آرمین و هانا (۱)

1401/01/17

#پارت1
#لیلی
سرعتم و زیاد کردم تا قبل از قرمز شدن چراغ رد بشم اما از شانس گندم همون لحظه چراغ قرمز شد.
موتور و نگه داشتم.به خاطر دختر بودنم نمی‌تونستم این کلاه کاسکت کوفتی و از سرم در بیارم تا یه کم باد به کلم بخوره.
بی حوصله سرم و چرخوندم و توی ماشین کناری چشمم به استاد مهرداد آریا فر افتاد. لبخندی زدم. چند سال میشد ندیدمش؟به گمونم چهار سال…
سرم و نزدیک بردم تا چیزی بگم که با دیدن شخص کنارش خشکم زد.
امکان نداشت… امکان نداشت اونی که کنارشه زن آرمین باشه…اما خودش بود مطمئنم… شاید تغییر زیادی نسبت به عکساش کرده بود اما مطمئنم که خودش بود. هانا مجد…
ماتم برد… یعنی تمام این سال‌ها زنده بود؟ زنده بود و بدون اینکه نشونی از خودش بده آرمین و توی حسرت خودش گذاشت؟
با صدای بوق‌ ماشین های پشت سر به خودم اومدم و راه افتادم…
باید به آرمین می‌گفتم. باید می‌فهمید این همه سال به حسرت کی نشسته!
با اینکه کار داشتم اما پشت سر ماشین استاد آریا راه افتادم.
ده دقیقه بعد ماشینش رو جلوی یه خونه پارک کرد. با فاصله ازشون ایستادم.
هر دو شون از ماشین پیاده شدم.
چشمام و ریز کردم تا با دقت بیشتری ببینم و بیشتر مطمئن شدم که این دختر هانا مجده!
گوشیم و در آوردم و بدون اینکه نگاه ازشون بگیرم شماره ی آرمین و گرفتم.
طبق معمول جون به لبم کرد تا جواب داد.
تند گفتم
_یه آدرس می‌گم بیا اینجا…
بی حوصله گفت
_کار دارم الان.
با حرص گفتم
_مهمه… بلند شو بیا همین الان!
_باز چه غلطی کردی؟بگو آدرس و…
آدرس و که بهش گفتم،گفت
_تو جلوی خونه ی مهرداد چه گهی میخوری؟
کلافه گفتم
_فقط بیا آرمین…
تلفن و قطع کردم… امیدوار بودم بیاد و با چشم خودش ببینه… چهار سال بالای سر قبری گریه میکرده که توش مرده ای نبوده.
یک ربعی منتظر موندم تا بالاخره سر و کلش پیدا شد.
ماشین شو جلوم پارک کرد و پیاده شد. عصبی به سمتم اومد و گفت
_وای به حالت بفهمم باز یه گند جدید بالا آوردی.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_نه خیر فقط خواستم یه چیزی نشونت بدم.
با اخم و منتظر بهم زل زد. از شانس خوبم همون لحظه در خونه ی استاد باز شد…
آرمین سرش و برگردوند…
استاد آریا با یه چمدون اومد بیرون… اخمای آرمین بیشتر در هم رفت.
همون لحظه هانا در حالی که دست یه دختر بچه رو گرفته بود اومد و درو پشت سرش بست.
چشمم که به آرمین افتاد لبم و گاز گرفتم…
فکر کنم قیامت در راه بود.
🍁🍁🍁🍁
با پشت دست اشکامو پاک کردم که مهرداد خندید و گفت
_دیگه گریه کردن و ول کن آبجی کوچیکه.
بغض دار گفتم
_خیلی دلم برای تو و ترانه تنگ میشه.
چمدونم و گذاشت صندوق عقب و آیلا رو بغل کرد و گفت
_خوب بمون همین جا…
آیلا بلبل زبونیش گل کرد و گفت
_منم بهش همین و می‌گم دایی جون اما آبجیت خیلی چشم سفیده.
با این حرفش قهقهه ی مهرداد بلند شد و گفت
_تو چه زبونی داری پدر سوخته!
آیلا گفت
_پدرم نسوخته زندست منتظرمونه!
نگاهم و ازش دزدیدم و گفتم
_بهتره بریم دیگه.
مهراد آیلا رو صندلی عقب نشوند و خودشم سوار شد… سوار شدم و گفتم
_تند برو مهرداد به پرواز نمی رسیم.
آیلا گفت
_نه خیرم آروم برو!
چشم غره ای بهش رفتم. نمیخواستم اعتراف کنم اما بازم توی دلم برای بار هزارم اعتراف کردم زبون درازش به باباش رفته.
هنوز مهرداد استارت نزده بود یکی در سمت منو باز کرد و تا به خودم بیام بازوم کشیده شد.
عصبی خواستم چهار تا لیچار بار این خر وحشی کنم اما با دیدن آرمین خشکم زد…
رسما نفسم قطع شد و مات و مبهوت نگاهش کردم.
رسما بدبخت شدم… پیدام کرد اما آخه از کجا فهمید؟
بدتر از اون ماتم برده بود واقعا این آرمین بود؟با این چهره ی مردونه ی پخته و ته ریش بلند و موهای تراشیده هیچ شباهتی به آرمین گذشته نداشت.
بدون هیچ عکس العملی فقط نگاه می‌کرد.
مهرداد بازوم و از دستش کشید و گفت
_ولش کن آرمین.
فقط نگاهم می‌کرد بدون هیچ حرف و واکنشی.
مهرداد در ماشین و باز کرد و گفت
_سوار شو… دی…
هنوز حرفش و نزده بود مشت محکم آرمین توی صورتش فرود اومد…
جیغ بلندی کشیدم اما فایده نداشت. آرمین طوری دیوونه شده بود که مشت دوم و بدون امون دادن به مهرداد زد و عربده کشید
_حرومی حالا دیگه از من قایمش میکنی؟از منن؟؟؟
خواست مشت سوم و بزنه که یه دختر بازوش و گرفت و گفت
_ولش کن آرمین.
همه چی یادم رفت و به اون دختره زل زدم.چه قدر خوشگل بود…یعنی ازدواج کرده بود؟هنوز از فکر در نیومده بودم بازوم کشیده شد. آرمین با خشم بازوم و دنبال خودش کشید.
با تقلا گفتم
_ولم کن آرمین نمیخوام باهات بیام… با توعم کری مگه؟پرواز دارم باید خودم و برسونم… ول کن بازوم و.
در یه ماشین و باز کرد و به عادت سابق شوتم کرد داخل ماشین و درو قفل کرد.
دیدم که مهرداد به این سمت اومد اما تا خواست در سمت منو باز کنه آرمین اسلحه ای از پشتش در آورد و سمت مهرداد نشونه رفت.
ترسیده به شیشه کوبیدم و داد زدم اما محل نداد.
نمیدونم به مهرداد چی گفت… ازش می ترسیدم… رسما کبود شده بود از خشم… خدایا اگه بلایی سرم می‌آورد چی؟حالا من هیچی اگه آیلا رو می فهمید چی؟
پشت فرمون نشست و تمام حرصش و سر پدال گاز خالی کرد و راه افتاد.
به نیم رخ عصبیش نگاه کردم و گفتم
_نگه دار تو رو خدا… من باید برگردم… نمیخوام باهات بیام…اصلا با چه حقی منو دزدیدی؟نگه دار این کوفتیو…
حتی نگاهمم نکرد چه برسه به اینکه جواب بده.
🍁🍁🍁🍁
با یاد آیلا اشکم در اومد. حتما الان خیلی ترسیده.
دستگیره رو کشیدم اما قفل بود. با التماس گفتم
_پیادم کن تو رو خدا… آرمین با توعم…
بازم هیچ جوابی نداد…
سرعتش اون قدر زیاد بود که از ترس قالب تهی کردم اما می دونستم هر حرفی بزنم بی فایدست.
ناچارا فرو رفتم توی صندلی و اشکام جاری شد. دردم خودم نبودم آیلا بود… آرمین اگه آیلا رو ميفهميد برای ضربه زدن به من از اون استفاده می‌کرد. کاش اصلا قلم پام می شکست و نمیومدم ایران.
بیست دقیقه بعد ماشین و توی حیاط خونمون پارک کرد.
از اوضاع بهم ریخته ی حیاط معلوم بود کسی سال هاست اینجا زندگی نکرده.
پیاده شد و در سمت منو باز کرد. بازم بازوی بیچارم و گرفت و دنبال خودش کشوند…
نالیدم
_چی کار می خوای بکنی؟این همه سال گذشته آرمین چی ازم می‌خوای؟تو که زندگی خودتو تشکیل دادی ولم کن من برم.
درو با کلید باز کرد و هلم داد داخل خونه.
پشت سرم اومد و درو قفل کرد.
نگاهش کردم اما اون برای یه ثانیه هم نگاهم نمی‌کرد.
دو قدم جلو رفت و از جیبش پاکت سیگارش و در آورد و یه سیگار کنج لبش گذاشت و آتیشش زد.
جلوش ایستادم و در حالی که سعی می‌کردم آروم باشم گفتم
_ببین من برای دو ساعت دیگه پرواز دارم… ولم کن برم…ببین این همه سال گذشته دوتامون زندگی های خودمونو تشک…
حرفم و با صدای آرومش قطع کرد
_زندگی تشکیل دادی؟
سکوت کردم… جلو اومد و گفت
_ازم اجازه گرفتی زندگی تشکیل دادی؟
کیم من؟
طلاق گرفتیم که حق شوهر بودن ازم گرفته شده؟
لبم و گاز گرفتم. دود سیگارش و داد بیرون و گفت
_من از قانون سر در نمیارم تو بگو… مجازات زنی که بدون شوهرش زندگی تشکیل میده چیه؟
تند نگاهش کردم و گفتم
_چیه حالا میخوای منو بدی دست قانون؟
ابرو بالا انداخت و گفت
_قانون خود منم!
دست راستمو گرفت و بالا آورد…
سیگارش و که نزدیک دستم کرد هدفش و فهمیدم و تند عقب رفتم.
خندید و سیگار و زیر پاش له کرد.
نگاهم به پنجره افتاد و بدون مکث تند به سمتش دویدم اما خیلی زود بهم رسید و از پشت کل تنم و حبس کرد توی بغلش.

لایک و کامنتاتون میگه چقدر دوست دارید ادامشو بخونید❤️

ادامه...

نوشته: hans


👍 18
👎 8
29801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

867272
2022-04-06 02:05:15 +0430 +0430

Not to bad 👍

1 ❤️

867338
2022-04-06 12:23:34 +0430 +0430

این دخترای در حسرت استاد خودشون خبر ندارن از بیرون چقد کیری بنظر میان؟

3 ❤️

867341
2022-04-06 13:04:28 +0430 +0430

به جز بخش اسلحه و چند تا قطع املایی و دستوری بقیه اش خیلی بود…البته اگه تصمیم نداشته باشی پارت دوم رو سکسی کنی خیلی بهتره

1 ❤️

867343
2022-04-06 13:14:36 +0430 +0430

ادامه بده خوب بود

1 ❤️