+روشنک
-جانم
+سالها قبل، روزی که معلم گفت: “از فردا باید ابزار جدید بیارین همراهتون” یادت هست؟
-کدوم یکی رو میگی؟
+فکر میکنی وقتی میرقصی من رو یاد چی میندازی؟
-پرگار؟
+هیچوقت یادم نمیره. عصر یه اسکناس دویست تومنی از بابا گرفتم و دویدم سمت فروشگاه لوازمالتحریر سر کوچه. به آقا کریم گفتم یه دونه پلگال به من بده!
یه لبخند روی چهرهش نقش بست. حرصم گرفت و بهش گفتم: “به چی میخندی؟ خانم معلم کلی مشق داده. پلگال بده برم خونه کار دارم! باید مشق بنویسم”.
با همون لبخندش یکی فلزیش رو از قفسه برداشت و گفت: “پسر جان! اسمش پرگار هست”.
برگشتم سمت خونه و رفتم پشت میز تحریر نشستم.
اول یه دل سیر نگاهش کردم. بی هوا سر نوک تیز پایه فلزی رفت توی انگشتم.
همین طور که با لبهام نوک انگشتم رو میک میزدم متوجه پیچ بالاش شدم.
پیچ رو چرخوندم و بازتر شد.
پایه فلزی رو گذاشتم روی کاغذ و اون یکی رو دورش چرخوندم. خط مشکی پشت سرش پا به پاش میومد.
-حالا همهی این ها رو گفتی که بگی من مثل پرگار هستم برای تو؟
+نه روشنک جان!
-پس چی؟
+اون شب جوری عاشق چرخیدن پرگار شدم که تا آخر شب چند دایره کشیدم.
کشیدن دایره به دور یک نقطه!
روشنک! من میخوام دورت بگردم.
-میدونی که نمیشه! من همیشه توی ذهن تو هستم. شاید از همون وقتی که پرگار دستت گرفتی.
+یعنی آدم نمیتونه توی ذهنش عاشق باشه؟
-عشق بدون لمس کردن دوام نداره!
+روشنک من با تو میخوابم. با تو بیدار میشم . باهات میرقصم . نه به خوبی تو! اما جوری من رو از خودت لبریز میکنی که پا به پات میام.
روشنک شاید باورت نشه! من تو رو لمس هم میکنم.
روشنک میشنوی چی میگم؟
هستی؟
روشنک!
.
.
.
نگاهم به لیوان روی میز تحریر افتاد. پرگار رو برداشتم و مشغول کشیدن دایره شدم.
آقای تنها
موسیقی ویدئو: Abel Korzeniowski
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
درام بسیار زیبا و نوستالژیکی بود رفیق جان
عاقلان نقطه پرگار وجودند،
ولی!
عشق داند که در این دایره سرگردانند
↩ …Sphr…
سپهر جان. عزیز دلی. کجایی کم پیدا.
ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی
❤❤🌹🌹🍃🍃
↩ Mr.Feeling
ممنونم محمد جان
قطعا زیبا خوندی مرد با احساس
🌹❤🍃
↩ Esn~nzr
احسان جان
باعث افتخار که خوندی
مثل همیشه منت میذاری رفیق
دمت گرم
🍃❤🌹
↩ Im MK
سهیل عزیزم
خوشحالم برگشتی
صمیمانه دوستت دارم
🌹❤🍃
سپهر جان. عزیز دلی. کجایی کم پیدا.
ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی