کاکولدی فرهاد (۴)

1401/03/12

...قسمت قبل

سلامی دوباره ، ممنون که داستان منو دنبال میکنید ، اگر غلط املائی داشت به بزرگی خودتون ببخشید .
اما ادامه داستان :
خوب وقتی که اسنپ اومد و کمک کردم مهناز سوار بشه خودمم کنارش نشستم و راه افتادیم . مهناز خیلی بهم ریخته و خسته بود اگر هر کسی مارو میدید پیش خودش حتما فکر میکرد که من زنمو کتک زدم . وقتی توی مسیر سمت خونه بودیم همش به صحنه هائی که شاهدش بودم فکر میکردم و همه صحنه های سکس زنم با حسن از جلوی چشم رد میشد و صدای اه کشیدنهای مهناز هنوز توی گوشم شنیده میشد واقعا حسه خیلی عجیبی بود برام به هر کدوم از صحنه های گائیده شدن زنم فکر میکردم کیرم راست میشد . مهناز از خستگی چشمهاشو بسته بود منم بغلش کرده بودم یعنی دستمو دور کمرش گرفته بودم . راننده که انگار کنجکاو شده بود هی از اینه منو زنمو نگاه میکرد تا سر دربیاره . من از مهناز پرسیدم عزیزم چیزیت که نشده جائیت درد نمیکنه اگر چیزی هست بگو تا ببرمت بیمارستان . مهناز با بی حالی بهم میگفت نه عزیزم خوبم چیزیم نیست فقط خیلی خسته ام ، یارو راننده تا برسیم خونمون داشت از کجکاوی میمرد که بدونه چی شده ولی دیگه رسیدیمو یارو هم راشو کشید و رفت توی دلم خنده ام گرفته بود از این راننده های اسنپ که بعضیهاشون واقعا چقدر پر رو هستند و میخوان سر از کار مردم دربیارند . بلاخره با مهناز وارد خونه شدیم و کمکش کردم بردمش توی تخت خوابوندمش بیچاره اینقدر خسته و کوفته شده بود که فرداش که من نرفتم سرکار تا ببینم حالش چطوره دیگه ساعت نزدیکای 12 ظهر بود که مهناز بیدار شد و دید من خونه هستم . اول که منو دید یکمی خیره خیره به دور و برش نگاهی کرد و فهمید توی تخت خودمونه و توی خونه خودمون هستیم بعد انگار تازه یادش اومده بود که دیروز چه کارهای کرده دستشو گذاشت روی صورتش منم کنارش دراز کشیدم دستهاشو میبوسیدم و میخواستم دستاشو از روی چشماش بردارم ولی مقاومت میکرد و هی میگفت فرهاد برو منو نبین برو منم هر طور بود دستاشو از روی صورتش برداشتم و اول دستاشو بوسیدم بعدم لبشو بعدم چشمهاشو بوسیدم مهناز گفت فرهاد من چکار کردم ؟گفتم هیچی عشقم . گفت دیونه تو چرا جلومو نگرفتی ؟گفتم چون میدیدم داری بینهایت لذت میبری برای چی باید جلوتو میگرفتم تازه این فانتزی منم بود بعد محکم بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و گفتم من دیونتم عشقم مهناز که خیالش راحت شده بود با یکمی لوس بازی و عشوه ازم پرسید تو ازم بدت نیومده گفتم چرا باید بدم بیاد خانمم تو همه عشق منی همه زندگی منی عزیزم دیگه با این حرفهام مهناز فهمید که من ازش ناراحت نیستم . راستش اینقدر هوس کرده بودم تا باهاش سکس کنم ولی یکمی که با کسش بازی بازی کردم مهناز برگشت بهم گفت عشقم ناراحت نشی ها ولی همه بدنم درد میکنه و کوفت رفته اگر میشه بزار برای یه زمانی دیگه منم قبول کردم با اینکه خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی سکس نکردم گفتم باشه عشقم پس تو استراحت کن . بعدش تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ولی همش به شروع این ماجرا اونم به این طوفانی و هیجان انگیز فکر میکردم . راستش تنها یه چیزی بود که اذیتم میکرد اونم اینکه چرا انتخاب مهناز برای اولین کسی که بتونه باهاش سکس کنه این حسن باید باشه ؟ لامصب همه چیز حسن به نظر خوب بود جز شلغش همیشه توی فانتزیهای سکسیم فکر میکردم یه مرد با کلاس و سطح بالا زنمو میکنه ولی یهوئی یه چیز دیگه ای از اب دراومد یهوئی نمیدونم چرا عصبانی شدم و رفتم سر کیف مهناز و شماره ای که حسن انداخته بود توی کیفش پیداش کردم توی دستم مچاله اش کردم از عصبانیت که چرا باید یه راننده تاکسی زنمو بکنه کاغذ را توی دستم محکم مچاله اش کرده بودم ولی بازم همه صحنه های لذت بردن زنم اومد جلوی چشم که مهناز چطوری قربون صدقه کیر حسن میرفت و روی کیرش چقدر داشت لذت میبرد برای همین دستمو باز کردم و به شماره مردی نگاه میکردم زنمو حسابی حال داده بود و اروم شدم انگار یکی درونم بهم میگفت توکه خودت دوست داشتی حال کردن زنتو ببینی و دیدی این مرده چطوری به زنت حال داد حالا برای چی عصبانی هستی ؟دیگه عصبانیتم فروکش کرد و دوباره فکرهای کاکولدی زیادی به مغزم هجوم اوردن برای همین کاغذ رو یکمی صافش کردم گذاشتم توی کیف زنم تا اگر خواست بازم با حسن سکس داشته باشه باهاش تماس بگیره . اون روز تقریبا مهناز همش توی تخت خواب بود و شامش را هم توی تخت بهش دادم تا فرداش بازم خوابید و یعنی تقریبا یک روز همش توی تخت خواب بود بازم نرفتم سر کار تا مطمئن بشم حالش خوبه صبح که بیدار شد حالش خیلی بهتر بود ولی وقتی از تخت اومد پائین انگار خوب نمیتونست راه بره و کمکش کردم دستشو گرفتم گفت کمک کن برم حموم تنم بو میده بردمش حموم گفتم میتونی خودتو بشوری یا من بشورمت اونم گفت اگر کمکم کنی که خیلی بهتره منم با مهناز توی حموم لخت شدم و مهناز رو نشوندمش روی یه چهارپایه که توی حموم داریم دیدن بدن سفید و لختش کیرمو سیخ کرد مهناز که دید کیرم سیخ شده برگشت و خندید و گفت فرهاد جون بخدا دوست دارم باهات سکس کنم ولی جون ندارم عزیزم منم گفتم میدونم عشقم نمیخام باهات سکس کنم فقط از دیدن بدن زیبات سیخ کیردم بعد جفتمون زدیم زیر خنده دیگه اب دوش را براش گرم کردم و نشست زیر دوش و یه اهی کشید و گفت وای چقدر کیف میده داشت با دستاش بدنشو نوازش میکرد منم لیف را برداشتم و با شامپوی بدن کف مالیش کردم و بدن زیبای زنمو میشستم و به این فکر میکردم چه حالی میده زنت با یکی خوابیده و تو داری تنشو براش میشوری توی این فکرا بودم که مهناز کیرمو گرفت توی دستش و بهم یه نگاهی کرد گفت نمیتونم بهت کس بدم ولی میتونم برات ساک بزنم که بعد یکمی جابجا شد و کیرمو کرد توی دهنش وای چه حالی میداد داشتم از لذت غش میکردم اینقدر کیف داشت که دو سه دقیقه نخورده بود که ابم اومد و ریخت توی دهنش مهناز هم یکمیشو انگار خورده بود باقیشو هم تف کرد بیرون و دهنشو با اب میشست منم ازش معذرت خواهی کردم و گفت عیبی نداره خلاصه همه بدنشو شستم ولی جای چکهائی که روی کونش زده بود هنوز یکمی قرمز مونده بود و جای چنگ زدنهای حسن روی کون و پهلوهای زنم مونده بود . کمکش کردم بلندش کردم تا دوش بگیره و لای پاهاشو لیف میکشیدم و لیفو میبردم لای کونش که مهناز گفت وای فرهاد به کونم کاری نداشته باش خیلی درد میکنه منم بیشتر هیجان زده شدم گفتم عشقم یکمی خم شو ببینم بلائی سر کونت نیاورده باشه مهناز هم یکمی دولا شد منم لای کونشو باز کردم سوراخ کونش یکمی متورم شده بود ولی خوشبختانه هنوز گشادش نکرده بود فقط کمی متورم بود مهناز ازم پرسید عزیزم چیزی شده گفتم نه عشقم چیزی نیست فقط یکمی متورم شده همین بعد برگشت بهم نگاهی کرد که دلم براش اب شد لعنتی میدونست چطوری دل منو به دست بیاره . بهش گفتم عزیزم به من کون ندادی بعد گذاشتی حسن با اون کیر خرکیش از کون بکندت مهنازم بازم لوس شد برام و گفت خب دیگه نشد جلوشو بگیرم دیگه یهوئی از کون کرد منو دیگه حالا ناراحت نباش دیگه راه کونم برای تو هم باز شده از لپهای کونش بوسیدم و گفتم مرسی عزیزم ولی دوست داشتم من اولین مردی باشم که این کون خوشگلو میکنه ، مهناز گفت خب حالا فکر کن تو اولین مردی هستی که منو از کون کرده بلند شدم بغلش کردم محکم لبشو مک میزدم گفتم عاشقتم عزیزم تو برام یه دونه ای خانمم فدتت بشم عشقم میخامت مهناز جونم میمیرم برات عشقم ، بعدشم دیگه براش حوله اوردم و تنش کرد و حالش خیلی خیلی بهتر شده بود ولی نمیتونست راحت بشینه چون سوراخ کونش درد میکرد و همش روی کاناپه دراز میکشید بلاخره دیگه بعد از دو روز مراقبت از زنم رفتم سرکار ولی همش به روزهای اینده فکر میکردم که خب دیگه کدوم مرد خوشبختی نسیبش میشه که با زن خوشگلم سکس کنه و همش برای خودم خیال پردازی میکردم و از دوستان رفیقام و همکارهام تصور میکردم این یا این یا اون داره زنمو جلوم میکنه ولی اخرش به این نتیجه میرسیدم که نباید توی دوست و همکار و فامیل چنین کاری انجام بدیم چون میدونستم اخرش برامون دردسر ساز میشن بازم حسن غریبه بود و راحت میشد از دستش خلاص بشیم . درد کون مهناز تا ده روز ادامه داشت ولی نه دیگه مثل روزهای اولش هی کم و کمتر میشد منم توی این ده روز با زنم سکس نکردم تا اذیتش نکرده باشم . در مورد سکسش با حسن هم دیگه با هم صحبتی نکردیم و زندگیمون تقریبا عادی شده بود ولی من همش بازم دلم میخواست سکس مهناز رو ببینم و لذت ببرم از دیدن حال دادن به کیر مرد غریبه ولی خب هنوزم حسن برام یه جوری بود برای همین راجبش صحبتی نمیکردم . بعد از اینکه بلاخره درد کونش خوب شد و دیگه به روال عادی برگشته بود یه روز از مهناز پرسیدم شماره حسن رو داری ؟انگار یهوئ جا خورده باشه یکمی با تعجب بهم نگاه کرد گفت برای چی میپرسی؟گفتم همینطوری میخام بدونم هنوزم دلت میخاد باهاش سکس کنی ؟ مهناز یکمی سکوت کرد سرشو انداخته بود پائین و چیزی نمیگفت با دستم ارم زیر چونه شو گرفتم ارودم بالا پرسیدم جوابمو نمیدی عزیزم؟مهناز گفت راستش میترسم تو ازم ناراحت بشی ؟گفتم برای چی اخه منکه بهت گفتم ازت ناراحت نیستم حالا راستشو بگو بهم دوست داری بازم باهاش سکس کنی؟گفتم خب اره اگر تو اجازه بدی خیلی اون روز بهم خوش گذشت گفتم شمارشو داری ؟گفت اره دارم گفتم بهش زنگ زدی یا نه راستشو بگو مهنازم گفت بخدا بهش زنگ نزدم به جون هردومون گفتم باشه عشقم نمیخاد جونتو قسم بخوری . بعد بهش گفتم خب میتونی بهش زنگ بزنی ولی توی خونه خودمون نمیاریمش نباید خونه مارو یاد بگیره مهنازم که برق شدای توی چشماهاش موج میزد گفت واقعا عشقم اجازه میدی بازم با حسن باشم ؟گفتم اره اجازه داری با اینکه راستش اصلا دوست نداشتم یه راننده تاکسی باهات سکس کنه ولی حالا که خودتم دوست داری باهاش باشی عیبی نداره مهناز پرید و منو بغلم کرد و هی منو میبوسید و ازم تشکر میکرد بعد بهش گفتم ولی یه شرطی داره گفت چه شرطی؟گفتم قبل از اینکه با حسن دوباره قرار بزاری دوست دارم من یه نفر را بهت پیشنهاد بدم مهنازم گفت کسی رو مد نظرت داری ؟گفتم راستش خیلی هارو مد نظرم دارم ولی همشون اشنا و دوست هستند و نمیخام توی دوست و اشنا انگشت نما بشیم . مهناز گفت خب کیه اونی که انتخاب کردی بیاد تو رابطمون ؟ نمیدونم چی شد انگار یهوئی اون روزی اومد توی ذهنم که با مهناز رفته بودیم براش کفش بخریم همونی که گفتم خیلی خوشتیپ و خوش هیکل و با پرستیژ بود همونی که توی مغازه اولی داشت با پاهای زنم حال میکرد و موهای سینه اش پیدا بود اسمشو که نمیدونستم ولی یهوئی اون اومد توی ذهنم . برگشتم به مهناز گفتم اره یکیو انتخاب کردم اگر تو هم بپسندیش ؟ مهناز گفت خب کیه ؟گفتم راستش اسمشو که نمیدونم ولی دیدیش ، مهناز با تعجب پرسید من دیدمش پس حتما اشنا هست نمیشه که؟گفتم نه اشنا نیست غریبه هست ولی دیدیش ، دیگه مهناز داشت از تعجب شاخ درمیاورد که یعنی چی که دیدمش ولی نمیشناسیمش !!! منم خندیدم گفتم عشقم تعجب نکن بعد بهش گفتم یادته اون روزی که رفته بودیم کفش بخریم یارو توی مغازه داشت با پاهات بازی میکرد مهنازم یهو یادش اومد بعد گفت کدومشونو میگی اون شاگر مغازه را که نمیگی اون خیلی عوضی بود ازش خوشم نمیاد گفتم نه عشقم منم از اون خوشم نمیاد گفتم اونیکه پشت دخل بود اون هیکلیه قد بلنده مهناز گفت یادم نمیاد قیافشو ولی راست میگی خوش هیکل بود بهش گفتم میدونی دوست دارم نفر دومی که به وصالت میرسه اون باشه اگر تو هم راضی باشه اون به نظرم با کلاس و با شخصیت هست میشه بهش اعتماد کرد بعدشم کاسبه و کاری نمیکنه کسب و کارش خراب بشه . مهنازم یکمی فکر کرد گفت نمیدونم هرچی تو بگی عشقم اگر دوست داری اون باشه خب باشه بریم ببینیم بازم تو کفم هست یا نه ؟وای از این جسارت مهناز داشتم کیف میکردم که داریم راجب ادم دومی که قراره باهاش سکس کنیم حرف میزنیم خیلی راحت داره بهم میگه بریم و با دومین نفر در مورد سکس حرف بزنیم . خوشحال بودم که بلاخره من در انتخاب مردی که قرار زنمو بکنه دخیل بودم . خب دوستان عزیز برای اینکه خیلی هم طولانی نشه ادامه ماجرا را در قسمت بعدی مینویسم . باز هم تشکر میکنم از همه خوبان که داستانمو میخونند و لذت میبرند . شاد باشید.

نوشته: فرهاد


👍 45
👎 4
43201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

877227
2022-06-02 01:29:04 +0430 +0430

رسیدن به این سطح از بیغیرتی واقعا قابل ستایشه!!!

دایی میدونم زنته و اختیارشو داری ولی آخه چرا ازین کارا؟!

بازم هرجور خودت راحتی مشتی

1 ❤️

877263
2022-06-02 03:34:54 +0430 +0430

عالی بود

1 ❤️

877307
2022-06-02 11:51:31 +0430 +0430

کصکش مادر کونی تو چرا دوس داری زنت همش به تیپ‌های جوادی کص بده و کیر سن بالاها رو ور داره!از سلیقت معلومه که خودتم کونی هستی.

1 ❤️

877426
2022-06-03 03:18:00 +0430 +0430

داستانت خوب نبود نه شربت داشت نه وازلین

0 ❤️

877473
2022-06-03 12:32:17 +0430 +0430

عالی ادامه بده حتما

0 ❤️

877994
2022-06-06 16:09:19 +0430 +0430

خوب بود. حتی اگه در حد فانتزی باشه.

0 ❤️

970041
2024-02-08 11:50:37 +0330 +0330

داستان قشنگی بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها