بالاخره صلح

1400/10/19

سلام دوستان! این یک داستان در سبک علمی‌تخیلی و گمانه‌زن است. امیدوارم که خوشتون بیاد!

۱

توی صندلی اتوبوس شهری نشسته بودم و به سمت محل کارم می‌رفتم که یک زن میانسال با پستان‌های بزرگ از سمت راست بهم نزدیک شد. توی صورتم نگاه کرد و یهو شروع کرد به لیس زدن گوشم. من هم بهش اجازه دادم که ادامه بده. پسرهای جوان برای تحریک‌کننده‌اند و این قابل درکه! با دست راستش شروع کرد به مالیدن کیرم از روی شلوار و با دست چپ گردن من رو می‌مالید.

۲

یک سال پیش، یعنی سال ۲۲۰۰ میلادی، جنگ جهانی چهارم در طی یک روز شروع شده بود. این جنگ خیلی وحشتناک‌تر از هر جنگی بود که انسان در طول تاریخ تجربه کرده بود. خونین و مرگ‌بار بود. این جنگ نه چند کشور، بلکه کل حیات بشریت رو تهدید می‌کرد. روبات‌ها در این جنگ به ارتش‌ها کمک می‌کردند برای کشتار. وقتی دو لشکر به هم حمله‌ور می‌شدند و یکی از اون‌ها افرادش به کلی نابود می‌شد، روبات‌ها هم‌چنان به مبارزه ادامه می‌دادند تا وقتی که همه اعضای لشکر اول رو از بین ببرند.
خون جلوی چشم انسان‌ها رو گرفته بود و حالا قدرت تخریب بسیار بالایی هم داشتند. حالا مردن همه مردم یک شهر یا کشور هم به معنی پایان جنگ نبود. طی یک هفته جمعیت دنیا نصف شد و واقعا رودخانه‌های خون در همه‌جا جاری شده بود. بعد از هفته دوم جمعیت یک ششم شده بود و هر چه می‌گذشت و جمعیت کم‌تر می‌شد، جنگ بر خلاف انتظار بدتر، شدیدتر و وحشیانه‌تر می‌شد. با این همه فناوری، دیگر جایی برای قایم شدن هم وجود نداشت. پیش‌بینی می‌شد که بعد از یک ماه کل بشریت از بین بره و با این که همه این خبر رو شنیده بودند ولی باز دست از جنگیدن برای انتقام‌جویی نمی‌کشیدند.
به راستی که خون جلوی چشم انسان‌ها رو گرفته بود اما در این میان یک نفر وجود داشت به چیزی غیر از جنگ می‌اندیشید. پروفسور لازارک. اون دارویی اختراع کرده بود که می‌تونست با یک سری دستکاری‌های ژنتیکی، انسان‌ها رو آروم کنه و باعث بشه که دست از جنگ بکشند. ایده اون پخش کردن این دارو در همه جای جهان بود تا جنگ رو در مدت کوتاهی به پایان برسونه.
بیست روز از جنگ گذشته بود و بیشتر از ۹۰ درصد از انسان‌ها مرده بودند. جنگ اما هنوز با حرارت پیشین و بلکه بیشتر در حال ادامه بود. سرعت کشتار باز هم بیشتر شده بود. که ناگهان در صبح اون روز میلیون‌ها انفجار در همه‌جای دنیا اتفاق افتاد. کار پروفسور لازارک بود. این بمب‌های شیمیایی در واقع داروی پروفسور لازارک رو در همه‌جا پخش می‌کردند. یک دقیقه بعد در ریه همه انسان‌ها رسوخ کرده بود و وارد خونشون شده بود. کم‌تر از پنج دقیقه بعد همه از جنگ دست کشیده بودند. دارو اثر کرده بود! میلیون‌ها انگشت روی دکمه‌ها رفت و رایانه‌ها، سلاح‌های خودکار و روبات‌های جنگی رو خاموش کرد. بین اون یک دهم جمعیت دنیا صلح برقرار شده بود! جنگ از بین رفته بود و پروفسور لازارک بشریت رو نجات داده بود.
منتها خب… این دارو هم مثل هر داروی دیگری عوارضی داشت! این دارو باعث شده بود انسان‌ها دیگه دنبال جنگ و انتقام نباشند و به هم عشق بورزند. ولی هم‌زمان همه آدم‌های دنیا رو به شدت حشری کرده بود! همه حشری شده بودند! خیلی حشری! و چون این یک دستکاری در ژن انسان‌ها بود، با گذر زمان این ویژگی از بین نمی‌رفت! همه در صلح بودند و عاشق هم. و همه می‌خواستند هم‌دیگر رو بکنند!

۳

من هم توی صورت زن میان‌سال نگاه کردم. شهوتی شدم پس به خودم اجازه دادم که مدتی از این حس لذت ببرم هرچند کم‌تر از یک دقیقه بعد چرخیدم و با هر دو دستم شروع کردم به مالیدن پستان‌هایش. خیلی بزرگ بودند. لباسش رو زد بالا و من شروع کردم به مکیدن نوک پستان راستش. اون هم خودش رو چسبوند بهم و یه کم بعدتر خودش رو انداخت روی من که روی صندلی اتوبوس نشسته بودم. صورتش جلوی صورتم بود و داشت گونه‌های من رو لیس می‌زد و خودش رو به من می‌مالید. من هم زبونم رو آوردم بیرون تا هر از گاهی با صورتش و زبونش برخورد کنه و دو دستم رو روی کونش گذاشتم و شروع کردم به مالیدن.
چند دقیقه بعدش پاشدم و شلوارم رو دادم پایین و اون شروع کرد به مالیدن کیر سفت من. من هم وزن خودم رو انداختم روی زن و دست راستم رو کردم توی شرتش و شروع کردم به مالیدن کس خیسش. صورتم رو بردم نزدیک پستانش و محکم ازش مکیدم. دست چپم رو گذاشتم توی دهنش تا لیس بزنه. پوزیشن خیلی عجیبی بود! به هر حال سرپایی بود! دقایقی بعد اون زن داشت به ارگاسم می‌رسید. کیر من رو کرد توی دهنش و شروع کرد به مکیدن. من خیلی تحریک شده بودم و انگشت‌های دستم رو توی کسش محکم فشار می‌دادم و باز و بسته‌شون می‌کردم.
تقریبا هم‌زمان ارضا شدیم و یه بخشی از آب کیر من روی لباس زن ریخت و لباسش رو لکه‌دار کرد که البته زنه مشکلی با این نداشت. بعدش که ارضا شدیم زن گونه من رو بوسید و از من تشکر کرد. لباس‌هایش رو مرتب کرد و رفت. من هم لباس‌هایم رو مرتب کردم و روی صندلی نشستم. از کیفم بطری شربت تقویت‌کننده پروفسور لازارک رو درآوردم و جرعه‌ای نوشیدم. این شربت فشرده و غلیظ، خیلی سریع انرژی رو به بدن برمی‌گردوند و سلامتی رو افزایش می‌داد.
از بلندگوی اتوبوس صدای حشری یک زن، به شکلی که انگار در حال حرف زدن یکی داشته کسش رو می‌خورده پخش شد. ایستگاه من بود. پیاده شدم و به سمت شرکت رفتم تا با عشق فراوان، کار امروزم رو شروع کنم. داخل شرکت همه در حال لولیدن به هم و عشق‌بازی با یک‌دیگر مشغول کار کردن با رایانه‌ها بودند!

پایان.
سعی کردم که تا حدی داستان رو بامزه نقل کنم. هرچند گفتن یک داستان بامزه راجع به جنگ کار چندان آسونی نیست!

نوشته: تاران


👍 7
👎 4
23601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852352
2022-01-09 00:39:09 +0330 +0330

gg .

1 ❤️

852428
2022-01-09 09:23:09 +0330 +0330

سبک علمی تخیلی باید بیشتر در ادبیات فارسی گسترش پیدا کنه . 👍

2 ❤️

852498
2022-01-09 20:11:17 +0330 +0330

موضوع خوبی بود که عجولانه خرابش کردی
پیشنهاد میکنم هروقت ایده ی نابی میاد توی ذهنت، ایده ت را بنویس و داستانت را باهاش کم کم بازی کن تا پخته بشه و ایرادهاش و پیدا کنی
حتی برای یکی دوتا دوست بفرست تا اشکالاتی که خودت ندیدی را بهت بگن، در کل برای ارسال عجله کردی.

2 ❤️

852511
2022-01-09 22:49:00 +0330 +0330

به نظرم این متن باید یک تایپک میشد میتونستی بیشتر روش فکر کنی و چیز خفن تری ارائه بدی چون واقعا پتانسیل اینکه بالای ۴۰ یا ۵۰ تا لایک بخوره رو داشت ولی فکر کنم خیلی خیلی عجله داشتی 😁

2 ❤️

852567
2022-01-10 02:21:57 +0330 +0330

دوستان ممنونم از نظرهاتون.
نکته‌ای که اکثرا گفتید درسته! نوشته من پخته نبود پس سعی می‌کنم در نوشته‌های بعدی بیشتر وقت کنم.
باز هم اگر راهنمایی‌هایی داشتید لطفا در اینجا یا به شکل پیام خصوصی به من بگید!

تاران

4 ❤️

853490
2022-01-15 01:34:51 +0330 +0330

سبک جالبی بود
ممنون از شما 🌹 👋

1 ❤️

853559
2022-01-15 13:25:06 +0330 +0330

به نویسنده‌ی این داستان تبریک میگم
تخیلی بود، اما منطق داستانی برای داستان طرح کرده بود.
به این فکر میکردم که چه فیلم‌نامه و فیلم جذابی رو میشه از این متن بیرن آورد

موفق باشید 👍 👌 🌹

1 ❤️

867052
2022-04-04 23:55:04 +0430 +0430

از این داستانا بیشتر بگو دمت گرم

1 ❤️