قلب جا مانده در بيست سال پيش (۵ و پایانی)

1401/11/17

...قسمت قبل

سلام دوستان شهوانی ام

اکانت من پرید نتونستم اکانت دوباره بسازم …
باز شرمنده همه 🙏🏻
داستان های من واقعیت دارند میشه گفت خاطرات من هستند
یک زندگی
بعداز سوار شدن دوستش توی ماشین دوباره تموم خاطرات من زنده شد کاملا مطمئن بودم که خونه دوستش می‌رود
وقتی تو ایستگاهی پیاده شد فهمیدم محل زندگی آیدا است
لعنت بتو سپیده تو دیگه از کجا پیدات شد😔
روزها به همین روال گذشت تا اینکه سپیده رو اتفاقی توی خیابون دیدم
پیدا شدم رفتم دنبالش خودم رو بهش رسوندم سلام کردم پرسید چیکار داری
گفتم از آیدا چه خبر
ایستاد و با نگاه یه تشر بهم رفت و من برگشتم و اون رفت
من حدود یکسال چسبیدم به کار
بابا مینی بوس رو فروخت برای خودش کامیون خرید
منم هم نیسان خریدم
خونه هم بمن گیر میدادن ازدواج کن…
من هم به بهانه ای سر باز میزدم طرف هر دختری میرفتم اصلا نمی تونستم با خودم کنار بیام و رابطه رو من قطع میکردم
واقعا نمی فهمیدم و بهم حال نمیداد هیچ کس اصلا درک نمی کرد
آخر به زور خانواده مخصوصا پدرم اومد گفت زن بگیر
من گفتم نمیخوام
گفت تو نمی خوای برادر های کوچک تر هات بزرگ شدن اونا میخوان
گفتم خوب براشون زن بگیر
گفت بنظرت من برای اونا زن بگیرم فک و فامیل نمیگن چرا پسر بزرگ‌تر مونده کوچکترها زن گرفتن
گفتم بمن ربطی نداره
خلاصه کلی بهم گیر دادن
کلی کیس معرفی می‌کردند
به حدی برام بی معنی بود گفتم برام فرقی نمیکنه برین بگیرین
(فقط میگفتن دختر فلانی از فک و فامیل و هم شهرهای خودمون….)
یه روز عروسی دعوت بودیم توی تالار کنار پسرخاله ام نشسته بودم گفت مبارکه!!!
گفتم چی
گفت یعنی تو نمیدونی🤪🤪
گفتم چی میگی
دست انداخت دور گردنم یکی رو نشونم داد
گفت این یه باجاناقت
اون یکی اون با جاناقته
….
اومدم خونه اعصبانی گفتم مادر من این چه کاریه
مادرم ؛ چی شده
رفتید خواستگاری برای من
من خبر ندارم !!!
پسرخاله من خبر داره!!!
باز باوصالت خواهرم منو راضی کردن بردن خواستگاری
البته مادرم با خاله ام قبلا رفته بودن و اوکی رو گرفته بودن
رفتم و همه کارها سنتی خیلی زود ردیف شد
رفتیم برای خرید عقد
هر کاری کردم دیدم نمیتونم این دخترو بپذیرم
اومدم گفتم نمی خوام و مادرم گفت ابروریزی نکن از بابام حساب میبردم
شناسنامه ام رو قایم کردم
آخرش به زور منو نشوندن سر سفره عقد….
خانواده ام دیدن اینجوریه
سریع بساط عروسی رو چیدن
سه ماهه عروسی گرفتن
من هم دلم به حال دختره می سوخت
هم بحال بخت بد خودم
کلی اذیت میشدم و از طرفی هم اون اذیت می‌شد
اون طفلی هم سعی می‌کرد زندگی خودش رو بسازه
اخر باهاش حرف زدم گفت تو دختر خوبی هستی
ولی من واقعا دلم جای دیگه است
گفت چرا اومدی دم خونه ما خواستگاری
گفتم به زور
گفت گناه من چیه
….
تا اینکه رفتم خونه و به مادرم گفتم نمیخوام
میخوام طلاق بدم
باز شروع شد ما ابرو داریم زشته
دختر مردم گناه داره کلی بدوبیراه
گفتم مقصر خودتی…
دنبال بهونه بودم که چجوری با خانواده خودشون مطرح کنم
ولی ته دلم ، حالم به حالش میسوخت
واقعا اون که هیچ گناهی نداشت چرا باید توئون اشتباهات منو رو ميداد
نميتونستم با وجدانم كنار بيام
دائي عروس خانم فوت كرد ٣٦ سالش بود
مادرش بدجور بهش وابسته بود
بعداز پنج ماه فوت دايي خانم عروسي برادرم شد
نميدونم چي شد با مادرش حرفم شد گفت دستت درد نكنه با اين زن نگه داشتنت(منظورش اين بود بايد به احترام خانم بعداز سالگرد عروسى ميگرفتيم)
من گفتم اين يو احترامي نيست و جروبحث الكي
اومدم خونه به خانم گفتم پاشو برسونمت خونه مادرت
پرسيد چى شده چيزي نگفتم
فقط زود حاضر شو
گفت نميام گريه كرد با زور بردم در خونشون ايفون رو زدم ديدن جلوى در منم درو باز كرد
گفتم تو برو تو نميرفت گفتم دادوفرياد راه مي اندازم طفلى رفت داخل
منم دروبستم مادرخانم گفت بفرما بالا
گفتم من ميرم
بلد نبودم زن نگه دارم دخترتون رو خودتون نگه داريد
سه ماه خونه پدرش بود خاله هام هر كس ميگفت بريم بياريم زشته طفلى گناه داره من نميگذاشتم
تا اينكه پدر م اومد پيشم و ازم پرسيد چرا دنبال زنت نميرى بياري مشكلت چيه
گفتم نمي خوامش ميخوام طلاق بدم
گفت دختر مردم آدامس نيست كه بجويي شيرينش رفت تف كني بيرون
همين يك جمله رو گفت رو رفت
واقعا حق ميگفت
وقتي از سركار برگشتم ديدم خودش رفته دنبالش اوردتش
اومدم رفتم طبقه بالا عرفان تورو خدا بيا حرف بزنيم مشكلمون رو حل كنيم
من تورو دوست دارم بخدا عاشقتم تا روز مرگم از خونه تو بيرون نميرم توهم برو هركسى رو دوست دارى بگير فكر كن من كنيزم در خونه ات….
روزها به همين منوال ميگذشت زندگي سرد و خشك
سعي ميكردم صبح زود برم سركارو شب دير برميگشتم

یک روز (دقیقا توی همان تایم غروب که اولین تماس رو با من گرفته بود) تلفن خونه بابا زنگ خورد اتفاقی من خونه بودم گوشی رو جواب دادم
سلام
بفرمایید
آروم گفت خوب هستی گفتم شما…!
ضربان قلبم وای صدای خودش بود
توی اون زمان یه خط همراه اول گرفته بودم
تازه موبایل اومده بود (۹۱۱ و ۹۱۳ برای کل کشور)
من هم برای کارم خط خریده بودم
گفت چیکارم داشتی سراغ منرو از سپیده گرفتی!؟
شماره تلفن خودم رو دادم گفتم بعدا بهم زنگ بزن
نمیدوستم چی بگم فقط برای خودم زمان خریدم. 😥
رفتم سر کارم که گوشیم زنگ خورد دیدم خودشه تو این مدت فکر کردم چی بگم
الو
سلام . خوبی
آیدا: چیکارم داشتی
من: هیچی فقط میخواستم بدونم زندگیت در چه روال‌‌
آیدا؛ مگه واسه تو فرقی هم میکنه
من؛ خوب آره خواستم ازت باخبر بشم
تقصیر من نبود دوست داشتم خوشبخت بشی فکر کردم نمی تونم خوشبختت کنم در ثانی من خواستم مخالفت کردن
آیدا ؛ اینو بارها گفتی فکر کردی الان خوشبختم
شب عروسی موهامو از ته قیچی کردم( بهش گفته بودم موهای بلند دوست دارم) ماشین گرفتم اومدم شهرتون مثل دیوونه ها تو کوچه پس کوچه ها میگشتم عموم اینا اومدن با زور بردنم
….
اون روز یکساعت با هم حرف زدیم
بعد از اون زمان هر از گاهی زنگ میزد باهم صحبت میکردیم
رفته رفته ارتباط تلفنی امون بیشتر شد
كلى اتفاقات شيرين شروع شد
غم ها شادى ها
روابطمون تا الان ادامه داره باز هم نتونستيم بهم برسيم

نوشته: عرفان


👍 2
👎 2
8001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913852
2023-02-06 10:02:36 +0330 +0330

کیرم تو دارو ندارت کس کش حروم زاده ، داستانتم بکن در کون ننت

1 ❤️

913861
2023-02-06 12:50:42 +0330 +0330
  • از گذاشتن ایموجی داخل متن لطفا استفاده نکنید.
    اون ایموجی شاید برای شما جذاب باشه برای من خواننده جذابیت ندارد.
2 ❤️

913886
2023-02-06 17:05:03 +0330 +0330

چاقال

0 ❤️

913894
2023-02-06 20:43:36 +0330 +0330

فقط اونایی که تاحالا عاشق شده بودن درک میکنن فرقی نداره اگر فانتزی بود یا واقعی خیلی قشنگ بود منم تاحالا شکست عشقی همینجوری داشتم با اولین و آخرین دوست دخترم که اخرش رابطمون خیلی غمگین بود بعد از 1 سال خاطره به دلایلی بهش گفتم جدا شیم اونم خیلی ناراحت شدو ولی 15 سالم بود شاید هنوز جدی نبود در اون حد ولی ضربه روحی خیلی بدی بهم وارد شد که تا هنوز ادامه داره و و رو زندگیم خیلی تاثیر گذاشته خلاصه درک میکنم احساساتتو

2 ❤️