی حرفم فکر نکردی ، شوخی نکردما ، شادی گفت اخه من بیام ایران چکار ، اگه منظورت اینه بیام ایران تا با تو ازدواج کنم ، من اون یک باری که ازدواج کردم هم اشتباه کردم ، درسته خیلی دوستت دارم،  اما تنوع تو زندگیم رو بیشتر دوست دارم ، از کشتن سهراب هم اصلا پشیمون نیستم،  بعد خنده ای کرد و گفت شاید زن تو بشم یروزم تورو بکشم، سیاوش گفت تو الانم منو کشتی ، شادی گفت بدبخت مرجان کشته مرده توئه ، حاضره برات جوون بده ، از مرجان بهتر پیدا نمیکنی ، بچسب بهش از دستش نده ، سیاوش با صدای بریده گفت دارم میشم ، شادی کمرش چنتا قوس داد و کسش رو چسبوند به بدن سیاوش و کون و کوسش رو چرخوند رو کیر سیاوش ، سیاوش تو کس شادی ارضا شد و شادی دستش رو رسوند به تخمهای سیاوش و یکم مالششون داد ، این کارش باعث شد صورت سیاوش تو دیدم قرار بگیره ، لذت از چهره اش معلوم بود ، یاد شاهین افتادم که وقتی شادی رو میدید براش له له میزد و همیشه شادی رو به من ترجیح میداد ، دلم یخ کرد برای خودم ، من که هم خوشگل بودم هم خوش هیکل بودم ، هم اخلاقم از شادی بهتر بود ، اگر بهتر از شادی نبودم ، کمتر از شادی هم نبودم ، چشمای سیاوش بسته بود و داشت از ارضا عمیقی که تو کس شادی تجربه کرده لذت میبرد ، یهو چشماشو باز کرد و من رو دید که تو صورتش زل زده ، انقدر اشک ازم اومده بود که تمام صورتم خیس اشک بود ، اشک از صورتم روی سینه هام میریخت ، سیاوش یکم مستأصل شد و شادی رو کنارش گذاشت ، گفت مرجان جان کی بیدار شدی ، چیزی شده چرا گریه میکنی حالت خوبه ، تو تمام مدتی که از زندان اومده بود بیرون اولین بار بود که بهم میگفت جان ، اما این جان گفتن برام خیلی دردناک بود ، شادی اومد سمتم گفت عزیزم خوبی ، دستش رو از دستم رد کردم و بغضم ترکید ، بلند بلند گریه کردم و دویدم سمت حموم ، انقدر گریه کردم تا خوابم برد همون جا ، بیدار شدم دیدم سرم تو بغل سیاوش و رو تخت تکیه داده به تاج تخت و اونم خوابه ، با تکون خوردن من سیاوش هم بیدار شد گفت سلام ظهر بخیر خوبی ، گفتم خوبم من اینجام چرا ، گفت هرچی صدا کردیم در رو باز کنی باز نکردی،  فکر کردم شاید برات اتفاقی بیفته ، قفل در رو شکستم و دیدم بیهوش شدی ، فکر میکنم فشارت افتاده بود ، شادی برات قرص و نوشیدنی اورد بهت دادیم ، خوشحالم که اتفاقی برات نیفتاده ، از تو بغلش جدا شدم و نشستم لب تخت ، یه پوف کردم و گفتم خوب از شادی جونت دل کندی اومدی پیش من خوابیدی ، گفت نگرانت بودم خوب ، گفتم باشه باور کردم ، من میرم حموم که حاضر بشیم برگردیم ایران ، لطفا غذا بگیر دارم از گشنگی میمیرم ، گفت شادی بیرونه ناهار میگیره ، تا فرودگاه با شادی و سیاوش حرف نزدم ، سرم رو انداختم پایین و یه مسیری رفتم ، شادی گفت مرجان مرجان نمیخوای ازم خدافظی کنی ، وایسادم سر جام،  اومد جلوم، گفت منو مقصر قضیه شاهین و سیاوش ندون، مردها همه دنبال تنوع هستن و شانس ، تو فقط منو دیدی ، همین سیاوش همون شاهین با کلی زن دیگه مثل من بودن ، شانس من بدبخت تو جفتش من مشترک شدم ، گفتم باشه اگه فرمایشاتتون تموم شد من برم ،
جز معدود دفعاتی بود که میدیدم شادی بغض داره و اشک تو چشماش جمع شده ، گفتم ببخشید دست خودم نیست ، گریه نکن ، گفت مرجان به خدا من دوستت دارم ، بابت تمام اتفاقات گذشته شرمنده ام،  اومدم خیر سرم برات کاری کنم خوشحال بشی ، به سیاوش یروز که تنها بودیم گفتم موقعیت جور باشه با مرجان سکس میکنی ، فرداش گفت اگه تریسام باشه حاضرم، نمیگم که نمیخواستم باهاش سکس کنم اما به خدا قسم بیشتر به خاطر تو بود که یخ رابطه تو با سیاوش رو آب کنم ، خودش بهم گفت که بعد از اونکه اذیتت کرده دیگه روش نمیشه بیاد طرفت، خودش گفت یکبار سکس کنیم ، رابطه ام با مرجان درست میشه ، گفتم واسه همین به تو پیشنهاد ازدواج داده و گفته بیا ایران ، همزمان که سیاوش نزدیک میشد ، شادی گفت نه اون طور که تو فکر میکنی نیست ، سیاوش گفت مرجان بریم دیر شد ، رو به شادی کرد گفت ممنون بابت کمک هایی که کردی , یکم این دست اون دست کرد ، حس کردم میخواد لبای شادی رو ببوسه و جلوی من مردده،  شادی رو بغل کردم و بوسیدمش گفتم مراقب خودت باش ، پشتم رو کردم بهشون و رفتم تا راحت خدافظی کنن ، تو مسیر برگشت چیزی نگفتم ، دنیا برعکس شده بود و سیاوش هی سعی میکرد باهام حرف بزنه ، منم با جواب های کوتاه و ایما اشاره جوابشو رفع تکلیف میکردم ،

2 ❤️

2023-02-10 01:15:10 +0330 +0330

پائیز ۲۵

فردا برگشت به ایران سیاوش زنگ زد احوالپرسی کرد ، گفت بابت اتفاق ترکیه معذرت میخوام ، قضیه اون طوری که فکر میکنی نیست ، گفتم واسم دیگه مهم نیست ، تو زندگی خودت رو داری ، مختاری هر کاری دوست داری کنی ، گفت میخوام حضوری باهات صحبت کنم فقط قبلش باید با شریفی هم تسویه حساب کنم .

دو روز گذشت و خبری از سیاوش نشد ، نمیخواستم بهش زنگ بزنم اما دلشوره و نگرانی زیادی داشتم ، پیش خودم گفتم با یه شماره غریبه بهش زنگ بزنم احتمالا فقط صداش رو بشنوم آروم بشم ، وقتی که دیدم گوشی سیاوش خاموشه ، استرس و نگرانیم هزار برابر شد ، رفتم در خونه خواهرش ، نیم ساعتی منتظر موندم ، با تردید و شک زنگ خونه رو زدم یه دختر بچه در رو باز کرد،  گفتم مامانت خونست؟ گفت نیستش، گفتم سیاوش خونس؟ گفت دایی سیاوش خیلی وقته اینجا نمیاد
داشتم دیوونه میشدم ، سوار ماشین شدم رفتم کارگاه شریفی ، به نگهبان گفتم آقای شریفی هستن ؟ گفت نه گفتم یه قرارداد واسه مبلمان اداره میخوام بنویسم باهاشون ، کی تشریف میارن گفت مهندس گفتن تا آخر هفته نمیان . هفته آینده تشریف بیارید .
نمیدونستم چکار کنم ، برگشتم سمت خونه پریوش ، نمیدونستم پریوش رو ببینم چی باید بگم بهش ، ساعت ۱۱ صبح بود و تا ۴ بعد از ظهر نشستم تو ماشین جلو در خونه پریوش ، دیگه به این نتیجه رسیدم که باید برم پیش پلیس ، اما برم بگم من چکارشم ، پیش خودم گفتم باید برم همه چیو واسه پریوش تعریف کنم تا با اون بتونیم سیاوش رو پیدا کنیم ، هزارتا فکر و خیال تو سرم میچرخید که ماشین شریفی رو دیدم اومد در خونه پریوش ، از اینکه صبرم یه نتیجه کوچک داد خوشحال شدم ، با فاصله دنبالشون رفتم ، رفتن خارج شهر و یه جاده فرعی رو رفتن داخل ، فاصله ام رو زیاد کردم تا متوجه حضور من نشن ، زمین های اطراف مسطح بود و مشخص بود که ماشین شریفی جلو یه در بزرگ وایساد و رفت داخل ، نزدیک شدم دیدم یه گاوداری متروکه است و کنار گاوداری یه مرغداری بود که چنتا ماشین جلوش بود منم کنار اونا پارک کردم و دنبال یه راه ورود گشتم ، دور گاوداری که چرخیدم یه جا اجر ریخته بودن واسه مرغداری که میشد از روی آجر ها رفت بالا ، چند دقیقه ای زمان برد تا خودم رو قانع کنم بپرم از دیوار پایین .
صدای قهقهه های شریفی و پریوش رو می شنیدم،  آروم آروم به سمت صدا رفتم ، از ترس داشتم سکته میکردم ، هوا  داشت کم کم تاریک میشد ، از کنار دیوار یه سوله به طرف در ورودی رفتم ، محوطه ای باز بعد از سوله بود ، یه سایبون که سقفش نور پردازی شده بود رو گذاشته بودن وسط یه میز و دورش صندلی چیده بودن ، مشروب و کلی خوراکی رو میز بود ،
خیلی محتاط پشت وسیله هایی که تو محوطه بود شدم ، شریفی رفت داخل سوله و یک ربعی بعد اومد ، در ورودی سوله تو دید پریوش بود و نتونستم تعقیبش کنم ، پریوش داد زد ، علی جان علی جان ، پس کجایی ، منم بیام داخل اینجا میترسم . شریفی سریع اومد بیرون گفت قرار شد امشب کاری بدون اجازه من نکنی ، پریوش خودشو لوس کرد برا شریفی و گفت اخه اینجا ترسناک شده من میترسم ، شریفی نزدیک پریوش شد لباشو بوسید و گفت همیشه هر مدل خانم خواستن من انجام دادم،  یه امشب قرار شد یه فانتزی تو ذهنم رو اجرا کنیم حالا شما هی چوب لا چرخمون بزار ، پریوش گفت عشقم عزیزم من چوبم کجا بود هر چی تو بگی هر چی تو بخوای ، اما اخه اینجا ترسناکه ، این چه فانتزیه اخه ، از کجا این به ذهنت رسیده ، شریفی گفت نوجوون که بودم یه فیلم ویدئویی داشتم که هزار بار دیده بودمش ، تو فیلمه یه کابوی تگزاسی یه زن رو برد تو یه گاوداری و روی کاه و یونجه باهاش سکس کرد ، همیشه دوس داشتم با یکی این کار رو کنم تا عقده ام فروکش کنه ، پریوش قهقهه ای زد و گفت هزار بار دیدی حتما دو هزار بار هم باهاش جق زدی ، شریفی زد در کون پریوش گفت ای ناکس کاربلد ، خوب اون موقع پول و پله نداشتم ، کسی به من کُس نمیداد ، مجبور بودم جق بزنم ، پریوش گفت حالا که من اومدم نمیشه یکم آروم تر برخورد کنی ، اون که گفتی برام سخته ، شریفی گفت یبار من از تو یه چیزی خواستم ها ، پریوش گفت باشه بابا ، اما اگر خوشم نیومد دیگه نباید تکرار بشه ، شریفی گفت اگر خوشت نیومد دیگه تکرار نمیکنیم اما این یکبار رو باید هر جور شده تحمل کنی و باهام همکاری کنی ، من واسه اجرای این فانتزی کلی پول کرایه اینجا رو دادم ، بعد دو تا پیک سنگین مشروب ریختن و رفتن بالا ،
شریفی گفت خوب از الان فانتزی علی جون شروع میشود ، قلاده ات رو بیار سگ حقیر من ، پریوش یه قلاده از تو کیفش درآورد و داد به شریفی ، شریفی گفت پریوش پیشاپیش ازت معذرت میخوام ، فداکاری امشب تو برای برآورده شدن فانتزی من خیلی بیشتر از یه سرویس طلا میارزه، این لطفت رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ، ایشالا بتونم یه روزی جبرانش کنم ،
پریوش گفت هاپ هاپ ارباب ، شما بگو بمیر من برات میمیرم ، رفتن سمت سوله جلو سوله پریوش چهاردست و پا شد شریفی قلاده اش رو گرفت به دستش و رفتن داخل سوله ،
بعد از اون ها منم آروم داخل سوله شدم ، سمت چپ سوله طویله گاو بود که انگار خیلی ساله توش گاوی نبوده ، چون خیلی بو گاوداری نمیداد و تمیز بود ، سمت راست هم پر از وسیله های کارگاهی بود و آت و آشغال ، پریوش که چهار دست و پا میرفت انگار خیلی اذیت میشد چون کف اونجا چال و بلند سیمانی بود و دست و پاش زخم شده بود ، انتها سوله تاریک بود و وسط سوله یه چراغ سوله ای اومده بود پایین و قسمتی رو خیلی روشن کرده بود که کفش پر شده بود از کاه و علف ، من تو تاریکی پشت دستگاه اصلا مشخص نبودم ، دور و بر اثری از سیاوش ندیدم ، پشیمون شدم از تعقیب شریفی ، گفتم حالا که تا اینجا اومدم ببینم تهش چی میخواد بشه ، شاید پریوش همدست شریفی باشه و خواهر به برادر خیانت کرده باشه ،
شریفی قلاده رو میکشید و پریوش رو دور یه دایره میچرخوند و میگفت هاپ هاپ کن سگ من ، پریوش هاپ هاپ میکرد و همراهی میکرد شریفی رو ، شریفی یه دم که یه بات پلاگ بهش وصل بود رو اورد ، پریوش که به حالت چهار دست و پا بود ، شلوارش رو تا زانو کشید پایین ، یه تف انداخت رو سوراخ کون پریوش و بات پلاگ رو فرو کرد تو ، درد تو چهره پریوش مشخص بود ، شریفی گفت زوزه بکش جنده ، پریوش از درد زوزه میکشید و مثل یه گرگ سرش رو به سمت سقف میگرفت ، شریفی لباس های پریوش رو با خشونت از تنش در میاورد ، شورت و سوتین و تیشرت پریوش رو تو تنش پاره کرد ، هر چی به پریوش میگفت با لفظ جنده میگفت ،
وقتی پریوش کامل لخت شد شریفی با داد گفت جنده خیابونی برام دم تکون بده و واق واق کن ، پریوش مثل یه سگ دست آموز دم تکون میداد و واق واق میکرد ، شریفی یه صندلی چوبی اورد و نشست گفت جنده بیا کیر ارباب رو بلیس ،
بیشتر از حد معمول صداشو میبرد بالا ، حتی اگر کسی بیرون سوله هم بود صدای شریفی رو میشنید ، پیش خودم گفتم شریفی حتما دوربین گذاشته و از این صحنه ها فیلم میگیره ، وقتی با دقت نگاه کردم دیدم دوتا دوربین تقریبا مخفی شدن رو همون جایی که شریفی هست و یه دوربین جلو درب ورودیه ، باید خیلی دقت میکردی که میدیدیش،
اشکم دراومد ، مطمئنا بعدا منو تو فیلم هاش میبینه ، نمیدونستم چه خاکی تو سرم بریزم ،
شریفی لخت شد و کیرش رو میکوبید تو  صورت پریوش ، پریوش هم همچنان مثل یه سگ فرمانبردار طابع اوامر شریفی بود ، شریفی کیرشو گرفته بود تو دستش و میگفت فعلا فقط تخم هامو بلیس ، تو جنده حقیر منی ، تو از سگ هم کمتری،
بعد با داد و یه حس سرخوشی گفت کاش مادرت هم زنده بود اونم میگاییدم و مثل یه سگ آبم رو حروم کس گشادش میکردم ، پریوش هم مثل یه تشنه تخماشو مک میزد . شریفی دست کرد تو موهای پریوش و کیرش رو گذاشت دهنش،  جوری فشار میداد کیرش رو تو حلق پریوش که داشت خفه میشد ، شریفی میگفت اهان بخور جنده تو باید شهید راه کیر من بشی ، وقتی میکشید بیرون ، پریوش سرفه میکرد و تا مرز خفه شدن میرفت، اما شریفی اصلا مراعات حال پریوش رو نمیکرد ، جنون آمیز تو حلقش فرو میکرد ، بعد موهاشو کشید چنتا چک محکم زد تو صورت پریوش گفت دهنت رو باز باز کن ، هی آب دهنش رو جمع میکرد و تف میکرد تو دهن پریوش ، آب دهنش که خشک شد ، کیرش رو دوباره فرو کرد تو حلق پریوش ، پریوش خیلی اذیت میشد اما تحمل میکرد تا شریفی به خواسته اش برسه ، شریفی بیرحمانه تو دهن پریوش تلمبه میزد ، وقتی از حلق پریوش میکشید بیرون ، بزاق شر شر میریخت پایین از صورت پریوش و کیرش .
حسابی که دهن پریوش رو گایید ، اونو داگی کرد و بات پلاگ رو کشید بیرون ، سریع فرو کرد تو کون پریوش ، با تمام توانش کون پریوش رو میگایید،  پریوش از درد زجه میزد، زوری تحمل میکرد ،
شریفی از هر فرصتی واسه فحش کش کردن پریوش استفاده میکرد ، و تمام سعیشو میکرد که پریوش رو بیشتر تحقیر کنه ، هر چند پریوش هم خیلی ناراضی نبود ، حتی با وجود اینکه درد میکشید زیر کیر شریفی ، شریفی میگفت زوزه بکش جنده ، زوزه بکش هرزه ، زوزه بکش کسکش ، پریوش گفت جنده توام بکن منو ، شریفی بلند خندید و گفت تو جنده خیابونی هستی نه جنده من ، تورو باید از فردا بدم به سگ هام بکننت، تو لیاقت گیر آدمیزاد رو نداری ، شریفی تا تونست کون پریوش رو گشاد کرد و موقع ارضا دست کرد تو موهای پریوش ، صورتش رو عقب کشید و موهاشو مشت کرد بین پنجه هاش ، درد از صورت پریوش مشخص بود ، با دست دیگه اش وایساد جق زدن و تمام آبشو رو صورت و دهن پریوش ریخت ، گفت بخور شما خانوادگی دوس دارین آب کیر بخورید ، بخور نوش جونت ،
پریوش گفت من ارضا نشدم از کس نکردیم،  حداقل برام بخور تا بشم، شریفی یه چک محکم زد تو صورت پریوش ، پریوش شکه شد ، انگار داشت تجربه تحلیل میکرد که این رفتار غیر طبیعیه ، که چک دوم رو خورد و پهن شد کف زمین ، شریفی داد زد ، جنده حرومی اینجا من اربابم و من میگم چکار کنیم ، بعد رفت بالای سر پریوش و شروع کرد به شاشیدن ،
پریوش در حالی که اشک میریخت گفت اینجا حموم نداره که ، من چجوری خودمو بشورم،  شریفی گفت جنده ها که شستن نمیخوان، بعد نشست رو سینه پریوش موهاشو کشید و گفت دهنت رو باز کن ، دهن پریوش رو پر کرد از شاش ،

من که کنار بودم حالت تهوع گرفته بودم ، پریوش همراه گریه یه وری شد و اورد بالا،  شریفی گفت پاشو جنده حقیر پاشو لباس هات رو همینطوری بپوش ببرمت خونه ات ، میخوام تا خونه خودت بو شاش و منی من رو استشمام کنی و بعد زد زیر خنده و بلند بلند خندید و رفت بیرون .

پریوش از تو کیف با دستمال خودشو یکم تمیز کرد و گریه کنان رفت سمت در خروجی ،

چند دقیقه ای منتظر موندم تا برن که منم پشت سرشون برم، وقتی صدای روشن شدن ماشین شنیدم رفتم سمت در خروجی ، اما در از بیرون قفل شده بود ، از اینکه اینجا گیر افتادم هزار بار خودم رو لعن و نفرین کردم ، آخه یکی نیست بگه بهم که احمق خوب اینا الان میرن در رو قفل میکنن اینجا رو با در باز ول نمیکنن برن،
هر چی سعی کردم یجوری از اینجا خلاص بشم راهی پیدا نکردم .با نور چراغ قوه گوشیم همه جا رو وارسی کردم در ورودی که قفل شده بود ، سمت راست و چپ هم که پنجره بازشو نداشت و یسری پنجره تو ارتفاع بالا بود که نمیشد رد شد ازش ، یه در کوچک هم انتهای سوله بود که اونم قفل شده بود ،
این فکر داشت دیوونه ام میکرد که شریفی هر لحظه ممکنه برگرده و احتمالا اولین کاری که میکنه دوربین ها رو نگاه میکنه و احتمال زیاد منم میبینه که وارد اینجا شدم ، شاید دوربین هاش آنلاین باشن و همین الانشم منو ببینه ، خواستم به پلیس زنگ بزنم اما بگم اینجا چکار میکنم ، به یکی از دوستام زنگ زدم خاموش بود به یکی دیگه از دوستام زنگ زدم جواب نداد، پیش خودم گفتم اخه تو این برهوت که اصلا نمیدونم کجاست به هر کی زنگ بزنمم بی فایده است ، آخه من اصلا نمیتونم آدرس اینجا رو بهشون بدم ، اینترنت هم صفر بود ، دیگه نا امید شدم که رفیقم زنگ زد ، تا جواب دادم وایساد به سلام و احوالپرسی ، داشتم به این فکر میکردم چی بگم و بگم که کجام دیدم صداش قطع شد ، به گوشیم نگاه کردم دیدم یادم رفته چراغ قوه رو خاموش کنم و گوشیم کلا خاموش شد ، انقدر استرس داشتم اصلا حواسم به شارژ گوشی نبود ،
دوباره فکر برگشت شریفی و دوربین ها اومد تو ذهنم ، زدم زیر گریه و اشک ریختم ، یهو یاد یه فیلم افتادم که دزده میخواست دی وی آر دوربین رو پیدا کنه سیم دوربین رو کند و کشید تا ببینه کجا میره ،
رفتم دور و بر یکی از دوربین ها گشتن،  که یه سیم مشکی پیدا کردم اویزونش شدم و دوربین از بیخ کند افتاد زمین ، دنبال سیم رو گرفتم از روی زمین میرفت به سمت انتهای سوله ، وسیله روشنایی نداشتم و دیگه نمیدیدم چیزی ، کلی که به تاریکی نگاه کردم یکم چشمام عادت کرد و به سختی میدیدم که یه سوراخ داخل دیوار و چنتا سیم رفته اون سمت دیوار ،

با دست رو دیوار دنبال در گشتم و قفلش رو پیدا کردم،  دو تا جای قفل داشت که یکیش آویز بود و یکی دیگه اش کتابی بود ، برگشتم سمت قسمتی که نور داشت ،
قاطی وسیله ها کلی گشتم و یه میله سنگین پیدا کردم ، یک ربعی روی قفل ها میکوبیدم تا بتونم بشکنمشون،  از ده تا ضربه ام یکیش به قفل ها میخورد،  اولین ضربه ام به قفل آویز بازش کرد ، اما خیلی ضربه زدم به قفل کتابی ، گفتم خدایا گوه خوردم خدایا غلط کردم ، منو از اینجا نجات بده ، از این به بعد خرتم،  دیگه دست از پا خطا نمیکنم، دیگه داشتم میبریدم گفتم این آخرین ضربه است ، هر چی جوون داشتم گذاشتم پشت میله و سمت قفلی کوبیدم که اصلا نمیدیدم،  وقتی ضربه به قفل خورد ارتعاش میله تمام تن و بدنم رو لرزوند، بی حال افتادم رو زمین دیگه جون گریه کردن هم نداشتم ، گوشام به خاطر صدای ضربه سوت میکشید ،
وسط صدای سوت صدای ماشین شنیدم،  شریفی انگار برگشت ، از استرس و ترس نزدیک بود سکته کنم ، وقتی بلند شدم و دستم رو به جای قفل گرفتم دیدم قفل کتابی هم شکسته ، گفتم خدایا هرچند این قضیه رو خودم حلش کردم ، واسه باقیش که هوامو داری خرتم،
در رو باز کردم و رفتم تو ، سمت چپم نور یه تلویزیون بزرگ مشخص بود که جلوش سیاوش نشسته بود رو زمین و تکیه اش به دیوار بود ، از دیدن سیاوش تو این وضع داشتم منفجر میشدم و دستام به لرزه افتاد ،
سرش به دیوار چسبیده بود و دهنش پر از پارچه بود ، پشت سرش یه ورق فلزی شیاردار بود که از دو طرف با مفتول سر سیاوش رو روش فیکس کرده بودن ، مفتول های بالا تو پیشونی سیاوش فرو رفته بودن و مفتول های پایین فشار زیادی رو به پارچه ها میاوردن که باعث شده بود لب های سیاوش از دو طرف خونریزی کرده باشن ،
سیاوش بدنش رو نمیتونست تکون بده ، تمام لباس هاش خونی بود ، دست ها و پاهاش جدا جدا با مفتول وصل شده بودن به زمین که یه ورق کلفت به حالت سوراخ سوراخ زیرش بود و مفتول ها از سوراخ ها وصل شده بودن و تمامشون داخل بدن سیاوش فرو رفته بودن ،
با گریه گفتم سیاوش زنده ای ، چشماشو به آرومی بست و باز کرد ، داشتم فکر میکردم چکار کنم ، الان شریفی سر میرسه و سیاوش حتی اگر آزاد هم باشه نمیتونه جلوی شریفی وایسه ، با این حالی که داره ،
با چشم هاش به سمتی اشاره کرد ، نگاهش رو دنبال کردم یه سیم چین دیدم ، مفتول های سرش رو به سختی بریدم و سرش آزاد شد ، با آزاد شدن سر سیاوش بیهوش شد و گردنش افتاد ،
مفتول های روی دست راستشو اومدم ببرم، که شریفی از تو سوله داد زد کی اینجاست ، انگار دوربین رو دیده بود که کنده شده ، سعی کردم مفتول رو ببُرم اما دیگه زورم نمی رسید، مفتول رو دست هاش کلفت تر از مفتول روی صورتش بود ، میله جلو در بود ، دویدم برش داشتم و رفتم سمت مخالف  ، شریفی چراغ اتاق رو روشن کرد و به محض ورود سیاوش رو نگاه کرد ، هر چند دیگه جوونی در بدن نداشتم ، میله رو بزور بالا نگه داشته بودم و کوبیدم تو سر شریفی ،
شریفی در آخرین لحظه متوجه شد و یکم سرش رو کج کرد، میله خورد کنار سرش و بعد خورد رو شونه اش ،
شریفی نعره ای زد و خورد زمین ، منم به سمت در خروجی فرار کردم .

3 ❤️

2023-02-10 01:17:57 +0330 +0330

پائیز ۲۶

راوی داستان سیاوش

شکنجه هایی که سر پری و محمد و خود مرجان دراوردم ، سر خودم اومده ، خیلی هم بدتر ، اشتباه کردم فکر میکردم میتونم همون بلائی که سر محمد آوردم سر شریفی هم بیارم ، اما شریفی بلائی سرم آورده که آرزو مرگ دارم ، تمام بدنم از درد زیاد سِر شده ، مفتول ها تو تمام بدنم فرو رفته ، ضعف بدنیم انقدر زیاده که فکر میکنم همین الان بمیرم ، فکر میکردم شریفی تو ویلاش تنهاست،  رفتم سراغش اما ده نفر ریختم سرم ، تو عمرم اینقدر کتک نخورده بودم ، بعدشم صبح آوردنم اینجا و یکاری کردن نمیتونم یک سانت تکون بخورم ،

شریفی بی ناموس یه تلوزیون وصل کرده روبرو چشمام ، یه فلش بهش زده از صبح تا الان داره فیلم های کردن خواهرم رو نشونم میده ، نمیتونم جای دیگه ای رو نگاه کنم ، فقط میتونم چشمامو ببندم که نبینم ، اما صدای ناله ها و خنده های خواهرم همش تو گوشمه ، حرف هاشون داره دیوونه ام میکنه ، شریفی بی ناموس یه جا میگه دوس داری جلو سیاوش بکنمت و پریوش میگه تو فقط بکن ، من جلو همه جنده توام ، اینو هزار بار شنیدم دارم دیوونه میشم دیگه ، خدایا منو بکش از این خفت و خواری نجات بده ،
اصلا شریفی الان بیاد بهش میگم هر چی که میخواد رو بهش میگم ، در باز شد و شریفی اومد داخل ، اگر دهنم رو باز کنه باهاش همکاری میکنم ، بعدش یا ولم میکنه یا میکشتم راحت میشم ، بهتر از این بلاتکلیفیه،

اومد جلوم ، گفت تو سارا و محمد رو کشتی اما من با کشتن تو راضی نمیشم ، دوس دارم زجر بکشی و ذره ذره نابود بشی ، میدونستی سارا دختر خاله من و همبازی و عشق بچگیم بوده، میخوام قبل از مرگت اینارو بدونی تا بیشتر زجر بکشی ، من سارا رو فرستادم تا با محمد دوس بشه ، بعد محمد رو درگیر مواد و قمار کردیم ، حسابی که تلکه اش کردیم ، قضیه دوستی رو به پریوش لو دادیم، زندگیشم پاشوندیم،  البته قبلش من فرشته نجات پریوش شده بودم و گاییدن پریوش رو در ازای موندن محمد تو کارخونه به عنوان مترسک قبول کردم ، البته دروغ نگم از پریوش خوشم اومد ، خوب جنده ایه، بعد از اینکه سارا و محمد نقشه کشیدن و آبرو تورو بردن، یه جشن حسابی گرفتیم که پریوش هم مهمون ویژه جشن بود ، اما کشته شدن سارا منو دیوونه کرد ، منتظر اعدام تو بودم که معجزه آسا قسر در رفتی ، اما اینجا بود که اومدم با محمد نقشه کشیدم بیاد منو پریوش رو روی کار بگیره ، منم پریوش رو تحریک کردم که هر چی محمد میگه رو گوش کنه چون میتونه هر دو مارو بکشه و قانون هم پشتشه ، زبون بسته منو خیلی دوس داره ، عاشقم شده ، البته من به جز گاییدنش هواشم دارم ، قول میدم داماد خوبی براتون باشم ، فقط یکم زیادی خنگ و بیشعوره،  که ثروت خانوادگی رو دو دستی تقدیم ما کرد ، که دستش درد نکنه ،
الانم خواهرت رو برات آوردم تا ببینی چطوری سگ من میشه ، میخوام جلوی تو بکنمش تا ببینی که خانوادگی چقدر حقیر و پست هستین ، بلند شد تلویزیون رو برد روی حالت دوربین ، یکی از دوربین ها رو بزرگ کرد و دوربین های دیگه کوچکتر دور تصویر بزرگ بودن ، شریفی داشت صدا رو روی دوربین داخل سوله تنظیم میکرد که من حتما بشنوم صداشونو، دلم میخواست بتونم بخوابم و صداشونو نشنوم اما نمیتونستم ، یک لحظه یه زن رو تو یکی از تصاویر کوچک دیدم ، که سعی داشت خودشو پنهون کنه ، امید پیدا کردم کسی پیدام کنه ، صدای ضعیف خواهرم رو شنیدم میگفت علی جان علی جان پس کجایی ، شریفی گفت کس و کون خواهرت بدجور میخاره هوس کیرم رو کرده ، این دفعه موقع گاییدنش تو هم میبینیش ، صدای زجه زدنشو زیر کیرمم می شنوی، در رو قفل کرد و رفت بیرون ، کلی با پریوش صحبت کردن و من تو تصاویر کوچک میدیدمشون، چشمم همش به جایی بود که یه نفر مخفی شد ، وقتی شریفی و پریوش اومدن داخل سوله سعی کردم اصلا نگاهشون نکنم ، خواهرم مثل سگ رفتار میکرد و شریفی تحقیرش میکرد تا من ببینم و بشنوم، وقتی بعد از اونا مرجان رو دیدم که اومد داخل داشتم بال درمیاوردم،  اصلا امید نداشتم کسی پیگیرم بشه،
شریفی از لحظه ورود پریوش رو فحش کش کرد تا وقتی که بهوش بودم ، لفظ جنده رو هی تکرار میکرد ، گهگاه فقط دنبال مرجان تو تصاویر میگشتم که هی خودشو قائم میکرد ، چشامو بستم که نبینم پریوش رو از شدت ضعف و درد بیهوش شدم ،

با صدای شدیدی به هوش اومدم، دوربین افتاده بود روی زمین و چیزی توش معلوم نبود ، یکی از دوربین ها در همین اتاق رو نشون میداد ، مرجان انگار تو تاریکی بود و دنبال چیزی میگشت تو تاریکی ، دوربین دید در شب داشت و من راحت میدیدمش ، یه میله سنگین رو بلند کرد و سعی میکرد باهاش قفل رو بشکنه ، با خودش کلی حرف زد و گریه کرد و خیلی تلاش کرد ، آخرش با نعره ای ضربه محکمی زد و به قفل برخورد کرد ، انگار بالاخره قفل رو شکست ، وقتی اومد تو و منو تو اون حال دید بدنش شروع به لرزیدن کرد ، توان یک سانت تکون خوردن نداشتم ، اومدجلوم و در حالی که شر شر اشک میریخت گفت سیاوش زنده ای ، چشامو بستم و باز کردم ، با نگاهم به سیم چین بهش فهموندم که با سیم چین مفتول ها رو ببره، 
تو یکی از دوربین ها دیدم ماشین شریفی داخل گاوداریه ، فشار عصبی زیادی بهم وارد شد ، یه لحظه تصور اینکه شریفی الان چه بلائی سر مرجان میاره، داشت دیوونه ام میکرد ، با رها شدن سرم،  جونی تو بدنم نداشتم که نگهش دارم ، سرم افتاد و باز بیهوش شدم .

صدای زجه زدن مرجان بهوشم آورد، دوربینی که افتاده بود زمین بدن مرجان رو نشون میداد که زیر تن شریفی داشت له میشد و شریفی داشت لباس های مرجان رو تو تنش پاره میکرد ، دست راستم رو نگاه کردم کمی مفتولش با سیم چین بریده شده بود اما هنوز وصل بود ، دستم رو سعی کردم مشت کنم و باز کنم تا کمی مفتول بالا پایین بشه ، زجه های مرجان رو مخم بود و داشت دیوونه ام میکرد ، مرجان با شریفی درگیر بود و تو یه دوربین با تصویر کوچکتر میدیدم که از دست شریفی در رفته و لباس شریفی پر از خونه ، شریفی خوابید رو زمین و وایساد قهقهه زدن ، گفت در قفله اگه میخوای بری بیرون باید منو بکشی ، بعد داد زد بیا منو بکش ،
همچنان دستم رو سعی میکردم تکون بدم تا مفتول قطع بشه ، شریفی ازش خون زیادی رفته بود و تلو تلو خوران رفت سمت مرجان ، گفت اون سیاوش رو زجرکش کردم چون سارا رو کشت ، توهم زجر کشت میکنم چون تو هم مقصر مرگ سارا هستی ، همینجا تکه تکه ات میکنم و همینجا چالت میکنم ، کنار سیاوش ، دادم بچه ها یه قبر خوشگل هم براتون کندن ، قرار بود قبر سیاوش تنها باشه ، اما قسمت شد که عاشق و معشوق رو کنار هم دفن کنم ، مرجان سعی داشت در رو باز کنه اما قفل شده بود ، باز فرار کرد پشت دستگاه ها و داد زد کمک یکی نیست کمکم کنه ، سیاوش کمک ، بعد یه چی پیدا کرد که از خودش دفاع کنه ،
شریفی خندید گفت سیاوش ؟ بعد قهقهه زد و گفت اون که تا الان مرده ، فکر کنم همون موقع که سگ شدن خواهرش رو دید مرد ، شاید هم وقتی دید چقدر خودش و خواهرش حقیرن، خودش دید دیگه زنده موندنش فایده نداره ، البته اگه تو سگ بهتری باشی همینجا نگه ات میدارم و ازت مراقبت میکنم و باز زد زیر خنده ،

بالاخره بعد یه تلاش طولانی مفتول بُرید و تونستم دستم رو آزاد کنم ، سیم چین افتاده بود زیر ساق پام و دستم بهش نمی رسید، 
شریفی یه گوشه مرجان رو گیر انداخت و مرجان با یه میله اومد شریفی رو بزنه که شریفی میله رو روی هوا گرفت و مرجان رو چرخوند و میله رو گذاشت زیر گلو مرجان ، کشون کشون بردش نزدیک جایی که پر نور بود ، مرجان دیگه جوون گریه هم نداشت ، شریفی میگفت یه عمری جندگی کردی حالا واسه ما ادا تنگ ها رو در نیار،

تمام زورم رو جمع کردم و تنم رو از دیوار فاصله دادم ، تمام مفتول ها تو سینه و بازوهام فرو میرفت ، با دو انگشت سیم چین رو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ، به سختی مفتول های بازو و مچ دست چپم رو با سیم چین بریدم  و دست چپم رو هم آزاد کردم .
صدای کتک خوردن مرجان رو از تلویزیون شنیدم که شریفی انداختش رو زمین و با لگد افتاد به جونش ،

تمام بدنم به دیوار و کف مفتولپیچ شده بود ، خیلی زمان میبرد تا همشون رو ببرم، همینطور که سیم ها رو یکی یکی میبریدم، به تلویزیون هم نگاه میکردم ، شریفی گفت حیفه این لحظات تو تاریخ ثبت نشن،  مرجان که دیگه تکون نمیخورد رو ول کرد و دوربین روی زمین رو یه چیزی گذاشت زیرش و تنظیم کرد رو بدن مرجان ، گفت حیف کیر منه که تو بدن تو بره ، البته تازه ارضا شدم و حس سکس هم ندارم ، اینم میدونم که تو هم مثل پریوش جنده ای و هر جوری بکنمت تو لذت میبری ، پس میخوام کاریت کنم که لذت نبری، لوله فلزی رو برداشت ، مرجان سعی کرد بلند بشه که شریفی محکم با مشت کوبید تو صورتش ، مرجان افتاد رو زمین،  شریفی تمام لباس های مرجان رو از تنش درآورد و پاره کرد ، لخت لختش کرد و گفت اووف چقدر تو کُسی کیرم برات راست شد ، یه ظرف پلاستیکی بزرگ گذاشت و مرجان رو انداخت روش،  کون مرجان رو داد بالا و شلوارش رو درآورد یه تف انداخت رو کیرش و با تمام توان تو کون مرجان فرو کرد ، مرجان سعی کرد از زیرش دربره که شریفی محکم تو سرش کوبید ، شریفی گفت تا میتونی از کیرم لذت ببر که اصل مطلب هنوز مونده ، کاشکی سیاوش زنده باشه و ایناهم ببینه،  دو ساعت نشده که جندگی خواهرش رو دیده حالا جندگی و زجه زدن تو هم ببینه خیلی حال میده ،
شریفی داشت تلمبه میزد تو کون مرجان و مرجان هم دیگه توانی واسه مقابله با شریفی نداشت ، تمام بدنم سر شده بود و نمیتونستم بدنم رو تکون بدم ، آخرین سیم مفتول رو که بریدم ، سینه خیز رفتم سمت راست اتاق یه بطری آب اونجا بود خوردم و یکم قند ریختم تو دهنم و باز آب خوردم روش ، سعی کردم روی پاهام وایسم و یکم خون تو رگ هام گردش پیدا کنه ، دیدم با این توان نمیتونم جلو شریفی وایسم ، قاطی وسیله های تو اتاق گشتم یه کارد بزرگ پیدا کردم ، صدای جیغ مرجان باعث شد برم کنار در ، شریفی لوله فلزی رو تو کون مرجان فرو کرده بود و فشارش میداد داخل ، مرجان جیغ بنفش میکشید ، هنوز توان زیادی نداشتم ، میترسیدم برم سمت شریفی و من رو ببینه ، نمیشد کاری کنم ، یکم بدنم رو نرمش دادم تا فشار خونم بالا بره،  تمام بدنم از کتک صبح خورد و خمیر بود ، مفتول ها هم نابودم کرده بود ، چند دقیقه ای گذشت دیدم شریفی داره میاد سمت من ، لوله ای که مرجان باهاش زده بود تو سر شریفی جلو در افتاده بود و شریفی داد زد این لوله برات نازکه برم لوله کلفته رو بیارم که بیشتر حال کنی ، کنار در سرپا شدم ، شریفی جلو در خم شد تا لوله رو برداره ، سرش رو چرخوند سمت جایی که منو بسته بود ، همزمان من کارد رو کوبیدم تو صورتش ، سمت راست صورتش از بالای گوشش جر خورد تا فکش ، سفیدی استخوان فکش مشخص بود ، سر پا شد و میله تو دست راستش بود ، دستش اومد ببره بالا با کارد زدم تو مچش ، تا استخوون جر خورد مچش و میله از دستش افتاد ،
شریفی افتاد کف اتاق و مطمئن شد این آخر کارشه،  به سختی خودم رو به مرجان رسوندم ، میله رو ازش بیرون کشیدم ، تمام بدنش پر از خون بود و میله همراه با خون از سوراخ کونش خارج شد .
با دیدن من لبخند محوی روی لباش اومد و گریه اش گرفت ، بغلش کردم و منم گریه ام گرفت ، گفتم مرجان منو ببخش ، پیشونیشو بوسیدم ، چشم هاشو بوسیدم و بعد لب هاشو ، دوباره محکم تو بغلم گرفتمش،

با ترس و صدای لرزون گفت شریفی ، برگشتم دیدم شریفی در حالی که شر شر ازش خون میره داره میاد سمتمون،  میله و کارد رو برداشتم ، شریفی نزدیکمون که رسید زانو زد ، خنده ای کرد و گفت خواهرت خیلی جنده خوبی بود ، هر کاری ازش میخواستم برام میکرد ، شاشیدن تو دهنش رو خیلی دوس داشت ، تورو به من فروخت ، من رو به تو ترجیح داد ، نمیدونی چجوری با لذت برام سگ میشد .

3 ❤️

2023-02-10 01:20:46 +0330 +0330

پائیز ۲۷

گفتم الان لذت سادیسم رو بهت نشون میدم ، با زانو زدم تو صورتش و پهن زمین شد ، انرژیم یکم برگشته بود و میتونستم بهتر راه برم و دست و پام یکم جوون گرفته بود ، میله کلفته قطرش بیشتر از شش سانت بود از کنار شریفی برداشتمش ، محکم کوبیدمش رو کف دست راستش، با کارد محکم زدم رو انگشت شصتش و انگشتش جدا شد ، اومدم دست چپش رو بزنم که دستش رو اورد بالا ، توان صحبت نداشت،  با دست چپش گوه خوردن رو فریاد میزد ، آرنجش روی زمین بود و دستش عمود به زمین بود .
با میله کوبیدم کف دستش و صدای خورد شدن استخوانهای کف دست و مچ و ساعد و آرنجش رو شنیدم ، استخوان از کف دستش زد بیرون، با میله انگشت های پاش رو خورد کردم و استخون های ساق پاشو شکوندم ، رنگ شریفی سفید شده بود و داشت جون میداد ، پاهاش رو از هم باز کردم و کیر و خایه اش رو با لوله ترکوندم ، لوله ای که به مرجان فرو کرده بود رو برداشتم ، سعی کردم بکنم تو کونش ، اما با زور هم نمی رفت،  کارد رو برداشتم و فرو کردم داخل کونش ، کارد بدن شریفی رو میشکافت و راحت جلو میرفت . در آخر هم با کف پا یه لگد زدم به انتهای کارد و کارد ۳۰ ، ۴۰ سانتی تو بدن شریفی غیب شد .

یکم پایینتر کلی پالت چوبی بود ، سه ردیف پالت بود ، ردیف وسط چهارتا پالت بود و کنارشون ۱۰ ، ۱۵ تا پالت روی هم چیده شده بود ، شریفی شده بود یه تیکه گوشت و کلی استخون خورد شده ، به سختی کشیدمش سمت پالت ها و انداختمش رو پالت های کوتاه تر ،

پالت های کناری که ارتفاعشون بیشتر بود رو ریختم روی شریفی ، رفتم از تو اتاق یه فندک آوردم و یکم کاه ریختم زیر پالت ها روشنش کردم و پالت ها کم کم داشتن گُر میگرفتن ، دور و بر پالت ها چیزی نبود که بخواد باقی جاها آتش بگیره ، رفتم کت شریفی رو تن مرجان کردم و شلوارش رو پاش کردم ، تو جیب کت شریفی یه دسته کلید بود و موبایلش ، یکیشون قفل در رو باز کرد ، برگشتم زیر بغل مرجان رو گرفتم و بلندش کردم که بریم بیرون ، آتش به شریفی رسیده بود و داشت آخرین زجه هاشو میزد ، اون همه پالت تا صبح میسوخت و تا صبح فقط یه خاکستر از شریفی میموند ، مرجان گفت برو دی وی آر رو بیار ، رفتم تو اتاق دی وی آر رو برداشتم ، دیگه چیزی از شریفی مشخص نبود و داشت ذوب میشد تو اون آتش ، آتش داشت حدودا ۴ متر زبونه میکشید ، انگشت شصت شریفی رو برداشتمش ، با مرجان بیرون رفتیم و در ها رو پشت سرمون قفل کردیم ،

سوار ماشین مرجان شدیم و رفتم سمت بیمارستان ، مرجان گفت اگر بریم بیمارستان بگیم چی شده ، گفتم بگو چند نفر خفتم کردن ، سرم گونی کشیدن بردن یه جایی که ندیدم ، بهم تجاوز کردن و بعد تو خیابون ولم کردن ، چهره هاشون رو هم پوشونده بودن و نمیشناسمشون، به پلیس هم بگو من آبرو دارم نمیخوام بیام دادگاه پاسگاه برام بد بشه ، از کسی شکایت ندارم ، مرجان گفت پس تو هم نباید پیشم بیای ، یوقت اگه شریفی رو پیدا کنن که مطمئنا پیداش میکنن ، رفیقاش میدونن که تو اونجا بودی و سریع می فهمند که کار تو بوده بهتره زودتر بری از ایران ، ایران نمونی بهتره ، الانم برو یه بیمارستان دیگه خودت رو دوا درمون کن. گفتم من با استراحت حالم خوب میشه نگران من نباش .

مرجان کلیدهای خونه اش رو بهم داد ، جلو اورژانس یه بیمارستان پیاده اش کردم  ، جلو در براش ویلچیر آوردن و یکی بردش داخل .
به محض ورود به خونه وان رو پر از آب جوش کردم و یک ساعتی تو وان خودم رو ریلکس کردم ،
بعد از حموم گوشیم داشت زنگ میخورد و خواهرم پریوش بود ، گوشیمو خاموش کردم و دی وی آر رو به تلویزیون وصل کردم و شروع به نگاه کردن کردم .

راوی داستان پریوش :

سوار ماشین شدم بوی کثافت میدادم ، با علی حرف نزدم ، راه افتاد سمت خونه  گفت مرسی عشقم ، واسه روابط جنسی دیگه هیچ آرزویی ندارم جز بچه درست کردن با تو ، ببخشید خیلی تو نقش فرو رفتم ، اگه اذیت شدی شرمنده ، دیگه تکرار نمیشه ، گاهی خوشم میومد از این مدل رفتار تو سکس ، واسه تنوع خوبه . اما علی امروز خیلی زیاده روی کرد ، گفتم نمیخوام در مورد امروز دیگه صحبت کنیم ، این کار رو کردم چون عاشقتم و دوستت دارم ولی دفعه اول و آخرم بود ، علی گفت باشه بازم ببخشید ،
وقتی وارد خونه شدم ، دخترم گلسا سریع گفت اوه اوه چه بویی میدی مامان، جوابی ندادم سریع خودم رو انداختم تو حموم،  کل لباس هامو یکبار تو حموم شستم و گفتم یک بار هم با ماشین میشورم،  یک ساعتی فقط بدنم رو لیف میزدم، سوراخ کونم درد میکرد ، ارضا نشدنم هم باعث شده بود عصبی بشم ،
از علی خیلی ناراحت بودم ، اما خوب چندین ساله هوامو داره از وقتی محمد رفته اون بوده که خرجیمو داده ، اون همدم روزهای تنهاییم شده ، کاش قبل از محمد با علی ازدواج میکردم و الان مطمئنا زندگی بهتری داشتیم .
شام درست کردم و یکم کارامو کردم به گلسا گفتم چه خبر گفت یه خانمی اومد دنبالتون گفتم نیستین
گفت دایی سیاوش کجاست گفتم اونم نیست ، گفتم اسمش چی بود گفت که اسمشو نگفت بهم،  نگران سیاوش شدم ، زنگ بهش زدم جوابمو نداد و بعدش گوشیشو خاموش کرد ،
نمیدونم چش شده ، انگار دنیا برعکس شده به جای اینکه من شاکی باشم اون شاکیه ، به خاطر گند کاری آقا زندگیمون نابود شد ، حالا هم که بعد ۳ سال از زندان اومده دیگه نمیاد پیش ما و معلوم نیس چکار میکنه،  شاید اگه سر قضیه دوستی محمد با اون زنیکه نمی رفت سراغ محمد و نمیزدش الان هنوز با محمد راحت زندگی میکردم،  محمد هم از سر لج دار و ندارمون رو نمیبرد .

آخر شب ها معمولا با علی چت میکردم و بهش پیام دادم ، جوابمو معمولا زود میداد اما اینبار خبری ازش نشد ،همیشه می نوشتم شب بخیر عشقم ، اما نوشتم شب بخیر که بفهمه ازش یکم ناراحتم، نیم ساعت گذشت پیام داد شب تو هم بخیر ، گفتم همیشه آخرش یه عشقم میچسبوندی، امروز که علیرغم میل باطنیم به خواسته هات تن دادم داری سرد برخورد میکنی ، دلمو شکستی ، گفت مگه چکار کردم که اذیت شدی، به نظر من که لذت هم بردی ، گفتم اگه یکم به ارضا شدن منم اهمیت میدادی شاید الان خودم میگفتم که منم لذت بردم ، اما خیلی برام سخت بود ، الانم این مدل حرف زدنت برام سخت تره،
گفت پریوش میخوام یه اعترافی کنم ، گفتم بفرما گوش میدم،  گفت تو این مدت جنده خوبی بودی برام ، اما دیگه ازت خسته شدم ، یه لحظه قلبم اومد تو دهنم گفتم نصفه شبی چی میگی من اصلا حوصله شوخی ندارم باهات ، گفت هیچ وقت تو عمرم اینقدر روراست و جدی نبودم ،
سریع بهش زنگ زدم ، رد تماس داد ، نوشت دیگه صداتم دوس ندارم بشنوم ، تا دو دقیقه دیگه از همه جا بلاکت میکنم و دیگه نه دلم میخواد ببینمت نه دیگه میتونی ببینیم. گفتم از کجا معلوم که تو اصلا علی هستی ، جوابم رو بده تا مطمئن بشم . گفت کی میدونه که امروز سگ من بودی جز من و تو .
داشتم سکته میکردم ، اشکم سرازیر شد ، نوشتم علی با من شوخی نکن من دارم سکته میکنم از حرفات، بگو اینا همش شوخی بوده ، نوشت خوشبختانه یا متاسفانه همشون جدی بود ، من یکی دیگه رو دوست دارم باهاش دارم میرم خارج از کشور زندگی کنم ، تو هم فقط برام یه جنده بی ارزش بودی ، البته مثل تو زیاد دارم ، اونا مستقیما پول جندگی میگیرن و وابستگی با من ندارن ، تو این پول جندگی رو به عنوان کادو میگرفتی ، الانم اتفاقی نیفتاده میتونی راحت یکی دیگه جایگزین من کنی ، شایدم چنتا دیگه ،
نوشتم علی من به تو اعتماد کردم ، تو همدم من بودی تو مونس من بودی ، نوشت ایشالا یه خوبشو پیدا میکنی ، اصلا سیاوش رو بکن همدم و مونس، من فقط دنبال گاییدن تو بودم و الانم دیگه ازت خسته شدم ، اگه ابهامی تو ذهنته بگو جوابت رو بدم ، میخوام بلاکت کنم ،
از خودم بدم اومد ، سیاوش جواب منو چند وقته نمیده ، باهاش حرف عادی هم نمیزنم چه برسه به درد و دل ، نوشتم بلاک کن گفت فقط یه چی بگم که راحت تر با قضیه کنار بیای ، فکر میکنی من و تو رفیق شدیم برای چی ؟ نوشتم من اعصاب نوشتن ندارم دیگه ، بگو حرفتو من میخوام بلاکت کنم ،

نوشت : محمد ورشکست شد و سهم کارخونه اش رو به من بدهکار شد ، یروز محمد بهم گفت من زنم رو بهت میدم فقط بزار تو کارخونه ول بچرخم،  بقیه نفهمند که من آس و پاس شدم ،
همه گذشته از جلو چشمام رد شد که یهویی محمد بهم خیانت کرد و بعدش رفتارش انقدر سرد شد که من به خودم حق بدم با علی رابطه عاطفی برقرار کنم ،
علی نوشت محمد همه چیز هایی که تو دوس داشتی رو به من میگفت و من قبل از اینکه تو بگی من اونارو انجام میدادم برات تا بتونم تورو زیر خواب خودم کنم ، گفتم خوب چرا من ، این همه زن هرزه ، خوب با هزینه ناچیز و وقت کمتری می تونستی با اونا باشی، گفت آخه اونا خواهر سیاوش نبودن،  گفتم چه ربطی به داداشم داره ، گفت چون محمد و سارا میخواستن مقابله به مثل کنن و تو و داداشت رو بی آبرو کنن ، گفتم سارا کدوم خریه، گفت دوست دختر محمد و همچنین دختر خاله من بود ، سیاوش سارا رو کشت منم انتقام سارا رو ازتون گرفتم ، با محمد گاوبندی کردیم که محمد با یه مامور قلابی بیاد مارو روی کار بگیره ، منم رفتم رو مخ تو که بری وکالت تام بدی محمد تا به خاک سیاه بشینید ،
اشکم شر شر میریخت ، من علی رو باور داشتم، مطمئن بودم عشقش به من واقعیه ، آخه مگه میشه یک نفر اینقدر بازیگر خوبی باشه ،
نوشتم برای خودم متاسفم که عاشق تو شدم ، نمیتونم برات آرزوی بد کنم و آه برات بکشم ، واسه خودم ناراحت نیستم، دارم واسه داداشم دق میکنم که اشتباه من باعث شد کل دار و ندارش رو از دست بده .
نوشت من الان رسیدم فرودگاه ، کمتر از نیم ساعت دیگه پرواز دارم ، این خط و گوشی کلا خاموش میشه و دیگه ارتباطی باهم نداریم ، خدافظ جنده خانم .
دوس نداشتم گلسا متوجه گریه هام بشه و صدام رو بشنوه ، سرم رو کردم تو بالش و حسابی گریه کردم ،

راوی داستان سیاوش

یک هفته است که مرجان بستری شده و هنوز تحت درمانه ، وضعیت روحی خوبی اصلا نداره ، تجاوزی که بهش شده و صحنه هایی که من جلوش رقم زدم باعث شده روح و روانش بهم بریزه ، قرار شده بعد از درمان جسمش , بره پیش مشاور روانشناس تا یکم اوضاع روحیش بهتر بشه .
بعد از دو روز موندن تو خونه مرجان به خواهرم سر زدم ، اولین جمله ای که گفت این بود که رد های روی پیشونیت چیه،  منم گفتم تصادف کوچکی کردم و الان خوبم .

یروز صبح خواهرم پر از اشک شد و زد زیر گریه رفتم بغلش کردم و گفتم آجی خوشگلم چی شده چرا گریه میکنی ، روش رو برگردوند و رفت تو آشپزخونه گفت هیچی یکی از دوستام فوت شده ، رفتم پیشش گفتم پریوش جان من خیلی چیزا رو میدونم ، اینکه گذشته چه اتفاقی افتاده اصلا مهم نیست، مهم اینه که الان اونایی که میخواستن مارو نابود کنن همشون مردن و من و تو میتونیم از نو شروع کنیم ، پریوش بهم خیره شده بود و رفته بود تو فکر ، بعد از کلی فکر گفت علی رو تو کشتی؟ گفتم علی نمی شناسم، نمیدونم در مورد چی صحبت میکنی ، گفت اونایی که مردن کیا بودن که مردن ، گفتم همینایی که واسه من پاپوش دوختن افتادم زندان ، گفت همونا رو میگم کیان؟ دیدم سوتی دادم گفتم علی جونت یکیش بوده ، پریوش با بغض و آروم گفت تو که نمیشناختیش ، مشغول کارای آشپزخونه شد و دیگه حرفی نزد ،
صبح از خواب بیدار شدم ، به گلسا گفتم مامانت کجاست ، گفت یه ربع پیش رفت بیرون ، بهش زنگ زدم جواب نداد ، از رفتار پریوش ترسیدم ، بیشتر از پریوش از عشق یه زن ترسیدم ، بهش پیام دادم آجی خوشگلم کجایی کار واجب دارم باهات ، نوشت من دیگه برادر ندارم،  آجی کسی هم نیستم ، نوشتم چی میگی دیوونه ، کجایی بگو بیام پیشت باهات کار دارم . نوشت اومدم به پلیس ها بگم تو علی رو کشتی ، نوشتم علی کدوم خریه ، این چرت و پرت ها چیه میگی ، نوشت دیروز خواهر علی تلفنی بهم گفت که علی رو تو یه گاوداری بعد از شکنجه زنده زنده آتش زدن ، من مطمئنم کار تو بوده ، نوشتم اشتباه میکنی، من رو الکی تو هچل ننداز ، نوشت تو باید به تقاص کاری که کردی برسی .
ماشین مرجان دستم بود سریع خودم رو به کلانتری محل رسوندم ، تو محوطه و راهرو ها گشتم پیداش نکردم ، سریع خودم رو به آگاهی رسوندم ، مرجان روی نیمکت تو سالن نشسته بود منتظر ، من رو دید یکم ترسید،  نشستم پیشش گفتم چرا اومدی اینجا ، جوابی نداد فقط اشک می ریخت ، گفتم به جان تو به جان گلسا به روح مامان بابا قسم داری اشتباه میکنی ، گفت من مطمئنم تو علی رو کشتی ، گفتم اون کثافت زندگی مارو نابود کرد ، حقش بود بمیره،  گفت تو اون رو کشتی بعد شبش از طرف اون به من پیام دادی که دروغهای تورو باور کنم ، گفتم کجاش دروغ بود ، من حرف هایی رو زدم که شریفی خودش اعتراف کرده ، گفت تو دروغ گویی ، علی عاشق من بود ، اون میخواست تو یه موقعیت مناسب بیاد خواستگاری رسمی و با من ازدواج کنه .
شدت اشک هاش بیشتر شد ، گفت این ۳ سال تنها کسم بود ، چرا کشتیش ، گفتم خوب بیا بریم خونه یسری فیلم دارم ، اونارو نگاه کن بعد بیا منو لو بده ، اصلا خودم میام اعتراف میکنم اینجا ،
یه آدم کله کیری از جلومون رد شد رفت راهرو روبرو،  پریوش گفت گول تورو نمیخورم،  تو کی اینقدر  پست شدی ، چه جوری تونستی آدم بکشی ، یه سرباز از راهرو اومد رو به ما گفت خانم جناب سروان اومدن ، تشریف ببرید داخل ، بعد سرباز رفت زیرزمین .
پریوش بلند شد و قدم برداشت سمت راهرو ، گفتم از کارت پشیمون میشی .

5 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «