فاصله (۱)

1401/03/24

مدتی بود که یک خواستگار سمج میاومد و می رفت . و تنها حسنش قد و قیافش بود . هر چی هم بابام بهش نه میگفت اون بی خیال نمیشد و یه هفته یا دوهفته بعد دوباره با یه دسته گل پیداش می شد و دوباره روز از نو روزی از نو. دیگه هممونو خسته کرده بود . از طرفی من داشت از طرف بیشتر خوشم می اومد و یواش یواش داشتم راضی میشدم که بهش بله رو بگم . گرچه وضع مالی خیلی خیلی معمولی داشت .بابامم یه روز که دیگه از دست پسره کلافه شده بود صدام کرد و
گفت : دخترم این پسره رو چی کارش کنم؟ از در می فرستم میره از پنجره میاد تو.
سرمو انداختم پایین و مثلا خجالت کشیدم و سرخ شدم . دستشو گذاشت زیر چونه ام و آورد بالا سرمو
گفت : تو چشام نگاه کن . بهم بگو که از این پسره تو خوشت میاد ؟
بازم سرخ شدم و با من من گفتم : اخه حاج آقا من تا حالا باهاش حرف نزدم نمی دونم چی باید بگم .
بابا گفت : بهش میگم با ننه باباش بیان خواستگاری یه بار دیگه . اگه تو تاییدش کنی من حرفی ندارم دیگه . تحقیق کردم خونواده محترمی داره ولی خودش فعلا کار مشخصی نداره . نهایتا می برمش تو حجره زیر دست خودم باشه . خب چی میگی ؟
سرمو تکون دادم و دویدم تو اتاقم . نشستم روی تختم . پسره اسمش رضا بود و حقیقتا خوش قد و بالا بود . دلمو می لرزوندمثل ژله ولی اون موقع روم نمی شد که رو حرف حاج آقامون حرف بزنم . تا این 18 سال یه پسر رو از نزدیک ندیده بودم جز دایی کوچیکم . حاج آقا اجازه نم یداد . خودم هم می ترسیدم . گرچه خیلی دوست داشتم ولی شرایطم طوری نبود که بشه . یه بار هم که به زور یه پسره تو راه مدرسه تلفنشو گذاشته بود تو دستم که از ترس تا شب تب کرده بودم . فکر میکردم که عزرائیل دیگه اومده سراغم ! خواستگار از 16 سالگی داشتم ولی حاجیمون همه رو رد کرده بود و حالا رسیده بودیم به همین آقا رضا که خودشو علاقمند نشون داده بود . هنوز نفهمیده بودم که منو از کجا پیدا کرده بوده ولی حالا که خیلی علاقمند بود به من بذا ربیاد خواستگاری مجدد تا حرف باهاش بزنم و ببینم که چرا منو این قدر می خواد .
القصه آقا رضای ما بعد از یک هفته با ننه باباشون اومدن خونه ما و نشستند رو مبل کناری در روبروی آشپزخونه یا همون مطبخ به قول بابامون. منو صدا کردند که دخترم یه سینی چایی بیار . منم چادر نماز به سر و شر شر عرق ریزون وارد سالن شدم . بااین که این با ردوم بود که مامان باباشو می دیدم ولی هول کردم و نزدیک بود چایی چپه شه رو پای باباش که پیرمردی بود با کراوات مرتب و ریش سه تیغ زده .بیچاره پیرمرد کمی هول هم کرد و بعد به روی خودش نیاورد و خندید . جلوی رضا آخر سر اومدم چایی بگیرم که زود هم برگردم برم تو آشپزخونه . ولی نگاهش جوری بود که فکر کردم دارم آب میشم از خجالت جلو حاج آقام اینها . مدتی که نشسته بودم تو آشپزخونه و گوشو تیز کرده بودم که چی میگن . دوباره حاج آقا مون صدا کرد . که عزیزم بیا یه دقه . منم باز چادر نمازم رو دورم پیچیدم و وارد اتاق شدم.
گفت : شما با آقای رضا برین اونور اتاق بشینین حرفاتونو بزنین.
اومدیم اونور و نشستیم . رضا سرشو انداخت پایین و آروم به طوری که اونا ی دیگه نفهمن گفت : خب کی شروع کنه ؟
گفتم : شما
گفت : باشه .
بعد گفت : ببین من عاشقتم و چشم دوخت به من و قرمز شدم مثل لبو . تا حالا نشده بود کسی اینو بهم بگه . بعد تعریف کرد که خواهر دوستش همکلاسی من بوده و از اون تعریف منو شنیده و دنبالم اومده و یه دل نه صد دل عاشق من شده . و …… خلاصه این حرفای فرمالیته رو زدیم و نوبت عقد و عروسی شد . رضا اینها میگفتن که قاطی باشه ولی بابای من انگار به خدا فحش داده باشن زیر بار نرفت که نرفت پس تو باشگاه گرفتیم . شب عروسی بهم گفت : ببین . خوشگل من . امروز رو هم به میل بابات بودم ولی از امشب همه چی عوض میشه .تا حالا مزه زندگی رو نچشیده بودی ولی از الان به بعد می بینی بقیه آدمها هم چه جوری زندگی می کنن و ببین که با کیها آشنات میکنم .
تا حالا دوستاشو ندیده بودم و دلم می خواست اونا رو هم ببینم که چه جورین و چه کاره هستند . ولی بهم گفت که به خاطر خانواده تو هیچکدومشون رو دعوت نکردم ولی قراره که بعد از عروسی . تو هفته بعدش . یه مهمونی توپ بگیرن و ما بریم اونجا
بهش گفتم : خب مگه چی میشد که اونام می اومدند ؟ خوش می گذشت .
گفت : نه بابا چه خوشی . همه باید بیان عین مطب دندونسازی بگیرن بشین که کی شامو میارن بخورن برن خونه هاشون .ول کن بابا حوصله داری ها تو .
بعد دستشو کرد تو موهام و به همشون ریخت . هرچی زنه سلمونیه رشته بود این پنبه کرد .
گفتم : وا آقا رضا چرا این جوری کردی ؟ همش به هم ریخت که .
گفت : اوهوک . صداتو واسم بلند میکنی؟
و دست انداخت وپستونمو گرفت و فشارداد . درد شیرینی پیچید توی تنم . فشارشو بیشترکرد و خودشو نزدیک به من کرد . حس کردم که پام بی حس شده . دستشو انداخت دور گردنم و لبشو به لبهام نزدیک کرد . همینطوری لبهای همو می مکیدیم که با صدای سرفه ای به خودمون اومدیم . وای خدا مرگم بده . حاج آقا جونم پشت سر ما وایستاده بود . میخواستم مثل برف آب شم برم تو زمین ولی چون نمی شد فقط سرمو انداختم پایین و لبو شدم . رضا هم کمی دست و پاشو گم کرد . حاج آقا چپ چپ نگاهمون کرد و رفت .
رضا خنده ای کرد و دنبالش از اتاق رفت بیرون . اون شب که عروسی ما یا به قول رضا مطب دندونسازی تموم شد . ناگهان با یه رضای دیگه روبرو شدم . کسی که تا حالانمونه اش رو تو دو رو اطراف خودم ندیده بودم . بابا گفت که بیاد حجره اش ولی قبول نکرد و توی یک شرکت یکی از دوستاش مشغول شد که کارش ساخت تیزر های تبلیغاتی بود . آپارتمان کوچیکی اجاره کرد و باهاش زندگی رو شروع کردم . نمی دونم این رضا خسته نمی شد از بس بهم میگفت که من خوشگل ترین دختری هستم که تا حالا دیده نه ؟ ولی همین باعث شده بود که یواش یواش من هم به خودم توجه بیشتری کردم . به طوری که گاهی می رفتم تا جلوی آینه قدی خودمو برانداز کنم . کاری که اگه عزیز می فهمید حتما حسابی خدمتم می رسید. اخماشو می انداخت تو هم و می گفت : یعنی چی که این ؟ ! تیکه کلامش این بود . معتقده که گناهه این کار ولی حالا که نبود چی ؟
یه روز که رضا نبود . لباسهامو کندم و لخت مادرزاد رفتم جلوی آینه .از حمو م اومده بودم بیرون و از قیافه و هیکل خودم خوشم اومد . موهای بلند مشکی تا رو باسن . پوست سبزه . چشم آهویی . دماغ قلمی و لب قلوه ای چیزی بود که رضا همیشه میگفت . از شونه هام اومد م پایین تر . پستونهای سفت مثل سنگم با نوک برگشته به بالا . بسیار جلب توجه میکرد . یه ذره شکم نداشتم و موهای کسم رو هم که زده بودم و براق براق بود . ساق پام رو هم زیارت کردم و خوشم اومد . برگشتم و نگاهی به کونم انداختم کون و پستونم خوب باهم مچ می شدند . حالم کم کم خراب شد و دلم خواست که رضا رو همین الان روی خودم داشته باشم . به نظرخودم رضا خوب انتخابی کرده بود . واقعا تیکه خوبی بودم ها !
دستمو کشیدم روی کسم و سعی کردم چوچولمو با دست بگیرم . گرفتمش و مالیدمش . حس خوبی بهم دست داد ولی ناگهان متوجه شدکه ای وای چه کاری دارم با خودم می کنم و رها کردم . هیچ وقت ور رفتن با خودم رو دوست نداشتم و استمنا رو بدترین چیز می دونستم . حتی قدیمها که خیلی بهم فشار می اومد نمی کردم. گرچه خبر داشتم که بعضی از همکلاسیهام این کار رو می کردند و یه بار هم که برای درس خوندن خونه یکی رفتم . ازم خواسته بودند که بهشون ملحق شم که فرار کرده بودم .رضا شب اومد خونه و بهم خبر داد که اون مهمونی رو که بهم گفته همین آخر هفته برگزار میشه .
گفت : فقط یه چیزی ازت میخوام .
آویزونش شدم و گفتم : چی ؟
لپم را گرفت و کشید تا دردم اومد و جیغم رفت هوا . بعد که حساب فشارش داد گفت: روسری ات رو برداری اونجا
چشام گرد شد. گفتم : چی ؟ چرا ؟
گفت: آخه بهت گفتم که من دوستام با خونواده تو فرق دارند . اونا روسری داشتن رو املی می دونند و آبروم میره اونجا
گفتم : آخه
افتاد رو لبم و لهش کرد . همچین میکشید تو که هر آن میگفتم الانه که از بیخ کنده شه . بعد که حسابی مالوندم گفت : همینی که گفتم باشه ؟
جوابشو ندادم . تاحالا پیش نیومده بود که این کا ررو بکنم . ولی حالا شوهرم ازم میخواست که سربرهنه و بی حجاب شم . عجیب بود مگه غیرت نداشت ولی باهاش بحث نکردم . چون می دونستم که حرفشو به کرسی می شونه و کاری از دست من بر نمیاد . اون روز زودی گذشت و پنجشنبه بود . رضا اومد تو اتاق خوابمون و نگام کرد .
گفت : خب چی می خواهی بپوشی ؟
لباسی رو که تنم بود نشونش دادم .
بانارضایتی نگام کرد و گفت : حالا نمی شه این قدر پوشیده نیایی؟
گفتم : وا یعنی میگی لخت شم بیام تو مردا؟ غیرتت کجاست ؟
گفت : حالا نمی خواد بهت بربخوره . بیا همینجوری بریم ولی بی روسری ها .
به در خونه موعود که رسیدیم . صدای ساز و آماز تموم راهرو رو پر کرده بود . زنگ که زدیم ناگهان سکوت شد .در باز شد و ما داخل شدیم . نمی دونم چرایه هو برقا رفت . تاریکی برقرارشد . با صدای ناگهانی جفتمون از جا پریدیم . آهنگ شروع به زدن کردن و مبارک مبارک از همه طرف بلند شد . چشامو بهم زدم و خودمو بین حدود 30 نفر زن ومرد دیگه دیدیم . دور و برمون جمع شدند . به لباس دخترا خیره شدم .باورم نمی شد که یه همچین جایی هم تو ایران وجود داره . تن دخترا لباسهایی بود که تا حالا تن هیچ کس دیگه ای ندیده بودم . تقریبا نیم برهنه بودند . یک دخترقد بلند اومد جلو و تو ناباوری من دست انداخت گردن رضا و بوسه ای عمیق کردتش مونده بودم و عین گنجیشک قلبم میزد . یعنی چی این کار ؟
.بعد اومد جلو و منو هم بوسید بعد به رضا برگشت و
گفت : ای کلک حق داشتی زنت راست راستی خیلی خوشگله . یه پسر هیکلدار و قد بلند اومد جلو و دست گذاشت رو شونه من و
گفت : من اشکانم . هر وقتی این رضای نسناس اذیتت کرد بگو که خودم دهنشو صاف کنم
و همه خندیدند . خودمو از زیر دستش کشیدم کنار و به رضا چسبیدم . نمی دونستم باید چکتار کنم تا حالا تو همچین محیطی نبودم . رضا متوجه شد و به یکی از دخترا رو کرد و
گفت : رعنا ما کجا بریم لباس عوض کنیم؟
که با اشاره اون به یه اتاق راهنمایی شدیم . درو رو باز کردو که برم تو ناگهان دیدم که یه دختر و پس ایستاده اند و دارند اون تو هم دیگه رو می بوسند بندهای لباس دختره افتاده پایین و پستوناش کاملا در معرض دید بودند. از وحشت اومدم عقب و خوردم به رضا .
رضا گفت: چیه چی شده ؟
تته پته کنان گفتم : اون تو دونفر هستند . فکر کنم عوضی اومدیم تو .
رضا نگاهی کرد و بهشون گفت : بابا جمع کنین بساطتونو .
وارد اتاق شدیم .
دختره بندهای لباسشو انداخت رو شونه اش و گفت : چطوری رضا؟ این هم زنته دیگه ؟
بعد اومد جلو و نگاهی از روبرو بهم کرد .
لبخندی تحویلم داد و گفت : خوش اومدی عزیزم من ترانه هستم . این هم شاهینه دوست پسر من . ما دوستای رضا هستیم و حالا هم دوستای تو .
شاهینه دستشو انداخت دور کمر ترانه و اونو چسبوند به خودش و از پشت گردنشو ماچ کرد و دوتایی رفتند بیرون . چشام داشتن از کاسه میزد بیرون .
به رضا گفتم : رضا نمیشه من برگردم برم خونه ؟ تا حالا این چیزا رو ندیدم خیلی دارم اذیت می شم .
رضا بغلم کرد و چسبوند به دیوار . کیرش را مالوند به پاهام و
با صدایی حشری گفت : کجابری خوشگل من ؟ چن دقیقه که باشی عادت میکنی سخت نگیر . خودشو ازم جدا کرد و بهم گفت : لباستو عوض کن . من بیرون منتظرتم و رفت و من رو تو اتاق تنها گذاشت .
وای خدا جون اینجا دیگه کجاست؟ حالا چی کا رکنم ؟
دلم نمیخواست اینجا بمونم ولی می ترسیدم رضا ازم نارحت شه .مانتومو درآوردم و روسریمو انداختم رو شونه ام در رو باز کردم و اومدم بیرون . چراغها کم بودند ونور کمی تو سالن بود . رضا دستمو گرفت و آورد وسط سالن و همه دورمون جمع شدند .
گل به سر عروس یالا دامادو ببوس گل به سر عروس دامادو ببوس یالا .
سرخ شدم و سرم رو انداختم پایین .رضا بلند خندید و گفت : عروس ما خجالتیه . ولی من وظیفه ایشون رو بهش یادآوری میکنم .
دستشو انداخت پشتم و با یه دست دیگه اش دستمو گرفت و خم شد روی من . بین اون همه آدم لبشو گذاشت رو لبم . گر گرفته بودم . لبم رو میمکید و صدای تشویق و کف زدن بقیه میومد .
اینام خلند ها ما میبوسیم اینا تشویق میکنن؟! آدم فکر میکنه یه کسی تو فوتبال گل زده .
سعی کردم خودمو از رضا جدا کنم ولی ولم نکرد و دستشو از پشت اورد تا روی کونم . گرفت و ناگهان یه فشار محکم داد . ا زجا پریدم .
یه پسر مو بور تپل اومد وسط و گفت : بچه ها . برای تشویق رضا و این که خوشگلترین دختر رو گرفته به مدت 2 دقیقه باید جفتهاتونو شما هم ببوسین .
همه براش دست زدند . هرکی افتاد رو لب اون یکی . وای که چی میدیدم . تازه شم فقط به لب دادن وگرفتن که خطم نشد . دست بعضی پسرا رفته بود توی پستونهای دخترای دیگه و حتی یکی رو هم دیدم که دستشو کرد تو شورت دختر ی که داشت لبشو می خورد . اونم هیچ عکس العملی نشون نمی داد و به بوسیدنش ادامه میداد . رضا هم منو گرفت و دوباره بوسید .دیدن این چیزا اونم تو دو قدمی من باعث شده بود که قلقلکم بیاد و حشرم بزنه بالا . یه جورایی دلم مالش رفت و دلم خواست که با زهم رضا منو ببوسه . دو دقیقه شون که تموم شد همون موبوره رفت وضبط رو روشن کرد و صدای آهنگ رو زیاد کرد . رضا دستمو گرفت و وادارم کرد که باهاش برقصم . اولش که رو م نشد ولی مگه ول کن بود مثل کنه دستمو چسبیده بود و با خودش اینور اونور می کشید . حالا بکش بکش از یه طرف این که هی بقیه می خوردند به پستون و کونم یه طرف دیگه . هی منو چرخوند که سرم گیج رفت .
رضا رو نگه داشتم و گفتم : یه دقه واستا مگه دنبالت کردند؟. بذار برم بشینم .
گفت : حالا نه . باید بازم برقصی
باز هم رقصیدیم . یه جوری شده بودم که خجالتم کم کم ریخته بود . دخترای دیگه رو که میدیدیم چه کارایی دارن میکنن ا زحرکات خودم خجالت نمیکشیدم . ولی باز هم گاهی چشمام میزد بیرون ا زتعجب .
دستمو به زور از تو دست رضا کشیدم بیرون . دست انداختم گردش و گفتم : بذار چند دقیقه بشینم . و دویدم نشستم روی یه مبل گنده که کنار شومینه بود . رضا کمی نگاهم کرد و بعد رفت سمت دستشویی. کسی به من توجه نمی کرد . منم که فضول, همش تو کاراشون هی اینها سرک می کشیدم .اولین کسایی که جلب توجه منو کردند یه دختر خیلی لاغر با موهای خیلی کوتاه بود که ورداشته بود زرد زرد کرده بود . یه تاپ زرد با یه شلوار مشکی . انقدر هم قر و قمبیل می اومد که نگو . پسره هم عین نی قلیون . همچین به هم می پیچیدند که به نظرم میومد دوتا طناب دارن به هم گره میخورند .دختره همچین دستاشو انداخته بود لای موهای پسره و چشماشو بسته بود که خنده ام گرفت .
یه پسری اومد جلو و تو دستش لیوانی بود به رنگ قرمز.
گفت : آب البالو میخوری؟
گفتم : مرسی
ازش گرفتم . خیلی گرمم شده بود . لیوان رو سر کشیدم . مزه عجیبی رو تو دهنم حس کردم .
ابروهامو انداختم تو هم : این چی بود توش؟
خندید: هیچی بابا . آلبالو با یه طعم خاص و حالا اثرشو میبینی
رفت و از سرمیز بغلی یه مقدار چیپس ورداشت اآورد و نشست کنارم .
نگاهی تو صورتم کرد و گفت : گفتم واقعا خیلی خوشگلی .
لبخندی زدم و گفتم : خوشگلی تو چش شماست
گفت : نه واقعا می گم . دختر به خوشگلی تو کم هست . اینو ا زمن قبول کن .
لبخندی زدم و چیزی نگفتم خیلی گرمم شده بود . نگاهی به دور وبر کردم . دکمه های بالای لباسمو باز کردم .کمی خنک تر شدم . پسری که کنارم نشسته بود و از خوشگلی من تعریف میکرد سبزه تند بود و اولین چیزی که توش جلب توجه میکرد لبهای قلوه ایش بود یه آن هوس کردم . لباشو لمس کنم ولی زود متوجه فکر مسخره ام شدم .
بهش گفتم : ببخشین . نمی دونین رضا کجاست؟
خندید : من پویا هستم . اسممو بکو .
گفتم : آقا پویا
گفت: آقا نه . فقط پویا . بگو
با خجالت گفتم : پویا . رضا کجاست ؟
گفت : رضا با شاهین رفتند بیرون شام رو بگیرن بیان . من هم اینجا از تو پذیرایی میکنم و دستشو کشید روی دستم . قدری نرم و آروم که ناراحت نشدم ولی از تماس پوستش با پوستم رعشه ای به تمام تنم افتاد.
بلندشد و رفت توی یکی از اتاقها . گوشه سالن یه دخترو پسر نشسته بودند روی زمین و تکیه داده بودند و به دیوار . دختره دستشو انداخته بود رو شونه پسره و یواشکی درگوشش چیزی میگفت چشمم خورد به دست دیگه اش که رو ی شلوا رپسره همونجای که کیرش قرار داره گذاشته شده و داره اونو می ماله . و کیر پسره هم برجستگیش بزرگ و بزرگتر داشت می شد . یه نگاهی به دورو برم کردم .هیچکی حواسش به اونا نبود . بعددستشو از روی شلوار برداشت وا زلای کمربند داد تو از تو کیرشو به دستش گرفت . یهو سرشو آورد بالا و چشم تو چشم شدیم . رومو برگردوندم دوباره بهش نگاه کردم . دیدم خندید و به کارش ادامه داد . از جام پاشدم که جهتم رو عوض کنم و روبروی اینها نباشم که معذب شن ( آره جون خودم . اینا معذ ب که نشدن هیچ ا زتماشاچی مثل من خوششون می اومد)
.روی میز چند تا لیوان شربت با یخ بود . یکیشونو سر کشیدم . با زهم همون مزه عجیب رو می داد که داغترم کرد . حس کردم آمپرم چسبید بالا. شهر فرنگی بود ها .به هر طرفی نگاه میکردم دونفر د رحال کاری بودند یا لب می گرفتند یا عین ماکارونی تو بشقاب تناشونو به هم می مالوندند . چیز ی دیدم که داشتم از ترس سکته می کردم . چون تو یکی ا زگوشه های سالن دیدم که یکی از دخترا که موهاشو دم اسبی کرده بود پستوناشو تلپی انداخت بیرون و دوتا پسر هرکدوم یکی ا زاونا رو به دندون گرفتند و شروع کردند به میک زدن کم مونده بود که یک شیهه بکشند . انگاری که دارن پستون مادرشونو می خورند . حالم خیلی بد شده بود دیگه دیدم جای من اینجا نیست . لباسمو می پوشم و بیرون ایستم تا رضا بیاد . یا نه اصلا با آژانس میرم . رضا خودش بیاد خونه . بااین مهمونی مسخره ای که منو دعوت کرده .
در اتاق رو باز کردم . دیدیم پویا دراز کشیده و پاشو انداخته رو پاش و داره سیگا رمی کشه . منو که دید پاشد . گفت : چیزی می خوایین؟
گفتم : میشه یه آژانس برام صدا کنین برم
گفت: چرا رضا هنو زنیومده چیزی شده ؟
گفتم : نه فقط حالم خوب نیست .
اومد سمتم و دستمو تو دستش گرفت. باز هم رعشه ای افتاد توی تنم .منو نشوند روی صندلی و
گفت : باشه الان زنگ میزنم . تو اینجا بشین
و یه لیوان ا زاون شربتی که میخورد برام ریخت .
اینو بخور حالت جا بیاد برم برات زنگ بزنم .
و ا زدر رفت بیرون . خیل گرمم شده بود . لیوان بعدی رو که خوردم احساس کردم که سرم داره گیج می ره . نشستم روی تخت . چن دقیقه بعد پویا اومد تو و
گفت : زنگ زدم تا 15 دقیقه دیگه یکی میاد .
اومد نشست کنا رمن و دستمو تو دستش گرفت . میفهمیدم که نباید دستمو بگیره ولی نمیدونم چرا مخالفتی نمی کردم . دستمو آروم آروم نوازش می کرد و من نگاهش می کردم . اومد بالا و آستینمو زد بالاتر . نگاهی به ساعد دستم انداخت و گفت : خیلی زیباست . شنیدن خیلی زیبا از دهن پویا برام خیلی آرامش بخش بود .دست چپشو آورد و دور شونه ام حلقه کرد و منو به خودش فشرد . احساس ضعف تو تنم رسوخ کرده بود و نمی تونستم جز نگاه کردن کاردیگه ای انجام بدم .آورد پایین و پستونمو نوازش کرد و بعد نشست روبروم و با دست پستونهام و از روی لباس گرفت و شروع به مالش کرد .
دستمو گذاشتم رو دستاش : نکن نکن
پویا گفت : چیز نیست صبر کن
ادامه داد . زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد و تکیه داد پشتمو به دیوا رو خودشو فشار داد به من . بهم برجستگی کیرشو حس کردم و دستشو که ا زپشت آورده بود و رو ی کونم گذاشته بود و فشا رمی داد . صورتشو آورد جلو که بوسم کنه . یهو به خودم اومدم و زدمش کنار و با وحشت نگاهش کردم و از در دویدم بیرون .
وای توی سالن چه خبر بود. دو نفر لخت مادرزاد شده بودند پسره از سفیدی زیاد به شیربرنج می زد و خوابیده بودرو ی زمین و کیرشو تو دستش گرفته بود و دختره که حسابی تپل بود روی کیر اون بالا پایین می رفت و با هر بار پایین اومدن جیغی میکشید . تو دلم گفتم انگا رمجبورش کردند .
رضارو دیدم که ایستاده بود و نگاه می کرد . دویدم پیشش و بهش چسبیدم .
نگاهی بهم کرد گفت : کجابودی؟ جوابی ندادم
گفت : ا زاینجا خوشت اومده؟ باز هم چیزی نگفتم . می ترسیدم اگه موضوع پویا رو بهش بگم چی میشه پس سکوت کردم و بهش گفتم : رضا جان بیا بریم خونه من حالم بده .
پویا رو دیدم که ا زاتاق اومده بیرون وبا سیگاری که تو هوا دودشو فوت می کرد و لبخندی به لب به من نگاه میکنه .
دست رضا رو گرفتم و اصرار کردم که بریم از اونجا . آژانس هم اومده بود . قبول کرد و برگشتیم خونه. وقتی خونه رسیدیم . دویدم تو اتاق و در و پشت سر خودم قفل کردم .
رضا در زد : این چه کاریه ؟ حالا مگه چی شده؟
جیغ زدم : ولم کن . عوضی . تا حالا همچین چیزایی رو ندیده بودم . اینها آدم بودن یا حیوون؟
گفت : ول کن بابا تو هم از بس تو اون خونه املیتون بودی نمی دونی الان چه خبره تو دنیا . این مسائل دیگه حل شده . سکس یه چیز عادیه برای سرگرم شدن . من که نظرم اینه و تورو هم برای همین آوردم که بفهمی دنیا همینی نیست که تو توشی .
با عصبانیت در رو باز کردم . صورتم مثل لبو شده بود . حیف که الان فصل لبو هم گذشته بود . : من این طرز زندگی تو رو نمی خوام .
خندید : دیگه نمی خوام و ندارم نداریم ها و
پرید رو من و پرتم کرد رو زمین .
لباساتو خودت در آر که الان حشری حشری هستم و نذاشتی اونجا بمونم و باید تو رو بکنم .
نالیدم : من الان آمادگیشو ندارم ولی به حرفم گشو نداد و لباسامو از تنم در اورد و به زور خوابید روم .
فرداش وقتی تو خونه تنهاشده بودم . به اتفاقات دیشب فکر میکردم . برای من شوک بزرگی بود . ولی خند ه ام هم می گرفت . یادم می اومد چیزایی که تا حالا تو عمرم ندیده بودم حالا از نزدیک دیده بودم . کیر اون پسره که روی زمین خوابیده بود عین لبو قرمز قرمز بود . و پستونهای دختر چاقه هم با این که خیلی کوچیک بود بالا پایین می پرید . یا اون دو نفری که دختره رو خوابونده بودند و هر کدوم یکی از پستوناشو میک میزند .قیافه های اونها هم خنده دار بود.تلفن زنگ زد .
بله؟
حالا دیگه منو نمیشناسی؟
نه
بابا پویام دیگه
لبخند از روی لبم محو شد: با کی کا رداری؟
با تو
چی کار؟
من از تو خیلی خوشم اومده زنگ زدم همینو بگم
خب گفتی کار دیگه ای نداری؟
چرا یه کار کوچیک دیگه
چی
کی می تونیم دوبار ه هم دیگه رو ببینیم؟
برای چه کاری؟
همینطوری
هیچ وقت
گوشی رو قطع کردم .پسره پررو . خیال کرده که چی؟ متوجه احساسی شدکم که تو وجودم ایجاد شد ا زاین که گوشی رو قطع کرده بودم نارحت شده بودم . دلم میخواست دوباره بهم زنگ بزنه . لبای قلوه ایش باز اومد ه بود تو ذهنم و دستای داغش .
شب با رضا صحبت کردم .
گفت : ببین تو نمیدونی زندگی این مدلی چه کیفی داره . تا حالا اسم کلید پارتی به گوشت خورده یا بطری پارتی؟
نه
اینقدر کیف داره و هیجان انگیزه .
تا حال انجامش دادی؟
آره
خیلی پستی
چرا چون دارم واقعیت رو بهت میگم؟
هم اون و هم این که چرا قبلا اینها رو بهم نگفتی؟
تو مگه ازم پرسیدی؟
تو که میدونستی با کی داری تو چه خانواده ای عروسی میکنی
آره ولی نمی دونستم که یه دخترامروزی هم میتونه اینقدر امل باشه
باز هم میگم خیلی پستی روم نمیشه برگردم خونه آقا جونم اینا
خب قرار نیست که برگردی با من زندگی کن و صفا زندگی زناشویی که همش سکس نیست و اصلا سکس به نظر من نباید بین زن هاو شوهر ها فقط محدود بمونه چون مثل آبی که راکد شده می گنده
آقا رضا یعنی اگر هم من با کسی سکس داشته باشنم تو ناراحت نمی شی؟
نه چرا بشم ؟
خوبه . اگه همین دیشب بهت بگم که منو هم دستمالی کردند چی؟
کی این کا رو رکرد؟
همین صاحبخونه . پویا
خنده بلندی کرد: می دونستم که خیلی خوارکسده است و ا زهمه زرنگتره
باورم نمی شد . یعنی ناراحت نشده ؟
خب باهات چی کا رکرد تا چه حدی پیش روی کرد؟
با عصبانیت بلند شدم اومدم تو اتاقم و در رو محکم پشت سرم بستم
ای وای عجب گیری افتادم من . یعنی زندگیم قراره این جوری بشه ؟ هر چی رضا در زد در و باز نکردم .
جیغ می زدم : بی غیرت من پیش تو نمی خوابم دیگه .
رضا ناچاری پشت در خوابید . صبح که رفت . د ررو باز کردم و حسابی جیش کردم تو توالت . برای این که با اون روبرو نشم . تمام شبو نیومده بودم بیرون . یه چیزی گذاشتم دهنم و رفتم حموم. حرفهای رضا بد جوری تاثیر رو م گذاشته بود . یه چیزی توی من انگولک داشت میشد . یه چیزایی داشت عوض می شد . تو حموم نگاهی به هیکلم کردم . پستونهام سفت سفت بود . خودم هم که دست میزدم عین فنر میپرید بالا . یه ذره هم که شکم نداشتم . کونمم سفت بود عین سنگ . خودم از هیکل خودم لذت بردم. اومدم بیرون و تلفن رو که زنگ میزد برداشتم .
چطوری؟
شما؟
بابا منم پویا
قلبم تند تند شروع کرد به زدن . بله ؟
خوبی ؟
مرسی. ممنون
خب چه خبرها؟
خبری نیست . سلامتی . آقا پویا چی خواهی از جون من؟ ولم کن . برای چی بهم زنگ میزنی؟ به رضا میگمها .
صدای خندهاش گوشم رو کر کرد .: خبردارم که دیشب به رضا گفتی .
وا رفتم
گفت : خب چی گفت ؟!
گفتم : حتما اینو هم خودت میدونی
گفت : آره عزیزم . ببین من میخوام علت این طرز تفکرمون رو برات توضیح بدم . اگه قانع نشدی . دیگه بهت زنگ نخواهم زد . قبوله؟
نمیتونستم بفهمم. باید قبول میکردم یا نه؟ گفتم : باشه توضیح بده .
گفت : پشت تلفن که نمیشه . باید همو ببینیم .
کجا؟
بیا خونه من. بلدی که
گفتم : بلدم ولی نمیایم.
گفت : اگه ازت بخوام چی ؟
گفتم : نه
آخه چه سختگیری تو . میخوام برات یه فیلم جالب بذارم که توش رضا نقش اول رو داره . بازم نمیایی؟ نمی خواهی بدونی که رضا چه آدمیه ؟
فضولیم تکون خورد : نه من نمی ایم ولی اگه میخوای تو بیا .
2 ساعت بعد پویا تو خونه ما بود .
خب بین این فیلمیه که 1 ماه قبل از رضا و نازی گرفتم .
و روشن کرد . اولین چیزی که دیدیم پستون یه زن بود بعد دستس که اونها رو گرفته بود و عقب که اومد رضا رو دبددیم که داشت میخندید . صحنه کاملا مشخصی بود . پاهام بی حس شد و نشستم رو مبل .
این کی گرفته شده ؟
1 ماه قبل . رضا تو گروه ما خیلی حشریه و تا حالا نشده که دختری از دستش سالم در بره . خیلی ها هم دلشون میخواد که با او ن بخوابند . برای همین همه تعجب کردیم که داره زن می گیره ولی وقتی تو رو دیدیم فهمیدیم چرا . چون تو قشنگترین دختری هستی که دیدم . بعدشم تو فاز ماها نبودی . ولی بهت بگم رضا فقط به تو قانع نیست
دستشو کشید روی گونه ام . دلم میخواست یه فصل گریه کنم اشکم تو چشام جمع شد . پویا سرشو آورد جلو و روی چشمامو ماچ کرد . ناخودآگاه دست انداختم گردنش و ها ی های گریه کردم . دستاشو از پشت گذاشت روی سرم و منو به خودش فشا داد . سینه هامون با هم تماس پیدا کرد . لرزشی تو بدن پویا رو حس کردم . حال خود منم خیلی خراب شده بود . می خواستم پاشم ولی دلم میخواست تو بغلش بشینم . من مورد ظلم واقع شده بودم . پس بهتر بود که فقط به خواهش تنم گوش میدادم .لبشو چسبوند به لبم و بوسید ومنم جوابشو دادم و 5 دقیقه ای از هم لب میگرفتیم .لباش خیل خوش فرم بود و منو لذت زیادی میداد دستشو آورد و پستونهامو نوازش کرد . لباسمو کنار زد و رسید به سوتینم. ا زهمون رو شروع کرد به خوردنشون . خودمو کاملا رها کرده بودم و ناخودآگاه آه می کشیدم و پویا رو صدا میزدم .سوتینو کاملا داد بالا و تموم پستونمو کرد تو دهنش . با دستام اونو سفت به خودم میفشردم . کیرش رو به پام میمالید . اومد بالاتر و به موازات دهنم رسوندش . فهمیدم ازم میخواد که براش ساک بزنم. منم تو اون لحظه برام همه کاری عملی بود .با دستام زیپشو کشیدم پایین و کیرشو از تو شورت درآوردم .کاملا شق و رق بود و خودش اونو کرد تو دهنم . خوردم و سرو صدای پویا رو در آوردم .بعد از چند دقیقه از جاش پاشد و منو لخت مادر زاد کرد . لباسهای خودشم در اورد . منو بلند کرد و برد توی اتاق خوابمون .
نالیدم : نه اونجا نه
گوش نداد منو کشوند و پتو رو زد کنا رو هر دو لخت لخت بغل هم خوابیدیم . ا زتماسش با جسمم لذت بردم . بین معاشقمون هر چی میخواستم بگم این کار بدیه که دارم میکنم . نمی تونستم و چون لذتش ا زحد تصور من خیلی بالاتر بود .پویا کیرش رو تنظیم کرد روی کسم و با چند حرکت فرستادش تو . خیلی زود آبش اومد و همشو ریخت روی ناف من . و بی حال افتاد روم . مدتی به اون حال بودیم . ا زجام بلند شدم . و گریه کردم .
پویا هم پاشد و لباسهاشو پوشید : دیگه چرا گریه میکنی؟
نمی خواستم این طوری بشه
خندید : حالا که شده . ولی از حالا به بعدشو داشته باش که چه کارهایی خواهی کرد و رفت بیرون .
همینطوری لخت لخت دراز کشیده بودم . به این حرفش فکر کرده بودم که یعنی چی ؟ ناگاه متوجه شدم . حتما توی مهمونی بعدیشون . من هم باید هنر نمایی کنم . خیلی عجیب بود . در من انگا رآدمی دیگه متولد شده بود . نه به اون دختر ساده و چشم گوش بسته و نه به این زنی که با مرد دیگه ای غیر از شوهرش همخوابگی کرده و اصلا هم ناراضی و پشیمون نیست . یعنی من آدم دیگه ای شده ام ؟

ادامه...

نوشته: صدف


👍 44
👎 6
48701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

879335
2022-06-14 01:53:12 +0430 +0430

عالی بود 👌👍

1 ❤️

879405
2022-06-14 08:15:00 +0430 +0430

مثنوی هفتاد من نوشتی؟؟یعنی کسی هنوز از واژه ی پستون استفاده کنه؟؟عروسی تو باشگاه دیگه چه صیغه ایه؟دو ساعت وقت گذاشتم تا وسطاش هم نرسیدم.خلاصه اینجور که فهمیدم به گا رفت نقش اول داستانت

1 ❤️

879407
2022-06-14 08:24:38 +0430 +0430

واقعا عالی. مرسی

2 ❤️

879422
2022-06-14 11:04:28 +0430 +0430

عالی این چند روز نویسنده خوب تو شهوانی انگار مسابقه گذاشتن دومین داستان خوب و تاثیر گزاری این یک هفته اخیر بود موفق باشی👍

1 ❤️

879457
2022-06-14 14:17:12 +0430 +0430

من که خوشم اومد ، کاملا شیرم با خوندنش شق کرد
سفت و دراز اماده واسه لای سینه و انال 💪 😍

1 ❤️

879624
2022-06-15 08:25:32 +0430 +0430

عالی بود ولی یکم یهویی وا دادی

1 ❤️

880628
2022-06-20 18:16:27 +0430 +0430

جالب بود مرسی 👏

0 ❤️

881147
2022-06-23 16:52:15 +0430 +0430

جررررررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خنده دارترین داستانی بود ک تا حالا خوندم خیلی باحال بود 🤣🤣🤣🤣👍👍👍
چنروزی بود ک هی بین داستانای تازه ردش میکردم ولی خیلی خشبخت بودم ک خوندمش 🤣🤣🤣🤣🙈🙈🙈
خاهشا اگه میشع خصوصی بده خیلی دوس دارم باهات بحرفم🙏🙏🙏💜💜💜

0 ❤️