یک بار دیگر عشق
يك بار دیگر تو
شور مـجدّد تو ، شوق مكّرر تو
اى ذات معناها !
پنهان پيداها!
جان مجسّم تو، روح مصور تو
…دوست دارم ادامه شعر را با زبان لیسی از روی کیرتان بخوانم، بزاق و خلط و زرداب دم صبح را تف کنید در ته حلقم.
مختصات آغوشتان، شمال و جنوبش، هر سمتش دمای بدنم را از کنترل خارج می کند. تمایلاتتان هر چه بیدادتر و خودخواهانه تر باشد، شبی زیباتر برایمان رقم میزند. در میان بازوانتان و رانهایتان، این حصارهای سخت، احمقم به آزادی فکر کنم.
دهانم را به مقعدتان پیوند دادم تا با معده ای پُر و خاطری آسوده، شبی خاطره انگیز ایجاد کنید، با مختصر زوری که تا حد احساس دفع شاهانه پیش میرفت، طوریکه به جهت حفظ بهداشت، خروج پرشتاب عن صورت نمیگرفت، ولی بوی تند و رمزآلودش، مغزم را پُر و حلقم را درگیر طعم بُخارش میکرد. میدانستم تکاملم با سهیم شدن در دفعیجات متبرک بدن شما شکل میگیرد. بادکش کنان و میک زنان به خوردن غشای داخلی و نرم مقعد گشوده شده پرداختم، همچون ماهیِ به دام افتاده که نفسهای آخر حیاتش را تحت فشار ثقل باسن ملوکانه میزند، به زحمت افتادم.
عجیب است موقع رهاسازی باد معده، سرخی و انقباضی بر چهره خونسردتان نمایان نبود و به اقتضا تولید مکرر می کردید در عطر فشانی بخارآلود به دهان و حلقم و بینی ام. بادهای بیصدای معده در نسوج پتو هم نفوذ کرده بودند، به مرز بالا آوردنِ ناخودآگاه رسیدم، اما سنگینی جلوس کبرگونه تان مانع از تهوعم میشد. نمیشد جُنب خورد، موهای بلندم روی تشک پخش شده بود و کف پاهایتان روی موهایم بود و از ریشه، کنده میشد و زجرم میداد و مقعدتان، پُرگوار، دمِ دهانم هنرنمایی کرد و خلق متعدد بادهای کُشنده صورت گرفت. تمام که شد، جلوس کامل روی صورتم داشتید و کف پاهایتان روی شکمم بود. بدین طریق، استخوانهای صورتم تقریبا خُرد و پودر شد زیر فشار تمامیت وزن بدنتان. رضایت دادید و برخاستید، ولی همانجا بر صورت سرخ و لهیده ام، قُلل پستانی، شکم، تپه ی ونوسی کوس، مستمر و با فشار داغ شاشیدید. ادراری که عطرش شدید، حرارتش سوزناک، رنگش زرد، طعمش شور بود. با موها و بدنی خیس و برهنه، به چند قطره آخر که میچکید از کیرتان، پرشتاب رسیدم و ساک زدم. توجهم بر این بود دندانم نیازارد شما را. رفت و برگشتها، برحجم کیرتان می افزود و پشت سرم از شدت ضربات تلمبه ای شما، محکم به دیوار میخورد. موهایم افساری شد در مشتتان و سرم را به عقب و جلو می کوفتید و کیر قطور، پُرثبات، لوزه ام را میخراشید. نفستان به شماره افتاد و تهوع کیر، پرحجم و خوشبو، در دهانم ممکن شد. میلیونها اسپرم ترش و گرم.
نوشته: Melina
کونده ، جوری گوزو تعریف کرده، انگار با سعدی و حافظ نشسته گوزیدن تو صورتش، اینم گفته یه کصشری بگم، کصکش دیگه ننویسیا، کیرم تو اون ادبیات و داستان نویسیت،
دانشجوی پزشکی هستی یا تو کالبد شکافی کار میکنی؟جوری از عن و گوز تعریف میکنی که طرف از عشقش نکرده باشه خو روانی خودتو به یه دکتر روانشناس نشون بده.حالم بهم خورد از این حجم از کثافت گویی
سلام
دوست عزیز داشتن استعداد در نوشتن و استفاده از کلمات یک نعمت و خصوصیته که در شما وجود داره و فکر نمیکنی که با نوشتن اینطور متن هایی که جز پائین اوردن شان و مقام انسان و زن هیچ سودی برای کسی نداره.شما اگر خوب مینویسی از هم اغوشی و زیبایی های ان بنویس ،از رسیدن دو عاشق به هم بنویس ،این همه وصف از زیبابی ها وجود داره ،چرا ادم بره سراغ تهوع اورین و پست ترین کارها و اوصاف
گاهی با تمام بدی ها و حضور در جمعی که فکر میکنی دچار اخلاق یا نگاه بدهستند ،ادم به خودش اجازه میده اینطور بد نویسی کنه
نه. اعضا این جمع بد هستند و نه کثیف که تا این اندازه به دنبال افکار کثیف و سیاه باشند
بهتره یک خانه تکانی کلی به ذهن بیمار خودت بدی و دنیای زیبا را با این اوصاف به زشت ترین ها دعوت نکنی
ای کصخل اعظم
ای کصشر نویس ترین تاریخ
کیرم را به تو هدیه میکنم
به تو و تمام وابستگانت
باشد که مستفیض شوی پوفیوز