بالاخره کیرم کص رو لمس کرد (۴)

1400/08/19

...قسمت قبل

دیگه کم کم از خوانوادم داشتم فاصله میگرفتم و بعضی روزا کلا خونه نمیرفتم و ترانه گفته بود که یه خونه توی شمال خریده که باهم فرار کنیم و بریم اونجا باهم زندگی کنیم
راجب خوانوادم بخوام بگم من بچه طلاق هستم و وقتی ۸ سالم بود مامانم از بابام جدا شد و من پیش پدرم زندگی میکردم و پدرمم با دوست دختراش سرش گرم بود و بود و نبود من براش فرقی نداشت
وقتی با ترانه رفتیم شمال سمت ویلایی که خریده بود واقعا قشنگ بود ویلاش و من حس خوبی داشتم ولی ازین که من و ترانه رو باهم ببینن راستش خجالت میکشیدم هرکی مارو باهم میدید فک میکرد مادر فرزندیم ولی وقتی وارد خونه که میشدیم و دلبری های ترانه رو میدیدم همچی رو فراموش میکردم اینکه حالا توی خونه خودمون هستیم و بدون هیچ استرسی میتونیم تا آخر عمر کنار هم زندگی کنیم و هروقت بخوایم بتونیم باهم سکس داشته باشیم
اون روز بعد چند وقت دل هردوتامون واس هم خیلی تنگ شده بود و حس شهوتمون دو چندان شده بود نزدیکای ناهار بود که ترانه بهم گفت
امیرم ناهار ممه میخای عشقم؟
منم آروم در گوشش گفتم جوووون معلومه که میخام اونم دوتاشو
سکس با ترانه منو به پرواز در میاورد و منو به اوج میرسوند همچنین ترانه رو و توی سکس واسه هم کم نمیذاشتیم و من همه ی حرکات مختلف سکس رو روی ترانه پیاده میکردم مخصوصا حالت داگی که کون نرم و گنده ترانه دیگه کمر برام نمیذاشت وقتی میذاشتم داخل کونش محال بود تا آبم بریزه داخل کونش کیرمو از کونش بکشم بیرون
ترانه هیچ بدی نداشت و بهم احترام میذاشت و هیچ وقت باهام مثل یه بچه نگاه نمیکرد همیشه منو به عنوان مرد زندگیش میدید
یه روز اولین باری که همو ملاقات کردیمو بهش یاداوری کردمو گفتم یادته ترانه اولین بار کجا همو دیدیم
اونم گفت وای امیر وقتی تو جلوم بودی با اون قد بلندت دلم واست ضعف رفته بود دوس داشتم همونجا بغلت کنم کثافت
من برخلاف قلد نسبتا بلندم ورزش کارم بودم و یه کمی هم عضله و ۴ شونه بودم ولی نه اوندقدر زیاد در حد خیلی عادی نمیدونم شاید ترانه این طور منو میدید ولی خلاصه که آرزوم بالاخره براورده شده بود و من از تنهایی که هیچی کلا تونستم در عرض ۲ ماه صاحب زن و زندکی بشم هروقت میخاستم کص ترانه آماده گاییدن من بود و همچنین ناهار و شام …
زندگیمون همینطور ادامه داشت و به خوبی داشت پیش میرفت نزدیک ۷ ماه از زندگیمون میگذشت و ترانه ازم خواست که بچه دار بشیم چون نگران سنش بود و میترسید دیگه نتونه بچه دار بشه منم که زندگی روی خوشش رو بهم نشون داده بود موافقت کردمو مخالفتی نکردم تا مبادا ترانه رو ناراحت کنم
ترانه روز به روز داشت چاق و چاق تر میشد و سکس باهاش بهم بیشتر حال میداد یبار توی سکس نفسش گرفته بودو بی حال شدن بود از بس که بالا پایین میکرد تنگی نفس بهش گزفته بودو من نگرانش بودم تازه حامله هم بود و من گفتم عزیزم کافیه تو توی شکمت بچه هستش دیگه نباید کارای سنگین انجام بدی
ترانه ۷ ماهش شده بود و شکمش بزرگ شده بود و رفتیم پیش ماما و واسش وقت گرفت و وقتی معاینش کرد دکتر وقتی ترانه رو معاینه کرد دزدکی گفت بعدا برم که باهام کار واجب داره
دکتر گفت سنش بالاست و حاملگی توی این سن یکم سخته و ممکنه بهش آسیب برسه گفت حواست بهش خیلی باشه
من یکمی ترسیده بودم که نکنه ترانه رو از دست بدم
چون جز اون کسی رو نداشتم و دائم حواسم به ترانه بود که از جایی نیوفته
حتی این آخرای زایمانش باهم میرفتیم حموم و توی سکس سعی میکردم آروم بکنمش که واس بچه مشکلی پیش نیاد
وقتی ترانه موقع زایمان بردنش بیمارستان من با کلی شادی رفتم سمت دکتر و دکتر بهم گفت: متاسفم بچه بدون قلب دنیا اومده من همونجا جا خوردم که این چه بلاییه که سر منو ترانه اومده
گفتم اگه ترانه بفهمه دیوونه میشه
من چند ساعتی رو رفتم خرید کنم واس ترانه و وقتی برگشتم ترانه تازه داشت بهوش میومد و هی سراغ بچه رو ازم میگرفت و منم گفتم بچه یکم زود دنیا اومده توی شیشست نگران نباشه
دستاشو گرفتمو نوازشش کردم و پیشونسشو بوسیدم
من مثل خر تو گل مونده بودم که چجوری بهش بگم که بچمون مرده به دنیا اومده
و بالاخرع ترانه فهمید که دارم ازش مخفی میکنم و انقد گریه کرد که چشاش باد کرده بود و هی داد میزد بچمو بدین امیر بچمون کو… کجاست میخام بغلش کنم…
۳ ماه ازون ماجرا گذشت و ترانه هنوز توی شوک بچه بود و از علاقه بچه به منم دیگه بد بین شده بود ومیگفت باید بفهمه که مشکل از کدوممونه که بچمون اینجوری بدون قلب بدنیا اومده
انقد که حالش و اعصابش بهم ریخته بود زندگیمون رو جهنم کرده بود و من توی اون فشار واقعا از زندگی خسته شده بودم
ازینکه در کنار یکی بودم که باید هرچی میگه بگم چشم…
رفتیم آزمایش دادم و معلوم شد که من واسه حامله کردن ترانه اونقدر قوی نبودم و مشکل از منه که بچمون بدون قلب بدنیا اومده و من هیچ فقط نمیتونم بچه دار بکنم کسی رو

ترانه کمکم ازم فاصله گرفته بودو منو دیگه مثل صابق دوست نداشت
اصلا شاید عشقی نبود همچی انقدر سریع پیش رفت که من پاک خودمو فراموش کرده بودم
لذت زندگیمون فقط شده بود توی سکس و دیگه مثل قبل دل و دماغ هیچ کاریو نداشتیم من هرچقد سعی میکردم ترانه از موضوع بچه بیخیال بشه نمیشد و هر سری سر این قضیه دعوامون میشد
تا یبار که بهم گفت تو مردی امیر ن واقعا تو مردی ۱ سالع خرج زندگیتو من دارم میدم بیچاره اونوقت حتی یکار ساده هم نمیتونی بکنی همش بخاطر توعه که لذت مادر شدن رو ازم گرفتی
من فقط سکوت میکردم و هیچی نمیگفتم چون واقعا حق داشت
من دیگه خودمو باخته بودم و ناامید از همه چی شده بودم و همینکه ترانه درخواست طلاق نداده بود جای شکرش باقی بود
تا که یه شب ترانه بهم گفت باید یکیو بیاریم که منو بتونه حامله کنه
و من بشدت باهاش دعوا کردمو یه دل سیر کتکش زدم و گفتم خفه شو باز جنده بازیتو شروع کردی الان ۴ ماهه هی داری بخاطر یه بچه میزنی توی سرم هیچی بهت نمیگم دیگه خستم کردی اه
گفتش حالا من خستت کردم اره باشه جدا میشیم امیرخان
منم توی عصبانیت گفتم جدا میشیم
این دعوامون اون روز خیلی شدت گرفت و یه مدت باز باهم قهر بودیم و از ترس اینکه ترانه درخواست طلاق نداده رفتم پیشش و موافقت کردم که باشه قبوله و ازین جور حرفا
چون اکه دادخاست طلاق میداد من درجا میرفتم زندان توی بد جهنمی گیر کرده بودم نه راه پس داشتم نه راه پیش
یه زنی که ازم ۲۰ سال بزرگ تر بود رو باید تا آخر عمرم تحمل میکردم…
ادامه داستان در قسمت بعدی

نوشته: 30WEi


👍 5
👎 4
24901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

841874
2021-11-10 04:37:25 +0330 +0330

زود تمومش کن ،هی پلان بعد نرو

0 ❤️

841877
2021-11-10 05:56:00 +0330 +0330

مگه میشه بچه بدون قلب به دنیا بیاد… اول چیزی که تشکیل میشه قلب.!!

2 ❤️

841967
2021-11-10 22:38:04 +0330 +0330

بابام جان یه بار کیرت کص رو لمس کرد خب خوش بحالت …تو یه قسمت سرو تهش رو جمع کن …نه دیگه اینقدر هیجان زده بشی تا بیست قسمت بخوای ادامه بدی ندید بدید…مغزمون رو نخور دیگه…میترسم حساب کص کردن هات از دستت در بره بیایی صد قسمت برامون بنویسی …چیزهایی هم مینویسی که مرغ پخته که سهله …ادمی که از کیر دارش زده باشند خنده اش میگیره …اخه چرا خدا رو جلوی ابلیس شرمنده میکنی که چرا بهش گفته جلو آدم سجده کن! یبار اتفاقی تو یکی از همین سایت های اجتماعی ، یه یارو که اسم کاربریش هم عنوان مهندس رو داشت نوشته بود …با چشمای خودم دیدم که گلوله تانک خورد به نفر جلویی من کله اش پرید …بعد دیدم که چند دقیقه کله قطع شده اش شروع کرد ایت الکرسی خوندن …بعد بدنش که هنوز سرپا بود ارپی جی بدست برگشت تانک رو زد بعدش افتاد زمین!!!احمق هایی هم که اونجا بودند چه عشقی میکردند کلی هم لایک خورده بود …منم هر چی از دهنم دراومد به اون مرتیکه گفتم …
حالا میبنیم تو هم با این بابا تو کص گویی فرقی نداری …اخه بچه بدون قلب دنیا اومد یعنی چی؟ یوخولی

2 ❤️

842063
2021-11-11 10:37:47 +0330 +0330

خیلی زر میزنی

0 ❤️